اخلاق و عرفان اسلامى
استاد محمدتقى مصباح
اشاره
در ادامه سلسله مباحث اخلاقى استاد مصباح يزدى، در اين شماره نيز شرح يكى ديگر از خطبههاى اميرالمؤمنين عليهالسلام در نهجالبلاغه را به محضر اهل معرفت تقديم مىداريم: «ايها الناس استصبحوا من شعلة مصباح واعظ متعظ. و امتاحوا من صفوعين قد روِّقت من الكدر. عبادالله لا تركنوا الى جهالتكم، و لا تنقادوا لاهوائكم، فان النازل بهذا المنزل نازل بشفاجرف هار، ينقل الردى على ظهره من موضع الى موضع لرأى يحدثه بعد رأى، يريد ان يلصق ما لا يلتصق و يقرّب مالا يتقارب. فالله الله ان تشكو الى من لا يُشكى شجوكم، و لا ينقض برأيه ما قد ابرم لكم. انه ليس على الامام الا ما حمِّل من امر ربه: الابلاغ فى الموعظة، و الاجتهاد فى النصيحة، و الاحياء للسنه، و اقامة الحدود على مستحقيها، و اصدار السهمان على اهلها.»(1)
فرايند توجيه گناهان
وظيفه هر فرد مسلمانى عمل به دستورات اسلام، از جمله رعايت تقوا، انجام واجبات دينى و ترك محرمات است. اما در اين زمينه، وظيفه عالمان، به ويژه طلاب علوم دينى، بسيار سنگينتر مىنمايد. اشخاص عادى اگر مرتكب گناهى شوند، معمولاً شرمسار و خجل مىگردند و خيلى زود هم موفق به توبه مىشوند. اما كسانى كه از علم و دانشى، هرچند اندك، برخوردارند، اگر گناهى انجام دهند، سعى مىكنند آن را به هر شكل ممكن توجيه نمايند؛ چون انسان اصولاً دوست ندارد خودش را گناهكار بداند. همين حالت است كه موجب مىگردد تا انسان در قطعى بودن احكام الهى و منابع آن ترديد نمايد و نسبت به آنها نوعى مسامحه به خرج دهد. اينجاست كه اگر ـ براى مثال ـ در مورد مسألهاى فقهى حكم احتياطى وجود داشته باشد، شخص مىگويد: به احتياط عمل نمىكنم و يا اگر فتوايى قطعى در آن مورد به خصوص باشد، با خود مىگويد: شايد فتواى ديگرى هم در اين زمينه وجود داشته باشد! از اينرو، كنكاش مىكند به فتواى مرجع تقليدى كه اين مورد خاص را جايز دانسته دسترسى پيدا كند تا از وى تقليد نمايد. اگر هم برايش يقين حاصل شده باشد كه بجز اين فتوا، فتواى ديگرى وجود ندارد، مىگويد: از كجا معلوم كه اجماع حجت باشد؟ شايد خودم بتوانم از ادلّه چيزى به دست بياورم! لذا براى رسيدن به خواسته خود، به دنبال روايتى هرچند ضعيف السند و مجمل مىگردد تا با يافتن آن، گرايش نادرست و يا احيانا گناهش را توجيه نمايد. اگر نتواند روايت قابل استنادى پيدا كند، مىگويد: شايد اين روايات جعلى باشند! از اينرو، به تتبّع در آيات قرآن مىپردازد تا بلكه بتواند آيه متشابهى در اين زمينه بيابد و به آن استناد نمايد. اگر در اين كار هم توفيقى به دست نياورد، ممكن است حتى در سند روايات متواترى، كه از جانب امام معصوم عليهالسلام صادر شده است، خدشه وارد كند و در نهايت تحت تأثير وساوس شيطان، بگويد: به راستى ما دليلى نداريم بر اينكه امام، معصوم بوده است! اگر هم ثابت شده باشد كه حديث از فرمايشات پيامبراكرم صلىاللهعليهوآله است، مىگويد: آيا واقعا دليلى داريم كه پيامبر صلىاللهعليهوآله اشتباه نمىكرده است؟!
اين فرايند تخيّل ذهنى نيست، اين روزها عملاً نويسندگان دگرانديش، اين ابليسهاى انسان نما، با القاى شبهات گوناگون درصدد گمراه كردن جوانان برآمدهاند؛ شبهه در عصمت، شبهه در اينكه قرآن كلام خدا نيست، بلكه سخن پيامبر است كه وحى را به اين صورت درآورده، شبهه در اينكه فهم پيامبر، فهم بشرى است و فهم بشرى هم خطابردار و... .
