عرفان در دایره فقه و فقه در جریان انقلاب و انقلاب اسلامی در گستره گیتی نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

عرفان در دایره فقه و فقه در جریان انقلاب و انقلاب اسلامی در گستره گیتی - نسخه متنی

محمدحسین فضل اللّه؛ مترجم: رضا ناظمیان

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید





عرفان در دايره فقه و فقه در جريان انقلاب و انقلاب اسلامى در گستره گيتى


نويسنده: علامه محمد حسين فضل الله



مترجم: رضا ناظميان



تبيين خط فكرى و سياسى امام خمينى به طور گسترده و همه جانبه در يك جلسه، دشوار است و چه بسا عملى نباشد چون زمينه هايى كه او از آنها سخن گفته و يا در آن وارد شده و يا به دليل آن جنگيده است در مرزهايى معين و موضوعاتى محدود، محصور نمى گردد بلكه در قالب آيين كلى اسلام همه جهان را در بر مى‏گيرد، چرا كه او از ژرفاى فلسفه عرفانى اش در وسيعترين افقها به سوى الله روان بود و حتى در مسير جريان اين خط فكرى و سياسى از قالبهاى سنتى در گذشته و با بيدارى و آگاهى اسلامى‏اش از مساله انسانيت در واقعيت استضعاف و استكبار، بر اين اعتقاد بود كه دردهاى مستضعفان در امتيازها و قدرتمنديهاى مستكبران نهفته است.



او براى مصايب انسانها از هر مليتى، احساس درد و اندوه مى‏كرد و بر اين باور بود كه دردمند بودن براى انسان صرفا، احساس اندوه و يا برآوردن فرياد يست‏بلكه بايد براى از بين بردن اين دردها و ريشه كن كردن مصايب انسانى حركت عملى موثرى صورت گيرد.



به نظر او، مساله اسلام در بينش گروندگان به اين دين از رهبرى گرفته تا رهروى، دعوتى است زنده و پويا در همه سطوح، تا خلا انديشه انسانى را با تفكر اسلامى پر كند و روح عاطفه انسانى را از ژرفاى روحانى عاطفه اسلامى آكنده سازد و به واقعيت زندگى انسانها با قوانين زنده و حركت‏بخش و شورانگيز انسانى خود حركت و پويايى بخشد و موجب شود كه باب دعوت و فراخوانى بر آفاق سياست گشوده شود همچنان كه بر افقهاى انديشه مى‏تابد و همان طور كه به ارزشهاى انسانى زندگى، رنگ روحانى و ماورايى مى‏پاشد. و اين نشانه بارز شخصيتى است كه توانست از ويژگيهاى درونى و برونى خود، بين انديشه و عمل براساس خط واحد اسلامى، اتحاد و هماهنگى به وجود آورد به طورى كه عرفان از شريعت فاصله نگيرد، بلكه در آن نفوذ كند تا بر ژرفاى حركت و پويايى آن بيفزايد و شريعت در قلمرو فردى، فسرده و بى روح نگردد بلكه از اين دايره فراتر رود تا همه ابعاد زندگى انسان را در همه زمينه‏ها فرا گيرد.



پس عرفان او نمى‏توانست در فانى شدن در الله و فراموش كردن زندگى و واقعيت پيرامونش، كه از دردها و مصيبتها و ناله‏هاى مستضعفان آكنده بود، معنا پيدا كند بلكه عرفان او از آيه اى الهام مى‏گرفت كه از آنانكه خدا را به فراموشى سپردند، و خدا نيز چنان كرد تا خود را فرموش كنند سخن رفته است:



ولاتكونوا كالذين نسواالله فانساهم اانفسهم اولئك هم الفاسقون.



ترجمه: از آن كسان مباشيد كه خدا را فراموش كردند و خدا نيز چنان كرد تا خود را فراموش كنند، ايشان نافرمانند.



تا به اين مطلب اشاره كند كه ذكر قلبى خدا و حضور الله در نفس انسان، موجب مى‏شود كه او خود را به ياد آورد و اين تذكر نفس و يادآورى خويشتن به آن است كه آفاق مسئوليتى كه انسان بودن براى او معين مى‏كند بر او گشوده شود و او به عنوان كسى كه در برابر انسانيت و زندگى خود مسئول است‏به گونه اى برخورد كند و در راهى گام زند كه خشنودى خداوند در آن است.



او از تذكر نفس، معناى خشك و جامدى كه انسان را در مفاهيم درونى محصور كرده و از تجربه زنده‏اى كه او را به عرصه‏هاى حرام زندگى نزديك مى‏كند، گريزان مى‏گرداند و نام گوشه‏نشينى و كناره‏گيرى از مردم و مسئوليتها و مشكلات بزرگ انسانى كه انسان را در سرتاسر زندگى‏اش محاصره كرده‏اند به آن مى‏دهد، برداشت نكرد چنانكه بسيارى از عرفايى كه در جانب فلسفى عرفان غرق شدند چنين كردند و در خيالاتى زيستند كه آنها را حقيقت مى‏انگاشتند و از واقعيتى كه نشانگر حقيقت وجودى و جدايى ناپذير مسئوليت زندگى از الله بود فاصله گرفتند و در نتيجه به موجوداتى انسانى مبدل شدند كه فقط مى‏توانستى برخى از پاكيها و قداستهاى روحى را در آنها مشاهده كنى اما هيچ‏گاه روح حركت‏آفرين و شورانگيز مسئوليت را در آنان نمى‏يافتى.



امام خمينى توانست‏شخصيت عارف را با شخصيت فقيه جمع كند و با اين شخصيت جديد در خط شناخت و نهضت اجتماعى به سوى خدا حركت كند. شخصيت دعوت كننده به خدا و مجاهد فى سبيل الله در او متبلور شود. و از چنين زاويه‏اى با امت اسلامى و همه مستضعفان ارتباط پيدا مى‏كند و بدينسان مى‏بينيم كه چگونه تمام زندگى‏اش در سه عنوانى خلاصه مى‏شود كه همه عناوين كوچك ديگر را در برمى‏گيرد:



الله - اسلام - امت در دايره استضعاف. تا با شيطان در همه صورتهاى بزرگ و كوچك و متوسط در عالم غيب و حضور و كفر با همه معانى‏اش - فكرى، علمى و همه نتايج واقعى‏اش در دايره انحراف و ستم و طاغوت و همه رموز شخصى و اجتماعى و سياسى‏اش در سطح فرد در جامعه و حكومت - مقابله كند. و اين رمز فراگير بودن ديدگاه كلى امام خمينى در زندگى و شجاعت موضعگيرى در طول حياتش و صلابت مخالفت در مواضعش و صفا و پاكى شعور در احساسش و امتداد اهداف و آرمانها در همه گامهايش و گشايش چهره انقلاب در رويارويى با همه جهانيان بود.



الله، پروردگار جهانيان است و شيطان دشمن اصلى همه انسانها و اسلام رسالت‏خدا بر همه مردمان و كفر خط شيطان كه خواهان به انحراف كشيدن زندگى انسانها و لغزاندن انسان از خط الله است و امت عنوانى است كه همه مسلمانان را تحت پوشش خود مى‏گيرد همچنان كه پيوندش با مسائل و مشكلات مستضعفان او را با همه جهان مرتبط مى‏سازد. و طاغوت فردى و اجتماعى و حكومتى، تبلور طغيان فكرى و عملى واقعيت انسانى است.



و تامل در اين عناوين و كلمات ما را بر آن مى‏دارد كه به تكرار اين كلمات در سخنان امام خمينى دقت كنيم كه در هيچ مناسبتى از مناسبتهاى مبارزه و توفندگى او از زبانش محو نمى‏شود.



