نفس و ابعاد بنیادین آن (1) نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

نفس و ابعاد بنیادین آن (1) - نسخه متنی

علی شیروانی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

نفس و ابعاد بنيادين آن [1]

نويسنده: على شيروانى

پيش درآمد

روح انسان، هر چند موجودى واحد و بسيط است، شؤون و ابعادى گوناگون و مرتبط با يكديگر دارد.روابط مختلف ابعاد نفس با يكديگر زمينه طرح مسايلى را در اخلاق فراهم مى‏سازد كه در اين فصل كليات آن بيان مى‏شود.از اين جا دانسته مى‏شود عنوان «رابطه انسان با خود» در حقيقت ناظر به رابطه ابعاد نفس انسان با يكديگر است.

روانشناسان درباره ويژگى‏هاى ذاتى و جنبه‏هاى غريزى و ابعاد فكرى نفس، بسيار سخن گفته‏اند؛ اما از آن جا كه در هيچ مكتب روانشناسى انگيزه‏هاى ذاتى و امور غريزى نفس به طور كامل و جامع نظريه‏پردازى نشده است، در اين فصل طرحى بر اساس مشاهدات درونى و تجارب باطنى سامان داده شده كه فقط مى‏تواند راهنمايى براى تنظيم و دسته‏بندى مباحث اين فصل باشد .البته براى اثبات اين كه چنين انگيزه‏هايى در انسان وجود دارد، مى‏توان شواهدى از آيات قرآن نيز به دست آورد؛ هر چند الگو و مدل اين طرح را نمى‏توان به قرآن نسبت داد.شايد همين اندازه در ارائه اين بحث به عنوان تبيينى براى ساختار اخلاقى اسلام كافى باشد.

در اين طرح ابتدا ساختمان نفس بررسى مى‏شود، تا ابعاد آن معلوم گردد؛ ابعادى كه مى‏تواند به عنوان چهره‏ها و شؤون خود نفس تلقى شوند.سپس به انگيزه‏هايى كه از ابعادگوناگون نفس پديد مى‏آيند و به منزله ثمره‏هاى پيوند اين ابعاد با يكديگرند، اشاره مى‏شود.

نفس، هرمى سه بعدى

از باب تشبيه معقول به محسوس، نفس داراى سه بعد و همانند هرمى با سه سطح جانبى است. [2]

در رأس اين هرم، وحدت مقام نفس است كه با يك نگاه، همه سطوح مفصل و متعدد به اجمال در آن نقطه متحد مى‏شوند، يا به وحدت مى‏رسند از آن نقطه واحد، با همان مقام وحدتى كه دارد، شؤون مختلفى پديد مى‏آيد، يا ظاهر و متجلى مى‏شود.در حقيقت، همه آن چهره‏ها در حاق وجود نفس و ژرفاى آن يكى هستند، يا يك چيزند.سه سطح جانبى اين هرم شؤون و ابعاد سه گانه نفس را به تصوير مى‏كشد.اين ابعاد عبارتند از:

1. آگاهى: علم و آگاهى از ابعاد روشن نفس است.در ذات نفس، با آن كه يك حقيقت واحد است، علم نهفته است و علم، عين وجود نفس مى‏باشد.سراسر نفس ما علم به خود است و وجود نفس، وجودى علمى است.

2. قدرت: هر يك از ما در وجود خود توانايى‏هايى را مى‏يابيم.توانايى يعنى آنچه مبدأ فعاليت ما مى‏شود؛ اعم از فعاليت‏هاى جسمانى و آشكار، و فعاليت‏هاى درونى و پنهان، از قبيل تصور كردن، تصديق كردن و تصميم گرفتن.اراده‏اى كه از نفس بر مى‏خيزد مبديى دارد كه سرچشمه كارها و خاستگاه فعاليت‏ها و تحرك نفس است.اين مبدأ حقيقتى نهفته در ذات نفس و درون روح مى‏باشد.

3. محبت:
در مرتبه ذات نفس، محبت به خود (خود دوستى و حب ذات) وجود دارد و اين محبت به خود، عين ذات نفس است. [3]

1. ارتباط مستمر ابعاد نفس با يكديگر

ابعاد سه گانه نفس (علم، قدرت و محبت) ارتباطى ناگسستنى و پيوندهاى پيچيده و تأثير و تأثرى ژرف بر يكديگر دارند.براى تبيين اين پيوند از انگيزه‏ها آغاز مى‏كنيم كه از فروع و شاخه‏هاى حب نفس به شمار مى‏روند.همان گونه كه حب نفس از دو بعد ديگر نفس (علم و قدرت) جدا نيست، انگيزه‏هاى متفرع از آن نيز ارتباطى قوى با علم و قدرت دارند؛ زيرا انگيزه‏هاى انسانى كشش‏هاى كور و تاريك نيستند، بلكه جاذبه‏هايى هستند كه كم و بيش، بهره‏اى از ادراك و آگاهى دارند و پيوسته به چيزهايى تعلق مى‏گيرند كه به نحوى هر چند ضعيف براى انسان شناخته شده باشند.در واقع، علم و آگاهى است كه به انگيزه‏ها و اميال فطرى جهت مى‏دهد و موجب خيزش، رشد و بارورى آنها مى‏گردد.از سوى ديگر، اين انگيزه‏ها در واقع مجارى حركت‏ها و تلاش‏هاى انسان هستند، كه به نوبه خود مظاهر قدرت‏اند.

بنابراين پيوند ميان علم، قدرت و محبت در نفس انسان، تا آخر و در همه فروع و شاخه‏ها به گونه‏اى وجود دارد؛ هر چند ممكن است در هر زمينه‏اى يكى از اين سه بعد نسبت به دو بعد ديگر تجلى بيشترى داشته باشد.همان گونه كه علم و قدرت در تجلى جهت دهى بيدارى و رشد حب نفس و در تكثير فروع و شاخه‏هاى آن تأثير چشم گيرى دارند، نسبت به هر يك از دو بعد علم و قدرت نيز همين پيوند و ارتباط با ابعاد ديگر نفس برقرار است.

نفس در مقام اجمال، عين علم به خود است؛ اما به تفصيل كه مى‏آيد علوم متنوعى تحقق‏پيدا مى‏كنند: علم به قوا، افعال و انفعالات و سرانجام همه علومى كه به اشياى خارجى براى انسان حاصل مى‏شود، در درون خود نفس تحقق مى‏يابند.قدرت و حب نفس دو عامل نيرومند در تفصيل يافتن اين علم بوده، موجب رشد و بالندگى و تكثير فروع آن مى‏شوند، چنان كه با تأثر از همين علم روز به روز قدرت نفس افزايش يافته تمايلات پيچيده‏ترى در انسان ظاهر مى‏گردد.

آنچه درباره حب نفس و علم بيان شد، در مورد قدرت نيز صادق است.قدرت انسان همواره رو به فزونى و شكوفايى است و هر روزى كه بر انسان مى‏گذرد، توان انجام كارهايى را پيدا مى‏كند كه پيش‏تر قادر به انجام آنها نبود.تأثير علم و حب نفس در اين تحول عظيم، چندان روشن است كه مجالى براى انكار باقى نمى‏گذارد.

2. انگيزه‏ها و گرايش‏هاى بنيادين نفس

حب نفس و فروع آن

هر چند ابعاد سه گانه نفس در ارتباطى تنگاتنگ با يكديگرند، اما كانون توجه بحث حاضر بعد محبت و خود دوستى انسان است.اين بعد از نفس انسان به صورت انگيزه‏ها و گرايش‏هاى متعدد و متنوع جلوه مى‏كند.در نفس كشش‏هايى براى به دست آوردن چيزهايى كه انسان فاقد آنها است وجود دارد كه با نام‏هايى چون غريزه [4] و سائقه به آنها اشاره مى‏شود.

اين گرايش‏ها البته در عرض يكديگر نيستند، بلكه ابتدا چند گرايش در نفس ايجاد مى‏شود كه گذرگاه‏هاى اصلى براى ظهور فعاليت‏هاى انسان‏اند و مى‏توان آنها را غرايز اصلى به شمار آورد.سپس ساير گرايش‏هاى انسان كه از نظر كمى بسيار و از جهت كيفى پيچيده‏اند و منشأ رفتارهاى متنوع و پيچيده التذاذى، مصلحتى، عاطفى، فردى، اجتماعى، مادى و معنوى انسان هستند همگى از اين شاخه‏هاى تنومند، جوانه مى‏زنند.اين گرايش‏ها عبارتند از : حب بقا؛ حب كمال و لذت جويى.

اين سه گرايش يا غريزه، همگى از شعبه‏هاى حب ذات بوده و هر يك به نوبه خود فروع‏متعددى دارند و تحت تأثير عوامل مختلف، منشأ رفتارهاى گوناگون مى‏گردند، مثلا كمال جويى انسان در فعاليت‏هاى حقيقت جويانه و قدرت طلبانه، ظاهر مى‏شود، و پيداست كه اين دو، رفتارهاى خاصى را تجويز مى‏كنند.

1. حب بقا و فروع آن

حب بقا و ميل به جاودانگى به تأثير پذيرى از عامل آگاهى به دو گونه كاملا متمايز ظهور مى‏كند:

گونه نخست: اگر انسان در بعد علم به اين باور دست يابد كه حقيقت نفس همان بدن مادى انسان بوده، زندگى انسان در همين حيات دنيوى او خلاصه مى‏گردد و مرگ پايان او است، در اين صورت غريزه حب بقا به شكل آرزوهاى دراز زندگى دنيوى و علاقه شديد به برخوردارى از عمر طولانى در اين نشأه مادى ظهور مى‏كند.انسانى با چنين باور، علاقه دارد در اين دنيا جاودان باشد و وجود چنين علاقه‏اى در يك فرد، خود نشانه‏اى است از وجود آن باور.به گفته قرآن كريم، چنين كسانى حريص‏ترين مردم بر زندگى دنيا بوده دوست دارند كه ساليان دراز در اين دنيا بمانند. [5]

گونه دوم: اگر انسان به شناختى عميق درباره خود و جهان دست يابد و بداند كه زندگى دنيوى مرحله گذرايى از حيات انسان و مقدمه ورود به جهانى عظيم و جاودانه است، از علاقه‏اش به زندگى دنيوى كاسته و توجه‏اش بيشتر به آخرت معطوف مى‏گردد و به كارهايى دست مى‏يازد كه براى آن نشأه او سودمند است.روشن است كه در اين صورت نيز همان انگيزه حب بقا همراه با گرايش به لذت و سعادت است كه وى را به انجام عبادت‏ها و مجاهدت‏ها واداشته سبب مى‏شود شخص در همه موارد معارض روى به آخرت آورد.

از اين جا دانسته مى‏شود كه يك ميل و غريزه فطرى مى‏تواند دو نتيجه متضاد به بار آورد .اين بدان خاطر است كه شكل گرفتن و جهت يابى آن غريزه در گرو يك عامل بيرونى و غير فطرى، يعنى علم و شناخت انسان است.در هر دو فرض پيشين، آنچه انسان را به فعاليت‏وا مى‏دارد، توجه به آينده و آينده‏نگرى انسان است آدمى چون مى‏خواهد هميشه باقى باشد، براى آينده‏اش فكر و تلاش مى‏كند.

2. حب كمال

كمال طلبى آميخته با حب بقا است؛ زيرا تكامل بدون بقا ممكن نيست.اما بقا مى‏تواند همراه با تكامل يا بدون آن نيز باشد.در كمال خواهى، انسان در پى آن است كه چيزهايى را به دست آورد و بهره وجودى‏اش بيشتر گردد و اين امرى است جداى از بقا و استمرار اصل حيات.

كمال خواهى انسان دو شعبه اصلى دارد: قدرت طلبى و حقيقت جويى.

2-1.قدرت‏طلبى

قدرت طلبى از جمله گرايش‏هاى فطرى و ذاتى آدمى است.طبيعى است انسان كه خود را دوست مى‏دارد، توانمند شدن خود را نيز دوست بدارد؛ زيرا چنان كه گذشت قدرت يكى از ابعاد اصلى هرم نفس است كه در مقام اجمال با نفس يكى است.

قدرت طلبى به گونه‏هاى مختلفى ظهور مى‏كند.از تلاش كودك براى روى پا ايستادن تا سعى يك جوان براى توفيق در ورزش و هنر و مبارزات سياسى براى كسب موقعيت‏هاى اجتماعى و كوشش‏هاى متنوع بين المللى براى ابرقدرت شدن از همين غريزه سر مى‏زنند.برخى نيز قدرت‏هاى مادى را كنار نهاده، در پى دست يافتن به قدرت نفس يا قدرت اراده و تسلط بر خويشتن و يا قدرت بر كنترل خواهش‏هاى نفسانى و يا قدرت روحانى هستند.كسانى نيز با عبادت و بندگى و تقرب به خداوند، شعاع و پرتوى از قدرت خداوند را نشانه مى‏گيرند.

آنچه موجب مى‏شود قدرت طلبى با آن كه يك ميل فطرى است، در شكل‏هاى متنوعى ظهور يابد، دو عامل است كه يكى در اختلاف مراتب گوناگون يك نوع قدرت نقش دارد و ديگرى در تنوع و صور گوناگون قدرت‏هاى مختلف كه در عرض يكديگرند.

مراتب گوناگون قدرت به گونه‏اى است كه هر مرتبه‏اى از آن كه متعلق قدرت طلبى انسان باشد، پس از تحقق در خارج، عامل آن مى‏شود كه قدرت طلبى انسان آن مرتبه را رها ساخته به مرحله پس از آن تعلق گيرد.بنابراين، هر مرتبه از قدرت كه فعليت يافت، باعث مى‏شود كه‏آدمى مرتبه پس از آن را طلب نمايد.اگر كسى توانست وزنه 120 كيلوگرمى را بردارد، تلاش مى‏كند پس از آن وزنه سنگين‏ترى را نيز بالا برد و...

