نفس و ابعاد بنيادين آن [1]
نويسنده: على شيروانى پيش درآمد
روح انسان، هر چند موجودى واحد و بسيط است، شؤون و ابعادى گوناگون و مرتبط با يكديگر دارد.روابط مختلف ابعاد نفس با يكديگر زمينه طرح مسايلى را در اخلاق فراهم مىسازد كه در اين فصل كليات آن بيان مىشود.از اين جا دانسته مىشود عنوان «رابطه انسان با خود» در حقيقت ناظر به رابطه ابعاد نفس انسان با يكديگر است. روانشناسان درباره ويژگىهاى ذاتى و جنبههاى غريزى و ابعاد فكرى نفس، بسيار سخن گفتهاند؛ اما از آن جا كه در هيچ مكتب روانشناسى انگيزههاى ذاتى و امور غريزى نفس به طور كامل و جامع نظريهپردازى نشده است، در اين فصل طرحى بر اساس مشاهدات درونى و تجارب باطنى سامان داده شده كه فقط مىتواند راهنمايى براى تنظيم و دستهبندى مباحث اين فصل باشد .البته براى اثبات اين كه چنين انگيزههايى در انسان وجود دارد، مىتوان شواهدى از آيات قرآن نيز به دست آورد؛ هر چند الگو و مدل اين طرح را نمىتوان به قرآن نسبت داد.شايد همين اندازه در ارائه اين بحث به عنوان تبيينى براى ساختار اخلاقى اسلام كافى باشد. در اين طرح ابتدا ساختمان نفس بررسى مىشود، تا ابعاد آن معلوم گردد؛ ابعادى كه مىتواند به عنوان چهرهها و شؤون خود نفس تلقى شوند.سپس به انگيزههايى كه از ابعادگوناگون نفس پديد مىآيند و به منزله ثمرههاى پيوند اين ابعاد با يكديگرند، اشاره مىشود. نفس، هرمى سه بعدى
از باب تشبيه معقول به محسوس، نفس داراى سه بعد و همانند هرمى با سه سطح جانبى است. [2] در رأس اين هرم، وحدت مقام نفس است كه با يك نگاه، همه سطوح مفصل و متعدد به اجمال در آن نقطه متحد مىشوند، يا به وحدت مىرسند از آن نقطه واحد، با همان مقام وحدتى كه دارد، شؤون مختلفى پديد مىآيد، يا ظاهر و متجلى مىشود.در حقيقت، همه آن چهرهها در حاق وجود نفس و ژرفاى آن يكى هستند، يا يك چيزند.سه سطح جانبى اين هرم شؤون و ابعاد سه گانه نفس را به تصوير مىكشد.اين ابعاد عبارتند از: 1. آگاهى: علم و آگاهى از ابعاد روشن نفس است.در ذات نفس، با آن كه يك حقيقت واحد است، علم نهفته است و علم، عين وجود نفس مىباشد.سراسر نفس ما علم به خود است و وجود نفس، وجودى علمى است. 2. قدرت: هر يك از ما در وجود خود توانايىهايى را مىيابيم.توانايى يعنى آنچه مبدأ فعاليت ما مىشود؛ اعم از فعاليتهاى جسمانى و آشكار، و فعاليتهاى درونى و پنهان، از قبيل تصور كردن، تصديق كردن و تصميم گرفتن.ارادهاى كه از نفس بر مىخيزد مبديى دارد كه سرچشمه كارها و خاستگاه فعاليتها و تحرك نفس است.اين مبدأ حقيقتى نهفته در ذات نفس و درون روح مىباشد. 3. محبت:در مرتبه ذات نفس، محبت به خود (خود دوستى و حب ذات) وجود دارد و اين محبت به خود، عين ذات نفس است. [3]
1. ارتباط مستمر ابعاد نفس با يكديگر
ابعاد سه گانه نفس (علم، قدرت و محبت) ارتباطى ناگسستنى و پيوندهاى پيچيده و تأثير و تأثرى ژرف بر يكديگر دارند.براى تبيين اين پيوند از انگيزهها آغاز مىكنيم كه از فروع و شاخههاى حب نفس به شمار مىروند.همان گونه كه حب نفس از دو بعد ديگر نفس (علم و قدرت) جدا نيست، انگيزههاى متفرع از آن نيز ارتباطى قوى با علم و قدرت دارند؛ زيرا انگيزههاى انسانى كششهاى كور و تاريك نيستند، بلكه جاذبههايى هستند كه كم و بيش، بهرهاى از ادراك و آگاهى دارند و پيوسته به چيزهايى تعلق مىگيرند كه به نحوى هر چند ضعيف براى انسان شناخته شده باشند.در واقع، علم و آگاهى است كه به انگيزهها و اميال فطرى جهت مىدهد و موجب خيزش، رشد و بارورى آنها مىگردد.از سوى ديگر، اين انگيزهها در واقع مجارى حركتها و تلاشهاى انسان هستند، كه به نوبه خود مظاهر قدرتاند. بنابراين پيوند ميان علم، قدرت و محبت در نفس انسان، تا آخر و در همه فروع و شاخهها به گونهاى وجود دارد؛ هر چند ممكن است در هر زمينهاى يكى از اين سه بعد نسبت به دو بعد ديگر تجلى بيشترى داشته باشد.همان گونه كه علم و قدرت در تجلى جهت دهى بيدارى و رشد حب نفس و در تكثير فروع و شاخههاى آن تأثير چشم گيرى دارند، نسبت به هر يك از دو بعد علم و قدرت نيز همين پيوند و ارتباط با ابعاد ديگر نفس برقرار است. نفس در مقام اجمال، عين علم به خود است؛ اما به تفصيل كه مىآيد علوم متنوعى تحققپيدا مىكنند: علم به قوا، افعال و انفعالات و سرانجام همه علومى كه به اشياى خارجى براى انسان حاصل مىشود، در درون خود نفس تحقق مىيابند.قدرت و حب نفس دو عامل نيرومند در تفصيل يافتن اين علم بوده، موجب رشد و بالندگى و تكثير فروع آن مىشوند، چنان كه با تأثر از همين علم روز به روز قدرت نفس افزايش يافته تمايلات پيچيدهترى در انسان ظاهر مىگردد. آنچه درباره حب نفس و علم بيان شد، در مورد قدرت نيز صادق است.قدرت انسان همواره رو به فزونى و شكوفايى است و هر روزى كه بر انسان مىگذرد، توان انجام كارهايى را پيدا مىكند كه پيشتر قادر به انجام آنها نبود.تأثير علم و حب نفس در اين تحول عظيم، چندان روشن است كه مجالى براى انكار باقى نمىگذارد. 2. انگيزهها و گرايشهاى بنيادين نفس
حب نفس و فروع آن
هر چند ابعاد سه گانه نفس در ارتباطى تنگاتنگ با يكديگرند، اما كانون توجه بحث حاضر بعد محبت و خود دوستى انسان است.اين بعد از نفس انسان به صورت انگيزهها و گرايشهاى متعدد و متنوع جلوه مىكند.در نفس كششهايى براى به دست آوردن چيزهايى كه انسان فاقد آنها است وجود دارد كه با نامهايى چون غريزه [4] و سائقه به آنها اشاره مىشود. اين گرايشها البته در عرض يكديگر نيستند، بلكه ابتدا چند گرايش در نفس ايجاد مىشود كه گذرگاههاى اصلى براى ظهور فعاليتهاى انساناند و مىتوان آنها را غرايز اصلى به شمار آورد.سپس ساير گرايشهاى انسان كه از نظر كمى بسيار و از جهت كيفى پيچيدهاند و منشأ رفتارهاى متنوع و پيچيده التذاذى، مصلحتى، عاطفى، فردى، اجتماعى، مادى و معنوى انسان هستند همگى از اين شاخههاى تنومند، جوانه مىزنند.اين گرايشها عبارتند از : حب بقا؛ حب كمال و لذت جويى. اين سه گرايش يا غريزه، همگى از شعبههاى حب ذات بوده و هر يك به نوبه خود فروعمتعددى دارند و تحت تأثير عوامل مختلف، منشأ رفتارهاى گوناگون مىگردند، مثلا كمال جويى انسان در فعاليتهاى حقيقت جويانه و قدرت طلبانه، ظاهر مىشود، و پيداست كه اين دو، رفتارهاى خاصى را تجويز مىكنند. 1. حب بقا و فروع آن
حب بقا و ميل به جاودانگى به تأثير پذيرى از عامل آگاهى به دو گونه كاملا متمايز ظهور مىكند: گونه نخست: اگر انسان در بعد علم به اين باور دست يابد كه حقيقت نفس همان بدن مادى انسان بوده، زندگى انسان در همين حيات دنيوى او خلاصه مىگردد و مرگ پايان او است، در اين صورت غريزه حب بقا به شكل آرزوهاى دراز زندگى دنيوى و علاقه شديد به برخوردارى از عمر طولانى در اين نشأه مادى ظهور مىكند.انسانى با چنين باور، علاقه دارد در اين دنيا جاودان باشد و وجود چنين علاقهاى در يك فرد، خود نشانهاى است از وجود آن باور.به گفته قرآن كريم، چنين كسانى حريصترين مردم بر زندگى دنيا بوده دوست دارند كه ساليان دراز در اين دنيا بمانند. [5] گونه دوم: اگر انسان به شناختى عميق درباره خود و جهان دست يابد و بداند كه زندگى دنيوى مرحله گذرايى از حيات انسان و مقدمه ورود به جهانى عظيم و جاودانه است، از علاقهاش به زندگى دنيوى كاسته و توجهاش بيشتر به آخرت معطوف مىگردد و به كارهايى دست مىيازد كه براى آن نشأه او سودمند است.روشن است كه در اين صورت نيز همان انگيزه حب بقا همراه با گرايش به لذت و سعادت است كه وى را به انجام عبادتها و مجاهدتها واداشته سبب مىشود شخص در همه موارد معارض روى به آخرت آورد. از اين جا دانسته مىشود كه يك ميل و غريزه فطرى مىتواند دو نتيجه متضاد به بار آورد .اين بدان خاطر است كه شكل گرفتن و جهت يابى آن غريزه در گرو يك عامل بيرونى و غير فطرى، يعنى علم و شناخت انسان است.در هر دو فرض پيشين، آنچه انسان را به فعاليتوا مىدارد، توجه به آينده و آيندهنگرى انسان است آدمى چون مىخواهد هميشه باقى باشد، براى آيندهاش فكر و تلاش مىكند. 2. حب كمال
كمال طلبى آميخته با حب بقا است؛ زيرا تكامل بدون بقا ممكن نيست.اما بقا مىتواند همراه با تكامل يا بدون آن نيز باشد.در كمال خواهى، انسان در پى آن است كه چيزهايى را به دست آورد و بهره وجودىاش بيشتر گردد و اين امرى است جداى از بقا و استمرار اصل حيات. كمال خواهى انسان دو شعبه اصلى دارد: قدرت طلبى و حقيقت جويى. 2-1.قدرتطلبى
قدرت طلبى از جمله گرايشهاى فطرى و ذاتى آدمى است.طبيعى است انسان كه خود را دوست مىدارد، توانمند شدن خود را نيز دوست بدارد؛ زيرا چنان كه گذشت قدرت يكى از ابعاد اصلى هرم نفس است كه در مقام اجمال با نفس يكى است. قدرت طلبى به گونههاى مختلفى ظهور مىكند.از تلاش كودك براى روى پا ايستادن تا سعى يك جوان براى توفيق در ورزش و هنر و مبارزات سياسى براى كسب موقعيتهاى اجتماعى و كوششهاى متنوع بين المللى براى ابرقدرت شدن از همين غريزه سر مىزنند.برخى نيز قدرتهاى مادى را كنار نهاده، در پى دست يافتن به قدرت نفس يا قدرت اراده و تسلط بر خويشتن و يا قدرت بر كنترل خواهشهاى نفسانى و يا قدرت روحانى هستند.كسانى نيز با عبادت و بندگى و تقرب به خداوند، شعاع و پرتوى از قدرت خداوند را نشانه مىگيرند. آنچه موجب مىشود قدرت طلبى با آن كه يك ميل فطرى است، در شكلهاى متنوعى ظهور يابد، دو عامل است كه يكى در اختلاف مراتب گوناگون يك نوع قدرت نقش دارد و ديگرى در تنوع و صور گوناگون قدرتهاى مختلف كه در عرض يكديگرند. مراتب گوناگون قدرت به گونهاى است كه هر مرتبهاى از آن كه متعلق قدرت طلبى انسان باشد، پس از تحقق در خارج، عامل آن مىشود كه قدرت طلبى انسان آن مرتبه را رها ساخته به مرحله پس از آن تعلق گيرد.بنابراين، هر مرتبه از قدرت كه فعليت يافت، باعث مىشود كهآدمى مرتبه پس از آن را طلب نمايد.اگر كسى توانست وزنه 120 كيلوگرمى را بردارد، تلاش مىكند پس از آن وزنه سنگينترى را نيز بالا برد و... در ارتباط با تنوع و صور گوناگون قدرت، عامل مؤثر همان مراتب مختلف علم و آگاهى است .آگاهى انسان از مظاهر مختلف قدرت، برترى برخى از آنها بر برخى ديگر و راه دستيابى به آن، قطعا در شكل دهى ميل فطرى انسان به كسب قدرت مؤثر است. اين كه برخى تنها قدرتهاى مادى و جسمانى را ارج نمىنهند و تنها در جست و جوى تحصيل قدرت روحاند و در اين راه رياضتهاى دشوار و طاقت فرسايى را تحمل مىكنند، از آن رو است كه اينان قدرت ديگرى را كشف كردهاند كه بر قدرتهاى مادى نيز چيره مىگردد.كسانى نيز هستند كه حقيقت انسان و جهان را اين گونه شناختهاند كه همه چيز مسخر قدرت نامحدود و بىانتهاى خداى متعالاند و انسان هنگامى قدرت حقيقى را به دست مىآورد كه شعاعى از قدرت خدا گردد و قدرت خداوند در او تجلى كند.چنين انسانى براى كسب قدرت، به عبادت و بندگى خدا مىپردازد و راه طاعت او را پيش مىگيرد تا به او تقرب يابد، چرا كه قدرت حقيقى را آن جا يافته است. رمز پيدايش جلوههاى گوناگون قدرت طلبى در انسان آن است كه در نظر هر فرد يا گروهى از انسانها، يكى از اقسام قدرت مطلوبيت بيشترى يافته و آن را مفيدتر دانسته است.طبيعى است كه شناخت دقيق انسان از قدرت مورد نظر خود، در تشخيص فوايد زياد و پيدايش مطلوبيت بيشتر آن نقش مؤثرى دارد. از ديگر جلوههاى قدرت طلبى انسان، شخصيت طلبى، استقلال خواهى و ميل به حفظ احترام خود است.ميل به آزادى نيز از فروع ميل به قدرت است؛ زيرا انسانى كه تحت فرمان ديگرى است، خود را مغلوب و مقهور مىيابد و از اين حالت رنج مىبرد. 2-2. حقيقت جويى