او بر اين باور بود كه حوزه علميه بايد در اين سو حركت كند. عالم دينى نبايد تنها يك خزانه اطلاعات فقهى و اصولى باشد و همه وجودش را صرف انباشتن چنين مطالبى كند بى آنكه رسالت را در مسير زندگى‏اش و روحانيت را در روحش و اخلاق را در رفتارش و جهت‏گيرى الى الله را در همه هستى‏اش پياده كند، چون با كناره‏گيرى از اين اصول، عالم دينى به جاى آنكه راه حلى براى مسائل و مشكلات اسلام باشد سنگ راه اسلام شده و خود به مشكلى تبديل خواهد شد زيرا هدف اين نيست كه انسان از طريق شناخت و معرفت‏به كتاب خشك و بى روحى تبديل شود و به هزاران نسخه موجود در كتابخانه‏ها افزوده گردد بلكه معرفت و شناخت‏بايد عامل حركت آگاهانه عقلانى به همراه انديشه و اخلاق باشد به گونه اى كه در ساختن و تربيت مسلمان جديدى كه زندگى را از ايمان و خير و عشق و حركت در آفاق الهى و خضوع در برابر الوهيت او و جانفشانى در راهش پر مى‏كند، سهيم باشد.



او طلاب حوزه علميه را اينچنين مخاطب قرار مى‏دهد:



شما كه امروز در اين حوزه ها تحصيل مى‏كنيد و مى‏خواهيد فردا رهبرى و هدايت جامعه را به عهده بگيريد خيال نكنيد تنها وظيفه شما ياد گرفتن مشتى اصطلاحات مى‏باشد، وظيفه‏هاى ديگر نيز داريد. شما بايد در اين حوزه‏ها خود را چنان بسازيد و تربيت كنيد كه وقتى به يك شهر يا ده رفتيد بتوانيد اهالى آنجا را هدايت كنيد و مهذب نماييد. از شما توقع است كه وقتى از مركز فقه رفتيد خود مهذب و ساخته شده باشيد تا بتوانيد مردم را بسازيد و طبق آداب و دستورهاى اخلاقى اسلام، آنان را تربيت كنيد. اما اگر خداى نخواسته در مركز علم خود را اصلاح نكرديد. معنويات كسب ننموديد به هر جا كه برويد العياذبالله مردم را منحرف ساخته، به اسلام و روحانيت‏بدبين خواهيد كرد.



در جاى ديگر مى‏گويد:



بدخواهان مى‏دانند كه حوزه‏ها از پشتيبانى ملتها برخوردار است و تا روزى كه ملتها پشتيبان آن باشند كوبيدن و از هم پاشاندن آن ممكن نيست. ولى آن روز كه افراد حوزه‏ها، محصلين حوزه‏ها فاقد مبانى اخلاقى و آداب اسلامى شده به جان هم افتادند اختلاف و چند دستگى درست كردند، مهذب و منزه نبودند، به كارهاى زشت و ناپسند دست زدند. قهرا ملت اسلام به حوزه ها و به روحانيت‏بدبين شده از حمايت و پشتيبانى آنان دست مى‏كشد و در نتيجه راه براى اعمال قدرت و نفوذ دشمن باز مى‏گردد.



اگر مى‏بينيد دولتها از روحانى و مرجعى مى‏ترسند و حساب مى‏برند براى اين است كه از پشتيبانى ملتها برخوردار است و در حقيقت از ملتها مى‏ترسند.



حوزه‏هاى خود را براى مقاومت در برابر حوادثى كه مى‏خواهد پيش بيايد آماده سازيد، ايادى استعمار مى‏خواهند تمام حيثيات اسلام را از بين ببرند و شما بايد در مقابل، ايستادگى كنيد و با حب نفس و حب جاه و كبرو غرور نمى‏توان مقاومت كرد. عالم سؤ، عالم متوجه دنيا عالمى كه در فكر حفظ مسند و رياست‏باشد نمى توان با دشمنان اسلام مبارزه نمايد و ضررش از ديگران بيشتر است، قدم را الهى كنيد، حب دنيا را از دل بيرون نماييد آن وقت مى‏توانيد مبارزه كنيد. از هم اكنون اين نكته را در قلب خود بپرورانيد و تربيت كنيد كه: من بايد يك سرباز مصلح و اسلامى باشم و براى اسلام فدا شوم، من بايد براى اسلام كار كنم تا از بين بروم.



و بدينسان مى‏بينيم كه تنها اين روش در تربيت‏شخصيت مسلمان طلبه حوزوى و عالم دينى است كه مى‏تواند قدرت روحى طغيانگر و توفنده بر همه عوامل ضعف و ناتوانى داخلى را به وجود آورد به طورى كه قادر باشد در حركت جهاد با همه نيروهاى كفر و استكبار روياروى شود; و اين رمز و راز شخصيتى اوست كه توانسته با آن خود را در خط اخلاقى و روحى كه از رهگذر شريعت الهى به طرف كمال انسانى روانه مى‏گردد تربيت كند. اين همان عاملى است كه از تركيب ميان ژرفاى عرفان و عمق شريعت، راهى براى تكامل در ساختار مسلمان داعى و مبلغ براساس رسالت و جهاد، به وجود مى‏آورد. پس عرفان نبايد در فلسفه خشك و مجرد و شريعت در قالبهاى جامد و بى روح محصور گردد بلكه اين دو بايستى در كنار يكديگر در فضاى شناخت روحى و آفاقى اسلامى بپرواز در آيند تا شخصيت اسلامى اوج يافته در آفاق كمال را پديد آورند.



امام خمينى (س) در پرتو اين شيوه براى ايجاد نوعى بسيج روحى و فراگير اسلامى و حركت جهادى در داخل حوزه علميه به وسيله تربيت اخلاقى در فضاى علمى، تلاش مى‏كرد تا طلاب و علماى حوزه علميه جايگاه ويژه‏اى در انديشه امت پيدا كنند و در نظر مردم از اطمينان كاملى برخوردار شوند و براساس ساختار روحى محورى و ارتباط با الله و قدرت و توانايى در مسير جهاد، امت را بر اين باور مى‏داشت كه طالبان معرفت و غواصان مرواريدهاى درياى علوم اسلامى حركت مى‏كنند تا طلايه داران جهاد و پيشوايان آموزش امت‏براى رويارويى قدرتمندانه با تهديدهاى كافران و ستمگران باشند و ريشه‏هاى جامعه و زندگى را به سود عدالت و حقيقت و آزادى دگرگون سازند.



و اينچنين انقلاب حوزه علميه برضد طاغوت آغاز شد و برخى از كسانى كه در مشروعيت انقلاب حيران و سرگردان بودند دچار ترديد گشتند و برخى ديگر از كسانى كه فكر مى‏كردند انقلاب باعث ريختن خونهايى مى‏شود كه رضايت و خشنودى الهى در آن نيست نيز عقب نشستند چون بر اين پندار بودند كه رويارويى با حكومت فاسد و ستمگر حتى در زمان غيبت امام عصر در شان امام معصوم (ع) است نه علما و دانشمندانى كه نماينده امام محسوب مى‏شوند و بايد در زمين باشند تا قائم آل محمد (ص) ظهور كند.



اما امام خمينى (س) بر اين اعتقاد بود كه شرط رهبرى در چنين موقعيتى عصمت نيست‏بلكه آگاهى ، صداقت، امانت، معرفت، اخلاص، شجاعت در حق و توانايى زياد در به حركت در آوردن امت است و مساله، مساله اسلام است كه خداوند اراده كرده كه آن را بر همه اديان برترى و پيروزى بخشد هرچند بر كافران ناخوشايند آيد.



چه اينكه، امام خمينى هدف بزرگ مومنان را آن قرار داده بود كه دين فقط براى خدا باشد و ضعف و ناتوانى به وسيله‏اى براى انحراف مسلمانان از دين تبديل نشود و بر اين عقيده بود كه اگر ملايمت و مسالمت، امت را به اهداف و آرمانهايش نرساند، ناگزير بايستى براى دفاع از قدرتمندى و توانايى در دعوت و تبليغ و حركت انسان براى درآويختن به حكم الهى به زور و قدرت متوسل شد. همان گونه كه سيره حضرت محمد (ص) نيز چنين بود كه ابتدا در مكه به آرامى و صلح و مسالمت مردم را دعوت به حق مى‏كرد و سپس در مدينه جريان دعوت را براى به دست گيرى حكومت‏به سمت قدرت و خشونت و حركت موثر در رويارويى با حاكمان ستمگر سوق داد.



