تحولات اجتماعى و انقلاب در انديشههاى فقهى - سياسى امام خمينى
سيد اصغر كيوان حسينى مقدمه
در ميان عواملى كه موجبات دگرگونى و تحول را در جوامع انسانى پديد آوردهاند، تحولات اجتماعى و بويژه انقلاب، از جايگاه خاصى برخوردارند . به كلام ديگر، گرچه عواملى چون فرايند صنعتى شدن و رشد تجارت، ظهور دولتهاى ملى، تحولات دولت در اروپا، ... در بروز تغييرات و تحولات خاص در صحنه حيات اجتماعى انسان نقش داشتهاند، اما انقلابهاى اجتماعى بدليل ارائه الگوهاى متمايز در زمينه تغييرات سياسى و اجتماعى كاملا برجسته و قابل توجه مىباشند . بر اين اساس مى توان گفت كه گرچه انقلابهاى اجتماعى به ندرت شكل مىگيرند، اما با اين وصف از رخدادهاى مهم و نافذ در صحنه تاريخ محسوب مىشوند . بويژه از اين زاويه كه انقلابهاى اجتماعى فراتر از عرصه ملى، باعث رشد الگوها، انديشهها و خواستهاى بزرگ بينالمللى گرديدهاند، اين مهم در رابطه با كشورهائى كه از نظر جغرافياى سياسى (ژئوپلتيك) و فضاى ايفاى نقش نافذ در محيط جغرافيايى از موقعيت تعيين كنندهاى برخوردارند، حساستر جلوه مىنمايد . 1 انقلابها صرف نظر از ويژگى عامى كه به عنوان يك گسستگى تاريخى دارند، مستقيما گوياى دورهاى هستند كه گروههاى مردم اهداف مورد نظر خود را دنبال مىنمايند و در اين بين، دلايل و انگيزههايى كه آنان را وامى دارد نسبتبه تفاوت (اجتناب ناپذير) نيات و نتايج اقدامات خود دستبه كار شوند، مدخليتى ندارد . آنان به قلمرو سياست و نيز به قلمروى تعلق دارند كه تصميمات سياسى در آن بى اهميت است . عامل اقدام و تصميمگيرى آگاهانه را نمى توان از اين تحليل كنار گذاشت، هرچند هم استراتژيهاى انقلاب و هم (بويژه) استراتژيهاى ضد انقلاب (شايد به دليل قدرت بيشترى كه در كنترل دارند) گرايش به مبالغه در مورد دامنه آن دارند . 2 در نظر برخى از تحليلگران اين حوزه، فهم مناسب انقلابهاى اجتماعى نيازمند سه نكته اصلى مىباشد: در درجه اول، تحليلگر به طور غير اختيارى به علل و فرايند آنها مىپردازد، گرچه تمامى تحليلها به نحو اختيارى به چگونگى رخدادها و انقلابها مىپردازند; در درجه دوم، انقلابهاى اجتماعى نمىتوانند بدون در نظر گرفتن تحولات تاريخى و ساختار بينالملل تبيين و تفسير شوند; و در نهايت، براى تبيين علل و فرايندهاى انقلابهاى اجتماعى، دولتها به عنوان سازمانهاى ادارى و لشگرى در نظر گرفته مىشوند . 3 نظريههاى كلاسيك در تبيين چگونگى وقوع بسيج و پيدايى وضعيت انقلابى، در قالب پنج عرصه نظريه پردازى يا چشم انداز تئوريك (نظرى) جاى گرفتهاند: نظريه مبارزه طبقاتى (ماركس)، نظريه، همبستگى اجتماعى (دوركهايم)، نظريه كازيرما و جنبش اجتماعى (وبر)، نظريه رئاليسم يا واقعگرايى سياسى (پاره تو) و بالاخره نظريه روانشناختى خردگرايانه (دوتوكويل) . 