نمايندگان ائمه در ايران
(از عصر امام صادق(عليه السلام) تا پايان غيبت صغري) دكتر محمدرضا جباري
ايران از مراكز سنتي و قديمي تشيع محسوب ميشود و بدين لحاظ و محل فعاليت وكلاو نمايندگان ائمه: بوده است. برخي از نقاط ايران در سابقه تشيع، مقدم بر ديگرمناطقند؛ نقاطي همچون قم و آوه، و سپس مناطقي از خراسان، همچون نيشابور و بيهق،از مراكز اصلي و قديمي تشيع هستند. مناطق ديگري همچون ناحيه جبال، شامل همدانتا قزوين و برخي نقاط ديگر و مناطق آذربايجان مثل ارّان و اردبيل، منطقه بُست درسيستان، ناحيه طبرستان، و مناطقي از آسياي ميانه (همچون بلخ و هرات و سمرقند) بهشهادت نصوص تاريخي، محل حضور نمايندگان ائمه: و زير پوشش سازمان وكالتبودهاند. در عصر دوّمين سفيرِ ناحيهي مقدسه در دوران غيبت صغري، «محمدبنجعفراسدي» از ري، كار نظارت بر وكلاي ديگر مناطق ايران، به خصوص مناطق شرقي راعهدهدار بود.1 بررسي شواهد تاريخي مربوط به مناطق زير پوشش فعاليت نمايندگانائمه: و نحوه حضور و فعاليت آنان، گام مثبتي براي پويايي هر چه بيشتر مباحثمربوط به تاريخ ائمه:، تاريخ تشيع، و تاريخ تشيع در ايران خواهد بود. در اين جا برآنيم تا اكنون با توجه به شواهد موجود، نحوه حضور سازمان و كالت و نمايندگانائمه: در مناطق مختلف در ايران را بررسي كنيم. شايان ذكر است كه اين پژوهش،بخشي از پژوهشي جامع پيرامون سازمان وكالت، وكلا و بابهاي ائمه: است كه باعنايت حق تعالي، به زودي به وسيله انتشارات مؤسسه آموزشي و پژوهشي امام خمينيمنتشر خواهد شد. در آن پژوهش ابعاد و مباحث مختلفِ مربوط به سازمان وكالت، ازبدو تأسيس تا پايان دوره فعاليت آن، مورد بررسي قرار گرفته است و مشتمل بر مباحثمختلفي كه برخي از آنها عبارتند ازاست همچون: زمينهها و اسباب تشكيل سازمانوكالت، محدوده زماني و جغرافيايي فعاليت سازمان وكالت، ساختار و شيوه عملكردسازمان وكالت، وظايف و مسئوليتهاي سازمان وكالت، ويژگيها و صفات كارگزارانسازمان وكالت، معرفي بابهاي معصومان:، معرفي وكلاي ائمه:، معرفي وكلايمنحرف و خائن، و معرفي مدعيان دروغين وكالت و بابيت. حدود مرزي ايران در دوران مورد بحث
تعيين دقيق حدود مرزي ايران در دوران مورد بحث، يعني قرن دوم و سوم و ثلث اولقرن چهارم هجري، كاري دشوار است؛ چرا كه پس از فتح ايران به وسيله مسلمانان،مرزهاي پيشين ايران در عصر امپراتوري ساساني از بين رفت و ايران به بخشي از دولتوسيع اسلامي به شمار آمد. مطرح شد و از قرن سوم به بعد نيز حكومتهاي متقارن، هريك در بخشي از ايران، دولتي تشكيل دادند. از اين رو، در دوران مورد بحث، ما با يكحكومت فراگير در تمامي خاك ايران مواجه نيستيم تا بر اساس آن، مرزهاي اين سرزمينرا تعيين كرده و نمايندگان ائمه: را شناسائي نماييم. با توجه به اين نكته، به ناچارهمان مرزهاي ايران در آخرين سالهاي حاكميت دولت ساساني را معيار قرار ميدهيم.به گفته برخي از محققان، حدود مرزي ايران در دوره ساساني قابل انقسام به دو قسمتاست: حدود قطعي و حدود تقريبي. حدود قطعي، از رأس خليج فارس تا هيئت درساحل راست رود فرات، و سپس مسير سه زيوم و نواحي غربي ارمنستان تا كوههايقفقاز امتداد داشت. بنابراين، تقريباً تمامي قفقاز و ايبري (گرجستان امروزي) و ارّان وآذربايجان جزو ايران بود. از سمت شرق نيز در عصر انوشيروان، جيحون سر حدّ ايرانشد و همين طور سكستان (سيستان امروزي و تمامي افغانستان) نيز به ايران تعلقداشت؛ و سر حدّ ايران در اين قسمت، كوههاي سليمان و هندوكش بوده است. البتهبرخي از مستشرقان همچون هرتسفلد آلماني، بعضي از نواحي هندوستان را نيز جزوايران عصر ساساني بر شمردهاند. به هر تقدير، با توجه به آنچه گذشت، ميتوان مدعيشد مناطقي از ماوراءالنهر كه در پژوهش حاضر مورد اشاره قرار گرفته جزو ايران آنعصر به شمار آمده است.2 قم
قم، يكي از مراكز سنتي تشيع است كه از اواخر قرن اوّل به عنوان مركز سكونت و تجمعشيعيان مطرح بوده است. در تقسيمبندي مناطق زير پوشش سازمان وكالت، قم جزومناطق جبال محسوب ميشود و به همراه آوه، قزوين و همدان، زير نظر وكلايبرجستهاي اداره ميشده است. در اين شهر، اوقاف زيادي وقف پيشگاه معصومان:شده بود و وكلايي از جانب ائمه: ناظر و وكيل بر اوقاف قم بودند كه از معروفترينآنان «احمدبناسحق قمي» است.3 در عصر امام صادق(عليه السلام) و امام كاظم(عليه السلام) گرچه ارتباطبين اين دو بزرگوار و شيعيان قم برقرار بوده است، ولي نسبت به وكلاي اين دو امام درقم، سخني در منابع ديده نميشود. از جمله وكلاي مبّرز امام رضا(عليه السلام) در قم، «عبدالعزيز بن مهتدي قمي» است. وي امامجواد(عليه السلام) را نيز درك كرده بود و طبعاً بايستي وكالت امام جواد(عليه السلام) را نيز عهدهدار بودهباشد.4 ديگر وكيل امام رضا(عليه السلام) «زكريابن آدم قمّي» بود كه پس از آن حضرت نيز وكالتامام جواد(عليه السلام) را بر عهده داشته است. وي از افراد بسيار موثق و مورد اطمينان امام رضا وامام جواد(عليهما السلام) در قم بوده است.5 در دوره وكالت وي در قم، امام جواد(عليه السلام) دو نمايندهسيّار به قم اعزام كرد تا اموال و وجوه شرعي را از وكلاي مقيم، همچون «زكريا بن آدم»تحويل گرفته و به امام برسانند؛ ولي اختلاف بين اين دو نماينده سبب شد كه وي ازتحويل وجوه شرعي خودداري كند، و در وقت ديگري اموال را به سوي امام(عليه السلام) گسيلدارد.6 اين نقل حاكي از وجود ارتباط مستمر بين مركز سازمان وكالت در مدينه، ومنطقه دور دستي همچون قم در اين برهه زماني است. از روايت كشي نيز چنين بر ميآيد كه «مسافر خادم» كه مدتي در خدمت امام رضا وامام جواد(عليهما السلام) بوده است، از سوي امام جواد(عليه السلام) به قم اعزام شد؛ وي هم اكنون در همينشهر مدفون است.7 بنا به نقل كليني، «صالح بن محمدبن سهل هَمَداني» از جانب امام جواد(عليه السلام) وكيل دراوقاف قم بوده است. وي طي ملاقاتي، از امام(عليه السلام) نسبت به ده هزار درهم از اموال وقفكه صرف مصارف شخصي خودش كرده بود، طلب حليّت نمود! و حضرت به ظاهرفرمود: حلال است؛ ولي پس از رفتن وي، نارضايتي خود را از اينگونه كارها ابرازفرمود.8 در سال 210 ه¨ مردم قم كه اكثراً شيعه امامي بودند، از خليفه (مأمون) درخواستكردند تا خراج زمين را براي ايشان كاهش دهد، همان گونه كه در مورد مردم ري عملشده است؛ اما وي، خواهش آنها را ناديده گرفت! بنابراين، آنها از پرداخت خراج امتناعورزيدند و كنترل امور قم را به عهده گرفتند.9 در نتيجه، مأمون سه هنگ از ارتش خودرا از بغداد به خراسان گسيل داشت تا قيام را فرونشاند. عليبنهشام، فرمانده ارتشعباسي، اين وظيفه را به عهده گرفت؛ وي ديوار قم را ويران كرد و بسياري از مردم را بهقتل رسانيد! در ميان مقتولان، «يحييبن ابيعمران» ـ كه بنا به گفته ابنشهر آشوب، وكيلامام جواد(عليه السلام) بودند ـ نيز وجود داشت. به نقل ابنشهرآشوب، امام جواد(عليه السلام) نامهاي به«ابراهيم بن محمد هَمَداني»، ـ وكيل خود در همدان ـ داد و فرمود كه قبل از وفات «يحييابن ابي عمران» آن را نگشايد! پس از شهادت يحيي بن ابي