قدرت و مصلحت نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

قدرت و مصلحت - نسخه متنی

اصغر افتخاری

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

قدرت و مصلحت - درآمدي بر فلسفه دولت در انديشه سياسي امام خميني (ره)

اصغر افتخاري (1)

چكيده: مؤلف در اين مقاله ضمن طرح نسبت قدرت سياسي با «مصلحت‏» به دو الگوي مهم فلسفي در حوزه فلسفه سياسي اشاره مي‏كند. الگوي اول كه «مصلحت دولتي‏» نام دارد، مبين تحصيل منافع دولتي در پوشش مصالح ملي مي‏باشد، به اين معنا كه مصلحت ابزاري مي‏شود براي نفع‏طلبي فرد يا گروه حاكم. الگوي دوم، «دولت مصلحتي‏» نام دارد كه دلالت‏بر تاسيس دولت‏بر مقتضاي خواست مردم و گروههاي سياسي موجود در جامعه دارد. با توجه به نوع رابطه موجود، مشخص مي‏شود كه مصلحت در و در الگوي دوم به شكل بيروني، (external) تعريف شده و خادم يا مخدوم قدرت واقع مي‏شود. حال اين سؤال اصلي مطرح مي‏گردد كه امام با طرح مفهوم مصلحت در حكومت اسلامي كدام يك از دو الگوي فوق را مد نظر داشته‏اند. مؤلف براي پاسخ به اين سؤال ضمن تحليل دو مفهوم قدرت و مصلحت در انديشه سياسي امام به اين نتيجه مي‏رسد كه: اساسا امام - به خاطر مباني نظري و عملي سياست اسلامي - با مفهوم مصلحت‏به شكل تاسيسي آن (كه دو الگوي فوق راشامل مي‏شود) مخالف بوده‏اند، به عبارت ديگر غرض اصلي امام از مصلحت در حكومت، نه ابتناي دولت‏بر مصلحت‏بلكه استفاده روش دولت از مصلحت است. خلاصه كلام آنكه مصلحت نزد امام به عنوان يك روش و نه به عنوان فلسفه تاسيس دولت مطرح بوده است.

شما آقايان كه نسل جوان هستيد.... لازم است در تعقيب مطالب مختصري كه بنده عرض مي‏كنم، در طول حيات خود، در معرفي نظامات و قوانين اسلام جديت كنيد. (2)

امام خميني(س)

مقدمه:

دولت واژه فريبنده‏اي است كه شايد در گستره مباحث‏سياسي كمتر بتوان معادلي براي آن يافت كه از حيث اهميت‏بتواند با آن برابري كند. جهت تبيين ميزان اهميت اين واژه ذكر اين نكته كفايت مي‏كند كه انديشه‏گران سياسي در مقام تعريف علم ياست‏به دو گروه عمده تقسيم شده‏اند; گروهي كه علم سياست را علم قدرت مي‏دانند و دسته دومي كه آن را به علم دولت تعريف كرده‏اند. هم ارزي قدرت و دولت، نشان‏دهنده اهميت و محوريت واژه دولت مي‏باشد.

بلونشكي، (Bluntschki) در كتاب «نظريه دولت‏» اين ديدگاه را صراحتا آورده و «علم سياست را به معناي درست كلمه علمي مي‏داند كه موضوع آن دولت است‏». (3) همين ديدگاه متعاقبا مورد توجه ديگر انديشه‏گران غربي قرار گرفته و به پيدايش مكتب «هواداران دولت‏» منجر مي‏شود. رافائل، (Raphael) در تاسي به همين سنت‏به طور قطع امر سياسي را پديده‏اي معرفي مي‏كند كه به نحوي با دولت در ارتباط است (4) و يا اينكه باري، (Barry) تاريخ نظريات سياسي را به تاريخ نظريه‏هاي دولت تقليل مي‏دهد. (5) از جمله آثار مهمي كه به نحوي بر اهميت و احياء نگرش «دولت محور» در عصر حاضر دلالت دارند مي‏توان به دو كتاب «نظريه‏هاي دولت‏» تاليف اندرو وينسنت، (Andrew Vincent) و «تكوين دولت مدرن‏» اثر جانفرانكو پوجي، (Gianfranco Poggi) (6) اشاره كرد كه در مجموع از اولويت موضوع «دولت‏» بر مقوله «قدرت‏» در سياست، حكايت دارند. (7)

با عنايت‏به مدعاي فوق، تحليل‏گران سياسي جامعه ما نيز بالاجبار بايد پديده «دولت‏» را با دقت و تامل بيشتري مورد بررسي قرار دهند. پردازش و طرح الگوي اسلامي از سياست در عصر حاضر بدون ارائه تئوري‏اي مستقل و منسجم از دولت ميسر نيست و به همين خاطر در نوشتار حاضر به كنكاش در اين مفهوم مطابق انديشه سياسي حضرت امام پرداخته‏ايم.

بديهي است كه طرح و پردازش يك تئوري اسلامي از دولت، كار ساده‏اي نيست و محتاج تلاش گسترده تمامي انديشه گران سياسي - اعم از متخصصان حوزه فلسفه سياسي، انديشه سياسي، تاريخ، جامعه‏شناسي و روانشناسي - مي‏باشد. بنابراين در نوشتار حاضر به خاطر محدوديتهاي موجود، صرفا به بعدي از ابعاد فلسفه سياسي دولت پرداخته‏ايم كه به نظر مي‏رسد، از اهميت و حساسيت‏بيشتري برخوردار است. در ارتباط با موضوع حاضر ذكر نكات زير از باب مقدمه ضروري مي‏نمايد:

اولا - حوزه مطالعاتي خود را انديشه سياسي حضرت امام برگزيده‏ام كه به نظر مي‏رسد بهترين و معتبرترين منبع تحليلي براي عصر حاضر است. اين واقعيت كه حضرت امام توانستند مباني حكومتي اسلام را در چهارچوب مقتضيات زماني و مكاني قرن بيستم احيا و سپس يك حكومت ديني موفق را بنيان نهند، ما را در اين گزينش تاييد مي‏كند. بديهي است كه سيره عملي و نظري امام از آنجا كه مبتني بر اصول تفكر سياسي شيعه است، در صورت تحليل صحيح و سالم مي‏تواند چهارچوب كلي تئوري دولت اسلامي را به ما بشناساند. (8)

ثانيا - به خاطر گستردگي حوزه بحث، در اين نوشتار صرفا به بررسي دو مقوله «قدرت سياسي‏» و «اصل مصلحت‏» پرداخته‏ايم. لازم به ذكر است كه نوع رابطه‏اي كه ما بين اين دو مفهوم برقرار مي‏كنيم. در شكل‏دهي به فلسفه دولت اسلامي كاملا تاثيرگذار است. قبول «مصلحت‏» به عنوان معيار «اعطاء حق اعمال قدرت‏» به توليد تئوري «دولت مصلحتي‏» و نفي اين رابطه به تئوري «دولت ايدئولوژيك‏» مي‏انجامد. از تركيب دو عنصر فوق مي‏توان به تئوري «مصلحت نظام‏» دست‏يافت كه با مباني فكري انديشه سياسي حضرت امام سازگارتر است. خلاصه آنكه، دو مقوله فوق نقطه آغازين بحث از فلسفه دولت را به ما نشان مي‏دهند و از اين حيث در گام نخست از طراحي تئوري دولت در انديشه امام آن دو را برگزيده و به بحث گذارده‏ايم. (9) ثالثا - براي درك كليت تئوري دولت از ديدگاه امام لازم است تا مباحث مهم ديگري از قبيل مشروعيت و مقبوليت، كارآمدي و كاركرد دولت، جايگاه ولي فقيه، حقوق شهروندان و... نيز مورد بررسي قرار گيرند و از تركيب نهايي آنها به نتيجه مورد نظر دست‏يافت. بنابراين آنچه در اين نوشتار مي‏آيد صرفا «درآمدي بر تئوري دولت امام‏» است كه پيش بيني مي‏شود به نقد ناقدان ناصح و جهد عالمان علاقه‏مند به مباني سياسي انديشه امام تكميل و ثمر بخشد.

