پايان فضيلت يا نقد تفكر اخلاقى جوامع نوين
السدير مكاينتاير ترجمه حجةالاسلام حميد شهريارى اشاره
پيش از اين گذشت كه كتاب «پايان فضيلت» نوشته السدير مكاينتاير بخشى از يك زنجيره متصل در باب فلسفه اخلاق است. ايشان دو كتاب « كدامين عدالت؟ كدامين عقلانيت؟» و «سه تقرير رقيب در پژوهش اخلاقى» را در يك سلسله تاليفى پس از كتاب «پايان فضيلت» تدوين نموده است. «پايان فضيلت»كتابى است كه فرهنگ معاصر غرب و آرمانهاى اخلاقى آن را به شدت مورد عتاب قرار مىدهد و در راستاى نوعى اعاده معنويت عميق به اخلاق جوامع نوين گام برمىدارد. قوت و عمق ادلهاى كه اقامه مىشود و نيز تيزبينى وى در كشف پيشفرضهاى بسيار خفى و ظريف مكاتب اخلاقى از نقاط قوت اين مجموعه سه جلدى و بخصوص كتاب «پايان فضيلت» است. (1) نگارنده كتاب بر بررسى واقعيات تاريخى در تدوين تاملات اخلاقى اصرار فراوان دارد و پردازش تاملات اخلاقى را بدون در نظر گرفتن مسير تاريخى آن بىثمر بلكه گمراه كننده مىداند. اين كتاب مشتمل بر نوزده فصل است كه تاكنون تلخيص نه فصل آن با عناوين زير از نظر خوانندگان گذشته است: فصل اول: يك فرض نگران كننده; فصل دوم: ماهيت نزاعهاى اخلاقى معاصر و ادعاهاى مذهب عاطفه گروى; فصل سوم: عاطفه گروى ; محتواى اجتماعى و زمينه اجتماعى; فصل چهارم: فرهنگ عصر روشنائى وطرح فراهم آوردن توجيهى عقلانى براى اخلاق فصل پنجم: علت ناكامى طرح عصر روشنگرى در توجيه اخلاق; فصل ششم: برخى پيامدهاى شكست طرح عصر روشنگرى; فصل هفتم: واقعيت، تبيين و تخصص; فصل هشتم: ماهيت تعميم هاى علوم اجتماعى; فصل نهم: نيچه يا ارسطو; در فصل اخير ديديم كه آقاى مكاينتاير معتقد است كه نظريه اخلاقى ارسطو در فرهنگ يونانى، يهودى، مسيحى و اسلامى به تاييد رسيده است و به لحاظ فلسفى قويترين نظريه اخلاقى قبل از عصر جديد مىباشد. متفكران عصر روشنگرى و متفكران پس از ايشان غايتشناسى را طرد نمودند و تقدم را با قواعد دانستند. اما ارسطو ابتدا به فضائل توجه مىكند و اعتبار قواعد را با آن مىسنجد. به نظر ايشان، براى بررسى مجدد تفكر ارسطوئى بايد آن را به عنوان سنتى در نظر گرفت كه پيش از ارسطو آغاز شد و او با بهرهگيرى از آن توانست تفكرات بعدى را تحت تاثير قرار دهد و آن گذشته را به آينده پيوند زند. بنابراين، گرچه در اين سنت ارسطو جايگاهى محورى دارد ولى در عين حال، او فقط بخشى از اين سنت محسوب مىشود.
تلخيص فصل دهم: فضائل جوامع قهرمانى
در تمام جوامع قهرمانى - يونان، قرون وسطى و رنسانس - كه تفكر و فعل اخلاقى در آن مطابق طرحىاستكه آن را«باستانى» (clssical) ناميدم، وسيله اصلى تعليم و تربيت اخلاقى همان نقل داستان است. هرجا كه مسيحيت، يهوديت و اسلام رواج داشته است، داستانهاى متون مقدس به اندازه ديگر داستانها اهميتيافته است. و طبعا هر فرهنگى داستانهايى دارد كه منحصرا اختصاص به آن دارد. اما علاوه براين، هر يك از اين فرهنگهاى يونانى يا مسيحيت داراى مجموعه داستانهايىاست كه از دوره قهرمانى زوال يافته خودش سرچشمه مىگيرد و در باره آن سخن مىگويد. به عنوان مثال، مىتوان از مواردى نام برد; در آتن قرن ششم انشاد منظماشعار هومر همچون مراسمى عمومى برقرار بود، در حالىكه اين اشعار نوعا در باره زمانى بسيار دورتر از قرن