مراحل شکل گیری حکومت اسلامی در بیان و بنان امام خمینی (ره) نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

مراحل شکل گیری حکومت اسلامی در بیان و بنان امام خمینی (ره) - نسخه متنی

غلامرضا جلالی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

مـراحل شكل گيـرى حكـومت اسلامـى در بيان و بنـان امام خمينـى

غلامرضا جلالى

پيـش از امام خمينى درباره حكومت اسلامى بحثهاى نظرى صـورت گرفته و بـرخـى از جـنبشهاى شيعى براى تحقق آن انجام يافته بـود, ولى در عـمـل از آن خـبـرى نبـود. امام خمينى با تلاش بى مانند خود, ضمـن روشـنـگـرى مشروعيت حكومت اسلامى و ثابت كردن اين كه حقيقت ديـن, جـز با اجـراى حكـومت دينـى غيـر قابل نمـود و ظهور است, حكـومت دينى را از جـهـان آرمـانـى بـه عينيت جامعه آورد و بار ديگر, مـدينه آرمـانـى اسلام, در برگيرنـده شهر عقل و شهر عدل و شهر عشق, امكان ظهور و نمود يافت. و تـوجه مسلمانان از الگوهاى مهلك غرب و شرق و زندگيهاى ماشينى و مصرفـى به سمت اسلام و نظام اسلامى مصروف شد.

ايـنـك همت بلند همتان بايد, ديگر ما وجهاتـى از صـورتهاى ذهنى و انـديـشـه ها صرف نيستيـم, انقلاب اسلامـى همه را دگرگـون كرده است. اكـنون در پهنه هاى بى كرانه عمل قرار داريم و فاصله علـم و عيـن در مـا از مـيان رفته است و ايـن نخستيـن گام گـاه شمار واقع بينى و واقع نگرى است. ما در واقع, در حكـومت اسلامى, خـود را به تماشا نـشـسـته ايـم. ديگران هـم ايـن طور بهتر مى توانند ما را ببيننـد. كـاسـتـى و كـمال ما براى همه ملتها درخـور فهم شده است و همگان مـتـوجه كنـش اجتماعى ما هستند و ايـن از آثار حيات و حضـور ما در صـحـنـه هاى سياسى است. خيلى از متفكران در سـراسـر جهان, چشـم به ايـن نـظـام دوخـتـه انــــد و آن را به عنـوان يك تجربه بزرگ و بـى مـانـنـد انسان شيعى و ايرانى تلقى مى كنند. حركتـى هـوشمندانه و هـمـراه حـسابگريهاى خيره كننده و حيرت آور در آميختگـى ديانت و سـياست و مليت و اسلاميت. آنها به خـوبـى متـوجه ايـن نكته هستنـد كه حـكـومت اسلامـى, در شمـــار حكـومتهايـى نيست كه رنگ و بـوى ايدئولـوژى اسـلامـى را به خـود گـرفته انـد. ايـن حكـومت دراسـاس و بنيـاد, اسلامـى اسـت و مـى خـواهـد هـمه رابطه هاى موجود در آن, برآيند تعاليـم دينى باشد و دركل, جـامعه مـورد نظر اسلام را به نمـايش بگذارد.

پيشينه هاى تاريخى حكومت اسلامى

حـكـومـت اسـلامـى, امر نـوظهورى نيست و در زمان پيامبر اسلام(ص) و عـلـى(ع) تجربه شـده است. شيعه كه خاطره نظام عدل را هرگز از يـاد نـبـرده بـود, بـا اعتقـاد راسخ به غيبت ولـى الله الاعظم, در طول بـيـش از ده قرن, اين خاطره را دنبال كرد و براى تبييـن مبانـى آن در عـصـر غـيـبـت, سختيها كشيد و در قالب گزاره ها و مقـوله هـاى كـلامـى چـون: مـسـاله ولايت, خلافت و غيبت امـــــام ومقـوله هـاى فقهى, چـون: دولـت سـتـم, پذيـرش ولايت از ســــوى ستمكـار, دولت عدل و ولايت فـقـيه, به بحث و مـداقه در آن زمينه نشست, فقيهان بـرجسته اى از جـمـلـه مقـدس اردبيلــــــى و شيخ جعفركاشف الغطاء و ملااحمـد نراقـى در سـده هـاى اخـير آن را در آثـار خـود مطـرح كـردنـد و امام خمينـى آن را به كمال رسانـد.

اهـميت بحث حكـومت اسلامـى بـراى اهل سنت, نيز كـم تــر از شيعه نبـود. در طـلـيـعـه قـرن حاضـر, هر چند انـديشه ورزانـى چـون:

رفاعه رافع الـطهطاوى, يعقـوب صنـوع, شبلى شميل و طه حسيـن, لب به ستايـش تمدن غـرب و دمـوكراسى حاكـم بر آن گشـودند, ولى سخت تاثير انديشه هاو آمـوزه هـاى سـيـد جمال الديـن اسدآبادى, فكر دينـى درجهان عرب و مـيـان روشـنـفـكـران اهل سنت, احيـا شـد و شيخ محمد عبده, شاگرد نـامـدار سـيـد, فكر دينـى را در چارچـوب گـرايـش به اصلاح اجتمـاعى, مـجـسـم سـاخت و به دنبــــــال او, عبدالرحمـن كـواكبـى, دو كتاب: طبايع الاسـتـبـداد و ام الـقـرى را نـوشـت. او با كتاب اولـى, استبداد عـثـمانـى را رسـوا كرد, مساله اى كه براى روشنفكران و نويسندگان قـرن 19, فـورى تـريـن مساله سياسى بود و با نوشتـن ام القرى, به ريـشـه يابى ناتوانى و درمـانـدگـى مسلمـانـان و راههاى از بيـن بـردن آن پــرداخت.

بر آيند ايـن حركتهاى فكرى, شخصيتى چـون محمد رشيد رضا بـود كه در جـهان اسلام سنى, آراى خـود را درباره حكـومت اسلامى, با نظم, روشـن و بـا شـجـاعت بيان كرد, محمد رشيد رضا, با نوشتـن كتاب:

الخلافه والامـه الـعـظمى, تفسير بـى طرفانه اى از فروپاشـى خلافت عثمانى و تـاسـيـس آراى نـويـن حـكـومت اسلامـى ارائه داد و بعد از او نهضت اخـوان الـمـسـلـمـيـن كه در ســــال 1928 ميلادى در مصر به دست حسـن الـبـنـاء, تاسيـس شـد, جهان اسلام را به صـورت گسترده اى به حكومت اسـلامى دعوت كرد, ولى سركـوبـى آنها به دست رژيمهاى عرب و خط مشـى مـحـافـظه كـارانه رهبـران آن در قبــال قـدرت سيـاسـى حـاكـم, از كشـش و جـاذبه آن كاست.

پـيـدايـش انقلاب مشـروطيت در ايـران, بـار ديگـر تـوجه انـديشه ورزان ايـرانـى, بـويژه علماى برجسته را به مساله حكومت و نظام حكـومتـى اسـلام, جـلـب كـرد. از آن ميـان, ميـرزا محمـد حسيــن نائينـى, شاگـرد مـيرزاى شيـرازى, كتاب ارزشمنـد: تنبيه الامه و تنزيه المله را به منظور تـوجيه شـرعى حكـومت مشـروطه, به رشته تحرير درآورد.

حكـومت اسلامـى از ديـدگـاه ميـرزاى نـائينى

نـائينـى كتـاب تنبيه الامه و تنزيه المله را نه بـراى بيــــان چگـونگـى حـكـومـت اسلامـى, بلكه به منظور تـوجيه شـرعى حكــومت مشـروطه, نـوشت. وى, ايـن رساله را در ربيع الاول سـال 1327ه.ق. به پـايـان رسـانـد و همـان سـال در بغداد منتشـر كرد.

نوشته نائينى, هر چند به طـور مستقيـم, به حكـومت اسلامى مربـوط نمى شـود, ولى در تـوجيه مشروطه, وجـوهى از حكومت اسلامى كه خـود از آن بـه (سلطنت اسلاميه)1 تعبيـر مـى كنـد, بيـان شـده است. از فحـواى كلام نـائينى به خـوبـى روشـن مى شـود كه نائينى شرايط را بـراى طـرح تمام نـماى حكـومت اسلامى, مناسب نمـى ديـده است. او, تنها برخـى از اصـول و قـواعد حكـومت اسلامـى را مطرح كرده است.

بـراسـاس نـوشته نائينـى, حكـومت دراسلام, عبـادت است: از امانت دارى نـوع و ولايت بـر نظم و حفظ و اقـامه سـايـر وظيفه هـــا و سياستها و به مـنـزلـه شـبـانـى گله است.2 بنـابـرايـن, حكـومت اسلامـى (شـورايـى) و (عـمـومـى) اسـت, نه استبـدادى و نيزماهيت حكـومت اسلامـى, نه تنها (ولايـت بـر سياست امـور امت) است, بلكه بنياد آن به مشاركت تمام مـلـت در نـوعـيات مملكت و بـر مشـورت بـا عقلايـى است3 كه عبـارت از شـوراى عـمـومـى4 مـلــــى است و آزادى5 و مساوات همه آحاد امت6 از اصول ديگر آن شمرده مى شـوند.

ميرزاى نائينى, حكـومت مشروطه را صددرصد اسلامى نمى داند; اما آن را در مـقـايسه با حكومت استبـدادى, به حكـومت اسلامـى نزديك تر مـى دانـد و بـه هميـن دليل, انتقـال از حكـومت استبـــدادى به مشـروطه را مـورد حمـايت قـرار مـى دهد.7

بـه نـظـر او, حـكـومت استبـدادى, هـم به معنــــــى غصب (رداى كبريايـى) خـداونـد و هـم غـصب (مقام ولايت), همراه با (ظلـم به عبـاد) است, ولـى مـشـروطـه فـقـط ظلـم به مقـام امـامت و ولايت است و بـس كه با اجـازه كسى كه داراى (ولايت اذن) است, مى تـواند لباس مشروعيت به تـن كنـد.8 نائينـى در تاييـد ايـن نكته آورده است: (پـس الـبـته لازم است نحـوه سلطنت اسلاميه را اگر چه متصدى مغتصب بـاشـد, بـه قـدر قـوه تحفظ كنيم و اگر محض تعليـم امت و از بـراى سـرمـشـق ولات و قـضات و عمال و به غرض التزام آنان به رفتار بر ايـن نهج و عدم تخلف از ايـن دستورالعمل بوده, پس لازم است تعليم كنيم.)9

علامه نائينـى, تاسف مـى خـورد از ايـن كه بـا تـوجه به نيازهاى زمان, از سـيـاسـات اسلامـى بهره نجستيـم و به اسيـرى و بنـدگـى طاغوتها در آمـديم و گرفتار شـديـم و گرفتاريها و دشـواريها را به كلى بى علاج پـنـداشتيم و در ايـن وادى داخل نشديـم و ديگران براى پى بردن به نـيـازها, خود را از ايـن اسارت پليد, رهاندند و گوى پيشتازى از ما ربودند.10

كژى كه در انـدك زمـانـى به مشـروطه راه يـافت و گـامهاى غيــر مسـوولانه اى كـه روشـنـفكـران غرب زده بـراى از هـم گسستـــن و فـروپـاشانـدن ايـن انـقـلاب بزرگ مـردمـى و آثار دستاوردهاى آن بـرداشتنـد, نسل نائينـى و بـلكه نسل بعداز او را از اعتماد به ايـن قبيل حـركتها نا اميـد كـرد و در نـهاد جامعه شيعى ايران, انتظار فـرصت ديگـرى را بـارور ســاخت.

ايـن انـتـظـار, پـس از سقـوط رضاخان, طى چنديـن مرحله ارزيابى و تـوانـا شـد. ظهور فـدائيـان اسلام, به رهبـرى شهيــــد هميشه جاويد,نواب صـفـوى, از ايـن مـراحل شمرده مى شـود, تا ايـن بزرگ تـريـن گام را امام خمينـى پـس از نهضت 15 خرداد 1342 بـرداشت.

امام خمينى و حكومت اسلامى

پـس از ميـرزاى نائينـى, امام خمينـى, بحث از حكـومت اسلامـى را دنبـال كـرد, بـا ايـن تفـاوت كه امـام ولايت فقيه را از مبـاحث فقيهى بيرون آورد و آن را در جـايـگـاه اصـلـى خـود; يعنى علـم كــلام قـرار داد. امـام روشـن كـرد كــه ولايت فقــيه در تفكــر كلامـى شيعه, دنبـاله امامت اسـت و بـحث امـامت و ولايت, از اصـول عقايـد اماميه شمرده مـى شـود; از ايـن روى نـمـى تـوانـد داخـل مباحث فـرعى فقهى باشـد, هر چنـد تـكـلـيـفـى بـودن پذيرش ولايت فقيه, بـراى همه مـومنـان , آن را از احـكـام تـكليفــى و داخل مباحث فقهى نيز قرار مى دهـد و مـى تـوانـد در فقه نيز, به ايـن اعتبار مورد گفت وگو قرار گيرد. بـه ديـگـر سخـن, ولايت فقيه به لحـاظ جنبه فعل الهى بـودن, يك بحث كـلامـى است و به لحـاظ جنبه فعل تكليفـى بـودن, يك بحث فقهى شمـرده مـى شـود.

