اخلاق و عرفان اسلامى
استاد محمّدتقى مصباح
در جلسه گذشته گفته شد: پس از اينكه انسان توجه پيدا كرد و از حالت غفلت خارج شد و دانست كه مسير سعادت او تقرّب به خداى متعال است، اولين كار اختيارى كه بايد انجام دهد، «ايمان» است. و توضيح داديم كه ايمان يك حالت جبرى نيست كه براى آدم خود به خود پيدا شود، دستكم يك عنصر اختيارى در آن دخالت دارد.
همچنين گفته شد كه ايمان داراى مراتبى است؛ همانگونه كه اصل توجه و التفات و ذكر داراى مراتبى است و فى الجمله، به بعضى از آيات در اين زمينه اشاره كرديم كه تصريح كردهاند: ايمان قابل ازدياد است؛ مانند: «و اِذَا تُليت عليهم آياتُه زَادتهم ايمانا» (انفال: 2)؛ «هُو الَّذى اَنزَل السكينةَ في قلوبِ المؤمنينَ لِيزدادوا ايمانا معَ ايمانِهم.» (فتح: 4)
مراتب ايمان
اولين مرتبه ايمان، كه لازم است داشته باشيم تا از كفر باطنى خارج شويم و استعداد حضور در دربار رحمت الهى را پيدا نماييم يا به تعبير شرعى، از جهنم نجات پيدا كنيم و اجازه ورود به بهشت را بيابيم اين است كه ايمان «بالله و بجميع ماانزل الله» داشته باشيم، بدون اينكه فرقى بين ماانزل الله در شرايع سابق و در اين شريعت بگذاريم و بدون اينكه بين احكام اين شريعت فرقى قائل شويم؛ يعنى تمام محتويات شريعت اسلام و آنچه را بر پيامبر اكرم صلىاللهعليهوآله نازل شده است، بدون هيچ كم و كاستى و بدون هيچ قيد و شرطى بايد بپذيريم. اين اولين مرتبه ايمان است. اگر ايمان ما كمتر از اين باشد، حتى نسبت به يك حكم در ته دل اعتراضى داشته باشيم، آن ايمان مطلوب را ـ يعنى ايمانى كه موجب نجات مىشود ـ نخواهيم داشت.
در اين زمينه، به آياتى اشاره كرديم كه خود قرآن مىفرمايد: كسانى كه مىگويند: «نؤمنِ بِبعضٍ و نَكفُر ببعضٍ و يُريدونَ اَن يُفرِّقوا بينَ اللهِ و رُسُلِهِ»(نساء: 150) اينها همه حقا كافرند؛ «اولئك هُمُ الكافرونَ حقّا»(نساء: 151)، اگرچه مىگويند: همه پيامبران را قبول داريم، پيامبر اسلام را هم قبول داريم، 999 هزارم قرآن را هم قبول داريم، فقط در يك هزارم آن تأمّل دارند. ايمان بايد مطلق باشد، هيچ قيد و شرطى ندارد، هر چه خدا بخواهد. اين اولين مرتبه ايمان است. بعد بايد سعى كنيم اين ايمان تكامل پيدا كند. همه مراتبى را كه براى كمال انسانى وجود دارند، مىتوان به عنوان مراتبى از ايمان تلقّى كرد؛ يعنى اگر فرض كنيم از نقطهاى كه انسان از اول حركت مىكند تا مقام انبيا و اوليا هزار درجه باشد، ايمان داراى هزار درجه خواهد بود و عرض كردم كه مراتب ايمان را مىتوان خيلى بيش از اينها تلقّى كرد؛ چون درجه ايمان اشخاص و حالات ايمانى هركس نسبت به ديگرى فرق مىكند و بين هر درجه تا درجه ديگر مىتوان هزار درجه فرض كرد.