الف) قدرت و مصلحت: گونه‏شناسي انواع دولتها

مسلما تاريخ بسيار پيچيده‏تر و درهم ريخته‏تر از تصويري است كه انديشه‏ها و نظريات فلسفي از آن به دست مي‏دهند، تئوريهاي دولت نيز خصلتي [گزينشي] گسيخته دارند و غناي واقعيت تاريخي را منعكس نمي‏كنند. (10)

شايد مهمترين علت‏براي وجود نگرشهاي مختلف و متعدد در باب طبقه‏بندي گونه‏هاي دولت، همان باشد كه «اندرو وينست‏» در عبارت فوق به آن اشاره نموده است. با اين حال بايد پذيرفت كه اين گسيختگي و پراكندگي تاريخي به هيچ وجه مانع از تقسيم‏بندي دولتها و تلاش براي تفكيك آنها از يكديگر نمي‏شود. بالعكس، مي‏توان چنين ادعا كرد كه خصلت فوق مي‏طلبد تا در راه فهم دولت، تلاشي مضاعف به عمل آورده به پژوهشهاي خود عمق و گسترش بيشتري بدهيم.

1 - الگوهاي «دولت - مصلحت‏»

«دانكن‏»، (G. Duncan) در تئوري سياسي و طبيعت‏بشر روش كشف ارتباط بين متغيرهاي مختلف را براي درك ماهيت پديده‏هاي اجتماعي پيشنهاد مي‏كند. به زعم «دانكن‏» فهم هرچه بهتر دولت در گرو فهم رابطه آن با «طبيعت انسان‏» است. بنابراين مشاهده مي‏شود كه با كاوش در ابعاد وجودي انسان سعي مي‏كند، ماهيت دولت را دريابد. (11) اين روش امروز نيز مي‏تواند مفيد باشد و بر همين اساس به شناسايي انواع دولتها با عنايت‏به عامل مهم «مصلحت‏» مي‏پردازيم. از اين منظر سه گونه مهم دولت را مي‏توان از يكديگر تفكيك كرد كه هر الگو بر رابطه‏اي خاص بين «قدرت سياسي و مصلحت‏» استوار است. اين الگوها عبارتند از:

اول - مصلحت دولتي

در اين الگو «قدرت‏» شارح و مفسر مصلحت و مجري تحقق آن قلمداد مي‏شود. اين معنا براي اولين بار توسط نظريه پردازاني كه قائل به ارجحيت و جايگاه رفيع دولت‏به شكل مطلق در جامعه بودند.

- افرادي از قبيل گيسيارديني، (Gaicciardini) ،دلا كاسا، (Della Cassa) و مهمتر از همه ماكياولي - اظهار شد. بر اين اساس دولت داراي يك ماهيت و وجود مستقل از جامعه مي‏باشد كه مصالح ويژه‏اي هم دارد، بنابراين قدرت سياسي بايد به سان ابزاري كارآمد در راستاي تحقق آن مصالح به كار آيد. به گفته «گيلبرت رايل‏» مصلحت دولتي مبتني بر يك تلقي گمراه كننده از دولت است و آن هم اينكه: ما از دولت‏به گونه‏اي سخن مي‏گوييم كه گويي واقعا مستقل از ما عمل مي‏كند و چونان شخصي تلقي مي‏شود كه حرف مي‏زند، مي‏جنگد و مي‏كشد. (12) اين نوع از مصلحت داراي پيشينه‏اي طولاني در تاريخ سياسي بشر مي‏باشد و در قالب نظريات مختلف دولت، آمده است. از جمله اين تئوريها مي‏توان به موارد زير اشاره كرد.

يك) تئوري دولت فارغ از اخلاق

در اين تلقي از دولت، اخلاق و ارزشهاي معنوي به كلي مردود شمرده شده و صرفا «قدرت‏» مد نظر است. چنان كه مانيكه، ( Meinecke) نيز اظهار داشته، مصالح در اين مقام عبارتند از «منافع مادي‏» بنابراين، دولت هر كاري را كه از نظر مادي منفعت داشته باشد، مي‏تواند در ذيل عنوان مصلحت‏به انجام رساند. (13) دولتهاي استبدادي و تماميت‏خواه مصداق بارز اين تئوري هستند كه در آنها شخص يا گروه و حزب حاكم، با تعريف كردن منافع شخصي / گروهي خود به مثابه مصالح ملي، سعي در تحصيل آنها و بهبود وضعيت‏شان دارند. (14)

دو) تئوري دولت‏خدمتگزار غير مسئول

در اين تئوري از عنصر بدبيني مطابق آنچه كه در تئوري نخست آمد، خبري نيست و به جاي آن يك نگرش واقع‏بينانه حاكم مي‏شود. داشتن اصل «خدمتگزاري‏» باعث مي‏شود تا حاكمان «اعمال خويش‏» را با انگيزه خدمت‏به مردم انجام دهند و به مثابه «مصالح عمومي‏» تلقي و دنبال كنند. نمونه بارز اين نگرش را مي‏توان در زمان حكومت «ريشيليو» در فرانسه، مشاهده كرد. با توجه به اصول نظري و مطالب مندرج در وصيتنامه ريشيليو، (Richelieu) مشخص مي‏شود كه وي فردي علاقه‏مند به مردم و خواهان خدمت‏به ايشان بوده و به همين خاطر سياستهاي خود را عين مصلحت عمومي تلقي مي‏كرده و با جديت در پي اعمالشان بوده است. در نتيجه، استبداد و سخت‏گيري او را صرفا با نفع‏طلبي شخصي - كه در تئوري نخست آمد - نمي‏توان فهميد و تفسير كرد. (15)