من خودم افرادى را مىشناسم كه عينا همين روند برايشان اتفاق افتاده است. در سال 1356 (پيش از انقلاب) به دعوت كسانى كه امروز برخى از آنان در سطح وزارت و سطوح ديگر نظام مشغول خدمت هستند، به لندن مسافرت كرده بودم. در آنجا با اشخاصى برخورد كردم كه بسيار مقيّد به رعايت احكام شرعى بودند تا جايى كه حتى در خصوص نانى كه مصرف مىكردند دقت و وسواس فراوان به خرج مىدادند تا از مراكزى كه قالبهاى پخت نان خود را با روغن تهيه شده از خوك چرب مىنمودند، خريد نكنند. همان كسانى كه اين دقتها را در رعايت احكام شرعى داشتند، امروز از سردمداران مكتب الحاد به شمار مىآيند؛ يعنى كارشان به جايى رسيده كه مىگويند: هيچ دليلى بر وجود خدا نداريم، قرآن هم كلام خدا نيست، فهم پيامبر هم فهم بشرى است و از اينرو، خطابردار! اين مسيرى است كه شيطان پيش پاى انسان مىگذارد. چنين انحرافاتى براى همه ممكن است پيش بيايد، اما افتادن در اين مسير، براى كسى كه اهل علم است و مر دم از او حرف شنوى دارند، خواه معمّم باشد يا نباشد، خطر بسيار بيشترى به دنبال دارد؛ چرا كه انحراف او مساوى است با انحراف هزاران، بلكه ميليونها انسان ديگر.
شخص عالمى كه دچار چنين انحرافى گرديده، ممكن است با ايراد سخنرانىها و يا نوشتن مقالات و كتابهايى ميليونها انسان را گمراه كند؛ يعنى نه تنها خودش جهنمىشود، بلكه عده بىشمارى از انسانها را نيز جهنمى كند.
اين خطرات تنها متوجه افراد دانشگاهى نيست، فقها هم در معرض اين خطر قرار دارند. يك فقيه نيز موقع فتوا دادن بايد دقت بسيار داشته باشد تا واقعا براساس استنباطى كه از كتاب و سنّت به دست مىآورد، اقدام به اين كار كند. نه اينكه خداى ناكرده به دليل بعضى از گرايشاتش مبادرت به صدور فتوايى آسان نمايد. البته، فقيه نبايد با احتياطهاى بىجا كار را بر مردم سخت و آنان را از دين خسته كند و بىجهت حلال خدا را حرام جلوه دهد، اما از آن طرف هم بايد مواظب باشد تا مبادا براى جذب بيشتر جوانان به اسلام، بدون داشتن حجت شرعى، فتواى آسانى بدهد. اينكه برخى از فقهاى بزرگ از دادن فتوا احتراز مىكردند به اين دليل بود كه به گردن گرفتن مسؤوليت رفتار هزاران، بلكه ميليونها انسان، كار آسانى نيست. همچنين اينكه شرط شده مرجع تقليد، و به طريق اولى ولىّ امر، بايد با هواى نفسش مخالف باشد و دنيا دوست نباشد (مخالفا لهواه مطيعا لامر مولاه)، از اينروست كه مبادا به چيزهايى مبتلا شود كه هم خودش را هلاك كند و هم ميليونها انسان را به جهنم بكشاند. شايد داستان مرحوم علامه حلّى رحمهالله را شنيده باشيد كه وقتى مىخواست درباره احكام آب چاه تحقيق كند، دستور داد چاه آبى را كه در منزلش بود پر كنند تا مبادا ميل به اينكه تطهير چاهش آسان شود، در فتوايش اثر بگذارد.