عمران وي نامه را گشود ومشاهده كرد كه امام(عليه السلام) وي را به جاي «يحيي بن ابي عمران» به وكالت منصوب نمودهاست.10 اين نقل، علاوه بر آن كه دلالت بر نظارت دقيق امام(عليه السلام) بر كار نمايندگان خود درمناطق مختلف، حتي ناحيه دور دستي همچون قم دارد، نشانگر ارتباط بين ناحيه همدانو قم نيز هست؛ چرا كه «ابراهيم بن محمد همداني» و فرزندانش يكي پس از ديگري، ازوكلاي ناحيه همدان بودهاند؛ ارتباط سازمان وكالت با منطقه قم در عصر امام هادي(عليه السلام) نيز همچنان محفوظ بودهاست. ابنشهر آشوب، خبري را دالّ بر ارسال اموالي از قم براي امام هادي(عليه السلام) به سامرّانقل كرده است. طبق اين نقل، متوكل نيز از ارسال چنين مالي براي حضرت مطلع شدهبود! و لذا درصدد اطلاعيابي از چگونگي تحويل آن به امام(عليه السلام) بود؛ ولي امام(عليه السلام) بهنحوي عمل كرد كه حساسيت متوكل برانگيخته نشود!11 از وكلاي مورد اطمينان و موثق اين دوره در قم، ميتوان از «احمدبنحمزهبن يسع»نام برد. وي طي نامهاي به همراه دو تن ديگر از وكلا، مورد مدح و توثيق قرار گرفت.12 در عصر امام عسكري(عليه السلام)، يكي از وكلاي مبرّز و سرشناس آن حضرت، يعني «احمدبن اسحق اشعري قمي» مسئوليت وكالت در امور اوقاف قم را عهدهدار بود.13 وي پساز رحلت امام عسكري(عليه السلام) به بغداد منتقل و در آنجا مدتي به عنوان دستيار سفير اوّل وسپس دستيار سفير دوّم، به كار مشغول بود؛ و سرانجام هنگام بازگشت به قم در حُلوان (نزديك سرپُل ذهاب فعلي) درگذشت و همانجا مدفون شد.14 به همراه وي «محمدبن احمد بن جعفر قمي عطار» وكيل ديگر از منطقه قم نيز در بغداد به عنوان دستيار سفيراوّل و دوّم به خدمت مشغول بود.15 ارتباط بين ناحيه قم و مقرّ رهبري سازمان وكالت در سامرّا در عصر امامعسكري(عليه السلام)، از نقل صدوق درباره ورود هيئتي از قم به هنگام رحلت امام عسكري(عليه السلام)به سامرّا به خوبي قابل تبيين است. طبق اين نقل، گروهي از قميها به همراه اموالي و بهقصد تحويل آنها به امام عسكري(عليه السلام) به سامرّا وارد شدند؛ ولي با شهادت آن جنابمواجه گشتند! و لذا پس از طي مراحلي، موفق به ديدار حضرت مهدي(عليه السلام) و تحويلاموال شدند؛ به اين ترتيب كه آنان پس از آن كه به كذب ادعاي جعفر كذّاب پي برده ومأيوسانه، قصد بازگشت به قم را داشتند، از طريق پيك ارسالي از سوي ناحيه، موفق بهديدار با ناحيه مقدسه شدند؛ و در اين ديدار بود كه امام عصر(عليه السلام) نصب نمايندهاي دربغداد را به آنان اعلام فرمود.16 گرچه احتمال حضور برخي از وكلاي قم نيز در اين هيئتميرود، ولي اين نكته مورد تصريح قرار نگرفته است، و حداقل ميتوان گفت كه تعدادياز قميها براي برقراري ارتباط مستقيم با امام(عليه السلام) و زيارت آن جناب، شخصاً به سامرّاسفر كرده بودند. در اوايل عصر غيبت صغري و در دوره سفير اوّل، حسنبننضر قمي و ابا صدام از وكلاي برجسته در قم بودند. اهميت اين دو، به ويژه حسن بني نضر ، را ميتوان باتوجه به جرياني باز شناخت كه طي آن، «احمد بن اسحق قمي» و جمعي ديگر از وكلايبغداد، سعي كردند ترديد وي را نسبت به سفارت سفير اوّل، از بين ببرند! اين امر از آنجهت اهميت دارد كه ترديد وي، ميتوانست آثار نامطلوبي در ناحيه قم برجايبگذارد.17 در دوره سفير اول و دوم، از چهرههاي برجسته قم، عبداللَّه بن جعفر حميري بودكه با سفير در تماس مستقيم قرار داشت.18 وي به اعتقاد برخي، وكيل برجسته قم در اينعصر بوده است.19 در دوره سفير دوم، ارتباط وكلاي قم با وي، گاه از طريق بازرگاناني بود كه بين قم وبغداد رفت و آمد داشتند؛ و بعضاً از ماهيت اموالي كه به بغداد حمل ميكردند نيز آگاهنبودند! نمونهاي را قطب راوندي از «ام كلثوم» دختر سفير دوم، نقل كرده كه مؤيد ايننكته است؛ در اين جريان، فرستادهاي كه اموال را به سفير تحويل داد، از وجود قطعهايپارچه در ميان كالاها بيخبر بود! و سفير وي را بدين امر آگاهي داد. 20 در عصر سفير سوم و چهارم نيز ارتباط دفتر سازمان وكالت در بغداد با مناطق جبالدر ايران، از جمله قم، برقرار بود. محدثان قم در اين عصر، از جايگاه ممتازي برخورداربودند؛ و از اين رو، گاهي براي تصحيح كتب حديثي، مورد مراجعه سايران، حتي سفيرسوم، واقع ميشدند. در يك مورد، حسين بن روح نوبختي كتابي حديثي با عنوان التأديب را به قم فرستاد تا محدثان قم درباره آن نظر دهند!21 از جمله محدثان وفقهاي مبرّز و سرشناس قم كه با سفير سوم و چهارم نيز ارتباط مستقيم داشت عليبنبابويه قمي است. وي به احتمال، وكالت در قم را نيز عهدهدار بوده است؛ گرچهاين امر در منابع كهن مورد تصريح واقع نشده است. بدين ترتيب، ميبينيم منطقه مهم قم، در قرون اوليه از جايگاه علمي و مذهبي والاييبرخوردار بود، و در دوران فعاليت سازمان وكالت، در ارتباط مستقيم و مستمرّ با دفترسازمان در مدينه، مرو، سامرّا و سپس بغداد قرار داشت؛ و روح قوي تشيع حاكم بر اينشهر، سبب پرداخت وجوه شرعي بسيار و تخصيص موقوفات فراوان براي ائمهمعصومين: شده بود. آوه (آبه) و ديگر مناطق اطراف قم
از جمله مراكز سنتي تشيع در ايران كه جزو قسمتهاي اصلي سكونت شيعيان در قروننخستين محسوب ميشود، آوه يا آبه در حواشي قم است. با توجه به وجود جوّشديد گرايش به تشيع در آوه، و نزديكي آن به قم، طبيعي است كه وكلاي ائمه: دراين قسمت نيز فعال بوده باشند؛ و نيز با توجه به اهميت قم، و برجستگي وكلاي اينناحيه، قاعدتاً منطقه آوه بايستي زير پوشش و در قلمرو فعاليت وكلاي قم بوده باشد. بنابه نقل كليني، در عصر غيبت صغري، يكي از اهالي آبه، مالي را براي ناحيه مقدسه برد؛ولي شمشيري را كه جزو اموال بود، به علت فراموشي، در آبه جا گذاشت! وقتي اموال رابه ناحيه مقدسه تحويل داد، طي نامهاي، ضمن اعلام وصول اموال به وي، دربارهشمشير فراموش شده تذكر داده شد!22 با توجه به ظاهر اين نقل، بعيد نيست كه فردمذكور از وكلاي منطقه آبه بوده باشد؛ چرا كه تعبير روايت چنين است: حَمَل رجلٌ من اهلآبه شيئاً يوصله، و نسي سيفاً بآبة، فانفذ ما كان معه، فكتب اليه ما خبر السيف الذي نسيتَه؟