سه) تئوري دولت اخلاقي

تصوير شهريار به مثابه خداي روي زمين، خود به خود نوعي از دولت را به وجود آورد كه در آن خواست‏حاكم عين مصلحت مردم تفسير مي‏شد. مسيحيت در قرون وسطي از اين تئوري بهره زيادي برد و با افزودن عنصر ديني به تئوري حكومتهاي استبدادي و تماميت‏خواه، شكل تازه‏اي از «مصلحت دولتي‏» را به نمايش گذاشت. (16) دو بوا، (Du boys) و دوشن، (Duchesne) از جمله كساني بودند كه در فرانسه قرن 17 شهريار را به عنوان «خداي روي زمين‏» ياد مي‏كردند، خدايي ميرا كه بر مصالح عموم آگاهي داشت و در نتيجه سياستهاي متخذه‏اش، برآورنده نياز مردم تلقي مي‏شد. (17)

اگر چه «مصلحت دولتي‏» و گونه‏هاي مختلف دولت پديد آمده در ذيل آن - يعني دولتهاي استبدادي، تماميت‏خواه و جبارانه - شديدا مورد نقد واقع شده‏اند، با اين همه بايد پذيرفت كه انديشه مصلحت دولتي همچنان در سياست جهان مطرح بوده و به گفته «اندرو وينست‏» به نظر هم نمي‏رسد كه در شرف زوال باشد. (18) طرح انديشه عينيت دولت - در قالب مفاهيمي چون دولت‏بيروني، (External State) ،دولت‏سياسي، و دولت كامل، (State preper) از سوي متفكر بزرگي همچون هگل و يا انديشه «استبداد روشنفكرانه‏»، (Enlighteneddespotism) از فلاسفه و فيزيوكراتهاي قرن هجدهمي، تماما دلالت‏بر اين مهم دارند كه جريان تفكر مبتني بر «مصلحت دولتي‏» با همه ايراداتش همچنان ادامه خواهد داشت.

دوم - دولت مصلحتي

اين الگو محصول نقد الگوي «مصلحت دولتي‏» است كه در آن «مصلحت در درون دولت‏» تعريف و تحديد مي‏شد. به واسطه آثار منفي الگوي نخست، شارحان و نظريه‏پردازان «دولت مصلحتي‏»، انحصار دولت در تعيين مصلحت را نفي كرده، آن را «امري همگاني‏» قلمداد كردند. نتيجه آنكه اصول مهمي همچون ضرورت تحديد قدرت سياسي (از جهت‏حقوقي، نهادي، اخلاقي و فلسفي)، حاكميت مردمي و التزام به دموكراسي مطرح مي‏كردند. (19) از اين منظر مصلحت ماهيتا در خارج از دولت معنا و تحديد مي‏شود و صبغه بيروني دارد تا دروني. دولتهاي مشروطه و دموكراتيك و حتي طبقاتي از آن حيث كه قائل به «دولت مصلحتي‏» هستند، در اين گروه قرار مي‏گيرند. لازم به ذكر است كه دولت از اين ديدگاه ملزم به اطلاع از خواست و اراده واقعي جامعه و سپس تلاش در راستاي تحقق آنها مي‏باشد. از اين منظر تحديدهاي خارجي - اعم از دين، آيين و ايدئولوژي - نمي‏تواند جالب توجه باشد و صرفا خواست واقعي جامعه - كه به زعم ايشان در اكثريت تجلي مي‏يابد - ملاك است.

سوم - تئوري مصلحت استراتژيك

اين تئوري ريشه در انديشه سياسي حضرت امام دارد و از جمله ميراثهاي گرانبار حكومت اسلامي در ايران مي‏باشد. مطابق اين تئوري رابطه مصلحت و دولت نه در سطح تاسيسي بلكه در حد روش برقرار مي‏باشد. تئوري «مصلحت دولتي‏» و «دولت مصلحتي‏» از آن حيث كه سعي در طرح مصلحت‏به عنوان مبناي تاسيس دولت دارند، با يكديگر مشترك هستند. اما «مصلحت استراتژيك‏» داعيه ورود به فلسفه سياسي دولت را ندارد و صرفا در حد يك روش (راهكار عملي) براي اداره جامعه مطرح مي‏باشد. همين تمايز دقيق و ظريف است كه راه را براي ورود عنصر «مصلحت‏» به حكومت اسلامي مبتني بر انديشه سياسي تشيع، به وسيله حضرت امام، مي‏گشايد. نظر به اهميت اين نكته در ادامه به تحليل بستر تاريخي، مفهوم مصلحت و رابطه آن با فلسفه دولت در تاريخ سياسي اسلام پرداخته و از اين طريق به تازه بودن ديدگاه امام - درباره طرح معنايي كاربردي از مصلحت و ارتباط آن با دولت اسلامي - پي خواهيم برد.

2 - دولت و مصلحت در تاريخ سياسي اسلام

متعاقب رحلت‏حضرت رسول اكرم(ص) سياست عملي در جامعه اسلامي دچار گسست‏شده و ما شاهد شكل‏گيري سه جريان سياسي عمده بوديم:

اول) جريان سياسي «اماميه‏» به رهبري حضرت علي(ع)

دوم) جريان سياسي «مهاجران‏» به رهبري عمر و ابوبكر

سوم) جريان سياسي «انصار» به رهبري سعدبن عباده.