علم نيز همانند قدرت، از ابعاد هرم نفس است و انسان چون خود را دوست دارد، اين بعد وجود خود را نيز دوست دارد هر يك از ما با تأمل در خود مىتواند به وجود اين گرايش اصيل پى ببرد.افزون بر آن مىتوان آثار فعال و زنده بودن اين ميل را در رفتار ديگران نيز مشاهده كرد؛ از پرسشهاى گوناگونى كه كودك مطرح مىكند، تا تلاشهايى كه بسيارى از افراد تاسالهاى پايانى حيات خود براى دستيابى به حقايق بيشتر از خود نشان مىدهند.رشد و شكوفايى دانش بشرى و پيدايش رشتههاى تخصصى فراوان، شاهد ديگرى بر وجود اين ميل در نهاد انسان است. حقيقت جويى نيز، همانند قدرت طلبى، جلوههاى گوناگونى دارد: يكى را به تحقيق در فلسفه و علوم عقلى وا مىدارد و ديگرى را به كسب علوم نقلى فرا مىخواند و گروه سومى را به پژوهش در علوم تجربى و شاخههاى ريز و درشت آن؛ عوامل متعددى در شكلگيرى اين ميل فطرى و تجلى آن در زمينههاى گوناگون نقش دارند، كه مهمترين آنها عبارتند از: 1. توجه به اين كه در زمينه خاصى حقيقت يا حقايق مجهولى نهفته است.روشن است كه بدون اين توجه، انسان هرگز براى يافتن آن حقيقت يا حقايق مجهول تلاش نمىكند. 2. آگاهى از آثار و ثمرات بركت خيز علومى خاص.انسان هميشه حقيقت را تنها براى خود حقيقت نمىخواهد، بلكه اكثر افراد در جست و جوى حقيقتى هستند كه تشخيص دادهاند دانستن آن، فايدههايى را براى بهبود زندگى آنها در پى دارد.اين بدان معنا است كه تمايلات ديگر، مانند قدرت طلبى، لذت طلبى و سودجويى، با ميل به حقيقت جويى تركيب شده انگيزه نيرومندى براى جستن حقيقت خاصى در انسان ايجاد مىكنند. 3. اهميت يافتن برخى از انواع حقايق با توجه به دانستههاى قبلى.گاهى يك سرى شناختهاى اصولى براى انسان حاصل مىگردد كه معيارهايى را به دست انسان مىدهد و بر اساس آن معيارها و به تناسب آن شناختهاى پيشين، برخى از انواع حقيقت در نظر انسان اهميت ويژهاى مىيابد .براى مثال، يك مسلمان بر اساس جهان بينى توحيدى خود، حقايقى را دنبال مىكند كه علاوه بر فطرت حقيقت طلب او، حس خدا پرستى وى را نيز اقناع كرده بتواند پاسخ گوى عقايدش باشد .به عكس كسى كه مادى مسلك است، علومى را مفيد تشخيص مىدهد كه مثلا در كسب قدرت مادى اجتماعى يا كامجويىهاى وى تأثير مثبت داشته باشد. 3. لذت جويى
ميل به كامجويى، رفاه و سعادت نيز داراى شعبههاى بسيار است كه مىتوان آنها را در سه گروه جاى داد: الف: آنها كه تنها به بدن انسان مربوط مىشوند؛ ب: آنها كه به رابطه روح با بدن و پيوند آن دو مربوط مىشوند؛ ج. آنها كه مخصوص روح آدمى هستند. در اين جا به برخى از جلوهها و مظاهر گوناگون اين ميل اشاره مىكنيم. 3-1. غرايز
مقصود از غرايز در اين جا تمايلات ويژهاى است كه به بدن مربوط مىشوند و هدف آنها تأمين نيازهاى مادى و جسمانى انسان است.مهمترين غرايز عبارتند از: غريزه تغذيه و غريزه جنسى، كه هر كدام از آنها اندام مخصوص و جهاز ويژهاى در بدن دارند و به شعبههاى گوناگون تقسيم مىشوند؛ مانند تمايلات گوناگون به چشيدنىها و مزههاى شيرينى، شورى، ترشى و غير آن و طعمهاى مختلف غذاهاى مطبوع و يا تمايلات مربوط به بوها و رنگهاى مطبوع غذا. از ديگر غرايز انسان، غريزه دفاع از خود در برابر مهاجم است.غرايز ديگرى نيز در انسان وجود دارد كه مجموعا نيازهاى مادى و جسمانى انسان را تأمين مىكنند. 3-2. زيبايى دوستى
با توجه به انواع گوناگون جمال و زيبايى، ميل زيبايى دوستى به نوبه خود داراى شعبههاى گوناگون است.از جمله: زيبايىهاى طبيعى جمادات، مانند كوه، دريا و چشمهسار؛ زيبايىهاى موجود در گياهان، مانند مناظر زيباى گلستانها و بوستانها؛ زيبايىهاى موجود در حيوانها و انسانها؛ زيبايىهاى خيالى، كه شاعران، نقاشان، مجسمهسازان، تصوير برداران و ديگر گروههاى اهل ذوق و هنر با آن سرو كار دارند.در واقع اينان تلاش مىكنند زيبايىهايى را كه در قوه خيال خود بدان رسيدهاند، به ديگران منتقل كنند. زيبايىهاى عقلى كه نيروى انديشنده و تعقل كننده در آدمى آن را از نظم و كمال موجودات ادراك مىكند. زيبايى عرفانى و وجودى، با اين بينش كه همه هستى زيبا است و هرچه موجود كاملتر و بهره وجوديش بيشتر باشد، زيبايى و جمال او بيشتر است.از همين رو است كه ذات الهى كه كاملترين موجود است.زيباترين موجودات نيز هست و كسانى كه مشاهدات توحيدى دارند، از بالاترين مرتبه سرور ممكن نيز برخوردارند. 3-3. عواطف
عواطف، احساسهايى هستند كه در ارتباط با يك موجود زنده داراى شعور ديگر، در نفس انسان تحقق يافته و او را وامىدارند تا به نفع آن موجود گامى بردارد يا دست كم با وى اظهار همدردى يا احساس ترحم و يگانگى كند؛ مانند احساس مادر نسبت به فرزند، احساس همسران به يكديگر و حس همدردى انسانها نسبت به بيماران و مستمندان. 3-4. احساسها و انفعالها
احساسها و انفعالها، سطحىترين و آشكارترين مرتبه نفس را تشكيل مىدهند، كه تحت تأثير ساير شؤون و خواستهاى نفس مىباشند.برخى از اين احساسها عبارتند از: حزن، ترس، شادى و اميد. نكات تكميلى
1. ارتباط و آميزش انگيزهها
انگيزههاى گوناگون نفس، جدا از يكديگر باقى نمىمانند، بلكه با هم آميزش و اشتباك يافته، در هم فرو مىروند و به يكديگر مربوط مىشوند.گاهى چند انگيزه انسان را به انجام يك كار واداشته يا به چيزى علاقهمند مىسازند؛ مانند غريزه جنسى كه غالبا با زيبايى طلبى همراه است و به كمك هم انسان را در يك مسير خاص تحريك مىكنند.از اين رو انسانى كه در پى ازدواج است، تلاش مىكند همسرى زيبا براى خود برگزيند.در مورد حقيقت طلبى نيز دانستيم كه غالبا با انگيزه ديگرى، مانند تحصيل قدرت، ثروت و موقعيت اجتماعى، همراه است.در حقيقت، انگيزههاى متنوع و پيچيده انسان با ايجاد عشق و نفرت به متعلق يكديگر در ترتيب اثر دادن و يا رها كردن و نيز تأكيد و تضعيف يكديگر تأثير مىگذارند.اين رابطه درصورت توافق انگيزهها قدرت انسان را بر انجام كارهايى كه متعلق چند انگيزه است، مىافزايد و در صورت تعارض انگيزهها از آن مىكاهد؛ مگر آن كه انسان با تدبيرى عالمانه؛ اين تعارض را به گونهاى كه در كل براى او سودمند باشد، حل كند و انگيزهاى را برگزيند كه وى را به كارى مفيدتر و ماندنىتر وادارد و از طريق حل اين تعارض دوباره قدرت او بر انجام آن كار افزوده گردد. 2. تأثير انگيزهها در ارزش اخلاقى
انگيزه انجام يك كار در ارزش دادن به آن كار نقش چشمگيرى دارد.از اين رو، براى ارزيابى اخلاقى يك كار، توجه به انگيزه اصلى صدور آن ضرورى است.نقش انگيزه در ارزش اخلاقى كارها، به ويژه در كارهاى عبادى آشكارتر است.عبادت اگر به انگيزه كسب جاه و مقام و محبوبيت نزد مردم و مانند آن باشد، ارزش و اثر اخلاقى خود را از دست داده موجب دورى او از خداوند مىگردد. [6] 3. خارج بودن انگيزه از حوزه ارزش اخلاقى
نفس وجود ميل، گرايش و انگيزهاى خاص در كمون نفس انسانى، معيار ارزش اخلاقى نيست و كسى را نمىتوان بر آن نكوهش يا ستايش كرد.هيچ كس را نمىتوان به سبب وجود ميل جنسى، قدرت طلبى و مانند آن مذمت كرد؛ زيرا بود و نبود اين اميال در اختيار انسان نيست.اين انگيزهها غريزى هستند و به طور جبرى و تكوينى در وجود انسان سرشته شدهاند و چنان كه گذشت، متعلق ارزش اخلاقى، تنها فعل اختيارى انسان است. [7] ارزش اخلاقى مربوط به دو امر است: ترتيب اثر به انگيزها و رعايت اندازه در ارضاى آنها، تقويت و تضعيف انگيزهها و جهت دهى به آنها.اينها امورى هستند كه در قلمرو اختيار انسان و در نتيجه موضوع ارزش اخلاقى خواهند بود.براى مثال اصل وجود حالت بخل و ميل به نگاهدارى مال براى خود در اختيار انسان نيست و از اين رو از حوزه ارزشهاى اخلاقى بيرون است.اما انسان مىتواند در مقام عمل بر اين ميل غالب آيد و با بخششهاى پياپى، كه البته ابتدا دشوار و كم كم آسان مىشود، اين گرايش را در خود ضعيف سازد و اندك اندك از بين ببرد و يا به عكس، با عمل كردن طبق مقتضاى آن، به مرور زمان نهال بخل را چنان در جان خود ريشهدار سازد كه بر آوردن آن به اين آسانىها ممكن نباشد.اين مراحل، كه همه در حوزه اختيار آدمى است مشمول ارزشهاى اخلاقى بوده مراتب قرب و بعد انسان به خداوند را معين مىسازد. [8] 4. تزاحم انگيزهها
انسان در حيات مادى نمىتواند به همه خواستها، اميال و گرايشهاى خود پاسخ داده آنها را به طور كامل ارضا كند.ناگزير در ميان آنها دست به انتخاب مىزند و برخى را بر برخى ديگر ترجيح مىدهد.اين انتخاب در يك نگاه كلى به دو صورت ممكن است صورت پذيرد: 1. اين كه آدمى به طور طبيعى از ميان چند چيز، يكى را به دليل آن كه انگيزه قوىترى نسبت به آن دارد، برگزيند.در اين فرض، غلبه انگيزه قوىتر بر ديگر انگيزهها شبيه غلبه نيروى فيزيكى قوىتر بر ساير نيروهاى معارضى است كه هر كدام جسم را به سويى مىكشند. 2. اين كه آدمى با استمداد از عامل شناخت و از طريق ارزيابى انگيزهها و تشخيص اين كه كدامين آنها ارزشمندتر، بهتر و ماندنىتر است، دست به انتخاب زند.در اين جا است كه ارزشهاى اخلاقى مطرح مىشود. سلوك انسان بايد به سوى يك هدف ارزشمند باشد و در اين مسير بايد كميت و كيفيت خاصى را در ارضاى انگيزهها رعايت كند؛ به گونهاى كه او را به آن هدف نهايى نزديك سازد.در اين جا است كه اولا پاى شناخت به ميان مىآيد؛ زيرا لازم است آن هدف ارزنده و اقتضاهاى آن را بشناسيم و چند و چون انگيزهها را بررسيم، تا بتوانيم به گزينش آزاد دستزنيم.ثانيا پاى ارزشهاى اخلاقى به ميان مىآيد؛ زيرا رعايت اين حدود كمى و كيفى در ارضاى انگيزهها در اختيار ما است، اگر آنها را رعايت كنيم، كار ما داراى ارزش اخلاقى مثبت خواهد بود و در غير اين صورت به ميان ارزشهاى منفى مىرود.بنابراين ميان آن هدف نهايى و انگيزهها و هدفهاى پايينتر نيز نوعى تزاحم وجود دارد، ولى رسيدن به آن هدف نهايى بايد تعيين كننده كميت، كيفيت و جهت ارضاى ساير خواستهاى آدمى باشد. 5. انگيزههاى پنهان