مردي از اهالي آبه، كالاهايي را براي تحويل (به ناحيه مقدسه) بدان سو برد، وليشمشيري را در آبه جاگذاشت. از اينرو، طي مكتوبي (از سوي ناحيه) به وي گفته شد:از آن شمشيري كه در آبه جا گذاشتي چه خبر؟! تعبير حمل و ايصال و كتابتحضرت با وي، ميتواند مشعر بر وكالت او باشد. در عصر غيبت، گاهي برخي از شيعيان آوه، شخصاً به مركز رهبري سازمان وكالتمراجعه و ضمن ديدار با سفير، اموال و وجوه شرعي را تحويل ميدادند. صدوق به نقلاز محمد بن علي متيل چنين نقل كرده كه: «زني از اهالي آبه، كه همسر محمد بنعبديل آبي بود، به همراه سيصد دينار به بغداد آمد و ضمن ديدار با جعفربنمحمدبن متيل (دستيار سفير سوم در بغداد) اظهار داشت كه مايل استشخصاً آن مال را به سفير تحويل دهد؛ و لذا از وي يك مترجم خواست تا كلام او را برايحسين بن روح ترجمه كند. هنگامي كه آن زن به همراه مترجم و جعفر بن محمد متيل نزد ابن روح رفت، ابن روح با لهجه فصيح آبي (آوجي) شروع به تكلم با آن زن نمود! وديگر، نيازي به ترجمه و مترجم نبود! و زن، پس از تسليم مال، بازگشت».23 اين نقلها در مجموع، حاكي از حاكميت روح تشيّع در آوه، و ارتباط شيعيان آن دياربا سازمان وكالت و وكلاي ائمه: است. تشيع در آوه، آنچنان شديد بوده كه موجبدرگيريهايي با اهالي ساوه كه گرايشهاي سني داشتهاند، ميشده است. حموي بااشاره به جنگ دائمي بين آنها، از «ميمندي» شعري نقل ميكند كه دلالت بر تشيع اهاليآبه دارد.24 قزويني نيز نوشته است كه «اهل آبة كلهم شيعة؛ 25 تمامي اهالي آبه شيعهاند». ومستوفي نيز نوشته است كه اهالي خود ساوه سني مذهباند، اما تمامي دهات اطرافآن، شيعه اثنيعشري است ميباشند.26 شهر كاشان نيز از شهرهاي سنتي شيعه نشين بوده است، قزويني گويد: اهلها شيعةامامية غالية جدّاً ؛ اهل كاشان شيعه امامي و جدّاً اهل غلو هستند» و سپس به سنت مرسومدر اين شهر درباره انتظار حضرت مهدي(عليه السلام) اشاره ميكند.27 حموي نيز نوشته است: اهلها كلّهم شيعة امامية؛ 28 اهالي كاشان شيعه امامياند. مستوفي نيز نوشته است : «مردم(كاشان) شيعه مذهباند و اكثرشان، حكيم وضع و لطيف طبع؛ در آنجا جُهّال و بُطّالكمتر باشد» قريه ماهاباد در اطراف كاشان، از قراي بزرگ، و اهالي آن شيعه اماميبودهاند.29 بعضي قسمتهاي ديگر از منطقه جبال (مناطق مركزي به ويژه قم تا همدان) همچونفراهان و تفرش نيز شيعه مذهب بودهاند. مستوفي، اهالي فراهان را شيعه و به غايتمتعصب دانسته است.30 و تفرش نيز قدمت زيادي در تشيع دارد و عمده ساكنان آن راسادات حسيني دانستهاند.31 عمده تشيعي كه در مناطق جبال بوده، احتمالاً به جهت تأثير پذيري از تشيع قم بودهاست.32 بدين ترتيب، اگر چه در منابع، نسبت به وجود وكلاي مستقل در اين نواحيتصريحي وجود ندارد، ولي با توجه به جوّ تشيع حاكم بر اين مناطق، قطعاً ارتباط باسازمان وكالت داشتهاند؛ و بعيد نيست وكلاي قم يا همدان، واسطه اتصال مردم ايننواحي با سازمان وكالت بوده باشند. ري
شهرستان ري يكي از شهرهاي باستاني ايران است كه در سال 22 هجري به دستمسلمين فتح شد. پس از آن، بناي قديمي آن خراب و شهر جديدي از نو ساخته شد.33با اين حال، سهم عربها در اين شهر، نسبت به شهرهاي ديگر بسيار كمتر بوده است.اهالي ري در اوايل امر، سني متعصب بودهاند؛ و بعيد نيست وجود خلافت فاسد وناصبي اموي، اين اثر را در آنجا به جاي نهاده باشد.34 اما اين، به معناي فقدان سابقهگرايشهاي شيعي در اين منطقه نيست. از همان ابتداي رشد تشيع در عراق و ايران،امامان شيعه: اصحاب خاصي از ري داشتند؛ دليل اين امر، لقب رازي در پياسامي تعدادي از اصحاب ائمه:، از امام باقر(عليه السلام) به بعد ميباشد. قديميترين سابقه تماس شيعيان ري با سازمان وكالت را شايد بتوان مربوط به عصرامام صادق(عليه السلام)، يعني عصر تأسيس اين سازمان دانست. قطب الدين راوندي، از «مفضلبن عمر»، جريان دو مرد خراساني از اصحاب امام صادق(عليه السلام) را نقل كرده كه مقداري مالرا از خراسان به قصد مدينه براي تحويل به امام صادق(عليه السلام) حمل ميكردند و هموارهمواظب مال بودند؛ در ري، يكي از شيعيان، با آن دو ملاقات كرد و كيسهاي كه حاوي دوهزار درهم بود به آنان داد. دو مرد خراساني، با مواظبت تمام اين اموال را تا نزديكيمدينه حمل كردند. در نزديكي مدينه متوجه شدند كه كيسهاي كه مرد رازي به آنانتحويل داده مفقود شده است! و لذا از اين بابت غمناك شدند. وقتي به محضر حضرتشرفياب شدند، كيسه را نزد حضرت يافتند! و معلوم شد كه حضرت در دل شب بهخاطر نيازي كه به آن مال پيدا كرده بود، شيعهاي از جن را مأمور آوردن آن كيسه نمودهاست!35 وجود مقبره حمزة بن موسي بن جعفر(عليه السلام) و حضرت عبدالعظيم حسني(عليه السلام) وبرخي ديگر از اولاد ائمه: در ري، وجود سابقه تشيع در اين شهر را در قرن دوم وسوم اثبات ميكند. آمدن حضرت عبدالعظيم حسني(عليه السلام) به اين شهر از راه طبرستان واحتمالاً به دستور امام علي النقي(عليه السلام) براي توسعه فكر شيعه در اين شهر بوده؛ و بنابراين،ميتوان گفت وي نيز به نوعي، نقش وكالت و نمايندگي از جانب امام(عليه السلام) را عهده داربوده است.36 شرفياب شدن شيعياني از ري به حضور امام جواد(عليه السلام)، نيز از بزرگترين قرائن وجودتشيع در ري در اوايل قرن سوم است.37 به گفته اسكافي، اين شهر پس از يك دورهناصبي بودن، تغيير كرده و گرايش شيعي در آن رواج يافته است!38 شواهد ديگري نيز،علاوه بر آنچه ذكر شد، براي وجود تشيع در اين شهر، قبل از اواخر قرن سوم ذكر شدهاست.39 اما چنان كه از كلام حموي برميآيد، رواج تشيع در اين ديار، پس از غلبه احمدبن حسن مادرائي بوده است كه در 275 ق¨ بر ري غلبه يافت و با وجود اهل سنت وجماعت، تشيع را در آنجا ظاهر گردانيد.40 قبل از او، حكومت علويان در اين منطقه بهطور منقطع در طول نزديك به سي سال ادامه داشت؛41 و اين قطعاً زمينهاي براي تشيعفراهم كرده است؛ و شايد زمينههاي موجود براي تشيع، پيدايش اين حاكميت را سببشده است. پس از غلبه وي، علماي شهر با تصنيف كتب شيعي، به وي تقربميجستند.42 در مناطق اطراف ري، نظير قصران، نيز گرايشهاي شيعي رواج داشته است.43 با توجه به نكات ياد شده، ميتوان گفت كه گر چه احتمال حضور وكلا در ري درعصر امام رضا و امام جواد(عليهما السلام) در ريـ به خصوص با توجه به وجود ارتباطات بينشيعيان ري و امام جواد(عليه السلام) ـ وجود دارد، ولي ارتباط اصلي سازمان وكالت با ري، مربوطبه اواسط نيمه دوم قرن سوم هجري، يعني دوره غيبت صغري بوده است. در اين عصر،يكي از وكلاي برجسته و مبرّز امام حسن عسكري(عليه السلام)، يعني رازي در منطقه ري بهفعاليت مشغول بود. از نامه امام حسن عسكري(عليه السلام) به اسحق بن اسمعيل نيشابوري چنين بر ميآيد كه در عصر امام يازدهم(عليه السلام)، رازي به عنوان وكيل ارشد ناحيه ري، وواسطه و رابط بين وكلاي خراسان و عثمان بن سعيد عَمْري در سامرا، فعاليت ميكردهاست. در اين نامه، امام(عليه السلام) به همه شيعيان ناحيه نيشابور، بيهق و مناطق اطراف امرميكند كه حقوق شرعي را به ابراهيم بن عبده وكيل بيهق و نواحي اطراف بپردازند؛ واو نيز اموال را به رازي و يا هر كسي كه او معيّن كند، تحويل دهد. رازي نيز به نوبهخود، اموال را به عمري تحويل ميدهد. و ساير وكلاي بلاد نيز مأمورند كه در ارتباطبا عمري باشند.44 از اين نقل، جايگاه والاي «رازي» نزد امام حسن عسكري(عليه السلام) ووكلاي آن جناب، و همين طور اهميت منطقه ري در ميان مناطق زير پوشش سازمانوكالت، به خوبي قابل تبيين است. البته در ميان وكلا، دو تن به نامهاي احمد بن اسحق و محمد بن جعفر اسدي ، ملقب به لقب رازي هستند كه اوّلي جزو اصحاب امام هادي(عليه السلام)، و دومي از وكلاي مبرّز عصر غيبت صغري بوده است؛ ولي با توجه به اين كه محمد بن جعفر اسدي در 312 ق رحلت نموده، لذا بعيد است در عصر امام حسنعسكري(عليه السلام) نيز وكيل بوده باشد؛ علاوه بر اين، شيخ طوسي نيز نام وي را جزو غيرراويان از ائمه: آورده است. همچنين با توجه به اين كه بعضي از رجاليان، اطلاق لقب رازي را