در ارتباط با تنوع و صور گوناگون قدرت، عامل مؤثر همان مراتب مختلف علم و آگاهى است .آگاهى انسان از مظاهر مختلف قدرت، برترى برخى از آنها بر برخى ديگر و راه دستيابى به آن، قطعا در شكل دهى ميل فطرى انسان به كسب قدرت مؤثر است.

اين كه برخى تنها قدرت‏هاى مادى و جسمانى را ارج نمى‏نهند و تنها در جست و جوى تحصيل قدرت روح‏اند و در اين راه رياضت‏هاى دشوار و طاقت فرسايى را تحمل مى‏كنند، از آن رو است كه اينان قدرت ديگرى را كشف كرده‏اند كه بر قدرت‏هاى مادى نيز چيره مى‏گردد.كسانى نيز هستند كه حقيقت انسان و جهان را اين گونه شناخته‏اند كه همه چيز مسخر قدرت نامحدود و بى‏انتهاى خداى متعال‏اند و انسان هنگامى قدرت حقيقى را به دست مى‏آورد كه شعاعى از قدرت خدا گردد و قدرت خداوند در او تجلى كند.چنين انسانى براى كسب قدرت، به عبادت و بندگى خدا مى‏پردازد و راه طاعت او را پيش مى‏گيرد تا به او تقرب يابد، چرا كه قدرت حقيقى را آن جا يافته است.

رمز پيدايش جلوه‏هاى گوناگون قدرت طلبى در انسان آن است كه در نظر هر فرد يا گروهى از انسان‏ها، يكى از اقسام قدرت مطلوبيت بيشترى يافته و آن را مفيدتر دانسته است.طبيعى است كه شناخت دقيق انسان از قدرت مورد نظر خود، در تشخيص فوايد زياد و پيدايش مطلوبيت بيشتر آن نقش مؤثرى دارد.

از ديگر جلوه‏هاى قدرت طلبى انسان، شخصيت طلبى، استقلال خواهى و ميل به حفظ احترام خود است.ميل به آزادى نيز از فروع ميل به قدرت است؛ زيرا انسانى كه تحت فرمان ديگرى است، خود را مغلوب و مقهور مى‏يابد و از اين حالت رنج مى‏برد.

2-2. حقيقت جويى

علم نيز همانند قدرت، از ابعاد هرم نفس است و انسان چون خود را دوست دارد، اين بعد وجود خود را نيز دوست دارد هر يك از ما با تأمل در خود مى‏تواند به وجود اين گرايش اصيل پى ببرد.افزون بر آن مى‏توان آثار فعال و زنده بودن اين ميل را در رفتار ديگران نيز مشاهده كرد؛ از پرسش‏هاى گوناگونى كه كودك مطرح مى‏كند، تا تلاش‏هايى كه بسيارى از افراد تاسال‏هاى پايانى حيات خود براى دستيابى به حقايق بيشتر از خود نشان مى‏دهند.رشد و شكوفايى دانش بشرى و پيدايش رشته‏هاى تخصصى فراوان، شاهد ديگرى بر وجود اين ميل در نهاد انسان است.

حقيقت جويى نيز، همانند قدرت طلبى، جلوه‏هاى گوناگونى دارد: يكى را به تحقيق در فلسفه و علوم عقلى وا مى‏دارد و ديگرى را به كسب علوم نقلى فرا مى‏خواند و گروه سومى را به پژوهش در علوم تجربى و شاخه‏هاى ريز و درشت آن؛ عوامل متعددى در شكل‏گيرى اين ميل فطرى و تجلى آن در زمينه‏هاى گوناگون نقش دارند، كه مهم‏ترين آنها عبارتند از:

1. توجه به اين كه در زمينه خاصى حقيقت يا حقايق مجهولى نهفته است.روشن است كه بدون اين توجه، انسان هرگز براى يافتن آن حقيقت يا حقايق مجهول تلاش نمى‏كند.

2. آگاهى از آثار و ثمرات بركت خيز علومى خاص.انسان هميشه حقيقت را تنها براى خود حقيقت نمى‏خواهد، بلكه اكثر افراد در جست و جوى حقيقتى هستند كه تشخيص داده‏اند دانستن آن، فايده‏هايى را براى بهبود زندگى آنها در پى دارد.اين بدان معنا است كه تمايلات ديگر، مانند قدرت طلبى، لذت طلبى و سودجويى، با ميل به حقيقت جويى تركيب شده انگيزه نيرومندى براى جستن حقيقت خاصى در انسان ايجاد مى‏كنند.

3. اهميت يافتن برخى از انواع حقايق با توجه به دانسته‏هاى قبلى.گاهى يك سرى شناخت‏هاى اصولى براى انسان حاصل مى‏گردد كه معيارهايى را به دست انسان مى‏دهد و بر اساس آن معيارها و به تناسب آن شناخت‏هاى پيشين، برخى از انواع حقيقت در نظر انسان اهميت ويژه‏اى مى‏يابد .براى مثال، يك مسلمان بر اساس جهان بينى توحيدى خود، حقايقى را دنبال مى‏كند كه علاوه بر فطرت حقيقت طلب او، حس خدا پرستى وى را نيز اقناع كرده بتواند پاسخ گوى عقايدش باشد .به عكس كسى كه مادى مسلك است، علومى را مفيد تشخيص مى‏دهد كه مثلا در كسب قدرت مادى اجتماعى يا كامجويى‏هاى وى تأثير مثبت داشته باشد.

3. لذت جويى

ميل به كامجويى، رفاه و سعادت نيز داراى شعبه‏هاى بسيار است كه مى‏توان آنها را در سه گروه جاى داد:

الف: آنها كه تنها به بدن انسان مربوط مى‏شوند؛

ب: آنها كه به رابطه روح با بدن و پيوند آن دو مربوط مى‏شوند؛ ج. آنها كه مخصوص روح آدمى هستند.

در اين جا به برخى از جلوه‏ها و مظاهر گوناگون اين ميل اشاره مى‏كنيم.

3-1. غرايز

مقصود از غرايز در اين جا تمايلات ويژه‏اى است كه به بدن مربوط مى‏شوند و هدف آنها تأمين نيازهاى مادى و جسمانى انسان است.مهم‏ترين غرايز عبارتند از: غريزه تغذيه و غريزه جنسى، كه هر كدام از آنها اندام مخصوص و جهاز ويژه‏اى در بدن دارند و به شعبه‏هاى گوناگون تقسيم مى‏شوند؛ مانند تمايلات گوناگون به چشيدنى‏ها و مزه‏هاى شيرينى، شورى، ترشى و غير آن و طعم‏هاى مختلف غذاهاى مطبوع و يا تمايلات مربوط به بوها و رنگ‏هاى مطبوع غذا.

از ديگر غرايز انسان، غريزه دفاع از خود در برابر مهاجم است.غرايز ديگرى نيز در انسان وجود دارد كه مجموعا نيازهاى مادى و جسمانى انسان را تأمين مى‏كنند.

3-2. زيبايى دوستى

با توجه به انواع گوناگون جمال و زيبايى، ميل زيبايى دوستى به نوبه خود داراى شعبه‏هاى گوناگون است.از جمله:

زيبايى‏هاى طبيعى جمادات، مانند كوه، دريا و چشمه‏سار؛

زيبايى‏هاى موجود در گياهان، مانند مناظر زيباى گلستان‏ها و بوستان‏ها؛

زيبايى‏هاى موجود در حيوان‏ها و انسان‏ها؛

زيبايى‏هاى خيالى، كه شاعران، نقاشان، مجسمه‏سازان، تصوير برداران و ديگر گروه‏هاى اهل ذوق و هنر با آن سرو كار دارند.در واقع اينان تلاش مى‏كنند زيبايى‏هايى را كه در قوه خيال خود بدان رسيده‏اند، به ديگران منتقل كنند.

زيبايى‏هاى عقلى كه نيروى انديشنده و تعقل كننده در آدمى آن را از نظم و كمال موجودات ادراك مى‏كند. زيبايى عرفانى و وجودى، با اين بينش كه همه هستى زيبا است و هرچه موجود كامل‏تر و بهره وجوديش بيشتر باشد، زيبايى و جمال او بيشتر است.از همين رو است كه ذات الهى كه كامل‏ترين موجود است.زيباترين موجودات نيز هست و كسانى كه مشاهدات توحيدى دارند، از بالاترين مرتبه سرور ممكن نيز برخوردارند.

3-3. عواطف

عواطف، احساس‏هايى هستند كه در ارتباط با يك موجود زنده داراى شعور ديگر، در نفس انسان تحقق يافته و او را وامى‏دارند تا به نفع آن موجود گامى بردارد يا دست كم با وى اظهار همدردى يا احساس ترحم و يگانگى كند؛ مانند احساس مادر نسبت به فرزند، احساس همسران به يكديگر و حس همدردى انسان‏ها نسبت به بيماران و مستمندان.

3-4. احساس‏ها و انفعال‏ها

احساس‏ها و انفعال‏ها، سطحى‏ترين و آشكارترين مرتبه نفس را تشكيل مى‏دهند، كه تحت تأثير ساير شؤون و خواست‏هاى نفس مى‏باشند.برخى از اين احساس‏ها عبارتند از: حزن، ترس، شادى و اميد.

نكات تكميلى

1. ارتباط و آميزش انگيزه‏ها

انگيزه‏هاى گوناگون نفس، جدا از يكديگر باقى نمى‏مانند، بلكه با هم آميزش و اشتباك يافته، در هم فرو مى‏روند و به يكديگر مربوط مى‏شوند.گاهى چند انگيزه انسان را به انجام يك كار واداشته يا به چيزى علاقه‏مند مى‏سازند؛ مانند غريزه جنسى كه غالبا با زيبايى طلبى همراه است و به كمك هم انسان را در يك مسير خاص تحريك مى‏كنند.از اين رو انسانى كه در پى ازدواج است، تلاش مى‏كند همسرى زيبا براى خود برگزيند.در مورد حقيقت طلبى نيز دانستيم كه غالبا با انگيزه ديگرى، مانند تحصيل قدرت، ثروت و موقعيت اجتماعى، همراه است.در حقيقت، انگيزه‏هاى متنوع و پيچيده انسان با ايجاد عشق و نفرت به متعلق يكديگر در ترتيب اثر دادن و يا رها كردن و نيز تأكيد و تضعيف يكديگر تأثير مى‏گذارند.اين رابطه درصورت توافق انگيزه‏ها قدرت انسان را بر انجام كارهايى كه متعلق چند انگيزه است، مى‏افزايد و در صورت تعارض انگيزه‏ها از آن مى‏كاهد؛ مگر آن كه انسان با تدبيرى عالمانه؛ اين تعارض را به گونه‏اى كه در كل براى او سودمند باشد، حل كند و انگيزه‏اى را برگزيند كه وى را به كارى مفيدتر و ماندنى‏تر وادارد و از طريق حل اين تعارض دوباره قدرت او بر انجام آن كار افزوده گردد.

2. تأثير انگيزه‏ها در ارزش اخلاقى

انگيزه انجام يك كار در ارزش دادن به آن كار نقش چشمگيرى دارد.از اين رو، براى ارزيابى اخلاقى يك كار، توجه به انگيزه اصلى صدور آن ضرورى است.نقش انگيزه در ارزش اخلاقى كارها، به ويژه در كارهاى عبادى آشكارتر است.عبادت اگر به انگيزه كسب جاه و مقام و محبوبيت نزد مردم و مانند آن باشد، ارزش و اثر اخلاقى خود را از دست داده موجب دورى او از خداوند مى‏گردد. [6]

3. خارج بودن انگيزه از حوزه ارزش اخلاقى

نفس وجود ميل، گرايش و انگيزه‏اى خاص در كمون نفس انسانى، معيار ارزش اخلاقى نيست و كسى را نمى‏توان بر آن نكوهش يا ستايش كرد.هيچ كس را نمى‏توان به سبب وجود ميل جنسى، قدرت طلبى و مانند آن مذمت كرد؛ زيرا بود و نبود اين اميال در اختيار انسان نيست.اين انگيزه‏ها غريزى هستند و به طور جبرى و تكوينى در وجود انسان سرشته شده‏اند و چنان كه گذشت، متعلق ارزش اخلاقى، تنها فعل اختيارى انسان است. [7]

ارزش اخلاقى مربوط به دو امر است: ترتيب اثر به انگيزها و رعايت اندازه در ارضاى آنها، تقويت و تضعيف انگيزه‏ها و جهت دهى به آنها.اينها امورى هستند كه در قلمرو اختيار انسان و در نتيجه موضوع ارزش اخلاقى خواهند بود.براى مثال اصل وجود حالت بخل و ميل به نگاهدارى مال براى خود در اختيار انسان نيست و از اين رو از حوزه ارزش‏هاى اخلاقى بيرون است.اما انسان مى‏تواند در مقام عمل بر اين ميل غالب آيد و با بخشش‏هاى پياپى، كه البته ابتدا دشوار و كم كم آسان مى‏شود، اين گرايش را در خود ضعيف سازد و اندك اندك از بين ببرد و يا به عكس، با عمل كردن طبق مقتضاى آن، به مرور زمان نهال بخل را چنان در جان خود ريشه‏دار سازد كه بر آوردن آن به اين آسانى‏ها ممكن نباشد.اين مراحل، كه همه در حوزه اختيار آدمى است مشمول ارزش‏هاى اخلاقى بوده مراتب قرب و بعد انسان به خداوند را معين مى‏سازد. [8]

4. تزاحم انگيزه‏ها

انسان در حيات مادى نمى‏تواند به همه خواست‏ها، اميال و گرايش‏هاى خود پاسخ داده آنها را به طور كامل ارضا كند.ناگزير در ميان آنها دست به انتخاب مى‏زند و برخى را بر برخى ديگر ترجيح مى‏دهد.اين انتخاب در يك نگاه كلى به دو صورت ممكن است صورت پذيرد:

1. اين كه آدمى به طور طبيعى از ميان چند چيز، يكى را به دليل آن كه انگيزه قوى‏ترى نسبت به آن دارد، برگزيند.در اين فرض، غلبه انگيزه قوى‏تر بر ديگر انگيزه‏ها شبيه غلبه نيروى فيزيكى قوى‏تر بر ساير نيروهاى معارضى است كه هر كدام جسم را به سويى مى‏كشند.