امام خمينى مى‏ديد كه خلا در صحنه سياست اسلامى امرى قطعى و مسلم است چون اگر متفكران اسلامى اين خلا را با اسلام پر نكنند ديگران آن را با كفر پر خواهند كرد، بنابراين ناگزير بايستى نيروهاى انسانى با سياست اسلامى براى ساقط كردن كفر و به دست گرفتن زمان امور مردمان به حركت در مى‏آمدند.



او مى‏ديد كه اگر مسلمانان و بخصوص فقها، رهبرى انقلاب برضد طاغوت را بر عهده نگيرند به زودى گروههاى كافر و منحرف ديگر كه انقلاب را پوششى براى تغيير واقعيتها در جهت منافع افكار ضداسلاميشان مى‏خواهند خلا رهبرى را پر خواهند كرد و امت نيز به دليل مسائل اجتماعى، سياسى، امنيتى و اقتصادى با آنان پيوند برقرار مى‏كنند و اين پيوند به ارتباطهاى فكرى و اعتقادى نيز منجر خواهد شد و اين همان عاملى بود كه او را بر آن داشت تا به حكومت اسلامى به عنوان يك خط استراتژيك نهضت فكر كند به طورى كه شورش برضد طاغوت وسيله‏اى از وسايل برداشتن موانع واقعى مادى بين اسلام و حكومت‏باشد. پس او به ايده اصلاح طلبى براى دگرگون سازى برخى از انحرافهاى حكومت نمى‏انديشيد تا حكومت در قالب شاهنشاهى پذيراى نظرهاى غربيها در اداره، اجرا، قانونگذارى و برنامه‏ريزى باقى بماند بلكه در سوداى انديشه‏اش دگرگونى ريشه‏اى با هدف تغيير دادن تفكر غرب‏گرايى انسانها به تفكر اسلامى موج مى‏زد همچنان كه بر آن بود تا با تغيير ساختار كلى نظام حكومتى، حكومت اسلامى را با همه ايده‏هاى زيربنايى و قوانين و شيوه‏هاى عملى و اجرايى آن در همه جوانب زندگى سياسى، اقتصادى، فرهنگى و امنيتى پياده كند.



سخنرانيهاى او در مورد حكومت اسلامى در خلال اقامتش در نجف اشرف تلاش فكرى جدى در جهت آگاه‏سازى حوزه علميه بود كه اصحاب آن از چنين انقلاب فراگير و جامعى و يا به طور كلى از اصل انقلاب دور بود و انزوا گزيده بودند و منشا اين انزوا و كناره‏گيرى مفاهيم خاصى بود كه برخى از حوزويها، كوچك و بزرگ، در مورد انديشه و نهضت اسلامى به آن اعتقاد داشتند و براساس اين مفاهيم از رسيدن به نتايج مثبت در به حركت در آوردن توده‏هاى مردمى مايوس و نااميد بودند و همين موجب مى‏شد كه شورش و خروش مردم برضد حكومت امرى غير واقعى جلوه كند چون ياس از رسيدن به يك هدف بزرگ مهمترين عامل شكست و عدم تحرك است.



شايد چيزى كه موجب امتياز و تاثير عملى اين سخنرانيها بر انديشه نسل جوان طلاب حوزه علميه نجف - و به خصوص طلاب ايرانى - مى‏شد آن بود كه سخنران فقيه داراى انديشه‏هاى نظرى و درونى نبود بلكه سخنانش از تجربه‏اى عملى و واقعى برمى‏خاست كه در مسير حوادث آن با همه خطرهايى كه زندگى‏اش را تهديد مى‏كرد مقابله كرده بود تا آنجا كه به تبعيد از وطن منتهى گشته بود و همين امر موجب مى‏شد كه نسل جوان طلاب اسوه و الگوى مبارزاتى خود را در وجود او بيابند.



يكى ديگر از ويژگيهاى متمايز كننده نهضت امام خمينى آن بود كه امام در جايگاه مرجع دينى قرار داشت و آحاد امت‏به عنوان تقليد در احكام شرعى و فقهى به اطاعت از فرامين او ملزم و متعهد بودند. بنابراين بپا خاستن امت‏براى ايجاد حكومت اسلامى حركت در خط حكم شرعى بود، همچنان كه ولايت فقيه يكى از عنوانهاى شرعى حكومت صاحبان فقه و فتوا در انقلاب و جهاد و رويارويى سياسى در برابر تهديدهاى بزرگ به شمار مى‏رود. در زمان امام خمينى، عرف رايج و پسنديده مراجع دينى آن بود كه با جمهور مردم روبرو نباشند تا با شيوه عادى گذران امور مناسبت نداشته باشد و يا آنان را به خطر بيندازد چون اين امر بر موقعيت و شرايط مرجعيت كه براساس اعتماد و اطمينان مردم به آنان استوار بود تاثير منفى مى‏گذاشت و شئونات متعارف مرجعيت‏يعنى سخن گفتن وزين و باوقار، موضعگيرى آرام و مسالمت‏آميز و بر مبناى سكوت يا تاييد و به دور از هرگونه درگيرى و به زحمت انداختن مردم را خدشه دار مى‏كرد.



اما او از رهگذر آگاهى و بيدارى عرفانى وافق گسترده فقهى بر زندگى مردم و صلابت در مبارزه با كفر و ستم و انحراف، از روح مبارزه طلبانه‏اى برخوردار بود و از ورود به ميدان نبرد با ستمگران فاسد باكى نداشت.



. . . و بدين سان مردم صداى مرجعى دينى را شنيدند كه از انقلاب و حكومت‏سخن مى‏گفت در حالى كه چنين سخنانى هميشه از حزب يا گروه خاصى شنيده مى‏شد، چه، اين صدا، صداى احزاب و برنامه‏هاى آنان بود نه صداى مراجع و فتواهايشان و بدين ترتيب از رهگذر برخوردارى اين نداى اسلامى از تجربه‏اى راهنما در متحول ساختن انسان و زندگى و اسلامى كردن آن، افق جديدى بر اسلام در سرتاسر جهان گشوده شد.



اين تجربه هرچند در محيطى كوچك صورت مى‏گرفت ولى تجربه كوچكى بود در امتداد يك تجربه بزرگ، در خط پيامبرانى كه حضرت محمد (ص) در منتهاى آن قرار دارد، تا اسلام را از مكه آكنده از ستم و استبداد تا جهان گسترده برخاسته از آزادى حركت‏بخش در عرصه انديشه و جهاد، منتشر كند و پيامبر (ص) براى همه جهانيان و مجاهدان و پويندگان راه الله اسوه حسنه گردد.



امام خمينى (س) اينچنين انديشيد و حركت كرد، دعوت كرد، انقلاب كرد و پيروز شد تا سنگ بناى اولين حكومت اسلامى عصر جديد را با ولايت فقيه، مرجع، انقلابى تلاشگر و مبارزه، طلب و آگاه نسبت‏به واقعيت اسلام جهانى بنيان گذارد.



و جهان در حالى كه مفتون شجاعت و صلابت و شعارهاى بلند او شده بود در كنار او ايستاد چون قهرمان را در صورت پيروزى دوست دارد . . . سپس برضد او قيام كرد و برضد او و خط او و حكومت او يعنى حكومت اسلام، جنگ را آغاز كرد چون بر انديشه‏اى كه بر مبناى سرمايه‏دارى و ماركسيسم بود و بر امتيازهايى كه در دايره استعمار غرب و شرق داشت و بر مراكز پنهانى قدرتى كه دستگاههاى نظام جهان مادى مخالف اسلام را به حركت و جنبش در مى‏آورد مى‏ترسيد.