4 برخى از تحليلگران، متعاقب نظريههاى پيشگفته به عنوان نسل اول نظريههاى انقلاب اجتماعى (كه در پى توصيف انقلابهاى بزرگ و شناسايى الگوهايى به مثابه مشخصههاى احتمالى تمامى انقلابها بودهاند)، نظريات مبتنى بر انگارههاى نوسازى (به عنوان علت وقوع انقلاب و زمان وقوع آن را) به عنوان دومين نسل از مباحث نظرى معطوف به تحولات انقلابى قلمداد كرده و در همين راستا به رهيافتهاى ساختارى كه در صدد ابعاد توضيحى نوينى چون ساختارهاى دولت، فشارهاى بينالمللى، جامعه دهقانى، نيروهاى مسلح و رفتار نخبگان مىباشند، به عنوان سومين نسل نظريات مزبور مىنگرند . 5طيف ديگرى از انديشهورزان اين حوزه، به سه نسل فوق، نسل چهارمى از نظريههاى انقلاب را نيز افزودهاند كه كمتر دعوى نظريهپردازى داشته و به عرضه الگوهايى براى انقلابهاى خاص بسنده كردهاند . به زعم طيف مزبور، اين نسل از نظريهها با فراتر رفتن از ساختارگرايى محض، توجه خود را به عوامل على متعددى چون: توسعه ناموازن سرمايهدارى، زوال اقتصادى ناگهانى، شرايط بسيجسياسى و فرهنگهاى سياسى مخالفان، بحرانهاى نوسازى و ائتلافهاى ناشى از آن، نقش دولت و سركوبگرى آن، ايدئولوژى و مبانى فرهنگى اعتراض سياسى و شرايط مساعد و گشايش در نظام جهانى، معطوف كردهاند . 6 مسلما هر يك از نظريهها و ديدگاههاى تحليلى كه مورد اشاره قرار گرفت، مىتواند نقطه اتكاى منطقى و مشخصى براى ارزيابى دقيق تحولات اجتماعى و بويژه مقوله انقلاب محسوب شود; و در واقع هر يك از اعتبار خاصى در اين عرصه مطالعاتى برخوردار مىباشد . از آنجا كه محور اصلى اين مقال، انديشههاى فقهى - سياسى حضرت امام و جايگاه مقولات تحول اجتماعى و بويژه انقلاب در اين حوزه انديشهاى است، لذا طرح نگرشهاى نظرى پيش گفته، تنها در هنگامى از مجوز منطقى روش شناسانه برخوردار خواهد بود كه ترسيم نوعى تحليل مقايسهاى ميان نظريات مزبور و فضاى كلى انديشهورزى حضرت امام هدف قرار گيرد . از آنجا كه تحقق اين مهم محتاج فرصتخاصى فراتر از مقاله حاضر مىباشد، راقم در چارچوب بحثحاضر تنها به ارائه چارچوبى كلى از نوع برداشت امام راحل از مقوله پيش گفته بسنده مىنمايد . جامعه در فضاى انديشهورزى امام
از آنجا كه بستر هر نوع تحول اجتماعى، جامعه مىباشد، لذا مناسب است كه به عنوان مدخلى بر مبحث تحولات اجتماعى و انقلاب، ابتدا بطور مختصر با جايگاه مفهوم جامعه در انديشههاى امام آشنا شويم: در ابتدا بايد توجه داشت كه نوع برداشتحضرت امام از جامعه، متاثر از يافتههاى بنيادين ايشان در مورد نظام هستى است، به سخن ديگر، ايشان به جامعه به عنوان مقولهاى در طول مراتب هستى شناسانه خدا محور توجه مىنمايند، لذا به زعم حضرتش سعادت و كمال يابى جامعه نيز به عنوان حد آرمانى هر نوع نگرش اجتماعى، تنها در سايه باورها و قوانين الهى امكان تحقق خواهد يافت: سعادت و كمال انسان و جوامع، تنها در گرو اطاعت از قوانين الهى است كه توسط انبيا ابلاغ شده است7 البته بايد توجه داشت كه در نظر ايشان رابطه قوانين الهى و جوامع بشرى، رابطهاى پويا و حيات بخش بوده و در كنار ضرورت تبعيت پذيرى جوامع از قوانين مزبور، بايد به جوهره پوياى فرامين الهى بويژه اسلام نيز در زمينه ساماندهى به جامعه توجه نمود: مذهب اسلام از هنگام ظهورش متعرض نظامهاى حاكم در جامعه بوده است و خود داراى سيستم و نظام خاص اجتماعى و اقتصادى و فرهنگى است 8 چنين برداشتى ا ز جامعه و ضرورت حاكميت ارزشهاى الهى بر آن، عملا سياستبه عنوان فن و هنر مديريت جامعه را به حوزهاى خاص مىكشاند، حوزهاى كه منحصرا در اختيار انبيا الهى، اوليا علماى اسلام خواهد بود . 9 نكته مهم اين است كه به رغم حاكميت مولفههاى هستى شناسانه خدامحور پيشگفته در نوع نگرش امام نسبتبه جامعه، به سهولت مىتوان نشانههايى از فرضيههاى اساسى مطروحه در باب عناصر و اجزاى تشكيل دهنده جامعه را در اين عرصه از برداشتهاى ايشان مشاهده كرد . از جمله اينكه حضرتش بر اهميت روابط متقابل ميان افراد جامعه وقوف داشته و آن را تعيين كننده مىدانستند . 10در اين راستا ايشان جامعه را مجموعهاى به هم پيوسته از مفاهيم و ادراكات متقابل تلقى مىنمايند كه در عين حال، كليتى متمايز از افراد تشكيل دهنده خود مىباشد . بدين ترتيب در نظر امام گرچه جامعه روحى قاهر و منكوب كننده تلقى نمىشود، اما داراى تاثيرات و عملكردى مستقل از حوزه اراده فردى است . بدين ترتيب مىتوان نتيجه گرفت كه در نظر حضرتش منطق حيات جمعى پذيرفته شده است . 11 در همين راستا مىتوان مبحث چگونگى تقدم مصالح فرد و جامعه نسبتبه يكديگر را پيش كشيد . در اين مورد، حضرت امام جامعه را از جهت ارزشى مقدم بر فرد دانسته و با تاكيد بر نقش تعيين كننده تعاليم و رفتار پيامبران الهى در اين زمينه، مىفرمايند: تمام انبيا از صدر بشر و بشريت ... براى اين بود كه جامعه را اصلاح كنند و فرد را فداى جامعه مىكردند . ما فردى بالاتر از خود انبيا نداريم، ما فرد بالاتر از ائمه عليهمالسلام نداريم، اين فردها خودشان را فدا كردند براى جامعه ... . 12 علاوه بر اين، حضرت امام براى جامعه نوى فضيلت عقلانى نيز قائل مىباشد، يعنى آن ويژگى كه همواره انديشهورزانى چون افلاطون تا ماكياول، در پىطرح و اثبات آن بودند و مىكوشيدند كه براى حيات جامعه، نوعى كمال فكرى و مصونيت از اشتباه را در نظر گيرند . نكته مزبور در انديشههاى امام اين گونه نموده است: آرا عمومى نمىشود خطا بكند . يك وقتيكى مىخواهد يك كارى بكند اشتباه مىكند، يك وقتيك مملكتسىميليونى نمىشود اشتباه بكند، ... قهرا اشتباه در سى ميليون جمعيت نخواهد شد . 13 بدين ترتيب ايشان علاوه بر آنكه از بعد عملى (نه روحى و ماهوى) حيات مستقلى را براى جامعه مىپذيرند، نوعى كمال تاريخى را نيز براى جامعه به عنوان حيات كل قائل مىباشند . 