نكته مهم آنكه محور اختلاف و گسست فوق را نوع رابطه «دولت - مصلحت‏» تشكيل مي‏دهد; يعني اينكه درباره جانشين پيامبر(ص) دو رويكرد مطرح مي‏شود: رويكرد اول با اعتقاد به اينكه امر حكومت از طرف خداوند متعال مورد توجه قرار گرفته و جانشينان حضرت به طور مشخص در قالب دوازده امام منصوب گشته‏اند و هرگونه مصلحت انديشي سياسي را نفي كرده با اين حال ديدگاه امامت را طرح مي‏كند. (20) حضرت علي(ع) در همين باره چون عده‏اي او را در مقابل معاويه به سياست‏ورزي (به معناي نيرنگ و مصلحت انديشي متعارف) دعوت مي‏كردند چنين مي‏فرمايد: به خدا سوگند معاويه زيركتر از من نيست، ليكن شيوه او پيمان‏شكني و گنهكاري است. اگر پيمان‏شكني خوشايند مي‏نمود زيركتر از من كسي نبود... به خدا مرا با فريب، غافلگير نتوانند و با سختگيري ناتوانم نتوانند شمرد. (21) اما رويكرد دوم، معتقد بود كه صلاح انديشي اهل حل و عقد، تكليف حكومت را مشخص خواهد كرد. بنابراين دولت اسلامي بايد به شور و مشورت جمعي گذارده شود. مهاجران و انصار با همه اختلافهايي كه داشتند، درون اين رويكرد قرار مي‏گيرند و به همين خاطر است كه مي‏بينيم، در «سقيفه بني ساعده‏» هيچ يك از بني هاشم يا نزديكان پيامبر(ص) - قائل به تئوري امامت - حاضر نشده، فقط بزرگان مهاجر و انصار در خصوص متولي قدرت به بحث مي‏نشينند. (22) با رجوع به استدلالهاي طرفين و شيوه كسب قدرت، مي‏توان به الگوهاي ضمني مختلفي از رابطه «دولت - مصلحت‏» در كلام قايلان به مصلحت پي برد. به عنوان مثال در پاسخ «حباب بن مقدر» به «عمر» صراحتا «تئوري دولت فارغ از اخلاق‏» تجلي مي‏كند كه از گونه‏هاي متعارف و رايج «مصلحت دولتي‏» است. آنجا كه مي‏گويد: [اي انصار] دستهاي خود را از بيعت‏با ايشان [مهاجران] نگه داريد و به سخن اين شخص [عمر] و همراهانش گوش ندهيد كه بهره شما از اين كار مي‏خواهند و اگر از پذيرفتن خواست‏شما خودداري كردند، ايشان را از اين سرزمين برانيد. (23) از عبارت فوق معلوم مي‏شود كه «انصار» با انگيزه قدرت‏طلبي وارد ميدان شده بودند و مصلحت را عين تصدي قدرت سياسي از جانب خود و تاسيس دولت اسلامي مي‏دانستند. مهاجران نيز به گفته مؤلف كتاب «سيرة المصطفي‏» دقيقا با همين برداشت از دولت، پا به عرصه سياست مي‏گذارند: اگر آگاهي انصار بر همداستاني بيشتر مهاجران بر دور كردن علي از خلافت نبود، با خلافت اينگونه برخورد نمي‏كردند... برخورد انصار در سقيفه بني ساعده عكس العمل رفتار مهاجران و همدستي آنان در دور كردن علي از خلافت‏بوده است. (24) به عبارت ديگر انصار و مهاجر با طرح ايده خلافت در مقابل امامت، در حقيقت «مصلحت‏» را به سان يك عامل مؤثر در فلسفه سياسي اسلام وارد مي‏كند كه بر مبناي آن مي‏توان تشكيل دولت داد. در اين بازي البته مهاجران موفق بودند، چرا كه با ايجاد تفرقه در جبهه انصار و قراردادن آنها در گروه خود، از حيث جمعيت‏بر تفكر امامت پيشي گرفته و بدين ترتيب دولت را بر مقتضاي فلسفه تازه، بنيان نهادند. اين جريان در سالهاي بعد تعميق و گسترش يافته و مشاهده مي‏شود كه معاويه و سپس يزيد و... با عاري كردن عنصر مصلحت از ملاحظات ديني، آن را در شكل آشكارش به كار مي‏گيرند. (25) نتيجه آنكه فلسفه سياسي شيعه براي حكومت، مبنايي وراي مصلحت انديشي‏هاي روزمره قائل است كه در دو لفظ امامت و ولايت از زمان رحلت پيامبر اكرم(ص) تا به امروز جريان دارد.

حضرت امام به عنوان يك فقيه شيعي كه قائل به «ولايت فقيه‏» بودند و اين تئوري را در گفتار و عمل گردن دادند، البته با طرح مصلحت در حد معيار تاسيس دولت موافق نبوده‏اند. اما آنچه از ايشان در مورخه 17/11/66 ملاحظه شد محتاج تفسيري تازه است كه در عين التزام به مباني فلسفي ديدگاه شيعه، مجال را براي طرح مصلحت نيز باز مي‏گذارد. ما از اين تفسير تحت عنوان «مصلحت استراتژيك‏» ياد كرده‏ايم كه مباني و نوع رابطه آن با قدرت سياسي در قسمت‏بعدي به شكل مبسوطي مي‏آيد.

ب) قدرت سياستي و انسداد باب مصلحت

اگر چه قدرت به مثابه پارادايم سنتي علم سياست، در كانون توجه عالمان سياسي قرار داشته و تاكنون مورد ارزيابي‏هاي دقيق بسياري قرار گرفته است كه به زعم «فرانتس نويمان‏» راه را بر عرضه انديشه جديدي در اين زمينه، سد مي‏كند (26) وليكن اين واقعيت كه: اولا قدرت مفهومي كاملا ارزشي است، به گونه‏اي كه «استيون لوكس‏» صراحتا مي‏نويسد: درواقع بحث من اين است كه قدرت جزء آن دسته از مفاهيمي است كه به طور ريشه‏دار به ارزشها وابسته است. منظور من اين است كه هم تعريف و هم گونه استفاده از آن، همين كه تعين يافت، به صورت غير قابل تفكيكي با مجموعه‏اي از (و احتمالا ناآگاهانه) پيش فرضهاي ارزشي گره خورده است كه دامنه كاربرد تجربي آن را از پيش تعيين مي‏كند. (27) ثانيا نظام ارزشي مورد نظر امام با ديدگاه مسلط بر جريان مطالعات سياسي كه متاثر از نگرش ماده انگارانه غربي است، متفاوت است و به ما امكان آن را مي‏دهد تا از تصوير مستقل قدرت در انديشه سياسي امام سخن بگوييم. براي درك چيستي اين تصوير تازه از قدرت، لازم است تا ديدگاه نظري و سيره عملي امام را مورد تحليل قرار دهيم. از رهگذر تامل در قول و فعل امام مي‏توان چنين نتيجه گرفت كه وجود بنيان معرفتي مبتني بر نظريه امامت، ايشان را به قبول چهار بعد اصلي براي قدرت سياسي رهنمون كرده بود كه در مجموع «تئوري قدرت‏» امام را شكل مي‏دهند. از اين منظر «قدرت‏» پديده ساده‏اي كه صرفا بر اعمال زور استوار باشد، معنا نمي‏شود بلكه هر چهار ركن (بعد) اصلي به شرح زير مبتني است:

1- بعد اثباتي

امام در مقام اثبات قدرت سياسي، از قدرت به مثابه پديده‏اي ياد مي‏كند كه ريشه در كانون اصلي هستي; يعني الله دارد. قدرت از اين منظر، جرياني واحد را شامل مي‏شود كه از الله آغاز شده، به رسول اكرم(ص)، ائمه اطهار و اولوالامر مي‏رسد. اين بعد از قدرت سياسي كه در كتاب «ولايت فقيه‏» شرح و بسط داده شده است و در سيره عملي امام نيز به خوبي تجلي يافته، بر سه گزاره دلالت دارد:

گزاره اول: قدرت سياسي با ارزش و مهم است

امام اگر چه آرمان‏گرايي مصلح بودند، اين آرمان‏گرايي ايشان را از توجه به واقعيات حيات سياسي غافل نساخته بود. به همين خاطر است كه مي‏بينيم براي تحقق آرمانهاي اسلامي، به شدت نسبت‏به قدرت سياسي حساس بودند و جهت كسب آن فعالانه وارد ميدان مي‏شوند. عدم مصالحه بر سر قدرت با رژيم شاهنشاهي، تاكيد بر ضرورت تاسيس دولت اسلامي و تاكيد بر وجوب حفظ دولت از جمله مصاديق مهمي هستند كه همگي بر جايگاه ارزشمند قدرت سياسي در انديشه امام دلالت دارند. (28)

