الهيات توماس در تبيين «نسبتبين وجود خدا و ذات او»، متاثر از بوئتيوس است. بوئتيوس بطور آشكار در هر جوهرى بين دو امر تمايز قائل مىشود: 1 - آن چيزى كه هست، (id quod est) جوهر پايدار 2 - آن چيزى كه به موجب آن شىء هست آنچه كه هست، (quo est) ذات يا ماهيت در اشياء مركب از ماده و صورت، جوهر پايدار در بردارنده عناصرى است كه در طبيعتيا ماهيت چنين اشيايى گنجانده نشده استبراى مثال در يك انسان، جوهر شامل يك ماده تشخصى خاص باعوارض متشخصهاى است كه باعث مىشود كه اين يا آن انسان خاص بشود. در حاليكه هيچ يك از اينها، در ماهيتيا ذات انسان كلى مندرج نيست; به تعبير توماس، اين گوشت و استخوانها و كيفيات عرضى كه اين ماده خاص را متعين مىكند (تعينات فردى)، مندرج در انسانيت نيستند.
عينيت هستى و چيستى در خدا
اگر خدا يك صورت است، او نبايد به عنوان موجودى كه توسط ماده تشخص يافته است، تصور شود، بلكه به عنوان يك موجود خود متفرد (خود متشخص) تصور شود. اگر خدا يك صورت محض است. او واجد الوهيتش نيست، او عين الوهيت است. در خدا «آنچه كه هست و آن چيزى كه او هست» يكساناند. كتاب مقدس به اين امر تصريح مىكند كه خدا عين حيات است: «من طريق و حقيقت و حيات هستم» (9) بنابراين خداوند با الوهيتش و حياتش و همه آنچه كه در مورد او مىتوان گفت، يكى است ولى به گفته ژيلسون: اين صحيح است كه بگوئيم خدا، عين الوهيتش است، اما اين امر هنوز كل حقيقت نيست و على القاعده ما بايد بتوانيم حدس بزنيم كه حقيقت كامل و تام واقعا چيست; زيرا هنگامى كه موسى از خدا نامش را سؤال مىكند; جواب اين نبود كه: «من الوهيتخودم هستم» بلكه جواب اين بود كه: «من كسى هستم كه هست» بنابراين حقيقت كامل در اين مورد بايد اين باشد كه: «آنچه كه در خدا هست، هستى اوست». (10)