ششم سخن مىگويد. مسيحيان ايسلند نيز ساگاها (2) را در قرن سيزدهم نگاشتهاند اما محتواى آن مربوط به زمانى است كه مردم اسكانديناوى هنوز به دين سابق خود پايبند بودهاند. البته، در هر مورد صدق وقايع منقول مورد بحث قرار گرفته است، ولى آنچه براى بحث ما داراى اهميت استيك واقعيت تاريخى نسبتا مسلم است و آن اينكه چنين رواياتى جدا خاطره (3) تاريخى جوامعى را كه درون آن نگاشته شدهاند، خواه كافى يا ناكافى، فراهم مىآورد. بعلاوه اين روايات، در جوامع باستانى يك زمينه اخلاقى را براى بحثهاى جديد آن زمان و شرحى از يك نظام اخلاقى متعالى يا تا حدودى متعالى را فراهم آورد كه باورها و مفاهيم آن هنوز تا حدى نافذ بوده، اما نظامى بود كه تفاوت بارزى با زمان حاضر دارد. از اينرو، فهم جامعه قهرمانىبخشى ضرورى براى فهم جامعه باستانى و جانشينان آن است. بايد ديدكه خصائصكليدى چنينجامعهاى چيست؟ اولين ويژگى، اين است كه در جامعه هومر و نيز در جامعه قهرمانى ايسلند هر فرد درون نظام معين و كاملا مشخص نقشها و موقعيتهاى اجتماعى، نقش و موقعيت اجتماعى خاص خود را داراست. در اين جوامع نظام فاميل و خانواده از اهميتبسزايى برخوردار است. در چنين جامعهاى انسان با شناخت نقش خود در اين نظامها تشخيص مىدهد كه كيست و با اين شناخت تشخيص مىدهد كه متصديان هر نقش و موقعيت اجتماعى ديگر چه چيز را مديون او هستند و او چه چيز را مديون آنهاست. انسان، در جامعه قهرمانى همان چيزى است كه انجام مىدهد. هرمان فرانكل، در باره انسانهاى زمان هومر مىنويسد: «انسان و افعال او عين يكديگر مىشوند، و او خود را بهطور كامل و كافى در افعال خود درمىيابد; او هيچ ژرفاى پنهانى ندارد...انسانها هر چه باشند در گزارش واقعى (حماسهها) از آنچه انجام مىدهند و مىگويند، ظهور مىيابند زيرا آنها چيزى بيش از كارها و گفتهها و رنجهايشان نيستند» (فرانكل 1975، ص.79) بنابراين، قضاوت در باره يك انسان، قضاوت در باره افعال اوست. يك انسان با انجام نوعى افعال خاص در يك موقعيتخاص، توجيهى را براى قضاوت در باره فضائل و رذائلش ارائه مىدهد. زيرا فضائل فقط اوصافى هستند كه يك انسان آزاد را در نقشش نگه مىدارند و خودشان را در افعالى كه آن نقش نيازمند استبروز مىدهند. ويژگى ديگر، مربوط به مفهوم فضائل در اين جوامع است. واژه آريته (arete) كه بعدا به «فضيلت» ترجمه گرديد، در اشعار هومر براى هر نوع مزيتى بهكار رفته است. يك دونده سريع آريته پاهاى خود را به نمايش مىگذارد.(ايلياد 20 - 411) يك پسر در تمامى انواع آريته - به عنوان ورزشكار، بهعنوان سرباز و در فكر (mind) - بر پدرش مزيت دارد.(ايلياد 15 - 642) اين مفهوم فضيلتيا مزيتبراى ما غريبتر از آن است كه ما در ابتدا آماده پذيرش آن بوديم. روشن است كه در اين مفهوم قدرت بدنى جايگاه ويژهاى دارد. اما اين امر در آن جامعه چندان براى ما عجيب نيست.