امـام, مستقيـم, به سـراغ ديـدگـاه كلامـى و فقهى شيعه در زمينه حكـومت رفـت و از تـوجيه شرعى نظامهاى مـوجـود پرهيز كرد. امام خمينـى در تاريخ پرفراز و نشيب اسلام, تنها كسـى است كه با واقع گرايـى حيرت انـگـيزو حلـم و حكمت بـى ماننـدش, تـوانست هزاران بازدارنده را با استمداد از امدادهاى غيبـى, از جلـوى راه حركت بردارد و پايه هاى حـركت و حكـومت و حكـم اسلامى را براساس آنچه در كتاب و سنت تبييـن شـده اسـت و نـيـازهاى تاريخى و اجتماعى, ايجاب مى كند, بريزد. امـام, تـنـها عالـم دينى بـود كه تـوانست حق بـودن اصول پايه نظام را اثبات كرده و در عرصه ظهور مدينه ها آرمـان شهر اسلام را بـا بـنـيانگذاردن دولت اسلامى, عينيت بخشـد و حكمت عملـى اسلام را در عمل مجسـم كند.

امـام خـمـيـنـى, در سه مـرحله آرمان حـاكميت ديـن را از ذهنيت به عـيـنيت دگـر كـرد. او در مرحله نخست, با نـوشتـن كتاب ولايت فقيه و بـخـشهايى از كتابهاى: البيع و المكاسب المحرمه, مبانـى استدلالى يـكـى از اسـاسـى تـريـن مباحث كلام و فقه سياسـى شيعه; يعنى ولايت فـقـيـه در عـصر غيبت و چگـونگى ستيز و در افتادن با ولايت ستـم و قـلـمـرو اختيار ولـى فقيه در نظام سياسـى اسلام را پيـش كشيد و با ايـن عمل خود مشروعيت حكومت اسلامى را ثابت كرد.

در مـرحـلـه دوم كه از سـال 1357 تـا آخـر حيـات ايشــان ادامه يافت, مـعـمـارى ايـن بناى سترگ و بـى مانند را در عينيت جامعه به عهده گـرفـت و امـكـان عـينـى و عملـى آن را در گستـره حيات اجتمـاعى به نـمـايـش گـذاشـت و بـه پـاسخ شبهه ها و نكته هـاى پيچيـده اهتمام ورزيـد كه در طـول مسير پر پيچ و خـم انقلاب, تك تك مـردم جـامعه بـا آن رو در رو مـى شـوند.

در مـرحـلـه سـوم, بـا نـوشتـن وصيت نـامه سيـاسـى ــ الهى, به عنـوان آخـريـن پـيـام مـانـدگار چگـونگـى ادامه راه و به پيـش بردن حكـومت اسلامى و چگـونگى نگهبانى و پاسدارى از آن را روشـن كرد.

الـف. دور نـماى حكـومت اسلامـى در انديشه امام: ما پـس از نهضت 15 خـرداد 1342 با مفهوم حكـومت اسلامى به گونه روشـن (كه البته امام پـيـش از آن در كـتـابـهـا و آثار ديگرشان به طـور فشـرده به ايـن مـساله پرداخته بوده) و چگونگى آن در بنان و بيان امام آشنا مى شويم.

امـام پـس از آزدى از زنـدان در 25 ارديبهشت 1343, در سخنانـى, از قـدرت شـگـفت آور اسلام, سخـن به ميان آورد و حكومتهاى اسلامى روى كـارآمـده در تـاريخ, به جز, يكـى ـ دو تـاى آنها را غيــر عامل به احـكـام اسـلام دانست11 و يادآور شـد: اسلام مـى خـواهـد مسلمـانـان بـر همه مقـدرات عالـم حكـومت كنند.12

امـام, اسلام را بـراى هـدايت جامعه هاى بشـرى و به دست گـرفتـن زمـام امـور تـوانـا خـوانـد و در 18 شهريـور همـان سـال, گفت:

(اگـر بـنـا شـد حكـومت, اسلامـى باشـد, اگـر بناشـد ديانت اسلام حكـومت كنـد,تمـام ثغور حفظ مـى شـود.)13

از ايـن اشـارات كه بگذريـم, گستـرده تـريـن بحث امـام دربـاره حكـومت اسـلامـى, بـه سـال 1348 بر مى گردد كه در سيزده جلسه, از تـاريخ 1/11/1348 تـا 20/11هـمـان سـال, در ايـام اقــــامت در نجف اشرف, دربـاره مـبـانـى كلامى و فقهى حكومت اسلامى, سخـن گفت و مجمـوعه و يـرايـش يـافـتـه ايـن گفتارها, در پائيز 1349, با عنوان: ولايت فـقـيـه, در بـيـروت چـاپ و به كشـورهاى گوناگـون, از جمله ايران فرستاده شد.

امـام در ايـن كتاب, تـوجه همه مبارزان مسلمان را به كج انديشى و تبليغات خـائنانه استعمارگـران كه مـى گفتنـد: (اسلام حكـومتـى نـدارد, تشكيلات حكـومتـى نـدارد)14 فـراخـواند و گفت :

(از بـزرگ تريـن تاسيسهاى سياسـى و حقـوقـى اسلام, حكـومت است و بايد ضـرورت تـشـكـيل آن را باور داشته باشيم و كوشـش كنيـم كه دستگـاه اجـراى احكـام و اداره امـور بـرقـرار شـود.)15

امـام مبـارزه در راه تشكيل حكـومت اسلامـى را لازمه اعتقــاد به ولايت دانـسـت, بـويژه ولايت در امر حكـومت و جنبه هاى سياسـى آن را مـورد بـررسـى قـرار داد و به علمـاى آن عصـر يـادآور شــد:

(شما وظيفه داريد حكومت اسلامى تاسيس كنيد. اعتماد به نفـس داشته بـاشيـد و بـدانيـد كه از عهده ايـن كـار بـر مـى آييد.)16

بـه يـاران خـود سفارش كرد: تا از صفـر شـروع كننـد و از جنجال چنـد نـفـر غـرب زده و سـرسـپـرده نـوكـرهاى استعمار, هـراس به خود راه ندهند.17

امـام جـدايـى ديـانت از سياست را ساخته و پرداخته استعمارگران شمـرد و هشيـارانه مـى گفت:

(آنـها اين تفكر را ترويج مى كنند تا ديـن را از تصرف امور دنيا و از تـنظيـم جـامعه مسلمانان بـركنار سازنـد و در ضمـن, علماى اسلام را از مـردم و مبارزان راه آزادى و استقلال جـدا كننـد.)18 بـه نـظـر امـام, ايـن القاء ها تلقينها و به ذهـن خـوانـدنها, در ايـجـاد زمـيـنه لازم براى جدايى ديـن از سياست, حتى در حوزه هاى عـلـمـيـه نـيـز اثر كرده بـود, به گـونه اى كه اگر كسى مى خـواست دربـاره حـكـومت اسلامى سخـن بگـويد, بايـد تقيه مـى كرد.

منظور اصلـى اسـتـعمارگران از جـدايـى ديـن و سياست, چيرگـى بر منـابع اقتصـادى و به دست گـرفتـن امـور مـالـى آنها بود.

مـشـروعيت حكـومت اسلامـى: امـام خمينـى در كتــــاب ولايت فقيه, دليلهايى را بـراى ثابت كردن مشروعيت و بايستگـى عقلانـى حكـومت اسلامـى آورده و بـه ايـن مـنظور از شـواهد تاريخـى و نشانه هاى عقلـى زيادى كمك گـرفته كه مهم تـريـن آنها عبارتنـداز ايـن سه دليل:

1. عمل پيامبر در تشكيل حكومت.

2. بـايـستگـى استمـرار اجـراى احكام الهى و ويژه نبـودن آن به عصر پيامبر اكرم.

3. بـررسى ماهيت و كيفيت قانـونهاى اسلام به خـوبـى نشان مى دهد كه ايـن قانـونها براى تكـويـن يك دولت و بـراى اداره سياسـى و اقتصـادى و فـرهنگـى جـامعه تشـريع شـده اند.19

امـام از احـكـام مـالـى, احكام دفاع ملـى و احكام احقاق حقـوق و احـكـام جزايى اسلام سخـن به ميان مى آورد و نمونه هايى ارائه مـى دهـد كه همگـى از جـامع بـودن و حكـومت گـرايـى اسلام حكايت مى كنند و خـاطر نشان مى سازد: وجـود مجمـوعه قانونها براى اصلاح جامعه كافى نيست و به قـوه اجرائى احتياج دارد. به هميـن دليل. (خـداونـد مـتعال در كنار فـرستـادن يك مجمـوعه قـانـون, يعنـى احكـام شـرع, يك حكـومت و دستگـاه اجـرا و اداره مستقـر كــرده است.)20 غـيـر از دليلهاى ياد شـده در كتـاب البيع, به دو دليل ديگر بر مى خـوريـم كه براى بيان ضروت و مشروعيت حكـومت اسلامـى عرضه شده اند:

4. هـيـچ يـك از مـجمـوعه احكام اسلامى: سياسـى, مالى و حقـوقـى نسخ نـشـده انـد و تـا روز قيامت پايدار و پابرجا خواهند بـود.

هميـن مـانـدگـارى احكام, ناگزيـر خـواهان و خـواستار حكـومت و ولايتـى است كـه اجـرا و نگهدارى و پاسـدارى از آنها را به عهده بگيرد. اجـراى احـكـام, بـدون حكـومت امكان نـدارد; چرا كه سبب هرج ومرج مى شـود. جـداى از ايـن دلـيـل, حـفظ نظام اسلامى و حفظ مرزها از تهاجـم و تـجـاوز تـجاوزگران نيز, از امـور لازمـى است كه بـدون تشكيل حكـومت امكـان ندارد.21

5. امـام از روايـاتـى كه پـاره اى از آنها را دليل بـر نفــوذ فتـوا يـا قـضـاوت فـقها مـى دانـد, مشـروعيت حكـومت اسلامـى را استنباط مـى كـنـد و بـر ايـن بـاور است: مفاهيـم بيـش تر ايـن روايـات, بيـانگـر نيـابت ولايـى, در قلمـرو گستـرده اند.

امـام, بـا بهره گيـرى از تعبيـراتـى چـون: (الفقهاء امنــــاء الـرسل)22, (الـلهم ارحـم خلفـائى)23, (الفقهاء حصـون الاسلام)24 (انـى قـد جعلته عـلـيـكـم حـكمـا)25 و (ان العلمــــــاء ورثه الانبيـا)26 كه در روايـات آمـده انـد, بـايـستگـى ولايت فقيه در سطح اداره جـامعه و سـرپـرستـى حـكـومت را روا مـى شمارد و ايـن درحالى است كه از فقهاى پيشين كـم تر كسى به چنيـن استنباطهايى دست يافته است.

امام در كتاب البيع مى نويسد:

(اسـلام, هـمـان حـكـومت است در همه شـوون آن و احكـام شــــرعى قـوانيـن اسـلام هستند و احكام جلوه اى از جلوه هاى حكومت و حتى مطلـوبهاى بـالـفرض هستند و از وسائلـى هستنـد كه در جهت اجراى حكومت و بسط عـدالـت بـه كـار گـرفته مى شوند. پـس ايـن كه فقيه دژ اسلام است, مـعـنايـى نـدارد جز ايـن كه او سرپرست اسلام است, همچنان كه پيامر و ائمه(ع) سرپرست اسلام بـوده اند در همه امـور حكـومتـى.)27 امـام در ولايـت فـقـيه, پـس از بيان مستدل درباره بايستگـى حكـومت اسـلامـى, بـه پـيـشينه تاريخـى انحراف از ايـن اصل كه به عصـر بنى امـيـه بـاز مـى گـردد و در دوران بنـى عباس ادامه مى يابـد, اشاره مـى كـند و يادآور مـى شـود: روش آنها در حكومت, روشى ضد اسلامى و بـه صـورت نظامهاى حاكـم بر ايران, روم و مصر بـود و در دورانهاى بـعـد نـيـز, هـمان اشكال غير اسلامـى ادامه يافت. امام تاكيـد مـى كـنـد: عقل و شـرع بـر قيام بـراى دگرگـون كردن چنيـن حكـومتـى حكـم مى كـنند. در انقلاب سياسى مى بايـد, تا افزون بر پيـش گيرى از حكـومت طاغوت, زمينه را بـراى حكـومت اسلامى پديد آورد. امـام در بـخشى از كتاب ولايت فقيه فرق بيـن حكومت اسلامـى با ديگر حـكـومـتها را برشمرده است و حكـومت اسلامـى را مشـروط به قـانـونهاى اسـلام مـى دانـد و وظـيفه قـوه مقننه و مجالـس قانـونگذارى برنامه ريـزى بـراى وزارتـخانه هاى گوناگون و تشكيلات حكومت در چهارچـوب احـكـام اسـلامـى اسـت و در ويـژگيهاى زمامـدار و رهبـرى,افزون بـر ويـژگـيهاى عامه: عدل و تـدبيـر, علـم به قـانـون و عدالت را نيز از ويژگيهاى بــايسته مى شمارد. قـلمرو كارى و حـوزه اختيار ولى فقيه: مهم تريـن بخـش ديـدگـاه امـام خـمـينـى درمـوضـوع حكـومت, آن بخشـى است كه به روشنگرى حـوزه اختيار ولـى فقيه مى پردازد و احكام حكـومتـى بر اسـاس مصلحت را بـر احكـام اولـيـه و ثـانـويـه, در هـنگــــام بـرخـوردهـا و نـاسـازگـاريها پيـش مى دارد.

