اخلاق و عرفان اسلامي
استاد محمّدتقي مصباح اشاره
در جلسه گذشته اين سلسله دروس، مباحث حضرت استاد به راه هاي افزايش حضور قلب در نماز (خشوع، مراتب و لذت آن) اختصاص يافت. ايشان در ادامه اين مباحث، در اين درس، موضوع خشيت و عظمت الهي و راه درك آن را تبيين نموده اند. مقدّمه
بحث ما در جلسات گذشته درباره نماز بود كه وقتي مي تواند اثر واقعي خود را ببخشد كه همراه با خشوع باشد; (قَدْ أَفْلَحَ الْمُؤْمِنُونَ الَّذِينَ هُمْ فِي صَلَاتِهِمْ خَاشِعُونَ.)(مؤمنون: 1و2) به اين مناسبت، درباره مفهوم «خشوع» توضيح داديم كه اصلا «خشوع» يعني چه. گفتيم كه خشوع احساس خاصي است كه به صورت خودباختگي، بريدن و خودشكسته شدن براي انسان پيدا مي شود; حالتي كه بسياري از مواقع، همراه با خوف و خشيت و مفاهيمي از اين قبيل است. وقتي موارد استعمال اين واژه را در قرآن بررسي مي كنيم، ارتباط اين ها با همديگر روشن مي شود. راههاي ايجاد خشوع در دل
الف. توجه به عظمت الهي و حقارت انسان
خداوند در آيه كريمه اي مي فرمايد: (لَوْ أَنزَلْنَا هذَا الْقُرْآنَ عَلَي جَبَل لَرَأَيْتَهُ خَاشِعاً مُّتَصَدِّعاً مِنْ خَشْيَةِ اللَّهِ) (حشر: 21) اگر قرآن بر كوهي نازل مي گرديد حالت خشوع بر آن پيدا مي شد و از خشيت الهي از هم مي شكافت. خوف، خشية، هيبة: خشوع و خشيت با يكديگر همراهند. متأسفانه مفهوم «خشيت» هم درست براي ما روشن نيست. چند واژه در عربي نظير هم هستند كه تصور مي شود كه مترادف باشند; يعني كاملا يك معنا دارند: خوف، خشية و هيبة. هيبت كه ما در فارسي به كار مي بريم در اصل، عربي است، اما ما معنايي در فارسي براي آن درست كرده ايم; مثلا، مي گوييم: از هيبت فلاني برايمان چنان حالتي پيدا شد. «هيبت» حالت خود شخص است كه از درك عظمت كسي برايش پيدا مي شود; منتها ما در زبان فارسي هيبت را به شخص صاحب عظمت نسبت مي دهيم. به هر حال، وقتي انسان با عظمت فوق العاده اي مواجه مي شود و خودش را در مقابل او حقير و ناچيز احساس كند، حالت خودباختگي، فروشكستگي و حالتي كه چندان قابل وصف نيست برايش پيدا مي شود. گاهي آدم در مقابل يك شخصيت عظيمي كه واقع مي شود دست و پايش را گم مي كند، نمي تواند حرف بزند، زبانش به لكنت مي افتد. اين همان حالتي است كه مي گوييم: از هيبت او نتوانستم حرف بزنم. از احساس عظمت شخصي كه با او مواجه مي شود در چنين حالتي، آدم خودش را گم مي كند.ب. توجه عظمت الهي در برابر عيوب خودمان
گاهي اين حالت همراه با شناخت ها يا توجّهات ديگري است; مثلا، آدم درك مي كند مخالفت كسي را كرده است، از كسي كه چنين عظمتي دارد سرپيچي نموده است، در مقابلش بي حيايي كرده است. در اين صورت، حالت خشوع با احساس ديگري همراه مي شود; گاهي بر خشوع آدم افزوده مي شود، گاهي وقتي عظمت آن شخص را درك مي كند متوجه مي شود گناهاني كه كرده، مخالفت هايي كه نموده مستحق عقوبت اند و او عقاب ها و عذاب هاي بزرگي در عالم آخرت براي گناه كاران فراهم