اعتقادات ناپايدار، عامل تباهى انسان
حضرت على عليهالسلام در اين فراز از نهجالبلاغه خطاب به مردم مىفرمايند: سعى كنيد از نور چراغى استفاده نماييد كه راه شما را روشن كند و آن چراغ، واعظى است كه به پند و اندرز خود عمل مىكند؛ و از زلال چشمهاى آب برداريد كه از آميزههاى نامطلوب صاف شده باشد (از آب تصفيه شده استفاده كنيد تا به امراض و آلودگىها مبتلا نشويد): «ايها الناس استصبحوا من شعلة مصباح واعظ متّعظ، و امتاحوا من صفوعين قد روِّقت من الكدر.» در زمان حضرت على عليهالسلام ، كسانى بودند كه براى آموختن معارف دينى و احكام شرعى سراغ افرادى مىرفتند كه فاقد صلاحيت لازم در اين زمينه بودند. حضرت به كنايه مىخواهند بفرمايند كه بايد به نزد من بياييد، سخنان من به مثابه آب زلالى است كه از سرچشمه علم الهى نشأت مىگيرد، اين منم كه دلسوز شما هستم. از اينرو، راهى را پيش پايتان مىگذارم كه شما را از خطرها نجات دهد. حضرت در ادامه مىفرمايند: «عبادالله لا تركنوا الى جهالتكم.»؛ بندگان خدا! در نادانى خود نمانيد. طبيعى است انسان هيچگاه عالِم به دنيا نمىآيد، آدمى تا علوم متقنى را كسب نكرده باشد، در آن زمينه جاهل است. در زمينه عمل هم تا انسان تهذيب نفس نكرده باشد، خواه ناخواه، به دليل طبع حيوانىاش، گرفتار رفتار و اخلاق ناروا مىگردد و به سمت كژىها كشيده مىشود. قرآن در اينباره مىفرمايد: «ان الانسان لظلوم كفّار» (ابراهيم:34)، «ان الانسان خلق هلوعا. اذا مسّه الشرّ جزوعا. و اذا مسّه الخير منوعا. الاّ المصلّين.» (معارج: 20ـ23)
طبع حيوانى انسان تمايل به پستى مادّى و در نتيجه، تمايل به گناه دارد؛ اگر انسان به طبيعت مادى خود قناعت كند، هيچگونه تلاشى در زمينه كسب علوم انجام ندهد، اعتقاداتش را براساس دلايل محكمى تقويت نكند و احكام را از مرجع صلاحيتدارى فرا نگيرد، ضمانتى براى رستگارى نخواهد داشت. از آن جايى كه بسيارى از هوسهاى آدمى با احكام شرع سازگارى ندارد، برخى انسانها درصدد توجيه رفتارهاى غيردينى خود برمىآيند. حضرت، انسانها را از اين كار برحذر مىدارند: «و لا تنقادوا لاهوائكم»؛ تسليم هوسهايتان نشويد. چرا؟ چون پرتگاهى است كه انسان را به جهنم مىكشاند. اميرالمؤمنين عليهالسلام عبارت «شفا جرفٍ هار» را، كه يك تعبير ادبى و لطيف قرآنى است، در اينجا به كار بردهاند. در برخى از سواحل درياها و رودخانههاى بزرگ مناطق مرتفعى وجود دارد كه با برخورد امواج قسمتهايى از آن شسته شده، حالت سراشيبى و لغزنده پيدا مىكند. اگر انسان به يك باره و بدون احتياط در آنجا قرار بگيرد، ممكن است به اعماق دريا و يا رودخانه سقوط كند. «شفا جرف هار» لبه پرتگاهى است كه قدم گذاشتن در آن، مساوى است با سقوط و هلاكت انسان. حضرت مىفرمايند: «فان النازل بهذا المنزل نازل بشفا جرف هار»؛ كسى كه بدين منزل فرود آيد، بر لبه پرتگاهى ناپايدار فرود آمده است. چنين كسى بارِ هلاكتى را بر دوش گرفته و آن را از جايى به جايى ديگر مىبرد؛ چرا كه هر زمان به دنبال رأى تازهاى است: «ينقل الردى على ظهره من موضع الى موضع لرأى يحدثه بعد رأى.» نوآورى و بدعت در دين، نه تنها موجب هلاكت خود انسان مىگردد، بلكه انسانهاى ديگر را نيز به وادى هلاكت مىكشاند. حضرت در ادامه مىفرمايند: «يريد ان يلصق ما لا يلتصق و يقرّب ما لايتقارب.»؛ مىخواهد چيزى را كه نمىچسبد بچسباند و آن را كه نزديك نمىايد به نزديك كشاند. آنقدر اين تعبيرات لطيف است كه گويى حضرت دارند براى زمان ما و مشكلات فرهنگى كه بدان مبتلا هستيم سخن مىگويند. برخى افراد به زور مىخواهند چيزهايى را كه اصالتا ماهيت ضددينى دارند به دين بچسبانند، مىگويند اين هم قرائت جديدى از دين است!