امـام, حـوزه اختيار ولـى فقيه را بسان حـوزه اختيار پيامبر(ص) و ائمه, گستـرده مى دانـد و مى نويسند:

(بـراى فـقيه همه آنچه بـراى معصـوم ثابت بـوده, ثابت است, مگر آن كـه دلـيل قـائم شـود كه اختيارات آنها از جهت ولايت و سلطنت آنها نـيست, بلكه مـربـوط به جهات شخصـى آنـان و به جهت شـرافت آنـان بـوده اسـت و يا آن كه اگـر چه دليل دلالت مـى كنـد كه فلان اختيار از جهت شـوون حـكـومتـى بـراى معصـوم ثابت است, اما بـا ايـن حال اختصاص به امـام مـعصـوم دارد و از آن, نقدى نمـى شـود همان طـور كه ايـن مطلب درجـهـاد غير دفاعى مشهور است, گرچه در آن نيز, بحث و تـامل راه دارد و امكان تسـرى آن به غيـر معصـوم هست.)28 بـارى امـام فـرق نـهـادن بيـن حكومتى رسول الله و ولى فقيه را, نـاخـردمـندانه مـى داند;29 زيرا ولايت فقيه, بـى گمان شعبه اى از ولايت رسول خداست.

الگويابى

از مسائل مهمى كه در اين مرحله وجود داشت, يافتـن و ارائه نمونه تـاريخـى حكـومت اسلامـى بـود. مطالعه آثار نـوشتارى و گفتارهاى امام خـمينى, نشان مى دهد كه از نظر ايشان حكومت اسلامى در طـول تاريخ تـمـدن اسـلامـى از عـمر كوتاهى برخوردار بـوده است.30 به جز چنـد سـالـى در زمـان پـيـغـمـبـر اسـلام(ص) و در حـكــــومت بسيار كـوتاه امـيـرالـمـومـنـين(ع), جريان نداشته است.31 ايـن بـود كه استناد حـكـومـت اسـلامـى را مشى حكومتى رسول اكرم(ص) و حكومت امام على معرفى مى كرد.32

امام خمينـى, عامل بيگـانگـى مسلمـانـان را از حكـومت اسلامـى و مهجـورى ايـن نـظـام مقدس, ناآگاهى مسلمانان از مصالح خود و در سده هاى واپـسـيـن, دسيسه هاى استعمارگران مـى دانست. ايشان در پژوهشهاى ژرف و طـولانى خود به اين نتيجه رسيده بود: ايـن پديده شـوم از آن روزهـايـى در جـهـان اسلام آغاز شد كه به گوناگـونـى زواياى اسلام, توجه نشد.33

ايـن بـود كه در 22 مهرمـاه 1357, همزمـان بـا اوج گيـرى انقلاب الهى ايـران, در سخنـرانـى خـود به ايـن نكته اشـاره كـــــرد:

(در قـرنـهـاى سـابق يك دسته متكلميـن بـوده انـد كه اينها روى فهم تـكـلـم خـودشان, روى فهم ادراك خـودشـان, اسلام را آن طـور تـوجيه مـى كـردنـد كـه خـودشان فهميده بـودنـد. يك دسته فلاسفه بـودند كه روى فـلسفه اى كه آنها مى دانستند, اسلام را به صـورت يك فلسفه ادراك مـى كـردنـد, خيال مى كردند كه مكتب فلسفـى است.

يك دسته عرفا و ايـن طـايـفه بـودند كه اسلام را به فهم عرفانـى تـوجيه مـى كـردنـد و اسـلام را كـانـه يـك مـكـتـب عرفـانـى مـى دانستد, تا ايـن زمانهاى آخر... كه اسلام را يك مكتب مادى تصـور كردند.)34 زنده كردن همه زواياى اسلام, وقتى ممكـن مى شـود كه در عرصه جامعه حـضـور يابد و در همه زواياى زندگـى فردى و اجتماعى به كـار بيفتـد و احكـام آن, يك به يك اجـرا شود.

امـام با تـوجه به اين حقيقت بـود كه در طول چنديـن دهه مبارزه به كـم تر از پـويايى حكـومت اسلامى بسنده نكرد. با تلاش بسيار و شبـان و روزان حـقـايق را روشـن سـاخت كه دور نماى حكـومت الهى اسلام, در عـروق مـلـت ريـشـه دوانـد و زنگـار دلها پـاك شــد و خردها تـوانايى درنـگ يـافتند و اين نظام مقدس براى مبارزيـن و خـرد ورزان درخـور فهم و عامل فخـر شـد.

حـكـومـت اسـلامـى براى امام حكـومت قانـون35, مظهر عدالت حقيقى و بـرخـوردارى از نـعـمتهاى الهـى 36, مـــانعى بـراى خيــانت, غارتگـرى و هـرج و مـرج37 بـود و دولـتـهـاى اسـتـبــــدادى در باور امام, در ناسازگارى آشكار, بـا حكـومت اسلامـى بـودنـد.38.

ب. حـكـومت اسلامى در عينيت جامعه: پـس از پيـروزى انقلاب اسلامـى در پـرتو آمـوزه هاى اسلام, تـوجهات حضرت حق و پشتيبانى بى دريغ مردم و رهـبرى خردمندانه امام خمينى در 22 بهمـن 1357, زمان آن رسيده بـود كـه انديشه حكومت اسلامى جامه عمل بپـوشد و باورها و انـديشه هـاى مـربـوط به حكـومت اسلامـى و ولايت فقيه كه در طـول قرنهاى گذشته, مـورد گـفـت وگـو قـرار گـرفته بـود, در قالب يك نظام سياسى تبلور يابد.

امام خمينـى, بر اساس خـواست عمـومـى ملت ايران و برابـر اصـول قانـون اسـاسـى نظام اسلامـى, در نقـش رهبر انقلاب, ولايت و هدايت جامعه را بـر عهده گرفت. او مشـى سياسـى را دنبال كرد, تا چشـم از جهان فـرو بـسـت. در طـول ايـن مـدت, زواياى نـاپيـدايـى از سيستم حكومت اسلامى روشـن شد كه خود به پژوهش مستقلى نياز دارد.

بـى گـمـان يـكـى از مـواردى كه در طـول انقلاب, امـام به گـونه روشـن نـظـرخـود را دربـاره مشروعيت و حوزه اختيار حكومت اسلامى اظهار داشـت, مـربـوط مى شـود به پاسخ نامه رئيـس جمهور, در 16 دى ماه سال 1364.

امـام در ايـن نـامـه, دربـاره حـوزه اختيـار و قلمـرو كـــارى حكومت اسلامى اظهار داشت:

(حـكـومت كه شعبه اى از ولايت مطلقه رسـول الله, صلــــى الله و عليه وآلـه وسلـم, است, يكى از احكام اوليه اسلام است و مقدم بر تمـامـى احـكـام فـرعيه, حتـى نمـاز و روزه و حج است. حـاكـــم مى تـواند مسجد يـا مـنـزلى را كه در مسير خيابان است, خراب كند و پـول منزل را بـه صـاحبـش رد كند. حاكـم مى تواند مساجد را در موقع لزوم تعطيل كـنـد و مسجدى كه ضرار باشد, در صـورتى كه رفع بدون تخريب نشـود, خـراب كـند. حكومت مى تـواند قراردادهاى شرعى را كه خـود بـا مـردم بـسـته است, هـر مـوقع آن قـرارداد مخالف مصالح كشـور و اسلام باشد, يـك جـانـبـه لـغو كند و مى تـواند هر امرى را چه عبادى و ياغير عـبادى است كه جـريان آن مخالف مصالح اسلام است, از آن مادامـى كه چـنـيـن اسـت, جلـوگيرى كند. حكـومت مى تـواند از حج, كه از فرايض مـهـم الـهـى اسـت, در مـواقعى كه مخـالف صلاح كشـور اسلامـى دانست, مـوقتـا جلـوگيـرى كنــــد.)39

بـيان و بنان امام و سيره عملـى ايشان در بـرخـورد با قـدرتهاى شرق و غرب و اهتمام به استقلال و آزادى و احياى ارزشهاى اسلامـى, مسير حـكـومـت را نشان مـى داد و راههاى نارفته آينده را پرتـو افشانى مى كرد.

امـام در عمل نشـان داد كه جهت گيـرى اقتصاد اسلامـى در راستـاى حفظ منابع محـرومان و گستـرش مشاركت عمـومـى آنان است و مبارزه اسلام با زرانـدوزان, بـزرگ تريـن هـديه و بشارت آزادى انسان از اسـارت فقـر و تهيـدستـى به شمـار مـى رود:

(صاحبان مال و منال در حكـومت اسلام, هيچ امتياز و بـرتـريـى از ايـن جـهت بـر فقـرا نـدارنـد و ابـدا اولـويتـى به آنـان تعلق نمى گيرد.)40

يادآور شد:

(ثـروتـمـنـدان هـرگـز به خاطر تمكـن مالى خـود نبايد در حكومت و حـكمرانان و اداره كنندگان كشـور اسلامـى, نفـوذ كنند و مال و ثـروت خـود را بـهـانـه فـخـرفـروشـى و مباهات قرار دهنـد و به فقـرا و مـسـتـمـنـدان و زحـمـتـكشان, افكار و خواسته هاى خـود را تحميل كنند.)41

امـام بـهاى بيـش تر را در حكـومت اسلامـى از آن كسانى دانست كه از تـقواى فزون ترى برخوردار باشند.42 اجرا و برنامه ريزى ايـن مهم را از وظـيفه ها و كارهاى مهم همه مـديـران و كـارگزاران و رهبـران و روحـانيـان به شمارى آورد:

(بـا فـقرا و مستمنـدان و پابرهنه ها بيـش تر حشر و نشر و جلسه و مـراوده, و معارفه و رفـاقت داشته بـاشنـد, تـا متمكنيـــن و مرفهين.)

در كـنـار مـسـتـمنـدان و پـابـرهنه ها بـودن و خـود را در عرض آنان دانـسـتـن را, افـتـخار بزرگـى مـى دانست كه بهره دوستـان خدا شده است.43

امـام در آميختگـى, رفت و آمـد و حشـر و نشـر بـا اغنيـــــا و ثروتمندان را نـاسازگار با سيره و روش انبيا و اميرالمومنيـن و معصـومـان(ع) مـى دانست44 و سـاده زيستـى را به همگـان, بخصـوص روحانيت, سفارش مى كرد.45

امام, كم كـم همه انگيزه هاى وحشت جامعه اسلامـى را از ميان برد و نـشـسـتـهـاى طاغوتـى را سركوب كرد و حكـومتها را خدمتگزاران ملت خـوانـد46 و سـلامت يك كشـور را در ايـن ديد كه ميان دستگاه حاكمه بـا مـلت تفاهـم وجـوده داشته باشـد.47 سرانجام فلاكت بار حكـام جـور و غيـر مـردمـى را درس عبـرت خـواند.48

او, به همه هشدار دارد:

(در حـكـومت اسلامـى, همه مـردم از ايـن به بعد, از خـودشــــان بترسند, نـه ازحـكـومت, ازخـودشان بترسند كه مبادا خلاف بكنند .

حكـومت عدل از خـلافـهـا جـلـوگـيرى مى كنـد, جزا مـى دهد. ما از خودمان بايد بترسيم كه خلاف بكنيـم و الا حكومت اسلام خلاف نخـواهد كرد.)49 امـام احـكـام قـضايى, حكـومتـى و سياسـى اسلام را احيا كـرد. شنـاخت درسـت حـكـومت و جـامعه را مهم دانست, تـــا نظام بتـوانـد بـراسـاس آن بـه سـود مـسلمـانان بـرنامه ريزى كنـد و اجتهاد مصطلح در حـوزه هـا را كـافـى نــــدانست و اظهار داشت:

(يـك فـرد اگـر اعـلـم در علـوم معهود حـوزه هـا بـاشـد, ولــى نتواند مـصـلـحت جامعه را تشخيص دهد و يا نتـواند افراد صالح و مفيد را از افـراد نـاصـالح تشخيص دهد و به طـور كلـى در زمينه اجتماعى و سـيـاسـى فـاقـد بينش صحيح و قدرت تصميـم گيرى باشد, ايـن فرد در مـسائل اجتماعى و حكـومتـى مجتهد نيست و نمى تـواند زمام جامعه را به دست گيرد.)50

و يادآور شد:

(در حـكـومـت اسـلامـى, هميشه بـايـد بـاب اجتهاد بـاز بـاشـد و طبيعت انـقلاب و نظام همـواره اقتضا مـى كنـد كه نظرات اجتماعى ـ فقهى در زمـينه هاى مختلف ولـو مخالف با يكـديگر, آزادانه عرضه شـود و كسـى تـوان و حق جلـوگيـرى از آن را ندارد.)51

ج. حكـومت اسلامـى در وصيت سيـاسـى الهى امـــام: وصيت در مفهوم حقـوقـى, از حـق دسـت يـازى حـكـايـت مـى كنـد كه شخص به طـــور مستقيـم يا با واسـطـه, پـس از مـرگ در ميراث مادى خود مى تواند داشته باشد و مـوصـى از ايـن راه دست يازيها و حق استفاده زمان حيـات خـود را به حـق اسـتفـاده و دست يـازى بعد از مـرگ مـــى پيـونـدانـد و دامنه آن به داراييهايـى كه فـرد از خـود به جاى گذارده, محدود مى شـود. ولى در مـفـهـوم الهى و سياسى آن, موضوع وصيت فـراتر از پيـونـدهاى اشخاص اسـت و از قـلـمـرو گستـرده و اجتماعى ترى برخـوردار است و سرمايه هـاى مـعـنـوى مـوصى را در بر مى گيرد و از درنگ و درايت بيش ترى حـكـايـت مى كند. به هميـن دليل بيش تر ايـن گونه وصيتها, از سوى چهره هاى برجسته معنوى و زمـامـداران بـرجسته صـورت گـرفته است. در اسـلام, وصيت الهى ــ سياسـى, از زمـان پيـامبـر رواج داشته است و مـنـابـع خـبـرى و روايى, سرشار ازايـن گونه وصيتهايند. بخش مهم عـهـدنامه ها نيز در رديف وصاياى سياسـى قراردارنـد. عهدنامه هاى حـضـرت علـى(ع) به مالك اشتر نخعى و محمد بـن ابـى بكر, از بخشهاى عمده وصاياى سياسـى امـام(ع) شمـرده مـى شـونـد. ايـن سـنـت, بـعدها در ميان متفكـران و زمامـداران مسلمان, ادامه يـافـت و تـا عـصـر حاضـر دوام آورد. وصيت نامه عطار نيشابـورى52, وصـيـت نـامـه مـلاعلـى بـن ملامحمـد طـالقـانـى, وصيت نامه علاء الـدوله سمنانـى و علامه مجلسى53, همه از ايـن مقـوله اند. وصيت در هر دو معنى خـود, از صبغه دينـى بـرخـوردار است و در هزاره هـاى گذشته, جزو احكــام شنـاخته شـده اديـان ابـراهيمـى شمـرده مـى شده است.