انگيزههاى انسان در كارها و فعاليتهايش هميشه به صورت آشكار ظهور نمىكند.انسان موجودى پيچيده و داراى لايههاى وجودى تو در تو است.بسا در مراتب عميقتر نفس انسان كه كمتر در معرض آگاهى او قرار مىگيرد فعل و انفعالهايى صورت گرفته، انگيزههاى نهان و ناپيدا؛ بى آن كه خود شخص متوجه آن شود، او را به انجام كارهايى وادارد؛ به گونهاى كه خود او انگيزه كار خويش را شفاف نبيند.عالمان اخلاق در مواردى حيلههاى نفس را باز گفته، هشدار دادهاند كه مبادا در تشخيص انگيزه كارهاى خود خطا كنيد.اين حيلهها در واقع همان فعاليتهاى پنهان نفس است كه در ژرفاى نفس و پنهان از نظر انسان انجام مىگيرد. [9] 3. ارزشهاى اخلاقى در بعد بقا و كمال يابى هوشيارى و توجه به خود، نخستين منزل سلوك در قلمرو اخلاق فردى و رابطه انسان با خود، همانند قلمرو اخلاق الهى، نخستين گام غفلت زدايى و توجه يابى است.قرآن كريم در بيش از بيست مورد، ريشه شقاوت و رذيلتهاى اخلاقى را در غفلت نشان داده است.غفلت چنان در شقاوت آدمى مؤثر است كه قرآن مجيد تنها در يك سوره (انبيا) سه بار به طور پياپى و با تعبيرهاى گوناگون اين حالت را نكوهش كرده است: اقترب للناس حسابهم و هم فى غفلة عنه معرضون ما يأتيهم من ذكر من ربهم محدثالا استمعوه و هم يلعبون لاهية قلوبهم ؛ [10] براى مردم وقت حسابشان نزديك شده است و آنان در بى خبرى روى گردانند.هيچ پند تازهاى از پروردگارشان نيامد، مگر اين كه بازى كنان [ و در حالى كه غرق در اوهام و تخيلات هستند ] آن را شنيدند، در حالى كه دلهايشان [ به امور پست دنيوى ] مشغول باشد. از اين آيات مىتوان دريافت كه توجه و التفات كه در برابر غفلت است، مايه سعادت انسان مىباشد.اما غفلت از چه چيز به شقاوت مىانجامد و توجه به چه چيز انسان را به سعادت رهنمون است؟ روشن است كه هيچ انسانى در حالت بيدارى، در غفلت مطلق به سر نمىبرد و ناگزير به چيزى توجه دارد.غفلتهاى متعارف ما از يك چيز در واقع حاصل توجه ما به چيز ديگر است .وقتى توجه انسان بر چيزى متمركز شد، به طور طبيعى از بسيارى از حقايق ديگر بىتوجه خواهد شد. فطرت انسان و توجه به خود
صرف نظر از آيات قرآن [11] و دلايل عقلى، مىتوان با مراجعه به فطرت انسان، پىبرد كه از چه غفلتهايى بايد گريخت .چنان كه گذشت، حب ذات و خود دوستى، فطرى آدمى است.مقتضاى اين حب، آن است كه انسان به خود توجه كند؛ زيرا توجه اختيارى بيشتر زاييده دوستى و يا دشمنى شديد نسبت به يك چيز است و انسان اين قدرت را دارد كه توجهاش را به خود معطوف كند. [12] مع الاسف انسان در اثر توجه و پرداختن بيش از اندازه به امور مادى، چنان مسخ مىگردد كه حتى خود را نيز فراموش كرده گرفتار خود بيگانگى مىگردد و گاهى تا سرحد مستى و جنون پيش مىرود؛ مانند رباخوارى كه پيوسته در حال محاسبه دارايىهاى خود و دخل و خرج است و هماره انديشه و استعدادهاى او صرف افزايش درآمدها است. [13] هنگام توجه بيش از حد به شهوتهاى جنسى نيز گاهى چنين حالتى پيش مىآيد؛ چنان كهقرآن كريم درباره قوم لوط مىفرمايد: لعمرك انهم لفى سكرتهم يعمهون؛ [14] به جان تو سوگند كه آنان در مستى خود سرگردان بودند. قرآن كريم و توجه به خود
در قرآن كريم، گاهى براى اين حالت از خود بيگانگى و غفلت از خود، كه در اثر تعلق شديد خاطر به امور ديگر پديد مىآيد، واژه لهو به كار رفته است. [15] در واقع، علت آن كه در فقه اسلامى بسيارى از كارها به عنوان «لهو» تحريم شده، آن است كه آدمى را از خود غافل مىسازد و اين امر موجب تباهى انسان مىگردد.منشأ صدور هر كار صحيحى در انسان، توجه به خويشتن است.بنابراين توجه به اين كه او خود چه كسى است، در كجاست، و چه كارى به مصلحت او و چه كارى به زيان اوست اهميت حياتى مىيابد. وقتى عوامل بيرونى چنان بر شخص مسلط شدند كه ديگر توجهى به خود نداشت، قدرت گزينش از او گرفته مىشود و به تعبير قرآن، گرفتار حالت لهو مىگردد؛ حالتى كه همواره از نظر اخلاقى نكوهيده و در بعضى مراتب از نظر فقهى نيز حرام است. قرآن كريم انسان را دعوت مىكند كه به خودش بپردازد: يا ايها الذين آمنوا عليكم انفسكم؛ [16] «اى كسانى كه ايمان آوردهايد به خودتان بپردازيد» .اين پرداختن به خود و در انديشه منافع و مصالح واقعى خود بودن، تنها در صورتى ميسور است كه انسان به خود توجه داشته باشد.قرآن كريم همچنين از اين حقيقت پرده بر مىدارد كه خود فراموشى و خود باختگى كيفر غفلت از خداست: و لا تكونوا كالذين نسو الله فأنساهم انفسهم؛ [17] و چون كسانى نباشيد كه خدا را فراموش كردند و او [ نيز ] آنها را دچار خود فراموشى كرد». آثار توجه به خود
توجه به خود مراتبى دارد و بر هر مرتبه آثار ويژهاى مترتب مىگردد كه اينك مجال پرداختنبه همه آنها نيست. [18] نكتهاى كه به تناسب ساختار اين بحث در اين جا بايد افزود آن است كه آدمى به مقتضاى حب ذات، به خود توجه مىكند و از آن جا كه حب ذات ريشه پيدايش و دوام حب بقا، حب كمال، حب علم، حب قدرت و مانند آنها است، توجه به نفس باعث مىشود كه اين ابعاد نفسانى نيز مورد توجه قرار گيرند و در نتيجه، شخص در صدد بر مىآيد تا اين ابعاد وجودى مورد محبت خويش را باز بشناسد و راه دستيابى به آنها را تشخيص دهد و سپس براى به دست آوردن آنها تلاش كند. بنابراين، توجه به نفس موجب مىگردد انسان در جهت شناخت كمالها و مصالح خويش و راه دستيابى به آنها حركت و تلاش كند و از ديگر سوى، نقصها و عيبهاى خويش را باز شناسد و خود را از آلوده شدن به آنها نگاه دارد. لزوم توجه به همه ابعاد نفس
گفتنى است كه چون نفس ابعاد گوناگونى دارد، توجه به آن اقتضا دارد كه همه ابعاد آن را مورد توجه قرار دهيم.از اين رو، تمركز يافتن توجه شخص به يكى از آن ابعاد و غفلت از شؤون ديگر نفس، انحراف از مسير فطرت و منشأ كژ روى بوده، آثار زيانبارى به بار مىآورد .يك سو نگرى به نوبه خود عامل اتصاف افعال انسان به بدى و منشأ ارزش منفى آنها مىگردد و هر چه نفس در اين زاويه پيش رود، از مسير اصلى فطرى بيشتر منحرف خواهد شد؛ مانند كسى كه تنها به بعد مادى نفس خود توجه دارد و از بعد معنوى آن غفلت ورزيده است كه طبعا فعاليتهاى عضوى و ظاهرى وى نيز در همان بعد مادى متمركز خواهد شد و صرفا لذتهاى مادى، دانشهاى مادى، بقاى مادى و كمال مادى، آرمانهاى او خواهند بود. حقيقت جويى
غريزه حقيقت جويى به طور فطرى ما را به مطالعه و شناخت نفس وامىدارد.در اين مطالعه براى ما وابستگىهاى نفس به بيرون از خود، جايگاهش در عالم وجود و مبدأ و معادش دانسته مىشود.و اين معرفت سرانجام به شناخت خداوند كه محور نظام اخلاق اسلامى و زير بناى ايمان دينى است، منتهى مىگردد. از آن جا كه در فصل دوم، درباره معرفت خداوند انگيزهها و موانع آن سخن گفته شد، اينك تنها به يادآورى چند نكته بسنده مىكنيم: 1. از آن جا كه فطرت حقيقت جويى انسان خواهان درك واقعيت است، در پى تحصيل علم مطابق با واقع و رسيدن به مرحله يقين و دور شدن از جهل و شك و گمان است؛ از اين رو اكتفا به گمان و وهم انحراف از مسير فطرت حقيقت جويى انسان است.بنابراين از نظر اخلاقى همانگونه كه غفلت و بىتوجهى به خويش ارزش منفى دارد، باقى ماندن در شك و ترديد و يا بسنده كردن به گمان و وهم و باقى ماندن در جهل مركب و عقايد نادرست نيز امرى نكوهيده است. [19] 2. پس از مرحله بيدارى از غفلت، دومين گام به سوى تكامل آن است كه انسان عقل خويش را به درستى به كار گيرد و واقعيتها را آن گونه كه هست، كشف نمايد.در اين مرحله فضيلت اخلاقى اهتمام به كسب علم يقينى و خروج از حالت شك و بسنده نكردن به گمان است.از اين رو است كه قرآن كريم كسانى را كه به بهانه نداشتن علم و يقين به آخرت از تكاليف خود سرباز مىزدند و آسوده خاطر تحصيل علم و عمل به وظايف را رها مىكردند، نكوهش مىكند؛ همان كسانى كه وقتى گفته مىشد: چرا به معاد باور نداريد؟ مىگفتند: ما بهآن يقين نداريم، پس آن را نمىپذيريم. [20] 3. هر چند فطرت حقيقت جويى، آدمى را به دانستن هر چيز فرا مىخواند، اما بايد توجه داشت آگاهى از برخى امور نه تنها سودى براى آدمى ندارد، بلكه ممكن است به زيان او نيز باشد و موجب پشيمانى وى گردد.ميل به دانستن مانند هر ميل ديگرى، خود به خود، حدى ندارد، اما راه فطرى ارضاى هر ميل آن است كه با توجه به ساير ابعاد وجود آدمى تعديل گردد.عامل اين تعديل كه همه گرايشهاى انسان را در بزرگ راه كمال و صراط مستقيم قرار مىدهد همان ميل انسان به كمال همه جانبه خود است.در قرآن كريم نيز به اين نكته توجه شده و مرزهايى براى دانستن بيان شده است. [21] قدرتطلبى
ميل به قدرت در آدمى يك ميل فطرى است كه جهت آن نامحدود بوده، تعين خاصى ندارد و اين آگاهى انسان است كه جهت اين ميل را مشخص كرده بدان تعين مىدهد.آدمى هرگاه از يك قدرت نايافته كه بتواند بدان دست يابد آگاه شود فطرتا دوست دارد آن قدرت را در ميان دارايىهاى خود در آورد و هر چه احساس نيازمندى به آن قدرت در او بيشتر گردد، اين علاقه و محبت رو به فزونى مىگذارد و زمينه تلاش براى تحصيل آن را فراهمتر مىسازد. آيات فراوانى از قرآن كريم به طور مستقيم يا غير مستقيم بر فطرى بودن قدرت طلبى در انسان دلالت دارد، كه از روشنترين آنها آيه 120 از سوره طه است.قرآن كريم داستان آدم و وسوسه شيطان را كه گزارش مىكند، سخن شيطان در مقام وسوسه آدم را چنين حكايتمىكند: فوسوس عليه الشيطان قال يا آدم هل ادلك على شجرة الخلد و ملك لا يبلى ؛ «پس شيطان او را وسوسه كرد، گفت، اى آدم آيا تو را به درخت جاودانگى و سلطنتى كه زايل نمىشود راه نمايم؟» اين آيه بيان مىدارد كه شيطان براى فريب دادن آدم و تشويق او به خوردن از درخت ممنوع، بر دو چيز تكيه كرد: جاودانگى آدم و سلطنت.چنان كه مىدانيم سلطنت (ملك) در واقع سمبل قدرت است، چرا كه بزرگترين قدرت انسان تسلط يافتن بر ديگران، يعنى قدرت اجتماعى است.به گزارش قرآن كريم، آدم و حوا فريب شيطان را خورده از درخت ممنوع تناول كردند. [22] از اين آيه به خوبى بر مىآيد كه ميل به جاودانگى و ميل به قدرت در وجود انسان، حتى پيش از هبوط به دنيا، نهاده شده بود و شيطان با آگاهى از اين امر، براى فريب آدم از آن سود جست و موفق شد. [23] تربيت قرآنى در زمينه قدرت