گفتند كه او انقلاب را صادر مى‏كند.



معناى اين سخن آن است كه رژيمهاى منطقه به زودى در برابر زلزله اسلام حركت‏بخش انقلابى خواهند لرزيد و نفوذ غرب بتدريج از ميان خواهد رفت و منافع اقتصادى جهان آزاد در معرض خطر قرار خواهد گرفت و در آينده نزديك، دنيا شاهد گسترش اسلام به عنوان يك حركت فكرى، تشريعى، سياسى و اقتصادى خواهد بود تا جايگزين واقعيت كنونى جهان در همه زمينه‏هاى فكرى و خطوط اجرايى و عملى آن شود. امام خمينى مى‏توانست انقلابى را به داخل ايران محدود كند تا اسلام شانس خود را در مورد حكومت و قانونگذارى و حركت‏آفرينى در اين محدوده امتحان كند و با جهان استكبار پيمانهاى دوستانه و صلح‏آميز و همراه با احترام متقابل ببندد تا از شر استكبار جهانى در امان باشد و از رويارويى قهرآميز با آن دورى كند چنانكه شيوه استكبارى درباره انقلابهاى توده‏اى و مردمى كه توانايى درهم كوفتن آنها را ندارد چنين است، ابتدا با چنين جنبشها و انقلابهايى در قلمرو ضوابط سياسى و امنيتى و اقتصادى معين و محدود به طور مسالمت‏آميز برخورد مى‏كند و سپس پس از يك برنامه‏ريزى كوتاه مدت و يا بلندمدت، به طور ناگهانى و غير مترقبه انقلاب مورد نظر را سركوب مى‏كند، اما امام چنين شيوه‏اى را رد كرد چون او انقلابى‏اى نبود كه براى انقلابش مرزهاى ملى و ميهنى را بجويد بلكه دعوتگرى بود كه همه عرصه‏هاى جهان را براى تبليغ و دعوت به سوى خدا جستجوى مى‏كرد تا آنها را به عرصه تبليغ مبدل سازد. اگر اسلام، رسالت‏خدا براى همه مردمان است پس دعوتگران و داعيان حق نيز بايستى آن را به همه جهانيان برسانند. و بدينسان امت اسلامى با اين انقلاب و رهبر آن آشنا شد و از رهگذر پيامهاى آتشين آن به شور و حركت در آمد تا رژيمهاى بيشترى را در منطقه به تزلزل بكشاند و ترس و هراس را در قسمتهاى بيشترى از اردوگاه كفر حاكم گرداند و بدين ترتيب، جهان پى برد كه اين انقلابى، در خط اسلام جهانى حركت مى‏كند و اين انقلاب به متحول ساختن دنيا مى‏انديشد.



اما امام انقلابى در آغاز پيروزى انقلاب چگونه به صادر كردن انقلاب فكر مى‏كند؟ او سفيران جمهورى اسلامى را اينگونه خطاب مى‏كند كه:



ما مى‏توانيم جمهورى اسلامى را صادر كنيم . . . صدور با زور نيست، صدور آن وقتى است كه اسلام، حقايق اسلام، اخلاق اسلامى، اخلاق انسانى در آنجاها رشد پيدا بكند . . . وقتى وارد كشورى مى‏شويد بايد فكر كنيد كه مى‏خواهيد فرزندان آن كشور را تربيت كنيد همان طور كه فرزندان خود را تربيت مى‏كنيد و سعى كنيد اسلام را به آنجا صادر كنيد و صدور اسلام از راه اخلاق و آداب و اعمال اسلامى درست مى‏شود تا مردم به شما روى آورند.



از اين سخنان چنين به دست مى‏آيد كه امام (س) نمى‏خواست اين انقلال از رهگذر خلا فكرى جهانى راه خود را باز كند و در دايره اوضاع و شرايط منفى سياسى حركت كند تا مردم از چنين زاويه‏اى با آن برخورد كنند بلكه خواهان آن بود كه شراره‏هاى اين انقلاب از اسلامى كه مردم به آن منسوب و ملتزم و پايبند هستند برخيزد تا اين دين به پايگاهى تبديل شود كه ايده‏ها و انديشه‏ها از آن مى‏تراود و نهضت و حركت‏بر محور آن تمركز مى‏يابد و همه آنانى كه براى تحول و دگرگونى فراگير و همه جانبه به انقلاب برخاسته‏اند در اين نقطه اعتقادى يكديگر را بيابند. براساس اين ايده بايد به ضرورت، در همه زمينه‏ها اسلام را تبليغ كرد و مردم را به اين دين فراخواند. از اين روى، آنانكه در خط اسلام در راه تحول و دگرگونى جوامع بشرى كار مى‏كنند بايستى دروازه‏هاى اسلام را بر روى مردم، همه مردم بگشايند، اسلام انديشه، اعتقاد، شريعت و روش و وسيله و هدف را به آنان بنمايانند تا بدانند كه اسلام براى همه جوانب زندگى برنامه‏هاى معينى دارد و قانع شوند كه اسلام بهترين راه حلى است كه مى‏تواند خلا يك انديشه ايده‏آل را كه براساس آن، همه عناصر زنده و پويا و مرتبط در همه زمينه‏هاى مادى و روحى به كمال مى‏رسند پر كند:



امام (س) در پرتو اين ايده از سفيران جمهورى اسلامى در همه نقاط جهان و دانشجويانى كه در دانشگاههاى سرتاسر دنيا تحصيل مى‏كنند خواست تا براى رشد دادن حقايق و اخلاق اسلامى در آگاهى مردم تلاش كنند چون اين تنها راه ايجاد زمينه پذيرش در آنان است.



مساله، مساله دعوت به اسلام با زبان و عمل و موضعگيرى است كه انقلاب دينى و اسلامى را در خط حقيقت و عدالت‏به وجود مى‏آورد و همه ملتهاى مسلمان از رهگذر اعتقادات و جراحتها و دردهاى برخاسته از ستم و استبداد و شرايط سخت و طاقت‏فرساى خود متحول شده و به جهش و انقلاب مى‏گرايند.



پس مساله حكومتى كه انقلاب را با دستگاهها و وسايل رسمى و غيررسمى خود صادر مى‏كند نيست‏بلكه مساله رهبرى اسلامى است كه آگاهى و بيدارى را در نفوس مرده مردمان مى‏دمد و آنان را برمى‏انگيزد تا با اختيار و صلابت‏خود با تمام نيرو براى دگرگون سازى و ايجاد تحول به خروش آيند.



مساله، مساله اسلامى است كه برمى‏خيزد تا چرخهاى انقلاب را به حركت در آورد نه مساله انقلاب صادر شده از طريق برخى فعاليتهاى آموزشى و تعليماتى امام (س) به سفيران كشورهاى خارجى در ايران چنين مى‏گويد:



ما به هيچكس ظلم نمى‏كنيم و زير بار ظلم هم نمى‏رويم و اينكه آنها در بوق مى‏كنند كه ما مى‏خواهيم به همه ملتها و كشورهاى عالم حمله كنيم كذب محض و افترا است، تهمت و افترايى است كه اين شخص مجرم (صدام حسين) و اين حزب مجرم (حزب عث‏حاكم در عراق) بر ما وارد مى‏كنند. ما بارها گفته‏ايم كه به حسب حكم اسلامى نه ظالم هستيم و نه مظلوم و نمى‏توانيم زير بار ظلم برويم و به هيچكس ظلم نمى‏كنيم و به وجبى از سرزمين ديگران طمع نداريم حتى اگر قدرت سيطره بر همه جهان را پيدا كنيم، تجاوز و امر به تجاوز در نظام اسلامى وجود ندارد.



