ويژگىهاى عرفان اسلامى
استاد مصباح يزدى
يادآورى
در دوشماره پيشين،پسازاشاراتى به انواع نيازها وتمايلات انسانى از جمله تمايل عرفانى وبه تعبيرساده «حس مذهبى»،به كيفيت تبلور تمايل عرفانى پرداخته و درپايان نيز وجه مشترك گرايشات عرفانى را دراديان آسمانى بررسى نموديم.اينك سومين قسمتاين مجموعه از سخنرانىها راپىمىگيريم.
فطرى بودن تقرب به خداوند
همه افراد در تمام مراحل زندگى از اين گرايش درونى خويش يعنى «خداگرايى» آگاه نيستند ولى اين گرايش، اصيلترين ويژگى انسان است و در واقع انگيزهاى است كه آدمى را به سوى عاليترين هدف و بالاترين كمال انسانى سوق مىدهد. پس، پربهاترين انگيزههاى فطرى همين انگيزه است و بالاترين هدفى كه انبيا دنبال كردهاند، رسيدن به همين مقام و نماياندن راه وصول به اين مقصد است.
علىرغم اينكه همه انبيا،برحسب مقتضيات زمان واستعدادها، راههاى وصول به اين مقصد را به بشر نشان دادهاند، ولى به عللى هم در اصل دين و هم در روشهايى كه انبيا ارائه دادهاند، انحرافاتى ايجاد مىشده است و پيامبر بعدى براى تصحيح تحريفات گذشته اقدام مىكرده است; تا اينكه آخرين پيامبر گرامى، رسول اكرم - صلىالله عليه وآله - كتاب تضمين شدهاى را كه قابل تحريف نيستبراى بشر آورد و تفصيلش را به عهده ائمه اطهار و امامان معصوم - عليهمالسلام - گذاشت، زيرا اگر مىخواست تفصيل آن، به وسيله متن وحى بيان شود، در اين حجم محدود و زمان كوتاه ميسر نبود. بنابراين، اساس آنچه بشر براى رسيدن به سعادت دو جهان به آن نيازمند است در قرآن كريم، و تفاصيلش در سنت پيغمبر و بيانات ائمه اطهار - سلام الله عليهم اجمعين - مىباشد.
گرچه متاسفانه، عواملى كه در ساير امتها موجب اختلاف مىشد، در ميان مسلمين نيز باعث اختلافاتى گرديد. اما، عاملى اساسى براى رفع اختلاف و محورى كلى براى ايجاد وحدت بين همه فرقههاى اسلامى در دست هست و مثل ساير اديان نيست كه كتاب آسمانى تحريف شدهاى در دست داشته باشند. ما به بركت قرآن كريم مىتوانيم طالبان حق را، كه غرضى نداشته باشند، به حقيقت اسلام راهنمايى كنيم. البته همه اختلافات در اثر نادانى نيستبلكه بسيارى از اختلافات در اثر هوى و هوسهاى مردم است. اين اختلاف را ديگر با ارجاع به قرآن و سنت و يا ساير دلايل نمىتوان حل كرد، حتى با بحثهاى منطقى روشن هم قابل حل نيست. كسى كه نمىخواهد حقى را بپذيرد و مىخواهد بدلخواه خود عمل كند اگر براى او هزاران دليل هم بياورند نخواهد پذيرفت و بالاخره در جواب همه مىگويد: «قانع نشدم». و بايد گفت: همواره بزرگترين عامل اختلاف در تاريخ بشر، همين هواهاى نفسانى بوده است كه ابتدا در نفوس گروهى ظهور كرده است، آنها آگاهانه راه باطلى را اختراع كرده و در پيش گرفتهاند و سپس ديگران را فريب داده و به دنبال خود كشاندهاند. اين مطلب، درباره اصل اسلام، مذاهب اسلامى و فرقهها و مسلكهاى مختلف هر مذهبى صادق است. چه فرقهها و مذاهبى كه درباره اصل شريعت و احكام آن با هم اختلاف دارند يا در معتقدات شريعت، مانند: صفات خدا، قيامت، برزخ، امامت و يا در روشهاى اجتماعى، مانند: دخالت فرد در امور اجتماعى يا سياسى; بدين توضيح كه گروهى معتقدند بايد مسائل اجتماعى و سياسى را كنار نهاد و دست روى دست گذاشت و تا ظهور حضرت ولى عصر - عجلالله تعالى فرجهالشريف - صبر كرد تا خود ايشان مسائل را حل كنند. در مقابل، كسانى معتقدند كه وظايف اجتماعى و سياسى نيز مثل نماز و روزه كه از وظايف فردى استبر همه مردم واجب است. و همانگونه كه در زمان غيبتحضرت ولىعصر - سلامالله عليه - نماز و روزه تكليف است و ترك آن گناه است، قيام به وظايف اجتماعى و مبارزه با ظلم و كفر و همچنين امر به معروف و نهى از منكر نيز تكليف است. نيز در مسلكهاى عرفانى اختلافاتى به چشم مىخورد. اختلافاتى كه در اين زمينهها وجود دارد، گاهى ناشى از جهل و نادانى است، ولى بيشتر بر اثر اين است كه كسانى به خاطر اغراض نفسانى و براى رسيدن به مقام و رياست و پيشوايى، چيزهايى را اختراع كردهاند و به نام «عرفان اسلامى» و با شيوههاى فريبكارانه، ديگران را فريب دادهاند.