اميال فطرى انسان هيچ كدام لغو و بيهوده نيست و هرگز از سوى اولياى دين، سركوب و تعطيل آن توصيه نشده است، بلكه شيوه صحيح ارضاى آن نشان داده شده است.با توجه به اين نكته رهنمودهاى قرآن كريم را در زمينه قدرت بررسى مىكنيم. [24] در برخى آيات قرآنى بر اين حقيقت تأكيد شده است كه قدرت در اصل اختصاص به خداى متعال داشته «همه نيرو [ ها ] از آن خدا مىباشد». [25] بنابراين هر جا قدرت و نيرويى هست، در واقع جلوهاى از قدرت الهى است و هيچ موجودى گسسته از خداوند، توان انجام هيچ كارى ندارد [26] پس «هر كس طالب عزت [ و توانمندى ] است، [ بداند ] كه عزت يك سره ازآن خداوند است». [27] و براى عزيز و توانمند شدن بايد خود را به آن عزيز مطلق مرتبط ساخت. قرآن كريم از فرعون ياد مىكند كه چون قدرتش را اصالتا از آن خود دانست و پنداشت آنچه او دارد بالاترين حد قدرتى است كه انسان مىتواند بدان دست يابد، دچار سقوط شد و فرياد برآورد: «اى مردم من، آيا سلطنت و پادشاهى مصر و اين نهرها كه از زير [ كاخهاى ] من روان است از آن من نيست؟ پس مگر نمىبينيد؟» [28] و در اثر همين كژ انديشى بود كه سرمستانه ادعاى خدايى كرد و آشكارا گفت: «من پروردگار بزرگتر شمايم». [29] قرآن كريم با ذكر سرانجام كار كسانى چون فرعون و نمرود، به طالبان هدايت هشدار مىدهد كه اگر تمايل فطرى آدمى به كسب قدرت به طور صحيح هدايت نشود، شخص در آغاز دچار انحراف اخلاقى شده پس از آن مرتكب گناه كبيره و در نهايت مبتلا به كفر و شرك و فرعونيت خواهد شد.منشأ انحراف فرعون به فرموده قرآن كريم، برترى جويى او در زمين بود. [30] اگر او به موسى ايمان نياورد، بلكه ايمان آورندگان به او را آزار مىداد، به خاطر آن بود كه «فرعون در آن سرزمين برترى جو و از اسرافكاران بود». [31] «در حالى كه سعادت اخروى از آن كسانى است كه در زمين خواستار برترى و فساد نباشند». [32] البته چنان كه اشاره شد، آموزههاى تربيتى قرآن كريم هرگز با گرايشهاى فطرى آدمى، از جمله قدرت طلبى، ناسازگار نيست.قرآن كريم هرگز آدمى را به قناعت، ركود و توقف در زمينه كسب قدرت فرا نمىخواند، بلكه هشدار مىدهد كه برترىهاى مادى و زمينى كه خيلىها بدان دل بستهاند، دروغين بوده آدمى را از رسيدن به برترىهاى راستين باز مىدارند.بنابر بينش قرآنى، برترىهاى مادى ابزار و وسيلهاى بيش نيستند كه بايد در مسير اهداف متعالى قرار گيرند و اگر به آنها به مثابه هدف نهايى نگريسته شود، سرابى خواهد بود كه آدمى را از دستيابى به كمال حقيقى باز مىدارد.توصيه قرآن در اين باره آن است كه آدمى بايد به قدرت خداوند نظر بدوزد و چنان حركت كند كه در سايه قدرت خداوند بر همه چيز چيره شود، و چنان اوج گيرد كه در زمره پرهيزگاران در ميان باغها و نهرها در قرارگاه صدق، نزد پادشاه توانمند جاى گيرد. [33] ميل به قدرت كه در وجود آدمى نهاده شده، براى آن است كه انسان را در اين مسير و به سوى اين نقطه سير دهد.آرى، قدرت حقيقى انسان در آن است كه بنده خدا گردد، تا قدرت خداوندى در وجود او پرتو افكند. [34] ميل به جاودانگى
ميل به جاودانگى لازمه طبيعى خود دوستى انسان است و اصل وجود اين ميل فطرى، همانند ديگر گرايشهاى فطرى آدمى، از حوزه اختيار آدمى بيرون است؛ از اين رو ارزشهاى اخلاقى، آن را شامل نمىشود.آنچه در اختيار انسان است و داراى بار ارزشى است، نحوه جهت دادن به اين ميل، تعيين مصداق براى آن و رفتار خاصى است كه با تأثر از اين ميل از انسان سر مىزند. قرآن كريم، وجود اين ميل در آدمى را تصديق كرده، [35] از آن در مسير تربيت وى سود مىجويد.در بسيارى از آيات براى تشويق انسان به كم توجهى به دنيا و خوشىهاى آن و توجه بيشتر به آخرت و نعمتهاى آن، دنيا را با آخرت سنجيده، دوام و پايدارى بيشتر آخرت و نعمتهاى آن را نسبت به دنيا گوشزد مىكند.استفاده از اين شيوه بيانگر آن است كه در نظر قرآن كريم، انسان خواهان بقا و جاودانگى است و خداوند در صدد هدايت اين ميلفطرى به راه راست است و انسان را كه در پى چيزى است كه باقىتر و جاودانه باشد، آگاه مىسازد.گاه تنها بر اصل مطلب تكيه مىكند: «آنچه نزد شما است، تمام مىشود و آنچه نزد خدا است پايدار است». [36] و گاه اين نكته را نيز مىافزايد كه شرط فهم اين حقيقت انديشيدن و بيرون شدن از جهان احساس به جهان تعقل و تفكر است: «آنچه نزد خدا است بهتر و پايدارتر است.پس آيا نمىانديشيد؟» [37] و گاه خاطر نشان مىكند كه شرط دستيابى به اين نعمتهاى بهتر و پايدارتر ايمان و عمل صالح است: «و آنچه نزد خدا است براى كسانى كه ايمان آورده و به پروردگارشان اعتماد دارند، بهتر و پايدارتر است». [38] البته نوع انسانها پيش از آن كه از آموزههاى پيامبران بهرهمند گردند، در اثر انسى كه به زندگى دنيا و لذتهاى محسوس آن دارند، «حيات نزديكتر را بر حيات ديگر (آخرت) ترجيح مىدهند؛ حال آن كه زندگانى آخرت بهتر و با دوامتر است». [39] ميل به جاودانگى همچون ديگر اميال فطرى، حكم ماده خامى را دارد كه بسته به نحوه هدايت آن، مىتواند براى انسان مفيد و يا زيانبار باشد.در اين جا نيز عامل مهم در جهت دهى به اين ميل، نحوه شناخت و معرفت آدمى است. انسان اگر حقيقت وجودى خود را منحصر در بدن مادى و زندگانى خود را محدود به حيات دنيوى پنداشت، و جهان آخرت را منكر شد و گفت جز همين حيات دنيا، زندگانى ديگرى وجود ندارد، [40] و يا در آن ترديد نمود، [41] گرايش به جاودانگى در وجود او در شكل دنيا دوستى، دنياطلبى و سرانجام دنيا پرستى ظهور مىكند.از آن جا كه توجه چنين كسانى به محدوده زندگى مادى زوال پذير است كه گنجايش ارضاى ميل به بقاى هميشگى را ندارد، گاهى فسادها و انفجارهايى را نيز به بار مىآورد كه مبدأ حوادث تلخى مىشوند.اما آنان كه حقيقت آدمى را به درستى دريافته به معاد و حيات واپسين باور دارند و دانستند كه حقيقتانسان با مرگ از ميان نرفته بلكه از جهانى به جهانى ديگر منتقل مىشود، همچون تشنه كامى كه آب گوارا نوشيده، در آسودگى و آرامش به سر مىبرند چرا كه هرگز فنايى براى خود نمىبينند و با تلاش دائم و مستمر در هرچه بهتر ساختن حيات جاودان خود مىكوشند. پديده مرگ كه هماره موجب نگرانى، دلهره و اضطراب بوده و امروزه نيز منشأ بيمارىهاى روانى فراوانى گشته، بسيارى را به پوچى كشانده يا به خودكشى واداشته و يا به مواد مخدر مبتلا ساخته است، براى اينان شهدى گوارا است كه تنها مانع رسيدن به محبوب را از ميان بر مىدارد و از اين رو، بىصبرانه انتظارش را مىكشند. 4. ارزشهاى اخلاقى در بعد لذتجويى قرآن و لذتطلبى
لذت جويى و رنج گريزى به معناى عام آن كه شامل همه انواع لذت و رنج مىگردد از جمله تمايلات فطرى اصيل در وجود آدمى است.ساختمان روح انسان به گونهاى است كه قادر نيست از لذت گريزان و خواهان درد و رنج باشد؛ و چون اين امر در اختيار او نيست، از حوزه اخلاق بيرون و فاقد بار ارزشى مىباشد.پس انسان از آن جهت كه خواهان لذت و گريزان از رنج است، نه ستودنى است و نه نكوهيدنى. [42] قرآن كريم با صحه گذاردن بر وجود لذت جويى و رنج گريزى در انسان، از آن در جهت تربيت و سوق دادن او به سوى كمال نهايىاش سود مىجويد.فلسفه وجود وعدههاى فراوان بر انجام كارهاى نيك و وعيدهاى بسيار بر ارتكاب كارهاى زشت در قرآن كريم، نكته ياد شده است: كه اگر ايمان آوريد و عمل صالح انجام دهيد از برترين لذتها بهرهمند شده، هر چه بخواهيد و بدان تمايل داشته باشيد برايتان فراهم شده، [43] از گزند هر گونه رنج و سختى در امانبوده، [44] هيچ غم و اندوهى شما را آزرده خاطر نخواهد ساخت، [45] و در يك كلمه در حياتى طيب و خوش و گوارا به سر خواهيد برد . [46] قرآن كريم اصل لذت برى را بد ندانسته و با صراحت آن را تجويز كرده است و حتى كسانى را كه بيهوده خود يا ديگران را از نعمتهاى الهى محروم مىسازند، ملامت كرده مىفرمايد: [ اى پيامبر ] بگو: زيورهايى را كه خدا براى بندگانش پديد آورده و [ نيز ] روزىهايى پاكيزه را چه كسى حرام گردانيده؟ بگو: اين [ نعمتها ] در زندگى دنيا براى كسانى است كه ايمان آوردهاند [ و كفار نيز از آنها بهرهمندند ] در حالى كه روز قيامت خاص مؤمنان مىباشد. [47] لذت طلبى نكوهيده
چرا به تكرار در متون دينى، لذت جويى نكوهش شده است؟ پاسخ آن روشن است: اين نكوهشها به امور و عوامل جنبى همراه آن تعلق مىگيرد، نه آن كه مستقيما متوجه گرايش فطرى انسان باشد.برخى از اين عوامل جنبى عبارتند از: يكم: غفلت از لذتهاى ارزندهتر.توجه، تمركز و غرق شدن در لذتهاى مادى و زودگذر آدمى را نسبت به لذتهاى برتر و بالاتر غافل ساخته موجب محروميت انسان از آنها مىگردد.ظرفيت انسان محدود است و نمىتواند از همه لذتها يك جا برخوردار گردد.از اين رو، بايد ميان آنها دست به گزينش زند و طبيعى است كه انسان به حكم عقل بايد لذتهايى را كه بهتر، شديد و عميقترند، برگزيند.اما گاهى انس به لذتهاى حسى و مادى موجب مىگردد در اين انتخاب به خطا رود و بر خلاف حكم عقل و منطق عمل نمايد و در اينجا است كه سزاوار نكوهش مىگردد. پرداختن به لذتهاى دنيوى اگر به گونهاى باشد كه آدمى را از حيات اخروى و سعادت جاودانش غافل ساخته از آن باز دارد، نكوهيده و ممنوع است، و گرنه قبح و نكوهشى در آن نيست. [48] هشدار قرآن كريم به آدميان آن است كه بدانند بهتر و پايدارتر از لذتهاى دنيا را مىتوانند به دست آورند؛ لذتهايى كه گرد زوال و شائبه بر دامنشان نمىنشيند. دوستى خواستنىها [ ى گوناگون ] از: زنان و پسران و اموال فراوان از زر و سيم و اسبهاى نشاندار و دامها و كشتزار [ ها ] براى مردم آراسته شده [ ليكن ] اين جمله، مايه تمتع زندگى دنيا است، و حال آن كه فرجام نيكو نزد خدا است.بگو: آيا شما را به بهتر از اينها خبر دهم؟ براى كسانى كه تقوا پيشه كردهاند نزد پروردگارشان باغهايى است كه از زير [ درختان ] آنها نهرها روان است؛ در آن جاودانه بمانند و همسرانى پاكيزه و [ نيز ] خشنودى خدا [ را دارند ] و خداوند به [ امور ] بندگان [ خود ] بينا است. [49] دوم: شانه خالى كردن از تلاش براى دستيابى به لذتهاى والاتر.گاهى لذت طلبى انسان موجب مىگردد كه انسان از تحمل هر گونه رنج و تن دادن به هر كار دشوارى سرباز زند و اين امر، چون موجب حرمان او از لذتهاى برتر مىگردد، نكوهيده و از لحاظ اخلاقى مردود است.در اين صورت، لذتگرايى چون موجب تن پرورى گشته و شخص را در لذتهاى پست، غرق و از لذتهاى والا محروم مىسازد، مذموم و نكوهيده است. آثار سوء راحت طلبى در تمام ابعاد زندگى انسان نمود دارد. بسيارى از بدبختىها، انحرافها و خوارىهايى كه افراد و گروهها در طول تاريخ بدان گرفتار آمدند، ريشه در تن پرورى و رنج گريزى آنان دارد.قرآن كريم با ذكر نمونههايى چند از اين گروهها، آدميان را از راحتطلبى برحذر داشته است.