او مى‏خواهد به آنان بگويد كه جمهورى اسلامى نيامده است تا با كشورهايى كه با آنان روابط دوستانه و طبيعى دارد تعدى و تجاوز كند چون معاهده‏ها و پيمانها، جمهورى اسلامى را ملتزم مى‏كند كه در قلمرو شريعت اسلامى به اين عهدنامه‏ها پايبند باشد. اما آيا اين بدان معناست كه جمهورى اسلامى بين توده‏هاى مسلمان و رژيمهاى غيرقانونى حاكم بر آنها بى طرف بماند؟



آيا در برابر ظلمى كه اين حكام بر مردم مستضعف روا مى‏دارند ساكت‏بنشيند؟ آيا از يارى كردن و پشتيبانى نمودن از آنان در برابر اين رژيمها امتناع ورزد؟



آيا جايز است كه جمهورى اسلامى با كشورهاى ديگر قراردادهايى ببندد كه او را از تداخل در اين كشورها به نفع ملتهاى مستضعف و بخصوص توده‏هاى مسلمان باز دارد؟



آيا بستن چنين پيمانها و قراردادهايى شرعى است؟ در حالى كه ما مى‏بينيم هر شرط يا قرارداد يا پيمانى كه با كتاب خدا و سنت رسول الله (ص) مخالف باشد و حرامى را حلال و حلالى را حرام كند و يا با شيوه اسلامى در ارتباط اسلام با انسان و زندگى متفاوت باشد، قابل اجرا و التزام نيست.



اين پرسشها را گاهى بسيارى از كسانى كه صدور انقلاب را بر هر كسى كه قدرت و توانايى عمل و تحرك را در اين زمينه دارا مى‏باشد واجب شرعى مى‏دانند، مطرح مى‏كنند و اظهار مى‏دارند كه هر كس كه قدرت و امكاناتى دارد اعم از اينكه مرجع دينى نافذى باشد كه در جهان اسلام يا بخش بزرگى از آن، از قدرت تاثيرگذارى و نفوذ بر توده‏هاى مسلمان برخوردار است‏يا جنبش اسلامى باشد كه در كشورهاى اسلامى پايگاه مردمى قابل ملاحظه‏اى دارد يا كشورى اسلامى باشد كه براى پشتيبانى حركت مستضعفان جهان در خط حكومت اسلامى يا در خط آزادى و عدالت، عناصر قدرت مادى و روحى و سياسى را در دست دارد، بايستى از بذل امكانات خود در اين زمينه دريغ نكند و به يارى توده‏هاى مستضعف و مسلمان بشتابد.



در پرتو همين مطلب، اينان معتقدند كسانى كه با برخى از رژيمهاى حاكم بر كشورهاى اسلامى روابط آرام و مسالمت‏آميزى دارند از خط اسلام انقلابى دورند چه، اين رژيمها با ماهيت ديكتاتورى خود و يا به دليل ارتباطهايى كه با كشورهاى بيگانه دارند به مردم خود ستم روا داشته و آنان را از نظر آزادى در تنگنا قرار مى‏دهند. بويژه اگر اين مردم در خط اسلام انقلابى و حركت‏بخشى كه اسلامى كردن همه جوانب زندگى را سرلوحه كار خود قرار مى‏دهد و مستكبران چنين اسلامى را خطر بزرگى براى منافع و امتيازهاى خود مى‏دانند - قرار داشته باشند. چون معناى روابط مسالمت‏آميز و آرام با چنين رژيمهايى، توده ها و ملتها را به خذلان و نگون بختى كشانده و به اين رژيمهاى ظالم و ستمگر قدرت و قوت مى‏بخشد و فريادگران راه آزادى و اسلام را به ضعف و سستى مى‏رساند و در نتيجه تحت عنوان كشيده شدن به طرف ظالمان و يا يارى ستمگران و امثال آن در مى‏آيند. گاهى اين افراد با چنين طرز فكرى، اعلان جهاد مسلحانه برضد رژيمهاى طاغوتى يا ستمگر را ضرورى مى‏دانند حتى اگر چنين اعلانى بر مشكلات حكومت‏يا نهضت اسلامى در زمينه مسائل سياسى و اقتصادى و امنيتى بيفزايد چون مساله، مساله حق و باطل است و جانفشانى در راه برپايى حق و نابودسازى باطل را با مفهوم شهادتى كه بر عوامل ضعف و سستى عصيان مى‏كند مرتبط مى‏سازد.



اينان تاكيد مى‏ورزند كه خط امام خمينى (س) كه همه را براى رويارويى با استكبار جهانى و منطقه‏اى و داخلى، به انقلاب اسلامى جهانى فرا خواند همين بود، چون اين تنها راه رسيدن به حكومت اسلامى و آزادى ملتهاست.



اينان چنين مى‏پندارند كه براى حمايت از مستضعفان بايد از آداب بين‏المللى و عرف ديپلماسى كشورها عدول كرد، پس هيچ اشكالى ندارد كه به يك شخصيت اروپايى ميهمان در كشور اسلامى بى‏احترامى كنيم و احيانا اين بى‏احترامى به ايجاد تيرگى در روابط دو كشور بينجامد چون سخن حق را به هر قيمتى كه شده بايد گفت و به گوش جهانيان رساند.



برخى از اينان بر اين باورند كه در نطقهاى سياسى براى ديگر كشورها بايستى خشونت‏به خرج داد چون سخن گفتن آرام و مسالمت‏آميز نشانگر ضعف و ناتوانى است كه بر روحيه ملتى كه بايد در رويارويى با دشمنان، خشم‏آلود و غضبناك بايستد تاثير منفى خواهد گذاشت. بايد ملت را بگونه‏اى تربيت كنيم كه روح فريادگر و قدرتمند و مقتدر داشته باشند و اينگونه بسيج‏شده و در يك صف گرد آيند.



اما ما بر اين عقيده‏ايم كه اين مطلب به عنوان يك اصل مورد پذيرش است اما در همه جا و به يك شكل نمى‏توان مطابق اين اصل رفتار كرد، چه، براساس اختلاف مصالح و مفاسد در موقعيتها و شرايط متفاوت بايد شيوه‏ها نيز فرق كند كه طبعا نتايج و ثمرات آن نيز متفاوت خواهد بود.



ما مى‏بينيم كه امام (ره) در وصيتنامه سياسى و الهى خود از همه مسلمانان و مستضعفان جهان خواستند كه بپاخيزند و انقلاب كنند:



وصيت من به همه مسلمانان و مستضعفان جهان اين است كه شماها نبايد بنشينيد و منتظر آن باشيد كه حكام و دست اندركاران كشورتان يا قدرتهاى خارجى بيايند و براى شما استقلال و آزادى را تحفه بياورند. ما و شماها لااقل در اين صدسال اخير كه بتدريج پاى قدرتهاى بزرگ جهانخوار به همه كشورهاى اسلامى و ساير كشورهاى كوچك باز شده است، مشاهده كرديم يا تاريخهاى صحيح براى ما بازگو كردند كه هيچ يك از دول حاكم بر اين كشورها در فكر آزادى و استقلال و رفاه ملتها نبوده و نيستند. بلكه اكثريت قريب به اتفاق آنان يا خود به ستمگرى و اختناق ملت‏خود پرداخته و هرچه كرده‏اند براى منافع شخصى يا گروهى نموده يا براى رفاه قشر مرفه و بالانشين بوده و طبقات مظلوم كوخ نشين و كپرنشين از همه مواهب زندگى حتى مثل آب و نان و قوت لايموت محروم بوده و آن بدبختان را براى منافع قشر مرفه و عياش به كار گرفته‏اند و يا آنكه دست نشاندگان قدرتهاى بزرگ بوده‏اند كه براى وابسته كردن كشورها و ملتها هرچه در توان داشته‏اند به كار گرفته و با حيله‏هاى مختلف كشورها را بازارى براى شرق و غرب درست كرده و منافع آنان را تامين نموده‏اند و ملتها را عقب مانده و مصرفى بار آوردند و اكنون نيز با اين نقشه در حركتند.