حضرت على عليهالسلام هشدار مىدهند كه مبادا شكايتتان را نزد كسى ببريد كه نتواند دردتان را دوا نمايد و از گشودن گرهكار شما عاجز باشد؛ زيرا نه تنها مشكل شما را حل نمىكند، بلكه بر جهالت و گمراهىتان نيز مىافزايد: «فالله الله ان تشكوا الى من لا يُشكى شجوكم، و لا ينقض برأيه ما قد ابرم لكم.» اينگونه افراد، تكاليفى را كه خداوند بر بندگان خود واجب گردانيده است با رأى خود از دوش انسانها برمىدارند و مىگويند: اندكى گناه هم عيبى ندارد! در شرايط كنونى جامعه ما، انجام اين كارها ديگر اشكالى ندارد! اين روزها آنقدر اين سخنان را تكرار كردهاند كه متأسفانه وقتى نوجوان متديّن ما درباره مسأله خاصى سؤال مىپرسد و پاسخ مىشنود كه اين كار حرام است، مىگويد: آيا در اين زمان هم حرام است؟! مسأله شرايط زمانى و مكانى، مربوط به امسال و سال گذشته نيست كه فكر كنيم ـ مثلاً ـ چيزى كه تا سال گذشته حرام بوده، شايد امسال حلال شده باشد، بلكه منظور اين است كه برخى از احكام، ثانويه هستند كه به دليل مصالح خاص اجتماعى، در يك زمان و مكان خاصى، شرايط ويژهاى پيدا مىكنند. از جمله اين احكام كه همه ما با آن آشنا هستيم و در قرآن نيز آمده است، مسأله «تيمم» مىباشد. رعايت شرايط زمانى و مكانى به اين معناست كه براى مثال، اگر انجام برخى از تكاليف دينى موجب عسر و حرج مىگردد، در شرايط خاصى، حكم ديگرى در مورد آنها به اجرا درمىآيد، نه اينكه فقيه حق داشته باشد، به دلخواه خود، حرام خدا را حلال و حلال خدا را حرام كند. پيامبراكرم صلىاللهعليهوآله هم حق نداشت از خودش چيزى بگويد چه برسد به فقيه. قرآن كريم در اينباره مىفرمايد: «ولو تقوَّل علينا بعض الاقاويل. لاخذنا منه باليمين. ثم لقطعنا منه الوتين.» (الحاقه: 45ـ47) و اگر (محمد) به دروغ سخنانى به ما مىبست، محققا ما او را به دست راست ـ به قهر و انتقام ـ مىگرفتيم و رگ وتينش را قطع مىكرديم.
امروز شياطين انساننما مىكوشند به صورتهاى گوناگون افكار و ذهنيات نسل جوان را قبضه كنند. از اينرو، جوانان ما بايد مراقب باشند تا خداى ناكرده به دام آنها نيفتند. فقيه و اسلامشناس ما نيز بايد در فتوا دادن يا در بيان اخلاق و احكام اسلامى نهايت دقت را داشته باشد و بداند كه يك روز بايد در محضر خداى متعال پاسخگوى گفتار و رفتار خود باشد. لذا نبايد در اين امور سستى به خرج دهد و از روى مسامحه چيزى را به مردم بگويد كه با حكم خدا در تضاد آشكار است.