منصرف به احمد بن اسحق ميدانند، لذا بعيد نيست مراد امام عسكري(عليه السلام)در اين نامه، احمد بن اسحق رازي باشد نه محمد بن جعفر اسدي رازي .45 از اين نامه چنين استفاده ميشود كه عثمان بن سعيد عمري بعد از امامعسكري(عليه السلام)، در رأس هرم سازمان وكالت قرار داشته است. آن چه موجب شد امامعسكري(عليه السلام) به سمت متمركز كردن فعاليت وكلاي مناطق شرقي ايران در ناحيه ريحركت كند، عواملي نظير قيام دولت زيديه در طبرستان در سال 250 ق، و فعاليتهاينظامي مستمرّ خوارج در سيستان بود كه موجب ايجاد مشكلات زيادي براي اماميه شدهبود. از اين رو، امام(عليه السلام) خود مستقيماً فعاليتهاي نواحي را زير نظر قرار داد؛ و طبق اينفرمان، فعاليتهاي وكلاي بيهق و نيشابور، به فعاليتهاي وكلاي ري پيوند خورد، بهنحوي كه دو شهر مزبور ميبايست دستورات را تنها از وكيل ري دريافت ميكردند ووكيل ري نيز از عثمان بن سعيد در سامرّا. پس از شهادت امام حسن عسكري(عليه السلام)، نخستين سفير عصر غيبت (عثمان بن سعيدعمري) كه از قبل در رأس جريان فعاليتهاي مخفي سازمان وكالت قرار داشت، رهبريسازمان را به دست گرفت و فعاليتهاي نواحي شرقي ايران را از طريق «رازي»، وكيلخود در ري، مستقيماً هدايت ميكرد؛ و رازي نيز به نوبه خود، فعاليتهاي كارگزارانرا در بيهق، نيشابور و شايد همدان، زير نظر داشت. به دليل برخي شواهد، ميتوان ايناحتمال را تقويت كرد كه ارتباط قوي بين وكلاي ري و همدان وجود داشته است و درمراتب تشكيلاتي، وكيل همدان زير نظر رازي به انجام وظيفه مشغول بوده است.كليني نقل ميكند كه «محمد بن هارون بن عمران همداني»، برادر وكيل همدان،مغازههاي خود را وقف امام دوازدهم(عليه السلام) نمود، و ميخواست آنها را به وكيل حضرت،كه هويتش براي وي مجهول بود، بسپارد. پس از آن، محمد بن جعفر اسدي رازي ،وكيل ري، دستوري دريافت كرد كه اين مغازهها را به عنوان وكيل كل ايران، به صورتوقف در اختيار بگيرد.46 اين نقل ميتواند مؤيد وجود رابطه قوي بين ري و همدانباشد. گر چه بيان روشني از ارتباطات رازي و وكلاي همدان وجود ندارد، ولي شواهدبسياري دالّ بر نظارت رازي بر فعاليتهاي همه وكلاي ايران در دست است.47 فعاليت ابوالحسين، محمد بن جعفر اسدي به عنوان مهمترين و سرشناسترينوكيل ايران، همچنان در دوره سفير دوم و سوم در منطقه ري ادامه داشت. در عصر سفيردوم كه بيشترين توقيعات از سوي ناحيه مقدسه در اين عصر صادر شد، اسدي يكي ازمهمترين وسايط اخراج و ايصال توقيعات بود. شيخ طوسي در رجالش، درباره وي تعبير احد الابواب را آورده،48 كه خود اين تعبير، مشعر به واسطه بودن فرد در رساندننامهها و توقيعات امام(عليه السلام) بر شيعيان است. شيخ در كتاب غيبت خود نيز از وي با اينعبارت ياد كرده است: «و كان في زمان السفراء المحمودين اقوامٌ ثقاتٌ ترِدُ عليهم التوقيعاتمن قبل المنصوبين للسفارة من الاصل، منهم ابوالحسين محمد بن جعفر اسدي...؛49 و در زمانسفيران ستودهخو، گروه مورد اعتمادي بودند كه از سوي سفيران مرتبط و منصوب ازجانب اصل (ناحيه مقدسه)، براي آنان، توقيعاتي وارد ميشد، كه از جمله ايشانابوالحسين محمد بن جعفر اسدي و... است. طبق نقل صدوق، در عصر سفير دوم، پس از وفات حاجز بن يزيد شيعيان و وكلاينواحي شرقي كه با ري در تماس بودند، مأمور شدند كه با اسدي رازي در ري ارتباطبرقرار سازند. بنابراين نقل، فردي از مرو، دويست دينار از طربق حاجز در بغداد، بهسوي ناحيه مقدسه ارسال داشت، ولي توقيعي از سوي ناحيه مبني بر وصول مال و بيانكل آن (هزار دينار) صادر، و به فرد مزبور دستور داده شد كه از آن پس، با رازي مرتبطشود؛ و پس از چندي، خبر وفات حاجز به گوش او رسيد!50 «محمد بن جعفر اسدي رازي» تا سال 312 ق وكالت ناحيه ري و نظارت بر كاروكلاي ايران، به ويژه وكلاي نواحي شرقي و خراسان را عهده دار بود. پس از وفات او دراين سال، روش ارتباط بين وكلا و ابن روح ، سفير سوم، از مكاتبات غير مستقيم ازطريق رازي به تماس مستقيم ابن روح و وكلا تغيير يافت. شيخ صدوق چند شاهدتاريخي را در تأييد اين نكته ارائه داده است.51 اين كه پس از رازي چه كسي وكالت ريرا عهدهدار بوده، معلوم نيست. از ديگر وكلاي منطقه ري در عصر غيبت صغري، ميتوان از ابوعلي محمد بناحمد بن حمّاد مروزي محمودي نام برد. وي از اصحاب امام جواد(عليه السلام) و امامَينعسكريَيْن: و در عصر امام عسكري(عليه السلام) وكيل آن جناب بود؛ چنان كه از نامه امامعسكري(عليه السلام) به اسحق بن اسمعيل نيشابوري استفاده ميشود؛ چرا كه در آن، ويمأمور شده نامه را براي تعدادي از وكلاي حضرت قرائت كند كه در بين آنها محمودي نيز نام برده شده است.52 بنا به قول راوندي، وي از سوي ناحيه مقدسه، به همراه جعفر بن عبدالغفار بهوكالت دينور منصوب شد؛ ولي قبل از خروج به سمت دينور، سفير حضرتحجت(عليه السلام)53 به وي گفت: وقتي وارد ري شدي چنين و چنان عمل كن! و پس از گذشتيك ماه از هنگامي كه وارد دينور ميشوند، دستور ناحيه مقدسه مبني بر وكالت ري بهوي ارسال ميشود! و در اين هنگام، متوجه معناي سخن سفير ميشود و به سوي ريحركت ميكند.54 يكي ديگر از وكلاي منطقه ري، بسّامي است. طبق نقل صدوق، اسدي و بسّامي جزو كساني هستند كه از ميان وكلاي ري، موفق به رؤيت حضرت مهدي(عليه السلام) ووقوف بر معجزات آن حضرت شدهاند؛ و از ميان غير وكلا، قاسم بن موسي ، پسرش ابو محمد هارون ، صاحب الحصاة ، علي بن محمد، محمد بن محمد كليني و ابوجعفر رفّاء به اين فيض نايل گشتهاند.55 قزوين
قزوين از جمله نواحي منطقه جبال و داراي سابقه تشيع است؛ گر چه ساكنان آن، شيعيمحض نبودهاند. از جمله مؤيدات سكونت شيعيان در قزوين، وجود لقب قزويني براي تعدادي از اصحاب ائمه: است؛ همچون: ابو عبداللَّه قزويني از اصحاب امامباقر(عليه السلام)، ابوغانم خادم خادم امام حسن عسكري(عليه السلام)، ابو محمد قزويني از اصحابعلي بن موسي الرضا(عليه السلام)، احمد بن حارث قزويني ، از كساني كه امام عسكري(عليه السلام) رازيارت كرده است، احمد بن حاتم بن ماهويه قزويني از اصحاب امام رضا(عليه السلام)،برادرش فارس بن حاتم از اصحاب امام هادي(عليه السلام) و تعداد بسيار ديگر.56 صدوق نيزدر ميان اسامي كساني از غير وكلا كه موفق به رؤيت حضرت مهدي(عليه السلام) و وقوف برمعجزات آن جناب شدهاند، از قزوين نام دو نفر يعني مرداس و علي بن احمد را ذكركرده است.57 با توجه به وجود سابقه تشيع دراين منطقه، سازمان وكالت نيز در ارتباط با آن قرارداشته است؛ گر چه در منابع، سخن زيادي در اين باره به چشم نميخورد؛ و لذا بعيدنيست شيعيان منطقه قزوين با وكلاي ديگر مناطق جبال همچون همدان و قم مرتبط بودهباشند. ولي با توجه به برخي شواهد، وجود ارتباط بين آنان و كارگزاران سازمان وكالتدر عصر عسكريين(عليهما السلام) و عصر غيبت قطعي است. يكي از وكلاي معروف امام هادي(عليه السلام)، فارس بن حاتم قزويني است. وي ازدستياران و وكلاي آن حضرت در سامرّا و واسطه بين شيعيان مناطق جبال و آن حضرتبوده است،58 ولي با توجه به قزويني بودنش، احتمال وكالت وي در