2. اين كه آدمى با استمداد از عامل شناخت و از طريق ارزيابى انگيزه‏ها و تشخيص اين كه كدامين آنها ارزشمندتر، بهتر و ماندنى‏تر است، دست به انتخاب زند.در اين جا است كه ارزش‏هاى اخلاقى مطرح مى‏شود.

سلوك انسان بايد به سوى يك هدف ارزشمند باشد و در اين مسير بايد كميت و كيفيت خاصى را در ارضاى انگيزه‏ها رعايت كند؛ به گونه‏اى كه او را به آن هدف نهايى نزديك سازد.در اين جا است كه اولا پاى شناخت به ميان مى‏آيد؛ زيرا لازم است آن هدف ارزنده و اقتضاهاى آن را بشناسيم و چند و چون انگيزه‏ها را بررسيم، تا بتوانيم به گزينش آزاد دست‏زنيم.ثانيا پاى ارزش‏هاى اخلاقى به ميان مى‏آيد؛ زيرا رعايت اين حدود كمى و كيفى در ارضاى انگيزه‏ها در اختيار ما است، اگر آنها را رعايت كنيم، كار ما داراى ارزش اخلاقى مثبت خواهد بود و در غير اين صورت به ميان ارزش‏هاى منفى مى‏رود.بنابراين ميان آن هدف نهايى و انگيزه‏ها و هدف‏هاى پايين‏تر نيز نوعى تزاحم وجود دارد، ولى رسيدن به آن هدف نهايى بايد تعيين كننده كميت، كيفيت و جهت ارضاى ساير خواست‏هاى آدمى باشد.

5. انگيزه‏هاى پنهان

انگيزه‏هاى انسان در كارها و فعاليت‏هايش هميشه به صورت آشكار ظهور نمى‏كند.انسان موجودى پيچيده و داراى لايه‏هاى وجودى تو در تو است.بسا در مراتب عميق‏تر نفس انسان كه كمتر در معرض آگاهى او قرار مى‏گيرد فعل و انفعال‏هايى صورت گرفته، انگيزه‏هاى نهان و ناپيدا؛ بى آن كه خود شخص متوجه آن شود، او را به انجام كارهايى وادارد؛ به گونه‏اى كه خود او انگيزه كار خويش را شفاف نبيند.عالمان اخلاق در مواردى حيله‏هاى نفس را باز گفته، هشدار داده‏اند كه مبادا در تشخيص انگيزه كارهاى خود خطا كنيد.اين حيله‏ها در واقع همان فعاليت‏هاى پنهان نفس است كه در ژرفاى نفس و پنهان از نظر انسان انجام مى‏گيرد. [9]

3. ارزش‏هاى اخلاقى در بعد بقا و كمال يابى هوشيارى و توجه به خود، نخستين منزل سلوك

در قلمرو اخلاق فردى و رابطه انسان با خود، همانند قلمرو اخلاق الهى، نخستين گام غفلت زدايى و توجه يابى است.قرآن كريم در بيش از بيست مورد، ريشه شقاوت و رذيلت‏هاى اخلاقى را در غفلت نشان داده است.غفلت چنان در شقاوت آدمى مؤثر است كه قرآن مجيد تنها در يك سوره (انبيا) سه بار به طور پياپى و با تعبيرهاى گوناگون اين حالت را نكوهش كرده است:

اقترب للناس حسابهم و هم فى غفلة عنه معرضون ما يأتيهم من ذكر من ربهم محدث‏الا استمعوه و هم يلعبون لاهية قلوبهم ؛ [10] براى مردم وقت حسابشان نزديك شده است و آنان در بى خبرى روى گردانند.هيچ پند تازه‏اى از پروردگارشان نيامد، مگر اين كه بازى كنان [ و در حالى كه غرق در اوهام و تخيلات هستند ] آن را شنيدند، در حالى كه دل‏هايشان [ به امور پست دنيوى ] مشغول باشد.

از اين آيات مى‏توان دريافت كه توجه و التفات كه در برابر غفلت است، مايه سعادت انسان مى‏باشد.اما غفلت از چه چيز به شقاوت مى‏انجامد و توجه به چه چيز انسان را به سعادت رهنمون است؟ روشن است كه هيچ انسانى در حالت بيدارى، در غفلت مطلق به سر نمى‏برد و ناگزير به چيزى توجه دارد.غفلت‏هاى متعارف ما از يك چيز در واقع حاصل توجه ما به چيز ديگر است .وقتى توجه انسان بر چيزى متمركز شد، به طور طبيعى از بسيارى از حقايق ديگر بى‏توجه خواهد شد.

فطرت انسان و توجه به خود

صرف نظر از آيات قرآن [11] و دلايل عقلى، مى‏توان با مراجعه به فطرت انسان، پى‏برد كه از چه غفلت‏هايى بايد گريخت .چنان كه گذشت، حب ذات و خود دوستى، فطرى آدمى است.مقتضاى اين حب، آن است كه انسان به خود توجه كند؛ زيرا توجه اختيارى بيشتر زاييده دوستى و يا دشمنى شديد نسبت به يك چيز است و انسان اين قدرت را دارد كه توجه‏اش را به خود معطوف كند. [12]

مع الاسف انسان در اثر توجه و پرداختن بيش از اندازه به امور مادى، چنان مسخ مى‏گردد كه حتى خود را نيز فراموش كرده گرفتار خود بيگانگى مى‏گردد و گاهى تا سرحد مستى و جنون پيش مى‏رود؛ مانند رباخوارى كه پيوسته در حال محاسبه دارايى‏هاى خود و دخل و خرج است و هماره انديشه و استعدادهاى او صرف افزايش درآمدها است. [13]

هنگام توجه بيش از حد به شهوت‏هاى جنسى نيز گاهى چنين حالتى پيش مى‏آيد؛ چنان كه‏قرآن كريم درباره قوم لوط مى‏فرمايد:

لعمرك انهم لفى سكرتهم يعمهون؛ [14] به جان تو سوگند كه آنان در مستى خود سرگردان بودند.

قرآن كريم و توجه به خود

در قرآن كريم، گاهى براى اين حالت از خود بيگانگى و غفلت از خود، كه در اثر تعلق شديد خاطر به امور ديگر پديد مى‏آيد، واژه لهو به كار رفته است. [15]

در واقع، علت آن كه در فقه اسلامى بسيارى از كارها به عنوان «لهو» تحريم شده، آن است كه آدمى را از خود غافل مى‏سازد و اين امر موجب تباهى انسان مى‏گردد.منشأ صدور هر كار صحيحى در انسان، توجه به خويشتن است.بنابراين توجه به اين كه او خود چه كسى است، در كجاست، و چه كارى به مصلحت او و چه كارى به زيان اوست اهميت حياتى مى‏يابد.

وقتى عوامل بيرونى چنان بر شخص مسلط شدند كه ديگر توجهى به خود نداشت، قدرت گزينش از او گرفته مى‏شود و به تعبير قرآن، گرفتار حالت لهو مى‏گردد؛ حالتى كه همواره از نظر اخلاقى نكوهيده و در بعضى مراتب از نظر فقهى نيز حرام است.

قرآن كريم انسان را دعوت مى‏كند كه به خودش بپردازد:

يا ايها الذين آمنوا عليكم انفسكم؛ [16] «اى كسانى كه ايمان آورده‏ايد به خودتان بپردازيد» .اين پرداختن به خود و در انديشه منافع و مصالح واقعى خود بودن، تنها در صورتى ميسور است كه انسان به خود توجه داشته باشد.قرآن كريم همچنين از اين حقيقت پرده بر مى‏دارد كه خود فراموشى و خود باختگى كيفر غفلت از خداست:

و لا تكونوا كالذين نسو الله فأنساهم انفسهم؛ [17] و چون كسانى نباشيد كه خدا را فراموش كردند و او [ نيز ] آنها را دچار خود فراموشى كرد».

آثار توجه به خود

توجه به خود مراتبى دارد و بر هر مرتبه آثار ويژه‏اى مترتب مى‏گردد كه اينك مجال پرداختن‏به همه آنها نيست. [18]

نكته‏اى كه به تناسب ساختار اين بحث در اين جا بايد افزود آن است كه آدمى به مقتضاى حب ذات، به خود توجه مى‏كند و از آن جا كه حب ذات ريشه پيدايش و دوام حب بقا، حب كمال، حب علم، حب قدرت و مانند آنها است، توجه به نفس باعث مى‏شود كه اين ابعاد نفسانى نيز مورد توجه قرار گيرند و در نتيجه، شخص در صدد بر مى‏آيد تا اين ابعاد وجودى مورد محبت خويش را باز بشناسد و راه دستيابى به آنها را تشخيص دهد و سپس براى به دست آوردن آنها تلاش كند.

بنابراين، توجه به نفس موجب مى‏گردد انسان در جهت شناخت كمال‏ها و مصالح خويش و راه دست‏يابى به آنها حركت و تلاش كند و از ديگر سوى، نقص‏ها و عيب‏هاى خويش را باز شناسد و خود را از آلوده شدن به آنها نگاه دارد.

لزوم توجه به همه ابعاد نفس

گفتنى است كه چون نفس ابعاد گوناگونى دارد، توجه به آن اقتضا دارد كه همه ابعاد آن را مورد توجه قرار دهيم.از اين رو، تمركز يافتن توجه شخص به يكى از آن ابعاد و غفلت از شؤون ديگر نفس، انحراف از مسير فطرت و منشأ كژ روى بوده، آثار زيانبارى به بار مى‏آورد .يك سو نگرى به نوبه خود عامل اتصاف افعال انسان به بدى و منشأ ارزش منفى آنها مى‏گردد و هر چه نفس در اين زاويه پيش رود، از مسير اصلى فطرى بيشتر منحرف خواهد شد؛ مانند كسى كه تنها به بعد مادى نفس خود توجه دارد و از بعد معنوى آن غفلت ورزيده است كه طبعا فعاليت‏هاى عضوى و ظاهرى وى نيز در همان بعد مادى متمركز خواهد شد و صرفا لذت‏هاى مادى، دانش‏هاى مادى، بقاى مادى و كمال مادى، آرمان‏هاى او خواهند بود.

حقيقت جويى

غريزه حقيقت جويى به طور فطرى ما را به مطالعه و شناخت نفس وامى‏دارد.در اين مطالعه براى ما وابستگى‏هاى نفس به بيرون از خود، جايگاهش در عالم وجود و مبدأ و معادش دانسته مى‏شود.و اين معرفت سرانجام به شناخت خداوند كه محور نظام اخلاق اسلامى و زير بناى ايمان دينى است، منتهى مى‏گردد.

از آن جا كه در فصل دوم، درباره معرفت خداوند انگيزه‏ها و موانع آن سخن گفته شد، اينك تنها به يادآورى چند نكته بسنده مى‏كنيم:

1. از آن جا كه فطرت حقيقت جويى انسان خواهان درك واقعيت است، در پى تحصيل علم مطابق با واقع و رسيدن به مرحله يقين و دور شدن از جهل و شك و گمان است؛ از اين رو اكتفا به گمان و وهم انحراف از مسير فطرت حقيقت جويى انسان است.بنابراين از نظر اخلاقى همان‏گونه كه غفلت و بى‏توجهى به خويش ارزش منفى دارد، باقى ماندن در شك و ترديد و يا بسنده كردن به گمان و وهم و باقى ماندن در جهل مركب و عقايد نادرست نيز امرى نكوهيده است. [19]

2. پس از مرحله بيدارى از غفلت، دومين گام به سوى تكامل آن است كه انسان عقل خويش را به درستى به كار گيرد و واقعيت‏ها را آن گونه كه هست، كشف نمايد.در اين مرحله فضيلت اخلاقى اهتمام به كسب علم يقينى و خروج از حالت شك و بسنده نكردن به گمان است.از اين رو است كه قرآن كريم كسانى را كه به بهانه نداشتن علم و يقين به آخرت از تكاليف خود سرباز مى‏زدند و آسوده خاطر تحصيل علم و عمل به وظايف را رها مى‏كردند، نكوهش مى‏كند؛ همان كسانى كه وقتى گفته مى‏شد: چرا به معاد باور نداريد؟ مى‏گفتند: ما به‏آن يقين نداريم، پس آن را نمى‏پذيريم. [20]

3. هر چند فطرت حقيقت جويى، آدمى را به دانستن هر چيز فرا مى‏خواند، اما بايد توجه داشت آگاهى از برخى امور نه تنها سودى براى آدمى ندارد، بلكه ممكن است به زيان او نيز باشد و موجب پشيمانى وى گردد.ميل به دانستن مانند هر ميل ديگرى، خود به خود، حدى ندارد، اما راه فطرى ارضاى هر ميل آن است كه با توجه به ساير ابعاد وجود آدمى تعديل گردد.عامل اين تعديل كه همه گرايش‏هاى انسان را در بزرگ راه كمال و صراط مستقيم قرار مى‏دهد همان ميل انسان به كمال همه جانبه خود است.در قرآن كريم نيز به اين نكته توجه شده و مرزهايى براى دانستن بيان شده است. [21]

قدرت‏طلبى

ميل به قدرت در آدمى يك ميل فطرى است كه جهت آن نامحدود بوده، تعين خاصى ندارد و اين آگاهى انسان است كه جهت اين ميل را مشخص كرده بدان تعين مى‏دهد.آدمى هرگاه از يك قدرت نايافته كه بتواند بدان دست يابد آگاه شود فطرتا دوست دارد آن قدرت را در ميان دارايى‏هاى خود در آورد و هر چه احساس نيازمندى به آن قدرت در او بيشتر گردد، اين علاقه و محبت رو به فزونى مى‏گذارد و زمينه تلاش براى تحصيل آن را فراهم‏تر مى‏سازد.