و شما اى مستضعفان جهان و اى كشورهاى اسلامى و مسلمانان جهان، بپا خيزيد و حق را با چنگ و دندان بگيريد و از هياهوى تبليغاتى ابرقدرتها و عمال سرسپرده آنان نترسيد و حكام جنايتكار كه دسترنج‏شما را به دشمنان شما و اسلام عزيز تسليم مى‏كنند از كشور خود برانيد و خود و طبقات خدمتگزار متعهد زمام امور را به دست گيريد و همه در زير پرچم پرافتخار اسلام مجتمع و با دشمنان اسلام و محرومان جهان به دفاع برخيزيد و به سوى يك دولت اسلامى با جمهوريهاى آزاد و مستقل به پيش رويد كه با تحقق آن همه مستكبران جهان را به جاى خود خواهيد نشاند و همه مستضعفان را به امامت و وراثت ارض خواهيد رساند.



به اميد آن روز كه خداوند تعالى وعده فرموده است.



او از موضع مسئوليت اسلامى و مكتبى‏اش به عنوان انقلابى مسلمانى كه تجربه انقلابى با محتواى اسلامى و جهاد توفنده و بى امان و جهت‏گيرى سياسى و مبارزات بزرگ برضد نيروهاى كفر و استكبار را در سينه دارد سخن مى‏گويد تا انقلاب، اين انديشه را از پايگاه ثابت و تغييرناپذيرى كه اساس فكرى راه و حركت‏به شمار مى‏آيد، برگيرد و هدف بزرگ برپايى حكومت اسلامى و وراثت مستضعفان بر زمين، ايده آل و ارزشمند باقى بماند و وعده خدا به بندگانش در اينمورد محقق گردد.



ايمان به چنين هدفى در سطح جهاد فكرى و فرهنگى و جهاد سياسى و جهاد نظامى، جوشش و تحرك به وجود مى‏آورد.



و بدينسان مى‏خواهد كه ملتهاى بيدار و آگاه، در رويارويى با دشمنان اسلام و دشمنان محرومان در سرتاسر جهان، زمام امور را به دست گيرند.



او در منطق انقلاب با زبانى جهانى سخن مى‏گويد چون بر اين باور است كه دعوتگر به سوى الله و مجاهد راه خدا بايد از نقطه‏اى حركت را آغاز كند كه نقطه شروع حركت رسول خدا (ص) بوده است.



اگر رسول‏الله (ص) رسالت و حركت دگرگون ساز خود را از مكه و اطراف آن آغاز نمود تا پايگاه انتشار رسالت‏باشد، حركت‏بيدارگرانه‏اش را امتداد داد تا همه جهان را فرا گيرد، چون خداوند او رابر همه مردم مبعوث كرد تا با رسالت‏خود رحمتى براى جهانيان باشد.



و اين همان راهى است كه شايسته است دعوتگران و مبلغان اسلامى در آن گام نهند و از فضاى محدود و پايگاه معين كشور خودشان برون آيند تا نهضت و حركت‏خود را به همه جهان گسترش دهند.



به همين علت آنان در محدوده مرزهاى داخلى و منطقه‏اى و ملى نمى‏گنجند مگر براى آماده شدن و استعداد يافتن و گسترش دادن انقلاب به افقهاى وسيع و گسترده كشورهاى اسلامى، نيازمند از بين بردن مشكلات و مسائل محدوده و يا منطقه خاصى باشند به گونه‏اى كه ايده آنان حمايت از پايگاه خاصى براى جهش و حركت‏به سوى گسترش انقلاب به مناطق ديگر باشد و يا اينكه بخواهند پايگاه سازمان يافته و پيشرفته‏اى را به عنوان نشانه پيروزى اسلام در اولين مراحل جهادش ارائه دهند، درست همانند شهر مدينه در اولين حركت اسلام در عرصه نبرد.



اما جايز نيست كه اين دايره محدود به مرزهايى براى ذهنيت اسلامى تبديل شود تا نيروهاى انقلابى در آن متمركز شوند و در مسائل و گرفتاريهاى خودشان غرق شده و بر اين پندار باشند كه هر مسلمان انقلابى بايد كشور و منطقه خود را به دليل پرداختن به اين جامعه انقلابى ناديده انگارد و حتى همه امكانات را در خطر قرار دهد تا اين جامعه حفظ شود.



هر كشور اسلامى در عرصه نهضت جهانى اسلام ويژگيها و موقعيت و شرايط مختص به خود را دارا مى‏باشد و در تكامل و توازن نقش خاص خود را دارد و هر كشور و محدوده‏اى برخى از موقعيتهاى خوب و سرنوشت‏ساز را براساس اهميت اسلامى در اختيار كشور يا محدوده ديگرى قرار ميدهد، تا قدرت و توانايى آن پايگاه و محدوده با توجه به عناصر سازنده آن، قدرت و تكيه گاهى براى ديگر كشورها باشد. همچنان كه ايران اسلامى در جهان معاصر به عنوان كشورى اسلامى و انقلابى در برابر امت اسلام و مسلمانان جهان مسئوليتهايى دارد. حمايت از اين كشور اسلامى به مثابه حمايت و پشتيبانى از نتايج و ثمرهاى بزرگ و ارزشمندى است كه اسلام از رهگذر موفقيت اين انقلاب در تشكيل حكومت‏به آنها دست‏يافته است. بنابراين بر همه مسلمانان جهان است كه برحسب امكانات و تواناييهاى خود از نظر سياسى و فرهنگى و امنيتى از اين كشور حمايت كنند تا حركتشان در هر موقعيت و شرايطى اهرم فشارى بر قدرتهاى استكبارى و به نفع كشور اسلامى باشد، به گونه‏اى كه مستكبران به برقرارى روابط عادلانه با اين كشور احساس نياز كنند. البته براى چنين حمايتى بايد بين جنبشهاى اسلامى و اين كشور براساس رعايت‏شرايط زمان و مكانى و تواناييهاى سياسى و جهادى اين جنبشها، برنامه‏ريزى دقيق و هماهنگى لازم ايجاد گردد تا نيروى اين جنبشها در جبهه رويارويى با دشمن تضعيف نگردد و بين خط كشور اسلامى در اين موقعيت و خط انقلاب در موقعيتهاى ديگر توازن و هماهنگى برقرار شود، نيروهاى اسلامى بايد بدانند ايده اسلامى كه آن را اساس نهضت و حركت‏خود قرار داده‏اند، بر آنان واجب و لازم دانسته كه به يك نهضت جهانى فكر كنند، چه اسلام نيز در دعوت و انقلاب و انتهاى گسترده خود، دينى جهانى است. از اين رو مساله صدور انقلاب كه استكبار جهانى از آن به عنوان خطرى براى نظام جهانى و پوششى براى حمله به كشور اسلام ساخته، براى ما مسلمانان مشكلى محسوب نمى‏شود بلكه افق حركت را گسترده‏تر مى‏سازد به طورى كه جنبشهاى اسلامى با يكديگر پيوند برقرار كرده و همگى براى تبلور وحدت و يكپارچگى اسلامى برنامه‏ريزى كنند. چنانكه در اين حديث‏شريف آمده است:



مثل المومنين فى توادهم و تراحمهم كمثل الجسد الواحد اذا اشتكى منه عضو تداعى له سائرالاعضاء بالسهر والحمى.



مومنان در مهربانى و مهرورزى به يكديگر مانند بدنى هستند كه اگر عضوى از آن به درد آيد ديگر اعضا با بيخوابى و تب با او همدردى مى‏كنند.



در پرتو چنين روحيه‏اى همه تلاشها و كوششها به دور از نگريستن به ويژگيهاى تاريخى يا منطقه‏اى اين نهضتها، به تلاش همه جانبه‏اى در همه زمينه‏هاى سياسى و فرهنگى و امنيتى و تبليغاتى تبديل مى‏شود. بويژه در زمينه تبليغات كه استكبار جهانى از آن به عنوان عاملى براى تضعيف روحيه مسلمانان سود مى‏برد.