گزاره دوم: قدرت سياسي بايد اسلامي باشد

علي‏رغم تلاش گسترده مخالفان انقلاب براي ارائه تصوير ناشايستي از حكومت اسلامي و تبليغ اين نكته كه، مذهبيون در پي تاسيس يك ديكتاتوري ديني در ايران هستند، امام از همان ابتدا ضمن رد الگوي استبدادي، صراحتا اظهار داشتند كه نفي استبداد ديني به هيچ وجه به معناي رهايي قدرت از قيد اسلاميت نمي‏باشد. به عبارت ديگر امام به خاطر تبليغات مسموم ضد انقلاب، راضي به كم‏رنگ كردن اصل «اسلاميت‏» نشدند. بنابراين، مشاهده مي‏شود كه در پاسخ به يكي از خبرنگاران خارجي كه مي‏پرسد: «آيا قدرت مذهبي قويتر است از قدرت سياسي و نظامي در ايران؟» به طور شفاف و صريح مي‏فرمايند: هيچ قدرتي به اندازه مذهب نخواهد بود و نظاميها و سياسيها اكثرا تحت نفوذ مذهب هستند. (29)

گزاره سوم: قدرت سياسي متمركز است

اينكه ذات قدرت دلالت‏بر «سلطه‏طلبي‏» و «انحصار» اين سلطه در كانون واحدي دارد، در تحليلهاي به عمل آمده از قدرت در حوزه‏هاي مختلف سياسي - اجتماعي و اقتصادي كرارا مورد تاكيد قرار گرفته است. (30) بنابراين، مشاهده مي‏شود كه در بستر تفكر غربي نيز اين مهم در قالب الگوهاي مختلف حكومتي طراحي و عرضه شده است. (31) البته اين تمركز به معناي استبداد و تماميت‏خواهي نيست، چرا كه مطابق تئوريهاي دموكراتيك از دولت، مشاهده مي‏شود كه همراه با اعطاي حق اعمال قدرت سياسي به دولت، روشهايي پيش‏بيني شده كه خطر استبداد را منتفي و يا به حداقل مي‏رساند. در نتيجه، ادعاي «جان. دي. استمبل‏» در «درون انقلاب ايران‏» مبني بر متمركز بودن قدرت از ديدگاه امام صحيح است. (32) وليكن اين تمركز را نبايد با استبداد معادل گرفت. حضرت امام(س) اين معنا را به بهترين وجهي در كتاب «ولايت فقيه‏» آورده‏اند، آنجا كه مي‏نويسند: ولايت ولي فقيه همچون ولايت پيامبر و ائمه اطهار است. از اهم احكام الهي است و بر جميع احكام الهي تقدم دارد و اختيارات حكومت منحصر در احكام ثانوي و فرعي نيست. (33)

2- بعد تحديدي

به كارگيري وصف «مطلقه‏» براي قدرت سياسي در مقام اثبات نبايد ما را از حدودي كه براي قدرت در مقام عمل پيش‏بيني شده، غافل سازد. امام خميني(س) با عنايت‏به جهان‏بيني و فلسفه سياسي اسلام چهار اصل زير را به مثابه حدود چهارگانه قدرت سياسي، قبول داشتند:

اصل اول: قدرت سياسي محدود به احكام الهي است

از ديدگاه امام تمام مسئولان و صاحب منصبان موظفند كه به قوانين و احكام شرعي گردن نهند. بنابراين، قدرت سياسي نيز نمي‏تواند در خارج از حدود شرعيه اعمال شود. به عنوان مثال در مقام پاسخ به شبهه ايراد شده مبني بر اينكه، بعضا مشاهده شده كه رهبري در قالب اصول مصوب قانون اساسي كه مبتني بر احكام شرعي است، عمل نكرده است چنين اظهار مي‏دارند: مطلبي كه نوشته‏ايد كاملا درست است. ان شاء الله تصميم دارم در تمام زمينه‏ها، موضع به صورتي درآيد كه همه طبق قانون اساسي حركت كنيم. آنچه در اين سالها انجام گرفته است، در ارتباط با جنگ بوده است... از تذكرات همه شما سپاسگزام و به همه شما دعا مي‏كنم. (34)

اصل دوم: قدرت سياسي محدود به حقوق شرعيه مردم است

حقوقي كه مردم در يك جامعه سالم ديني دارند، به هيچ وجه نبايد مورد تعرض قرار گيرد. به عبارت ديگر حقوق شهروندي از جمله مرزهايي هستند كه قدرت سياسي مكلف به رعايت آنهاست و چنانچه ورود به اين حريمها ضروري باشد، لازم است تا نظر مساعد صاحب حق از سوي صاحب قدرت جلب گردد. تاكيد امام بر اينكه، صرف داشتن قدرت، دلالت‏بر تاييد شرعي آن نيست (35) و اينكه دولت‏خدمتگزار ملت است، مويد اين مدعا مي‏باشد. خدمتگزار باشيد به اين ملتي كه دستهاي خيانتكار را قطع كرد و اين امانت را به شما سپرد... روزي كه احساس كرديد مي‏خواهيد فشار به مردم بياوريد، بدانيد كه ديكتاتور داريد مي‏شويد. (36) مطابق بينش امام قدرت سياسي نه به معناي اعطاء حق نقض حقوق شهروندي به دولت، بلكه بالعكس توانمندي دولت در اعطاي فرصت لازم به افراد و گروهها جهت استفاده از حقوقشان است. به عبارت ديگر، دولتمرداني كه بتوانند به خواستهاي فردي و جناحيشان فايق آيند و حقوق مردم را محترم شمارند، قدرتمند واقعي هستند، نه آنهايي كه با اتكاء به مناصب رسميشان سعي در تحديد و تضيع حقوق شهروندان دارند. به همين خاطر است كه در يك جمله كوتاه و پرمعنا رژيم شاهنشاهي را چنين مورد انتقاد قرار مي‏دهند كه: شما قدرت آزادي دادن (37) نداريد، (الخائن خائف). (38)

اصل سوم: قدرت سياسي ملزم به رعايت عدالت است

اهميت قدرت سياسي در انديشه امام محرز است وليكن مفهومي كه نقش محوري را دارا مي‏باشد، عدالت است. بنابراين، قدرت به عنوان تابعي از عدالت مطرح مي‏باشد و در منظومه فكري امام عدالت راهبر قدرت است و نه بالعكس. عمل به عدل اسلامي مخصوص به قوه قضائيه و متعلقات آن نيست. [بلكه] در ساير ارگانهاي نظام جمهوري اسلامي از مجلس و دولت و متعلقات آن [گرفته تا] قواي نظامي و انتظامي و سپاه پاسداران و كميته‏ها و بسيج و ديگر متصديان امور نيز به طور جدي مطرح است و احدي حق ندارد با مردم رفتار غير اسلامي داشته باشد. (39)

اصل چهارم: قدرت سياسي بايد منصفانه اعمال شود

انصاف دلالت‏بر ضابطه‏اي بيش از سه اصل سابق دارد كه مطابق آن; صاحبان قدرت به نفع ملت، از پاره‏اي از حقوق قانوني خود نيز مي‏گذرند. بر اين اساس، قدرت سياسي نه تنها صبغه تجاوزكارانه و استيلاءجويانه به خود نمي‏گيرد، بلكه در مقابل مردم «خاضع‏» و آرام مي‏باشد. امام در ابتداي انقلاب در پاسخ به يكي از خبرنگاران خارجي بر اين اصل تاكيد كرده، مي‏فرمايند: ... تمام چهارچوبهاي پوسيده و بي‏محتوايي را كه در طول اين پنجاه سال مردم را به غربزدگي كشانده است‏خراب مي‏كنيم و حكومتي مبتني بر عدل و انصاف نسبت‏به همه اقشار وطن مي‏سازيم. (40)

3- بعد تربيتي

امام در اين بعد به مسائل معنوي مربوط به قدرت سياسي پرداخته و از جايگاه خطير اخلاق در امر هدايت قدرت سياسي سخن مي‏گويند. توصيه‏هاي اخلاقي و عملكرد مرشدانه امام در اين زمينه، مبين و مويد يك اصل مهم است و آن هم اينكه:

صاحبان قدرت سياسي بايد مهذب و فرهيخته باشد.