14 در پايان اين بحث ذكر اين نكته مفيد است كه به رغم تمامى ظرايف موجود در انديشههاى امام در باب جامعه، به عنوان يك برداشت كلى به نظر مىرسد كه جامعه در پارادايم توحيدى امام، باز توليد جامعهشناختى اصل فلسفى وحدت در عين كثرت و كثرت در عين وحدت مىباشد . در واقع نظريه جامعه شناختى - امام تنها جامعه توحيدى را به رسميت مىشناسد كه منحصرا بر محور توجه به خداوند و پرهيز از هرج و مرج شكل گرفته است و اگرچه سلسله مراتب خاصى را در فضاى كلان ساختار قدرت تجربه مىنمايد، از مقصدى واحد يعنى مقصد الهى برخوردار است . تحول اجتماعى و انقلاب در انديشههاى امام
ديدگاهها و برداشتهاى حضرت امام در زمينه تحولات اجتماعى و مقوله انقلاب سياسى، از جمله محورهايى مىباشد كه در فرازهاى متفاوت و متنوعى و در قالبهاى پيام، سخنرانى، ... از سوى حضرت ايشان مورد توجه قرار گرفته است . از آنجا كه گستره تذكرها و نكات روشنگر ايشان در اين مورد بسيار گسترده است، در اين قسمت از بحثسعى خواهد شد كه براساس تقسيمبندى محورها براساس موضوعات كلى، مساله مورد نظر در سطوح مختلف تحليلى مورد توجه قرار گيرد: اول - زمينهها و علل بروز تغيير و تحول اجتماعى
- عنايات الهى ، زمينه ساز تحول اجتماعى; 15 - تضعيف مبانى مذهبى جامعه; 16 - به انحراف كشاندن باورهاى فرهنگى جامعه و ترويج فساد ميان اقشار مردم; 17 - اشاعه ظلم نسبتبه جامعه و ترويج تبعيض ميان مردم; 18 - شكلگيرى بيدارى و آگاهى ميان اقشار جامعه نسبتبه مفاسد و سؤ رفتار دولت; 19 - شرايط نامناسب اقتصادى و در نهايت قطببندى اقتصادى جامعه و اشاعه بىعدالتى; 20 - وابستگى به قدرتهاى خارجى، بويژه در چهره نهادينه شدن فرهنگ و مضامين استعمارى در جامعه; 21 دوم - ساز و كارها و روشهاى لازم براى اعمال تحول اجتماعى
- بيان احكام الهى و تبليغ تعاليم اسلام در جهت تعميق آگاهى و باور در مورد ضرورت مقابله با قدرتهاى سياسى منحرف در جامعه; 22 - بهرهبردارى از مراسم و شعائر مذهبى در جهت مقابله با رژيم طاغوت; 23 - استفاده بهينه از اصل امر به معروف و نهى از منكر; 24 - افشاگرى در زمينه مفاسد رژيم حاكم; 25 - توسل به ابزارهايى چون تظاهرات، اعتصاب، اعتراض دستجمعى يا هر طريق مبارزه منفى بر عليه سياستهاى دولت جائر و در نهايت (در صورت ضرورت) توسل به نبرد مسلحانه; 26 - ضرورت وحدت كلمه و انسجام در ميان اقشار ملت; 27 - استقامت و پايدارى در روند تداوم مبارزه; 28 - پرهيز از منيت و خودپرستى و بهرهگيرى از انگيزههاى الهى; 29 سوم - اهداف و مقاصد تحول اجتماعى و انقلاب
- استقرار نظام سياسى اسلامى (حكومت اسلامى) به عنوان جايگزين رژيم طاغوت; 30 - ريشه كن نمودن زمينههاى فسادهاى اجتماعى و اقتصادى در جهت پيشبرد آرمانهاى بزرگ اسلامى; 31 - شكوفا شدن حالات انسانى در ميان مردم و رهايى از خودباختگى در برابر مكاتب ديگر; 32 - آگاه ساختن ديگر ملتها (بويژه ملل مسلمان) از ضرورت اعتلاى بشر در سايه مكتب اسلام; 33 چهارم - عوامل و مولفههاى تاثيرگذار بر روند تحول اجتماعى