آيات فراوانى از قرآن كريم به طور مستقيم يا غير مستقيم بر فطرى بودن قدرت طلبى در انسان دلالت دارد، كه از روشن‏ترين آنها آيه 120 از سوره طه است.قرآن كريم داستان آدم و وسوسه شيطان را كه گزارش مى‏كند، سخن شيطان در مقام وسوسه آدم را چنين حكايت‏مى‏كند:

فوسوس عليه الشيطان قال يا آدم هل ادلك على شجرة الخلد و ملك لا يبلى ؛ «پس شيطان او را وسوسه كرد، گفت، اى آدم آيا تو را به درخت جاودانگى و سلطنتى كه زايل نمى‏شود راه نمايم؟» اين آيه بيان مى‏دارد كه شيطان براى فريب دادن آدم و تشويق او به خوردن از درخت ممنوع، بر دو چيز تكيه كرد: جاودانگى آدم و سلطنت.چنان كه مى‏دانيم سلطنت (ملك) در واقع سمبل قدرت است، چرا كه بزرگ‏ترين قدرت انسان تسلط يافتن بر ديگران، يعنى قدرت اجتماعى است.به گزارش قرآن كريم، آدم و حوا فريب شيطان را خورده از درخت ممنوع تناول كردند. [22]

از اين آيه به خوبى بر مى‏آيد كه ميل به جاودانگى و ميل به قدرت در وجود انسان، حتى پيش از هبوط به دنيا، نهاده شده بود و شيطان با آگاهى از اين امر، براى فريب آدم از آن سود جست و موفق شد. [23]

تربيت قرآنى در زمينه قدرت

اميال فطرى انسان هيچ كدام لغو و بيهوده نيست و هرگز از سوى اولياى دين، سركوب و تعطيل آن توصيه نشده است، بلكه شيوه صحيح ارضاى آن نشان داده شده است.با توجه به اين نكته رهنمودهاى قرآن كريم را در زمينه قدرت بررسى مى‏كنيم. [24]

در برخى آيات قرآنى بر اين حقيقت تأكيد شده است كه قدرت در اصل اختصاص به خداى متعال داشته «همه نيرو [ ها ] از آن خدا مى‏باشد». [25]

بنابراين هر جا قدرت و نيرويى هست، در واقع جلوه‏اى از قدرت الهى است و هيچ موجودى گسسته از خداوند، توان انجام هيچ كارى ندارد [26] پس «هر كس طالب عزت [ و توانمندى ] است، [ بداند ] كه عزت يك سره ازآن خداوند است». [27]

و براى عزيز و توانمند شدن بايد خود را به آن عزيز مطلق مرتبط ساخت.

قرآن كريم از فرعون ياد مى‏كند كه چون قدرتش را اصالتا از آن خود دانست و پنداشت آنچه او دارد بالاترين حد قدرتى است كه انسان مى‏تواند بدان دست يابد، دچار سقوط شد و فرياد برآورد: «اى مردم من، آيا سلطنت و پادشاهى مصر و اين نهرها كه از زير [ كاخ‏هاى ] من روان است از آن من نيست؟ پس مگر نمى‏بينيد؟» [28] و در اثر همين كژ انديشى بود كه سرمستانه ادعاى خدايى كرد و آشكارا گفت: «من پروردگار بزرگتر شمايم». [29]

قرآن كريم با ذكر سرانجام كار كسانى چون فرعون و نمرود، به طالبان هدايت هشدار مى‏دهد كه اگر تمايل فطرى آدمى به كسب قدرت به طور صحيح هدايت نشود، شخص در آغاز دچار انحراف اخلاقى شده پس از آن مرتكب گناه كبيره و در نهايت مبتلا به كفر و شرك و فرعونيت خواهد شد.منشأ انحراف فرعون به فرموده قرآن كريم، برترى جويى او در زمين بود. [30]

اگر او به موسى ايمان نياورد، بلكه ايمان آورندگان به او را آزار مى‏داد، به خاطر آن بود كه «فرعون در آن سرزمين برترى جو و از اسرافكاران بود». [31]

«در حالى كه سعادت اخروى از آن كسانى است كه در زمين خواستار برترى و فساد نباشند». [32]

البته چنان كه اشاره شد، آموزه‏هاى تربيتى قرآن كريم هرگز با گرايش‏هاى فطرى آدمى، از جمله قدرت طلبى، ناسازگار نيست.قرآن كريم هرگز آدمى را به قناعت، ركود و توقف در زمينه كسب قدرت فرا نمى‏خواند، بلكه هشدار مى‏دهد كه برترى‏هاى مادى و زمينى كه خيلى‏ها بدان دل بسته‏اند، دروغين بوده آدمى را از رسيدن به برترى‏هاى راستين باز مى‏دارند.بنابر بينش قرآنى، برترى‏هاى مادى ابزار و وسيله‏اى بيش نيستند كه بايد در مسير اهداف متعالى قرار گيرند و اگر به آنها به مثابه هدف نهايى نگريسته شود، سرابى خواهد بود كه آدمى را از دستيابى به كمال حقيقى باز مى‏دارد.توصيه قرآن در اين باره آن است كه آدمى بايد به قدرت خداوند نظر بدوزد و چنان حركت كند كه در سايه قدرت خداوند بر همه چيز چيره شود، و چنان اوج گيرد كه در زمره پرهيزگاران در ميان باغ‏ها و نهرها در قرارگاه صدق، نزد پادشاه توانمند جاى گيرد. [33]

ميل به قدرت كه در وجود آدمى نهاده شده، براى آن است كه انسان را در اين مسير و به سوى اين نقطه سير دهد.آرى، قدرت حقيقى انسان در آن است كه بنده خدا گردد، تا قدرت خداوندى در وجود او پرتو افكند. [34]

ميل به جاودانگى

ميل به جاودانگى لازمه طبيعى خود دوستى انسان است و اصل وجود اين ميل فطرى، همانند ديگر گرايش‏هاى فطرى آدمى، از حوزه اختيار آدمى بيرون است؛ از اين رو ارزش‏هاى اخلاقى، آن را شامل نمى‏شود.آنچه در اختيار انسان است و داراى بار ارزشى است، نحوه جهت دادن به اين ميل، تعيين مصداق براى آن و رفتار خاصى است كه با تأثر از اين ميل از انسان سر مى‏زند.

قرآن كريم، وجود اين ميل در آدمى را تصديق كرده، [35] از آن در مسير تربيت وى سود مى‏جويد.در بسيارى از آيات براى تشويق انسان به كم توجهى به دنيا و خوشى‏هاى آن و توجه بيشتر به آخرت و نعمت‏هاى آن، دنيا را با آخرت سنجيده، دوام و پايدارى بيشتر آخرت و نعمت‏هاى آن را نسبت به دنيا گوشزد مى‏كند.استفاده از اين شيوه بيانگر آن است كه در نظر قرآن كريم، انسان خواهان بقا و جاودانگى است و خداوند در صدد هدايت اين ميل‏فطرى به راه راست است و انسان را كه در پى چيزى است كه باقى‏تر و جاودانه باشد، آگاه مى‏سازد.گاه تنها بر اصل مطلب تكيه مى‏كند: «آنچه نزد شما است، تمام مى‏شود و آنچه نزد خدا است پايدار است». [36] و گاه اين نكته را نيز مى‏افزايد كه شرط فهم اين حقيقت انديشيدن و بيرون شدن از جهان احساس به جهان تعقل و تفكر است: «آنچه نزد خدا است بهتر و پايدارتر است.پس آيا نمى‏انديشيد؟» [37] و گاه خاطر نشان مى‏كند كه شرط دستيابى به اين نعمت‏هاى بهتر و پايدارتر ايمان و عمل صالح است: «و آنچه نزد خدا است براى كسانى كه ايمان آورده و به پروردگارشان اعتماد دارند، بهتر و پايدارتر است». [38] البته نوع انسان‏ها پيش از آن كه از آموزه‏هاى پيامبران بهره‏مند گردند، در اثر انسى كه به زندگى دنيا و لذت‏هاى محسوس آن دارند، «حيات نزديك‏تر را بر حيات ديگر (آخرت) ترجيح مى‏دهند؛ حال آن كه زندگانى آخرت بهتر و با دوام‏تر است». [39]

ميل به جاودانگى همچون ديگر اميال فطرى، حكم ماده خامى را دارد كه بسته به نحوه هدايت آن، مى‏تواند براى انسان مفيد و يا زيانبار باشد.در اين جا نيز عامل مهم در جهت دهى به اين ميل، نحوه شناخت و معرفت آدمى است.

انسان اگر حقيقت وجودى خود را منحصر در بدن مادى و زندگانى خود را محدود به حيات دنيوى پنداشت، و جهان آخرت را منكر شد و گفت جز همين حيات دنيا، زندگانى ديگرى وجود ندارد، [40] و يا در آن ترديد نمود، [41] گرايش به جاودانگى در وجود او در شكل دنيا دوستى، دنياطلبى و سرانجام دنيا پرستى ظهور مى‏كند.از آن جا كه توجه چنين كسانى به محدوده زندگى مادى زوال پذير است كه گنجايش ارضاى ميل به بقاى هميشگى را ندارد، گاهى فسادها و انفجارهايى را نيز به بار مى‏آورد كه مبدأ حوادث تلخى مى‏شوند.اما آنان كه حقيقت آدمى را به درستى دريافته به معاد و حيات واپسين باور دارند و دانستند كه حقيقت‏انسان با مرگ از ميان نرفته بلكه از جهانى به جهانى ديگر منتقل مى‏شود، همچون تشنه كامى كه آب گوارا نوشيده، در آسودگى و آرامش به سر مى‏برند چرا كه هرگز فنايى براى خود نمى‏بينند و با تلاش دائم و مستمر در هرچه بهتر ساختن حيات جاودان خود مى‏كوشند.

پديده مرگ كه هماره موجب نگرانى، دلهره و اضطراب بوده و امروزه نيز منشأ بيمارى‏هاى روانى فراوانى گشته، بسيارى را به پوچى كشانده يا به خودكشى واداشته و يا به مواد مخدر مبتلا ساخته است، براى اينان شهدى گوارا است كه تنها مانع رسيدن به محبوب را از ميان بر مى‏دارد و از اين رو، بى‏صبرانه انتظارش را مى‏كشند.

4. ارزش‏هاى اخلاقى در بعد لذت‏جويى قرآن و لذت‏طلبى

لذت جويى و رنج گريزى به معناى عام آن كه شامل همه انواع لذت و رنج مى‏گردد از جمله تمايلات فطرى اصيل در وجود آدمى است.ساختمان روح انسان به گونه‏اى است كه قادر نيست از لذت گريزان و خواهان درد و رنج باشد؛ و چون اين امر در اختيار او نيست، از حوزه اخلاق بيرون و فاقد بار ارزشى مى‏باشد.پس انسان از آن جهت كه خواهان لذت و گريزان از رنج است، نه ستودنى است و نه نكوهيدنى. [42]

قرآن كريم با صحه گذاردن بر وجود لذت جويى و رنج گريزى در انسان، از آن در جهت تربيت و سوق دادن او به سوى كمال نهايى‏اش سود مى‏جويد.فلسفه وجود وعده‏هاى فراوان بر انجام كارهاى نيك و وعيدهاى بسيار بر ارتكاب كارهاى زشت در قرآن كريم، نكته ياد شده است: كه اگر ايمان آوريد و عمل صالح انجام دهيد از برترين لذتها بهره‏مند شده، هر چه بخواهيد و بدان تمايل داشته باشيد برايتان فراهم شده، [43] از گزند هر گونه رنج و سختى در امان‏بوده، [44] هيچ غم و اندوهى شما را آزرده خاطر نخواهد ساخت، [45] و در يك كلمه در حياتى طيب و خوش و گوارا به سر خواهيد برد . [46]

قرآن كريم اصل لذت برى را بد ندانسته و با صراحت آن را تجويز كرده است و حتى كسانى را كه بيهوده خود يا ديگران را از نعمت‏هاى الهى محروم مى‏سازند، ملامت كرده مى‏فرمايد:

[ اى پيامبر ] بگو: زيورهايى را كه خدا براى بندگانش پديد آورده و [ نيز ] روزى‏هايى پاكيزه را چه كسى حرام گردانيده؟ بگو: اين [ نعمت‏ها ] در زندگى دنيا براى كسانى است كه ايمان آورده‏اند [ و كفار نيز از آنها بهره‏مندند ] در حالى كه روز قيامت خاص مؤمنان مى‏باشد. [47]

لذت طلبى نكوهيده

چرا به تكرار در متون دينى، لذت جويى نكوهش شده است؟

پاسخ آن روشن است: اين نكوهش‏ها به امور و عوامل جنبى همراه آن تعلق مى‏گيرد، نه آن كه مستقيما متوجه گرايش فطرى انسان باشد.برخى از اين عوامل جنبى عبارتند از:

يكم: غفلت از لذت‏هاى ارزنده‏تر.توجه، تمركز و غرق شدن در لذت‏هاى مادى و زودگذر آدمى را نسبت به لذت‏هاى برتر و بالاتر غافل ساخته موجب محروميت انسان از آنها مى‏گردد.ظرفيت انسان محدود است و نمى‏تواند از همه لذت‏ها يك جا برخوردار گردد.از اين رو، بايد ميان آنها دست به گزينش زند و طبيعى است كه انسان به حكم عقل بايد لذت‏هايى را كه بهتر، شديد و عميق‏ترند، برگزيند.اما گاهى انس به لذت‏هاى حسى و مادى موجب مى‏گردد در اين انتخاب به خطا رود و بر خلاف حكم عقل و منطق عمل نمايد و در اينجا است كه سزاوار نكوهش مى‏گردد.