كرده است. اين خوفي كه از عذاب به انسان دست مي دهد به خشيت او ضميمه مي شود. ولي هميشه احساس خشوع و خشيت به خاطر ترس از عذاب نيست; همان احساسي است كه از عظمت موجود عظيمي براي انسان پيدا مي شود. آيه اي كه مي فرمايد: «اگر ما قرآن را بر كوه نازل مي كرديم احساس خشوع برايش ايجاد مي شد»، كوه كه گناهي نكرده است كه از عذاب بترسد. ما تصور مي كنيم كه كوه درك ندارد، شايد هم درك دارد، ما درست نمي دانيم. مطالب عجيبي در قرآن و روايات و مكاشفات اهل معنا وجود دارند كه براي ما قابل فهم نيستند. قرآن مي فرمايد: بعضي از سنگ ها از خشيت الهي فرو مي افتند: (وَإِنَّ مِنْهَا لَمَا يَهْبِطُ مِنْ خَشْيَةِ اللّهِ)(بقره: 74) درباره سنگي كه از قلّه كوه كنده مي شود و پايين مي آيد، قرآن چنين تعبيري دارد; مي فرمايد: «بعضي از سنگ ها از خشيت الهي فرو مي افتند!» سنگ چگونه اين خشيت را درك مي كند؟ آيا با همين صورت جسماني اش آن را درك مي كند؟ يا يك صورت باطني ملكوتي دارد كه آن درك مي كند؟ يا اين از باب تشبيه است كه قرآن فرموده؟ اين ها مطالبي هستند كه مفسّران درباره شان بحث كرده اند، ولي ما حقيقتشان را درست نمي دانيم. قرآن مي فرمايد: «تمام موجودات تسبيح خدا مي گويند.» ما نمي فهميم اين يعني چه. پرندگان در آسمان نماز مي خوانند:(كُلٌّ قَدْ عَلِمَ صَلَاتَهُ وَتَسْبِيحَهُ)(نور:41) ما سر در نميآوريم كه پرندگان چه جور نماز مي خوانند. به هر حال، چيزهايي هستند كه ما نمي دانيم. زبان حال اشيا را شاعر چنين نقل مي كند: ما سميعيم و بصيريم و هشيم از شما نامحرمان ما خامشيم. تفاوت «خوف» با «خشيت»: به هر حال، به عنوان يك تمثيل هم كه فرض كنيد، مي فرمايد: اگر قرآن را بر كوه نازل مي كرديم...; يعني اگر طوري بود كه كوه اهميت قرآن را درك مي كرد از هم مي شكافت و حالت خشوع برايش دست مي داد. اينكه مي فرمايد: «سنگ از خشيت الهي مي شكافد» (بقره: 74)، ظاهراً معنايش اين نيست كه اگر كوه احساس گناه مي كرد از عذاب خدا مي ترسيد. چنين فرض نشده است كه كوه گناه كرده باشد، بلكه همين كه عظمت خدا و عظمت كلام او را درك كند حالت خشيت به آن دست مي دهد. پس حالت خشيت اعم است از اينكه از احساس گناه باشد، از ترس عذاب باشد يا نه، صرف درك عظمت موجود عظيمي باشد كه انسان وقتي در مقابل او واقع مي شود، احساس ناچيزي مي كند و خود را مي بازد و حالتي ترس گونه به او دست مي دهد; مثل آدمي كه گاهي مي ترسد، مي لرزد و رنگش مي پرد. ولي اين معنايش آن نيست كه فقط از عذاب جهنم مي ترسد، اصلا از درك عظمت اين جور مي شود. در روايات آمده است:وقتي حضرتامام حسن(ع) نزديك مسجد ميآمدند، رنگشان مي پريد، بدنشان ميلرزيد. 