- روحانيت معظم اسلام; 34 - اقشار گوناگون جامعه، بويژه محرومين و مستضعفين (اراده ملى) 35 پنجم - عوامل و مولفههاى تاثيرپذير در جريان تحولات اجتماعى
- افكار و فضاى روحى انسانهاى جامعه; 36 - نظام حكومتى; 37 ششم - عوامل پيروزى آفرين تحول اجتماعى (انقلاب)
- اراده الهى; 38 - شكوفايى ايمان در مردم و تحول در نفوس آنان; 39 - عشق مردم به ايثارگرى و شهادتطلبى; 40 - وحدت و هم پيوندى ميان مردم; 41 هفتم - پيامدها و آثار تحقق تحول اجتماعى (انقلاب)
- استقرار نظام سياسى اسلامى; 42 - خروج از ظلمات (كفر و بىايمانى) به نور (هدايت) ; 43 - از ميان برداشتن موانع رشد و شكوفايى اسلام; 44 - نوسازى جامعه به نفع مستضعفين و در جهت رعايتحقوق مردم; 45 - درونزايى و خودجوش شدن مديريت كلان كشور (با تاكيد بر شايسته سالارى) ; 46 - پيدايى انگيزههاى لازم ميان مردم براى مشاركت فعال در صحنه مديريت جامعه; 47 - از ميان رفتن موانع تفرقه افكن ميان مردم و دولت; 48 - پيدايى زمينههاى لازم براى اشاعه فرهنگ انقلابى اسلامى به ديگر كشورهاى مسلمان و ملل محروم; 49 - پايان بخشيدن به وابستگى به بيگانگان و نفوذ آنان در جامعه اسلامى; 50 هشتم - عوامل و مولفههاى چالش آفرين در برابر دستاوردهاى پيروزى حركت انقلابى
- غفلت از ياد خدا و تهذيب نفس; 51 - ايجاد بدبينى و انحراف فكرى ميان مردم از طريق معرفى ناقص و شبه برانگيز اسلام; 52 - بروز اختلاف ميان اقشار جامعه; 53 - بروز اختلاف ميان مراجع اصلى فرهنگساز جامعه (حوزه و دانشگاه) ; 54 - بروز اشتباهات كلان و انحراف از سوى شخصيتهاى علمى و سياسى كشور; 55 - پيدايى سردى و سستى ميان مدافعان حركت انقلابى; 56 - عدم پاسخگويى كارآمد و بموقع دولتبه خواستهاى مردم; 57 - رخنه ظريف و تدريجى بيگانگان و وابستگان آنان در جامعه و مديريت كشور; 58 كلام پايانى
با توجه به محورهاى پيش گفته به عنوان شاخصهاى كلان انديشههاى فقهى - سياسى امام در مورد تحولات اجتماعى و بويژه انقلاب سياسى، نكات زير را مورد توجه قرار مىدهيم: نكته اول اينكه برخلاف تصور رايج، انديشه مسلط و متقدم حضرت امام در عرصه جامعهشناختى فراتر از دگرگونى و تعارض، نظم مىباشد . به سخن ديگر، فلسفه سياسى - اجتماعى مطمح نظر ايشان، فراتر از انديشه انقلاب به عنوان يك اصل دائمى و پيگير، قرار داشته و در واقع، از منظر ايشان مقوله انقلاب امرى بيش از يك وسيله يا واكنش محسوب نمىشود . 59 به سخن ديگر، حضرت امام برخلاف انديشه انقلاب براى انقلاب به عنوان نوعى ايدئولوژى و امرى ضرورى براى تحريك تودههاى مردم، كه از سوى سازمانهاى چريكى و عاملان فعاليتهاى مسلحانه (بويژه در دوره رژيم شاه) ترويج مىشد، اصولا به جامعهاى آرام اما در فضاى پوياى تكاملپذيرى و تربيت (نه جامعهاى با خصيصه ستيزش دائمى با ديگران) معتقد بودند، جامعهاى سرشار از قانونمندى، وحدت و همدلى (بجاى تكثر و افتراق) كه دائما بر محور پاكسازيهاى فرهنگى و سياسى، زمينههاى هويتيابى الهى خود را ترسيم مىنمايد . 