ناحيه قزوين، پيش ازانتقال به سامرّا منتفي نيست. به هر حال، در اين كه وي در سامرا محل رجوع شيعيان ووكلاي قزوين و مناطق جبال براي تحويل اموال شرعي بوده است، ترديدي نيست. در آنزمان، وكلاي مناطق مختلف، يا از طريق وي و يا علي بن جعفر هماني ، وكيل برجستهديگر امام هادي(عليه السلام) در سامرا، وجوه شرعي و هدايا و نامههاي خود را به محضر امام(عليه السلام)ارسال ميداشتند؛ ولي فارس بن حاتم رفته رفته راه انحراف را در پيش گرفت، و با علي بن جعفر به نزاع و تخاصم برخاست، و موجب دلسردي و تنش در جامعه شيعهشد! امام هادي(عليه السلام) در اين مسأله، جانب علي بن جعفر هماني را گرفته و از وكلاي خوددر مناطق مختلف خواستند كه براي ارتباط خود با ايشان، و ارسال وجوه شرعي، ازطريق فارس بن حاتم استفاده نكنند؛ ولي در همان دستور عمل، با روشن بيني آشكار،به وكلاي خود مقرّر كردند كه اين دستور ايشان را محرمانه نگاه داشته و از تحريك فارس خودداري كنند.59 راز اين دستور امام بود آن بود كه فارس مردي متنفّذ و تا آنزمان طريق ارتباطيِ اصلي ميان امام و شيعيان مناطق جبال (بخش مركزي و غربي ايران)بود كه وجوه شرعي را معمولاً از راه او براي امام(عليه السلام) ميفرستادند. در همين زمان، يكي از وكلاي قزوين به نام علي بن عمرو عطار به همراه اموالي،از قزوين وارد سامرّا شد. از آن جا كه وي معمولاً اموال را به فارس تحويل ميداد، لذا عثمان بن سعيد عمري كه مسئوليت امور سازمان را به عهده داشت، علي بنعبدالغفار را مأمور كرد تا فردي مورد اطمينان را نزد علي بن عمرو بفرستد و او را ازوضعيت فارس و خروج لعن او از سوي امام هادي(عليه السلام) بياگاهند. وي نيز به همراه ابايعقوب، يوسف، بن سخت ، با علي بن عمرو ارتباط برقرار كرده و پيام عمري را بهوي رسانيد؛ و سرانجام، اموال ارسالي از قزوين، به عمري تحويل داده شد.60 ديگر وكيل منطقهي قزوين، كه به نقل مؤلف ضيافة الاخوان ، باب حضرتحجت(عليه السلام) در قزوين نيز بوده و توقيعاتي به واسطهي او، به دست شيعيان رسيده، ابوجعفر عبداللَّه ابي غانم قزويني بوده است.61 درباره وكلاي قزوين، بيش از اين، سخنيدر منابع يافت نشد. همدان
همدان نيز از جمله مناطق جبال است كه بخشي از مردم آن شيعي مذهب بودهاند.62 درميان اصحاب ائمه:، تعدادي ملقب به همداني يافت ميشود.63 كه تا آن جا كهشواهد تاريخي اجازه ميدهند، ميتوان مدعي شد سازمان وكالت از عصر امام جواد(عليه السلام)در همدان حضور فعال داشته است. يكي از وكلاي مبرّز ناحيه همدان، ابراهيم بنمحمد همداني است. وي به تصريح شيخ طوسي، از اصحاب امام رضا(عليه السلام) و ائمهبعدي بوده است.64 وكالت وي، بلكه سر وكيل بودن او جاي ترديد ندارد.65 بنا بهبعضي شواهد، وي در برههاي، نظارت، بر منطقه قم و حومه آن را نيز عهده دار بودهاست؛ چنان كه در نقل سابق، از ابن شهر آشوب درباره يحيي بن ابي عمران آمده كه ابراهيم بن محمد همداني از جانب امام جواد(عليه السلام) مأمور شد كه پس از وفات يحيي بنابي عمران ، مسئوليتهاي وي را بر عهده بگيرد؛ و ميدانيم كه يحيي از وكلاي قم بود ودر شورشي كه بر ضدّ مأمون در اين شهر به راه افتاد، به شهادت رسيد.66 بنابراين،شروع وكالت ابراهيم بايستي مربوط به عصر امام جواد(عليه السلام) بوده باشد.67 بنا به تصريحنجاشي، فرزندان و نوادههاي وي، يكي پس از ديگري، وكالت ناحيه مقدسه را عهدهداربودند؛ يعني: فرزند وي (علي)، و نوادهاش (محمد)، فرزند نوادهاش (قاسم بن محمد بنعلي بن ابراهيم بن محمد همداني)68؛ و به نظر ميرسد خود وي نيز عصر غيبتصغري را درك كرده باشد.69 به گفته نجاشي، همزمان با قاسم بن محمد بن علي بن ابراهيم همداني دو تن ديگربه نامهاي ابوعلي بسطام بن علي و عزيز بن زهير كه از بني كشمرد بود، در يكمنطقه در همدان به وكالت مشغول بودند؛ و هر سه نفر تحت اشراف و نظارت يك سروكيل به نام ابو محمد حسن بن هارون بن عمران همداني فعاليت ميكردند؛ و قبل ازوي نيز، تحت نظارت پدرش ابو عبداللَّه هارون بوده و موظف بودند طبق دستور آنانعمل كنند.70 اين نص، علاوه به آن كه وكالت اين هشت نفر را در همدان تبيين ميكند،وجود مراتب و درجهبندي بين وكلا نيز از آن به خوبي قابل استفاده است؛ و اين خود،نشانگر وجود نظم دقيق و انسجام و هماهنگي در سازمان وكالت، حتي در ناحيهاي دوراز مركز (سامرا) همچون همدان است. از ديگر وكلاي منطقه همدان، محمد بن صالح بن محمد همداني است. آن سانكه از نقل كليني برميآيد، وي و پدرش، هر دو، وكيل ناحيه بودهاند، اما تصريحي بهمنطقه وكالتشان نشده است؛ هر چند از ذكر لقب همداني براي آنها ميتوان حدسقوي زد كه در همدان مشغول فعاليت بودهاند. البته محمد بن صالح طبق جرياني كهكليني نقل كرده، در بغداد فعاليتهايي را در جهت استيفاي اموال ناحيه مقدسه ازبدهكاران انجام داده است.71 بنا به نقل صدوق، وي جزو وكلاي ناحيه در همدان بوده و از كساني است كه موفق بهرؤيت حضرت حجت(عليه السلام) و وقوف به معجزات آن حضرت شدند. در اين زمينه صدوق،از غير وكلا نيز به نام سه نفر اشاره كرده است.72 همان گونه كه قبلاً ذكر شد محمد بن جعفر اسدي رازي ، وكيل ارشد منطقه ري، ازسوي سفراي ناحيه مقدسه، مأمور نظارت بر كار وكلاي ايران، به خصوص وكلاي مناطقشرقي، بوده است و گذشت كه احتمالاً وي به كار وكلاي همدان نيز نظارت داشتهباشد.73 قطب راوندي روايتي را درباره مردي از اسدآباد آورده كه به سامرا سفر كرده و سيدينار با يك انگشتري (كه در يك پارچه پيچيده شده بود، و يكي از آن دينارها نيز دينارشامي بود) به همراه داشته است؛ و پس از خبر دادن خادم ناحيه مقدسه از مشخصاتمال و رنگ پارچه، آنها را به وي تحويل ميدهد، و انگشتري كه در بين اموال بود و ويعلاقهمند به آن بوده، به وي بازگردانده ميشود.74 گر چه امكان دارد اين مرد از وكلايناحيه همدان باشد، ولي در صورت عدم وكالت وي نيز اين نقل دلالت بر وجود ارتباطمستقيم بين شيعيان منطقه همدان و دفتر سازمان وكالت در سامرا دارد. البته خود اسدآباد به گفته عبدالجليل رازي در قرن پنجم، منطقهاي سنّينشين بوده،75 ولياحتمالاً در قرن سوم و چهارم، شيعيان در اين منطقه ساكن بودهاند. دينور و قرميسين