در همين ارتباط امام ضمن اشاره به بلايايي كه از سوي عرفاي منزوي از جامعه و يا فريب‏خوردگان دنيادوست، دامن‏گير جامعه اسلامي شده، (41) بر اصل تربيت قدرت سياسي اشاره كرده، مي‏فرمايند: شيطان وسوسه مي‏كند در انسان، وسوسه مي‏كند كه تو حالا صاحب قدرت هستي، تو حالا صاحبت كذا هستي، ديگران چكاره‏اند؟ شما حالا وزير هستيد، ديگران بايد اطاعت كنند. چشم بسته بايد اطاعت كنند... اين همه براي اين است كه انسان خودش را نساخته. اگر انسان خودش را ساخته بود، هيچ بدش نمي‏آمد كه يك رعيتي هم به او انتقاد كند. (42)

4- بعد تنظيمي

از ديگر مظاهر واقع‏گرايي امام توجه ايشان به بعد تنظيمي قدرت سياسي است. به اين معنا كه امام علاوه بر تاكيد به توصيه‏هاي اخلاقي، معتقد بودند كه قدرت سياسي بايد به گونه‏اي تعريف و اعمال شود كه به هيچ وجه «آزاد از نظارت‏» يا «فارغ از پاسخ‏گويي‏» نباشد. تعريف قدرت سياسي به يك نوع «مسئوليت‏» (43) حكايت از اهميت و عمق بينش فوق دارد كه امام بارها بر آن تاكيد ورزيده‏اند. از اين منظر امام قائل به وجود يك نظارت سيستمي بودند كه دو ركن عمده را شامل مي‏شود:

ركن اول: قدرت سياسي بايد تحت نظارت عامه مردم باشد

با عنايت‏به زيانهاي جبران‏ناپذير ناشي از وجود حكومتهاي مستبد و تماميت‏خواه، امام به اصل اندراج دموكراسي در نظام حكومتي اسلام تاكيد كرده بود (44) و شكل «جمهوري‏» را براي حكومت پيشنهاد مي‏كند. ما خواستار جمهوري اسلامي مي‏باشيم، جمهوري فرم و شكل حكومت را تشكيل مي‏دهد و اسلامي يعني محتواي آن فرم كه قوانين الهي است. (45) پذيرش جمهوريت از سوي امام و ملت، البته داراي بار سياسي است كه عبارت از «تاييد نظارت مردمي‏» بر كارهاي حكومت و نفي «تحميل عقايد به شهروندان‏» از سوي حكومت مي‏باشد: ما بنايي بر اين نداريم كه يك تحميلي بر ملت‏مان بكنيم. اسلام به ما اجازه نداده است كه ديكتاتوري بكنيم. ما تابع آراء ملت هستيم. ملت ما هر طوري راي داد ما هم از آن تبعيت مي‏كنيم. ما حق نداريم، خداي تعالي به ما حق نداده است، پيغمبر اسلام به ما حق نداده است كه به ملتمان چيزي را تحميل كنيم. (46) در نتيجه امام براي تحقق اين نظارت، بر راهكارهاي عملي‏اي همچون انتخابات (47) ،نصيحت (48) ،امر به معروف و نهي از منكر (49) ،بيان اشكالات از طرف مردم (50) ، ،تظلم‏خواهي (52) ،توجه به افكار عمومي (53) ،اعتراض (54) ،اعتصاب (55) و قيام (56) صحه گذارده و تاييدشان مي‏كند. اين يك سفارش عمومي است كه پيش من اهميت دارد و بايد عرض بكنم به همه، به همه قشرهاي ملت‏بايد عرض بكنم. با كمال دقت توجه كنيد كه يك قدم خلاف اسلام نباشد... به كمال دقت ملاحظه كنيد كه كساني به عنوان اسلام، به عنوان مسلمين به عنوان معممين يك قدم خلاف برندارند... اين در نظر من از همه چيز اهميتش بيشتر است و مسئوليتش هم بيشتر. همه ما مسئووليم كه اين كار را انجام بدهيم. (57)

ركن دوم: قدرت سياسي بايد تحت كنترل نهادهاي نظارتي باشد

از آنجا كه انقلابها منجر به فروپاشي نهادهاي حاكم مي‏شوند، خطر آنكه قدرت سياسي بتواند از اين فضا بهره برده و فارغ از كنترل نهادهاي نظارتي عمل كند بسيار وجود دارد. به همين خاطر است كه مي‏بينيم امام بلافاصله پس از پيروزي انقلاب اقدام به تاسيس نهادهايي مي‏كند كه حكم ناظر بر قدرت سياسي را دارند و از اين حيث جلو فساد احتمالي را مي‏گيرند. تاييد اصل تفكيك قوا، تهيه قانون اساسي، تاسيس مجلس خبرگان و نظارت عاليه رهبري از جمله موارد مهم اين حوزه است. از مجموع مطالب پيشين چنين برمي‏آيد كه «قدرت سياسي‏» در انديشه امام داراي چهار بعد اثباتي، تحديدي، تربيتي و تنظيمي است. بر اين اساس امام را بايد قائل به تئوري «قدرت در چهارچوب‏»، (Power in Framework) معرفي كرد كه بر اساس آن، ضمن پذيرش وصف مطلقه براي قدرت سياسي، حدود و ثغور شرعي و عقلي قدرت نيز پذيرفته شده است. اين معنا از قدرت سياسي قابل تطبيق با دو الگوي سابق از «دولت و مصحلت‏» نيست و به همين خاطر است كه بايد امام را قائل به انسداد باب مصلحت در حوزه فلسفه دولت دانست.

نتيجه‏گيري

با توجه به جايگاه «قدرت سياسي‏» در انديشه امام حال مي‏توان از انسداد باب مصلحت در مقام تاسيس دولت اسلامي سخن گفت. بنا به آنچه گفته شد، دو الگوي «دولت مصلحتي‏» و «مصلحت دولتي‏» از نظر امام مردود شمرده مي‏شد.

اول - الگوي «دولت مصلحتي‏» از آن حيث كه با شان اثباتي قدرت سياسي همخواني ندارد، مورد تاييد نيست. دو گزاره «اسلاميت‏» و «تمركز» قدرت سياسي از آن حيث كه منبع الهي دارد و در چهارچوب مصلحت‏انديشي متعارف نمي‏گنجند، نافي اين الگو هستند.