60 نكته ديگر و در راستاى مباحث پيشين اين است كه در انديشههاى حضرت امام در باب تحولات اجتماعى، ميان مقولهاصلاح و هدايت به عنوان اصلى محورى و فرايند بهرهگيرى از ساز و كارهاى لازم در جهت اعمال تحول و تغيير اجتماعى، رابطه معنىدار و منطقى وجود دارد . به كلام واضحتر، حضرت ايشان در جهت ترسيم رابطه مزبور، به نوعى قاعده تدرج معتقد مىباشند . بر اين اساس، مقابله اصلى با رژيم سياسى منحرف و در نهايت فعال و تعميقسازى روند بسيجسياسى براى اضمحلال آن، منوط به بهرهگيرى اوليه از ساز و كارپند و اندرز و ارائه راهكارهاى مناسب و ضرورى به دولتمردان نظام سياسى پيش گفته براى ازگشتبه مسير اصيل و مطلوب خداوند و مردم بوده و بهرهگيرى از شيوههاى ديگر چون تظاهرات و اعتصاب تا جنگ مسلحانه، متاخر بر ساز و كار مزبور مىباشد . 61 مطلب پايانى و قابل توجه اين است كه همانگونه كه از چگونگى ارجاعات مربوط به هر محور مشهور مىباشد، نكات مورد نظر حضرت امام در مورد تحولات اجتماعى، از سير توالى و تداوم تاريخى خاصى برخوردار است و قاطبه شاخصهاى مزبور در مقاطع گوناگون دوران رهبرى انقلابى ايشان، مورد تاكيد قرار گرفته است . براين اساس مىتوان گفت كه نگرش و مجموعه برداشتهاى حضرت امام در زمينه تحولات اجتماعى و مقوله انقلاب، از نوعى انسجام و استحكام مفهومى خاصى برخوردار است . 1 . م . ك: تدا اسكاچ پل، دولتها و انقلابهاى اجتماعى، ترجمه، سيد مجيد روئين تن (تهران: سروش، 1376، صص 22 - 19 . 2 . اريك جى هابزبام، انقلاب، ترجمه، سياوش مريدى، اطلاعات سياسى - اقتصادى، سال يازدهم، شماره نهم و دهم (خرداد و تير 1376)، ص144 . 3 . اسكاچ پل، همان، ص31 . 4 . م . ك: حسين بشيريه، انقلاب و بسيجسياسى، (تهران: دانشگاه تهران، 1372)، صص75 - 21 . 5 . حميدرضا اخوان مفرد، رهيافتهاى مختلف در تحليل انقلاب اسلامى ايران، نامه پژوهش، سال سوم و چهارم، شماره 13 و 12 (بهار و تابستان 1378)، ص236 . 6 . همان، صص7 - 236 . 7 . صحيفه نور، ج4، ص166 . 8 . همان، ص167 . 9 . همان ، ج13، ص217 . 10 . ن . ك: نوع انسان در دنيا با معاونت و معاضدت بعضى، زندگانى راحت مىتواند بكند، زندگانى انفرادى براى هيچكس ميسور نيست، مگر آنكه از جامعه بشريتخارج شده، به حيوانات وحشى ملحق گردد . 11 . ن . ك: انسان در اجتماعات بزرگ نظير راهپيمائى ها تحت تاثير واقع مىشود و چه بسا كه از خود بيخود مىشود و از يك شعار و فريادى توجه و تبعيت مىكند . صحيفه نور، ج19، ص47 . 