به هر حال، ايمان مراتب زيادى دارد. ما نمىدانيم چقدر بين ايمان ما با ايمان اولياى خدا فاصله است، چه رسد به ايمان مثل اميرالمؤمنين عليهالسلام كه فرمود: «لو كُشِفَ الغِطاءُ ماازدتُ يقينا.»(1) اين چه ايمانى است، عقل ما نمىرسد. بنده عرض مىكنم كه اگر ما بخواهيم ايمانمان را با ايمان امام خمينى قدسسره يا ساير بزرگانى كه در جامعه ما حضور دارند مقايسه كنيم، باز هم مثل قطرهاى است در مقابل دريا! ما نمىدانيم چقدر فاصله است بين ايمان ما و ايمان آنها. تازه ايمان آنها در مقابل ايمان ائمّه اطهار عليهمالسلام مثل قطرهاى است در مقابل اقيانوس. اجمالاً فاصله خيلى زياد است بين ايمان بنده با ايمان اولياى خدا. اثرش در اين ظاهر مىشود كه در اطاعت امر خدا، در مقام ترك معصيت، ترك مشتبهات، ترك مكروهات و فداكارى در راه انجام وظايف، چقدر حاضريم با رضا و رغبت، با ميل داوطلبانه اقدام كنيم.
از همين جا مىتوان حدس زد كه همه اين ايمانها هم با درس خواندن و امثال آن حاصل نمىشوند. در دوران دفاع مقدس ديديم كسانى كه چه بسا ما اصلاً براى آنها حسابى باز نمىكرديم، در مقام اطاعت امر خدا، آنچنان صبورانه، داوطلبانه و مشتاقانه اقدام مىكردند كه ما خوابش را هم نمىبينيم! خدا مىداند ما وقتى بعضى حالات اين مادرهاى شهدا را مىبينيم، مىشنويم و مىخوانيم كه در مقابل اين مصيبتهاى عظيمى كه بر فرزندانشان وارد شده چگونه صبور و شاكرند و با روى باز و با رضا تسليم هستند، غطبه مىخوريم، بلكه شرممان مىآيد كه ما خودمان را مؤمن حساب كنيم. اينها تازه بويى از مكتب اهلبيت عليهمالسلام بردهاند. خود ائمّه اطهار عليهمالسلام چه مراتبى از ايمان داشتند، براى ما قابل تصور نيست. اجمالاً بايد بگوييم: خيلى فاصله داريم.
خداخواهى فطرى انسان
چه كنيم كه از اين مرحله نازلهاى كه دستكم اولين مرتبه ايمان است ـ ايمان بجميع ما انزل اللّه و اطاعت در مقابل تمام احكام و دستورات خدا ـ قدرى ترقّى كنيم؟ از جمله ويژگىهاى آدميزاد در مقابل ساير حيوانات اين است كه در ارضاى خواستههايش هيچ مرزى نمىشناسد؛ بىنهايت طلب است. امام راحل قدسسره گاهى اين مطالب را تبيين مىفرمودند كه يك انسانى ابتدا آرزو مىكند كارى داشته باشد، بتواند، آبرومندانه، لقمه نانى دربياورد، بعد كه نيازش تأمين شد، دلش مىخواهد خانهاى بخرد، بعد مىخواهد خانه بزرگترى، امكانات بيشترى، وسايل رفاهى زيادترى تهيه كند و همين طور يكى يكى بالا مىرود، تا اگر همه روى زمين را در اختيار او قرار دهند، تازه به هوس مىافتد كه ببينيم در ديگر كرات آسمان چه خبر است، آنجا را هم تسخير كنيم. هر جا تصور كند چيز ديگرى هست كه امكان دسترسى به آن وجود دارد، آرزو مىكند به آن برسد؛ يعنى هيچ حد و مرزى براى خواستههاى انسان وجود ندارد. از همين جا، ايشان استدلال مىكردند انسان طالب كمال بىنهايت است، و چون كمال بىنهايت جز در خدا پيدا نمىشود، پس انسان فطرتا خداطلب است.