يكى از اين نمونهها بنى اسرائيل است كه قرآن براى پند آموزى مؤمنان مكرر درباره آنان سخن گفته است.از ويژگىهاى اين قوم همان راحت طلبى و تنبلى آنان بود كه خوارى و خذلان دنيا و آخرت را برايشان به ارمغان آورد.قرآن كريم در اين باره مىگويد: « [ وقتى بنى اسرائيل از چنگ فرعونيان رهايى يافتند، موسىبه آنان گفت: ] اى قوم من، به سرزمينى مقدس كه خداوند براى شما مقرر داشته است، درآييد و به عقب باز نگرديد كه زيانكار خواهيد شد. [ آنان در پاسخ ] گفتند: اى موسى در آن جا مردمى زورمندند و تا آنان از آن جا بيرون نروند ما هرگز وارد آن نمىشويم: پس اگر از آن جا بيرون روند، ما وارد خواهيم شد. [ آنگاه ] دو مرد از زمره كسانى كه [ از خدا ] مىترسيدند و خدا به آنان نعمت داده بود، گفتند: از آن دروازه بر ايشان [ بتازيد و ] وارد شويد كه اگر از آن درآمديد قطعا پيروز خواهيد شد و اگر مؤمنيد به خدا توكل كنيد. [ اما آنان در پاسخ ] گفتند : اى موسى تا وقتى آنان در آن [ شهر ] اند ما هرگز پاى در آن ننهيم تو و پروردگارت برويد و جنگ كنيد كه ما همين جا مىنشينيم». [50] بنىاسرائيل با آن كه مىدانستند مبارزه با دشمن عزت، عظمت و لذت سيادت و حريت را در پىدارد، راحت طلبى و تن آسايى را برگزيدند و نتيجهاش آن شد كه خدا به موسى فرمود: [ ورود به ] آن [ سرزمين ] چهل سال بر ايشان حرام شد [ كه ] در بيابان سرگردان خواهند بود. [51] و [52] سوم: كوتاهى در شكوفا ساختن استعداد درك لذتهاى والاى انسانى.برخى از لذتها به گونهاى هستند كه انسان به طور طبيعى و خود به خود، از همان آغاز و يا در مسير رشد خود، استعداد درك آنها را مىيابد، مانند لذت خوردن، آشاميدن، آميزش جنسى.اما لذتهايى هم هست كه انسان تنها با تلاش خود مىتواند آنها را درك كند؛ مانند لذت انس با خدا و تقرب و منزلت يافتن در پيشگاه الهى.انسان به حكم عقل بايد براى شكوفا ساختن استعداد درك اين لذتها تلاش كند و اگر تنها به لذتهاى مادى و كم ارزش قناعت ورزد، و براى بهرهمندى از لذتهاى والا و برتر تلاش نكند، شايسته سرزنش خواهد بود.در اين جا نيز بهرهمندى از لذتهاى مادى از آن جهت كه مانع استعداد درك لذتهاى متعالى گشته نكوهيده و داراى ارزش منفى است.
تا تو تن را چرب و شيرين مىدهى
گوهر جان را نبينى فربهى
گوهر جان را نبينى فربهى
گوهر جان را نبينى فربهى
خوردن و آشاميدن
گرايش به لذت، شاخههاى متعددى دارد كه از جمله آنها گرايش حاصل از خوردن و آشاميدن است هر چند اصل گرايش به اين نوع لذت همانند ديگر لذتها، فطرى و غير اختيارى است و از اين رو در حوزه اخلاق و ارزشهاى اخلاقى قرار نمىگيرد، اما اندازه و نحوه ارضاى اين ميل، جهت دهى به آن و مسائلى از اين دست، در حوزه ارزشهاى اخلاقى مىگنجد. آيات فراوانى از قرآن كريم اين ميل را مورد توجه قرار دادهاند.از آن جا كه اين آيات در مقام ياد كرد نعمتهاى الهى براى انساناند، مىتوان از آنها استفاده كرد كه خواستنى بودن آن نعمتها امرى فطرى است.اين آيات را مىتوان در چند دسته قرار داد: الف: آياتى كه به توجه خداوند به روزى انسان دلالت دارند.اين آيات نعمتهاى خدا را در مورد روزى انسان و خوردن و آشاميدن وى ياد مىكند.از آن جا كه مضمون اين آيات با منع استفاده از اين نعمتها سازگار نيست، مىتوان اباحه تنعم از آنها را استفاده كرد؛ مانند آن كه مىفرمايد: «و او است كسى كه دريا را مسخر گردانيد، تا از آن گوشت تازه بخوريد». [53] ب: آياتى كه استفاده از روزى را تجويز مىكنند.در برخى از آيات صريحا به استفاده از خوردنىها و آشاميدنىها امر شده است.از آن جا كه اين گونه فرمانها در مواردى صادر شده كه گمان منع استفاده از اين نعمتها و حرمت خوردن آنها مىرفته، تنها بر جواز دلالت دارند، نه بر وجوب و يا استحباب؛ [54] مانند آن كه مىفرمايد: «از روزى خدا بخوريد و بياشاميد و در زمين سر به فساد بر مداريد». [55] ج: آياتى كه خوددارىهاى بىمورد را نكوهش مىكنند.قرآن كريم افزون بر تجويز بهرهورى از خوردنىها و آشاميدنىها، كسانى را كه استفاده يك دسته از خوردنىها يا نوشيدنىها را بدون هيچ سببى بر خود تحريم كرده بودند سرزنش مىكند، : «كسانى كه از روى بىخردى و نادانى فرزندان خود را كشتهاند و آنچه را خداوند روزيشان كرده بود از راه افترا به خدا حرام شمردهاند، سخت زيان كردند.آنان به راستى گمراه شده و هدايت نيافتهاند». [56] د: آياتى كه از وجود لذت خوردن و آشاميدن در آخرت خبر مىدهند.اين دسته از آيات گوياى آن است كه مؤمنان و سعادتمندان در آخرت، از نعمت خوردنىها و آشاميدنىها بهرهمندند و اين نشان مىدهد كه ميل به خوردن و آشاميدن و لذت بردن از آنها منحصر به زندگى دنيا نبوده در جهان پس از مرگ نيز وجود دارد: «مثل بهشتى كه به پرهيزگاران وعده داده شده [ چون باغى است كه ] در آن نهرهايى است از آبى كه [ رنگ و بو و مزه آن ] بر نگشته و جوىهايى شيرى كه مزهاش دگرگون نشود و رودهايى از بادهاى كه براى نوشندگان لذتى دارد و جويبارهايى از انگبين ناب و در آن جا از هر گونه ميوه براى آنان فراهم است». [57] از مطالعه مجموع آيات قرآنى مىتوان دريافت كه لذت برى از خوردنىها و آشاميدنىها، به خودى خود، ارزش منفى يا مثبت اخلاقى ندارد.بد بودن آن در گرو يك جهت بيرونى است كه به لحاظ كميت، كيفيت، انگيزه و تزاحمهايى كه با كمالات انسانى پيدا مىكند، انتزاعمىشود؛ چنان كه خوب بودن آن نيز در گرو جهات بيرونى مىباشد. از آيات قرآنى به دست مىآيد كه دو چيز به عمل خوردن و نوشيدن انسان مطلوبيت مىدهد : يكى توانايى يافتن بر انجام كارهاى شايسته: «اى پيامبران از چيزهاى پاكيزه بخوريد و بياشاميد و كار شايسته كنيد». [58] و ديگرى سپاسگزارى: «اى كسانى كه ايمان آوردهايد از نعمتهاى پاكيزهاى كه روزى شما كردهايم بخوريد و خدا را شكر كنيد اگر تنها او را مىپرستيد». [59] غريزه جنسى و ازدواج
علاقه به همسر و ارضاى غريزه جنسى نيز از جمله ميلهايى است كه فطرى و لازمه ساختمان روح انسان مىباشد و هم از اين رو، به لحاظ اخلاقى نمىتوان آن را نيك، يا بد خواند .آنچه در ارتباط با اين ميل، در قلمرو اخلاق قرار مىگيرد، اين است كه آدمى آن را چه اندازه، چگونه و با چه انگيزهاى ارضا نمايد؛ تا به لحاظ اخلاقى كارى شايسته به شمار آيد.ارضاى غريزه جنسى، همچون ديگر غرايز، نبايد به گونهاى صورت پذيرد كه انسان را از دستيابى به كمالهاى برتر باز دارد، كه در اين صورت ارزش منفى يافته مورد نكوهش اخلاقى واقع مىشود.به طور كلى، چنان كه گذشت، تزاحم خواستهاى فطرى با يكديگر است كه منشأ پيدايش ارزش منفى مىگردد و با سنجش اين خواستهها با يكديگر است كه مرز هر يك روشن مىگردد.البته در بيشتر موارد ما نمىتوانيم از طريق يافتههاى متعارف و عقلايى خود اين مرزها را باز شناسيم؛ زيرا بر موارد تزاحم و تأثير نامطلوب آنچه در طريق ارضاى اين ميلها انجام مىدهيم؛ احاطه نداريم.بدين سبب، از استمداد وحى الهى ناگزيريم.رعايت مصالح به ويژه مصالح اجتماعى اقتضا دارد كه ارضاى ميل جنسى از طريق تشكيل خانواده صورت پذيرد زيرا در پرتو تشكيل خانواده است كه زمينه رشد عواطف و فضايل انسانى، عشق، ايثار، فداكارى، قداست، پاكى و بلند نظرى فراهم مىگردد و در برابر، زمينههاى رشد فساد، انحطاط، تباهى، بيمارىهاى خاص جسمى و روانى، نابودى عواطف و سقوط در زندگى حيوانى از ميان مىرود.افزون بر اينها تشكيل خانواده بستر مناسبى است براى تنظيم روابط حقوقى و اجتماعى و مسؤوليتهاى هر يك از پدر و مادر نسبت به فرزند و نيز نسبت به يكديگر كه از طريق مسايل ارث، انفاق، تربيت، مهر، فرمانبرى و ديگر حقوقى كه در نظام خانواده زمينه پيدا مىكند، شكل مىگيرد. حاصل آن كه اگر بىبندو بارى در ارضاى غريزه جنسى رواج يابد و هر كس با هر فردى از جنس مخالف كه بخواهد، بتواند در آميزد، بنياد خانواده لرزان مىگردد و مصالح فراوانى كه بر آن بار مىشود، از دست خواهد رفت.از اين رو، مصالح اجتماعى اقتضا دارد، محدوديتهايى در ارضاى ميل جنسى اعمال گردد كه قالب كلى آن، اعمال غريزه جنسى در چارچوب ازدواج قانونى و شرعى است و اما شرايط خاص ازدواج شرعى، مانند شرايط مالى، جسمى، روحى، اجتماعى، سنى و ديگر ويژگىهايى كه در ازدواج بايد رعايت گردد، با مراجعه به قانون الهى دانسته مىشود .قرآن كريم ضمن ستايش از كسانى كه دامن خويش را از آلودگى باز داشتهاند، كسانى را كه اين حدود را در آميزش جنسى خود رعايت نمىكنند، نكوهش كرده آنان را تجاوزكار مىخواند. [60] نكته آخر آن كه: بنابر اصول كلى به دست آمده از قرآن كريم، نيت و انگيزه كار، تأثير تام و تمامى در نوع و ميزان ارزش آن كار دارد.كارهاى آدمى هر چه بيشتر از طريق نيت و انگيزه با خداى بزرگ مرتبط گردند، داراى ارزش بيشترى خواهند بود و در برابر، هر چه بيشتر تحت تأثير انگيزههاى نفسانى باشند، از كانون ارزش دورترند.درباره روابط زناشويى نيز، اگر كسى تنها براى ارضاى ميل جنسى، دست به اين عمل زند، كار او صرفا مباح و فاقد ارزش اخلاقى است.و اگر افزون بر لذت برى، خواست خداوند را نيز در نظر گيرد، حدود الهى رارعايت كرده از آن فراتر نرود، عمل او ارزش اخلاقى ثبت مىيابد.سرانجام اگر كسى در امر ازدواج و تشكيل خانواده نيت خود را خالص سازد به گونهاى كه نه ارضاى ميل جنسى، بلكه تنها فرمانبرى از خداى سبحان را در نظر داشته باشد ارزش اخلاقى عمل او فزونى مىيابد و اين نيز بسته به انگيزه فرمانبرى از خداوند، مراتبى مىيابد.آن كس كه خداوند را اطاعت مىكند تا به بهشت رود يا از دوزخ برهد، كجا و آن كه تنها خشنودى او را مىطلبد، كجا؟ و ميان آن دو مراتب بسيار است. لباس و مسكن