آنچه براى ما غريب است رابطه تنگاتنگى است كه در جامعه قهرمانى بين مفهوم شجاعت و فضائل وابسته بدان از يك سو و مفاهيم دوستى، سرنوشت و مرگ از سويى ديگر وجود دارد. شجاعت، نه صرفابه عنوان يك صفت فردى، بلكه به عنوان صفتى لازم براى حفظ خانواده و جامعه اهميت دارد. ستايش يا كودوس، (4) به عنوان نشانى براى قدردانى از طرف خانواده و جامعهاش، از آن فردى است كه در جنگ يا در مسابقه زيتيابد و نيز شايسته است همگان صفات ديگرى مثل مكر (cunning) را كه با شجاعت پيوند دارد، به دليل نقشى كه در حفظ نظم عمومى ايفامىكند، پاس دارند. در اشعار هومر، مكر يك چنين صفتى است زيرا مكر مىتواند در جايىكه شجاعت فاقد دستاوردى باشد، يا شجاعت ناكام بماند، بدان دستيابد. در ساگاهاى ايسلند فهمى كاملا نادرست از شوخ طبعى (humor) با شجاعتپيوند خورده است و همانگونه كه گفته شد اين ارتباط بين شجاعت و ديگر اوصافى كه در جامعه قهرمانى فضيلت تلقى شده است، براى ما غرابت تام دارد. نكته ديگر اينكه، شجاع بودن آن است كه شخص طورى باشد كه بتوان به او اتكا نمود. از اينرو، شجاعتيك عنصر مهم در دوستى است. در جوامع قهرمانى پيوندهاى دوستى از پيوندهاى خويشاوندى الگو گرفتهاند. گاهى، رسما پيمان دوستى مىبندند تا با اين پيمان وظائف برادرى را بطور متقابل متحمل شوند. اينكه، چه كسانى دوستان من و چه كسانى دشمنان من هستند، به همان وضوحى كه چه كسانى خويشان من هستند مشخص مىگردد. عنصر ديگر در دوستى، وفادارى است. شجاعت دوست من، به من اطمينان مىدهد كه قدرتش به كمك من و خانوادهام بيايد. وفادارى دوست من، در مورد خواستههاى او به من اطمينان مىدهد. به هميننحو وفادارى خانواده من ضامن اصلى براى توافق خانوادگى است. بنابراين، وفادارى براى زنان كه رابطهاى سرنوشتساز را در خانواده به وجود مىآورند، يك فضيلت كليدى است. در نظام اجتماعى دوره قهرمانى نبايد فضائل را از محيط آن مجزا كرده و آنگاه در باره آن قضاوت كنيم. در واقع، اخلاق و نظام اجتماعى در جامعه قهرمانى با هم متحدند و اخلاق چيزى متمايز از آن نيست. هر انسانى در اين نظام اجتماعى داراى جايگاه خاصى است و بدون در نظر گرفتن اين جايگاه اجتماعى هيچ انسانى قابل شناخت نبوده، بلكه او خود نيز نمىفهمد كهكيست!اين دقيقا بدان دليل است كه جوامع قهرمانى عموما براى هر غريبهاى كه از خارج وارد شود داراى جايگاه معينى است. بنابراين، كسى كه داراى شجاعت و فضائل وابسته به آن بوده و علاوه بر آن دوستانى دارد كه در مواقع لزوم از او حمايت كنند، اميدهايى براى ادامه حيات دارد. در حالىكه، انسانى كه نه تنها شجاع نيستبلكه خويشان ودوستانى نيز ندارد فاقد آن اميدهاست. اين تقابل بين اميدها، يكى ديگر از ويژگيهاى اين جوامع است. با اين همه يك مساله عمده نيز در جوامع قهرمانى اين است كه مرگ بطور يكسان در انتظار هر دو مىباشد. حيات زود گذر است، انسانها آسيبپذيرند و اين از طبيعتشرائط انسانى است كه چنين باشند. زيرا حيات در جوامع قهرمانى، معيار ارزش است. اگر كسانى تو را كه دوستيا برادرم هستى بكشند، انتقام از اين قتل بر عهده من مىآيد، و وقتى من دين خود را به تو ادا كردم، قتل من بر عهده دوستان و برادران آنها خواهد افتاد. هرچه نظام دوستى و خويشاوندى من گستردهتر باشد تعهداتى كه من بهنوعى متحمل مىشوم كه مىتواند منجر به قتل من شود، بيشتر خواهد شد. بهعلاوه، قدرتهايى در دنيا وجود دارد كه هيچ كس نمىتواند آنها را مهار كند. حيات انسان با احساساتى كه گاهى به صورت نيروهاى غيرشخصى و گاهى به صورت خدايان بروز مىكنند، پايمال مىشود. اين نيروها و قواعد خويشاوندى و دوستى در كنار هم نوعى الگوهاى