منظورم اين است كه انسان در ارضاى خواستههايش، هيچ حد و مرزى نمىشناسد. آنگاه چطور مىشود كه ما كه قبول داريم قرآن حق و آنچه پيامبر اكرم صلىاللهعليهوآله فرموده درستند؛ آنها اين مراتب عظيم و اين درجات غير قابل احصا را براى قرب خدا و بهشت تعيين كردهاند، ولى ما چطور به همان درجه اول قانع مىشويم؟ چرا در چيزهاى ديگر به هيچ حدّى قانع نمىشويم؟ به اينجا كه مىرسد كميتمان مىلنگد! نهايت همّتمان اين است كه از جهنم درآييم و ما را به بهشت راه بدهند، ديگر قانع هستيم. اين فطرى نيست، اين ناشى از يك ضعف است، ناشى از يك مرض است؛ كه شناخت ما ضعف دارد، ايمان ما مشكل دارد، وگرنه خواستههاى آدميزاد حد و مرز نمىشناسند. چرا ما بايد به كم قانع باشيم؟ اين نشانه آن است كه دل ما بيمار است، وگرنه فطرت ما اقتضا نمىكند كه فقط به يك حد از خوبىها قانع شويم، بيشتر آن را نخواهيم. چنين چيزى نيست. چرا در معنويات، فقط به يك مرتبه ايمانى پايين ـ فقط خيالمان راحت باشد كه بهشتى مىشويم، با اينكه همين را هم نمىتوانيم اطمينان پيدا كنيم ـ قانع مىشويم؟ به فرض اگر اطمينان پيدا كرديم كه اولين مراتب بهشت را به ما مىدهند، ديگر خيالمان راحت مىشود. همّت اينكه بيشتر كار كنيم و به درجات عالىتر برسيم، كم است. اين نشانه آن است كه در دلمان ـ يعنى در آن قوّهاى كه بايد حقيقت را درك كند و بپذيرد ـ نقصى هست، يك نوع بيمارى در قلب ما وجود دارد، وگرنه اين خواست نبايد محدود شود.
راهكارهاى افزايش ايمان
انشاء اللّه ما مبتلا به اين مرض نباشيم و دلمان بخواهد كه ايمانمان تكامل پيدا كند و هيچ حد و مرزى هم نشناسد؛ گرچه مىدانيم بين مرتبه ايمان ما با مرتبه اولياى خدا ميليونها درجه فاصله است، اما همّت كنيم، بگوييم: مىخواهيم به آن درجه آخر برسيم. خدا كه بخيل نيست، اگر ما همّت داشته باشيم، خداوند نصيبمان مىكند. آنها را براى بندگانش آفريده، همه انبيا را هم فرستاده است تا مردم را به همان مراتب عالى دعوت كنند. با آنها كه همّت ندارند، چه مىشود كرد؟ اگر خواستيم انشاء اللّه ـ كه همهمان مىخواهيم ـ ايمانمان ترقّى كند و در مراتب قرب و تكامل پيش برويم و به خدا نزديكتر شويم، ثوابها و درجات اخروى بالاترى نصيبمان شود، چه بايد كنيم؟ پس از اينكه قبول كرديم ايمان مراتبى دارد و اين مراتب را مىتوان تكامل بخشيد، آن وقت سؤال مىشود كه راهش چيست؟ اشاره كرديم، توضيح بيشترى هم عرض مىكنم: بايد چيزهايى را كه موجب پيدايش ايمان مىشوند، تقويت كنيم. هيچ معلولى بى علت نيست. اينجور نيست كه ما وقتى بخواهيم، ايمانمان تقويت شود يا وقتى گفتيم ايمانمان را تقويت مىكنيم، با همين كلمه يا با همين اراده، كار درست شده باشد. نه، ايمان نفيسترين كالايى است كه خداوند آفريده، و هر قدر كالايى نفيستر باشد، دسترسى به آن مشكلتر است. اگر بخواهيم ايمانمان كامل شود بايد ببينيم ايمان اصلاً چگونه پيدا مىشود، تا ببينيم كجا كدام مقدّماتش در دست ماست، كدامش اختيارى است، نيل به كدامش آسانتر است، از آنجا شروع كنيم و به تدريج، پيش برويم تا به مراتب عالى ايمان برسيم.
