يقين و معرفت يقيني در عرفان
رمضان علي تبار بحث از يقين و معرفت يقيني در عرفان ، يکي از مباحث مشکل و دشواري است که از ديرباز مورد توجه انديشمندان و اهل عرفان بوده است. دشواري بحث ، از اين جهت است که معمولا کساني در اين باره بحث کرده و نظر داده اند که خود شخصا به آن از معرفت يقيني و شهودي رسيده و آنرا در خود لمس و تجربه کرده اند. اما کساني که هنوز به آن مرتبه از شناخت و معرفت عرفاني که از شهود قلبي و باطني حاصل مي شود نرسيده اند، تحقيق و بررسي در آن براي آنها کار مشکل و دشواري خواهد بود. و بديهي است که اين مشکل در داوري و قضاوت درباره نظرات اهل عرفان در اين خصوص نيز سرايت مي کند. از اينرو در اين نوشتار سعي شده است که با يک نگاه بيروني ، ديدگاه هاي اهل عرفان درباره معرفت يقيني و شهودي طرح گشته و تا آنجا که بضاعت علمي اين حقير و ظرفيت رساله حاضر اجازه دهد ابتدا ماهيت و جايگاه معرفت يقيني در عرفان مطرح شده و سپس به ابزار، معيار و ميزان صدق آن و مراتب و درجات آن اشاره خواهد شد. در عرفان تعاريف مختلفي از يقين ارائه شده است و معمولا در تعريف يقين و تبيين ماهيت آن در عرفان ، تعابير مختلفي بکار رفته است که اين تعابير در حقيقت وصف حالت دروني انسان است که از راه کشف و شهود حاصل شده است. در التعريفات جرجاني آمده است: «يقين نزد اهل حقيقت و عرفان يعني رويت عيان به قوه ايمان صورت پذيرد نه با حجت و برهان. در تعريف يقين گفته اند: مشاهده غيب به صفائ قلب و ملاحظه اسرار به محافظت افکار آرامش دل به حقيقت چيزي - رويت عيان - تحقق تصديق به غيب با از ميان رفتن هر گونه شک و ترديد - نقيض شک - رويت عيان به نور ايمان - از ميان رفتن هر گونه شک و ترديد در اعتقاد به غيب - علم حاصل شده پس از شک.» از بيان فوق اين نکته به دست مي آيد که هر چند تعبير مختلف است؛ اما راه رسيدن به چنين مرتبه اي از شناخت و معرفت يقيني ، به وسيله کشف و شهود قلبي و در پرتو سير و سلوک و رياضت ، قابل وصول و ممکن است نه با برهان و استدلال عقلي به عبارت ديگر يقين عبارت است از: «ظهور نور حقيقت در حالت کشف استار بشريت به شهادت وجد و ذوق نه به دلالت عقل و نقل ، و مادام که آن نور از وادي حجاب نمايد آن را نور ايمان خوانند.» يقين طبق اين بيان نيز از طريق کشف حجابهاي شناختي حاصل مي گردد نه از راه عقل و نقل يا استدلال و برهان و اين کشف از راه دل است نه از راه ديده چون «يقين سطوع نور ازل است در دل.» يعني منبع و سرچشمه يقين قلب و دل است چرا که «هرگاه ديدگان بيند به دانش منسوب است و هر چه دلها داند به يقين منسوب است.» در رسايل شاه نعمت الله ولي آمده است: «يقين در بدايات صرف شهود حجاب علم است. و در احول غناست به استدراک از استدلال و به عيان از خبر و در حقيقت حق اليقين استيلاي نور تجلي حقيقت است بر ظلمت رسم عبد و در نهايات فناست در حق اليقين از رسم خود به کليت.» ابن عربي درباره يقين آورده است: ان اليقين مقر العلم في الخلد في کل حال بوعد الواحد الصمد... ايشان در ذيل اين ابيات ، ضمن اينکه يقين را وصفي براي همگان مي داند، بيان مي کند که انسان در اصل ، مضطرب و متزلزل است و از لحاظ حقيقتش ، يقيني ندارد چرا که او محل تجدد اعراض است در حاليکه يقين سکون است. و در خصوص انسانهاي