اگر بخواهيم درباره تكتك اين فرقهها و مسلكها و تاريخچه پيدايش گرايشها و انديشهها و وابستگيها و خيانتهاى كسانى كه اين فرقهها را اختراع كردهاند بحث كنيم سخن به درازا مىكشد. چنين بحثهايى براى افراد متعصب، نتيجهاى جز افزوده شدن بر تعصبشان ندارد و براى افراد حق طلب نيز لزومى ندارد. بنابراين، ما در اين بحث، اساس را بر اين قرار مىدهيم كه اهميت عرفان را از ديدگاه اسلامى توضيح دهيم و بعد درباره عرفان صحيح و شناختن راه سير و سلوك الهى بحث كنيم تا بر معلومات و فرهنگ جامعه افزوده گردد و قوه تشخيص و شناخت مردم زياد شود و خود، قضاوت كنند و بينديشند: آيا روشى را كه شنيده و فرقهاى را كه انتخاب كردهاند و مكتبى را كه برگزيدهاند صلاحيت پيروى دارد يا مسلكى است انحرافى، و عرفان صحيح اسلامى را بايد در جاى ديگر جستجو كرد؟
ما بدون اينكه با فرقه يا اشخاص معينى دشمنى و مخالفت داشته باشيم، به عنوان «وظيفه الهى» سعى مىكنيم مشخصات راه صحيح را ارائه دهيم تا افراد، خود قضاوت كنند و اگر كسانى فريب خوردهاند، به راه راستبرگردند و يا اگر در معرض انحراف هستند از انحرافشان جلوگيرى شود. البته ممكن است كسانى هم باشند كه تعصبات كوركورانه آنها مانع برگزيدن راه حق و يا بازگشتبه راه حق شود. در تاريخ، چنين اشخاصى كم نبودهاند و اكنون نيز كم نيستند و بعدها هم كم نخواهند بود ولى ما با متعصبين و كسانى كه سر شناختحق و تسليم شدن در مقابل حقيقت را ندارند كارى نداريم: «انما على رسولنا البلاغ المبين» ما وظيفه داريم راه حق را با ارائه دلايل محكم نشان دهيم: «فمن شاء فليؤمن و من شاء فليكفر».
ويژگىهاى عرفان حقيقى
الف) عدم مخالفتبا فطرت الهى;
قبلا بيان شد كه: «عرفان» به همان معناى عام و كلى خود، كه در تعبير شايع بين متشرعين به نام «قرب به خدا» ناميده مىشود، گرايشى فطرى است. بنابراين، راهى كه ما را به اين هدف مىرساند برخلاف فطرت انسانى نخواهد بود.
اگر در مسلكى به عنوان راه سير و سلوك و عرفان عملى، دستورالعملها و برنامههايى ارائه شود كه اين دستورالعملها با فطرت انسانى موافق نباشد، نشانه بطلان آن راه و يا آن مسلك مىباشد. كمااينكه اين حكم درباره اسلام نيز صادق است: «فاقم وجهك للدين حنيفا فطرة الله التى فطرالناس عليها» يكى از نشانههاى اديان باطل، همين است كه مبتنى بر افكار و قوانينىاند كه با فطرت انسانى سازگار نيست. در بين مسالك و فرقههاى منتسب به اسلام هم، اگر فرقهاى داراى دستورالعملها و روشهايى مخالف با فطرت باشد، به همان دليل كه ساير اديان مخالف با فطرت، بر حق نيستند، اين مسلك نيز برحق نخواهدبود.