دوم - الگوي «مصلحت دولتي‏» از آن حيث كه با شؤون تحديدي و تنظيمي قدرت سياسي در تضاد است، مورد تاييد امام نبود.

نتيجه آنكه، دو الگوي فوق كه به طرح مصلحت در مقام تاسيس دولت مي‏پردازند، نمي‏توانند مفسر ديدگاه امام باشند. اما اينكه معناي مورد نظر امام از مصلحت چه بوده و چه فلسفه‏اي براي آن قائل بوده‏اند، نيازمند بررسي تفصيلي جايگاه مفهوم مصلحت در منظومه فكري امام مي‏باشد.

ج) مصلحت در انديشه سياسي امام خميني(س)

واژه مصلحت غالبا به معناي منفعت معنا مي‏شود (58) و بعضا ديده شده كه معادل «خير»، «بهبودي‏»، «لذت‏»، «علاقه‏»، «سعادت‏»، «حكمت‏» و «علت‏» آمده است. (59) معادلهاي فوق داراي مرزهاي تفكيكي ظريفي هستند كه قبول ترادف، آنها را نفي مي‏كند (60) وليكن در حد نوشتار حاضر چنين به نظر مي‏رسد كه معاني لغوي فوق صحيح است. از حيث اصطلاحي نيز، معمولا مصلحت را «تامين هدف شارع‏» تعريف مي‏كنند، كه متناسب با معناي لغوي هم مي‏باشد. در مجموع مي‏توان تعريف اصطلاحي زير را مورد اتفاق بسياري از انديشه‏گران اسلامي در باب مصلحت معرفي كرد: مصلحت، منفعتي است كه شارع حكيم براي بندگانش قرار داده از حفظ دين، جان، عقل، نسل و اموالشان [و...] بر طريق معيني كه ذكر گرديده [است]. (61) بر اساس تعريف فوق، سه گونه مصلحت را مي‏توان از هم تمييز داد:

1- مصلحت كلامي

مصلحت كلامي به اين سؤال پاسخ مي‏دهد كه: «آيا صدور احكام شارع مبتني بر مصلحت پيشيني‏اي بوده است‏يا خير؟» در اين خصوص گروهي قائل به وجود مصالح‏پيشيني و گروهي قائل به اصل تعبد شده‏اند. (62) گذشته از نوع پاسخي كه به اين سؤال داده مي‏شود، بايد پذيرفت كه مصلحت كلامي جنبه توصيفي داشته و به تجويز نمي‏پردازد. به همين خاطر است كه در مباحث‏سياسي - بويژه در سياستگذاري - چندان به آن توجه نمي‏شود.

2- مصلحت فقهي

مصلحت فقهي به اين سؤال پاسخ مي‏دهد كه: «آيا در مقام استنباط قوانين شرع مي‏توان مصلحت را به مثابه مرجعي مستقل در نظر گرفت‏يا خير؟» در اين خصوص بعضي از فقها از عدم حجيت، عده‏اي از حجيت و گروهي از حجيت مشروط مصلحت‏سخن گفته‏اند. (63) شيعه برخلاف اهل سنت كه قائل به حجيت مصالح مرسله است در اين زمينه معتقد است كه: ما اماميه به طور اجماع مصلحت را در تخصيص عام و يا تقيد مطلق معتبر نمي‏دانيم. مگر آنكه نص خاصي مويد آن مصلحت‏باشد كه در اين صورت اعتبار موجود در اينجا چه ايجابي و چه سلبي متعلق به آن نص است و نماز آن مصلحت... . (64) بدين ترتيب حضرت امام نيز به عنوان يك فقيه شيعي باب مصلحت فقهي را به معناي فوق مسدود مي‏دانسته‏اند و آنچه تحت عنوان «مصلحت‏» بيان فرموده‏اند، ناظر بر معناي خاصي از اين مفهوم است.

3- مصلحت فلسفي

بحث از مصلحت فلسفي غالبا با عنوان حسن و قبح عقلي در فلسفه اسلامي شناخته مي‏شود و چنان كه مي‏دانيم فلاسفه اسلامي در اين مقام به دو نحله اصلي اشعري و اعتزالي تقسيم شده‏اند. (65) معتزله با قبول حجيت عقل در مقام تعيين حسن و قبح ذاتي افعال، مصالح را موضوع تشخيص عقل آدمي قرار داده و اشاعره با گرايش به حجيت وحي، حسن و قبح را تا حد اعراض تنزل داده‏اند. خلاصه كلام آنكه در يك تقسيم‏بندي كلان قايلان به اصل مصلحت‏يا معتقد به مصلحت پيشيني هستند - به اين معنا كه مصلحتي از قبل متصور است و فعل الهي مطابق با آن صورت مي‏پذيرد و اين مصالح به عقل كشف و درك مي‏شوند - يا معتقد به مصالح پسيني - به اين معنا كه مصلحتي از قبل وجود ندارد و تنها پس از صدور فعل الهي است كه مصلحت‏بر ما آشكار مي‏شود. در حقيقت همين «مصلحت پيشيني‏» است كه بعدا وارد حوزه مباحث فلسفه سياسي شده، در قالب مفهوم نوين «مصلحت عمومي‏» رخ مي‏نمايد. مصلحت عمومي در اين معنا منتج از تجربه تاريخي غرب است و ريشه در زمان تاسيس «شهرها»، (Polis) و شكل‏گيري «فضاي عمومي‏» و «مشترك‏»، (Agorei) دارد. (66)

با تامل در انديشه سياسي امام معلوم مي‏شود كه ايشان معناي خاص و تازه‏اي از مصلحت را مد نظر داشته‏اند. اهميت اين ديدگاه از آنجا ناشي مي‏شود كه امام موفق شدند در درون گفتمان سياسي شيعه تقريري از مفهوم مصلحت‏حكومتي ارائه دهند كه با عقايد فلسفي، كلامي و فقهي شيعه هيچ گونه تضاربي نداشت. به عبارت ديگر مفهومي كه متعلق به فقه سياسي اهل تسنن به شمار مي‏رفت‏به شكل تازه‏اي در تفكر سياسي شيعه مطرح مي‏شود.