الهي مي گويد: «انسانهاي الهي در نفسشان جوياي يقين هستند...» از آنجا که منبع يقين ، دل است و يقين نيز در اينجا به معناي سکون و استقرار است از اينرو آخرين حالت ، که حد اعلاي منازل عرفاني است نيز مي باشد؛ چون سالک به مقام شهود نايل آمد و با چشم بصيرت ، حق را ديد و نور الهي در چشمش تابيده و به مقام يقين نايل آمده است. در جاي ديگر آمده است: «يقين عبارت است از مکاشفه که اين خود بر سه وجه مي باشد: 1- مکاشفه حقيقت به وسيله چشم در روز قيامت. 2- مکاشفه قلب از طريق حقايق ايمان بدون هيچ حد و مرزي. 3- مکاشفه آيات از راه اعجاز انبياء و کرامات.» همانگونه که در فلسفه و منطق ، آخرين حالت و کاملترين وضعيت ذهني يا به عبارتي ابعاد فکري و معرفت شناختي انسان ، يقين مي باشد، در عرفان نيز يقين کاملترين حالت و آخرين وضعيت و مرتبه ابعاد فکري و وجودي انسان است. «يقين اصل و ريشه تمامي حالات است و تمام حالت ها به يقين منتهي مي شود و يقين ، آخرين حالت و باطن تمامي حالت هاست و تمام حالات ، ظاهر يقين مي باشند. مرتبه نهايي يقين ، عبارت است از تحقيق تصديق از راه غيب با از بين رفتن هر گونه شک.» از اينرو از صدر الدين قونوي نقل شده است که: « مذهب اهل ذوق و عرفان اين است که آنچه را از طريق کشف و شهود براي ما حاصل شود، اگر چه هيچ گونه برهان عقلي و نظري بر آن اقامه نشده باشد و از نظر انديشه و استدلال قابل اثبات نباشد، غير قابل ترديد است.» اين نوع معرفت و شناخت را غزالي «علم مکاشفت و يا علم باطن» مي نامد: «اين نوع معرفت عبارت است از نوري که چون دل ، از صفات ناپسند تطهير و تزکيه يافت ، در آن تجلي کند و از اين تجلي ، امور بسيار کشف شود، اموري که زان پيش نامهايشان را مي شنيد و مي پنداشت که آنها معاني مجمل و غير واضح است و ليکن اکنون به معرفت حقيقي دست يافته ، آنها را به وضوح در مي يابد.» يقين نزد صوفيه ، معرفتي است ذوقي و آنکه با چشم ذوق در اشيائ و احوال عالم نظر مي کند، ملاک قبولش تسليم قلب است نه تصديق عقل ، و کشف و شهود و الهام و اشراق در نزد وي بيشتر مقبول است تا برهان ، قياس و استدلال و استقراء. صوفي به مدد ذوق خويش به آنچه حق است و قلب او را به خضوع و تسليم وا مي دارد و او را از هر گونه شک و حيرت بر کنار مي سازد نايل مي آيد و در پيچ و خم کوچه هاي تنگ و باريک عقل و استدلال گم و حيران نمي شود. حصول اين ملکه ذوق البته محتاج رياضت و سلوک است و بدون طي آن مرحله دل را قابليت مشاهده انوار دست نمي دهد. اما براي کسي که به مشرب اهل ذوق راه يافت ، يقيني که از اين طريق به دست مي آيد به مراتب قطعي تر و جازم تر از يقيني است که از اهل قال حاصل مي شود. از اين رو صوفي وجود خدا را اثبات نمي کند بلکه آنرا احساس مي کند. از نظر محي الدين عربي ، عقل نظري قادر به شناخت حقايق اشياي ما بعد الطبيعه و امور مربوط به آن نيست و انسان تنها با استمداد از کشف و شهود و تجلي انوار عرفاني که به نحو بساطت مشتمل بر جميع حقايق است مي تواند به معرفت يقيني نسبت به آنها دست يابد. ايشان علم و معرفت را وجودي مجدد مي داند که از سوي حق تجلي مي يابد. در نظر وي ، اساس هستي «تجليات» هستند، زيرا تجليات انوار غيبي اند که در عرصه معرفتي ، فيض اقدسي هستند که افاده معرفت مي نمايند