معناشناسی اوصاف الهی نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

معناشناسی اوصاف الهی - نسخه متنی

امیرعباس علی زمانی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

بهترين نام

با توجه به توضيحات فوق بايدمعلوم شده باشد كه چرا «كسى كه هست‏» مناسب‏ترين نام و وصفى است كه به خدا مى‏توان نسبت داد.

زيرا از ديدگاه توماس اين اسم دال بر «وجود داشتن‏» است و تحليل آن، اين است كه فقط او «وجود فى نفسه‏» است و به معناى حقيقى كلمه فقط در مورد او مى‏توان گفت «كه هست‏» ساير موجودات امكانى و مخلوق حقيقتا «بهره‏مند از وجودند» نه موجود.

اين نكته را قبل از توماس، بوئتيوس بيان كرده بود:

زيرا «وجود محض‏» در نزد او، (ipsumesse) براى بودن از هيچ چيزى بهره‏مند نمى‏شود، در حاليكه «آنچه هست‏»، ( qoudeste) براى بودن بايد از وجود بهره‏مند شود.

بدين ترتيب دو نوع موجود نزد بوئتيوس يافت مى‏شود: يكى وجود عام (مطلق) كه عارى از هر نوع تركيبى است و بسيط مى‏باشد و ديگرى موجود مركب و محدود كه وجود عام (مطلق) علت وجودى موجود محدود است و اين عليت‏بنابر اصل «بهره‏مندى‏»، (Participation) توجيه مى‏شود كه ريشه در انديشه افلاطون دارد. البته بايد توجه داشت كه تمايز ميان وجود و موجود بعينه همان تمايز و تشخص بين ماهيت و وجود ابن سينا و سنت توماس نيست ولى بى شك اين تمايز راه را براى تمايز ماهيت از وجود بازكرده است. (13)

«دو نوع سؤال: از هستى و از چيستى‏» از ديدگاه ارسطو

ارسطو بطور واضح و آشكارى بين «دو سؤال اساسى در باره هر موجودى تمايز قائل مى‏شد:

1 - سؤال از هستى: آن شى‏ء هست؟ هل هو موجود ام لا؟

2 - سؤال از چيستى: آن شى‏ء چيست؟ ماهو فى ذاته؟

سؤال نخست (سؤال از هستى) را از دو طريق مى‏توان پاسخ گفت:

الف - از راه تجربه حسى و از طريق يكى از قواى حسى

ب - استدلال عقلى: كه ما ناچاريم براى توجيه يك امر حسى و مشهود امر نامحسوس ديگرى را فرض كنيم.

مثلا وجود x راگاهى به اين دليل مى‏پذيريم كه x را احساس مى‏كنيم كه در اين صورت چون x مشهود است پس وجود دارد» و يا اينكه ما ناچاريم براى توجيه y « محسوس‏» وجود x « نامحسوس‏» را فرض كنيم. ولى مادر پاسخ به اين سؤال كه «اين شى‏ء چيست؟» با مشاهده، توصيف يا تعريف سر و كار داريم از ديدگاه ارسطو ذات يك شى‏ء متعلق تعريف است و وجود يك شى‏ء متعلق اثبات مى‏باشد. و از راه شناخت چيستى يك شى‏ء به هيچ وجه نمى‏توان به شناخت هستى آن شى‏ء دست‏يافت او مى‏گويد: «اين واقعيت كه ماهيت انسان چيست، با اين واقعيت كه انسان وجود دارد، يكى نيست‏»

ارسطو شكى نداشت كه براى گذر از مرتبه ذات (تعريف) به مرتبه وجود بالفعل، فرد ناچار است كه بر وجود آن ذات استدلال كند:

«بنابراين هستى هر چيزى به عنوان واقع، موضوع استدلال است و اين روش واقعى علوم است زيرا هندسه‏دان معناى واژه مثلث را فرض مى‏كند، اما اين كه مثلث واجد بعضى از صفات است. بايد به اثبات آن بپردازد...» (14)

بنابراين تعريف به حوزه منطق مربوط مى‏شود و اثبات به حوزه مابعد الطبيعه و به هيچ روى نمى‏توان از منطق به سوى مابعد الطبيعه و از تعريف به سوى اثبات سير نمود.

ابن سينا نيز در اشارات همين موضع را اتخاذ نموده و مى‏گويد:

«اعلم انك قد تفهم معنى المثلث و تشك هل هو موصوف بالوجود فى الاعيان ام ليس؟ بعد ما تمثل عندك انه من خط و سطح و لم يتمثل لك انه موجود فى الاعيان.»

مرحوم خواجه نصير در شرح مى‏گويد:

«يريد الفرق بين ذات الشى‏ء و وجوده فى الاعيان...». (15)

توماس نيز در رساله «در باب هستى و ماهيت‏» مى‏گويد:

«اكنون هر ذات يا ماهيتى مى‏تواند، بدون اين كه چيزى در مورد وجودش شناخته شود، فهميده شود من مى‏توانم بدانم كه يك انسان يا يك سيمرغ چيست و با اين حال جاهل باشم كه آيا در خارج وجود دارد يا نه؟ از اين امر واضح مى‏شود كه فعليت هستى، متفاوت از ذات يا ماهيت است; مگر اينكه موجودى باشد كه ماهيت آن، عين فعليت وجودش باشد و فقط يك موجود مى‏تواند چنين باشد كه آن موجود نخستين است‏».

توماس مى‏گويد:

«موجودى وجود دارد; يعنى خدا كه ذات آن همان فعليت هستى است. اين امر توضيح مى‏دهد كه چرا بعضى از فيلسوفان را مى‏يابيم كه ادعا مى‏كنند خدا ماهيت‏يا ذات ندارد زيرا ماهيت او جداى از فعليت هستى او نيست و در واقع، نتيجه‏گيرى ابن سينا دقيقا چنين بوده است كه، موجود نخستين ماهيت ندارد». (16)

/ 21