پرداختن به لذت‏هاى دنيوى اگر به گونه‏اى باشد كه آدمى را از حيات اخروى و سعادت جاودانش غافل ساخته از آن باز دارد، نكوهيده و ممنوع است، و گرنه قبح و نكوهشى در آن نيست. [48] هشدار قرآن كريم به آدميان آن است كه بدانند بهتر و پايدارتر از لذت‏هاى دنيا را مى‏توانند به دست آورند؛ لذت‏هايى كه گرد زوال و شائبه بر دامنشان نمى‏نشيند.

دوستى خواستنى‏ها [ ى گوناگون ] از: زنان و پسران و اموال فراوان از زر و سيم و اسب‏هاى نشاندار و دام‏ها و كشتزار [ ها ] براى مردم آراسته شده [ ليكن ] اين جمله، مايه تمتع زندگى دنيا است، و حال آن كه فرجام نيكو نزد خدا است.بگو: آيا شما را به بهتر از اينها خبر دهم؟ براى كسانى كه تقوا پيشه كرده‏اند نزد پروردگارشان باغ‏هايى است كه از زير [ درختان ] آنها نهرها روان است؛ در آن جاودانه بمانند و همسرانى پاكيزه و [ نيز ] خشنودى خدا [ را دارند ] و خداوند به [ امور ] بندگان [ خود ] بينا است. [49]

دوم: شانه خالى كردن از تلاش براى دستيابى به لذت‏هاى والاتر.گاهى لذت طلبى انسان موجب مى‏گردد كه انسان از تحمل هر گونه رنج و تن دادن به هر كار دشوارى سرباز زند و اين امر، چون موجب حرمان او از لذت‏هاى برتر مى‏گردد، نكوهيده و از لحاظ اخلاقى مردود است.در اين صورت، لذت‏گرايى چون موجب تن پرورى گشته و شخص را در لذت‏هاى پست، غرق و از لذت‏هاى والا محروم مى‏سازد، مذموم و نكوهيده است.

آثار سوء راحت طلبى در تمام ابعاد زندگى انسان نمود دارد. بسيارى از بدبختى‏ها، انحراف‏ها و خوارى‏هايى كه افراد و گروه‏ها در طول تاريخ بدان گرفتار آمدند، ريشه در تن پرورى و رنج گريزى آنان دارد.قرآن كريم با ذكر نمونه‏هايى چند از اين گروه‏ها، آدميان را از راحت‏طلبى برحذر داشته است.يكى از اين نمونه‏ها بنى اسرائيل است كه قرآن براى پند آموزى مؤمنان مكرر درباره آنان سخن گفته است.از ويژگى‏هاى اين قوم همان راحت طلبى و تنبلى آنان بود كه خوارى و خذلان دنيا و آخرت را برايشان به ارمغان آورد.قرآن كريم در اين باره مى‏گويد: « [ وقتى بنى اسرائيل از چنگ فرعونيان رهايى يافتند، موسى‏به آنان گفت: ] اى قوم من، به سرزمينى مقدس كه خداوند براى شما مقرر داشته است، درآييد و به عقب باز نگرديد كه زيانكار خواهيد شد. [ آنان در پاسخ ] گفتند: اى موسى در آن جا مردمى زورمندند و تا آنان از آن جا بيرون نروند ما هرگز وارد آن نمى‏شويم: پس اگر از آن جا بيرون روند، ما وارد خواهيم شد. [ آنگاه ] دو مرد از زمره كسانى كه [ از خدا ] مى‏ترسيدند و خدا به آنان نعمت داده بود، گفتند: از آن دروازه بر ايشان [ بتازيد و ] وارد شويد كه اگر از آن درآمديد قطعا پيروز خواهيد شد و اگر مؤمنيد به خدا توكل كنيد. [ اما آنان در پاسخ ] گفتند : اى موسى تا وقتى آنان در آن [ شهر ] اند ما هرگز پاى در آن ننهيم تو و پروردگارت برويد و جنگ كنيد كه ما همين جا مى‏نشينيم». [50]

بنى‏اسرائيل با آن كه مى‏دانستند مبارزه با دشمن عزت، عظمت و لذت سيادت و حريت را در پى‏دارد، راحت طلبى و تن آسايى را برگزيدند و نتيجه‏اش آن شد كه خدا به موسى فرمود: [ ورود به ] آن [ سرزمين ] چهل سال بر ايشان حرام شد [ كه ] در بيابان سرگردان خواهند بود. [51] و [52]

سوم: كوتاهى در شكوفا ساختن استعداد درك لذت‏هاى والاى انسانى.برخى از لذت‏ها به گونه‏اى هستند كه انسان به طور طبيعى و خود به خود، از همان آغاز و يا در مسير رشد خود، استعداد درك آنها را مى‏يابد، مانند لذت خوردن، آشاميدن، آميزش جنسى.اما لذت‏هايى هم هست كه انسان تنها با تلاش خود مى‏تواند آنها را درك كند؛ مانند لذت انس با خدا و تقرب و منزلت يافتن در پيشگاه الهى.انسان به حكم عقل بايد براى شكوفا ساختن استعداد درك اين لذت‏ها تلاش كند و اگر تنها به لذت‏هاى مادى و كم ارزش قناعت ورزد، و براى بهره‏مندى از لذت‏هاى والا و برتر تلاش نكند، شايسته سرزنش خواهد بود.در اين جا نيز بهره‏مندى از لذت‏هاى مادى از آن جهت كه مانع استعداد درك لذت‏هاى متعالى گشته نكوهيده و داراى ارزش منفى است.




  • تا تو تن را چرب و شيرين مى‏دهى
    گوهر جان را نبينى فربهى



  • گوهر جان را نبينى فربهى
    گوهر جان را نبينى فربهى



خوردن و آشاميدن

گرايش به لذت، شاخه‏هاى متعددى دارد كه از جمله آنها گرايش حاصل از خوردن و آشاميدن است هر چند اصل گرايش به اين نوع لذت همانند ديگر لذت‏ها، فطرى و غير اختيارى است و از اين رو در حوزه اخلاق و ارزش‏هاى اخلاقى قرار نمى‏گيرد، اما اندازه و نحوه ارضاى اين ميل، جهت دهى به آن و مسائلى از اين دست، در حوزه ارزش‏هاى اخلاقى مى‏گنجد.

آيات فراوانى از قرآن كريم اين ميل را مورد توجه قرار داده‏اند.از آن جا كه اين آيات در مقام ياد كرد نعمت‏هاى الهى براى انسان‏اند، مى‏توان از آنها استفاده كرد كه خواستنى بودن آن نعمت‏ها امرى فطرى است.اين آيات را مى‏توان در چند دسته قرار داد:

الف: آياتى كه به توجه خداوند به روزى انسان دلالت دارند.اين آيات نعمت‏هاى خدا را در مورد روزى انسان و خوردن و آشاميدن وى ياد مى‏كند.از آن جا كه مضمون اين آيات با منع استفاده از اين نعمت‏ها سازگار نيست، مى‏توان اباحه تنعم از آنها را استفاده كرد؛ مانند آن كه مى‏فرمايد: «و او است كسى كه دريا را مسخر گردانيد، تا از آن گوشت تازه بخوريد». [53]

ب: آياتى كه استفاده از روزى را تجويز مى‏كنند.در برخى از آيات صريحا به استفاده از خوردنى‏ها و آشاميدنى‏ها امر شده است.از آن جا كه اين گونه فرمان‏ها در مواردى صادر شده كه گمان منع استفاده از اين نعمت‏ها و حرمت خوردن آنها مى‏رفته، تنها بر جواز دلالت دارند، نه بر وجوب و يا استحباب؛ [54] مانند آن كه مى‏فرمايد: «از روزى خدا بخوريد و بياشاميد و در زمين سر به فساد بر مداريد». [55]

ج: آياتى كه خوددارى‏هاى بى‏مورد را نكوهش مى‏كنند.قرآن كريم افزون بر تجويز بهره‏ورى از خوردنى‏ها و آشاميدنى‏ها، كسانى را كه استفاده يك دسته از خوردنى‏ها يا نوشيدنى‏ها را بدون هيچ سببى بر خود تحريم كرده بودند سرزنش مى‏كند، : «كسانى كه از روى بى‏خردى و نادانى فرزندان خود را كشته‏اند و آنچه را خداوند روزيشان كرده بود از راه افترا به خدا حرام شمرده‏اند، سخت زيان كردند.آنان به راستى گمراه شده و هدايت نيافته‏اند». [56]

د: آياتى كه از وجود لذت خوردن و آشاميدن در آخرت خبر مى‏دهند.اين دسته از آيات گوياى آن است كه مؤمنان و سعادتمندان در آخرت، از نعمت خوردنى‏ها و آشاميدنى‏ها بهره‏مندند و اين نشان مى‏دهد كه ميل به خوردن و آشاميدن و لذت بردن از آنها منحصر به زندگى دنيا نبوده در جهان پس از مرگ نيز وجود دارد: «مثل بهشتى كه به پرهيزگاران وعده داده شده [ چون باغى است كه ] در آن نهرهايى است از آبى كه [ رنگ و بو و مزه آن ] بر نگشته و جوى‏هايى شيرى كه مزه‏اش دگرگون نشود و رودهايى از باده‏اى كه براى نوشندگان لذتى دارد و جويبارهايى از انگبين ناب و در آن جا از هر گونه ميوه براى آنان فراهم است». [57]

از مطالعه مجموع آيات قرآنى مى‏توان دريافت كه لذت برى از خوردنى‏ها و آشاميدنى‏ها، به خودى خود، ارزش منفى يا مثبت اخلاقى ندارد.بد بودن آن در گرو يك جهت بيرونى است كه به لحاظ كميت، كيفيت، انگيزه و تزاحم‏هايى كه با كمالات انسانى پيدا مى‏كند، انتزاع‏مى‏شود؛ چنان كه خوب بودن آن نيز در گرو جهات بيرونى مى‏باشد.

از آيات قرآنى به دست مى‏آيد كه دو چيز به عمل خوردن و نوشيدن انسان مطلوبيت مى‏دهد : يكى توانايى يافتن بر انجام كارهاى شايسته: «اى پيامبران از چيزهاى پاكيزه بخوريد و بياشاميد و كار شايسته كنيد». [58] و ديگرى سپاس‏گزارى: «اى كسانى كه ايمان آورده‏ايد از نعمت‏هاى پاكيزه‏اى كه روزى شما كرده‏ايم بخوريد و خدا را شكر كنيد اگر تنها او را مى‏پرستيد». [59]

غريزه جنسى و ازدواج

علاقه به همسر و ارضاى غريزه جنسى نيز از جمله ميل‏هايى است كه فطرى و لازمه ساختمان روح انسان مى‏باشد و هم از اين رو، به لحاظ اخلاقى نمى‏توان آن را نيك، يا بد خواند .آنچه در ارتباط با اين ميل، در قلمرو اخلاق قرار مى‏گيرد، اين است كه آدمى آن را چه اندازه، چگونه و با چه انگيزه‏اى ارضا نمايد؛ تا به لحاظ اخلاقى كارى شايسته به شمار آيد.ارضاى غريزه جنسى، همچون ديگر غرايز، نبايد به گونه‏اى صورت پذيرد كه انسان را از دستيابى به كمال‏هاى برتر باز دارد، كه در اين صورت ارزش منفى يافته مورد نكوهش اخلاقى واقع مى‏شود.به طور كلى، چنان كه گذشت، تزاحم خواست‏هاى فطرى با يكديگر است كه منشأ پيدايش ارزش منفى مى‏گردد و با سنجش اين خواسته‏ها با يكديگر است كه مرز هر يك روشن مى‏گردد.البته در بيشتر موارد ما نمى‏توانيم از طريق يافته‏هاى متعارف و عقلايى خود اين مرزها را باز شناسيم؛ زيرا بر موارد تزاحم و تأثير نامطلوب آنچه در طريق ارضاى اين ميل‏ها انجام مى‏دهيم؛ احاطه نداريم.بدين سبب، از استمداد وحى الهى ناگزيريم.رعايت مصالح به ويژه مصالح اجتماعى اقتضا دارد كه ارضاى ميل جنسى از طريق تشكيل خانواده صورت پذيرد زيرا در پرتو تشكيل خانواده است كه زمينه رشد عواطف و فضايل انسانى، عشق، ايثار، فداكارى، قداست، پاكى و بلند نظرى فراهم مى‏گردد و در برابر، زمينه‏هاى رشد فساد، انحطاط، تباهى، بيمارى‏هاى خاص جسمى و روانى، نابودى عواطف و سقوط در زندگى حيوانى از ميان مى‏رود.افزون بر اينها تشكيل خانواده بستر مناسبى است براى تنظيم روابط حقوقى و اجتماعى و مسؤوليت‏هاى هر يك از پدر و مادر نسبت به فرزند و نيز نسبت به يكديگر كه از طريق مسايل ارث، انفاق، تربيت، مهر، فرمانبرى و ديگر حقوقى كه در نظام خانواده زمينه پيدا مى‏كند، شكل مى‏گيرد.