12 . صحيفه نور، ج15، صص8 - 146 . براى اين بحث از منبع زير نيز استفاده شده است: على اصغر توحدى، قرائت امام خمينى از سياست، پاياننامه كارشناسى ارشد، دانشگاه شهيد بهشتى (1378)، صص65 - 62 . 13 . صحيفه نور، ج4، صص3 - 121 . 14 . م . ك: سيد جواد طاهائى، تاملى درباره مفهوم جامعه از ديدگاه امام خمينى، حضور، شماره 13 (زمستان 1376)، صص6 - 145 . 15 . صحيفه نور، ج7، ص129; ج8، ص16; 15، ص228 . 16 . همان، ج1، صص40 و 49 و 186; ج3، ص66; ج4، ص47; ج7، ص129 . 17 . همان، ج1، ص273; ج2، ص117; ج3، ص167; ج18، ص219 . 18 . همان، ج1، صص89 و 190; ج2، ص58; ج3، ص13; ج7، ص73 . 19 . همان، ج1، صص216 و 220; ج2، ص264; ج5، ص42; ج13، ص283 . 20 . همان، ج1، ص57; ج2، ص46; ج4، ص47; ج5، ص92 . 21 . همان، ج1، ص102; ج5، ص114; ج17، ص36; ج20، ص232 . 22 . ولايت فقيه (تهران: دفتر تنظيم و نشر آثار امام خمينى، 13; صص157، 190; صحيفه نور، ج1، ص85; ج4، ص40; ج12، ص279 . 23 . ولايت فقيه، همان، صص ; صحيفه نور، ج1، ص101 . 24 . همان، ج2، ص207; ج9، ص195; ج19، ص9 . 25 . همان، ج1، ص85; ج2، ص149; ج4، ص40; ج19، ص93 . 26 . همان، ج3، ص29; ج5، ص65; 27 . همان، ج2، ص15; ج4، ص225; ج7، ص27 . 28 . همان، ج1، ص38; ج2، ص39; ج5، ص222 . 29 . همان، ج2، ص60; ج4، ص92; ج5، ص91، ج19، ص253 . 30 . همان، ج2، ص62; ج3، ص252; ج4، ص273 31 . همان، ج1، ص186; ج3، ص47; ج7، ص47; ج9، ص72 . 32 . همان ، ج5، ص91; ج7، ص60; ج9، ص110; ج10، ص233 . 33 . همان، ج1، ص186; ج10، ص233; ج20، ص236 . 34 . همان، ج1، ص214; ج3، ص116; ج7، ص58; ج16، ص26 . 35 . همان، ج2، ص40; ج4، ص65; ج7، ص135; ج11، ص253 . 36 . همان، ج2، ص266; ج5، ص151; ج7، ص262; ج19، ص11 . 37 . همان، ج1، ص27; ج4، ص72; ج6، ص153; ج14، ص12 . 38 . همان، ج8، ص158; ج12، ص16; ج19، ص269 . 39 . همان، ج5، ص100; ج7، ص117; ج10، ص93 . 40 . همان، ج5، ص244; ج8، ص126; ج11، ص73 . 41 . همان، ج5، ص213; ج8، ص45; ج10، ص12 . 42 . همان، ج15، ص10; ج19، ص62 . 43 . همان، ج16، ص181 . 44 . همان، ج4، ص100; ج11، ص58 . 45 . همان، ج2، ص255; ج4، ص207; ج5، ص274 . 46 . همان، ج 2، ص192; ج10، ص40 . 47 . همان، ج 5، ص100; ج10، ص121; ج17، ص159 . 48 . همان، ج7، ص240; ج16، ص12; ج18، ص201 . 49 . همان، ج 3، ص227; ج11، ص31; ج13، ص47 . 50 . همان، ج2، ص192; ج5، ص42; ج19، ص203 . 51 . همان، ج16، ص30; ج17، ص227; ج19، ص62 . 52 . همان، ج2، ص139; ج5، ص185 . 53 . همان، ج2، ص112; ج5، ص171; ج6، ص16 . 54 . همان، ج4، ص92 . 55 . همان، ج3، ص34 . 56 . همان، ج5، ص217; ج7، ص118; ج10، ص118 . 57 . همان، ج7، ص20; ج11، ص170 . 58 . همان، ج19، ص110; ج21، ص107 . 59 . طاهايى، همان، ص146 . 60 . م . ك: همان، صص7 - 146; صحيفه نور، ج2، صص8 - 246 . 61 . م . ك: محمدرضا دهشيرى، نظريه انقلاب اسلامى از ديدگاه امام خمينى (ره) ، حضور، شماره 26 (زمستان 1377)، ص47 .