دينور از مناطق غربي ايران بوده و در نزديكي كرمانشاه فعلي قرار داشته است. به گفتهحموي، فاصله آن تا همدان حدود بيست و چند فرسخ بوده و جزو مناطق جبالمحسوب ميشده است.76 گرچه برخي معتقدند نواحي غربي ايران كمتر محل سكنايشيعيان بوده،77 ولي با توجه به قرائن موجود، به خصوص در مورد دينور و قرميسين،ميتوان به طور قطع وجود مناطق شيعهنشيني در غرب ايران، و بالتَبع ارتباط آنها باسازمان وكالت را مدعي گرديد. از مؤيدات شيعهنشين بودن منطقه دينور آن است كهصدوق در ميان اسامي كساني كه موفق به رؤيت حضرت مهدي(عليه السلام) و وقوف برمعجزاتش شدهاند، نام سه نفر از اهالي دينور را ميبرد كه عبارتند از: حسن بن هارون ، احمد بن اُخَيَّه و ابوالحسن .78 ارتباط مردم منطقه دينور با سازمان وكالت را از نقل ابوالعباس احمد بن محمد دينوري ، (معروف به آستونه يا آستاره ) ميتواناستنباط كرد. وي يكي دو سال پس از رحلت امام عسكري(عليه السلام)، به قصد انجام سفر حج ازاردبيل حركت كرده و وارد دينور شد، و با استقبال و خوشحالي مردم اين منطقه مواجهگرديد؛ چرا كه پس از شهادت امام عسكري(عليه السلام)، شيعيان بعضي مناطق دور دست درجوّي از حيرت و سردرگمي فرو رفته بودند و باب حضرت حجت(عليه السلام) را نيزنميشناختند. از اين رو، از احمد بن محمد درخواست كردند كه شانزده هزار دينار ازوجوه شرعي را كه در نزدشان جمع شده بود، تحويل گرفته و به باب امام(عليه السلام) تحويلدهد. وي با اصرار مردم، آن اموال را كه در كيسههاي مخصوصي با اسامي صاحبانشقرار داشته، تحويل گرفته و به سمت بغداد حركت ميكند. در سر راه، وارد قرميسينميشود و ضمن ملاقات با احمد بنحسن مادرايي ، وي نيز هزار دينار به همراه امواليديگر به وي تحويل ميدهد تا به باب حضرت حجت(عليه السلام) تحويل دهد. پس از ورود بهبغداد، مواجه با ادعاي كذب بابيّت توسط دو نفر به نامهاي اسحاق احمر و باقطاني ميشود؛ ولي پس از فحص و بررسي، درمييابد كه باب حضرت حجت(عليه السلام) محمد بنعثمان بن سعيد است؛ و پس از ملاقات، وي را (به خلاف آن دو نفر) انساني متواضع ،با زندگياي ساده و بي تحمّل مييابد. از اينرو، مسأله اموال را با وي در ميان ميگذارد،و به ارشاد وي به سرمنرأي رفته و در آنجا نامه حضرت حجت(عليه السلام) را دريافت ميكند كهدر آن، توضيحات كافي نسبت به مشخصات اموال داده شده بود! و ضمناً به وي امر شدهبود كه اموال را در بغداد به عَمْري تحويل دهد. لذا وي به بغداد باز ميگردد و پس ازتحويل اموال، به دينور بازگشته و بشارت اين واقعه را به مردم دينور ميرساند.79 اين نقل حاكي از وجود جوّ قوي تشيع در دينور و قرميسين، و همچنين وجود سابقهارتباط بين مردم اين مناطق با سازمان وكالت، و همينطور تقويت كننده احتمال وكالت احمد بن محمد دينوري در دينور يا اردبيل، و وكالت احمد بن حسن مادرايي در قرميسين است. اين كه مردم دينور حدود شانزده هزار دينار از وجوه شرعي را جمعكرده و منتظر كسي بودند كه آنها را به امام(عليه السلام) برساند، حاكي از آشنايي آنان با روند كاردر سازمان وكالت است؛ و اين كه به محض برخورد با احمد بن محمد دينوري بامسرّت تمام، او را صالح براي اين كار مييابند، مؤيد احتمال وكالت اوست؛ و اين كه درقرميسين احمد بن حسن مادرايي نيز هزار دينار به همراه اموالي ديگر به وي تحويلميدهد، احتمال وكالت احمد بن حسن را تقويت ميكند؛80 چرا كه بعيد است ايناموال، وجوه شرعيِ شخصيِ وي بوده باشد؛ و لذا ميتوان احتمال داد كه وي وكيل مقيمدر قرميسين بوده و احمد بن محمد را كه واسطهاي مطمئن ميدانسته، براي ايصالاموال به دست باب امام(عليه السلام) در نظر گرفته است. شاهد ديگر بر وجود تشيع در دينور، و رابطه اين ديار با دفتر سازمان وكالت، جريانياست كه راوندي نقل كرده است. وي از احمد بن ابي روح نقل كرده كه زني از اهاليدينور، به خاطر تديّن و ورعي كه در ابن ابي روح سراغ داشته، كيسه دِرْهَم مُهر شدهايرا به وي ميسپارد و شرط ميكند كه آن را نگشايد و به كسي تحويل دهد كه از كمّ و كيفاموال داخل كيسه خبر دهد! و به همراه آن كيسه، گوشوارهاي نيز ضميمه ميكند كه دهدينار قيمت داشته و سه دانه لؤلؤ كه آنها نيز ده دينار ارزش داشتهاند، روي آن بوده؛ وضمناً سؤالي نيز طرح ميكند كه وي از صاحب الزمان(عليه السلام) پاسخش را طلب كند؛ و سؤالآن بود كه حضرت، قرض دهندهي ده ديناري را كه مادرش در عروسيِ وي آن را قرضكرده و وي او را نميشناسد معرفي كند! ابن ابي روح در بغداد، نزد حاجز بن يزيد ميرود؛ ولي وي نامه حضرت حجت(عليه السلام) را نشان ميدهد كه در آن، از حاجز خواستهشده بود كه ابن ابي روح را به سامرّا بفرستد و چيزي از وي نپذيرد! بدين ترتيب، ابنابي روح به سامرّا ميرود و در خانه امام عسكري(عليه السلام)، خادم حضرت حجت(عليه السلام) نامهاياز جانب حضرت به وي تحويل ميدهد كه در آن، تمامي مشخصات اموال و آنچه آن زنگفته بود، و حتي نام آن زن نيز ذكر شده بود! و ضمناً درباره سؤال آن زن، پاسخ جالبيمرقوم شده بود! سپس، ابن ابي روح به امر حضرت به بغداد باز ميگردد و اموال را (بهجز گوشواره كه در سامرّا تحويل خادمه امام عصر(عليه السلام) داده بود) به حاجز تحويلميدهد و به دينور بازميگردد.81 اين جريان نيز علاوه بر تبيين نحوه ارتباط مردم دينور بادفتر سازمان وكالت، بر بصيرت و بينش اهالي اين ناحيه درباره امامت، و همچنين ميزانپايبندي مردم اين منطقه به مسايل مالي و پرداخت حقوق الهي و حقوق الناس دلالتدارد. از صريحترين شواهد تاريخي و روايي كه فعاليت سازمان وكالت در دينور را تبيينميكند، جريان محمودي ، وكيل امام عسكري(عليه السلام) و وكيل ناحيه مقدسه است. بنا بهنقل گذشته از راوندي، وي به همراه جعفربن عبدالغفار ، از سوي ناحيه مقدسه بهوكالت دينور منصوب ميشود؛ ولي سفير حضرت به او ميگويد: وقتي وارد ري شدي،طبق اين دستورات عمل كن! و لذا جاي سؤال براي وي مفتوح ميماند كه اگر من وكيلدينورم چرا دستورِ كارهاي مربوط به ري به من ابلاغ ميشود! ولي يك ماه پس از ورودبه دينور، بخشنامه وكالت ري براي وي ارسال ميشود؛ از اينرو، سرّ سخنان سفير براياو آشكار ميشود و او عازم ري ميگردد؛ و جعفر بن عبدالغفار در دينور ميماند.82اين نقل، صراحت در فعاليت كارگزاران سازمان وكالت در دينور در عصر غيبت، از طريقتعيين و اعزام وكيل به اين منطقه، و برقراري ارتباط مستمر با شيعيان اين نواحي دارد. آذربايجان
وجود شواهدي، به فعاليت سازمان وكالت را در آذربايجان انكارناپذير ميكند؛ گرچهاطلاعات زيادي در اين باره به دست ما نرسيده است. عليرغم وجود مذاهب غيرشيعيدر اين منطقه، داراي مناطق شيعهنشين نيز بوده است. قاسمبنعلاء ، از وكلاي معروفمنطقه ارّان در آذربايجان بوده83 كه مدت مديدي در خدمت سازمان وكالت قرارداشته است. بنابه روايت محمدبناحمد صفواني ، وي امام رضا(عليه السلام) را نيز درك كرده ولباسي از حضرت دريافت داشته بود؛ لذا احتمال وكالت وي براي ائمه پيش از عصرغيبت، قويّاً وجود دارد. وكالت او براي ناحيه مقدسه قطعي است، و امام دوازدهم(عليه السلام)توسط سفير خود با وي در ارتباط مستمر بود. گرچه صفواني از حلقه اتصال بين وكيلآذربايجان و مركز سازمان سخني به ميان نميآورَد،ولي در عين حال، صراحتاً اظهارميكند كه قاسمبن علاء با سفير حضرت در عراق، از طريق پيامآوري در تماس مستقيمبوده است، بدون آن كه نامي از وي به ميان آورد. روايت شيخ طوسي، حاكي از ارتباط وي با سفير دوم و سوم است؛ بنابراين، دورانوكالت وي تا عصر سفير سوم نيز امتداد داشته است. اين روايت، همچنين حاكي از آناست كه وي واسطه صدور و ايصال توقيعات حضرت مهدي(عليه السلام) در عصر غيبت درمنطقه آذربايجان بوده است؛ بنابراين، ميبايست وي جزو بابها و وكلاي خاص اينعصر به حساب آيد. كاتب وي، شخصي به نام ابوعبداللَّه بنابي سلمه بوده؛ و دو نفر ازدستياران وي عبارت بودند از: ابوحامد عمران بن مفلس ، و ابوعلي بن جحدر . امرارمعاش وي از طريق زمين زراعي