ب) ارتباط با همه ابعاد وجود و شؤون زندگى انسان;
از جمله ويژگيهاى عرفان صحيح، اين است كه با همه ابعاد وجود انسان و با تمام شؤون زندگى او مرتبط باشد و تنها مخصوص يك بعد يا يك شان نباشد. از آنجا كه اين ويژگى تا حدودى مبهم است، به توضيح آن مىپردازيم:
انسان موجودى است داراى ابعاد بسيار گوناگون. خداوند متعال، جهات مختلفى را در وجود انسان به هم آميخته و در نتيجه معجونى ساختهاست كه به تعبير عرفاء «مظهر جميع اسماء و صفات الهى» است. ساير مخلوقات الهى هر كدام نمونههايى از عظمت الهى را در خود آشكار مىكنند و مجلى و مظهر اسماء و صفات خاصى از خداوند هستند، ولى انسان موجودى است كه مظهر همه اسماء و صفات است. به عنوان مثال، ملائكه كرام - سلام الله عليهم اجمعين - به حسب تعبير معروف، مظهر اسم سبوح و قدوساند و همانگونه كه شنيدهايد و خودشان هم در آيه شريفه گفتهاند ذكرشان «سبوح و قدوس» است. وقتى از خداى متعال سؤال كردند: «اتجعل فيها من يفسد فيها و يسفك الدماء» پس از آن گفتند: «و نحن نسبح بحمدك و نقدس لك» ادعاى ايشان اين بود كه: چون ما تسبيح و تقديس مىكنيم و سبوحيت و قدوسيت تو را آشكار مىكنيم، سزاوار خلافتيم. خداى متعال در جواب ايشان فرمود: «انى اعلم مالا تعلمون» بعد داستان تعليم اسماء را ذكر مىفرمايد كه اسماء را به حضرت آدم - عليهالسلام - ارائه داد و آن حضرت آنها را شناخت اما ملائكه آن اسماء را نشناختند و حضرت آدم - عليهالسلام - به ملائكه، به گونهاى خبر داد كه آنها فهميدند ولى خودشان عالم به آنها نشدند. پس ملاك خلافت الهى اين است كه: «و علم آدم الاسماء كلها» البته اينطور نبود كه ملائكه از اسماء الهى هيچ اطلاعى نداشته باشند، لااقل سبوح و قدوس را مىدانستند ولى آن ويژگى كه در حضرت آدم بود و موجب خليفةالله شدن وى شد اين بود كه: «علم آدم الاسماء كلها» همه اسماء را به حضرت آدم آموخت.
پس، استعدادى در وجود انسان است كه مىتواند همه اسماء الهى را ظاهر كند و مظهر همه آنها بشود. اين استعداد، ويژه انسان است و اگر درانسانى در همه شؤون به فعليتبرسد يعنى واجد «اسماء كلها» باشد، چنين شخصى «خليفةالله» خواهد بود، همچنان كه ما در مورد ائمه اطهار - سلام الله عليهم اجمعين - چنين اعتقادى داريم و در زيارتنامه آنها مىخوانيم: «السلام عليكم يا خلفاء الله فى ارضه» اما انسانهاى ديگر، كه استعدادشان به فعليت نرسيده است، خليفه بالفعل نخواهند بود. مىدانيد كه در ميان انسانها كسانى هستند كه از حيوانات هم پستترند، آنها چگونه «خليفةالله» خواهند بود؟ امثال صدام چگونه مىتوانند «خليفةالله» باشند؟ ! آيا ملائكه براى مثل او هم سجده مىكنند؟! پس همه انسانها خليفةالله نيستند، تنهاانسانهايى كه مظهر همه اسماء الهى مىشوند و مقام «علم الاسماء كلها» را دارا باشند; خليفة الله خواهند بود، مثل: انبياء و اولياء الهى، ديگران ممكن است از حيوانات هم پستتر باشند «اولئك كالانعام بل هم اضل» كسانى كه از چهارپايان هم پستترند قطعا خليفة الله نخواهند بود. به هر حال،
اكنون اين سؤال وجود دارد كه تعبير «انسان مظهر جميع اسماء الهى است» يعنى چه؟ قبلا اشاره كرديم، حقايقى وجود دارد كه ما در اين مرحلهاى كه هستيم، آنها را «كما هو حقه» نمىتوانيم بيابيم و درك كنيم. به آن حقايق با تعبيراتى متشابه، اشاره مىكنيم، مانند: تعبير «قرب الهى». ما نمىتوانيم بگوييم انسان به چه مقامى مىرسد، حقيقت آن مقام را در حال حاضر نمىتوانيم درك كنيم، مثل طفلى كه مرحله بلوغ را نمىتواند درك كند، لذا با اين تعبير به آن اشاره مىكنيم و مىگوييم: مقام قرب خدا، مقامىاست كهانسان به خدانزديك مىشود.وقتى مىگوييم:انسان «خليفة الله» است و مظهر جميع اسماء الهىاست و علم همه اسماء به او داده شده، كاملا نمىتوانيم بفهميم يعنى چه؟
اگر مثل حضرت آدم و ديگر انبياء و ائمه معصومين - سلام الله عليهم - واجد آن علوم بشويم، آنگاه مىفهميم كه چگونه انسان، مظهر همه اسماء الهى مىشود؟ ولى مىدانيم كه تا آن مقام خيلى فاصله داريم، طمع اينكه اين حقيقت را درك كنيم كه چگونه انسان، مظهر همه اسماء الهى مىشود براى امثال بنده، طمع خامى است.