افزون بر غريزه جنسى و ميل به خوردن و آشاميدن، آدمى نيازهاى جسمانى ديگرى نيز دارد كه با تأمين آنها، لذتهاى ويژهاى براى او پديد مىآيد.از آن جمله است نياز به پوشاك براى گرم كردن خود و نياز به مسكن براى استقرار و مصون ماندن از پارهاى خطرات.قرآن كريم در آياتى چند درباره مسكن و لباس آدمى سخن گفته است.تكيه اين آيات عمدتا بر ياد كرد نعمتهاى خداوند براى انسان است، تا حالت تسليم و شكرگزارى در او پديدار شود. نكته ديگر آن كه: قرآن كريم بر اساس بينش توحيدى خود، آنچه را انسان از آن برخوردار است هر چند به ظاهر ساخته و پرداخته خود او باشد به خداوند استناد داده و مىفرمايد : «خداوند براى شما خانههايتان را مايه آرامش قرار داد و از پوست دام براى شما خانههايى نهاد كه آنها را در روز جا به جا شدنتان و هنگام ماندنتان سبك مىيابيد [ و به راحتى مىتوانيد آنها را منتقل كنيد. ] و از پشمها و كركها و موهاى آنها وسايل زندگى، كه تا چندى مورد استفاده است، [ قرار داد ] و خدا از آنچه آفريده [ درختها و سقفها و ديوارها ] براى شما سايههايى فراهم آورده و از كوهها براى شما پناهگاههايى [ غارها ] قرار داده و براى شما تنپوشهايى مقرر ساخته كه شما را از گرما [ و سرما ] حفظ مىكند و تن پوشهايى [ زرههايى ] كه شما را در جنگتان حمايت مىكند؛ اين گونه وى نعمتش را بر شما تمام مىگرداند؛ اميد كه [ به فرمانش ] گردن نهيد». [61] سخن درباره ارزشهاى اخلاقى در بهرهبردارى از لباس و مسكن، همان است كه درباره غريزه جنسى و ميل به خوردن و آشاميدن گذشت.تلاش آدمى براى به دست آوردن و استفاده از لباس و مسكن، به خودى خود، از نظر اخلاقى نه خوب است و نه بد.اما اگر اين تلاشها به گونهاى با خداوند و كمالهاى معنوى انسان ارتباط يابد، ارزش مثبت داشته به زبان دينى، عبادت شمرده مىشود؛ مانند آن كس كه براى فراهم ساختن آسايش بيشتر خانواده خود و يا احسان به ديگران و امورى از اين دست، تلاش مىكند تا مسكنى مناسب فراهم آورد. از جمله امورى كه به تلاش انسان در رسيدگى به وضع لباس و مسكن و بهبود آن، ارزش مثبت مىدهد، آن است كه در جامعهاى كه عزت و احترام را به وضع ظاهرى افراد مىدانند، فرد مسلمان چنين كند تا موجب رواج اسلام و عزت مسلمانان گشته، توجه مردم به دين خدا افزايش يابد. و در يك سطح بالاتر اگر ملتى كه در جهان مادىگرايى داعيه حكومت دينى دارد، در كنار رشد فضيلتهاى اخلاقى، عمران و آبادانى و توسعه اقتصادى خود را چنان بهبود بخشد كه نظر مثبت ملتهاى جهان را به خود جلب كرده زمينه استقرار حكومت دينى را در همه نقاط جهان فراهم آورد.همه تلاشهايى كه با اين انگيزه صورت مىپذيرد، عبادت، فضيلت و موجب تقرب به خداوند خواهد بود.به طور كلى انگيزه الهى و نيت خالص است كه عمل انسان را از نگاه اخلاقى نيك و ارزشمند مىسازد. قرآن كريم در اين باره داستان حضرت سليمان عليه السلام را ياد مىكند كه كاخى از بلور داشت؛ وقتى بلقيس قدم به آستان آن نهاد، پنداشت زير پايش آب است و گمان برد بايد از درون آب صاف و زلال بگذرد؛ از اين رو لباسهايش را جمع كرد و بالا گرفت، و به تعبير قرآن «ساقهايش را نمايان كرد» .همراهان كه اشتباه او را دريافتند، به او گفتند: «اين جا آب نيست.اين كاخى ساخته شده از بلور است» .بلقيس با ديدن اين شكوه ظاهرى در برابر عظمتمعنوى سليمان خضوع كرد و آيين حق را پذيرفت. [62] اين به خاطر آن بود كه در آن عصر، در اثر ضعف بينش اجتماعى، مردم مىپنداشتند مؤمنان از نعمتهاى دنيوى محروم بوده گروهى پست، وامانده و عقب افتادهاند.به همين خاطر بود كه سليمان از خداوند حكومتى گسترده طلبيد [63] و آن شكوه و عظمت را در برابر كافران فراهم آورد تا حتى آنان كه عقلشان در ديدگانشان جا كرده بود، در برابر دين حق خاضع گشته به آن بگروند. زينت و آراستگى
نيازها و گرايشهايى كه تا كنون از آن سخن گفتيم، كم و بيش نيازهاى مادى هستند كه بىتوجهى به آنها زندگى انسان را به خطر انداخته يا به گونهاى آن را مختل مىسازد.اما آدمى را گرايشها و نيازهاى ديگرى نيز هست كه گرچه تأثير آنها در زندگى بدين پايه نمىرسد، در عين حال، تأمين و ارضاى آنها براى انسان لذت بخش است از اين دست امور مىتوان به زينت و آراستگى ياد كرد. گرايش به زيبايى از ديگر نيازهاى آدمى مستقل است؛ هر چند غالبا با آنها همراه مىگردد .براى مثال، انسان به غذا ميل دارد و با خوردن آن نياز مادى بدن خود را پاسخ مىدهد؛ حال اگر همان غذا خوش رنگ و بو و خوش طعم نيز باشد و در ظرفهاى پاكيزه و زيبا بر انسان عرضه گردد، به طور طبيعى لذت بيشترى از آن خواهد برد.روشن است كه جهت نياز به غذا غير از جهت لذتبرى از رنگ و بو و مانند آن است.از اين رو، شخص نابينا يا آن كه فاقد حس بويايى است، آن اندازه كه انسان بينا و داراى شامه سالم از غذا لذت مىبرد، احساس خوشى نمىكند. استفاده از بوى خوش، رنگ مطبوع، شكل زيبا، مناظر پر طراوت و يا ادراك جمالهاى معنوى و زيبايىهاى ادبى در شعر، نثر و مانند آنها كه ما با عنوان زينت و آرايهها از همه آنها ياد مىكنيم، در شمار نيازهاى اوليه انسان نبوده فقدان آنها زندگى انسان را به خطر نمىاندازد، ولى لذتى را براى آدمى به ارمغان مىآورند كه گاه بر لذتهاى مادى و مورد نياز انسان تفوق دارند. گرايش به جمال نيز همچون ديگر ميلهاى فطرى انسان مورد توجه قرآن كريم قرار گرفته تا آن جا كه همه آنچه كه روى زمين است، زينتى براى آن به شمار آورده است. [64] بنابر آيات قرآنى، خداى سبحان به وسيله آبى كه از آسمان فرو فرستاد، باغهاى شاداب و بهجتانگيز مىروياند [65] كه انسان از ديدن آنها شادمان و خوشحال مىگردد.نيز دريا را براى ما مسخر ساخت تا از آن ماهى بگيريم و بدين وسيله نيازهاى مادى خود را برطرف سازيم و اشياى زينتى براى استفاده در آرايش و تجمل از آن بيرون آوريم. [66] ستارگان نيز چراغهايى هستند كه خداوند آسمان دنيا را با آن زينت بخشيده است. [67] استفاده از زينت و جمال خواه به معناى بهرهمندى از آنها مانند ديدن مناظر زيباى طبيعت يا به معناى آراستن و رسيدن به وضع ظاهرى خود، به خودى خود، از لحاظ اخلاقى نه خوب است و نه بد.ولى اگر اين امر به گونهاى با خدا و كمالهاى انسان مرتبط گردد، مىتواند داراى ارزش اخلاقى مثبت گردد.اين ارتباط متناسب با دو نوع استفاده از زينتها، به دو صورت تصور مىشود: ارتباط در نتيجه، و ارتباط در انگيزه عمل. منظور از ارتباط با خدا در نتيجه عمل آن است كه بهرهمندى از اين نعمتها به گونهاى رابطه انسان با خدا را بيشتر كرده، معنويات انسان را تعالى بخشد و روح شكر و سپاس را در وى بيدار سازد و بر علم و معرفت او به خدا بيفزايد.اولياى خدا آنگاه كه در دل شب براى عبادت بر مىخيزند به آسمان و ماه و ستارگان نگريسته، از زيبايى و عظمت آن به وجد مىآيند؛ قدرت و عظمت الهى را ياد مىآورند و رفته رفته در ياد او غرق مىشوند و با انديشه در اين عالم آينده جهان را مشاهده مىكنند. [68] بىترديد چنين نگاهى به زيبايىهاى جهانآفرينش بالاترين ارزش اخلاقى را دارا است. منظور از ارتباط در انگيزه آن است كه انگيزه شخص در استفاده از زينتها، مانند آراستن خود، پيروى از فرامين الهى و آداب اخلاقى باشد.اسلام درباره نظافت، آراستگى و رسيدگى به سر و وضع خود، رهنمودهايى دارد كه اگر مسلمان به قصد عمل به آداب دينى، آنها را به كار بندد، كارش عبادت و داراى ارزش اخلاقى خواهد بود.براى مثال، اسلام اجتماع مؤمنان را مهم مىشمارد و براى انس گرفتن آنان با يكديگر دستورهاى فراوانى دارد و از آن جا كه آراستگى و پاكيزگى ظاهرى موجب انس ميان افراد مىشود، اسلام سفارش مىكند كه مؤمنان خود را براى يكديگر بيارايند و فرمان مىدهد كه: «اى فرزندان آدم هنگام حضور در مساجد [ و شركت در اجتماع مسلمانان ] زينت خود را بر گيريد». [69] زينت در اين آيه شريفه، آراستن لباس و موى سر و صورت هر دو را شامل مىشود.به همين ملاك در ساير مجالس كه مؤمنان گردهم مىآيند، بايد ظاهرى آراسته داشته باشند. در روايات فراوانى آمده است كه پيامبر گرامى صلى الله عليه و آله هنگامى كه در جمع مسلمانان حاضر مىشدند و يا حتى وقتى كه به ملاقات يك نفر مىرفتند، خود را مىآراستند و اگر آيينهاى در دست نبود، در آب زلال مىنگريستند و سر و وضع خود را مرتب مىكردند.علاقه پيامبر به عطر و استفاده دائمى از آن تا آن جا كه يك سوم هزينه سالانه ايشان مربوط به تهيه عطر مىشد از همين رو بود. عواطف
يكى ديگر از مجارى ظهور لذتجويى انسان، عواطف او است.عواطف، جمع عاطفه از ريشه عطف به معناى توجه و ميل است.مقصود از عاطفه در اين بحث، كشش نفسانى يك انسان نسبت به انسان ديگر است؛ شبيه آنچه ميان آهن و آهن ربا هست.آدمى در چنين حالتى احساس مىكند كه به سوى انسان ديگرى كشيده مىشود. عواطف انسانى از ريشههايى تغذيه كرده، به شكلهاى گوناگون ظاهر مىشوند.ريشهعاطفه گاهى نفعى است كه از فردى به انسان مىرسد، گاهى لذتى است كه از مشاهده ديگرى مىبرد و گاهى نيز به طور طبيعى انسان كشش و ميلى در خود نسبت به ديگرى احساس مىكند؛ بىآنكه سودى برد يا جمالى در كار باشد بارزترين نمونه اين نوع عاطفهها رابطه ميان مادر و فرزند است.مادر فرزندش را تنها از آن جهت كه فرزند او است، دوست مىدارد و بدو عشق مىورزد. [70] نكته شايان توجه در بحث عواطف آن است كه بر خلاف ديگر اميال فطرى كه ارضاى آنها به خودى خود و با قطع نظر از عناوين ثانوى، مانند نيت و انگيزه، به لحاظ اخلاقى نه خوب است و نه بد و به تعبير فقهى مباح مىباشد در خصوص عواطف بايد گفت از آيات و روايات بر مىآيد كه رشد و تقويت عواطف انسانى به خودى خود مطلوب است و بهرهاى از ارزش مثبت اخلاقى را واجد مىباشد.انسانى كه نسبت به ديگران احساس همدردى مىكند، از رنج ديگران رنج مىبرد و از خوشى آنان شادمان مىگردد، بر كسى كه چنين احساسى ندارد و كاملا بىتفاوت است، برترى دارد. در متون مقدس دينى شواهد فراوانى بر مطلوبيت حالت رأفت و رحمت وجود دارد؛ از جمله آن كه خداوند ياران حضرت مسيح را به خاطر وجود اين ويژگى در ايشان مىستايد و مىفرمايد : «در دلهاى كسانى كه از او [ حضرت مسيح ] پيروى كردند، رأفت و رحمت نهاديم». [71] پيامبر اسلام آنگاه كه از مردى اعرابى شنيد: «من چند فرزند دارم و هنوز هيچ يك از آنان را نبوسيدهام» ، فرمود: «از من دور شو كه مىترسم عذابى بر تو نازل شود كه من را نيز بسوزاند» .در روايات ما آمده است: «كسى كه فرزندش را دوست بدارد، خداوند به او ترحم كرده از عذابش مىرهاند» .البته بايد توجه داشت، بر خلاف برخى مكتبهاى اخلاقى به ويژه اخلاق پروتستان از نگاه اسلام، رحمت و رأفت و محبت به ديگران اساس ديگر ارزشها و داراى ارزش مطلق نيست، بلكه ارزش آن بستگى به ملاكهاى ديگر دارد و از اين جهت مانند ديگر اميال طبيعى است.همان گونه كه لجام گسيختگى در غريزه جنسى، جامعه را رو به فساد و تباهى مىبرد، رها ساختن عواطف و رعايت نكردن هيچ حد و مرزى در آن نيز، مصالح جامعه را به خطر مىاندازد.به همين دليل است كه قرآن كريم در مواردى از طغيان عواطف منع كرده شدت عمل نشان مىدهد؛ مانند اجراى حد بر مرد و زن زناكار: «زن و مرد زناكار را صد تازيانه زنيد و اگر به خدا و روز بازپسين ايمان داريد، در [ كار ] دين خدا نسبت به آن دو دلسوزى نكنيد و بايد گروهى از مؤمنان در كيفر آن دو حضور يابند». [72] در آياتى ديگر، خداوند مسلمانان را از دوستى با دشمنان خود بر حذر داشته، آنان را به سخت گيرى و درشتى با آنان ترغيب مىكند. [1]. كتاب: اخلاق اسلامى و مبانى نظرى آن، ص 150.