جـايگاه ويژه وصيت در نظام ارزشـى اسلام, سبب شـد, در فقه و كلام و عـرفان, مـورد تـوجه و تامل قـرار گيرد و امام خمينـى, بـدون تـرديـد, در ميـان فقها, متكلمان و عرفـا از انگشت شمـارتـريـن افرادى است كه وصـيـت نـامـه سياسـى از خـود به يادگار گذاشت و با اين عمل خـود, چـنـيـن سنت ديريـن و سازنده را ميان متفكران و چهره هاى سياسى, زنده ساخت.

امـام خـمـيـنـى با وصيت نامه سياسـى الهى خـود, به حضـور ميان امت ادامـه مـى دهـد و اجـراى آن در هـمه حـوزه هـاى انقلاب, به دوران امـام خمينـى, دوام مـى بخشـد, دورانـى كه دشمنـان, بــا ارتحـال امـام, آن را خـاتمه يـافته مـى پنـداشتند.

امـام, دروصـيـت الـهـى خـود, چنانكه رسـم رهبـران سياسـى است, به آرزوهـاى انـجـام نـشـدنـى نـپـرداخته است. او به عنـوان يك رهبر فـرهـيـخـتـه و فرزانه, روى نكته هايـى انگشت گذاشته و از مقـوله هـايـى سـخـن رانـده كه امكان پياده شـدن آنها مـى رود.

آن عزيز, سـخنـى فراتـر از حـدومرز تـوانائيهاى يك ملت به ميان نيـاورده است. بـراى او, وضـع خـوشـايـنـد, رفـع نـاهنجـاريهاى معنـوى, فـرهنگـى, اقـتـصـادى و سـيـاسـى جـامعه, به انـــدازه توانائيها و كششهاى مردم اسـت و هـمـيـن, رمز مهر و علاقه باطنى مـردم به اوست. او از بـاطـن مـردم و از تـوانـايـيـهـاى آنـان سخـن مـى رانـد. وصيت امام در يك كـلـمه, زبان معنـوى و فـرهنگ بـرومنـد تـوده هاست و بـا منظومه فكـرى مـردم همنـوايـى دارد.

وصـيـت سـيـاسـى الـهى امـام, آخـريـن نگـارش و يكـى از پـرتيراژتريـن كـتـابهاى تاريخ مطبـوعات ايران است كه نزديك به دو ميليـون نسخه از آن چـاپ و به زبانهاى بيـن الملـى تـرجمه و نشر يافته است. اگـر حـجـم ايـن وصـيـت و وصيت نامه شـرعى امام را باهـم مقايسه كنيـم, خـواهـيـم ديـد كـه امام چقـدر به وصيت شـرعى خـود, در برابـر وصيت سـيـاسـى, كـه به مصالح امت اسلامـى مربـوط مى شـود, كـم اهميت داده اسـت. وصـيـت سـياسى الهى امام, در واقع بخـش پايانـى كتاب (ولايت فـقـيـه) و كامل كننـده نظريه با ارزش حكـومت اسلامى است كه قرنها مورد تـوجه ارباب نظر بـوده است. وصـيـت نـامه سياسى الهى امام, در حقيقت, آخريـن سفارشهاى ايشان بـراى كـامل كردن و پاسدارى از حكـومت اسلامـى, به عنـوان يك امانت الـهـى است كه آثار حيات بخـش و معنـوى آن به مـرزهاى ايران محـدود نـمـى شـود. انديشه جهانى امام خمينـى همه ملتهاى محـروم جهان را در بـر مـى گـيـرد. او اسطـوره مبارزانـى چـون:

گاندى, نهرو, لنين, مـائـو و هوشى ميـن را شكست و الگوى مبارزى را به تصـوير كشيد كه در جهان مقاومت ملتها, هرگز سابقه نداشته است.

امـام خمينى در وصيت سياسى ـ الهى خـود, در دو مقام بحث مى كند:

الـف. انـقـلاب اسـلامـى ايـران يك رويـداد الهى و غيـرقابل قياس بـا انـقـلابـهاى ديگـر است. ايـن انقلاب بزرگ و شكـوهمنـــد, در (پيدايـش), (چـگـونـگـى مـبارزه) و (انگيزه) از نهضتهاى برجسته ديگر جهان, مـتـمايز است و به ايـن ديد بـراى مطالعه آن نبايـد از همان عينكـى اسـتفاده كـرد كه در مطـالعه انقلابهاى ديگـر به كار گرفته مى شود. خود به خـود, انقلاب اسلامى ايران, درجست وجـوى تاسيـس نظامـى است كه از نـظـر مـاهـوى بـا نـظامهاى ديگـر, به طور كامل و بنيادى فرق دارد.

ب. آسـيـب شـنـاسـى حـكـومت اسلامى. فرقهاى ماهـوى انقلاب اسلامـى با انـقـلابـهـاى ديگـر: حكومت اسلامـى بسان هيچ يك از حكـومتهاى موجود نـيـسـت, در مثل (استبدادى) نيست, تا رئيـس دولت مستبد و خـودراى بـاشـد, مال و جان مـردم را به بازى بگيـرد و در آن به دلخـواه دخل و تـصـرف كـنـد و هـر كـس را اراده اش تعلق گــرفت بكشـد و هـر كـس را خـواسـت انعام كنـد.54 فـرقـش با حكـومتهاى مشروطه سلطنتـى و جمهورى در ايـن اسـت كـه: در حـكـومـت اسلامى, اختيار قانـونگذارى از آن خـداونـد مـتـعـال است.55 خـدا مقـام حكـومت و ولايت بـر مردم را به امـام مـعـصـوم اعطا كرده و امام هـم فقيه واجـد شـرايط را گمارده اسـت و پـيـروى از او در واقع پيروى از امام معصـوم است و مخالفت بـا او مخالفت با امام و به منزله انكـار ولايت تشـريعى الهى است.

پـس حكومت اسلام, چيزى جز حكـومت قانـون نيست56 و زمامـدار بايد علم به قوانين داشته باشد.57

در انـديـشـه امـام خـمـيـنـى, مـاهيت انقلاب اسلامـى ايـران بـا همه انـقـلابـهـا, در پـيـدايـش, چگـونگـى مبارزه و انگيزه فـرق دارد.58 پـيـدايـش انـقلاب اسلامـى را بـايـد (در تاييـدات غيبـى الهى)59 جست. اگـر دسـت تـواناى خـداوند نبـود, امكان نداشت بر خلاف كمـى جمعيت, تـفـرقـه افكنيهاى قلـم و زبـــــان بمزدان در مطبـوعات و سخنـرانيها و مـجالـس ضد اسلامـى و ضـد ملـى, مـراكز عياشـى, فحشا, قمار و مسكرات و مـواد مـخـدر, وضـع دانشگاهها و مـراكز آمـوزشـى, انزواى روحـانيت, ملت به صـورت يكپـارچه قيام كننـد.60 (... رمـز بـقـاى انـقـلاب اسلامـى, همان رمز پيروزى آن است و رمز پـيـروزى را ملت مـى دانـد و نسلهاى آينـده در تاريخ خواهند خـواند كـه دو ركـن اصلـى آن عبارتند از: داشتـن انگيزه الهى و مقصد عالـى حـكـومت اسلامى و اجتماع ملت در سراسر كشـور, بـا وحـدت كلمه61 و بـا همـان انگيزه و مقصـد.)

بـه ايـن گـونـه است كه امـام پيـدايـش انقلاب را بـا دو عنصـر; يعنـى كيفيت مبـارزه و انگيزه آن, مـرتبط مـى داند:

كـيفيت مبـارزه را ملت از مكتب اسلام آمـوخته انـد و به هميـــن دليل, دشـمـنـان, اسلام را هدف قرار داده اند و مى كـوشند ملتها, بخصـوص مـلـت ايـران را از اسـلام مايوس كنند.62 چـون دشمنان به خـوبـى مى دانـنـد كـه توحيد كلمه امت اسلامـى, از كلمه تـوحيـد سربرمى آورد, بـنابرايـن, كسـى نمـى تـواند مقربه شعار لا اله الا الله; يعنـى كلمه تـوحـيـد بـاشـد و نـسبت به مسلمـانان ديگـر, بـى تفاوت و با آنان تـوحيد كلمه نداشته باشد. اساس تشكل امت و حدت است و اساس وحـدت يـك انـگـيـزه الـهى; يعنـى بـدون داشتـن انگيزه الهى نمـى تـوان به وحـدت دسـت يـافت و زيـر ســايه درخت تناور تـوحيد نشست و از ثمرات حـيـات بـخـش آن بـرخـوردار شـد.

با ياد خدا به سـوى خودشناسـى و خـودكفايـى در همه ابعادش بايد پيش رفت.63

عـنـاصـر مـهـم حكومت اسلامى: عناصر مهمى كه استخـوان بندى حكومت اسـلامـى را بـه وجـود مـى آورنـد و مـورد تـوجه امام بـويژه در وصيت سـيـاسـى ـ الهى ايشان قـرارگرفته اند, عبارتنـد از: ملت, رهبـر و شـوراى رهبـرى, و قـواى سه گـانه. بـا ايـن حـال امـام سفـارشهاى مهم و سـازنـده اى بـه هـمه مسلمـانـان و مستضعفــان جهان و حتـى گروهها و اشـخـاص مـخـالـف نظام, دارد و ايـن خـود از سعه صـدر و چشـم انـداز گستـرده ايشـان حكـايت مـى كند.

1. مـلـت: امـام سعادت واقعى جــــامعه را در تكـامل روحـــى و تـواناساز مـعنـوى ملت مـى بيند و در ايـن راستا اراده مردم را بيـش تر از هر عـامـل ديگر دخيل مى داند. او نفـى نمى كند كه با رهبرى درست مى تـوان مـردم را هـوشيار و خردمند كرد, ولـى تنها اراده رهبـرى را كـافـى نـمـى دانـد, امام بـا ايـن كه همه تلاش خـود را بـراى رشـد و تـرقـى مـادى و معنـوى ملت ايـران به كار بست, ولـى هرگز اثرگذارى تـلاش و اراده مـردم را در پـيـدايـش و تـكـامـل انـقلاب, ناديده نـانـگـاشت. او پيروزى انقلاب اسلامـى و استوارى و پابرجايى حكومت الـهى اسلام را نتيجه جهاد عظيـم مردم مـى دانـد.64 بها و ارزشـى كه امـام بـه مـلـت مـى داد, سـبــب شـد, مردم در سايه رهبرى ايشان, اسـتعدادهاى نهان خـود را بروز دهنـد, اعتمـاد به نفـس پيـدا كننـد و بـا ديـدن خـلــوص عمل و شجـاعت و حكمت رهبـر خـود, به كنـش اجتمـاعى روى آورنــد, ارزش مـكتب اسلام را در جريان عمل پى ببرند و با آن پيـوندى ناگسستنى داشته باشند و در پرتـو تعاليـم الهى ايـن مكتب و رهـبـرى امام امت, در همه عرصه هاى داد وستـد اجتماعى, به ايثار و فـداكـارى بـپـردازنـد, تا جايـى كه امام به شاگـردان مكتب خـود و تـربيت شدگان مدرسه انقلاب, فخر مى فروخت و به وجـود آنان مباهات مـى و رزيـد. ايـن است كه در بخشـى از وصيت خـود مـى نـويسـد:

(اسـلام بايد افتخار كند كه چنيـن فرزنـدانـى تربيت نمـوده و ما همه مفتخـريـم كه در چنيـن عصـرى و در پيشگـاه چنيـن ملتـى مـى باشيـم.)65 امـام خمينـى, معتقد بـود اسلام در ميان ضعيفان پيدا شـده است: (از مـيان گـدايـان مـدينه و مكه) انبيـا هـم اشـراف نبـودنـد, آنـان نيز از مـيـان ضـعفـا و طـرفـدار همــانها نيز بودند.66 ايـن است كه امام در مـيـان اقـشـار مـختلف ملت, بيـش از همه, به محـرومان و تـوده هاى زحـمـت كـش ارزش قـايل بـود و آنان را (نور چشـم) و (ولى نعمت) همه مـى خـوانـد67 و جـمـهورى اسلامى را ره آورد فـداكاريهاى آنان مـى دانـسـت.68 دوسـت داشـت هـمـه افـراد مـلـت را در رفـاه و آسـايـش بـبينـد.69 سفـــارش مـى كرد:هيچ گاه سلاح مبارزه با ظلـم و استكبار و اسـتـضـعـاف را بـر زمـيـن نـگـذاريـد.70 به مجلـس و دولت و دست انـدركـــاران سفارش مـى كند: (قـدر ملت را بـداننـد و در خـدمتگزارى به آنان, بـويژه مستضعفان و مـحـرومـان و ستمـديدگان, فروگذارى نكنند... ما براى احقاق حقـوق فقرا در جـوامع بشرى, تا آخريـن قطره خـون دفاع خواهيـم كرد.)71 او, بـه خـوبـى دريـافته بود: مرفهيـن بى درد, نه تنها به دنبال دگـرگـونـى در جـامعه نيستنـد, بلكه بـا تمـام وجـود بـا هـر حـركت حق گـرايـانه و عدالت طلبـانه اى كه بخـواهد بنيانهاى تفكر طاغوتى را سـسـت و پـايـه هاى حكومت عدل اسلامـى را استـوار سـازد, مخـالفت مـى كنند.