اجتنابناپذير تشكيل مىدهند كه هيچكس نمىتواند از آن بگريزد. سرنوشت، يك حقيقت اجتماعى است و كشف سرنوشتها يك نقش اجتماعى مهم تلقى مىشود. اتفاقى نيست كه پيشگويان يا غيبگويان نيز در يونان عهد هومر، در ساگاى ايسلند و جوامع مشابه آن رشد مىكنند. بنابراين، انسانى كه آنچه بايسته است انجام مىدهد به سرعتبسوى سرنوشت و مرگش در حركت است. و اين شكست است كه در نهايت قرار دارد و نه پيروزى. ولى درك اين امر خود يك فضيلت است. در واقع، درك اين امر جزء لاينفكى از شجاعت است. اگر ما ارتباط بين شجاعت، دوستى، وفادارى، خانواده، سرنوشت، و مرگ را درك كنيم مطمئنا اين امر را فهميدهايم كه حيات بشرى شكل معينى دارد، يعنى شكلى كه يك نوع داستان خاصى است. اشعار و ساگاها فقط اتفاقاتى را كه براى مردان و زنان روى مىدهد روايت نمىكنند بلكه شكل روايتى اشعار و ساگاها به نحوى است كه از قبل در مسير زندگىهايى كه روايت مىكنند حضور دارد. اما در جامعه قهرمانى، هر نوع منشاخلاقى مربوط فقط مىتواند در يك توالى وقايع عرضه گردد و اين توالى خود بايد متمثل الگوهاى خاصى باشد. پس، فهم شجاعتبهعنوان يك فضيلت فقط به اين نيست كه بفهميم شجاعت چگونه مىتواند در منشهاى اخلاقى نمايان شود، بلكه علاوه بر آن، بايد بفهميم كه شجاعت در نوع خاصى از داستانهاى بنمايش درآمده چه جايگاهى مىتواند داشته باشد. زيرا شجاعت در جامعه قهرمانى عبارت است از قابليت رويارويى نه فقط با صدمات و خطرات جزيى بلكه رويارويى با الگوى خاصى از صدمات و خطرات است، الگويى كه در آن حيات افراد جايگاه خود را مىيابد و به نوبه خود چنين حياتى متمثل آن الگو مىباشد. پس حماسه و ساگا جامعهاى را به تصوير مىكشدكه خودازقبل،آن شكلخاصازمحاسبه و ساگا را مجسم ساخته است و اشعار آن جامعه شكل خود رادرحيات فردى و اجتماعى ظاهر مىسازد البته اين به معناى واقعيت داشتن چنين جوامعى نيستبلكه منظور آن است كه اگر چنين جوامعى وجود داشته باشد، آنها را تنها از طريق اشعارشان بطور مناسبى مىتوان شناخت و نمىتواناز خارج آن جامعه، بدان نظرافكند و در باره آن قضاوت نمود. با اين همه، قطعا حماسه و ساگا صرفا تصاوير آئينهوار جامعهاى كه ادعاى بهتصوير كشيدنش را دارند، نيستند. زيرا كاملا روشن است كه خود شعرا و نويسندگان ساگا ادعاى يك نوع دركى را دارند كه شخصيتهاى داستانى آنان دارا نيستند. شاعر از محدوديتهايى كه وضع اساسى شخصيتهايش را تعيين مىكند، رنج نمىبرد. قهرمانان ايلياد دانستن اينكه چه چيزهايى را مديون يكديگرند، دشوار نمىيابند. هر كسى بوسيله اقوام خود مورد احترام قرار مىگيرد و انسان بدون احترام انسانى بىارزش است. در واقع، در قاموس شخصيتهاى هومر راهى وجود ندارد تا به فرهنگ و جامعه خود از خارج آن نظر كنند. اظهارات ارزشى كه آنان به كار مىگيرند به نحوى متقابل همديگر را توصيف مىكند و هر يك را بايد بر حسب ديگرى تبيين نمود. دراين حال، مىبينيم كه بين «خود» (self) عاطفهگراى عصر جديد (modernity) و «خود» دوره قهرمانى تفاوت بارزى وجود دارد. «خود» دوره قهرمانى، دقيقا همان ويژگيهايى را فاقد است كه برخى فيلسوفان اخلاق عصر نوين آن را ويژگى اساسى «خوديت» (selfhood) انسانى مىانگارند; يعنى قابليت جدايى خويشتن از هر موضع يا ديدگاه