[2]. سه سطح قائل شدن براى نفس، به تناسب برداشتى است كه ما از نفس داريم.البته ممكن است با دقت بيشتر معلوم شود كه نفس ابعاد ديگرى نيز دارد كه در اين صورت، شبيه هرمى با ابعاد بيشتر خواهد بود. [3]. بايد توجه داشت كه مقصود از حب نفس در اين طرح كه اصيلترين گرايش و نخستين كشش برآمده از ژرفاى وجود انسان به شمار آمده و به مقتضاى آن بايد مثبتترين بعد وجودى انسان تلقى گردد با حب نفس و خودپرستى كه در علم اخلاق از آن به عنوان يك صفت ناپسند نكوهش مىشود و مانع بزرگ تعالى اخلاقى به شمار مىرود، كاملا متفاوت است.در اين جا مقصود از نفس يا خود يا ذات در تعبيرهاى «حب نفس» ، «خود دوستى» و «حب ذات» ، همان نفس در اصطلاح فلسفى آن است كه امرى واحد و بسيط بوده و در عين حال مراتبى گوناگون و قوايى مختلف دارد، كه گفتهاند: «النفس فى وحدتها كل القوى» .خود دوستى به اين معنا عين نفس و جوهره وجود انسان است.نه تنها انسان، بلكه هيچ موجود با شعورى نمىتواند موجود باشد و محبت به خود (نفس) نداشته باشد.فرض نيستى حب ذات به نفى خود ذات و نبود نفس مىانجامد؛ مگر در صورت دست يافتن به مقام توحيد ذاتى كه شخص دريابد هيچ وجود مستقلى در هستى، جز ذات الهى نيست، كه در اين صورت، موضوع عوض خواهد شد و مسأله در سطح ديگرى مطرح مىگردد. حب ذات، بدين معنا، مانند علم به خود، يك حقيقت خارجى بوده از حيطه اختيار بيرون است و در نتيجه بار ارزشى ندارد.اما حب نفس و خود دوستى در علم اخلاق، كه از آن نكوهش مىشود، امرى اختيارى است و بازگشت آن به ترجيح خواستهاى حيوانى بر گرايشهاى والاى انسانى و الهى است، كه در بحث «هواى نفس» درباره آن سخن گفته شد. [4]. مقصود از غريزه در اين جا معناى عام آن يعنى گرايش، تمايل و انگيزه است؛ نه معناى خاص آن كه عبارت است از تمايلات مشترك ميان انسان و حيوان. [5]. و لتجدنهم احرص الناس على حياة و من الذين اشركوا يود احدهم لو يعمر الف سنة و ما هو بمزحزحه من العذاب ان يعمر و الله بصير بما يعملون (سوره بقره، آيه 96). [6]. در متون مقدس دينى، اعم از آيات و روايات بر نيت تأكيد فراوانى شده است؛ تا آنجا كه اعمال، ثمره نيتها و نيتها اساس و ريشه اعمال معرفى شدهاند. [7]. البته بايد توجه داشت كه افعال اختيارى بر دو دستهاند: الف. افعال جوارحى كه توسط اندام و اعضاى مادى صورت مىپذيرد؛ ب. افعال جوانحى كه درون محدوده نفس صورت مىگيرد و ممكن است هيچ گونه ظهور و بروز خارجى نداشته باشد. فقه تنها افعال جوارحى انسان را در بر مىگيرد و از وجوب و حرمت و اباحه آن سخن مىگويد، در حالى كه محدوده اخلاق وسيعتر بوده، فعاليتهاى جوانحى نفس را نيز شامل مىگردد.اين گونه از افعال درونى، هر چند مشمول ثواب و عقابهايى كه بر واجبات و محرمات فقهى مترتب شده، نشوند، اما آثارى كه بر آنها بار مىشود، گاهى مهمتر از آثار افعال خارجى واجب و يا حرام است. [8]. اين سخن نكتهاى عام است كه در موارد فراوانى مانند حسد، جبن (حالت ترسو بودن)، عجول بودن، كينه توزى، عصبانيت و عشق به مرد يا زن نامحرم قابل تطبيق است. [9]. تحقيقات انجام شده از سوى روان شناسان درباره روان ناخود آگاه انسان، اطلاعات فراوانى در اين زمينه به دست مىدهد. [10]. سوره انبياء، آيات 2.5. [11]. در آيات قرآن غفلت از سه امر نكوهش شده است: 1. غفلت از ياد خدا: و لا تطع من اغفلنا قلبه عن ذكرنا و اتبع هواه و كان امره فرطا ؛ (سوره كهف، آيه 28). 2. غفلت از آيات خدا: ... و الذين هم عن آياتنا غافلون اولئك مأواهم النار ؛ (سوره يونس، آيه 8). 3. غفلت از آخرت: يعلمون ظاهرا من الحيوة الدنيا و هم عن الاخرة غافلون (سوره روم، آيه 7). [12]. بسيارى از عرفا نزديكترين راه رسيدن به شهود حقيقت را درون نگرى و تأمل در نفس مىدانند. [13]. الذين يأكلون الربا لا يقومون الا كما يقوم الذي يتخبطه الشيطان من المس (سوره بقره، آيه 275). [14]. حجر، آيه 72. [15]. مانند: الهكم التكاثر حتى زرتم المقابر ؛ (سوره تكاثر، آيه 2 و 3) ذرهم يأكلوا و يتمتعوا و يلههم الامل فسوف يعلمون (سوره حجر، آيه 3). [16]. سوره مائده، آيه 105. [17]. سوره حشر، آيه 19. [18]. از جمله آثار توجه به نفس و درون نگرى تقويت علم حضورى نفس به خود است.با تقويت اين علم، نفس مجرد انسان آشكارا حقيقت خود را مىيابد و مىفهمد كه موجودى وراى بدن است و بدن، لباس يا مركبى براى نفس و مرتبه ضعيفى از وجود آن است.از سوى ديگر تقويت علم حضورى نفس به خود ارتقاى معرفت انسان نسبت به خداوند را به همراه دارد.با تكامل علم حضورى انسان به خود آدمى خود را موجودى رابط و كاملا وابسته به خداوند مشاهده مىكند و هر اندازه كه وابستگى خود را به خدا بيشتر ادراك كند، خدا را بهتر خواهد شناخت؛ چنان كه در روايات آمده است: من عرف نفسه فقد عرف ربه؛ «هر كه خود را شناسد، پروردگار خويش را شناخته است» .چنين معرفتى به خداوند، شهودى و حضورى است و از ارزش فراوانى برخوردار است. [19]. در فصل سوم گذشت كه قرآن كريم تكيه بر گمان را نكوهش كرده، آن را مانع معرفت به شمار آورده است.در اين جا مىافزاييم قرآن كريم در موارد فراوانى اهل يقين را يعنى كسانى كه در جست و جوى يقيناند و به گمان خرسند نمىشوند ستوده است. از آيات قرآنى به دست مىآيد كه: 1. قرآن راهنماى انسانهاى با تقوا است كه از جمله ويژگىهايشان آن است كه به جهان آخرت يقين دارند و چنين كسانى بر هدايتاند و به فلاح رسيدهاند؛ (سوره بقره، آيات 2-5) براى كسانى كه جوياى يقيناند، در درون و بيرون انسان نشانههاى آشكار خداوند فراوان است و اگر كسى از آنها بهره نبرد، براى آن است كه اهل يقين و در پى يافتن حقيقت نيست؛ (سوره زاريات، آيه 20 و 21). 2. تحصيل يقين، هدف والاى تدبير نظام جهان و توسعه آيات الهى است (سوره رعد، آيه 2). [20]. اذا قيل لهم ان وعد الله حق لا ريب فيه قلتم ما ندرى ما الساعة ان نظن الا ظنا و ما نحن بمستيقنين (سوره جاثيه، آيه 32). [21]. در اين باره به دو نمونه اشاره مىكنيم: 1. نهى از تجسس از اسرار و محيط خصوصى زندگى ديگران، كه نه تنها سودى براى انسان ندارد، بلكه رواج آن موجب پيدايش مشكلاتى در زندگى اجتماعى خواهد شد: «اى كسانى كه ايمان آوردهايد، از بسيارى از گمانها بپرهيزيد كه پارهاى از گمانها گناه است و [ در اسرار و محيط خصوصى ديگران ] كنجكاوى نكنيد» (سوره حجرات، آيه 12). 2. نهى از پرسش از امورى كه دانستن آن، شخص را محزون مىكند: «اى كسانى كه ايمان آوردهايد، از چيزهايى كه اگر براى شما آشكار گردد شما را اندوهناك مىكند مپرسيد و اگر هنگامى كه قرآن نازل مىشود درباره آنها سؤال كنيد براى شما روشن مىشود.خدا از آن [ پرسشهاى بىجا ] گذشت و خداوند آمرزنده بردبار است.گروهى پيش از شما [ نيز ] از اين گونه پرسشها كردند [ و پاسخ آن را شنيدند ] ؛ سپس به آن كافر شدند» (سوره مائده، آيه 101 و 102). [22]. فأكلا منها فبدت لهما سوءاتهما (سوره طه، آيه 121). [23]. در جاى ديگر مىفرمايد: فوسوس لهما الشيطان ليبدى لهما ما ورى عنهما من سؤءاتهما و قال ما نهاكما ربكما عن هذه الشجرة الا ان تكونا ملكين او تكونا من الخالدين (سوره اعراف، آيه 20). [24]. واژههاى قوت و عزت و مشتقات آنها در قرآن كريم اشاره به همان معنايى از قدرت كه مورد بحث ما است، دارند.قوت به معناى نيرومندى و توانمندى و عزت به معناى شكست ناپذيرى است.جاه و مقام اجتماعى نيز كه عزت خوانده مىشود، به لحاظ آن است كه با قدرت همراه و ملازم است. [25]. ان القوة لله جميعا (سوره بقره، آيه 165). [26]. ما شاء الله لا قوة الا بالله (سوره كهف، آيه 39). [27]. من كان يريد العزة فلله العزة جميعا (سوره فاطر، آيه 10). [28]. يا قوم اليس لى ملك مصر و هذه الانهار تجرى من تحتى افلا تبصرون (سوره زخرف، آيه 51). [29]. انا ربكم الاعلى (سوره نازعات، آيه 24). [30]. ان فرعون علا فى الارض (سوره قصص، آيه 4). [31]. ان فرعون لعال فى الارض و انه لمن المسرفين (سوره يونس، آيه 83). [32]. تلك الدار الاخرة نجعلها للذين لا يريدون علوا فى الارض و لا فسادا (سوره قصص، آيه 83). [33]. ان المتقين فى جنات و نهر فى مقعد صدق عند مليك مقتدر (سوره قمر، آيه 54 و 55). [34]. قدرتهاى مادى و دنيوى اگر مانع رسيدن به هدف نگردد بلكه در راستاى آن قرار گيرد، نه تنها نكوهيده نيست كه مطلوب اولياى خدا نيز هست؛ چنان كه سليمان پيامبر از خداوند مىخواهد كه «پروردگارا، مرا ببخش و قدرت و سلطنتى به من ارزانى دار كه هيچ كس را پس از من سزاوار نباشد» . (سوره ص، آيه 35) او اين قدرت را براى ترويج دين خدا مىخواست و آن را وسيلهاى براى دستيابى به كمال حقيقى خود مىشمرد و از اين رو، با آن كه خداوند براى او باد را رام، معدن مس را ذوب و جنيان را مسخر ساخته بود، هرگز به خود مغرور نشد و بدان توانايى دل نبست.