امـام واژه مـستكبريـن را بـر حكـومتها, پادشاهان و قـدرتهايـى اطلاق مـى كـنـد كه براى اعمال سلطه بـر مردم ضعيف و محـروم تلاش مـى كنند و از نـظر ايشان, مستكبران قطب مخالف مستضعفان هستند و مكتبهاى الـهـى در طـول تـاريـخ بـه حـمـايت از مستضعفــــان و براى سـركـوبـى مـسـتكبران برخاسته انـد. مستكبران بـرخلاف دارا بـودن قدرت و ابهت ظاهرى, از درون به شدت پوسيده و پـوشالى اند و مستضعفان بايد با ادامـه جـهـاد و مـبارزه, زميـن را از لـوث وجـود ايـن دشمـان خـدا و انسـان پـاك كنند.

نقـش اثرگذار و انسان ساز اسلام, در تعالـى ملت, براى امام بيـش از هـر كـس ديـگـر شـناخته شده بـود. از ايـن روى, از مردم مـى خواهد نـعمت حكومت اسلامى را همچـون عزيزتريـن امور, قدر بدانند و از آن پـاسـدارى كـنـنـد و در راه آن كه امانت بزرگ خـداوندى است كـوشـش كـنـنـد و از مـشـكـلاتـى كـه در ايـن صـراط مستقيـم پيش مى آيد, نهراسند.72

بـه آنـان تـوصـيه مى كند نسبت به مسووليتهاى خـود حساس باشند و كـارهـايـى كه بر عهده دارند, برابر قاعده ها و ترازهاى اسلامـى و قانون اساسى انجام دهند:

(در تـعييـن رئيـس جمهورى اسلامـى مشـورت كـرده و بـا علمـــا و روحانيون بـا تـقـوا و متعهد جمهورى اسلامى نيز, مشـورت نموده و توجه داشته بـاشند, رئيـس جمهور و وكلاى مجلـس از طبقه اى باشند كه محروميت و مـظلوميت مستضعفان و محرومان جامعه را لمـس نموده و در فكر آنان بـاشـنـد, نه از سرمايه داران و زميـن خـواران و صـدرنشينـان مـرفه و غـرق در لـذات و شـهـوات كـه تـلـخــــــى مـحروميت و رنج گرسنگان و پابرهنگان را نمـى تـوانند بفهمند.)73

و از همه ملت مى خـواهد كه هر كـس به مقدار تـوان و حيطه نفوذش در خدمت اسلام و ميهن باشد.74

او در همان حال كه در طـول وصيت خـود, روزگار سياه و پـرادبـار پيـش از انـقلاب را در اذهان مجسـم مـى كند, دورنمايـى از آينـده مطمئن و نـويـد بخـش را در پيـش روى ملت مـى نمـايـاند.

2. رهـبـر و شـوراى رهبـرى: ولايت فقيه, به عنـــــوان تنها وجه مشروعيت حكومت در عصر غيبت, از اصول بنياديـن حكومت اسلامى است. در سيستـم حكـومت اسلامى, رهبر نسبت به ديگران, هيچ امتياز شخصى ندارد[) .رهبر و شـوراى رهبرى, بايد] خـود را وقف خدمت به اسلام و جمهورى اسـلامـى و محـرومـان و مستضعفـان بنمـاينـد و گمـــان ننماينـد كه رهبرى فـى نفسه بـراى آنان تحفه است و مقام والائى, بلكه وظيفه سنگيـن و خطـرنـاكـى است كه لغزش در آن اگـر خــداى نخواسته با هواى نفـس باشد, نـنگ ابدى در ايـن دنيا و آتـش غضب خـداى قهار را در جهان ديگـر در پـى دارد.)75

3. قـواى سه گانه: در حكومت اسلامى تقسيـم كار نهادها و جدا بودن قـوا در حـكـومـت اسـلامـى: به مقننه, قضـائيه و اجـــرائيه, يك اصل پـذيـرفـته شـده است و امـام دربـاره هـر يك از ايـن قـوا, سفارشهايى دارد:

الف. قوه مقننه: در انديشه امام, قـوه مقننه كه قانـونهايى كلى و بـايـسـتـه اجراى نظام اسلامى را وضع مـى كنـد, از جايگاه ويژه اى بـرخـوردار اسـت و با ر اصلـى بر دوش نمايندگانـى است كه با تـوجه بـه مـيـزان تـعـهـدشـان بايد برگزيده شـونـد, امام ضمـن اشاره به آسـيبهاى غم انگيزى كه اسلام و ايران, از مجلـس شـوراى غيـرصـالح پـس از مـشـروطه تـا عصـررژيـم ننگيـن پهلــوى و نيز نماينـدگان ناشايسته و نـوكـرماب, ديده است, يكـى از برجستگيها و امتيازهـاى ايـن قـوه را در نـظـام اسـلامـى, انتخـابـى بـودن نمايندگان مجلـس شـوراى اسلامى مـى دانـد كه بدون دخالت دولت, و خانهاى ولايات به مجلـس شـوراى اسلامـى راه مـى يـابـند. امام از همه مردم مـى خـواهد تا با اراده قـوى و خـلـل نـاپـذير, در هر دوره انتخابات شركت كنند و به كانـديـدهاى مـتـعـهـد به اسلام و جمهورى اسلامى راى دهند.76 از نمايندگان مى خـواهد با كمال حسـن نيت و بـرادرى, با هـم مجلسان خـود رفتار كننـد و هـمـه كـوشـا بـاشند كه قانـونها: اسلامـى و از مسير اسلام منحرف نـبـاشد و از (قـوانيـن مخالف با شرع مطهر) و (قانـون اساسى) بدون هيچ ملاحظه اى جلوگيرى كنند.77 (بـه ضروريات كشـور كه گاهى با احكام ثانوى و گـاهـى به ولايت فقيه بـايـد اجـرا شـود تـوجه نمـاينـــد.)78 و از نـفـوذ (عناصـر منحـرف) كه با (دسيسه و بازى سياسـى وكالت خـود را به مـردم تحميل)79 مـى كننـد, جلـو بگيـرند.

ب. قـوه قضائيه: امام در بند (ح) وصيت نامه سياسـى ـ الهى خـود به امـر قـضاوت پرداخته و آن را از (مهمات امـور) شمرده است كه (با جان و مال و نامـوس مردم) سروكار دارد. سفارش مى كند: عالـى تـريـن مـقام قضايـى از ميان اشخاص متعهد سابقه دار و صاحب نظر در امور شـرعى و اسلامى و در سياست, انتخاب شود. از شـوراى عالى قضايى مى خواهد:

(امـر قـضـاوت را كـه در رژيـم سـابق بـه وضــع اسفنـاك و غــم انگيزى درآمـده بـود, بـا جـديت سروسامان دهند و دست كسانـى كه بـا جان و مـال مـردم بـازى مـى كـنـنـد و آنچه نزد آنان مطـرح نيست, عدالت اسـلامـى اسـت از ايـن كـرسى پراهميت كـوتاه كنند و بـا پشت كـار و جـديـت, بـه تـدريـج دادگـسـتـرى را متحـــــول نمايند و قضات داراى شـرايـطى... به جاى قضاتـى كه شرايط مقرره اسلامـى را ندارنـد, نصب گـردنـد... و قـضـات محترم در عصر حاضر و اعصـار آينـده, وصيت مـى كـنـم... ايـن امـر خطيـر را تصــدى نمـاينـد و نگذارنـد ايـن مقـام به غيـر اهلـش سپـرده شـود.)80

ج. قـوه اجـرائـيه: اهميت ايـن قـوه نيز در وصيت امـام در رديف دو قـوه ديـگر است. ايـن قوه هم مى تواند مصوبات دو قوه ديگر را به اجرا درآورد و هـم مـى تـواند در اجراى آنها خدشه وارد سازد. امـام در ايـن زمينه يـادآور مـى شـود:

(گـاهـى ممكـن است كه قـوانيـن مترقـى و مفيـد به حال جامعه از مجلـس بـگـذرد و شـوراى نگهبان آن را تنفيذ كنـد و وزير مسـوول هـم ابلاغ نـمـايـد, لكـن به دست مجريان غيرصالح كه افتاد آن را مسخ كننـد و بـرخـلاف مقـررات يا با كاغذ بـازيها يا پيچ و خمها كه به آن عادت كـرده انـد, يـا عـمـدا بـراى نگران نمـودن مردم عمل نكننـد كه به تـدريج و مسـامحه غائله ايجـاد مـى كننــــد.) امـام تـوجـه مسـوولان قـوه اجـرايـى, اعم از وزرا و كـارمنـدان وزارت خـانـه هـا و نـيـروهاى نظامى و انتظامى را به ايـن نكته جلب مى كند:

(ايـجـاد زحـمت بـراى مـردم و مخـالف وظيفه عمل كـردن, حـرام و خـداى نخـواسته گـاهـى مـوجب غضب الهى مـى شـود.)

نيز يادآور مى شود:

(هـمـه شـمـا بـه پـشتيبانـى ملت احتياج داريـد...81 اگـر روزى از پـشـتـيـبـانـى آنـان محـروم شـويـد, شمـاهـا كنــار گذاشته مى شـويد... بـنابرايـن حقيقت ملموس, بايد كوشـش در جلب نظر ملت بنمائيد و از رفـتـار غير اسلامـى انسانـى احتراز نمائيـد.82...

قوه اجرايى بايد همه خدمتگزار ملت و خصـوصا مستضعفان باشند.)83 امـام (احـتـراز از هـر امـرى كـه شائبه وابستگـى داشته باشـد) و (اهـتمام به تبليغ حق در مقابل باطل)84 را از وظايف ايـن قوه مى داند.

يـكـى از بـخشهاى حسـاس قـوه اجـرايـى, نيـروهـاى مسلح است. در حكـومت اسـلامـى به نيروهاى كارآزموده و مـومنـى نيازمند است كه ضمن داشتـن تـخـصـص هـاى نـظـامـى, از روحيه مردم خواهى, ايمان و سلحشـورى, بـرخـوردار بـاشنـد. به ايـن منظور آنها بـايــــد آموزشهاى ويژه اى را ببيننـد. آمـوزش و تـربيت نيروى نظامـى به تعالـى جامعه مـى انجامـد و جـامعه را از بيمـارى مـى رهـانـد.

در انـديـشـه امـام, نيـروهـاى مسلح بـازوان قـوى و قـدرتمنــد جمهورى اسـلامـى بـشمارنـد و نگهبان سـرحـدات و راهها و شهرها و روستـاها و بـالاخـره نـگـهـداران امنيت و آرامـش بخشـان به ملت هستند و بايد مـورد توجه خاص ملت و دولت و مجلـس باشند.85 (هيچ يك از نيـروهاى نـظـام, اعـم از نـظامى, انتظامـى, سپاه و بسيج و غيره نبايد در هـيـچ حـزب و گـروهـى وارد شـونـد. آنها بايـد خـود را از بـازيهاى سـيـاسـى دور نگهدارنـد)86 و نسبت به اسلام وفادار باشند و در ايـن وفـادارى اسـتـقامت كنند87 و هوشمندانه عمل كننـد كه: (بازيگران سـيـاسـى و سـياستمـداران حرفه اى غرب و شرق زده و دستهاى مرمـوز جـنـايتكاران پشت پـرده لبه تيز سلاح جنايت و خيانت كارشان از هر سـو و بيشتـر از هـر گـروه[ متـوجه آنهاست].) بـه نـيروهاى مسلح تـوصيه مـى كند: فـداكاريهايشان را بـا حيله هاى سـيـاسـى و ظـاهـرهـايـى بـه صـورت اسلامـى و ملـى دشمنان, خط بطلان نكشند.88

آسيب شناسى حكومت اسلامى

يـك جامعه آرمانـى, به وسيله انبـوهـى از عوامل ويران گر تهديد مى شـود و آسيبهاى مذهبـى, سياسـى, اجتماعى, اقتصادى, فرهنگى و اخلاقـى مـى تـوانـد بـه آن راه يـابـد و پـاكـى و تماميت آن را به خطر اندازد.

الـف. آسـيـبـهاى اعتقادى و مذهبـى: بـدون تـرديـد يكـى از مهم تـريـن عـوامـل ويـران گـر يك جامعه, رويـش بـاورهاى ناسالـم و نادرست دينـى در مـيـان مـردم اسـت. بـزرگ تـريـن صدمه را اسلام از هميـن عقايـد نـامـبـارك ديـده اسـت. از انـحـرافهاى جبـران ناپذير و ويـران گـر جـامـعه اسلامـى, خارج كـردن قـرآن از صحنه زنـدگـى و در نتيجه كشيدن خـط بطلان بر حكـومت عدل الهى)89 است.