خاص خود، به نحوى كه به عقب بازگشته و به آن موضع يا ديدگاه از خارج نظر كرده و در باره آن قضاوت كند. در جامعه قهرمانى، جز براى افراد غريبه هيچ خارجى (outside) ديگرى وجود ندارد وانسانىكه سعى كند خويشتن را از جايگاه معين خود بيرون كشد درحقيقت،براى نابودى خود اقدام مىكند. هويت در جامعه قهرمانى، متضمن خصوصيت و مسؤليتپذيرى است. من، مسؤول فعل يا تركى هستم كه دوستان من از ناحيه دوستانشان بر دوش دارند و اين مسؤوليتپذيرى تنها با مرگ خاتمه مىيابد ومن بايد تا دم مرگ آنچه را كه بايسته است انجام دهم. بهعلاوه، اين مسؤوليتپذيرى خاص است، نسبتبه افراد خاصى است كه بايد آنچه را لازم است، در حق آنان و برايشان و با آنها انجام دهم و من در برابر همين افراد ديگر كه اعضايى از همان جامعه محلى مىباشند مسؤول هستم. «خود»، در جامعه قهرمانى، به خودى خود، سوداى «كليت» ندارد، گرچه در بازنگرى بتوانيم ارزشى كلى را در دستيابى به اين «خود» تشخيص دهيم. از اينرو، عمل به فضائل قهرمانى هم محتاج يك نوع انسان خاص و هم يك نوع نظام اجتماعى خاص است. درستبه دليل همين امر، ممكن است در نگاه اول، بررسى فضائل قهرمانى با هر تحقيق عامى در نظريات و اعمال اخلاقى بىارتباط بهنظر آيد. اگر براى عمل به فضائل قهرمانى به حضور نوعى نظام اجتماعى محتاج باشيم كه اينك بهنحو برگشت ناپذيرى از بين رفته باشد، كه چنين نيز شده است، حال، اين فضائل چه ارتباطى با ما مىتواند داشتهباشد؟ پاسخ ايناست كه مىتوان آنچه را كه بايد از جوامع قهرمانى بياموزيم داراى دو جنبه دانست: اول اينكه تمامى اخلاق همواره تا حدى با امور اجتماعى خاص و محلى پيوند خورده است و آرمانهاى اخلاق عصر جديد مبنى بر «كليتى» ( universality) كه از تمامى خصوصيتها عارى باشد توهمى بيش نيست; و دوم اينكه به هيچ وجه نمىتوان فضائل را كسب نمود مگر اينكه آنها را به عنوان بخشى از سنتى تلقى كنيم كه ما فضائل و درك خود از آنها را - از مجموعه اسلافى كه در آن، جوامع قهرمانى جايگاه نخستين را داراست - در آن (سنت) به ارث بردهايم. اگر چنين است، تقابل بين آزادى انتخاب فضائلى كه ديدگاه نوين بخاطر آن به خود مىبالد و بين عدم چنين انتخابى در فرهنگهاى قهرمانى به نظر بسيار عميق مىنمايد. زيرا آزادى انتخاب فضائل از ديدگاه يك سنت كه درنهايت، ريشه در جوامع قهرمانى دارد به نظر بيشتر شبيه آزادى ارواح; يعنىآزادى آنان كه ماهيت انسانىشان به نقطه نابودىنزديك شدهباشد، است تا آزادى انسانها. در ايلياد آنچه آريته (arete) (فضيلت) است و آنچه نيستبه سهولت معين شده است و هيچ ناهماهنگى در باره چنين مسائلى وجود ندارد. در عين حال، با مطالعه فضائل دوره قهرمانى، سؤال مشكلى نيز بروز مىكند. در اديسه ( ، پنهلپ (5) در باره فضيلتخود (آريته خود) سخن مىگويد در حالى كه مىبايست از جذابيتش سخن بگويد. ولى آنچه بيشتر بر تحير ما مىافزايد اينكه در اديسه از تنعم (prosperity) به عنوان يك مزيتياد شده است. همانگونه كه قبلا ديديم وحدت مفهوم يك آريته (فضيلت) در مفهوم چيزى قرار دارد كه انسان را قادر مىسازد تا نقش خود را ايفا كند و به سادگى مىفهميم كه در اشعار هومر، تنعم و سعادت، داراى نقش ديگرى نيز مىباشند. وقتى سارپدون (Sarpedon) در زمان مشقات جنگ در