الف. افزايش شناخت و معرفت
دست كم در ايمان، دو عنصر اساسى وجود دارند: يكى از قبيل «شناخت و معرفت» است، وقتى آدم مىخواهد به خداى يگانه ايمان بياورد، بايد بداند خدايى هست. هر قدر اين شناخت قوىتر باشد، عامل براى تكامل ايمان بيشتر فراهم است. اما اين علت تامّه نيست.
خوب، سؤال مىشود چه كنيم شناختمان كاملتر شود؟ در اينجا هم دو نوع فعاليت بايد انجام داد. منظورم از «دو نوع»، انحصار در «دو» نيست، دستكم دو نوع فعاليت بايد بكنيم: يكى اينكه سعى كنيم دلايل روشنترى براى مطالب مورد ايمانمان پيدا كنيم. به هر حال، تحصيل علم در زمينهاى كه مربوط به متعلّقات ايمان است، يعنى علم به خدا، علم به قيامت و مانند آنها، تحصيل در اين زمينهها يكى از اسبابى است كه ما مىتوانيم براى تكامل ايمانمان از آنها استفاده كنيم. از همينجاست كه تحصيل علم ارزش فوقالعادهاى دارد. ولى اين ارزش مطلق نيست؛ زيرا بسيارى از عالمان بودهاند كه ضررشان براى خودشان و براى ديگران بيش از جهّال بوده. ولى به هر حال، علت ناقصه هست؛ شرط لازم است، ولى شرط كافى نيست. اما به هر حال، بايد اين شرط لازم را فراهم كرد. قدم اول اين است كه سعى كنيم متعلّقات ايمان را بهتر بشناسيم، با دلايل متقن آن را اثبات كنيم، اگر شك و شبهههايى در اطراف آن است، آنها را رفع كنيم. اين يك قدم است.
كار دومى كه در مسير تقويت معرفت بايد انجام دهيم اين است كه آن چيزهايى را كه مىدانيم و مىشناسيم به خاطر بسپاريم؛ به ياد داشته باشيم. اين نكتهاى است كه خيلىها از آن غفلت مىكنند. ما تصور مىكنيم وقتى مسئلهاى را حل كرديم، فرمول را نوشتيم و جواب مسئله را درآورديم، ديگر كار تمام شد. ولى اينجور نيست. اگر اين معرفت بخواهد در زندگى ما اثر داشته باشد، بايد يك معرفت زنده باشد، بايد به آن كاملاً توجه داشته باشيم. هر قدر معرفت ما هوشيارانهتر و آگاهانهتر باشد، بيشتر مورد توجه باشد، اثر بيشترى خواهد داشت، وگرنه ممكن است مسئلهاى را حل كنيم، جوابش را هم صد در صد بدانيم و هيچ شكى درباره آن نداشته باشيم، ولى موقع عمل، يادمان برود و توجهى نداشته باشيم. اين معرفت شبيه لامعرفت مىشود؛ وقتى تأثيرى در عمل ندارد، نتيجهاى را كه ما مىخواهيم از آن نمىگيريم، هيچ فايدهاى ندارد؛ در مقام تأثير در عمل، خيلى ضعيف است.