ايـن كژ روى در گذشته تـا به آن جـا ادامـه يـافـت كـه: (نـقـش قـرآن به دست حكـومتهاى جـائر و آخـونـدهـاى خـبيث بـدتـــر از طاغوتيان وسيله اى براى اقامه جـور و فـسـاد و تـوجـيه ستمگران و معانـدان حق تعالـى شـد.)90 آنها بـراى قـرآن (نقشـــى جز در گـورستانها و مجالـس مردگان)91 با قـى نگذاشتند و كـتـابـى كـه بـراى اتـحـاد مـسلميـن و بشريت آمده بود و كتاب زندگيشان بود, (وسيله تفـرقه و اختلاف گرديـد.)92 با تـوجه به ايـن كينه پايان ناپذير و شناخته شده قدرتهاى ابليسـى و ايـادى آنـهـا از اسـلام اسـت كـه امـام, حفظ اسلام را در جـامعه اسـلامـى, در راس تـمـام واجبات مى داند.93 ابرقـدرتها مـى خـواهنـد مـلـتـهـا از اسـلام مـايوس شـوند, به ايـن منظور گاهى آن را دينى ارتـجـاعى قلمداد مى كنند و گاهى ضمـن قدسى خواندن اسلام و قرآن, تـنها تهذيب نفوس و تخدير را وظيفه اديان معرفى كرده و از تـوجه بـه دنيا و امور سياسـى, افراد متديـن را باز مى دارند و تـوجه به امـور مادى و دنيـوى را خلاف مسلك انبيا قلمداد مـى كنند. به ديگر سـخـن, امام در وصيت سياسـى ـ الهى خـود, مخالفان اسلام را دو دسته مى داند:

1. كسانى كه مدعى هستند:

(احـكام اسلام كه هزار و چهارصد سال قبل وضع شده است, نمى تـواند در عـصـر حاضر كشـورها را اداره كنـد... ديـن ارتجاعى است و با هر نـوآورى و مظاهر تمـدن, مخالف است و در عصـر حاضـر نمـى شـود كشـورهـا از تمـدن جهان و مظاهـر آن كنـاره گيـرنـد.)94

2. كـسـانـى كه مـوذيانه و شيطنت آميز, در لفـافه طـرفـدارى از قداست اسلام, مى گويند:

(اسـلام و ديـگـر اديـان الهى, سـروكـار دارنـد بـا معنـويـات و تهذيب نـفـوس و تـحذير از مقامات دنيايـى و دعوت به ترك دنيا و اشتغال بـه عبادات و اذكار و ادعيه كه انسان را به خداى تعالـى نزديك و از دنـيـا دور مـى كند و حكـومت و سياست و سررشته دارى بـرخلاف آن مقصـد و مقصـود بزرگ و معنــــوى است.)

امام تفكر دوم را خطـرناك و فاجعه مـى دانـد. به نظر ايشان عده اى از روحـانـيـان و مـتدينان بـى خبر از اسلام, تحت تاثير ايـن شيـوه تـفـكـر قـرار گرفته انـد.95 در يكـى از سخنرانيهاى خـود پيشينه ايـن تفكـر شيطانى را به زمان بنى اميه و بنـى عباس مـى رساند.96

امـام در مقـام استـدلال در بـرابـر گـروه نخست مـى گـويد:

(اجـراى قـوانيـن بـر معيار قسط و عدل و جلـوگيرى از ستمگـرى و حكـومت جـائـرانه و بسط عدالت فـردى و اجتماعى و منع از فساد و فحشاء و انـواع كجرويها و آزادى بر معيار عقل و عدل و استقلال و خـودكفـايـى و جـلـوگـيـرى از استعمـار و استثمـار و استبعاد و حدود و قصاص و تـعزيرات بر ميزان عدل, براى جلـوگيرى از فساد و تباهـى يك جامعه و سـياست و راه بـردن جامعه به مـوازيـن عقل و عدل و انصاف و صـدها از ايـن قـبيل, چيزهايـى نيست كه با مـرور زمان در طول تاريخ بشر و زنـدگى اجتماعى, كهنه شـود. ايـن دعوى به مثـابه آن است كه گفته شـود: قـواعد عقلـى و رياضـى در قـرن حاضر, بايـد عوض شود و به جاى آن قـواعد ديگر نشانـده شـود.)97

در انـديشه امام خمينـى, اسلام و هيچ مذهب تـوحيـدى, بـا مظاهـر تمـدن, از قـبـيل (اختـراعات و ابتكـارات و صنعتهاى پيشــرفته) مخالف نيست و اگـر مراد از تجـدد و تمدن (آزادى در تمام منكرات و فحشـا, حتـى هـم جـنـس بـازى و از ايـن قـبـيـل[ اسـت] تمـام اديـان آسمـانـى و دانشمنـدان و عقلا بـا آن مخـالف هستنــد.)98 امـام در نـقد نظريه دوم كه اسلام را جـداى از حكـومت مـى داند, مى نويسد:

(بـايـد به ايـن نادانان گفت كه: قرآن كريـم و سنت رسـول الله, صلى الله و آله, آن قدر كه در حكـومت و سياست, احكام دارند, در ساير چـيـزها ندارنـد, بلكه بسيارى از احكام عبادى اسلام, عبادى سياسى است.)

ادامه مى دهد:

(وآنچه گفته شده و مى شـود: انبيا, عليهم السلام, به معنويات كار دارنـد و حـكـومـت و سـر رشته دارى دنيايـى مطـرود است و انبيا و اولـيـا و بـزرگـان از آن احـتـراز مـى كردنـد و ما نيز بايـد چنيـن كـنـيـم, اشـتـبـاه تـاسف آورى است كه نتايج آن به تباهى كشيـدن مـلتهاى اسلامـى و بـاز كـردن راه بـراى استعمـار گــران خونخوار است.)

دليلـى كه امـام به آن استنـاد مـى كنـد, ايـن است:

(آنچه مردود است, حكـومتهاى شيطانـى و ديكتاتـورى و ستمگرى است كه بـراى سـلـطه جـويى و انگيزه هاى منحـرف و دنيايـى كه از آن تحذيـر نـمـوده انـد. جـمع آورى ثـروت و مـال و قـدرت طلبــى و طاغوت گـرايـى اسـت و بـالاخـره دنيايـى است كه انسـان را از حق تعالـى غافل كند و اما حكـومت حق براى نفع مستضعفان و جلـوگيرى از ظلـم و جـور واقامه عـدالـت اجتماعى همان است كه مثل سليمان بـن داود و پيامبر عظيـم الـشان اسلام, صلى الله عليه و اله , و اوصياى بزرگـوارش بـراى آن كـوشـش مـى كـردنـد. از بزرگ تـريـن واجبـات و اقـامه آن از والاتـريـن عبادات است.)99

از مـلـت بـيـدار و هـشـيـار ايران مـى خـواهـد ايـن تـوطئه را خنثـى نـمـايـنـد100 و انـگـيزه الهى خـود را از دست نـدهنــد; زيرا وقتـى انـگـيـزه نـبـاشد هدف فرامـوش مى شـود و تفرقه پيـش خـواهـد آمـده و پـديـده اى كـه دشـمـنـان اسلام و انســان, سخت مى كوشند به آن دست يابند.

بـراى حـفـظـ انگيزه هاى دينى وجـود و كوشـش روحانيت ضرورى است و دشـمنان با تـوجه به نقـش بزرگ علماست كه هميشه مـى كـوشند تا آنها را بـه انـزوا كـشـاننـد و از صحنه سيـاسـى ايـران خــارج سازند امام خـمـيـنـى بـا عـلـم به ايـن دسيسه ها و توطئه هاست كه به انزوا كـشـاندن روحانيت را يكى مهم تريـن نقشه هاى سياسى قـدرتهاى بزرگ مـى دانـد101 و هشـدار مـى دهــد:

(آنـهـا مـى كـوشـنـد بيـن دانشگـاهيـان و روحـانيـان عداوت به وجود آورند.)102

در بـرابـر ايـن تـرفنـد, تـوصيه مـى كننـد:

(نـسـل حـاضـر و آينـده غفلت نكننـد و دانشگـاهيـان و جـوانـان بـرومنـد عـزيـز, هرچه بيـش تر با روحانيان و طلاب علـوم اسلامـى پيـونـد دوستـى و تفاهـم را محكـم تر و استـوارتـر سازنـد.)103

جـايـگاه ويژه روحانيت در حكـومت اسلامى, ايجاب مى كند: روحانيان بـا تـوجه به نيـازهـاى زمـان عمل كننـد و خـود را به كـارهـاى بيهوده و تـكـرارى سـرگـرم نسازنـد و از تحجـر به دور باشنـد و فقـاهت را در احـكـام فـردى و عـبـادى خلاصه نكننـد و از نفــوذ افراد كژ رفتار و تـبـهـكار درميان خـود, جلـوگيرى كنند104, تا بتوانند فرزند زمان خـود بـاشـنـد و چـونان روح بيدار از حريـم معنـويت تشيع و حكـومت الهى اسلام پـاسـدارى كنند.

ب. آسـيـبـهاى سيـاسـى و اجتمـاعى: دنبـال آسيبهاى دينـــــى و اعتقادى, نـوبـت آسـيـبهاى سياسـى و اجتماعى است. دشمنان جامعه اسلامى, به مـنظور پديد آمدن و گستراندن نـوميدى در بيـن مردم و در هـم شكستـن روحـيـه مردم, در همه جا تبليغ مـى كننـد (جمهورى اسلامى هم, كارى بـراى مـردم انجام نداد)105 و از ايـن راه, بذر نااميدى و حرمان را در جـامعه مى افشانند و مردم را از پيمـودن راه تعالـى بـاز مـى دارنـد و روح تـلاش و حـركت را از جـــامعه مـى گيرنـد و دلمردگـى و بـى هدفـى را در ميان گروههاى گوناگـون مردم, رسـوخ مى دهند. امـام, بـه مـنـظور چاره انديشى در برابر ايـن آسيب, از مـردم مـى خـواهـد تا انقلاب اسلامـى ايـران را با انقلابهاى ديگـر و نظام مـوجـود را بـا نـظـام طـاغوت مقـــايسه كننـد, وابستگيهاى عظيـم خـانمـان سـوز رژيـم پـهـلـوى, اوضـاع وزارتخانه ها, مراكز عياشـى, مراكز علمـى, حـوزه هـا و سـيستـم اقتصـادى متعفـن آن زمـان را به يـاد بيـاورنـد و بـــــا نظام اسلامى تطبيق كنند.106 البته امام وضعيت موجـود را ايده آل نـمـى دانـد, امـا حـركت نظام را به سـوى اسلامـى شـدن و حـاكميت عدالت اجتماعى, تلاشـى خـوشايند مـى داند.107 امـام خمينى, به اشخاص و گـروههايـى كه به مخـالفت و ناسازگارى بـا ملت و جمهورى اسلامـى برخاسته اند, هشـدار مى دهد: (مـسير يك ملت فداكار را نمـى شـود با دست زدن به دروغ پردازيهاى بـى سروپا و غير حساب شـده منحرف كرد.) به آنان يادآور مى شود:

(هـرگـز هـيـچ حـكـومـت و دولـتـى را نمى توان با ايـن شيوه هاى غيـرانسـانـى و غيـرمنطقـى سـاقط نمـود.)108

از آنـان مـى خـواهـداز راه اشتباه خـود بـرگشته و با محـرومان جـامعه متحـدشـونـد و بـراى استقلال و آزادى كشـور خـود, به تلاش بپردازند.109

از احـزاب و گـروههايى كه راه خـود را از راه مردم جدا مى كنند, مـى خـواهـد: به ملت بپيـونـدنـد و بـا دولت تشـريك مســـــاعى نمايند.110

آنـها را متـوجه مـى سازد به گفته شهيد مـدرس: اگر قرار است ما از ميـان بـرويـم, چـرا به دست خـود از ميـان بـرويم؟111

بـه هـمگان قـدر و منزلت نعمت انقلاب را خـاطـر نشان مـى سازد و اين كـه ايـن نعمت بزرگ به مانند عزيزتريـن امور بايد تلقى شده و در راه آن كـوشـش كـرد و از مشكلات آن نهراسيـد.112

ج. آسـيـبـهـاى اقـتـصـادى: در جـامعه طـاغوتـى و طــاغوت زده, فـاصله طـبـقـاتـى بـيـداد مـى كـنـد. در ايـن گـونه جـامعه ها انسانها از دسـتـاورد تلاش خـود بهره اى نمـى برند و ايـن رقابت سالـم و سـازنـده نـيـسـت كـه بـنـيه مالـى آنها را تـوانا مـى سـازد, بلكه جـداييهاى ظـالـمـانـه طبقـاتـى و ثــروتهاى كلان و بـادآورده, كه از راه چپـاول ثـروتـهـاى مـلـى و اسـتثمـــــار مردمان ضعيف جامعه فراهـم مى گردد, امـكـان بهره ورى بى حد وحصر از مـواهب اجتماعى و طبيعى را بـراى شمارى معلـوم الحال فراهـم سـاخته و عده زيـادتـرى را دچـار بحـرانهاى مـالـى و سـردرگــم نابـرابـرى و ناسازگارى درآمـد و هزينه مـى سازد. امـام كـه در دوره حـاكـمـيـت طاغوت شاهـد ايـن فاجعه بـود و آثار ويـرانگـر ايـن تضادها را از نزديك ديده و احساس كرده بود, از آن روزگـار سـيـاه و پـرادبـار پـيـش از انقلاب اسلامـى, در كتاب ولايت فقيه, چنيـن گزارش مى دهد: (اسـتعمارگران به دست عمال سياسـى خـود كه بـر مـردم مسلط شـده انـد, نـكـات اقتصادى ظالمانه اى را تحميل كرده اند و بر اثر آن مردم بـه دو دسـتـه تـقـسـيـم شـده انـد:

ظالـم و مظلـوم, در يك طـرف صـدها مـيـلـيـون مسلمـان گـرسنه و محـروم از بهداشت و فـرهنگ قـرار گرفته اسـت و در طـرف ديـگـر, اقليتهايـى از افراد ثـروتمنـد و صاحب قـدرت سـياسـى كه عياش و هرزه گردند. مردم گرسنه و محروم كـوشـش مـى كنند كـه خـود را از ظلـم حكام غارتگر نجات دهند, تا زنـدگـى بهترى پيـدا كـنـنـد و ايـن كوشش ادامه دارد, لكـن اقليتهاى حاكم و دستگاههاى حـكومتى جا بـر مانع آنهاست. ما وظيفه داريـم مـردم مظلـوم و محـروم را نجات دهيم. پشتيبان مظلوميـن و دشمـن ظالـم باشيـم.)113 مطالعه آخـريـن پيام مانـدگـار امام به ملت غيـور و مبـارز ايـران, به خـوبـى نـشـان مـى دهـد كه ايشـان در آخـريـن لحظات حيات خـود, نگران آسـيـبهاى اقتصادى جامعه بـوده است; از ايـن روى, يادآور مـى شـود: (اسـلام, نـه بـا سـرمايه دارى ظالمانه و بـى حسـاب و محروم كننده تـوده هـاى تـحـت سـتـم و مـظـلـوم موافق است و نه با كمونيسـم و مـاركـسـيـسـم, اسـلام سرمايه دارى را به طور جدى در كتـاب و سنت محكـوم مـى كنـد و مخـالف عدالت اجتمـاعى مــــى داند.)114 بـرداشت كج فهمان بى اطلاع از رژيـم اسلامى و از مسائل سياسـى حاكـم بـر اسلام, كه اسلام را طرفدار بـى مرز و حد سرمايه دارى و مالكيت مـعـرفـى مـى كنند و با ايـن شيـوه, چهره نـورانى اسلام را پـوشـانـده و راه را بـر كـيـنـه تـوزان و دشمنان اسلام باز مـى كنند, تا آن را چـون رژيـم آمـريـكـا و انگلستان و ديگر چپـاولگـران غرب به حسـاب آورنـد, بـرداشتـى نادرست مـى دانـد.