با توجه به اين نكته مىتوانيم براى تقريب به ذهن بگوييم: هنگامى كه آثارى از صفات الهى در وجود مخلوقى پديد آيد، آن مخلوق، مظهر آن صفت از صفات خداست. وقتى آثار رحمت و شفقت و رافت در وجود انسانى ظاهر شود، آنچنانكه در وجود حضرت محمد - صلى الله عليه وآله - و اميرالمؤمنين - صلوات الله عليه - ظاهر بود به طورى كه نسبتبه كوچكترين وپستترين مخلوقات خداكمال رافت ومهربانى راداشتند، آنگاه مىگوييم: «صفت رافت» و «صفت رحمت» الهى در او ظهور يافته است.
كسى كه از عمق دل و به جد - نه با زبان و ادعا - بگويد: اگر تمامى اقليمهاى روى زمين و ملك جهان را در اختيار من بگذارند و شرط كنند كه پوست جوى را از دهان مورچهاى بگيرم، چنين كارى را نخواهم كرد، چنين شخصى مظهر رحمت الهى است. حال اگر در موجودى، همه صفات الهى ظاهر شد بهطورى كه هيچ صفتى از صفات الهى نيست كه آثارى در وجود او نداشته باشد، چنين موجودى، مظهر همه اسماء و صفات الهى است. ما يكى از اينها را هم نمىتوانيم تحمل كنيم، چه رسد به اينكه بتوانيم همه اسماء و صفات را در خود متحقق نماييم.انسان آفريده شدهاست كه به سوى آن مقام حركت كند. راهى رابااختيار خودبپيمايد كه نهايتش به آن جا منتهى شود كه مظهرجميع اسماء و صفات الهى بشود. كسى كه به چنين مقامى برسد چه خواهدشد؟ در چه جايگاهى قرار خواهد گرفت؟ چه منزلتى از قرب الهى را خواهد داشت؟اينها ديگربه عقل ماخطورنمىكند.هميناست كه قرآن مىفرمايد: «فى مقعد صدق عند مليك مقتدر» (قمر/55) جايگاهش پيش خداست. همسر فرعون گفت: «رب ابنلى عندك بيتا فى الجنة» (تحريم/11) در كنار خودت و در نزد خويش خانهاى در بهشتبراى من بنا كن.اگر خدا اين دعا را مستجاب نكرده بود در قرآن نقل نمىكرد.
خداى متعال در قرآن مىفرمايد: اگر براى «انسان كامل» نمونهاى مىخواهيد، به همسر فرعون نظر كنيد. براى مؤمنين «مريم» و «آسيه» همسر فرعون را مثال مىزند، الگوى انسانيت اينها هستند.
پس انسان معجونى، از استعدادهاى گوناگون است كه اگراين مجموعه حركت كند به مقامى كه متعلق به انسان است مىرسد. حال گاهى در اين راه يك قدم پيش مىرود، گاه دهقدم و گاه هزار قدم و گاهى فرسخها و ميليونها فرسخ. راه اين است كه اين مجموعه استعدادها رو به سوى آن كمال حركتكنند. ويژگى انسان اين است كه جامع همه اين استعدادهاست. اگر كسى روى بعضى از اين استعدادها كار كند تا به فعليتبرسند و بعضى ديگر را رها كند، آيا اين حركتى انسانى استيا غير انسانى؟
ويژگى انسان جامعيتش نسبتبه همه اين استعدادهاست، ويژگى انسان كامل اين است كه مىتواند مظهر همه اسماء الهى شود والا خداوند مخلوقاتى دارد كه مظهر بعضى از اسماء او هستند. اين تنها انسان است كه مظهر همه اسماء مىشود، اين ويژگى انسانى است. پس، ويژگى حركت انسانى هم اين است كه حركتى در تمام ابعاد وجودى باشد. مجموعه اين استعدادها به عليتبرسد نه استعداد يا استعدادهايى خاص. پس، اگر حركت انسان، تك بعدى شد انسان واقعى نيست، چون ويژگى حركت انسانى، حركت در همه ابعاد است، براى اينكه بايد مظهر همه اسماء شود. اگر فقط در جهتى خاص حركت كند و ساير استعدادهاى انسانى خود را از بين ببرد و به فعليت نرساند، طبعا به آن مقامى كه جامع جميع اسماء الهى است نخواهد رسيد.