و در عرصه وجودي ، فيض مقدسي اند که سبب تحقق اين انوار و بروز آنها در عالم هستي مي شوند. بنابراين ، معرفت ، اشراق حق است. عرفا «بينش » عرفاني را بر دانش عقلي و فلسفي ترجيح مي دهند و براي رسيدن به يقين در کشف حقايق همان معرفت و شهود را کافي مي دانند. به عبارت ديگر «صوفيه آنچه را به مدد حسن و عقل ظاهر دريافت مي شود، عالم ظلمت و عالم خلق نيز مي گويند در صورتي که در وراي اين عالم ظاهر، به چيزي که باطن عالم است نيز قائلند و آن را عالم ملکوت و عالم نور و عالم امر مي خوانند و بين اين عالم و عالم ملکوت نيز عوالم متعدد قائلند و وجود اين عوالم را حجاب قلب مي دانند و لازمه معرفت واقعي را خرق اين حجاب ها مي پندارند و مکاشفات صوفيه در حقيقت عبارت است از آنچه به ادراک باطني از اين حجابها بيرون مي آورند و البته اين ادراکات را بيش از ادراکات حسي و عقلي موجب جزم و مايه يقين مي شناسند و اين است آنچه معرفت صوفيه و طريقه آنها را از معرفت حکما و اهل علم جدا مي کند. از نظر ابن عربي ، عقل در ادراک امور مستقل نيست و محتاج حس است. حس هم اقتضاي طبيعتش اين است که فراتر از ماديات و کائنات نرود و بدين ترتيب ادراک انسان را از حقايق و بواطن عالم کوتاه نمود. آنجا که مولوي مي گويد: «پختگي جو در يقين منزل مکن » يعني به عقل و يقين حاصل از آن اعتماد نکن و عقل را همانند شک ، گذرگاه تلقي مي کند نه اقامتگاه ، نکوهش برخي عرفا از جمله مولوي از عقل و معرفت حاصل از آن ، به جهت بي ارزش بودن عقل نيست بلکه از اين جهت است که اغلب نتايج حاصل از عقل ، حالت خشک ، جهود و بي روح بودن آن است در حاليکه معرفت و يقين حاصل از شهود و عرفان هميشه همراه با صفاي قلب و تهذيب نفس است. ترجيح معرفت شهودي و عرفاني از شناخت عقلي نيز از اين جهت است و اينطور نيست که علم و تعقل و انديشه في حد ذاته منفي باشد؛ چون اين گونه از شناخت نيز مانند ساير نعمت هاي الهي في حد ذاته نيکوست ؛ البته به شرطي که در جهت کمال و سعادت معنوي انسان باشد و اينجاست که مولوي در جاي ديگر علم آموزي و تعقل را در همه حال ستوده و در تعريف همان دانش ها گفته است: خاتم ملک سليمان است علم جمله عالم صورت و جان است علم. ازنظر عرفا وصول مستقيم به حقيقت ، انسان مستقيما به مساحت حقيقت و اصل مي گردد و آن را به طور شهودي در مي يابد. يقين شهودي ، نوعي يافتن و دريافت مستقيم و بلا واسطه حقايق است از طريق سير و سلوک قلبي در حالي که يقين حاصل از شناخت عقلي ، از راه تعلم و آموختن و درس و بحث و کتاب و تعلم حاصل مي گردد. عرفاي اسلامي با الهام از کتاب و سنت ، راه رسيدن به اين شناخت را سير و سلوک قلبي و باطني دانستند و معتقدند بايد مراحل و منازلي طي شود تا دستيابي به آن ميسر گردد و اين نوع شناخت يقيني بر قلب انسان متجلي گردد، از قبيل مرحله يقظه ، توبه ، محاسبه ، انابه ، تفکر، تذکر، رياضت ، و... در معرفت عرفاني شک ، ترديد و سهو و نسيان راه ندارد
امتياز و شرف ديگر يقين عرفاني اين است که در آن خطا و نسيان راه ندارد و مصون از اشتباه و شک و اوهام است. چون معرفت عرفاني متکي به واقعيت است و انسان در شهود عرفاني با متن واقعيت اتصال پيدا کرده ، بلکه اتحاد مي يابد، طبعا جايي براي ترديد، شک و عدم اطمينان باقي نمي ماند.