كشتيها، در پشتسر باغها و مزارع ذرت خويش را در ليشيا (6) بهياد مىآورد، مىانديشد كه چون او و گلاوكوس (Glaucus) در بين جنگجويان، عاليرتبه هستند، شايسته چنين چيزهاى خوبى محسوب مىشوند. از اينرو، تنعم پيامد جانبى موفقيت در جنگ است و از آن يك تناقضگويى ( paradox) بيرون مىآيد. كسانىكه مسيرى را دنبال مىكنند كه آنان را در معرض سعادتى قرار مىدهد كه مظهر آن باغها و مزارع ذرت و زندگى با آندروماخ يا پنهلپ مىباشد، مسيرى را طى مىكنند كه ويژگى پايانى آن مرگ است. مرگ در نزد هومر يك شر صرف (unmixed) است. شر، واپسين مرگ است كه بىحرمتى به بدن را در پى دارد. شر بعدى مصيبتى است كه علاوه بر جسد، بر خويشان و خانواده شخص مرده وارد مىآيد. برعكس، خانواده و جامعه مىتوانند بعد از مرگ آنكه پارهاى از خودشان بود، از طريق انجام مراسم تدفين، انسجام خود را بازيابند. از اينرو، مراسم تدفين در طرح اخلاقى، وقايعى كليدى (key) هستند، و اندوه كه آن را توانايى عزادارى مىدانيم يك احساس كليدى بشر است. همانطور كه سيمون ويل (Simone Weil) بهوضوح مىديد، وضع بردگى در ايلياد بسيار شبيه به وضع مرگ است. برده كسى است كه درهرلحظه ممكناست كشته شود. او از جامعه قهرمانى خارج است. فقير هم كه مجبور است آنچه را لازم دارد گدايى كند، خود را در معرض رحمت ديگران قرار داده و خود را يك جسد يا برده بالقوة مىگرداند. لذا مىبايست نقش فقرا را تنها تحتشديدترين حوائج فرض نمود. فقير بودن، برده بودن يا كشته شدن در ميدان جنگ، شكستخوردن است و شكست افق اخلاقى قهرمانان هومر است كه وراى آن نه چيزى ديده مىشود و نه چيزى قرار دارد. اما شكست افق اخلاقى شعرايى، مانند هومر نيست، و دقيقا به دليل همين تفاوت است كه هومر در ايلياد از محدوده جامعهاى كه بهتصوير مىكشد فراتر مىرود. زيرا آنچه را هومر مورد بحث قرار مىدهد، گرچه شخصيتهاى او چنين نمىكنند، آن است كه چه چيز را بايد برد و چه چيز را بايد باخت. آنچه سراينده ايلياد مىبيند و شخصيتهاى آن نمىبينند، اين است كه برد نيز ممكن استشكلى از يك باختباشد. اين سراينده، يك نظريهپرداز نيست. او هيچ دستور عمل كليى را عرضه نمىدارد. معرفتخود او در واقع حتى نسبتبه بصيرترين شخصيتهايش در يك سطح كلىتر و انتزاعىترى قرار دارد. از اينرو، ايلياد چيزى را مورد بحث قرار مىدهد كه نه آشيل و نه هكتور هيچيك نمىتوانند مورد بحث قرار دهند. اين سروده، يك نوع دركى را از آن خود مىداند كه از كسانى كه توصيفشان را مىكند سلب مىنمايد. آنچه در باره ايلياد گفتهام قطعا در باره تمام اشعار قهرمانى صادق نيست اما در باره بعضى از ساگاهاى ايسلند صادق است. از اينرو، اين نوع اشعار قهرمانى شكلى از يك جامعه را ارائه مىكند كه در باره نظام اخلاقى آن مىتوان دو نكته محورى را ادعا نمود. اول اينكه، اين نظام طرحى مفهومى را مجسم مىدارد كه داراى سه عنصر محورى و مربوط به هم است: اول، كارى كه لازمه نقش اجتماعى هر فردى است كه آن را دارا مىباشد. دوم، مزيتها يا فضائل به عنوان آن اوصافى كه فرد را قادر مىسازد آنچه لازمه نقش اوست انجام دهد. سوم، وضعيت ناپايدار و آسيبپذير بشر نسبتبه سرنوشت و مرگ به نحوى كه فضيلت مند بودن پرهيز از آسيبپذيرى و مرگ نبوده بلكه تاديه حق آن دو است. هيچيك