بنابراين اگر شما مسلكى را ديديد كه به شما پيشنهاد مىكند تمام نيروهاى خود را در يك جهت متمركز كنيد و ساير جهات را كنار بگذاريد، بايد بفهميد كه اين مسلك، انحرافى است. ادعايش اين است كه مىخواهد انسان مظهر جميع اسماء بسازد، اما رفتارش نشانگر توجه به يك بعد است.
قبلا نيز اين مثال را زديم كه: بين همه اندامهاى بدن يك انسان معتدل، تناسب وجود دارد. چنين انسانى موزون، معتدل، زيبا و خوش اندام است اما اگر بعضى از اندامهاى او رشد ناموزونى داشته باشند; مثلا دست او خيلى بزرگ شود يا پايش بلندتر از حد متناسب شود يا سر او نسبتبه بدنش تناسب نداشته باشد و بالعكس، بدن ناموزونى پيدا مىكند، زشت و خندهآور مىشود. اگر حركتى كه به انسان پيشنهاد مىشود و مسيرى كه براى او تعيين مىشود، مسيرى باشد كه انسان را در بعضى ابعاد رشد مىدهد و ساير ابعاد را فرو مىگذارد، انسانى كه از اين مكتب بيرون مىآيد انسان تك بعدى است، مانند انسانى است كه سر او خيلى بزرگ و بدنش كوچك است، چشمش خيلى درشت و گوش و دهانش كوچك است. اين انسان متعادل نيست، مظهر همه اسماء و صفات نيست. استعدادهايى كه خدا در وجود انسان قرار داده است مىتواند موزون و يا ناموزون رشد كند، مىتواند رو به بالا رشد كند و مىتواند رو به پايين. اينها از ويژگيهاى انسانى است. درختها هميشه ريشهشان در زمين فرو مىرود و شاخ و برگشان رو به بالا است. هيچگاه ريشه بالا نمىرود و شاخ و برگ پايين. اما انسان موجودى است كه هم مىتواند حركتخود را به سمتبالا قرار بدهد و رشدش به طرف آسمان باشد; يعنى به طرف ملكوت و به طرف خدا و هم مىتواند رشد منفى داشته باشد، يعنى از آنجايى هم كه هست پايينتر برود، از آن رتبه اوليهاى هم كه دارد پستتر شود.
انسان در ابتدا از سگ و خوك بدتر نيست، داراى خلقت پاك الهى است «كل مولود يولد علىالفطرة» هنگامى كه به حد بلوغ رسيد و رشد كرد مىتواند خود را از سگ بدتر كند، «ومثله كمثل الحمار» يا «مثله كمثل الكلب»; مثل الاغ يا مثل سگ بشود; يعنى از ارزش اوليهاى هم كه داشت پايينتر بيايد. ابتدا از مرتبه حيوانات بالاتر بود. ولى به دستخود، خود را به اين پستى رساند.
بنابراين بايد سعى كنيم حركت موزون و هماهنگى پيش بگيريم كه همه ابعاد وجودمان متناسب رشد كند. راهى پيدا كنيم كه وقتى در آن حركت مىكنيم همه وجودمان به طرف خدا در حركتباشد، نه اينكه يكى بهطرف خدا و ديگرى بهطرف شيطان باشد. چنين مسير و چنين حركتى هيچگاه انسان را به خدا نخواهد رسانيد. اگر مسلكى به شما راهى را پيشنهاد كرد كه تمام توجهاش به يكى از ابعاد وجود انسان است، چنين مسلكى منحرف است; مثلا يكى از واجبات اوليه دين، جهاد با دشمنان خداست. پيامبراسلام - صلى الله عليه وآله - و امام - عليهالسلام - فرمودهاند: «مجاهد فى سبيل الله مقامى دارد كه تمام مردم به آن غبطه مىخورند. مجاهد فى سبيل الله به وجه الله نظر مىكند». حال، آن مسلك كه مىگويد: «به اين كارها، كارى نداشته باش، برو بنشين ذكرت را بگو»، آيا مىتواند انسان را در همه ابعاد وجودش به سوى خدا حركت دهد؟ مگر جهاد يكى از شؤون زندگى انسان و از دستورات خدا و از واجبات شرع نيست؟ مگر پيامبر خدا نفرمود: كسى كه اين راه را بپيمايد به لقاءالله خواهد رسيد؟ پس چگونه مىگويند: جهاد را كنار بگذار و «ناد على» بخوان كه پدر جد نماز و جهاد است و از همه اينها بهتراست! اگر مسلكى چنين چيزى گفت، شخص عاقل، به باطل بودن آن پى مىبرد و مىفهمد كه مسلكى منحرف است.