1 ) يا درباره حضرت زهرا(عليها السلام) هست كه وقتي در محراب عبادت مي ايستادند، بند بند بدنشان مي لرزيد. خداي متعال به ملائكه وحي مي فرمود كه فرشتگان مقرّب من! ببينيد بنده من، كنيز من چگونه از خشيت من به خود مي لرزد و شاهد باشيد كه دوستان او را به خاطر او مورد شفاعت او قرار مي دهم. 2 به هر صورت، مفهوم «خشيت»، كه در فارسي، آن را به «ترس» معنا مي كنيم، شايد با خوف اندكي فرق داشته باشد; خشيت اعم از اين است كه از ترس عذابي، خطري يا از احساس عظمت باشد، اما خوف غالباً در موردي است كه آدم از خطري مي ترسد، گرچه آن هم كلّيت ندارد; (وَيُسَبِّحُ الرَّعْدُ بِحَمْدِهِ وَالْمَلاَئِكَةُ مِنْ خِيفَتِهِ)(رعد: 13) ظاهراً ملائكه هم كه خداوند درباره شان مي فرمايد: (لَا يَعْصُونَ اللَّهَ مَا أَمَرَهُمْ)(تحريم: 6)، گناهي ندارند، ولي ترس دارند، خوف از خدا دارند. اين خوف به خاطر ترس از جهنم نيست، ترس از عذاب نيست، حالتي است كه در موجود ذي شعوري پيدا مي شود، وقتي خود را در مقابل عظمت فوق العاده اي مي بيند. پس خشوع ممكن صرفاً از درك عظمت الهي باشد; ممكن است علاوه بر اين، از حالت خجالت و شرمندگي باشد كه مرتكب گناه در حضور الهي شده است; ممكن است علاوه بر اين ها، از ترس عذاب الهي هم باشد. همه اين ها ممكن است موجب خشوع شوند; مثل آدم مجرمي كه از او بازجويي كرده اند و درك كرده كه محكوم به اعدام است. از وقتي كه اين درك برايش پيش مي آيد، ديگر نمي تواند پنهان كاري كند و به همين دليل، حالت بريدن به او دست مي دهد. پس براي اينكه خشوع در انسان پيدا شود بايد پيشتر در اين مقولات بينديشد; ابتدا بايد سعي كند كه عظمت خدا را درك نمايد و حقارت خودش را در مقابل عظمت الهي تا آنجا كه مي تواند، بسنجد. اين مسئله بسيار مهمي است. نماز كه محل بحث ماست، با تكبير شروع مي شود; يعني با ياد بزرگي خدا. «اللّه اكبر» يعني: خدا بزرگ ترين است. (توجه به بزرگي خدا) پس از قرائت، مجدّداً مي گوييم: «اللّه اكبر»، از ركوع سربلند مي كنيم، «اللّه اكبر»; پس سجده اول، «اللّه اكبر»; پس هر عملي كه انجام مي دهيم، ذكر تكبير است و توجه به عظمت خدا. از اين معلوم مي شود كه توجه به بزرگي خدا در عبادت ما زياد نقش دارد; چون اين همه بر آن تأكيد مي شود و تكرار مي گردد. نماز هم كه تمام شد، مستحب است سه مرتبه تكبير بگوييم. در تعقيبات نماز هم مستحب است در تسبيحات حضرت زهرا(عليها السلام)، 34 مرتبه تكبير بگوييم. از اينجا آدم مي فهمد كسي كه اين دستورات را داده است بهتر مي دانسته كه انسان چگونه بايد تربيت شود، چگونه بايد رشد كند و چگونه بايد به خدا تقرّب پيدا كند; او مي دانسته است كه توجه به چه مفاهيمي براي او بيشتر ضرورت دارد. اگر ما بخواهيم حالت خشوع برايمان پيدا شود ـ ان شاءاللّه ـ از راه درك عظمت و بزرگي خدا اين حالت برايمان پيدا مي شود. پس يكي از حالاتي كه موجب خشوع مي شود، وقتي است كه آدم عظمت الهي را درك كند. مفهوم «عظمت»: چگونه عظمت خدا را درك كنيم؟ اصلا چه مفهومي از عظمت خدا داريم؟ وقتي مي گوييم خدا بزرگ است، علي عظيم است، چه معنايي از آن درك مي كنيم؟ ما بشر هستيم و موجودي مادي و محدود. معرفتمان هم بسيار ضعيف است. بايد با عنايت الهي و با همّت خودمان زحمت بكشيم تا به تدريج، معرفتمان را زياد كنيم. ولي به هر حال، معرفت ما از همين مفاهيم مادي شروع مي شود. «بزرگي» كه ما مي فهميم، ابتدائاً يك مفهوم جسماني است، از مقوله كميت است; مي گوييم: فلان چيز بزرگ است; يعني حجمش زياد است. هرقدر بتوانيم تصور كنيم كه اين حجم بزرگ تر و طول و عرض و عمقش بيشتر باشد، مي گوييم: بزرگ تر است. بعد متوجه مي شويم موجوداتي هستند كه حجم ندارند، جسماني نيستند، حقيقتي در آن هاست كه اگر بخواهيم به امور جسماني تشبيه كنيم، بايد بگوييم: بزرگي دارند; مثلا، همه ما معتقديم كه داراي روح هستيم و روح جسماني نيست و حجم ندارد. بعد خودمان مي گوييم: بعضي ها روحشان بزرگ است; عظمت روحي دارند. اين بزرگي روح غير از بزرگي جسماني است، معنايش اين نيست كه حجم روحشان بزرگ تر است. «بزرگي» به روح نسبت مي دهيم و مي گوييم فلاني داراي عظمت روحي است، به خاطر آن است كه لفظي نداريم آن معنا را درست بيان كند. به همين دليل، از الفاظ مادي استفاده مي كنيم; به اصطلاح، در مفهوم بزرگي توسعه مي دهيم و مي گوييم: بزرگي منحصر به بزرگي جسماني نيست، يك جور بزرگي ديگري هم داريم كه معنوي و غيرجسماني است; آنكه متناسب با موجودات غيرمادي و روحاني است، و وقتي بخواهيم به خدا نسبت بدهيم، مي گوييم: از آن سنخ عظمتي است كه مادي و جسماني نيست. خدا عالي ترين مقامش است، او اكبر است. ولي به هر حال، ما چاره اي نداريم، ذهن ما از مفهوم «بزرگي» ابتدائاً جز حجم، چيزي را درك نمي كند. در نهج البلاغه هست كه مورچه هم تصور مي كند كه خداي او دو شاخك دارد. چون اين شاخك ها براي وجود مورچه خيلي نقش دارند. تصور مي كند اگر موجودي شاخك نداشته باشد، ناقص است. ما هم در عالم جسمانيت خودمان، چيزهايي كه براي خدا درك مي كنيم از همين قبيل هستند. چاره اي هم نيست، وقتي مي گوييم: «خدا علوّ دارد»، تصور مي كنيم او بالاي آسمان هاست; فكر مي كنيم او بايد در فضاي بالاتري باشد، با اينكه خدا همه جا هست: (فَأَيْنََما تُوَلُّواْ فَثَمَّ وَجْهُ اللّهِ) (بقره: 115) اما چه كنيم كه از معناي «علوّ» ابتدا غير از علوّ جسماني چيزي نمي فهميم، بايد به ذهن خودمان فشار بياوريم و خودمان را آماده كنيم تا اينكه بگوييم يك علوّ ديگري هم هست كه غيرجسماني است. روح ما تا چه اندازه با صفات الهي آشنا مي شود؟ به اندازه معرفت ما. هر قدر معرفت ما بيشتر شود، اين مفاهيم هم در ذهن ما از آلودگي ها و ضمايم مادي پاك تر مي گردند و از خواص مادي تجريد مي شوند، وگرنه مفاهيمي كه اول مي فهميم همان هايي هستند كه در امور مادي هم به كار مي بريم. وقتي مي گوييم: خدا بزرگ است، به ذهنمان مي آيد كه يعني: حجم بزرگي دارد; يا خدا علي اعلاست يعني: آن بالا بالاهاست. اما خدا بالا و پايين ندارد، همه جا بزرگ تر است. اين مقدّمه را به اين خاطر عرض كردم كه ما وقتي بخواهيم درباره مسائل معنوي هم فكر كنيم به خاطر خواص جسماني مان، ابتدا بايد از همين مسير ماديات و حسّيات و مانند اين ها شروع كنيم، كم كم درك هاي حسي و مادي مان را تجريد كنيم تا به درك هاي ماوراي مادي نزديك شويم. وقتي ما بخواهيم عظمت خدا را درك كنيم، خدا را كه نمي بينيم، نه با دل و نه با چشم، آن معرفت و رؤيت قلبي را هم كه اميرالمؤمنين(عليه السلام)مي فرمود، نداريم و خدا هم با چشم ديدني نيست. پس ما عظمت خدا را چگونه درك كنيم؟ چگونه او را به ذهن خودمان بباورانيم و در دل خودمان معنايي از عظمت او درك كنيم تا با توجه به عظمت خدا، حالت خشوع در ما پيدا شود؟ گفتيم: خشوع از درك عظمت و مقايسه با حقارت خود آدم پيدا مي شود. چگونه عظمت خدا را درك كنيم؟ حديثي در روضه كافي هست كه از آن نكته هايي استفاده مي شود كه شايد به درد اين بحث ما بخورند; حديث اين است: خانمي بود عطرفروش، نامش زينب عطّاره. اين خانم به خانه پيامبر اكرم(صلي الله عليه وآله)مي آمد و خانم ها از او عطر مي خريدند، گاهي هم خود پيامبر اكرم(صلي الله عليه وآله)از او عطر مي خريدند. يك روز حضرت به منزل تشريف آوردند، متوجه شدند بوي عطر مي آيد، فهميدند زينب عطّاره به خانه شان آمده است. به او فرمودند: «اذا اتيتنا طابت بيوتُنا»; شما هر وقت به خانه ما مي آيي، خانه ما خوش بو مي شود. او هم خانم مؤدبّي بود، عرض كرد: يا رسول اللّه، بوي شما از هر عطري خوش تر است; خانه شما به واسطه شما خوش بوتر است. بعد عرض كرد: يا رسول اللّه، من امروز كه خدمت شما آمدم، براي عطرفروشي نيامدم، امروز كار ديگري با خود شما دارم. حضرت فرمودند: چه كار داري؟ گفت: آمده ام تا عظمت خدا را بشناسم، مي خواهم عظمت خدا را درك كنم; آمده ام از شما ياد بگيرم. وقتي مي بينيم پيامبر اكرم(صلي الله عليه وآله)چه جوابي به اين خانم دادند، به تحليلمان بيشتر مطمئن مي شويم كه ناچاريم در ابتدا از همين مفاهيم مادي استفاده كنيم; فرمودند: «درباره عظمت خلق خدا بينديش.» 3 ذهن او در آن وقت نمي توانست عظمت خدا را درك كند، او تازه مي خواست شروع كند تا حالت درك عظمت الهي در آن پيدا شود. حضرت به اين موضوع توجه داشتند كه اگر بخواهد مفهومي از عظمت در نظر داشته باشد، ابتدا عظمت جسماني به ذهنش مي آيد، بعد از اين طريق بايد به عظمت فوق جسماني و معنوي برسد. به همين دليل، اول سعي كردند عظمت جسماني را درست در ذهنش تصوير كنند. راه تصور اشياي بزرگ: ما وقتي مي خواهيم چيز بزرگي را تصور كنيم بزرگي اش را تا چه اندازه مي توانيم تصور كنيم؟ ما معمولا كوچكي و بزرگي را با چشم مي بينيم. زاويه چشم ما هم محدود است. اگر چيز خيلي بزرگي را بخواهيم در دايره ديدمان قرار دهيم تا حد محدودي مي توانيم اين كار را انجام دهيم. هر قدر هم جسم از چشم ما دورتر مي شود آن چيز كوچك تر مي گردد، تا بتواند مورد رؤيت ما قرار بگيرد; مثلا، شما در خيابان كه مي رويد درخت هاي دور را كوچك مي بينيد; هيچ گاه درخت به همان اندازه خودش نمي تواند در چشم ما منعكس شود و در دايره ديد ما قرار