موسوم به فرجيذه بود كه نيمي از آن متعلق به ناحيهمقدسه بود. وي در عين حال، متولي موقوفاتي بود كه در اين منطقه، براي ناحيه مقدسهو ائمه معصومين: وقف شده بود. «قاسم بن علاء» مدت 117 سال عمر كرد! 80 سال آن با سلامت چشم و بينايي وبقيه عمر را در نابينايي سپري نمود. در روزهاي آخر عمر به بركت امام دوازدهم(عليه السلام) وبراي اظهار معجزهاي از معاجز حضرت، چشم وي بهبود يافت و با سلامت بينايي از دنيارحلت نمود! پس از وي، فرزندش «حسن» عهدهدار مقام وكالت در ناحيه آذربايجان وارّان شد؛ چرا كه مدتي پس از رحلت قاسم بن علاء نامه تعزيت از جانب ناحيه مقدسهخطاب به فرزندش حسن ، صادر شد كه در آن آمده بود: «الهمك اللَّه طاعته، و جنبكمعصيته... قد جعلنا اباك اماماً لك و فعاله لك مثالاً».84 منطقه اردبيل نيز به احتمال، از مناطق تحت پوشش سازمان وكالت بوده است. درنقل مربوط به احمد دنيوري 85 كه در بخش مربوط به دينور و قرميسين بدان اشارهشد، آمد كه وي ابتدا در اردبيل بود و از آن جا به سمت مكه براي انجام حج سفر نمود، واز قراين موجود در آن نقل، وكالت وي را استظهار نموديم. بنابراين، ميتوان چنيناستنتاج نمود كه منطقه اردبيل نيز در ارتباط با سازمان وكالت قرار داشته است. ولي باتوجه به محدوديت حضور شيعه در آذربايجان، نبايد قلمرو فعاليت سازمان در اينمناطق وسيع بوده باشد. اهواز
منطقه اهواز، از جمله مناطق جنوبي ايران است كه جمعيتي در خور توجه، شيعه داشتهاست. مقدسي، نيمي از مردم اهواز را شيعي دانسته است؛86 گرچه گزارش وي مربوطبه قرن چهارم است، ولي طبيعي است كه اين نسبت ميتواند حدود حضور تشيع در اينمنطقه در قرن سوم را نيز مشخص كند. عبدالله بن جندب ، از جمله صحابه برجسته امام صادق(عليه السلام)، امام كاظم(عليه السلام) و امامرضا(عليه السلام) است؛87 و به تصريح شيخ طوسي، وكيل امام هفتم(عليه السلام) و امام هشتم(عليه السلام) بودهاست.88 با توجه به روايت ابن شعبه در تحفالعقول ، وي امام صادق(عليه السلام) را نيز درككرده و وصايايي را از آن حضرت نقل كرده است كه ابنشعبه آنها را به تفصيل آوردهاست.89 با استفاده از بعضي قسمتهاي اين وصايا، ميتوان چنين حدس زد كه وياحتمالاً وكالت امام صادق(عليه السلام) را نيز عهدهدار بوده است. در مورد اين كه وي در كجا به انجام وظيفه وكالت پرداخته است، تصريحي در منابعوجود ندارند. اما با توجه به اين نقلكشي درباره علي بن مهزيار كه وي پس ازدرگذشت عبداللَّه بن جندب به جاي وي منصوب شد،90 و با توجه به نقل ديگرش، كه عليبن مهزيار پس از تشيع، ساكن اهواز شد و در آنجا اقامت گزيد،91 ميتوان چنيناستنتاج كرد كه عبداللَّه بن جندب نيز در منطقه اهواز و بصره به وكالت مشغول بودهاست. درباره وي، مدح و تمجيدهاي بسياري در منابع كهن وارد شده كه جاي هيچترديدي را در جلالت قدرش باقي نميگذارد.92 پس از درگذشت وي در عصر امام رضا(عليه السلام)93 علي بن مهزيار اهوازي ، صحابيبسيار جليلالقدر امام رضا و امام جواد و امام هادي:،94 به جاي او نصب شد.95منطقه فعاليت وي، منحصر به اهواز نبود و محدودهاي از اهواز تا بصره را شامل ميشد؛دليل اين سخن، روايتكشي از ابوعمرو حذّاء است كه گويد: به علت تنگدستي، از طريقعلي بن مهزيار در بصره، به امام(عليه السلام) نامهاي نوشته و وضع خود را تشريح كردم و با دعاي حضرت، پس ازاندك مدتي، وضع مالي من بهبود يافت».96 نجاشي با تصريح به وكالت وي براي امام جواد و امام هادي(عليهما السلام) در مورد منطقهيفعاليت وي، تعبير بعض النواحي را آورده97 ولي همان گونه كه گذشت،كشي بهسكونت و اقامت وي در اهواز تصريح نموده است.98 اوج فعاليت علي بن مهزيار در عصر امام جواد(عليه السلام) بوده است. تبادل نامههايمتعدد بين وي و امام جواد(عليه السلام) از نقاط مختلف مانند بغداد، مدينه، و...99 نشانگرسفرهاي وي و ايجاد تماس مستقيم با رهبري سازمان است. خاندان بنو مهزيار از اينپس، يكي پس از ديگري، وكالت منطقه اهواز و حوالي آن را به عهده داشت. ابراهيم بن مهزيار ، برادر علي بن مهزيار ، ديگر وكيل بر جسته منطقه اهواز بود.اين احتمال وجود دارد كه وي پس از در گذشت برادرش به جاي وي منصوب شدهباشد، چنان كه، احتمال وكالت وي همزمان با برادرش در اهواز نيز وجود دارد.100 باتوجه به نقل كليني، صدوق، كشي، مفيد، شيخ طوسي، راوندي، و اربَلي،101 وي مدتي ازعصر غيبت را نيز به وكالت مشغول بوده و وارد دوره سفارت سفير دوم رحلت نموده است. با رحلت وي، فرزندش محمد ، به دستور و توصيه پدرش، اموال و وجوه شرعيجمع شده نزد پدر را، به قصد تحويل دادن به سفير ناحيه، به بغداد آورد و در آنجا موفقبه ديدار با ابوجعفر عَمْري ، سفير دوم ناحيه مقدسه شد. به تصريح صدوق، وي ازجمله كساني است كه توفيق رؤيت حضرت مهدي(عليه السلام) و وقوف بر معجزاتش نصيبشانگشته است. در همين سفر به بغداد بود كه وي از سوي ناحيه مقدسه به جاي پدرش، بهوكالت اهواز منصوب گشت.102 در اواخر عصر سفير دوم، محمد بن نفيس ، وكالت اهواز را عهدهدار بود. وي پساز روي كار آمدن سفير سوم، طي اولين بخشنامهاي كه از جانب سفير صادر شد، درسِمَت خود ابقا شد.103 احتمال دارد سفير سوم همين رويّه را نسبت به وكلاي ساير مناطقنيز اعمال نموده باشد. خراسان و ماوراءالنهر
ناحيه خراسان، منطقه وسيعي بود كه بخشي از آن در ايران، و بخشي در افغانستان فعلي،و بخشي نيز در بعضي از كشورهاي فعلي آسياي ميانه، همچون تاجيكستان و ازبكستانقرار داشته است. اصطخري حدود آن را چنين توصيف كرده است: شرقي خراسان، نواحيسيستان و ديار هندوستان باشد؛ به حكم آن كي، ما، غور و ديار خلج و حدود كابل همه از شمار هندوستاننهاديم. و غربي خراسان، بيابان غزني و نواحي گرگان نهادهايم. و شمالي خراسان، ماوراءالنهر و بهري از بلادو تركستان و خُتّل. و جنوبي خراسان، بيابان پارس و قومس... 104 زمينههاي گرايش به تشيع، از ديرباز در ميان خراسانيان وجود داشته؛ و به دليل همينزمينهها، داعيان عباسي، شعار دعوت به الرضا من آل محمد (صلي الله عليه) را ابتدا در خراسانطرح كردند؛ و قيام عباسيان بر ضد بني اميّه نيز با حمايت خراسانيان به پيروزي رسيد.