در انـديشه امام, اسلام يك رژيـم معتـدلـى است كه مـالكيت را به گـونه مـحـدود مـى پـذيـرد و در سايه عمل به آن چـرخهاى اقتصاد سالم به راه مـى افتد و عدالت اجتماعى, كه لازمه يك رژيـم سالـم است, تحقق مى يابد.115

امـام خـمـيـنـى, مـنـشا عقب مانـدگيهاى اقتصادى جـامعه اسلامـى را وابـسـتـگـى به قدرتهاى بزرگ مى داند كه جز بردگـى براى ملت ها, چـيـزى به ارمغان نمـى آورند و با عقب نگهداشتـن جامعه, آن را به بازار مصـرف تبـديل و مردم را ستـم پذير بار مـى آورنـد. امـام, بـراى مبـارزه بـا ايـن آسيب سفـارش مـى كند:

(بـايـد بـه زنـدگـى انسـانـى و شـرافتمنـدانه روى آورد و بــا مشكلات مـبـارزه كـرد و دسـت خود را پيـش ديگران نبايد دراز كرد و قدرت ابتكار را به دست گرفت.)

به مردم اميدى دهد و آينده را براى آنان, روشـن ترسيـم مـى كند:

(در ايـن مـدت كـوتـاه, پـس از تحـريـم اقتصـادى, همانها كه از ساختـن هـر چـيـز خـود را عـاجز مـى ديـدند و از راه انـداختـن كارخانه ها آنـان را مايـوس مـى نمـودند, افكار خـود را به كار بستند و بسيارى از احـتـيـاجات ارتـش و كارخانه ها را خـود رفع نمـودنـد و ايـن جنگ در تـحـريـم اقتصـادى و اخـراج كارشناسـان خـارجـى, تحفه اى الهى بـود كه مـا از آن غافل بـوديم.)116

الـبـتـه امـام نيـازمنـدى جـامعــه اسلامـى را به صنايع بــزرگ كشـورهاى خـارجى, يك امر انكارناپذير مى داند. با ايـن حال, آن را به ايـن مـعـنـى نـمـى دانـد كه ما بايد در دانشهاى پيشرفته به يكى از دو قـطـب وابسته شـويـم و راه حل را در ايـن مى بيند كه تـا جـاى ممكـن, نـيـازهـاى عـلمـى در داخل كشـور بــرآورده شـود117 و در صـوت ضرورت, دانشجـويان بايد به دول بى طرف اعزام شوند.118

د. آسـيـبهاى فرهنگى و اخلاقى: فرهنگ يك جامعه را مى تـوان لب آن جـامـعـه دانست و تـوان و ضعف جـامعه را از ضعف و قـوت فــرهنگ حـاكـم بـر آن مـى تـوان بـازشناخت. پيـونـد فـرهنگها, يك امـر پرهيزناپذير اسـت و گـستردگى پيـوند فرهنگـى با فرهنگهاى ديگر, بنيه آن را مى تـوانـد نيرومند كند, ولـى هرگـونه پيـوندى ايـن نتيجه را به دنبال نـدارد. اگـر در داد وسـتـد فـرهنگـى گزينـش آگاهانه صـورت نگيرد, مـمكـن است يك جامعه عناصـر بسيار مفيـد, اصيل و سازنده خـود را از دسـت داده و بـه ازاى آن امـور بسيار پـوچ, مبتذل و ناسازگار را وارد سـيستـم فرهنگى خـود بكند. مهم تريـن چيز در دادوستد فرهنگى, حفظ همگـونى و كمال طلبى آن است.

اسـلام (تـعـارف فرهنگـى) را به عنوان فلسفه آفرينـش نـوع انسان مى دانـد كـه در سـايـه آن, مردم مـى تـواننـد از تجربه هاى ملل ديگـر بـهـره جـسـتـه و در بـرابـر انعطـاف پذيـرى معقـــــول, شكنندگـى جاهل مآبـانـه خـود را از دست بدهد, ولـى ايـن پيـوند بايد از روى تعارف بـاشد و عناصر مثبت آگاهانه گزينـش شده و در سيستـم شـاداب و زنـده نظام اسلامـى به كـار گـرفته شود.

از زمـان فـتـحعلـى شاه و محمـد شاه قاجـار, كه كـم وبيـش پـاى محصلان ايـرانـى به اروپا باز شـد, فكر اعزام محصل به خارج نيرو گرفت و مرفهان كه از ايـن توانايى برخوردار بودند, به جهان غرب رفتنـد و در نـخـسـتـيـن جـرقـه هايـى كه از ايـن برخـورد حاصل شـد, به دليل نـاآگاهـى به گذشته هاى اسلام و ايران و گرايـش به هـوسـرانـى و بهره مـنـدى از مـواهـب و لـذتهاى مادى, زبـان به ستايش غرب گشـودند و شيـوه زندگى اروپائيان را در پيـش گرفتند.

روحـانـيـان و مـتفكـران متعهد چـون: شهيـد سيـد حسـن مـدرس كه متـوجه پـيامـدهاى ايـن پيـوند نابرابر فرهنگ ايران و جهان غرب بـودنـد, به مـخـالـفت بـرخاستنـد: وى در جلسه 217 دوميـن دوره مجلـس شوراى ملى در صـفـر 1329هـ.ق. درباره رفتـن محصلان ايرانى به خارج از كشور, هشدار داد:

(در ايـن مـدت عمـرى كه داشته ايـم خيلـى از شاگـردها به اروپا رفتند و خـيـلـى از پـولهاى ايـن مملكت را در آن جا خرج كردند, ولـى نقص مملكت مـا كـم نشـــده است.)119

بـه ايـن ترتيب روشنفكرانـى از قماش: آخـوند زاده, ميرزا ملكـم خـان نـاظـم الـدولـه و تقـى زاده دستـاورد تـوليـد فلسفه ها و سياستهاى فـرهـنگـى غرب, هرگز نتـوانستنـد در قلب مـردم ما جاى داشته باشند, چـون بيـش تر آمـوخته هايشان با فرهنگ بـومى ايـن سـرزميـن, ناسـازگار بـود. آنان خـود را در آيينه بيگانگان مـى ديـدند و هـويت خـود را در فـرهـنگ غرب لمـس مـى كـردنـد و ايـن بالاتريـن حد غرب زدگى فكرى است. ايـن بـود كه تجددخواهى, كم كم در ايـران رونق گـرفت و روش و منـش اروپـائـيـان بـه صـورت يـك قـانـون اجتماعى فـراگيـر شناخته شـد. نـوگـرايـان, با بارى از دلباختگـى به شـرق و غرب, در ايـن انـديشه بـودنـد كـه آيينها, سنتها و مذهب و ارزشهاى مذهبـى و اسلامـى, به عـنـوان عوامل عقب ماندگـى ملـى كنار گذاشته شـوند و در عوض فرهنگ و تـمـدن ايران باستـان زنـده شـود. شمـارى از آنـان بـا يادگذشته هاى بـس دور ايـران, پـسـتـيها و كمبـودهاى خود را جبران مى كردند و شـمـارى ديگر, با تمسك صددرصد به دامـن غرب, هويت خـود را از ياد برده, به سايه فرهنگ مبتذل و عفـن غرب پناه مـى جستند. چشـم شمارى از آنـان نـسـبـت به فـريبكاريهاى استعمار غرب و شـرق بسته بـود و شـمـارى ديـگـر به دليل از هـم گسستگـى فكرى, خـود را در برابر آن لاعلاج مى يافتند. بـا ظـهـور رضـاخان, تجددخـواهان ملـى گرا, اركان رژيـم رضاخان را تـشكيل دادند. آنان وانمـود مى كردند: در برابـر افكار جهانگير و فـراگـير غرب, راهـى جز پناه گرفتـن در دامـن آن نيست. اين بود كه مـصرف زدگى, ميل به زرق و برق و زيب و زيـور و تجمل, اوج گـرفت و ابتكــــــار عمل به دست جهان غرب افتاد.آنان, با برانگيزاندن خواسته هـاى حيوانى, خـودباختگان و غرب زدگان را به دنبال خـود مى بردند و زيان آن دامـن تـوده ها را مـى گرفت. امـام شـنـاخت دقيقـى از هـويت روشنفكـران غرب زده داشت و آنـان را افـرادى غـيـركـارامـد در امـور جـامـعـه مــى دانست و در يكـى از سخنرانيهاى خـود, آنان را مخاطب قرار داد و گفت: (شمـا كه مسيـرتـان غيـراسلام است, بـراى بشـر هيچ كـــارى نمى كنيد.)120

امـام آسيبهاى فـرهنگـى را در سه نكته كلـى بيـان كـــرده است:

انحـراف مـراكز علمـى و آمـوزشـى, بيگانگـى از هـويت تاريخـى و فـرهنگـى و رواج فسـاد و كـم رنگ شـدن ارزشهاى اخلاقــى.

1. انحـراف مـراكز علمـى و آموزشـى: مـوضع امام درباره نهادهاى علمى و آمـوزشـى نـويـن, به عنوان دستاورد وارداتى و غيربـومى, موضعى هـوشـمندانه و حكيمانه است. امام به خوبى تـوجه دارد كه: استقلال و نـاوابستگـى آن, به خاطر استقلال جامعه علمـى و انديشه ورزان آن است. بـا ايـن ديـد است كه امـام (دانشگـاه را در راس امـور مـى دانـد) كه مقـدرات يك كشــــــور بسته به آن است.121

درجـايـى دانشگاه را كشورى مـى دانـد كه اگـر اصلاح شـود, كشـور اصلاح مـى شود و با انحراف آن, كشور به انحراف كشيده مى شـود.122 فسـاد جـامـعـه, در دوره سـتـمـشاهـى را نيز, ناشـى از تبـاهـى دانشگاهها ومـدارس مـى دانـد.123 بـه باور ايشان, زمانـى ميسـر است دانشگاه اسـلامـى شـود كـه خـوى و خلق حاكـم بـر ايـن مراكز علمى و محتـويات عـلـمـى آن, بـا مـقاصد عالى اسلام همسـو باشد. علـم مـاعداى ايمـان فسـاد مــى آورد.124

امـام, معلمان و استادان را ركـن اصلى نهادهاى آمـوزشى مى داند و از هـمه آنان مـى خواهـد تا خـود را تهذيب كننـد, تا حـرفشان بتـواند در ديـگـران اثـر بگذارد. بر ايـن باور است: از مـدرسه بايد آغاز كـرد و دانـشـگاه دير است و معلمان بايد احساس كننـد كه پيش خدا مسوولند.125

نگرانـى امام تنها ناشى از آثارمستقيـم نهادهاى آمـوزشـى نيست, بيـش تـر تـوجه ايشان به آثارى است كه كـم كـم و آهسته آهسته و ناپيدا بـر روى انـسـان و جامعه مـى گذارند; از ايـن روى تاكيدى كه امـام خـمـيـنـى در زمينه پـاسـدارى از حـريـم دانشگـاهها و مراكز تعليـم و تـربـيت در برابر تهاجـم جهان غرب دارد, از همه زمينه ها بيش تر است.