و چه بسا ضرورى است كه براى برانگيختن احساس اسلامى در جهان برنامه‏ريزى شود تا در قلمرو حس اسلامى واحد، احساسات برانگيخته شده و به مسلمانان اينگونه فهمانده شود كه مسائل و مشكلات شما يكى است. همچنان كه خطرهايى كه شما را تهديد مى‏كنند مبدا واحدى دارند. اين همان چيزى است كه ما در فتواى امام خمينى (ره) در مورد حكم اعدام سلمان رشدى براى كتاب آيات شيطانى به وضوح مشاهده كرديم.



مخالفتها و اعتراضها برضد اين كتاب و نويسنده آن در آغاز به مكانهاى معينى محدود بود اما فتواى امام خمينى (ره) در سطح جهان به موج فرهنگى و سياسى و تبليغى بزرگ و پر طنينى مبدل شد و اين نبود، مگر يك موضعگيرى اسلامى واحدى كه از ويژگيها و خصوصيات منطقه‏اى و گروهى در گذشته و يك صدا با تمام قدرت در جهان طنين انداز گشت‏به طورى كه مراكز رسمى دينى و سياسى كه تبلور منافع استكبار بودند، نتوانستند به طور مستقيم با اين صداى متحد روياروى شوند و مبارزه كنند ولى سعى كردند با شيوه‏هاى ضعيف و ناتوان و نفاق آلودى، احساسات ضد اسلامى را برانگيزند و طنين اين صدا را تحت پوشش قرار دهند.



برخى در مورد اثرهاى مثبت اين فتوا سخن مى‏گويند و برخى ديگر عوارض منفى اين فتوا را بر مى‏شمارند و معتقدند كه اسلام در اين فتواى اعدام، بيش از سودى كه برده، خسارت و زيان ديده و حتى برخى بر اين عقيده‏اند كه چيزى جز يك زيان بزرگ نصيب اسلام نشده است چون در موضع اسلام در مورد آزادى سوالهايى را برانگيخت و اين دين به روشنى با آزادى انديشه و بيان . . . به مخالفت‏برخاست.



اما بررسى دقيق و صحيح و آگاهانه اين فتوا، چيز ديگرى را ثابت مى‏كند.



درگيرى و اختلاف نظر بين اسلام و تفكر مادى غرب در مورد حقوق انسان و آزادى انديشه و آزاديهاى ديگر از اين فتوا نشات نگرفته بلكه از اولين رويارويى اسلام و دشمنانش تا كنون ادامه داشته است. چون ديد اسلام در مورد آزادى انسان با اعتقاد ديگر مذاهب و ايده‏هاى مادى سازگارى ندارد و همين مساله به عنوان يك عنصر مثبت موجب انفكاك و جدايى مرزهاى اعتقادى اين دين با مذاهب مادى مى‏شود چه، مسلمانان به دور از تاثيرپذيرى از جو تبليغى و فرهنگى انديشه مادى غرب كه قصد دارد تا بر ذهنيت اسلامى مردم مسلمانان تاثير گذاشته و آنان را از مسير صحيح فكرى خود خارج سازد. ويژگيها و نشانه‏هاى دين خود را در مى‏يابند.



از اين روى صدور اين فتوا با چنين قاطعيتى در عرصه جهان، انقلاب و خيزش فكرى را در اذهان مسلمانان پديد آورد و به آنان آگاهى بخشيد به طورى كه در اين موضوع، بحثها و گفتگوهاى زيادى صورت گرفت.



و شعاع كينه صليبى و مادى اروپاييان استعمارگر و بخصوص فرانسه را برضد اسلام و مسلمانان آشكار ساخت‏به گونه‏اى كه بسيارى از اوهام و خيالاتى را كه برخى از مسلمانان در مورد ايجاد روابط عادلانه كشورهاى اسلامى و كشورهاى اروپايى داشتند درهم ريخت و از برنامه‏ريزى دقيقى كه استكبار جهانى براى دور ساختن مسلمانان از پايگاه فكرى و اسلامى خود به هر وسيله ممكن دارند، پرده برداشت.



اين فتواى تاريخى، جمهورى اسلامى ايران را در شرايط نامساعدى قرار داد، بخصوص در زمينه روابط ديپلماتيك و اقتصادى با بسيارى از كشورها، بخصوص كشورهاى اروپايى كه تازه در آن شرايط وضعى عادى و طبيعى به خود گرفته بود. مشكلات بزرگى ايجاد كرد. برخى صدور اين فتوا و برهم زدن اين روابط را خط سياسى حضرت امام (ره) تعبير كردند و برخى ديگر بر اين پندار غلط بودند كه رهبرى اسلامى در زمينه روابط بين‏المللى، رشد سياسى لازم را ندارد، اما اينان ايران را به عنوان يك كشور در نظر مى‏گرفتند نه به عنوان ايران اسلامى و كشورى كه پايگاه اسلام به شمار مى‏آيد، چگونه ممكن است كه او به طور رسمى موقعيت ايران را در نظر بگيرد و نزد او ايرانيت ايران هدف مستقلى باشد؟



حضرت امام (ره) با ديدگاه همه جانبه و فراگير به امور مى‏نگريست‏به طورى كه سلامت ايران از يك سو و ارزشمند ماندن اسلام از سوى ديگر تامين شود. او پى برده بود كه در تبليغات سياسى جهان سعى دارند اينگونه وانمود كنند كه ايران به دور از تعهدات اسلامى خود در رويارويى با قدرتهاى مستكبر و دشمنان اسلام و مسلمانان، به داخل كشور پرداخته تا منافع اقتصادى‏اش را حفظ كند و رهبرى انقلاب اسلامى ايران جام زهر را نوشيده و به دليل ضعف و ناتوانى از رويارويى با دشمن، به استراحت پرداخته و در برابر واقعيت جديد جهان، به دور از انقلاب و انقلابيها موضع مسالمت‏آميزى اتخاذ كرده است.



اين فتوا حركتى بود در جهت تجديد احساسات اسلامى در جهان - همان گونه كه انقلاب اسلامى در ابتداى پيروزى‏اش افكار عمومى اسلامى را بسيج نمود - تا به مسلمانان بگويد كه انقلاب با وسايل محدودى كه سعى در پيشرفته كردن آنها را دارد، هنوز جهانى مى‏انديشيد و مصلحت اسلامى دفاع از پيامبر اسلام (ص) و ارزشهاى اسلامى را بر برخى منافع اختصاصى ايران ترجيح مى‏دهد چون ارزش انقلاب و كشور از رهگذر اسلام است، پس ايران بدون اسلام معنايى ندارد همچنان كه اسلام بدون حركت جهادى مدافع آن، بى معناست.



حضرت امام (ره) با فتواى خود توانست احساسى اسلامى را در رويارويى با كفر و استكبار به وجود آورد به گونه‏اى كه مسلمانان موانع ملى و گروهى را از ميان برداشته و عنصر تفرقه و جدايى را از بين ببرند و با تاثيرات عملى اين فتوا براى دفاع از اسلام بسيج‏شوند.



ما بر ضرورت جهانى شدن اسلام براى تربيت مسلمانى جهان بين كه ويژگيها و مسائل مربوط به خود را نبيند بلكه آنها را در قلمرو اسلام تحليل كند، تاكيد مى‏ورزيم اما در عين حال بر اين عقيده‏ايم كه صدور انقلاب به هر يك از نقاط جهان بايد طى برنامه منظم و بررسى شده‏اى در همه زمينه‏هاى فرهنگى و تبليغى و سياسى و امنيتى، براساس اولويتها صورت پذيرد، چه، ممكن است در صحنه مبارزه، يك جبهه كه اهميت‏بيشترى دارد بر جبهه ديگرى كه اهميت زيادى ندارد، مقدم شود و يا مجبور شويم براى مبارزه با استكبار در يك جبهه پر اهميت، در جبهه ديگرى كه چندان مهم نيست‏به نيروهاى مستكبر نزديك شويم يا به برخى از تعهدهاى معين و قراردادهاى سياسى و اقتصادى ويژه‏اى گردن نهيم. چون بايستى با برنامه‏ريزى حساب شده و دقيق و محرمانه همه مسيرها و راههاى مبارزه و جهاد، بزرگترين و ارزشمندترين منافع اسلام را ترجيح داد.