سد باب مصلحت فقهي از ديدگاه شيعي اين گمان را در ميان متفكران سياسي شيعه دامن زده بود كه گويا باب مصلحت در حكومت مسدود است. حال آنكه امام از مصلحت‏به عنوان يك روش در امر خطير حكومت هرگز غافل نبوده‏اند و حتي در كتاب «البيع‏» به آن اشاره كرده‏اند: باري حكومت مي‏تواند در امور مطابق مصلحت مسلمانان... عمل نمايد. (67) در «تحرير» نيز همين وجه مورد نظر قرار گرفته (68) و نتيجه آن مي‏شود كه در نهايت مصلحت را به عنوان يك نهاد كه داراي كاركرد حكومتي است، مطرح مي‏كنند. اميدوارم اين مجلس [سوم] با هماهنگي و همدلي نمايندگان... بتواند گامهاي بلندي در حل معضلات محرومين و پابرهنه‏ها بردارد و در تنگناها و موانع از قدرت و قاطعيت و سرعت عمل مجمع تشخيص مصلحت كه پشتوانه عظيم و پربركت و پرثمري براي كشور است، بهره‏مند شود. (69) با رجوع به ديدگاههاي امام در ارتباط با «مجمع تشخيص مصلحت‏» مي‏توان به شان «استراتژيك بودن‏» مصلحت پي برد. بدين معنا كه براي امام نفس وجود نهادي به اين نام موضوعيت نداشته و غرض حل تزاحمهاي كلان - ميان مجلس و شوراي نگهبان - بوده است. بنابراين، ابتدائا از شوراي نگهبان مي‏خواهند كه خودشان اين مصلحت‏سنجي را انجام داده، تزاحمها را رفع كنند. وليكن چون اين كار ميسر نمي‏شود، مجمع را مستقلا بنيان نهادند: تذكر پدرانه به اعضاي عزيز شوراي نگهبان مي‏دهم كه خودشان قبل از اين گيرها مصلحت نظام را در نظر بگيرند... . (70) گرچه به نظر اين جانب پس از طي مراحل، زير نظر كارشناسان كه در تشخيص اين امور مرجع هستند، احتياج به اين مرحله [تشخيص مصلحت جداگانه] نيست وليكن براي غايت احتياط... جمعي... براي تشخيص مصلحت نظام اسلامي تشكيل گردد. (71) بدين ترتيب معلوم مي‏شود كه امام مصلحت را نه در معاني فقهي، كلامي يا فلسفي پيشين بلكه به عنوان يك روش حكومتي مد نظر داشته‏اند. در زماني كه بين مجلس و شوراي نگهبان اختلاف نظر رخ داده بود اين موضوع طرح شد و متن پيام مورخه 18/10/67 امام به اعضاي مجمع مويد اين مدعا است. در بند سوم از تذكرات، امام در پيام مزبور چنين آمده است: پس از [اين] تنها در مواقعي كه بين مجلس و شوراي نگهبان اختلاف است - به همان صورتي كه در آيين‏نامه مصوب آن مجمع طرح شده بود - عمل گردد. خلاصه كلام آنكه شيعه به دو دليل با حضور عنصر مصلحت در امر حكومت موافق نبوده است:

اولا: جريان تاريخي صدر اسلام و انحراف امر حكومت از صبغه ولايي به شكل انتخابي با شعار مصلحت.

ثانيا: پيدايش روحيه انزوا و گوشه‏گيري تحت عنوان شعار مصلحت‏انديشي و عدم اقبال به قيام عليه حاكمان ظلم و جور.

بديهي است كه در چنين فضايي حضرت امام مي‏توانستند براي جلوگيري از بروز تشنج احتمالي هم كه شده از واژه‏اي غير از «مصلحت‏» بهره ببرند، اما چنين نكرده و باز تعريف اصل مصلحت و طرح آن در قالب يك روش حكومتي، به غني‏سازي انديشه سياسي شيعه همت گماردند. بر اين اساس مصلحت نه به معناي تاسيس دولت‏بر مبناي مصلحت‏انديشي جمعي - كه مورد تاييد تشيع و امام نيست - بلكه به معناي روشي مناسب براي رفع تزاحم در سطح كلان حكومتي مطرح است. اين روش دولت را قادر مي‏سازد تا در مقام رفع تزاحم بين دو سياست، يا چند گزينه مختلف برآيد كه نسبت‏بين آنها نسبت اصل به فرع است، علي‏رغم جواز شرعي هر دو و فقدان اجبار متعارف، بنا به ملاحظاتي فرع را بر اصل مقدم دارد و از اين طريق گره بسياري از مشكلات حكومتي را در كشور بگشايد.

1) عضو هيات علمي دانشگاه امام صادق(ع).

2) روح الله الموسوي الخميني، ولايت فقيه و جهاد اكبر، تهران: دفتر نشر الست فقيه، بي‏تا، ص 8.

3) J. K. See Bluntschki, The Theory of the State, oxford: oxford university press , 1985.

4) D.D. See Raphael, Problems of Political Philosophy, London: Mac Millan, 1970.

5) N. P. See Barry, An Introduction to Modem Political Theory, London: Mac Millan 1981.

6) آدرس كتابشناختي آثار مورد نظر عبارتند از: × اندرو وينست، نظريه‏هاي دولت، حسين بشيريه، تهران: ني، 1371. × جانفرانكو پوجي، تكوين دولت مدرن، بهزاد باشي، تهران: آگاه، 1377.

7) جهت مطالعه كليات اين مدعا نگاه كنيد به:

- F. L. Gheyette, the invention of State, in Bede Karl Lackner & K. R. philip (eds), Essay onMedieval Citizention, University of Texas: 1972.

- R. Bultmann, Primitive Christianity, London: Collins, 1956.

- A. Bentley, the Precess of Govement, Harvard: 1967.

- D. Heid, Political Theory & The Modern State, Londen: Polity Press, 1989.

8) كليات تئوري حكومت امام و تاثيرات عملي آن را در اثر زير ببينيد:

- Mahmood Alinezhad, Imagination, Meaming and Revolution: The imaginary Sources of TheRevelutionary Power of Islam in Iran, esp, Seven

از حيث فلسفي نيز اين مباني ريشه در اصول حكومت اسلامي دارند. نگاه كنيد به:

- W. Montgomery Watt, Islamic Political Thought, Edinbargh: 1962, esp. parts 182.

9) ابعاد و اهميت‏سياسي عنصر مصلحت در آثار زير آمده است: × هشام احمد عوض جعفر، الابعاد السياسيه لمفهوم الحاكميه: رؤيه معرفيه، امريكا: المعهد العالمي للفكر الاسلامي، 1995.

× هشام احمد عوض جعفر، «حاكميت‏سياسي و مصلحت‏شرعي‏»، مترجم اصغر افتخاري، در حكومت اسلامي، شماره 9.

10) نظريه‏هاي دولت، همان، ص 314.

11) See, G. Duncan, Political Theory and Human Nature, in I. Forbes and S. Smith ( eds),Politics and Human Nature, London: Franeis Pinter, 1983.

12) نظريه‏هاي دولت، همان، ص 25.

13) F. Meinecke, Machiavellianism: The Doctrine of Rasion D|Etat and its Place in ModernHistory, trans. Douglas Sectt, London: Routtedge and Kegan Paul, 1957.

14) نگاه كنيد به: نظريه‏هاي دولت، همان، صص 84 - 87.

15) همان، صص 110 - 114. همچنين:

- W. F, Church, (ed), Richelieu and Reason of State, Princeton, N J: Preinceton UniversityPress, 1972.

16) Ibid, p. 30.

17) Ibid.

18) نظريه‏هاي دولت، همان، ص 117.

19) در اين ارتباط نگاه كنيد به:

- Q. Skinner, The Foundation of Modern Political Thought, 2 vels, cambridge Cambridgeuniversity press, 1978.- Mc llwarn, C, Constitutionalism and the changing world, Cambridge, Mass, Harvarduniversity Press, 1939.

/ 1