گيرد. كساني كه هواپيما سوار شده اند، وقتي از بالا به پايين نگاه مي كنند، كوه ها يا درياها يا دشت هاي وسيع را خيلي كوچك تر از اندازه خودش مي بينند. شما هيچ وقت نمي توانيد كوه دماوند را به همان اندازه كه هست ببينيد. اگر بخواهيد آن را به همان اندازه كه هست، ببينيد، بايد مجاور كوه بشويد، آن هم تازه يك قسمتش را بيشتر نمي توانيد ببينيد. پس ديد ما اشياي بزرگ را آن طور كه در خود واقعيتشان بزرگ هستند، نمي تواند ببيند. وقتي مي خواهيم ببينيم، بايد كوچك بشوند تا بتوانيم ببينيم، تا اندازه معيّني زاويه چشم ها مي توانند اشيا را به حد واقعي خودشان ببيند. از آنكه دورتر مي شوند كوچك و كوچك تر مي شوند تا ريز مي شوند. شما اگر از بالاي هواپيما به اقيانوسي نگاه كنيد، همه آن اقيانوس را آن طور كه هست نمي بينيد; كوچك تر مي شود، ريز مي شود. بنابراين، اولا، درك حسي ما نسبت به كوچك ها و بزرگ ها خيلي محدود است. به دنبال اين، درك خيالي مي آيد. شما مي توانيد در ذهن خودتان يك چيز خيلي بزرگي را ـ مثلا، يك كوه خيلي بزرگ يا يك درياي وسيع را ـ در اندازه بزرگي تصور كنيد كه نمونه اش را در خارج نديده باشيد. صورت هاي خيالي كه ما در ذهنمان از اشياي بزرگ تصور مي كنيم باز هم محدودند حتي اگر به اندازه تصور كوه دماوند باشند; اگرچه شما اشيا را به اندازه اي كه هستند نمي توانيد در ذهنتان تصور كنيد. علاوه بر اين، چشم شما آن اندازه نمي بيند، در ذهن هم نمي توانيد اين قدر تصوير بزرگ از اشيا بسازيد; قدري بزرگ مي شود ساخت، اما آدم نمي تواند اشياي بزرگ را به اندازه واقعي شان تخيّل كنيد. ذهن قدرتش بر تصورات اشياي بزرگ محدود است. پس اگر بخواهيم بزرگي چيزي را درك نماييم چه كنيم؟ سعي مي كنيم اين را با مقايسات درك كنيم; مثلا، مي گوييم: صد برابر بزرگ تر از چيزي كه ابتدا درك كرديم و قدرت تخيلّش را داريم. ولي ديگر نمي توانيم آن را تصور كنيم، آن را با اعداد نشان مي دهيم; يعني پس از درك خيالي، نوبت به درك مفهومي و عقلي مي رسد; در آنجا ديگر مفهوم عقلي به كار مي بريم تا بزرگي را درك كنيم، وگرنه خيال ما نمي تواند صورت خيالي بزرگ را به درستي تصور كند. اينجاست كه پاي اعداد و ارقام و مقايسات به ميان مي آيد. ولي تصور اعداد و ارقام هم براي ما بي نهايت نيست; مثلا، ما چقدر بين ميليون و ميليارد فرق مي گذاريم؟ مي گوييم: يك ميليارد تومان خيلي بيش از يك ميليون تومان است، اما چقدر؟ اگر بگويند يك تريليون، يك كاتريليون، يك عدد بزرگ نجومي، اصلا ما نمي توانيم درست تصور كنيم. معمولا اشخاص ساده بين هزار تومان و يك ميليون تومان چندان فرقي نمي گذارند; بين ميليون تومان و ميليارد تومان خيلي فرق نمي گذارند. ما معمولا با مفاهيم اين اعداد آشنا شده ايم، اسم هايش را بلديم، وگرنه درست نمي توانيم مقايسه كنيم كه اين چند برابر آن است و چقدر بزرگ تر است، و نمي توانيم اين را درست تصور كنيم. فقط با همين مفاهيم، اسماً مي گوييم: اين هزار برابر آن است; يك ميليارد يعني: هزار ميليون; يك ميليون يعني: هزار تا هزار. بالاخره اين هم محدود است. در آخر هم نمي توانيم با اعداد و ارقام، كاملا بزرگي يك شيء بسيار بزرگ را تصور كنيم. بهترين راه اين است كه بياييم يك شيء بزرگ را از اول خيلي كوچك فرض كنيم و بعد بياييم آن را با اعداد و ارقام و با تصورات ذهني بسنجيم كه چند برابر بزرگ مي شود. اين مقدّمه را براي اين گفتم كه ببينيد پيامبر اكرم(صلي الله عليه وآله) براي اينكه عظمت خدا را به زينب عطّاره ياد بدهند، چه كردند. شما وقتي بيابان بزرگي را تماشا مي كنيد، كوه هاي بزرگ، درياها، اقيانوس ـ اگر فرض كنيد در مقابل بيابان وسيعي كه مثلا، صد فرسخ در صد فرسخ است، انگشترتان بيفتد، انگشتر شما با اين بيابان با عظمت چه نسبتي دارد؟ يا با كوه دماوند چه نسبتي دارد؟ نمي توانيد بگوييد چند يك آن است، اما مي گوييد: خيلي كوچك است; انگشتري است در مقابل بياباني. اين راهي است براي اينكه ما بتوانيم نسبت بين كوچك و بزرگي را اين جور تصور كنيم. حالا شهر خودتان را نسبت به ايران تصور كنيد، كل ايران نسبت به آن چقدر بزرگ تر است؟ مثل حلقه اي است در يك بيابان. ايران را نسبت به كره زمين حساب كنيد. كل كشور ايران نسبت به همه كره زمين، مثل حلقه اي است در يك بيابان. پيامبر اكرم(صلي الله عليه وآله) به زينب عطّاره فرمودند: اين كره زمين با عظمتش، نسبت به آنچه او را احاطه كرده است مثل حلقه اي است كه در يك بيابان افتاده است. وقتي همه اين ها را نسبت به آسمان اول بسنجيد، آسمان آن قدر از كل اين ها بزرگ تر است كه همه اين ها مثل حلقه اي هستند نسبت به آسمان دوم، و همين طور تا برسد به عرش. 4 آن زمان ها «سال نوري» و اين حرف ها مطرح نبود كه بتوانند توضيح بدهند. وقتي براي يك خانم ساده اي مي خواستند عظمت عالم را بگويند، ديگر از اين بهتر نمي شد گفت. امروز كساني كه با مسائل كيهاني آشنا هستند تا حدي مي توانند تصور كنند كه كره زمين نسبت منظومه شمسي چقدر كوچك است. اگر ما منظومه شمسي را به اندازه يك پرتقالي تصور كنيم كره زمين ما به اندازه يكي از برجستگي هاي روي پرتقال هم حساب نمي شود. اگر اين منظومه شمسي را نسبت به كهكشاني كه ما در آن هستيم حساب كنيم به اندازه يك دانه ارزني در مقابل خرمني حساب نمي شود. وقتي نور از خورشيد مي تابد، تا به كره زمين ما برسد قريب هشت دقيقه طول مي كشد تا نور به اينجا برسد، با اينكه نور هر ثانيه اي سيصد هزار كيلومتر را طي مي كند. حالا ببينيد بين كره زمين ما تا خورشيد چقدر فاصله است! اين منظومه ـ كه خورشد جزو آن است ـ وقتي در آن كهكشان قرار مي گيرد چه نسبتي با آن دارد! گاهي هم بين يك كهكشان تا كهكشان ديگر ده ميليارد سال نوري فاصله است. ده ميليارد يعني: ده هزار ميليون سال نوري كه هر ثانيه اش سيصد هزار كيلومتر را نور طي مي كند. اين عالم چه عظمتي دارد! پس زمين ما در مقابل اين كهكشان بسيار كوچك تر از يك حلقه در مقابل يك اقيانوس يا كل زمين است. حقارت انسان در برابر عظمت عالم وجود: ما در كجاي اين زميني كه به اندازه يك حلقه انگشتر من و شماست، قرار داريم؟ شهر ما و كشور ما به اندازه يك نقطه سياهي است روي اين حلقه انگشتر. در اين نقطه سياه، ده ميليون انسان زندگي مي كنند كه من هم يكي از آن ها هستم. اگر آدم در اين مقايسه بينديشد، آن وقت كوچكي خودش را در مقابل عظمت اين عالم جسماني درك مي كند ـ البته تا آنجا كه ذهن او كار مي كند. پس از اين چيست؟ خدا مي داند. اگر آدم خودش را فقط در مقابل همين عالم جسماني تا آنجا كه شناخته است، حساب كند، چه بهحسابميآيد؟! چنين عالمي با همه عرض و طول و عظمتش، با يك اراده خدا به وجود آمده است! و بايك اراده خدا هيچ ميشود! ببين خدا چه كرده است! پس براي اينكه ما عظمت الهي را درك كنيم و همان گونه كه پيامبراكرم(صلي الله عليه وآله)به زينب عطّاره، به يك خانم عطر فروش، ياد دادند، اميدواريم ان شاءاللّه پس از پنجاه، شصت سال درس خواندن فقه و اصول و فلسفه و عرفان بتوانيم به اندازه آن خانم عطّاره عظمت عالم را درك كنيم و دست كم موقعي كه مي خواهيم نماز بخوانيم كوچكي خودمان را در مقابل اين عالم جسماني تا اندازه اي كه عقلمان مي رسد بسنجيم، ببينيم ما چه هستيم. اگر آدم اين نكته را درك كند حالت خشوع به او دست مي دهد و اگر چيزهاي ديگر هم ضميمه اش شوند تصور كند كه موجودي با اين حقارت در مقابل خداي آفريننده آسمان و زمين سرپيچي مي كند و گاهي به خدا اعلان جنگ مي دهد، چقدر خجالت مي كشيم! چه موقع انسان به خدا اعلان جنگ مي دهد؟ قرآن مي فرمايد: كساني كه ربا خواري را ادامه دهند، به خدا اعلان جنگ مي كنند. اگر انسان يك سر سوزن فطرت انساني اش بيدار باشد، بجاست از خجالت آب شود. با چه كسي مي خواهيم جنگ كنيم؟ اگر از عظمت گناه و عذاب هايي كه خدا در عالم آخرت آفريده است تصوري داشته باشيم، عامل ديگري براي خشوع پيدا مي شود. پس براي اينكه بتوانيم نماز با خشوع بخوانيم، پيشتر بايد درباره عظمت الهي بينديشيم. راهي كه پيامبر اكرم(صلي الله عليه وآله) معرفي كردند اين است كه درباره عظمت مخلوقات خدا بينديشيم. آن وقت در ذهن خودمان و با عقل خودمان بگوييم كسي كه همه اين ها را با يك اراده آفريده است، خود چه عظمتي دارد! آن عظمت، ديگر عظمت مادي نيست و از طريق ماديات نمي توانيم به او پي ببريم. 1 ـ عن ابى عبداللّه(عليه السلام) قال: «كان على بن الحسين(عليه السلام) اذا قام الى الصلاةِ تغيّر لونه فاذا سجد لم يرفع رأسه حتى يرفض عرفاً.» (محمدباقر مجلسى، بحارالانوار، ج 46، ص 64، روايت 23، باب 5.) 2 ـ عن النبى(صلى الله عليه وآله): «... يا ملائكتي انظروا الى امتى فاطمة سيدة امائى قائمةٌ بين يدى ترتعهُ فرائضها من خنيفتى و قد اقبلت بقلبها على عبادتى اشهدتكم انّى قد آمنت شيعتها من النار...» (همان، ج 28، ص 37، روايت 11، باب 2.) 3 ـ ر.ك: همان، ج 6، ص 83، روايت 10، باب 31. 4 ـ همان.