اگر چه، بعدى از ابعاد وجود انسان كه مربوط به ذكر و توجه قلب به خداست رشد كند، اما آيا آن توجه به خدايى كه بايد در جبهه حاصل شود، آن جانبازى و فداكارى كه با جنگ حاصل مىشود نيز در اين شخص رشد كردهاست؟
مسلك حق عرفانى
مسلك حق عرفانى اين است كه تمام شؤون زندگى را متوجه خدا كند. بگويد ازدواج كن براى خدا! اگر ازدواجتبراى خدا باشد يك عبادت محسوب مىشود و تو را به خدا نزديك مىكند. به همسرت كمك كن براى خدا! كمك به همسر براى خدا عبادت و سير و سلوك است. در ميدان رزم با دشمنان خدا، حاضر شو تا به خدا نزديك شوى. راه رسيدن به خدا، فقط نشستن در صومعه و تسبيح گرداندن و ذكر گفتن نيست. آن هست، اين هم هست.
كسانى مىگويند: اسلام براى خدمتبه جامعه آمدهاست (عبادت به جز خدمتخلق نيست) اينها هم يكسونگر هستند. اسلام، هم اين را دارد و هم آن را، هم كسب كن، كشاورزى كن، كار كن و صنعتگر خوبى باش، درس بده و درس بخوان، به دانشگاه برو، به ميدان جنگ برو، و هم شبانگاه مقدارى از وقتت را به عبادت خدا اختصاص بده! علاوه بر آن، هنگامى كه مشغول كارهايت هستى خدا را فراموش مكن «الذين يذكرون الله قياما و قعودا و على جنوبهم» در حال ايستاده و هنگام حركتبه ياد خداباش، هنگام نشستن و يا خوابيدن به ياد خدا باش. در روايت هست كه براى قضاى حاجت هم كه مىروى به ياد خداباش! «ان ذكر الله حسن على كل حال» در پستترين حالات بايد به ياد خدا بود. ياد خدا آنجا هم عيب نيست. همه اين اعمال «سير و سلوك» است، به شرط اينكه براى خدا باشد. آيا چنين مسلكى است كه انسان مظهر جميع اسماء تربيت مىكند يا آن مسلكى كه مىگويد: برو در خلوت خانه بنشين و فقط ذكر بگو، امر به معروف و نهى از منكر نكن، در نمازجمعه شركت نكن، به جهاد نرو!؟ بله اگر مقدارى از اموالت را اينجا بياورى اشكالى ندارد، اما در اجتماعات مسلمين شركت نكن، كار به سياست نداشته باش، كار به اجتماع و به امور مسلمين نداشته باش! كداميك از اينها انسان جامع الاطراف مىسازد؟
آن انسانى كامل است كه بتواند مظهر همه اسماء و صفات باشد، جامع باشد والا همه حيوانات هم اسمى از اسماء الهى را مىتوانند به عنوان ذكر خدا بگويند، « و ان من شىء الا يسبح بحمده» انسانيت انسان اين است كه مظهر جميع اسماء باشد.
مخاطب من كسانى هستند كه وجدان بيدار دارند، عقل آگاه دارند و پيش خود قضاوت مىكنند. بنده جهتگيرى خاصى سبتبه هيچ فرقه خاصى ندارم. فكر كنيد همان انسانيتى كه همه عرفا مىگويند كه بايد مظهر تمام اسماء و صفات الهى شويد، آيا از اين راه حاصل مىشود يا از آن راه؟
در زمان پيغمبر اكرم - صلى الله عليه وآله - هنگامى كه آياتى درباره عذاب قيامت و مشكلات عالم آخرت نازل شد، عدهاى در اثر كوتهنگرى نه سوء نيت، تصميم گرفتند كه در گوشهاى مشغول عبادت شوند، روزها را روزه بگيرند و شبها را احيا بدارند و از همسر و فرزند و جامعه كنارهگيرى كنند. يكى از آنها عثمانبن مظعون بود. او مرد خوبى بود و بعدها هم به مقامات بالاترى رسيد. اما آن موقع چنين تصميمى گرفته بود. همسرش از بستگان پيامبر اكرم - صلى الله عليه وآله - بود و به منزل ايشان رفت و آمد داشت. يكى از همسران پيغمبر اكرم - صلى الله عليه وآله - در يكى از روزها، همسر عثمان بن مظعون را با وضع ژوليده و آشفتهاى ديد; از او پرسيد اين چه سر و وضعى است؟ در جواب گفت: مدتى استشوهرم به من اعتنايى ندارد، بنابراين خودم را براى چه كسى آرايش كنم؟ همسر پيامبر - صلى الله عليه وآله - گفت: مگر چه اتفاقى افتاده است؟ او گفت: شوهرم مشغول عبادت شده است و اعتنايى به من ندارد. اين خبر به گوش پيامبراكرم - صلى الله عليه وآله - رسيد، دستور احضار عثمان را دادند و به او فرمودند: اين اعمال كه انجام مىدهى براى چيست؟ عثمان گفت: از هنگامى كه آيات عذاب نازل شدهاست ديگر، درما نشاطى براى التذاذ از زندگى دنيا باقى نماندهاست، ما هم تصميم گرفتهايم مشغول عبادت باشيم، لذايذ دنيا را رها كنيم و ديگر با همسرمان آميزش نداشته باشيم، غذاى خوب نخوريم، روزها را روزه بگيريم و شبها را عبادت كنيم، شايد از عذاب جهنم نجات يابيم. حضرت فرمودند: شما در اشتباه هستيد، من كه پيامبر شما هستم و خداوند، مرا الگوى زندگى شما قرار دادهاست كى اين كار را كردهام كه شما انجام مىدهيد؟ آيا من هميشه روزه مىگيرم؟ از همسرانم كنارهگيرى مىكنم؟ غذاى خوب نمىخورم؟ من بايد الگوى زندگى شما باشم، روزى را روزه مىگيرم و روزى را افطار مىكنم، ساعتى را در مجالستبا همسرانم مىگذرانم و ساعتى را به عبادت با خدا مىپردازم. اگر شما تابع من هستيد بايد از رفتار من الگو بگيريد. نه اينكه روشى از پيش خود اختراع كنيد. عثمان بن مظعون حسن نيت داشت، اما علم كافى نداشت. گفتيم عامل انحراف دو مساله است: «جهل» و «هواپرستى». انحراف عثمان از روى جهل بود نه هواپرستى، از اينرو هنگامى كه حضرت محمد - صلىالله عليه وآله - عثمان را آگاه فرمودند، عثمان معذرت خواهى كرد و برگشت و طبق سنت پيغمبر - صلىالله عليه وآله - با همسرش خوشرفتارى كرد و زندگى شيرين، راحت و خداپسندى را در پيش گرفت.
اين تفاوت بين دو مسلك است، تفاوت بين دو سليقه است. انسان همه سونگر، انسانى كه همه ابعاد وجودىاش رو به تكامل و رشد است و انسان يكسونگر كه يك جهت را مىنگرد و بقيه جهات را از ياد مىبرد.
نمونه ديگر: در زمان اميرالمؤمنين - عليهالسلام - جنگ بين مسلمانها، مسالهاى بىسابقه بود. اكنون على - عليهالسلام - خليفه به حق رسولالله - صلىالله عليه واله - به خلافت رسيده و كارى كرده كه سابقه ندارد. جنگ ميان مسلمانان، امتحان بزرگى براى آنان بود. آن زمان هم خيلى از افراد ناآگاه بودند كه مثل زمان خودمان بىدليل، اشكالتراشى مىكردند و مىگفتند: اين ديگر چه كارى است؟ آيا ما برويم و با مردم نمازخوان و روزهگير بجنگيم؟ به چه دليل؟ به چه خاطر؟ به خاطر اينكه، اين يا آن خليفه باشد؟ روى امور دنيا با هم جنگ و دعوا نكنيد! برويد با هم صلح كنيد و با هم بسازيد! ما جان خود را به خطر بيفكنيم، شمشير به روى هم بكشيم كه اين خليفه شود يا او؟ به ما چه ربطى دارد؟ خلاصه، از اين حرفها زده مىشد. شخصى بود بهنام «حسن بصرى» كه از مشايخ متصوفه است و بسيارى از متصوفه خود را به او نسبت مىدهند و تصوف در صدر اسلام، تقريبا از حسن بصرى آغاز مىشود. جنگى در بصره اتفاق افتاد، حسن بصرى در هنگام بروز آن، از بصره رفت. اميرالمؤمنين - سلام الله عليه - به او فرمود: چرا به جنگ نمىآيى؟ جواب داد: من انجام عبادت خدا را دوست دارم. فرمودند: جهاد در راه خدا هم عبادت است. گفت: ندايى شنيدم كه مىگفت: «القاتل والمقتول كلاهما فىالنار» طرفين جنگ، هر دو در آتشند. حضرت على - عليهالسلام - فرمودند: آن هاتف را شناختى؟ مىدانى كه بود؟ گفت: نه. فرمود: برادرت شيطان بود. مگر هر صداى غيبى وحى است و از طرف خداست؟ تو بايد رفتارت را با كتاب و سنتبسنجى و بنگرى خدا چه فرمان داده است؟ پيغمبر چه دستورى دادهاست؟ قرآن چه مىگويد؟ سنت پيامبر چيست؟ مىگويى: هاتف غيبى به من خبرداد! مگر تو پيامبرى؟ تو چه مىدانى آن هاتف غيبى كه بوده است؟بايد معيارت براى تشخيص آن صدا، كتاب خدا، سنت رسول اكرم - صلى الله عليه وآله - باشد. من كه جانشين پيغمبر هستم به تو دستور مىدهم كه بجنگى ولى حسن بصرى بالاخره به جنگ نيامد. از اين سليقهها، هميشه بودهاست.