ما بايد در مورد انعكاس آيين اسلام در وجدان بيدار جهان، مسئولان عمل كنيم و در كارها و برنامه‏هاى انقلابى كه با سياست عملى مرتبط است، مراقب باشيم. گاهى اوقات براى حفظ ويژگى انسانى نهضت اسلامى در جهان بايستى از استفاده از برخى راهها و وسايل پرهيز و خوددارى كنيم، چون اين مساله به دعوت به اسلام و تبليغ ايده اسلامى مرتبط است، همان طور كه به انقلاب مربوط مى‏شود.



لذا ضرورت دارد گاهى با هجوم تبليغى استكبار كه با دستگاههاى تبليغى اروپايى و امريكايى برضد اسلام و بخصوص انقلاب اسلامى هدايت‏شده و بر روريست‏بودن به عنوان صفت متمايز كننده انقلاب اسلامى تاكيد مى‏شود و موجبات خراب كردن ذهنيت انسانها از اسلام و مسلمانان را فراهم مى‏آورد، مقابله كرد.



ما بايد اين مساله را با توجه به برخى حوادث واقعى گوشه و كنار جهان به دقت و به طور عميق تحليل و ارزيابى كنيم. براى مثال جريان گروگانگيرى را مى‏توان نام برد كه به عنوان يك مساله انسانى در ابعاد سياست جهانى، هميشه در زمينه‏هاى سياسى و تبليغاتى مطرح بوده و سعى مى‏شود از آن به عنوان پوشش بزرگى بر هجوم سياسى و امنيتى برضد مخالفان سياستهاى امريكا استفاده شود تا چنين وانمود گردد كه سياستهاى امريكا در جهت آزادسازى گروگانها، ايستادن در مقابل كسانى است كه به اين اعمال غيرانسانى دست مى‏زنند. قصد آنان اين است كه چهره مسلمانان انقلابى و برخى از نيروهاى آزاديبخش منطقه و جمهورى اسلامى را به عنوان مسئولان اين كارهاى غيرانسانى مخدوش سازند.



بمب گذاريها در محله هاى مسكونى و هواپيماها كه عده اى از مردم بيگناه را كه هيچ ارتباطى با مسائل سياسى ندارند، به كشتن مى دهد از جمله بهانه هايى است كه دشمنان اسلام براى وارد كردن تهمت و افترا به نيروهاى اسلامى و آزاديبخش و مخدوش كردن چهره آنان در برابر افكار عمومى جهانى و آماده ساختن فضاى مناسب براى حمله به آنها و كوبيدن مواضع آنان به كار مى گيرند.



آنانكه اداره امور و شئون اسلام و بويژه انقلاب اسلامى را بر عهده دارند بايستى براى مقابله با اين هجوم تبليغاتى با استفاده از راهها و وسايل پيشرفته تر، اين مسائل را به طور عميق و به دقت مورد بررسى و ارزيابى قرار دهند تا طريقه اسلامى در زمينه سياسى و امنيتى - چه در قلمرو اقدام جهادى در حالتهاى عادى و طبيعى و چه در قلمرو شرايط غير عادى و اضطرارى، كه حمايت از اسلام در برابر توفانهاى ويرانگر استكبارى راهها و وسايل غيرعادى را مى طلبد - به خوبى واضح و روشن گردد.



سپس بايستى به روش علمى و بررسى شده، برنامه دقيقى براى كشف نقشه هاى اطلاعاتى كه دستگاههاى استكبارى در موسسه هاى اطلاعاتى خود در مورد ترورها و انفجارها و توطئه برضد ملتهاى مستضعف در جهان سوم دارند، تهيه كرد. اين اقدامهاى استكبارى در قلمرو سياست تروريسم دولتى در مقابله با نيروهاى آزاديبخش و به عنوان ضد حمله بر عليه نيروهاى اسلامى و آزاديخواه جهان صورت مى گيرد.



بايد براى افكار عمومى جهان اين موضوع را روشن كرد كه مستضعفان، گاهى اوقات هنگامى كه مساله، مساله جنگ آزاديخواهى برضد بردگى و جنگ بقا بر عليه فنا و نابودى است‏براى مقابله و رويارويى با مستكبران مجبور مى‏شوند از شيوه هاى غير عادى و غيرانسانى استفاده كنند، تا افكار عمومى جهان ميان شرايط جنگ و صلح در موقعيتهاى سياسى و امنيتى را تميز دهند چون هر جنگى بر مبناى عنوانهاى اوليه و ثانويه احكام، شروط و حلال و حرام خود را دارد.



از اين رو، بايد ملتهاى اسلامى را نسبت‏به اين موضوع آگاه كرد كه برخى از علما و دانشمندان و متفكران و سياستمداران مسلمان با توجيه هاى صلح آميز و انسانى كه براى خود قائل هستند با شيوه هاى خشونت‏سياسى و امنيتى مخالفند.



اينان از ديدگاه فردى و دور از واقعيتها و شرايط زمانى و مكانى به مساله مى نگرند و بين شرايط صلح و جنگ فرق نمى گذارند و در متن درگيرى و مبارزه زندگى نمى كنند تا مشكلات و فشارهاى مبارزه را احساس كنند بلكه در حاشيه قرار دارند و مردم درون گود را مى بينند و بى آنكه آثار و جنبه هاى حكم اثبات يا نفى را بررسى كنند و كوچكترين احساس نسبت‏به مشكلات واقعى مبارزه داشته باشند، در هاله اى از افكار و مفاهيم زندگى مى كنند.



در پايان ذكر اين نكته ضرورى است كه صدور انقلاب، شعار نيست تا آن را در پيشاپيش حركت انقلاب قرار دهيم چنانكه بهانه و انگيزه هم نيست تا مستكبران از آن به عنوان پوششى براى حركت‏برضد، انقلاب استفاده كنند بلكه ايده و موضعگيرى و حركتى است‏براى گسترش انديشه و روش و حركت و انقلاب اسلام، تا جوامع انسانى جهان در آينده دور يا نزديك دگرگون و متحول شوند.



بر مبناى چنين وظيفه اى برماست كه به شكلى كاملا دقيق براساس اجتهادهاى شرعى كه سلامت‏شرعى انقلاب را تامين مى كنند و براساس پژوهش و بررسى شرايط صحنه جهانى اسلام كه سلامت علمى انقلاب را به دور از هرگونه تاثيرپذيرى يا حماسه پردازى و يا شعار توخالى و غيرواقعى تامين مى كند، به طور آگاهانه و عميق و حساب شده برنامه ريزى كنيم.



امام خمينى (س) در ابتدا، بدون متوسل شدن به زور و قدرت و جنگ، به صدور انقلاب پرداخت تا اينكه به عيان ديد كه مستكبران سعى دارند ريشه هاى انقلاب را از بين ببرند و حق آزادى تبليغ و دعوت و حركت‏براساس موعظه حسنه و حكمت تام و كامل را از اسلام سلب كنند و در اين راه به طور وحشيانه و ظالمانه اى از زور و قدرت استفاده مى كنند، از اين رو به مسلمانان همان چيزى را گفت كه خداوند در قرآن فرموده است:



واعدوا لهم مااستطعتم من قوه



و خواست تا زور را با زور و خشونت را با خشونت پاسخ دهند چون اين منطق اسلام، منطق زندگى و منطق آزادى در همه مكانها و زمانهاست.



و الحمد لله رب العالمين





/ 1