همين جا عرض مىكنم سرّ اينكه در عبادات شرعى، بر تكرار الفاظ و مفاهيم تأكيد شده، همين است كه دانستههاى ما هميشه در ذهنمان حضور داشته باشند؛ مثلاً، يك بار ما فهميديم خدا از همه چيز بزرگتر است و «اَكبرُ مِن اَن يُوصَف»، هيچ شك و شبههاى هم نداريم، ولى نماز كه مىخوانيم، ابتداى نماز «الله اكبر» مىگوييم، ركوع كه مىرويم «الله اكبر» مىگوييم، سجده كه مىرويم، وقتى برمىخيزيم، در تشهد، در تسبيحات اربعه، در سلام،... همه اينها هم كه تمام شدند، تازه در تسبيحات حضرت زهرا عليهاالسلام 34 مرتبه «الله اكبر» مىگوييم؛ چرا؟ چون ويژگى آدميزاد اين است كه ذهنش در حال تغيير است، غفلت مىكند؛ وقتى بايد از معرفتش استفاده كند، چيزهاى ديگر به ذهنش مىآيند و بكلى فراموش مىكند.
پس براى اينكه عنصر معرفت را در ايمانمان تقويت كنيم، اول بايد ادلّه قوى براى اثبات مطلب داشته باشيم، شكوك و شبهاتى را كه مربوط به آن هستند، رفع كنيم تا قدرى جلوى وسوسه شيطان گرفته شود. البته شيطان با اين چيزها دست برنمىدارد، صد تا برهان هم كه اقامه كنيد، باز منتظر فرصت است كه جايى شما را غافلگير كند، شبههاى به ذهنتان القا كند. او دست برنمىدارد، ولى به هر حال، ما هم بايد تلاش خودمان را بكنيم. بنابراين، يك كار اين است كه براهين و دلايل محكمتر و روشنتر و گوياتر براى متعلّقات ايمانمان اقامه كنيم. دوم اينكه سعى كنيم چيزهايى را كه دانستيم در ذهنمان زنده نگه داريم، هميشه به آنها توجه داشته باشيم. وقتى غافل شديم، وقتى توجه به اينها ملكه نشد، توجه به چيزهايى ديگر مىآيد، جاى آن را مىگيرد و آدم را غافل مىكند. اما با اين تكرارها به صورت ملكه درمىآيند: «الَّذينَ يَذكُرونَ اللّهَ قياما و قُعودا و على جُنوبِهم.» (آل عمران: 191) در همه حال، بايد به ياد خدا بود؛ ايستاده يا نشسته يا خوابيده، هر طور هست، حتى اگر ـ مثلاً ـ كسى در فضا پرواز مىكند. اين كمك مىكند به آنكه آن معرفت در ذهن انسان هميشه زنده باشد، ملكه شود تا خدا را فراموش نكند. اين دو كار را بايد انجام بدهيم تا عنصر اول ايمان تحقق پيدا كند.
ب. تسلّط بر نفس
عنصر دوم چيست؟ در تعريف «ايمان»، گفتيم حقيقتى هست، بايد زمينه روحى و روانى براى پذيرش اين حقيقت در ما پيدا شود؛ يعنى دلمان بخواهد اين حقيقت را بپذيريم و به لوازم آن ملتزم شويم. مگر دل ما چه اشكالى دارد؟ چرا وقتى حقيقتى را فهميديم، نمىپذيريم؟ چون خواستههاى ديگرى داريم. خواستهها با هم تزاحم دارند. اگر به آنها دلبستگى زياد داشته باشيم، نمىگذارند دل ما تسليم حقيقت شود؛ با اينكه مىدانيم درست هستند، اما دل ما زير بار آنها نمىرود: «وَ جَحَدوا بِها و استيقَنَتْها اَنفُسهم ظلما و عُلوّا.» (نمل: 14) پس تلاش ديگرى بايد بكنيم تا دل را رام كنيم: خواستههاى مزاحم را در قلب تضعيف كنيم، آنها كه با اين اعتقاد سازگار نيستند كمرنگ كنيم، بلكه بكلى از بين ببريم. البته از بين بردن آنها كار امثال ما نيست، اما دستكم سعى كنيم آنها را كمرنگ كنيم. هوسهاى نفسانى با التزام به لوازم ايمان نمىسازند. خوب ما مىدانيم خدا همه جا حضور دارد. اين لازمهاش آن است كه از بعضى از كارها شرممان بيايد.