ايشـان در بخشـى از وصيت خـود مـى نـويسـد:

(به همه نسلهاى ملل توصيه مى كنـم كه: براى نجات خود و كشورعزيز اسـلام, آدم سـازى دانشگـاهها را از انحـراف و غرب و شـرق زدگـى حفظ و پـاسـدارى كـنيد و با ايـن عمل انسانـى اسلامـى خـود, دست قـدرتهاى بزرگ را از كشـور قطع و آنان را نااميـد نماييـد.)126

امـام, بخـش مهمى از ضربه هاى بنيان برافكـن و تباهى آفريـن را كه بـر ايـران و اسـلام وارد شـده, نـاشـى از دانشگـاهها دانسته و مى نويسد:

(اگـر دانـشـگـاهها و مراكز تعليـم و تـربيت ديگـر, با بـرنامه هاى اسـلامـى و مـلـى در راه مـنـافع كشـور به تعليـم و تهذيب و تـربيت كـودكـان و نـوجـوانان و جـوانان جـريان داشتنـد, هـرگز ميهن ما در حـلقـوم انگلستان و پـس از آن آمريكا و شـوروى فـرو نمـى رفت و هرگز قـراردادهـاى خانه خراب كـن بر ملت محروم غارت زده تحميل نمـى شـد و هـرگـز پاى مستشاران خارجـى به ايـران باز نمـى شـد و هرگز ذخاير ايـران و طـلاى سـيـاه ايـن مـلت رنجـديده در جيب قدرتهاى شيطانـى ريـخـته نمـى شد و هرگز دودمان پهلـوى و وابسته هاى به آن, امـوال ملت را نمى تـوانستند به غارت ببرند و در خارج و داخل, پاركها و ويـلاهـا بـر روى اجـساد مظلـومان بنا كنند و بانكهاى خارج را از دسـترنج ايـن مظلومان پر كنند و صرف عيـاشـى و هـرزگـى خـود و بستگـان خـود نمـاينـد.)127

به منظور آسيب زدايـى از ايـن مـراكز علمـى, سفـارش مـى كند:

(نـگذارند عناصر فاسد داراى مكتبهاى انحرافـى با گرايـش به غرب و شـرق, در دانـشـسـراها و دانشگاهها و سـايـر مـراكز تعليـم و تربيت نفوذ كنند.)128

2. بـيـگـانـگى از هـويت تاريخـى و فـرهنگـى: از ديگر نقشه هاى شوم قـدرتهاى بزرگ, بيگانه ساختـن كشـورهاى اسلامـى از خـويشتـن تاريخى و هـويت اصيل فرهنگى خود است. و نتيجه آن ايـن بوده است كه ملتهاى مسلمان:

(خـود را و فـرهـنـگ خـود را به هيچ گـرفتنـد و غرب و شـرق, دو قطب قـدرتـمـنـد را نژاد بـرتـر و فـرهنگ آنان را والا تـر و آن قدرت را قـبـلـه گـاه عـالـم دانستند و وابستگـى به يكـى از دو قطب را از فـرايض غيـر قـابل اجتنـاب معرفـى نمـودند.)129 امام خاطر نشان مى سازد:

(آنـهـا بايد بـداننـد نژاد آريا و عرب از نژاد اروپا و آمريكا و شوروى[ كم ندارد].)130

بـزرگ تـريـن ابزار تبليغاتـى غرب در زمـــينه بيگـانه ســـازى فرهنگى, بـرخـوردارى از رسـانـه هاى عمومى: راديو و تلـويزيون, مطبـوعات, سـينما و تاتر است كه مهم تـريـن ابزار انتقال فرهنگ در عصر حاضر به شمار مى روند.

امام در وصيت سياسـى ـ الهى خـود از نقـش تلـويزيـون, در رژيـم گذشته يـاد مـى كـنـد و مى نـويسد: هدف گردانندگان آن, بى هويت ساختن, ملت ايران بود:

(فـيـلـمهاى تلـويزيـونـى, از فرآورده هاى غرب يا شـرق بـود كه طبقه جـوان, زن و مـرد را از مسير عادى زنـدگـى و كار و صنعت و تـوليد و دانـش مـنحرف و به سوى بى خبرى از خويـش و شخصيت خود, يا بدبينى و بـدگمانى به همه چيز خود و كشور خـود, حتى فرهنگ و ادب و مآثر پـرارزش كه بسيارى از آن با دست خيانتكار سودجـويان به كتابخانه ها و مـوزه هاى غرب و شـرق منتقل گرديـده است.)131

امـام خـمـيـنـى, نخستيـن فقيهى است كه در باره آثار باستانـى, در آثـار فـقـهى خـود از جمله در تحـريـر الـوسيله بحث كـرده و نگهدارى آنـهـا را ضـرورى و ايـن آثـار را از انـفـال عـمـومـى بـرشمـرده و نگهدارى از آنها را وظيفه حكـومت اسلامــــى دانسته است.132 فتـواى امام, بـرخلاف منافع غرب بـود. غربـى كه با غارت آثار تاريخـى و فـرهـنـگـى جـهـان اسلام, مـى كـوشد هرچه بيـش تر آنها را از خـود بـيـگـانه نگهدارد و مانع از شكل گيـرى اعتماد به نفـس ملتها شود. رونـدى كـه از زمـان قـاجـار آغـاز شد و با ورود باستان شناسان فـرانسوى, چون: ژان ديولافوا, هزاران تـن از اشياى عتيقه و ميـراث باستانـى ايـن سـرزميـن به تاراج رفت.133

3. تـرويج فسـاد و به انحـراف كشيـدن جـوانـان: از بزرگ تـريـن شگـردهاى جـهـان غرب بـراى درهـم كـوبيـدن انقلاب اسلامـى ايران, گسترش فساد در جامعه است:

(تـروج مـراكـز فـسـاد و عشـرتكـده ها و مـراكز قمـار و لاتـار, فروش كـالاهـاى تجملاتـى, اسباب آرايـش, بازيها, مشروبات الكلـى, از نقشه هـاى شـيـطـانـى غرب و شـرق و غرب زده و شــرق زده, در ميهن اسلامى است.)134

امـام از همه گـروهها, بـويژه جـوانان مـى خـواهـد كه خـودشـان شجـاعانه در بـرابـر كـژرويـها به پـاخيزنـد135 از آنـان مـــى خـواهد: استقلال, آزادى و شـرافـتـهاى انسانـى را, گرچه با تحمل زحمت و رنج, فـداى تـجملات و عشرتها و بـى بند و باريها نكننـد, چون منظور غرب, چيزى جـز تباهى و اغفال جـوانان از سرنوشت كشور و چاپيدن ذخاير ملتها نيست.

ثمره بحث

1. حكـومت اسلامـى, از تاريخـى معادل تاريخ اسلام برخـوردار است, ولى نـمـونـه هـاى عـيـنى را به جز نظام اسلامى موجـود, در زمان حيات پـيامبر اكرم(ص) و دوران امامت على بـن ابيطالب(ع) مى توان جست.

2. پـيـش از امـام خمينـى, بحث حكـومت اسلامــى و ولايت فقيه, از مباحث عمده فقه سياسى و مورد توجه همه فقهاى برجسته شيعه بـوده است.

3. حـكـومت اسلامـى در سه مـرحله, در بيان و بنـان امـام خمينـى سامان يافت:

الف. مـرحله (ذهنيت) كه از سـال 1342 آغاز و بـا تـدويـن كتـاب (ولايت فقيه) در سـال 1348 به كمـال رسيد.

ب. مـرحله (عينيت) از سال 1357 آغاز و بـا ارتحـال امام خمينـى در سال 1368 به اوج خود رسيد .

ج. مـرحـله (وصايت) كه در بـرگيرنـده آخـريـن و صاياى سياسـى ـ الهى امـام خمينـى است و پـس از ارتحـال وى آغاز مـى شـود.

4. بيـش تريـن تـوجه امام در همه مراحل شكل گيرى حكـومت اسلامى, روى روشـنـگـرى مـشـروعيت حكـومت اسلامـى, حدود و اختيارات ولـى فقيه و آسيب شناسى آن بوده است.


1. تنبيه الامه و تنزيه المله, يـا حكـومت از نظر اسلام), بــــا مقدمه و پـاورقى و تـوضيحات سيد محمـود طالقانى/17, شركت سهامى انتشار, تهران.

2. همان/43.

3. همان /51 ـ 52.

4. همان/53.

5. همان/49.

6. همان/32.

7. همان/47.

8. همان.

9. همان/55.

10. همان 59ـ 60.

11. (صحيفه نـور), رهنمـودهاى امام خمينى, ج1/73, وزارت ارشاد.

12. همان.

13. همان, ج1/90.

14. (ولايـت فقيه), امام خمينـى/14, مـوسسه تنظيـم و نشـر آثـار امام خمينى.

15. همان/15.

16. همان.

17. همان/16.

18. همان.

19. همان/20.

20. همان/17.

21. (كتـاب البيع), امـام خمينـى, ج2/461, اسمـاعيليان.

22. (اصـول كـافـى), كلينـى, ج1/46, دارالتعارف, بيروت.

23. (وسـائـل الشيعه), شيخ حـر عاملـى, ج18/65, دار احيـــــاء التراث العربى, بيروت.

24. (اصول كافى), ج1/38.

25. (وسائل الشيعه), ج18/99.

26. (اصول كافى), ج1/34.

27. (كتاب البيع), ج2/473.

28. همان/496.

29. همان/467.

30. پـاسخ امـام خمينـى به نـامه اتحـاديه انجمنهاى اسلامـــــى دانشجـويـان گـروه فـارسـى زبـان در اروپـا, 10/3/1349.

31. پـاسـخ امـام خـمينـى به نـامه دانشجـويـان مسلمـان مقيــم اروپا, 6/2/1350.

32. (صـحـيـفه نـور), ج2/47. سخنـان امـام خمينـى به منـــاسبت جشنهاى 2500ساله 6/3/1350.

33. همان, ج2/153.

34. همان.

35. هـمـان, ج3/69. سـخـنـان امـام خمينـى در مـورد تــــوبه و تعهدات دروغين شاه17/8/1357.

36.پيـام امـام خمينـى به طلاب علـوم دينـى, دانـش آمــــوزان و دانشجـويـان سـراسـر كشــــور 16/7/1357.

37. هـمـان, ج2/231 ـ 235. سخنـان امـام خمينـى درمــورد ابعاد سياسـى ـ عبـادى احكـام اسلام و كيفيت حكـومت اسلامـى 16/7/1357.

38. هـمـان/203. مـصـاحـبـه امـام خـمينـى با خبـرنگار فـرانـس پرس 3/8/1357.

39. همان, ج20/170.

40. هـمـان /128. پـيـام بـراءت بـه زائـران بـيـت الله الحرام 6/5/1366.

41. همان.

42. همان/129.

43. همان.

44. همان.

45. همان/130.

46. هـمـان, ج7/73. سخنـان امـام خمينـى به وزيـر امـور خـارجه تركيه 21/3/1358.

47. همـان/169. سخنـان امـام خمينـى, خطـاب به وزيـر اقتصـاد و دارايـى و معاونيـن ايـن وزارتخــانه 31/3/1358.

48. هـمـان/24. سـخـنـان امام خمينـى در جمع هيات شـركت كننـده در سمينـارمحـاسبـات وزارت دارايــى, 10/4/1358.

49. هـمـان, ج5/23. پـيـام راديـو تلـويزيـونى امام خمينى, پـس از رفـرانـدم جمهورى اسلامـــى 12/1/1358.

50. همان, ج21/47.

51. همان.

52. (الذريعه), آقـا بزرگ تهرانى, ج25/107, اسلاميه, تهران.

53. همان, ج25/106.

54. (ولايت فقيه)/33.

55. همان.

56. همان/34.

57. همان/37.

58. (صـحيفه انقلاب اسلامـى), وصيت نـامه امـام خمينـى/10 ـــ 11 موسسه فرهنگى قدر ولايت.

51. همان/10.

60. همان.

61. همان/12.

62. همان/13.

63. همان/59 ـ 60.

64. همان/21.

65. همان/19.

66 . (صحيفه نور), ج4/59.

67. (صحيفه انقلاب اسلامى)/21.

68. همان.

69. (صحيفه نور), ج5/259.

70. همان, ج19/296.

71. همان, ج20/235.

72. (صحيفه انقلاب)/21.

73. همان/31.

74. همان/29.

75. همان.

76. همان /28 ـ 29.

77. همان/30.

78. همان.

79. همان.

80. همان.

81. همان/35.

82. همان/36.

83. همان/35.

84. همان/36 ـ 37.

85. همان/40.

86. همان/42.

87 . همان.

88. همان/41 ـ42.

89. همان/2.

90. همان.

91. همان.

92. همان.

93. همان/7.

94. همان/13.

95. (صحيفه نور), ج/232.

97. (صحيفه انقلاب)/14.

98. (همان)/15.

99. همان.

100. همان.

101. همان/22.

102. همان.

103. همان/23.

104. همان/34.

105. همان/16.

107. همان/18.

108. همان/46.

109. همان/47.

110. همان/49.

111. همان/50.

112. همان/21.

113. (ولايت فقيه), /42 ـ 43, اميـركبيـر.

114. (صحيفه انقلاب)/54.

115. همان.

116. همان/42 ـ 43.

117. پـيـام امـام بـه مـنـاسـبـت پـنجميـن سـالگـرد پيـــروزى انقلاب اسلامى22/11/1362.

118. همان.

119. (مـدرس در پـنج دوره تقنينه مجلـس شـوراى ملـى) به كـوشـش محمـد تـركمـان, ج1/16, دفتـر نشـر فـرهنگ اسلامــــــى, تهران.

120. (صحيفه نور), ج7/55.

121. سـخـنـان امـام خـمـيـنـى, در جمع كـاركنـان صنـايع دفـاع ملى, 26/10/1361.

122. سـخـنان امـام خمينـى, در جمع هيئت امناى روسـاى دانشكـده هاى دنشگاه ملى, 22/9/1360.

123. (ديـدگـاهـهـا و رهـنـمـودهـاى امـام خـمينـى دربـــــاره مسائل فرهنگى)/155 ـ 156.

124 . (صحيفه نور), ج17 / 108 .

125 . سـخنان امام خمينـى در ديـدار بـا فـرمانـدهان, سـرپـرست مربيان و... 28/9/1361.

126 . (صحيفه انقلاب)/28.

127. همان/39.

128. همان/40.

129. همان/23.

130. همان/ 26.

131. همان/44.

132. (تحرير الـوسيله), امام خمينى, ج1/315, كتاب خمـس (القـول فى الانفال).

133. (سفرنامه خاطـرات كاوشهاى باستان شناسـى شـوش) اثـر مادام ژان دويلا فـوا, تـرجمه ايـرج فـرهـوشـى, دانشگاه تهران.

134. (صحيفه انقلاب)/ 44 ـ 45.

135. همان/40.

/ 1