حاصل آن كه اگر بى‏بندو بارى در ارضاى غريزه جنسى رواج يابد و هر كس با هر فردى از جنس مخالف كه بخواهد، بتواند در آميزد، بنياد خانواده لرزان مى‏گردد و مصالح فراوانى كه بر آن بار مى‏شود، از دست خواهد رفت.از اين رو، مصالح اجتماعى اقتضا دارد، محدوديت‏هايى در ارضاى ميل جنسى اعمال گردد كه قالب كلى آن، اعمال غريزه جنسى در چارچوب ازدواج قانونى و شرعى است و اما شرايط خاص ازدواج شرعى، مانند شرايط مالى، جسمى، روحى، اجتماعى، سنى و ديگر ويژگى‏هايى كه در ازدواج بايد رعايت گردد، با مراجعه به قانون الهى دانسته مى‏شود .قرآن كريم ضمن ستايش از كسانى كه دامن خويش را از آلودگى باز داشته‏اند، كسانى را كه اين حدود را در آميزش جنسى خود رعايت نمى‏كنند، نكوهش كرده آنان را تجاوزكار مى‏خواند. [60]

نكته آخر آن كه: بنابر اصول كلى به دست آمده از قرآن كريم، نيت و انگيزه كار، تأثير تام و تمامى در نوع و ميزان ارزش آن كار دارد.كارهاى آدمى هر چه بيشتر از طريق نيت و انگيزه با خداى بزرگ مرتبط گردند، داراى ارزش بيشترى خواهند بود و در برابر، هر چه بيشتر تحت تأثير انگيزه‏هاى نفسانى باشند، از كانون ارزش دورترند.درباره روابط زناشويى نيز، اگر كسى تنها براى ارضاى ميل جنسى، دست به اين عمل زند، كار او صرفا مباح و فاقد ارزش اخلاقى است.و اگر افزون بر لذت برى، خواست خداوند را نيز در نظر گيرد، حدود الهى رارعايت كرده از آن فراتر نرود، عمل او ارزش اخلاقى ثبت مى‏يابد.سرانجام اگر كسى در امر ازدواج و تشكيل خانواده نيت خود را خالص سازد به گونه‏اى كه نه ارضاى ميل جنسى، بلكه تنها فرمانبرى از خداى سبحان را در نظر داشته باشد ارزش اخلاقى عمل او فزونى مى‏يابد و اين نيز بسته به انگيزه فرمانبرى از خداوند، مراتبى مى‏يابد.آن كس كه خداوند را

اطاعت مى‏كند تا به بهشت رود يا از دوزخ برهد، كجا و آن كه تنها خشنودى او را مى‏طلبد، كجا؟ و ميان آن دو مراتب بسيار است.

لباس و مسكن

افزون بر غريزه جنسى و ميل به خوردن و آشاميدن، آدمى نيازهاى جسمانى ديگرى نيز دارد كه با تأمين آنها، لذت‏هاى ويژه‏اى براى او پديد مى‏آيد.از آن جمله است نياز به پوشاك براى گرم كردن خود و نياز به مسكن براى استقرار و مصون ماندن از پاره‏اى خطرات.قرآن كريم در آياتى چند درباره مسكن و لباس آدمى سخن گفته است.تكيه اين آيات عمدتا بر ياد كرد نعمت‏هاى خداوند براى انسان است، تا حالت تسليم و شكرگزارى در او پديدار شود.

نكته ديگر آن كه: قرآن كريم بر اساس بينش توحيدى خود، آنچه را انسان از آن برخوردار است هر چند به ظاهر ساخته و پرداخته خود او باشد به خداوند استناد داده و مى‏فرمايد : «خداوند براى شما خانه‏هايتان را مايه آرامش قرار داد و از پوست دام براى شما خانه‏هايى نهاد كه آنها را در روز جا به جا شدنتان و هنگام ماندنتان سبك مى‏يابيد [ و به راحتى مى‏توانيد آنها را منتقل كنيد. ] و از پشم‏ها و كرك‏ها و موهاى آنها وسايل زندگى، كه تا چندى مورد استفاده است، [ قرار داد ] و خدا از آنچه آفريده [ درخت‏ها و سقف‏ها و ديوارها ] براى شما سايه‏هايى فراهم آورده و از كوه‏ها براى شما پناه‏گاه‏هايى [ غارها ] قرار داده و براى شما تن‏پوش‏هايى مقرر ساخته كه شما را از گرما [ و سرما ] حفظ مى‏كند و تن پوش‏هايى [ زره‏هايى ] كه شما را در جنگتان حمايت مى‏كند؛ اين گونه وى نعمتش را بر شما تمام مى‏گرداند؛ اميد كه [ به فرمانش ] گردن نهيد». [61]

سخن درباره ارزش‏هاى اخلاقى در بهره‏بردارى از لباس و مسكن، همان است كه درباره غريزه جنسى و ميل به خوردن و آشاميدن گذشت.تلاش آدمى براى به دست آوردن و استفاده از لباس و مسكن، به خودى خود، از نظر اخلاقى نه خوب است و نه بد.اما اگر اين تلاش‏ها به گونه‏اى با خداوند و كمال‏هاى معنوى انسان ارتباط يابد، ارزش مثبت داشته به زبان دينى، عبادت شمرده مى‏شود؛ مانند آن كس كه براى فراهم ساختن آسايش بيشتر خانواده خود و يا احسان به ديگران و امورى از اين دست، تلاش مى‏كند تا مسكنى مناسب فراهم آورد.

از جمله امورى كه به تلاش انسان در رسيدگى به وضع لباس و مسكن و بهبود آن، ارزش مثبت مى‏دهد، آن است كه در جامعه‏اى كه عزت و احترام را به وضع ظاهرى افراد مى‏دانند، فرد مسلمان چنين كند تا موجب رواج اسلام و عزت مسلمانان گشته، توجه مردم به دين خدا افزايش يابد. و در يك سطح بالاتر اگر ملتى كه در جهان مادى‏گرايى داعيه حكومت دينى دارد، در كنار رشد فضيلت‏هاى اخلاقى، عمران و آبادانى و توسعه اقتصادى خود را چنان بهبود بخشد كه نظر مثبت ملت‏هاى جهان را به خود جلب كرده زمينه استقرار حكومت دينى را در همه نقاط جهان فراهم آورد.همه تلاش‏هايى كه با اين انگيزه صورت مى‏پذيرد، عبادت، فضيلت و موجب تقرب به خداوند خواهد بود.به طور كلى انگيزه الهى و نيت خالص است كه عمل انسان را از نگاه اخلاقى نيك و ارزشمند مى‏سازد.

قرآن كريم در اين باره داستان حضرت سليمان عليه السلام را ياد مى‏كند كه كاخى از بلور داشت؛ وقتى بلقيس قدم به آستان آن نهاد، پنداشت زير پايش آب است و گمان برد بايد از درون آب صاف و زلال بگذرد؛ از اين رو لباس‏هايش را جمع كرد و بالا گرفت، و به تعبير قرآن «ساق‏هايش را نمايان كرد» .همراهان كه اشتباه او را دريافتند، به او گفتند: «اين جا آب نيست.اين كاخى ساخته شده از بلور است» .بلقيس با ديدن اين شكوه ظاهرى در برابر عظمت‏معنوى سليمان خضوع كرد و آيين حق را پذيرفت. [62]

اين به خاطر آن بود كه در آن عصر، در اثر ضعف بينش اجتماعى، مردم مى‏پنداشتند مؤمنان از نعمت‏هاى دنيوى محروم بوده گروهى پست، وامانده و عقب افتاده‏اند.به همين خاطر بود كه سليمان از خداوند حكومتى گسترده طلبيد [63] و آن شكوه و عظمت را در برابر كافران فراهم آورد تا حتى آنان كه عقلشان در ديدگانشان جا كرده بود، در برابر دين حق خاضع گشته به آن بگروند.

زينت و آراستگى

نيازها و گرايش‏هايى كه تا كنون از آن سخن گفتيم، كم و بيش نيازهاى مادى هستند كه بى‏توجهى به آنها زندگى انسان را به خطر انداخته يا به گونه‏اى آن را مختل مى‏سازد.اما آدمى را گرايش‏ها و نيازهاى ديگرى نيز هست كه گرچه تأثير آنها در زندگى بدين پايه نمى‏رسد، در عين حال، تأمين و ارضاى آنها براى انسان لذت بخش است از اين دست امور مى‏توان به زينت و آراستگى ياد كرد.

گرايش به زيبايى از ديگر نيازهاى آدمى مستقل است؛ هر چند غالبا با آنها همراه مى‏گردد .براى مثال، انسان به غذا ميل دارد و با خوردن آن نياز مادى بدن خود را پاسخ مى‏دهد؛ حال اگر همان غذا خوش رنگ و بو و خوش طعم نيز باشد و در ظرف‏هاى پاكيزه و زيبا بر انسان عرضه گردد، به طور طبيعى لذت بيشترى از آن خواهد برد.روشن است كه جهت نياز به غذا غير از جهت لذت‏برى از رنگ و بو و مانند آن است.از اين رو، شخص نابينا يا آن كه فاقد حس بويايى است، آن اندازه كه انسان بينا و داراى شامه سالم از غذا لذت مى‏برد، احساس خوشى نمى‏كند.

استفاده از بوى خوش، رنگ مطبوع، شكل زيبا، مناظر پر طراوت و يا ادراك جمال‏هاى معنوى و زيبايى‏هاى ادبى در شعر، نثر و مانند آنها كه ما با عنوان زينت و آرايه‏ها از همه آنها ياد مى‏كنيم، در شمار نيازهاى اوليه انسان نبوده فقدان آنها زندگى انسان را به خطر نمى‏اندازد، ولى لذتى را براى آدمى به ارمغان مى‏آورند كه گاه بر لذت‏هاى مادى و مورد نياز انسان تفوق دارند.

گرايش به جمال نيز همچون ديگر ميل‏هاى فطرى انسان مورد توجه قرآن كريم قرار گرفته تا آن جا كه همه آنچه كه روى زمين است، زينتى براى آن به شمار آورده است. [64]

بنابر آيات قرآنى، خداى سبحان به وسيله آبى كه از آسمان فرو فرستاد، باغ‏هاى شاداب و بهجت‏انگيز مى‏روياند [65] كه انسان از ديدن آنها شادمان و خوشحال مى‏گردد.نيز دريا را براى ما مسخر ساخت تا از آن ماهى بگيريم و بدين وسيله نيازهاى مادى خود را برطرف سازيم و اشياى زينتى براى استفاده در آرايش و تجمل از آن بيرون آوريم. [66]

ستارگان نيز چراغ‏هايى هستند كه خداوند آسمان دنيا را با آن زينت بخشيده است. [67]

استفاده از زينت و جمال خواه به معناى بهره‏مندى از آن‏ها مانند ديدن مناظر زيباى طبيعت يا به معناى آراستن و رسيدن به وضع ظاهرى خود، به خودى خود، از لحاظ اخلاقى نه خوب است و نه بد.ولى اگر اين امر به گونه‏اى با خدا و كمال‏هاى انسان مرتبط گردد، مى‏تواند داراى ارزش اخلاقى مثبت گردد.اين ارتباط متناسب با دو نوع استفاده از زينت‏ها، به دو صورت تصور مى‏شود: ارتباط در نتيجه، و ارتباط در انگيزه عمل.

منظور از ارتباط با خدا در نتيجه عمل آن است كه بهره‏مندى از اين نعمت‏ها به گونه‏اى رابطه انسان با خدا را بيشتر كرده، معنويات انسان را تعالى بخشد و روح شكر و سپاس را در وى بيدار سازد و بر علم و معرفت او به خدا بيفزايد.اولياى خدا آنگاه كه در دل شب براى عبادت بر مى‏خيزند به آسمان و ماه و ستارگان نگريسته، از زيبايى و عظمت آن به وجد مى‏آيند؛ قدرت و عظمت الهى را ياد مى‏آورند و رفته رفته در ياد او غرق مى‏شوند و با انديشه در اين عالم آينده جهان را مشاهده مى‏كنند. [68]

بى‏ترديد چنين نگاهى به زيبايى‏هاى جهان‏آفرينش بالاترين ارزش اخلاقى را دارا است.

منظور از ارتباط در انگيزه آن است كه انگيزه شخص در استفاده از زينت‏ها، مانند آراستن خود، پيروى از فرامين الهى و آداب اخلاقى باشد.اسلام درباره نظافت، آراستگى و رسيدگى به سر و وضع خود، رهنمودهايى دارد كه اگر مسلمان به قصد عمل به آداب دينى، آنها را به كار بندد، كارش عبادت و داراى ارزش اخلاقى خواهد بود.براى مثال، اسلام اجتماع مؤمنان را مهم مى‏شمارد و براى انس گرفتن آنان با يكديگر دستورهاى فراوانى دارد و از آن جا كه آراستگى و پاكيزگى ظاهرى موجب انس ميان افراد مى‏شود، اسلام سفارش مى‏كند كه مؤمنان خود را براى يكديگر بيارايند و فرمان مى‏دهد كه: «اى فرزندان آدم هنگام حضور در مساجد [ و شركت در اجتماع مسلمانان ] زينت خود را بر گيريد». [69]

زينت در اين آيه شريفه، آراستن لباس و موى سر و صورت هر دو را شامل مى‏شود.به همين ملاك در ساير مجالس كه مؤمنان گردهم مى‏آيند، بايد ظاهرى آراسته داشته باشند.

در روايات فراوانى آمده است كه پيامبر گرامى صلى الله عليه و آله هنگامى كه در جمع مسلمانان حاضر مى‏شدند و يا حتى وقتى كه به ملاقات يك نفر مى‏رفتند، خود را مى‏آراستند و اگر آيينه‏اى در دست نبود، در آب زلال مى‏نگريستند و سر و وضع خود را مرتب مى‏كردند.علاقه پيامبر به عطر و استفاده دائمى از آن تا آن جا كه يك سوم هزينه سالانه ايشان مربوط به تهيه عطر مى‏شد از همين رو بود.