پس دومين معيارى كه براى شناخت مسلك حق از باطل وجود دارد، اين است كه ببينيم آيا جامع است و همه شؤون انسان را دربر مىگيرد، به همه جوانب زندگى نظر دارد، همه سو نگر استيا يك سونگر و به يك بعد توجه دارد؟
چنانچه گذشت استدلالى كه مىتوان براى بعضى از مدعيان عرفان در نظر گرفت اين است كه: تقرب به خداوند با توجه قلبى به خداوند حاصل مىشود. هر قدر اين توجه بيشتر باشد قرب بيشترى پيدا مىشود. پس براى اينكه تقرب بيشترى حاصل شود، بهتر است انسان، دست از همه چيز بكشد و گوشهاى بنشيند تا تقرب كامل پيدا كند.
در جواب اين استدلال بايد گفت: توجه به خدا، انسان را به خدا نزديك مىكند اما آن مربوط به بعدى از قلب است كه كارش توجه است و اين بعد، همه وجود انسان نيست. تقرب به خدا در سايه بندگى حاصل مىشود، بندگى بايد سراسر وجود انسان را پر كند. بايد از چشم و گوش و دست و پا و دل، بندگى ظاهر شود; از دست و پا بندگى، از دل هم بندگى. آرى دل هم بايد به خدا توجه داشته باشد اما انسان كه فقط دل نيست، آن هم فقط توجه. دل جايگاه محبتهاست، جايگاه بغضهاست، جايگاه ايمان است و از جمله، جايگاه توجه است، بعدى از آن توجه است. البته بايد توجه باشد و اين توجه، روح ساير عبادات است. ارزش هر عبادتى به اندازهاى است كه نيتخالص باشد و دل در آن حضور داشته باشد و توجه بيشترى باشد، اما اين توجه بايد در اعمال ظهور پيدا كند، نه اينكه آدمى دست و چشمش را ببندد و در گوشهاى بنشيند و عبادت كند، براى اينكه هيچ نبيند و هيچ نشنود تا توجهش به جاى ديگرى نرود. بله اگر انسان در شبانه روز، ساعتى را كه همه خاموشند يا همه خوابند براى توجه به خدا اختصاص دهد، اشكالى ندارد اما به شرط اينكه مزاحم با تكاليف واجب او نباشد.
شما اگر خيلى علاقهمنديد به خدا توجه كنيد نصف شب، دو ثلث از شب كه گذشت، از رختخواب بلند شويد دو ركعت نماز بخوانيد، به سجده برويد و در آن حال توجه خود را از همه چيز قطع كنيد و دل خويش را فقط به خدا متوجه كنيد. «رهبانية امتى، صلوة الليل»
اگر مىخواهيد از خلق ببريد و با خدا ارتباط پيدا كنيد شب زندهدار باشيد. خوشا به حال آنهاكه موفق هستند، اما كل زندگى، شب زندهدارى نيست. اسلام دستور نمىدهد شب تا صبح احياء بگير و صبح تا شب بخواب! پس چه وقت درس بخوانى؟ چه وقت علمت را بالا ببرى؟ چه وقت مردم را هدايت كنى؟ چه وقتبه فقرا رسيدگى كنى؟ چه وقت كسب مال كنى تا بتوانى به فقرا رسيدگى كنى؟ چه وقت جهاد كنى؟ شب تا صبح عبادت كردن و
صبح تا شب خوابيدن، هيچ معصيتى هم از انسان صادر نمىشود، بعد از چند صباحى هم كه واصل الىالله مىشود، ديگرتمام شد، انسان كامل شد!به حق واصل شد!آيا چنيناست؟
اگر مساله، به اين سادگى بود پس چرا خود ائمه و انبيا - عليهمالسلام - كه راه را بهتر از ما مىدانستند خود را به آب و آتش زدند؟ امام حسين - عليهالسلام - به جاى اينكه به صحراى كربلا بيايد و كشته شود و اهلبيتش به اسارت روند، مىرفت و در گوشهاى فقط عبادت مىكرد و ذكر مىگفت، چرا چنين نكرد؟ معلوم مىشود راه كامل شدن اين نيست. براى وصول به كمال انسانيتبايد همه ابعاد وجود انسان تكامل يابد.
ادامه دارد.
مجله فصلنامه معرفت - شماره 6