چطور وقتى بچه نابالغى در جايى حضور داشته باشد، همه جا شرممان مىآيد كارى انجام دهيم؛ كارى كه آن بچه زشت مىداند. اما با اينكه ايمان داريم خدا همه جا حضور دارد، هميشه هست و همه چيز را مىبيند، چطور شرممان نمىآيد گناه كنيم؟ چون به آن لذت دلبستگى پيدا كردهايم. دنبال آن لذت كه هستيم، يادمان مىرود خدايى هم هست. اين مانع مىشود كه ايمان رشد كند. در روايت آمده است: يكى از روحهايى كه خدا آفريده «روح الايمان» است. انسان مؤمن وقتى به معصيتى مبتلا شود، در آن حال روح الايمان از او جدا مىشود. وقتى گناهش تمام شد و حالت عادى پيدا كرد، از كارش پشيمان شد دوباره روح الايمان بر مىگردد؛ يعنى ارتكاب معصيت با حقيقت ايمان سازگار نيست. آدم واقعا بايد ايمان داشته باشد به اينكه خدا هست و به كار زشت كيفر مىدهد. اين بىحساب نيست. معصيتى كه من كردم، يك نگاه باشد يا گفتن يك كلمه يا شنيدن حرفى، وقتى گناه شد، اثر خودش را خواهد بخشيد. اگر اينها ايمان دارند، پس چطور بىباكانه به اينجور كارها مىپردازند؛ چون عنصر دومى كه براى ايمان لازم است، ضعيف است. چه كنيم آن عنصر قوى شود؟
درباره آنچه مربوط به «معرفت» بود، گفتيم بايد برويم كمى درس بخوانيم، براهين اقامه كنيم تا معرفتمان تقويت شود، شبهات رفع شوند، بعد هم تمرين كنيم، آنچه را مىدانيم در ذهن حضور داشته باشد، فراموشش نكنيم. اين مربوط به معرفت است. حال چه كنيم كه دلمان بخواهد اين معرفت را بپذيريم؟ آن يك شرط لازم بود. جزء اخير از علت تامّه، آنچه به ايمان تحقق مىبخشد، عنصر ديگرى است كه دلمان بخواهد به اين لازم ملتزم شويم.
مگر ممكن است آدمى كه معتقد به خداست، دلش نخواهد ايمانش قوى شود، به خدا نزديك گردد؟ بنده تجربه كردهام، شايد براى شما هم اين تجربه امكان حصول داشته باشد كه آدم گاهى چندان رغبتى به نماز ندارد، صداى قرآن را كه مىشنود چندان رغبتى به شنيدن آن ندارد، شايد اگر صداى ديگرى باشد، بيشتر خوشش بيايد؛ اگر دو شبكه تلويزيون باشند، يكى قرآن پخش مىكند و ديگرى چيزى ديگر، شبكه ديگر را ترجيح مىدهد. مگر آدمى كه خدا را دوست دارد، اسم معشوق را كه مىشنود بدش مىآيد؟
ممكن است كار انسان به جايى برسد كه «اِذا ذُكِرَ اللّهُ وَحدَهُ اشمأَزَّت قلوبُ الّذينَ لايُؤمنونَ بِالآخرةِ» (زمر: 45) اگر ايمان به آخرت نباشد، وقتى نام خدا برده مىشود نه تنها حالت وجد و سرورى به آنها دست نمىدهد، بلكه حالت اشمئزاز پيدا مىكنند. چرا؟ قرآن مىفرمايد: چون ايمان به آخرت ندارند، نمىفرمايد چون ايمان به خدا ندارند، مىفرمايد: «اشمأزَّت قلوبُ الّذينَ لايؤمنونَ بِالاخرةِ.» پس عامل دوم اين است كه سعى كنيم دلمان را رام كنيم و آن را از حالت شيطنت به حالت انسانيت برگرديم. اين هم دست خود ماست. البته اينكه مىگويم «دست خود ماست»، معنايش اين نيست كه افسارى است دست ما كه مىتوانيم آن را بكشيم، نه، آن هم مقدّماتى دارد تا انسان بتواند خواستههاى خودش را تعديل كند و بر نفس خودش مسلّط شود. ابتدا بايد آنچه را با ايمان منافات دارد در دلش تضعيف كند. آن هم راه دارد. بايد بگرديم راههايش را پيدا كنيم. بايد از آنجا كه آسانتر است شروع كنيم. در اين صورت، اثرش هم كه ظاهر شود، بيشتر رغبت پيدا مىكنيم، شوق پيدا مىكنيم، راحتتر پيش مىرويم. اگر از اول بخواهيم كارهاى سنگين را، كه دور از حالات روحى و روانى ما هستند، عمل كنيم، ميسّر نمىشود. اگر برنامههاى سنگينى را هم براى خودمان بگذاريم، پس از يكى دو روز يا چند روز ترك مىكنيم، نفس چموشى مىكند، از زير بار درمىرود. بايد براى اين كار برنامهاى در نظر گرفت كه بتوانيم خواستههاى نفسانى و شيطانى را تضعيف كنيم. برنامه كلى يعنى همان برنامهاى كه شرع براى ما آورده است. اما اين برنامه كلى است، انسان نمىداند از كجا شروع كند.
اميدواريم خداى متعال توفيق بدهد كه به تدريج، عواملى كه باعث مىشوند بتوانيم در جهت تقويت ايمان كار كنيم با همين اولويتهاى آسانتر، آنچه را ضرورت بيشترى دارد از آموزههاى قرآن و اهل بيت عليهمالسلام فرا بگيريم و مورد بحث قرار دهيم تا به راههاى تقويت ايمان بيشتر توجه پيدا كنيم، بتوانيم در مسير خودسازى گام برداريم؛ يعنى دل خودمان را آنچنان بسازيم و آنچنان تربيت كنيم و رشد دهيم كه روز به روز بتوانيم به خدا نزديكتر شويم؛ يعنى ايمانمان قوىتر گردد.
گفتيم: تكامل و تقرّب به خدا همان مراتب ايمان است. وقتى انسان بيشتر قرب به خدا پيدا مىكند كه ايمانش قوىتر گردد. چه كنيم كه ايمانمان قوىتر شود؛ يكى آنكه بايد در كسب معارف بيشتر كوشش كنيم؛ يعنى تحصيل علم. البته اولويتها را بايد در تحصيلات رعايت كرد. بايد به چيزهايى اولويت بدهيم كه در اين جهت تأثير بيشتر دارند. هر قدر درس خواندن بيشتر با اخلاص و با جديّت و با برنامه صحيح همراه باشد، عنصر اول بهتر تأمين مىشود. انتظار آن را نداريم كه بتوانيم آنها را در اين جلسات پياده كنيم، آن كارى است كه سالانه در حوزهها مىخواهيم انجام دهيم. اما آنچه از اين جلسات مورد انتظار است آنكه ببينيم در جهت عنصر دوم چه بايد بكنيم تا ايمانمان كاملتر شود و در راه قرب به خدا بهتر بتوانيم به پيش برويم. از خدا مىخواهيم توفيق بدهد كه بتوانيم به تدريج، قدمهايى در اين راه برداريم. البته بايد از اول تصميم بگيريم چيزهايى را كه توجه به آنها پيدا مىكنيم، عمل نماييم.
1ـ محمدباقر مجلسى، بحارالانوار، ج 40، ص 153.