عواطف

يكى ديگر از مجارى ظهور لذت‏جويى انسان، عواطف او است.عواطف، جمع عاطفه از ريشه عطف به معناى توجه و ميل است.مقصود از عاطفه در اين بحث، كشش نفسانى يك انسان نسبت به انسان ديگر است؛ شبيه آنچه ميان آهن و آهن ربا هست.آدمى در چنين حالتى احساس مى‏كند كه به سوى انسان ديگرى كشيده مى‏شود.

عواطف انسانى از ريشه‏هايى تغذيه كرده، به شكل‏هاى گوناگون ظاهر مى‏شوند.ريشه‏عاطفه گاهى نفعى است كه از فردى به انسان مى‏رسد، گاهى لذتى است كه از مشاهده ديگرى مى‏برد و گاهى نيز به طور طبيعى انسان كشش و ميلى در خود نسبت به ديگرى احساس مى‏كند؛ بى‏آنكه سودى برد يا جمالى در كار باشد بارزترين نمونه اين نوع عاطفه‏ها رابطه ميان مادر و فرزند است.مادر فرزندش را تنها از آن جهت كه فرزند او است، دوست مى‏دارد و بدو عشق مى‏ورزد. [70]

نكته شايان توجه در بحث عواطف آن است كه بر خلاف ديگر اميال فطرى كه ارضاى آنها به خودى خود و با قطع نظر از عناوين ثانوى، مانند نيت و انگيزه، به لحاظ اخلاقى نه خوب است و نه بد و به تعبير فقهى مباح مى‏باشد در خصوص عواطف بايد گفت از آيات و روايات بر مى‏آيد كه رشد و تقويت عواطف انسانى به خودى خود مطلوب است و بهره‏اى از ارزش مثبت اخلاقى را واجد مى‏باشد.انسانى كه نسبت به ديگران احساس همدردى مى‏كند، از رنج ديگران رنج مى‏برد و از خوشى آنان شادمان مى‏گردد، بر كسى كه چنين احساسى ندارد و كاملا بى‏تفاوت است، برترى دارد.

در متون مقدس دينى شواهد فراوانى بر مطلوبيت حالت رأفت و رحمت وجود دارد؛ از جمله آن كه خداوند ياران حضرت مسيح را به خاطر وجود اين ويژگى در ايشان مى‏ستايد و مى‏فرمايد : «در دل‏هاى كسانى كه از او [ حضرت مسيح ] پيروى كردند، رأفت و رحمت نهاديم». [71]

پيامبر اسلام آنگاه كه از مردى اعرابى شنيد: «من چند فرزند دارم و هنوز هيچ يك از آنان را نبوسيده‏ام» ، فرمود: «از من دور شو كه مى‏ترسم عذابى بر تو نازل شود كه من را نيز بسوزاند» .در روايات ما آمده است: «كسى كه فرزندش را دوست بدارد، خداوند به او ترحم كرده از عذابش مى‏رهاند» .البته بايد توجه داشت، بر خلاف برخى مكتب‏هاى اخلاقى به ويژه اخلاق پروتستان از نگاه اسلام، رحمت و رأفت و محبت به ديگران اساس ديگر ارزش‏ها و داراى ارزش مطلق نيست، بلكه ارزش آن بستگى به ملاك‏هاى ديگر دارد و از اين جهت مانند ديگر اميال طبيعى است.همان گونه كه لجام گسيختگى در غريزه جنسى، جامعه را رو به فساد و تباهى مى‏برد، رها ساختن عواطف و رعايت نكردن هيچ حد و مرزى در آن نيز، مصالح جامعه را به خطر مى‏اندازد.به همين دليل است كه قرآن كريم در مواردى از طغيان عواطف منع كرده شدت عمل نشان مى‏دهد؛ مانند اجراى حد بر مرد و زن زناكار: «زن و مرد زناكار را صد تازيانه زنيد و اگر به خدا و روز بازپسين ايمان داريد، در [ كار ] دين خدا نسبت به آن دو دلسوزى نكنيد و بايد گروهى از مؤمنان در كيفر آن دو حضور يابند». [72]

در آياتى ديگر، خداوند مسلمانان را از دوستى با دشمنان خود بر حذر داشته، آنان را به سخت گيرى و درشتى با آنان ترغيب مى‏كند.

[1]. كتاب: اخلاق اسلامى و مبانى نظرى آن، ص 150.

[2]. سه سطح قائل شدن براى نفس، به تناسب برداشتى است كه ما از نفس داريم.البته ممكن است با دقت بيشتر معلوم شود كه نفس ابعاد ديگرى نيز دارد كه در اين صورت، شبيه هرمى با ابعاد بيشتر خواهد بود.

[3]. بايد توجه داشت كه مقصود از حب نفس در اين طرح كه اصيل‏ترين گرايش و نخستين كشش برآمده از ژرفاى وجود انسان به شمار آمده و به مقتضاى آن بايد مثبت‏ترين بعد وجودى انسان تلقى گردد با حب نفس و خودپرستى كه در علم اخلاق از آن به عنوان يك صفت ناپسند نكوهش مى‏شود و مانع بزرگ تعالى اخلاقى به شمار مى‏رود، كاملا متفاوت است.در اين جا مقصود از نفس يا خود يا ذات در تعبيرهاى «حب نفس» ، «خود دوستى» و «حب ذات» ، همان نفس در اصطلاح فلسفى آن است كه امرى واحد و بسيط بوده و در عين حال مراتبى گوناگون و قوايى مختلف دارد، كه گفته‏اند: «النفس فى وحدتها كل القوى» .خود دوستى به اين معنا عين نفس و جوهره وجود انسان است.نه تنها انسان، بلكه هيچ موجود با شعورى نمى‏تواند موجود باشد و محبت به خود (نفس) نداشته باشد.فرض نيستى حب ذات به نفى خود ذات و نبود نفس مى‏انجامد؛ مگر در صورت دست يافتن به مقام توحيد ذاتى كه شخص دريابد هيچ وجود مستقلى در هستى، جز ذات الهى نيست، كه در اين صورت، موضوع عوض خواهد شد و مسأله در سطح ديگرى مطرح مى‏گردد. حب ذات، بدين معنا، مانند علم به خود، يك حقيقت خارجى بوده از حيطه اختيار بيرون است و در نتيجه بار ارزشى ندارد.اما حب نفس و خود دوستى در علم اخلاق، كه از آن نكوهش مى‏شود، امرى اختيارى است و بازگشت آن به ترجيح خواست‏هاى حيوانى بر گرايش‏هاى والاى انسانى و الهى است، كه در بحث «هواى نفس» درباره آن سخن گفته شد.

[4]. مقصود از غريزه در اين جا معناى عام آن يعنى گرايش، تمايل و انگيزه است؛ نه معناى خاص آن كه عبارت است از تمايلات مشترك ميان انسان و حيوان.

[5]. و لتجدنهم احرص الناس على حياة و من الذين اشركوا يود احدهم لو يعمر الف سنة و ما هو بمزحزحه من العذاب ان يعمر و الله بصير بما يعملون (سوره بقره، آيه 96).

[6]. در متون مقدس دينى، اعم از آيات و روايات بر نيت تأكيد فراوانى شده است؛ تا آنجا كه اعمال، ثمره نيت‏ها و نيت‏ها اساس و ريشه اعمال معرفى شده‏اند.

[7]. البته بايد توجه داشت كه افعال اختيارى بر دو دسته‏اند:

الف. افعال جوارحى كه توسط اندام و اعضاى مادى صورت مى‏پذيرد؛

ب. افعال جوانحى كه درون محدوده نفس صورت مى‏گيرد و ممكن است هيچ گونه ظهور و بروز خارجى نداشته باشد. فقه تنها افعال جوارحى انسان را در بر مى‏گيرد و از وجوب و حرمت و اباحه آن سخن مى‏گويد، در حالى كه محدوده اخلاق وسيع‏تر بوده، فعاليت‏هاى جوانحى نفس را نيز شامل مى‏گردد.اين گونه از افعال درونى، هر چند مشمول ثواب و عقاب‏هايى كه بر واجبات و محرمات فقهى مترتب شده، نشوند، اما آثارى كه بر آنها بار مى‏شود، گاهى مهم‏تر از آثار افعال خارجى واجب و يا حرام است.

[8]. اين سخن نكته‏اى عام است كه در موارد فراوانى مانند حسد، جبن (حالت ترسو بودن)، عجول بودن، كينه توزى، عصبانيت و عشق به مرد يا زن نامحرم قابل تطبيق است.

[9]. تحقيقات انجام شده از سوى روان شناسان درباره روان ناخود آگاه انسان، اطلاعات فراوانى در اين زمينه به دست مى‏دهد.

[10]. سوره انبياء، آيات 2.5.

[11]. در آيات قرآن غفلت از سه امر نكوهش شده است:

1. غفلت از ياد خدا: و لا تطع من اغفلنا قلبه عن ذكرنا و اتبع هواه و كان امره فرطا ؛ (سوره كهف، آيه 28).

2. غفلت از آيات خدا: ... و الذين هم عن آياتنا غافلون اولئك مأواهم النار ؛ (سوره يونس، آيه 8).

3. غفلت از آخرت: يعلمون ظاهرا من الحيوة الدنيا و هم عن الاخرة غافلون (سوره روم، آيه 7).

[12]. بسيارى از عرفا نزديك‏ترين راه رسيدن به شهود حقيقت را درون نگرى و تأمل در نفس مى‏دانند.

[13]. الذين يأكلون الربا لا يقومون الا كما يقوم الذي يتخبطه الشيطان من المس (سوره بقره، آيه 275).

[14]. حجر، آيه 72.

[15]. مانند: الهكم التكاثر حتى زرتم المقابر ؛ (سوره تكاثر، آيه 2 و 3) ذرهم يأكلوا و يتمتعوا و يلههم الامل فسوف يعلمون (سوره حجر، آيه 3).

[16]. سوره مائده، آيه 105.

[17]. سوره حشر، آيه 19.

[18]. از جمله آثار توجه به نفس و درون نگرى تقويت علم حضورى نفس به خود است.با تقويت اين علم، نفس مجرد انسان آشكارا حقيقت خود را مى‏يابد و مى‏فهمد كه موجودى وراى بدن است و بدن، لباس يا مركبى براى نفس و مرتبه ضعيفى از وجود آن است.از سوى ديگر تقويت علم حضورى نفس به خود ارتقاى معرفت انسان نسبت به خداوند را به همراه دارد.با تكامل علم حضورى انسان به خود آدمى خود را موجودى رابط و كاملا وابسته به خداوند مشاهده مى‏كند و هر اندازه كه وابستگى خود را به خدا بيشتر ادراك كند، خدا را بهتر خواهد شناخت؛ چنان كه در روايات آمده است: من عرف نفسه فقد عرف ربه؛ «هر كه خود را شناسد، پروردگار خويش را شناخته است» .چنين معرفتى به خداوند، شهودى و حضورى است و از ارزش فراوانى برخوردار است.

[19]. در فصل سوم گذشت كه قرآن كريم تكيه بر گمان را نكوهش كرده، آن را مانع معرفت به شمار آورده است.در اين جا مى‏افزاييم قرآن كريم در موارد فراوانى اهل يقين را يعنى كسانى كه در جست و جوى يقين‏اند و به گمان خرسند نمى‏شوند ستوده است. از آيات قرآنى به دست مى‏آيد كه:

1. قرآن راهنماى انسان‏هاى با تقوا است كه از جمله ويژگى‏هايشان آن است كه به جهان آخرت يقين دارند و چنين كسانى بر هدايت‏اند و به فلاح رسيده‏اند؛ (سوره بقره، آيات 2-5) براى كسانى كه جوياى يقين‏اند، در درون و بيرون انسان نشانه‏هاى آشكار خداوند فراوان است و اگر كسى از آنها بهره نبرد، براى آن است كه اهل يقين و در پى يافتن حقيقت نيست؛ (سوره زاريات، آيه 20 و 21).

2. تحصيل يقين، هدف والاى تدبير نظام جهان و توسعه آيات الهى است (سوره رعد، آيه 2).

[20]. اذا قيل لهم ان وعد الله حق لا ريب فيه قلتم ما ندرى ما الساعة ان نظن الا ظنا و ما نحن بمستيقنين (سوره جاثيه، آيه 32).

[21]. در اين باره به دو نمونه اشاره مى‏كنيم:

1. نهى از تجسس از اسرار و محيط خصوصى زندگى ديگران، كه نه تنها سودى براى انسان ندارد، بلكه رواج آن موجب پيدايش مشكلاتى در زندگى اجتماعى خواهد شد: «اى كسانى كه ايمان آورده‏ايد، از بسيارى از گمان‏ها بپرهيزيد كه پاره‏اى از گمان‏ها گناه است و [ در اسرار و محيط خصوصى ديگران ] كنجكاوى نكنيد» (سوره حجرات، آيه 12).

2. نهى از پرسش از امورى كه دانستن آن، شخص را محزون مى‏كند: «اى كسانى كه ايمان آورده‏ايد، از چيزهايى كه اگر براى شما آشكار گردد شما را اندوهناك مى‏كند مپرسيد و اگر هنگامى كه قرآن نازل مى‏شود درباره آنها سؤال كنيد براى شما روشن مى‏شود.خدا از آن [ پرسش‏هاى بى‏جا ] گذشت و خداوند آمرزنده بردبار است.گروهى پيش از شما [ نيز ] از اين گونه پرسش‏ها كردند [ و پاسخ آن را شنيدند ] ؛ سپس به آن كافر شدند» (سوره مائده، آيه 101 و 102).

[22]. فأكلا منها فبدت لهما سوءاتهما (سوره طه، آيه 121).