از اين سه عنصر بدون ارجاع به دو عنصر ديگر نمىتواند كاملا معقول گردد. ولى ارتباط بين آن سه فقط ارتباطى مفهومى نيست، بلكه هر سه عنصر مىتواند جايگاه مربوط به خود را تنها در يك چهارچوب وحيد و بزرگترى بيابد كه با محروميت از آن نمىتوانستيم اهميت هر يك را نسبتبه ديگرى درك كنيم. اين چهارچوب، شكل روايى حماسه يا ساگا است، شكلى كه در حيات اخلاقى افراد و در نظام اجتماعى و گروهى تجسم يافته است. پس نظام اجتماعى دوره قهرمانى، يك وايتحماسى به نمايش درآمده (enacted) مىباشد. نكته دوم، اينكه درنزد شخصيتهاى اين حماسهها، واقعيت همانگونه است كه آنان مىبينند. آنان بينشى از جهان را به ما عرضه مىدارند كه ادعاى حقيقى بودنش را دارند. معرفتشناسى ضمنىدنياىقهرمانىيك واقع - گرايى (realism) تمام عيار (thoroughgoing) است. وقتى نيچه فردگرايى قرن نوزدهم خويش را، به زمان گذشته باستان نسبت مىدهد، نشان مىدهد كه آنچه شبيه پژوهشى تاريخى بهنظر آمده در واقع يك ساختار ادبى اختراعى بوده است. نيچه، داستانهاى فردگرايانه عصر روشنگرى را كه بسيار از آن متنفر بود با مجموعهاى از داستانهاى فردگرايانه به سبك خودش جايگزين مىكند. اهميت نيچهگرا بودن در اين موفقيت قرار دارد كه درنهايت، غيرخيالى (undeceived) و آنگونه كه نيچه مىانگارد در نهايت درست ( truthful) است. فقط ممكن است كسى وسوسه شود و چنين نتيجه بگيرد كه هر طالب واقعى نيچهگروى، در نهايت، بايد فراتر از نيچه گام بردارد. نيچهگرايان معاصر با رد محيط فرهنگى اطرافشان، همانگونه كه خود نيچه، آلمان ويلهلمى (Wilhelmine Germany) را رد كرده است، و با كشف اين امر كه دوران گذشتهاى كه نيچه مىستايد بيشتر داستان است تا واقعيت، محكوم به زندگىاى هستند كه در سوداى تنزه (transcend) از هر ارتباطى با گذشته است. اما، چه بپذيريم يا نپذيريم، ما چيزى هستيم كه گذشته ساخته است و نمىتوانيم آن بخش از خود را كه از ارتباط ما با مراحل شكل دهنده تاريخمان، به وجود آمده است از خود ريشه كن (eradicate) كنيم. اگر چنين است، پس حتى جامعه قهرمانى نيز به نحوى اجتنابناپذير بخشى از وجود همه ما مىباشد، و وقتى ما گذشته تاريخ خود را در مورد تكوين فرهنگ اخلاقى خود شرح مىدهيم، تاريخى را روايت مىكنيم كه منحصرا تاريخ خود ما است.1- برگرفته از نوشتار استاد دكتر مصطفى ملكيان در باره كتاب «پايان فضيلت». 2- sagas نثرى روائى كه در ايسلند بين سالهاى 1120تا1400 ميلادى نگاشته شد و مربوط به عدهايستكهاولينباربه ايسلند آمده ودر آنجا اقامتگزيدند علاوهبرآنتاريخپادشاهان نروژ و افسانهها و اسطورههائى درباره خدايان و قهرمانانآلمانباستان نيزدرآنبيان شدهاست. 3- memory منظور دورهاى از تاريخ يك ملتيا قوم است كه بياد آنان مانده است. 4- Kudos واژهاىيونانىبهمعناىستايشو تحسين بدليل يك دستيابى شگرف است.94- Encarta 5- Penelope پنهلپ: همسر اديسه و مادر تلماخوس كه طبق داستانهاى يونان باستان، يكى از خدايان يونان او را بصورت زنى بدكردار درآورده بود. 6- Lycia نام كشورى باستانى در جنوب غربى آناتولى در سواحل درياى مديترانه و درياى اژه، اسپاردون و گلاوكوس دو تن از رؤساى اين ممكتبودند كه در جنگ ترجان با اهالى تروى عليه يونانيان متحد شدند. معرفت -شماره 17