اولياى خدا هرچه قدرت بيشترى به كف آورند، به ضعف و ناتوانى خويش آگاهتر شده بر فروتنىشان افزوده مىشود؛ چرا كه آن قدرت را از آن خداوند و خود را نيازمند به خدا مىبينند: يا ايها الناس انتم الفقراء الى الله و الله هو الغنى الحميد (سوره فاطر، آيه 15). [35]. ر.ك: سوره طه، آيه 120 و سوره اعراف، آيه 20. [36]. ما عندكم ينفد و ما عند الله باق (سوره نحل، آيه 96). [37]. و ما عند الله خير و ابقى افلا تعقلون (سوره قصص، آيه 6). [38]. و ما عند الله خير و ابقى للذين آمنوا و على ربهم يتوكلون (سوره شورى، آيه 36). [39]. بل توثرون الحيوة الدنيا و الاخرة خير و ابقى (سوره اعلى، آيه 16 و 17). [40]. و قالوا ما هى الا حياتنا الدنيا نموت و نحيى (سوره جاثيه، آيه 24). [41]. بل ادارك علمهم فى الاخرة بل هم فى شك منها بل هم منها عمون (سوره نمل، آيه 66). [42]. در اين جا دو نكته شايان توجه است: نخست اين كه تمايل به سعادت و سعادت خواهى انسان امرى جداى از لذت و متفاوت با آن نيست.بازگشت حقيقت سعادت انسان به لذت دائم و فراگيرى است كه نصيب او مىشود.دوم آن كه لذت جويى، چنان كه گذشت، از شاخههاى حب ذات و خود دوستى است، و خود دوستى با لذت بردن شخص از ادراك وجود خود، ملازم است.در واقع شخص چون خود را مىخواهد براى تحصيل امورى كه برايش خوشايند است، تلاش مىكند. [43]. و فيها ما تشتهيه الانفس و تلذ الاعين (سوره زخرف، آيه 71). [44]. لا يمسهم فيها نصب (سوره هود، آيه 48). [45]. و قالوا الحمد لله الذى اذهب عنا الحزن ان ربنا لغفور شكور الذى احلنا دار المقامة من فضله لا يمسنا فيها نصب و لا يمسنا فيها لغوب (سوره فاطر، آيه 34 و 35). [46]. من عمل صالحا من ذكر او انثى و هو مؤمن فلنحيينه حياة طيبة (سوره نحل، آيه 97). [47]. قل من حرم زينة الله التى اخرج لعباده و الطيبات من الرزق قل هى للذين آمنوا فى الحياة الدنيا خالصة يوم القيامة (سوره اعراف، آيه 32). [48]. از اين جا مىتوان به فلسفه تحريم بسيارى از خوردنىها، نوشيدنىها، پوششها و مانند آنها را كه لذتهاى انسان را به نحوى محدود مىسازد، پىبرد. [49]. زين للناس حب الشهوات من النساء و البنين و القناطير المقنطرة من الذهب و الفضة و الخيل المسومة و الانعام و الحرث ذلك متاع الحيوة الدنيا و الله عنده حسن المئاب.قل اءنبئكم بخير من ذلكم للذين اتقوا عند ربهم جنات تجرى من تحتها الانهار خالدين فيها و ازواج مطهرة و رضوان من الله و الله بصير بالعباد (سوره آل عمران، آيه 14 و 15). [50]. يا قوم ادخلوا الارض المقدسة التى كتب الله لكم و لا ترتدوا على ادباركم فتنقلبوا خاسرين.قالوا يا موسى ان فيها قوما جبارين و انا لن ندخلها حتى يخرجوا منها فان يخرجوا منها فاءنا داخلون قال رجلان من الذين يخافون انعم الله عليهما ادخلوا عليهم الباب فاذا دخلتموه فانكم غالبون و على الله فتوكلوا ان كنتم مؤمنين.قالوا يا موسى انا لن ندخلها ابدا ما داموا فيها فاذهب انت و ربك فقاتلا انا ههنا قاعدون (سوره مائده، آيات 20 24). [51]. قال فانها محرمة عليهم اربعين سنة يتيهون فى الارض (سوره مائده، آيه 26). [52]. درباره روحيه راحت طلبى بنى اسرائيل همچنين ر.ك: سوره بقره، آيه 61. [53]. و هو الذى سخر البحر لتأكلوا منه لحما طريا (سوره نحل، آيه 14) و نيز ر.ك: سوره سجده، آيه 27؛ سوره يس، آيه 23 و 72؛ سوره بقره، آيه 22؛ سوره ابراهيم، آيه 32 و سوره غافر، آيه 79. [54]. اين سخن بر اساس يك قاعده اصولى است كه: «امرى كه مسبوق به منع يا توهم منع باشد، جز بر رخصت دلالت ندارد». [55]. كلوا و اشربوا من رزق الله و لا تعثوا فى الارض مفسدين . (سوره بقره، آيه 60) و نيز ر.ك: سوره انعام، آيه 14؛ سوره اعراف، آيه 31 و 160؛ سوره بقره، آيه 168 و 172؛ سوره طه، آيه 81 و 54؛ سوره انفال، آيه 69؛ سوره نحل، آيه 114؛ سوره مائده، آيه 88 و سوره سبا، آيه 15.نكته شايان توجه آن كه در اين آيات همواره امر به خوردن و آشاميدن با توصيهاى همراه شده است كه: بخوريد و از شيطان پيروى نكنيد، يا فساد مكنيد، يا اسراف مكنيد، يا طغيان نكنيد، يا خدا را سپاس بگذاريد و يا تقوا پيشه كنيد. [56]. قد خسر الذين قتلوا أولادهم سفها بغير علم و حرموا ما رزقهم الله افتراء على الله قد ضلوا و ما كانوا مهتدين . (سوره انعام، آيه 146) و نيز: سوره اعراف، آيه 32. [57]. مثل الجنة التى وعد المتقون فيها أنهار من ماء غير اسن و أنهار من لبن لم يتغير طعمه و أنهار من خمر لذة للشاربين و انهار من عسل مصفى و لهم فيها من كل الثمرات . (سوره محمد، آيه 15) و نيز ر.ك به: سوره رعد، آيه 35؛ سوره ص، آيه 51؛ سوره زخرف، آيه 71 و 73؛ سوره طور، آيات 17 19 و 22 و 23؛ سوره الرحمن، آيه 52 و 68؛ سوره واقعه، آيه 20، 21 و 33؛ سوره حاقه، آيه 24؛ سوره دهر، آيات 15 18 و 5 و 6؛ سوره مرسلات، آيه 42 و 43 و سوره مطففين، آيه 25-28. [58]. يا ايها الرسل كلوا و اشربوا و اعملوا صالحا (سوره مؤمنون، آيه 51). [59]. يا ايها الذين آمنوا كلوا من طيبات ما رزقناكم و اشكروا الله ان كنتم اياه تعبدون . (سوره بقره، آيه 172) بايد توجه داشت كه خداوند نعمتهاى خود را در اختيار انسان نهاده تا با بهرهورى از آنها به كمال معنوى و ابدى خود برسد و يكى از راههاى رسيدن او به اين كمال سپاسگزارى از ولى نعمت است.اين انگيزه هنگامى در آدمى پديد مىآيد كه از نعمتهاى خدا بهره برده باشد.انسان تشنه كامى كه در گرماى تابستان جرعهاى آب گوارا مىنوشد و جانش نشاط مىيابد به ياد خدا افتاده شكر او به جاى مىآورد و اين عمل به نوبه خود انسان را تعالى مىبخشد.بنابراين استفاده از خوردنىها و آشاميدنىها اگر به انگيزه شكرگزارى باشد، به لحاظ اخلاقى خوب بوده كمال معنوى انسان را به همراه مىآورد. [60]. و الذين هم لفروجهم حافظون الا على ازواجهم او ما ملكت ايمانهم فانهم غير ملومين فمن ابتغى وراء ذلك فاولئك هم العادون (سوره مؤمنون، آيات 5-7). [61]. و الله جعل من بيوتكم سكنا و جعل لكم من جلود الانعام بيوتا تستخفونها يوم ظعنكم و يوم اقامتكم و من اصوافها و اوبارها و اشعارها اثاثا و متاعا الى حين و الله جعل لكم مما خلق ظلالا و جعل لكم من الجبال أكنانا و جعل لكم سرابيل تقيكم الحر و سرابيل تقيكم بأسكم كذلك يتم نعمته عليكم لعلكم تسلمون . (سوره نحل، آيه 80 و 81) و نيز ر.ك به: سوره اعراف، آيه 26؛ سوره حجر، آيه 21 و سوره انبياء، آيه .81 [62]. قيل لها ادخلى الصرح فلما رأته حسبته لجة و كشفت عن ساقيها قال انه صرح ممرد من قوارير قالت رب انى ظلمت نفسى و اسلمت مع سليمان لله رب العالمين (سوره نمل، آيه 44). [63]. قال رب اغفر لى و هب لى ملكا لا ينبغى لاحد من بعدى (سوره ص، آيه 34). [64]. انا جعلنا ما على الارض زينة لها (سوره كهف، آيه 7). [65]. و انزل لكم من السماء ماء فأنبتنا به حدائق ذات بهجة (سوره نمل، آيه 60). [66]. و هو الذى سخر البحر لتأكلوا منه لحما طريا و تستخرجوا منه حلية تلبسونها (سوره نحل، آيه 114) و نيز نگاه كنيد به: سوره فاطر، آيه 12. [67]. انا زينا السماء الدنيا بمصابيح (سوره ملك، آيه 5). [68]. الذين يذكرون الله قياما و قعودا و على جنوبهم و يتفكرون فى خلق السموات و الارض ربنا ما خلقت هذا باطلا سبحانك فقنا عذاب النار . (سوره آل عمران، آيه 191) [69]. يا بنى آدم خذوا زينتكم عند كل مسجد (سوره اعراف، آيه 31). [70]. در ادبيات فارسى داستانهاى زيبايى در تصوير عشق مادر به فرزند بيان شده كه به خوبى اين حالت را تجسم مىبخشد.در قرآن كريم در ضمن آيات مربوط به داستان مادر موسى عليه السلام (سوره قصص، آيه 10 و سوره طه، آيه 40) و آيات مربوط به داستان حضرت نوح عليه السلام (سوره هود، آيه 42 و 45) و آيات مربوط به داستان حضرت ابراهيم عليه السلام (سوره مريم، آيه 47) و آيات مربوط به داستان حضرت يعقوب عليه السلام (سوره يوسف، آيه 8، 9، 84، 85 و 94) به عاطفه ميان پدر و مادر و فرزندان اشاره شده است. [71]. و جعلنا فى قلوب الذين اتبعوه رأفة و رحمة (سوره حديد، آيه 27). [72]. الزانية و الزانى فاجلدوا كل واحد منهما مائة جلدة و لا تأخذكم بهما رأفة فى دين الله ان كنتم تؤمنون بالله و اليوم الاخر و ليشهد عذابهما طائفة من المؤمنين (سوره نور، آيه 2).