[23]. در جاى ديگر مى‏فرمايد: فوسوس لهما الشيطان ليبدى لهما ما ورى عنهما من سؤءاتهما و قال ما نهاكما ربكما عن هذه الشجرة الا ان تكونا ملكين او تكونا من الخالدين (سوره اعراف، آيه 20).

[24]. واژه‏هاى قوت و عزت و مشتقات آنها در قرآن كريم اشاره به همان معنايى از قدرت كه مورد بحث ما است، دارند.قوت به معناى نيرومندى و توانمندى و عزت به معناى شكست ناپذيرى است.جاه و مقام اجتماعى نيز كه عزت خوانده مى‏شود، به لحاظ آن است كه با قدرت همراه و ملازم است.

[25]. ان القوة لله جميعا (سوره بقره، آيه 165).

[26]. ما شاء الله لا قوة الا بالله (سوره كهف، آيه 39).

[27]. من كان يريد العزة فلله العزة جميعا (سوره فاطر، آيه 10).

[28]. يا قوم اليس لى ملك مصر و هذه الانهار تجرى من تحتى افلا تبصرون (سوره زخرف، آيه 51).

[29]. انا ربكم الاعلى (سوره نازعات، آيه 24).

[30]. ان فرعون علا فى الارض (سوره قصص، آيه 4).

[31]. ان فرعون لعال فى الارض و انه لمن المسرفين (سوره يونس، آيه 83).

[32]. تلك الدار الاخرة نجعلها للذين لا يريدون علوا فى الارض و لا فسادا (سوره قصص، آيه 83).

[33]. ان المتقين فى جنات و نهر فى مقعد صدق عند مليك مقتدر (سوره قمر، آيه 54 و 55).

[34]. قدرت‏هاى مادى و دنيوى اگر مانع رسيدن به هدف نگردد بلكه در راستاى آن قرار گيرد، نه تنها نكوهيده نيست كه مطلوب اولياى خدا نيز هست؛ چنان كه سليمان پيامبر از خداوند مى‏خواهد كه «پروردگارا، مرا ببخش و قدرت و سلطنتى به من ارزانى دار كه هيچ كس را پس از من سزاوار نباشد» . (سوره ص، آيه 35) او اين قدرت را براى ترويج دين خدا مى‏خواست و آن را وسيله‏اى براى دستيابى به كمال حقيقى خود مى‏شمرد و از اين رو، با آن كه خداوند براى او باد را رام، معدن مس را ذوب و جنيان را مسخر ساخته بود، هرگز به خود مغرور نشد و بدان توانايى دل نبست.اولياى خدا هرچه قدرت بيشترى به كف آورند، به ضعف و ناتوانى خويش آگاه‏تر شده بر فروتنى‏شان افزوده مى‏شود؛ چرا كه آن قدرت را از آن خداوند و خود را نيازمند به خدا مى‏بينند: يا ايها الناس انتم الفقراء الى الله و الله هو الغنى الحميد (سوره فاطر، آيه 15).

[35]. ر.ك: سوره طه، آيه 120 و سوره اعراف، آيه 20.

[36]. ما عندكم ينفد و ما عند الله باق (سوره نحل، آيه 96).

[37]. و ما عند الله خير و ابقى افلا تعقلون (سوره قصص، آيه 6).

[38]. و ما عند الله خير و ابقى للذين آمنوا و على ربهم يتوكلون (سوره شورى، آيه 36).

[39]. بل توثرون الحيوة الدنيا و الاخرة خير و ابقى (سوره اعلى، آيه 16 و 17).

[40]. و قالوا ما هى الا حياتنا الدنيا نموت و نحيى (سوره جاثيه، آيه 24).

[41]. بل ادارك علمهم فى الاخرة بل هم فى شك منها بل هم منها عمون (سوره نمل، آيه 66).

[42]. در اين جا دو نكته شايان توجه است: نخست اين كه تمايل به سعادت و سعادت خواهى انسان امرى جداى از لذت و متفاوت با آن نيست.بازگشت حقيقت سعادت انسان به لذت دائم و فراگيرى است كه نصيب او مى‏شود.دوم آن كه لذت جويى، چنان كه گذشت، از شاخه‏هاى حب ذات و خود دوستى است، و خود دوستى با لذت بردن شخص از ادراك وجود خود، ملازم است.در واقع شخص چون خود را مى‏خواهد براى تحصيل امورى كه برايش خوشايند است، تلاش مى‏كند.

[43]. و فيها ما تشتهيه الانفس و تلذ الاعين (سوره زخرف، آيه 71).

[44]. لا يمسهم فيها نصب (سوره هود، آيه 48).

[45]. و قالوا الحمد لله الذى اذهب عنا الحزن ان ربنا لغفور شكور الذى احلنا دار المقامة من فضله لا يمسنا فيها نصب و لا يمسنا فيها لغوب (سوره فاطر، آيه 34 و 35).

[46]. من عمل صالحا من ذكر او انثى و هو مؤمن فلنحيينه حياة طيبة (سوره نحل، آيه 97).

[47]. قل من حرم زينة الله التى اخرج لعباده و الطيبات من الرزق قل هى للذين آمنوا فى الحياة الدنيا خالصة يوم القيامة (سوره اعراف، آيه 32).

[48]. از اين جا مى‏توان به فلسفه تحريم بسيارى از خوردنى‏ها، نوشيدنى‏ها، پوشش‏ها و مانند آنها را كه لذت‏هاى انسان را به نحوى محدود مى‏سازد، پى‏برد.

[49]. زين للناس حب الشهوات من النساء و البنين و القناطير المقنطرة من الذهب و الفضة و الخيل المسومة و الانعام و الحرث ذلك متاع الحيوة الدنيا و الله عنده حسن المئاب.قل اءنبئكم بخير من ذلكم للذين اتقوا عند ربهم جنات تجرى من تحتها الانهار خالدين فيها و ازواج مطهرة و رضوان من الله و الله بصير بالعباد (سوره آل عمران، آيه 14 و 15).

[50]. يا قوم ادخلوا الارض المقدسة التى كتب الله لكم و لا ترتدوا على ادباركم فتنقلبوا خاسرين.قالوا يا موسى ان فيها قوما جبارين و انا لن ندخلها حتى يخرجوا منها فان يخرجوا منها فاءنا داخلون قال رجلان من الذين يخافون انعم الله عليهما ادخلوا عليهم الباب فاذا دخلتموه فانكم غالبون و على الله فتوكلوا ان كنتم مؤمنين.قالوا يا موسى انا لن ندخلها ابدا ما داموا فيها فاذهب انت و ربك فقاتلا انا ههنا قاعدون (سوره مائده، آيات 20 24).

[51]. قال فانها محرمة عليهم اربعين سنة يتيهون فى الارض (سوره مائده، آيه 26).

[52]. درباره روحيه راحت طلبى بنى اسرائيل همچنين ر.ك: سوره بقره، آيه 61.

[53]. و هو الذى سخر البحر لتأكلوا منه لحما طريا (سوره نحل، آيه 14) و نيز ر.ك: سوره سجده، آيه 27؛ سوره يس، آيه 23 و 72؛ سوره بقره، آيه 22؛ سوره ابراهيم، آيه 32 و سوره غافر، آيه 79.

[54]. اين سخن بر اساس يك قاعده اصولى است كه: «امرى كه مسبوق به منع يا توهم منع باشد، جز بر رخصت دلالت ندارد».

[55]. كلوا و اشربوا من رزق الله و لا تعثوا فى الارض مفسدين . (سوره بقره، آيه 60) و نيز ر.ك: سوره انعام، آيه 14؛ سوره اعراف، آيه 31 و 160؛ سوره بقره، آيه 168 و 172؛ سوره طه، آيه 81 و 54؛ سوره انفال، آيه 69؛ سوره نحل، آيه 114؛ سوره مائده، آيه 88 و سوره سبا، آيه 15.نكته شايان توجه آن كه در اين آيات همواره امر به خوردن و آشاميدن با توصيه‏اى همراه شده است كه: بخوريد و از شيطان پيروى نكنيد، يا فساد مكنيد، يا اسراف مكنيد، يا طغيان نكنيد، يا خدا را سپاس بگذاريد و يا تقوا پيشه كنيد.

[56]. قد خسر الذين قتلوا أولادهم سفها بغير علم و حرموا ما رزقهم الله افتراء على الله قد ضلوا و ما كانوا مهتدين . (سوره انعام، آيه 146) و نيز: سوره اعراف، آيه 32.

[57]. مثل الجنة التى وعد المتقون فيها أنهار من ماء غير اسن و أنهار من لبن لم يتغير طعمه و أنهار من خمر لذة للشاربين و انهار من عسل مصفى و لهم فيها من كل الثمرات . (سوره محمد، آيه 15) و نيز ر.ك به: سوره رعد، آيه 35؛ سوره ص، آيه 51؛ سوره زخرف، آيه 71 و 73؛ سوره طور، آيات 17 19 و 22 و 23؛ سوره الرحمن، آيه 52 و 68؛ سوره واقعه، آيه 20، 21 و 33؛ سوره حاقه، آيه 24؛ سوره دهر، آيات 15 18 و 5 و 6؛ سوره مرسلات، آيه 42 و 43 و سوره مطففين، آيه 25-28.

[58]. يا ايها الرسل كلوا و اشربوا و اعملوا صالحا (سوره مؤمنون، آيه 51).

[59]. يا ايها الذين آمنوا كلوا من طيبات ما رزقناكم و اشكروا الله ان كنتم اياه تعبدون . (سوره بقره، آيه 172) بايد توجه داشت كه خداوند نعمت‏هاى خود را در اختيار انسان نهاده تا با بهره‏ورى از آنها به كمال معنوى و ابدى خود برسد و يكى از راه‏هاى رسيدن او به اين كمال سپاس‏گزارى از ولى نعمت است.اين انگيزه هنگامى در آدمى پديد مى‏آيد كه از نعمت‏هاى خدا بهره برده باشد.انسان تشنه كامى كه در گرماى تابستان جرعه‏اى آب گوارا مى‏نوشد و جانش نشاط مى‏يابد به ياد خدا افتاده شكر او به جاى مى‏آورد و اين عمل به نوبه خود انسان را تعالى مى‏بخشد.بنابراين استفاده از خوردنى‏ها و آشاميدنى‏ها اگر به انگيزه شكرگزارى باشد، به لحاظ اخلاقى خوب بوده كمال معنوى انسان را به همراه مى‏آورد.

[60]. و الذين هم لفروجهم حافظون الا على ازواجهم او ما ملكت ايمانهم فانهم غير ملومين فمن ابتغى وراء ذلك فاولئك هم العادون (سوره مؤمنون، آيات 5-7).

[61]. و الله جعل من بيوتكم سكنا و جعل لكم من جلود الانعام بيوتا تستخفونها يوم ظعنكم و يوم اقامتكم و من اصوافها و اوبارها و اشعارها اثاثا و متاعا الى حين و الله جعل لكم مما خلق ظلالا و جعل لكم من الجبال أكنانا و جعل لكم سرابيل تقيكم الحر و سرابيل تقيكم بأسكم كذلك يتم نعمته عليكم لعلكم تسلمون . (سوره نحل، آيه 80 و 81) و نيز ر.ك به: سوره اعراف، آيه 26؛ سوره حجر، آيه 21 و سوره انبياء، آيه .81

[62]. قيل لها ادخلى الصرح فلما رأته حسبته لجة و كشفت عن ساقيها قال انه صرح ممرد من قوارير قالت رب انى ظلمت نفسى و اسلمت مع سليمان لله رب العالمين (سوره نمل، آيه 44).

[63]. قال رب اغفر لى و هب لى ملكا لا ينبغى لاحد من بعدى (سوره ص، آيه 34).

[64]. انا جعلنا ما على الارض زينة لها (سوره كهف، آيه 7).

[65]. و انزل لكم من السماء ماء فأنبتنا به حدائق ذات بهجة (سوره نمل، آيه 60).

[66]. و هو الذى سخر البحر لتأكلوا منه لحما طريا و تستخرجوا منه حلية تلبسونها (سوره نحل، آيه 114) و نيز نگاه كنيد به: سوره فاطر، آيه 12.

[67]. انا زينا السماء الدنيا بمصابيح (سوره ملك، آيه 5).

[68]. الذين يذكرون الله قياما و قعودا و على جنوبهم و يتفكرون فى خلق السموات و الارض ربنا ما خلقت هذا باطلا سبحانك فقنا عذاب النار . (سوره آل عمران، آيه 191)

[69]. يا بنى آدم خذوا زينتكم عند كل مسجد (سوره اعراف، آيه 31).

[70]. در ادبيات فارسى داستان‏هاى زيبايى در تصوير عشق مادر به فرزند بيان شده كه به خوبى اين حالت را تجسم مى‏بخشد.در قرآن كريم در ضمن آيات مربوط به داستان مادر موسى عليه السلام (سوره قصص، آيه 10 و سوره طه، آيه 40) و آيات مربوط به داستان حضرت نوح عليه السلام (سوره هود، آيه 42 و 45) و آيات مربوط به داستان حضرت ابراهيم عليه السلام (سوره مريم، آيه 47) و آيات مربوط به داستان حضرت يعقوب عليه السلام (سوره يوسف، آيه 8، 9، 84، 85 و 94) به عاطفه ميان پدر و مادر و فرزندان اشاره شده است.

[71]. و جعلنا فى قلوب الذين اتبعوه رأفة و رحمة (سوره حديد، آيه 27).

[72]. الزانية و الزانى فاجلدوا كل واحد منهما مائة جلدة و لا تأخذكم بهما رأفة فى دين الله ان كنتم تؤمنون بالله و اليوم الاخر و ليشهد عذابهما طائفة من المؤمنين (سوره نور، آيه 2).

/ 1