وظايف و تكاليف امام در برابر امت
امام در مقابل امت خود تكاليف و وظايفى دارد. از جمله وظايف امام، انجام شايسته امورى است كه خدا بر عهده او گذاشته است: «انه ليس على الامام الاّ ما حمِّل من امر ربه.» از آنجا كه امام، پيشوا و راهنماى مردم است، مردم از وى تبعيت مىكنند و اعمال و گفتارش را سرلوحه رفتار خود قرار مىدهند. البته مصداق اتمّ امام در اينجا، امام معصوم عليهالسلام است، اما علما هم، كه «ورثة الانبيا» هستند، مراتبى از امامت را دارند. حتى امام جماعت يك مسجد هم مرتبهاى از امامت را داراست. به طور كلى، كسانى كه مىخواهند راه حق را به مردم بنمايانند، بايد بدانند كه خداوند در درجه اول از ايشان خواسته است كه موعظه بليغ و رسا براى مردم داشته باشند: «الابلاغ فى الموعظة» امام نبايد تنها براى رفع تكليف، وظايفش را انجام دهد، بلكه بايد انواع و اقسام وسايل تأثير در قلوب مردم را به بهترين وجه به كار گيرد تا آنان را به راه راست هدايت كند. حضرت على عليهالسلام وظيفه ديگر امام را تلاش و كوشش در نصحيت كردن مردم مىدانند: «والاجتهاد فى النصيحة.» «نصيحت» در لغت به معناى يك رو بودن و خيرخواهى است. اگرچه ما معمولاً نصيحت را با موعظه مساوى مىدانيم، اما ايندو با يكديگر تفاوت دارند. نصيحت، يك درجه بالاتر از موعظه مىباشد. امام بايد خيرخواه و دلسوز مردم باشد. يكى ديگر از وظايف امام، زنده نگاه داشتن سنتهاى الهى است: «والاحياء للسّنه» نيازهاى جامعه در برطرف كردن مسائل اقتصادى و امنيتى خلاصه نمىشود، وظيفه حاكم اسلامى اين است كه سنن اسلامى را در جامعه احيا كند و بدعتها را از چهره اسلام بزدايد.
حاكم اسلامى وظيفه دارد با كسانى كه در جامعه تجاهر به فسق و گناه مىكنند برخورد كرده و آنها را مجازات نمايد: «و اقامة الحدود على مستحقيها.» ابتدا وظيفه حاكم اسلامى هدايت، خيرخواهى و احياى احكام الهى است و در مرحله بعد، در صورت تخلّف مردم، مجازات آنها. حتما شنيدهايد كه اميرالمؤمنين عليهالسلام در زمان حكومتشان هر روز صبح هنگام خروج از منزل، تازيانه خود را برمىداشتند تا در صورت مواجه شدن با كسانى كه تجاهر به فسق مىكنند، آنان را مجازات نمايند. اگر اسم اين كار خشونت است، بله حضرت على عليهالسلام هم اين خشونت را داشتند. اين خشونتها بايد در جامعه باشد. حاكم اسلامى بايد در مقابل اجراى احكام الهى سختگير باشد. اگر بنا باشد همه چيز در معرض تساهل و تسامح قرار بگيرد، آنگاهبراىاجراىاحكاماسلامىبهچهچيزىمىتواناميدوار بود؟!
آخرين وظيفه حاكم اسلامى در اين خصوص؛ يعنى پس از اينكه احكام اسلامى اجرا گرديد، پرداخت سهم هركس از بيتالمال مىباشد: «واصدار السهمان على اهلها.» حاكم اسلامى بايد در اين مرحله، مشكلات اقتصادى مردم جامعه را حل كند. هرچند اميرالمؤمنين عليهالسلام موارد مزبور را به ترتيبى كه ذكر شد بيان فرمودهاند، اما الزاما اينطور نيست كه ترتيب زمانى خاصى داشته باشند؛ ممكن است هم زمان باشند و يا يكى بر ديگرى اولويت داشته باشد. در هر حال، ضرورتهاى جامعه در زمانهاى مختلف فرق مىكنند، اما نبايد فراموش كنيم كه اولين و مهمترين وظيفه حاكم اسلامى، احياى سنتهاى الهى و اجراى حدود الهى است تا دشمنان اسلام جرأت پيدا نكنند احكام اسلامى و ضروريات اسلام را مورد خدشه و تشكيك قرار دهند. با رواج سياست تساهل و تسامح در جامعه و ممنوع كردن اِعمال هرگونه سختگيرى وخشونت، نه تنها ارزشهاى اسلامى زيرپا گذاشته مىشوند، بلكه حتى آمر به معروف نيز مورد تمسخر، هتك حرمت، ضرب و شتم و چه بسا قتل قرار مىگيرد. قرآن مىفرمايد: «ان الذين يكفرون بآيات الله و يقتلون الذين يأمرون بالقسط من الناس فبشرهم بعذابٍ اليم.» (آل عمران: 21)؛ همانا كسانى كه به آيات خدا كافر شوند و انبيا را بىجرم و به ناحق بكشند و با آن مردمى كه خلق را به عدل و درستى خوانند نيز دشمن شده و به قتل رسانند، (اى پيغمبر) آنها را به عذاب سخت دردناك بشارت ده.
1. خطبه 105 نهجالبلاغه