گرچه بعضي از محققان، درباره نوع تشيع مردم خراسان، در نيمه اول قرن دوم، معتقدندكه تشيعي اعتقادي نبوده است،105 ولي به طور قطع، نميتوان منكر وجود شيعياناعتقادي در اين عصر خراسان شد؛ به خصوص كه در ميان اصحاب ائمه:، تعدادي ازخراسان بودند، كه طبعاً بايستي امامت آنان را پذيرفته باشند. شواهد ديگري نيز كه بهتدريج ارائه خواهد شد، حاكي از وجود تشيع اعتقادي در خراسان است. اين زمينهها،فعاليت سازمان وكالت در خراسان را به مرور ميسّر نمود. از روزهاي اول حيات سازمان وكالت، شاهد وجود ارتباط بين شيعيان خراسان ورهبري سازمان هستيم. در عصر امام صادق(عليه السلام)، برخي از اصحاب خراساني آن جنابدر رفت و آمد بين مدينه و برخي مناطق خراسان، و ايجاد ارتباط بين حضرت و شيعياناين نواحي بودند. براي نمونه، سهل بن حسن خراساني از جمله اين افراد بود. ويزماني از خراسان به حضور امام صادق(عليه السلام) رسيد و پيشنهاد قيام داد و اظهار داشت كهتعداد زيادي از شيعيان خراسان، آمادگي پشتيباني از اين قيام را دارند! و حضرت بهطريقي به وي فهماند كه ياراني كه صلاحيت قيام به همراه حضرت را داشته باشند، هنوزفراهم نيامده است.106 اين جريان حاكي از آن است كه در اين عصر، تعداد قابل توجهياز شيعيان در خراسان ميزيستهاند؛ گرچه اينان از نظر درجات ايمان به مرتبهاي نرسيدهبودند كه بتوان براي يك قيام فراگير، روي حمايت آنان حساب باز كرد! چنان كه اذعانداريم بسياري از آنان، صرفاً شيعه سياسي و يا محبّتي بودهاند. وجود ارتباط مالي و غير ماليِ مركز سازمان وكالت با ناحيه خراسان در عصر امامصادق(عليه السلام)، با توجه به برخي شواهد تاريخي، انكارناپذير مينمايد. ابومسلم خراساني،قبل از آن كه دست به قيام به نفع بني عباس و بر ضد بنياميه بزند، در سفري به مدينهآمده و لباس لطيفي از لباسهاي خراسان را به خدمت حضرت تقديم كرد؛ و حضرت باتوجه به علم امامت، اظهار داشت كه اين شخص همان صاحب رايات سود (پرچمهاي سياه) در خراسان خواهد بود!107 بنا به نقل راوندي، مردي از اهالي خراسان به حضور امام صادق(عليه السلام) رسيد، حضرتسؤال كردند: فلاني چه كرد؟ مرد خراساني عرض كرد: خبر ندارم. حضرت فرمود: وليمن به تو خبر ميدهم! او كنيزي را به همراه تو براي ما ارسال كرد، ولي ما را بدان نيازينيست! مرد پرسيد: چرا؟ حضرت فرمود: زيرا تو رعايت حدود الهي را درباره كنيزننمودي! و شبي در كنار نهر بلخ (جيحون) كاري كه نبايست، انجام دادي! و مرد در مقابلكلام حضرت سكوت اختيار كرده و بر وي معلوم شد حضرت بر عمل ناشايست ويمطلع است.108 اين نقل نيز حاكي از وجود رابطه مالي بين شيعيان خراسان و مدينه درعصر امام صادق(عليه السلام) است. طبق نقل ديگري از راوندي كه قبلاً نيز بدان اشارت رفت، دو تن از اصحاب امامصادق(عليه السلام)، مالي را از خراسان براي حضرت حمل ميكردند تا به ري رسيدند. در ري نيزيكي از شيعيان كيسهاي مشتمل بر دو هزار درهم به آنان داد تا به حضرت برسانند. آنانعليرغم مواظبت تمامي كه درباره اين اموال مينمودند، در نزديكي مدينه، ناگاه كيسهمزبور را مفقود يافتند! و وقتي به حضور حضرت رسيدند، معلوم شد حضرت شبانگاهبه خاطر نياز به آن مال، از طريق يكي از شيعيان جنّي، آن كيسه را وصول نمودهاند!109 ايننقل نيز به خوبي حاكي از ارسال اموال، هدايا و وجوه شرعي، توسط شيعيان خراسان بهحضور امام صادق(عليه السلام) است. در خصوص اين ماجرا ميتوان احتمال داد كه اين دو نفر،وكلاي اعزامي سيّار حضرت به ناحيه خراسان براي جمع وجوه شرعي، هدايا، زكوات،نذرها، نامهها، و برخي امور ديگر بودهاند. مؤيد اين معني آن است كه وجود چنين رابطهاي بين شيعيان خراسان و امامصادق(عليه السلام) در مدينه، حتي براي منصور، خليفه عباسي، نيز مخفي نبوده است! وي باتوجه به وجود چنين زمينههايي، كسي از جاسوسان خود را مأمور ميكند كه به عنوانيكي از شيعيان خراسان، اموالي را از جانب شيعيان آن ديار، نزد امام صادق(عليه السلام) و بعضياز رهبران علوي ببرد؛ و هر كدام كه پذيرفتند، گزارش را به منصور انتقال دهد! اينتوطئه، با هوشياري امام صادق(عليه السلام) خنثي ميشود و حضرت در برخورد با آن مردجاسوس خطاب به وي ميفرمايند: «اي فلاني! تقواي الهي پيشهساز و اهل بيت محمد (صلي الله عليه) رافريب مده؛ چرا كه آنان قريبالعهد به دولت بنيمرواناند و همگي محتاج ميباشند». سپس حضرتتمامي ماجراي پنهان بين آن مرد و منصور را براي وي بازگو ميكند!110 شواهدي نيز حاكي از استمرار اين ارتباط در عصر امام كاظم(عليه السلام) است. گرچهنصوص تاريخي، نسبت به اين عصر نيز تصريحي به اسامي وكلاي ناحيه خراسانندارند. راوندي نقل كرده كه گروهي از شيعيان خراسان، فردي را از ميان خودشان كهمكنّيَ به «ابوجعفر» بوده، مأمور كردند تا اموال و كالاهايي را كه متعلق به مقام امامتبود، و همچنين تعدادي مسأله (و سؤالاتي از باب استشاره) را به مدينه برده و ضمنتحويل اموال، پاسخ مسائل و مشاورات را دريافت دارد. وي پس از رسيدن به كوفه وحضور در جمع شيعيان، مطلع ميشود كه امام صادق(عليه السلام) رحلت نموده و امر امامت بهفرزند بزرگ ايشان، امام كاظم (عليه السلام)، رسيده است. وي سپس به سمت مدينه حركتميكند و در آنجا با ادعاي كاذب امامت، توسط «عبداللَّه بن جعفرالصادق(عليه السلام)» (عبداللَّهافطح) مواجه ميگردد! و پس از مراحلي، موفق به ملاقات با امام كاظم(عليه السلام) ميشود و پسآن كه حضرت مشخصات اموال را بيان ميدارند، با يقين به امامت آن جناب، آنها راتحويل ميدهد.111 در عصر امام رضا(عليه السلام)، با انتقال آن جناب به مرو، عملاً مركز رهبري وكلا و نمايندگانائمه: در ايران، پيشرفت چشمگيري داشته است. اگر مرزهاي شرقي و شماليخراسان بزرگ را منتهياليه حاكميت اسلامي در آن عصر بدانيم، ميتوانيم با استناد بهشواهد تاريخي، حضور نمايندگان ائمه: در اقصي نقاط عالم اسلامي در سمت شرقرا اثبات نماييم. وكلا و كارگزاراني كه در خدمت سازمان وكالت قرار داشتند، درشهرهاي مختلف اين ناحيه به فعاليت مشغول بودند؛ از نيشابور و بيهق (سبزوار) گرفتهتا مرو و طوس و كابل و هرات و بلخ و سمرقند و بخارا. اين امر، حاكي از عظمت اينسازمان، و فعاليتهاي زيرزميني و مخفي دقيقي است كه در دورههاي مختلف توسطامامان شيعه: هدايت ميشد. وقتي تصور كنيم شبكه ارتباطياي را كه مركزش درمدينه يا سامرّا يا بغداد واقع، و شاخههاي مختلف آن به سمت دورترين نقاط شرقيكشيده شده، و از سوي ديگر، نواحي شمال آفريقا، بخشهاي مختلف ايران تاآذربايجان، و نواحي مختلف شيعه نشين در عراق را تحت پوشش قرار داده است، بيشتربه گستردگي اين تشكيلات و دقت عمل و انسجام و نظم حاكم بر آن واقف ميشويم!اكنون با توجه به شواهد موجود، شهرهاي مختلف خراسان بزرگ را كه محل سُكنايشيعيان و حضور وكلاي ائمه: بوده از نظر گذرانده و كيفيت فعاليت سازمان را دربرهههاي مختلف در اين نواحي بررسي ميكنيم. بيهق (سبزوار) و نيشابور
بيهق، يكي از نواحي خراسان بوده كه امروزه مركز آن سبزوار است. مردم آن در همانابتداي ورود سپاه اسلام به اين منطقه، با رغبت ايمان آوردند.112 به گفته برخي ازمحققان، اين منطقه از مراكز مهم سكونت شيعيان بوده، و به خصوص تشيع اهالي آن،تشيع اثناعشري بوده است.113 شايد يكي از مؤيدات اين قول، كلام حموي باشد كه: اكثريت مردم آن روافض غلاة هستند .114 نقل شده كه قنبر ، غلام اميرالمؤمنين علي(عليه السلام)، دراين ديار سكنا گزيده و به نام فرزند او (شاذان بن قنبر) مسجدي نيز در بيهق وجود داشتهاست؛115 اين مطلب ميتواند يكي از شواهد قدمت تشيع در اين ديار باشد. از جملهدلايل رشد تشيع در بيهق، مهاجرتهاي زياد سادات از شهرهاي مختلف از جملهنيشابور و ري، به اين منطقه بوده است.116 حكايتي كه درباره قم نقل شده، مبني بر اين كهوالي در جستجوي فردي ابوبكر نام بود و تنها پيري بد چهره به اين نام يافت، دربارهسبزوار نيز نقل شده است:
سبزوار است اين جهان كج مدار
ما چو بوبكريم در وي خوار و زار
ما چو بوبكريم در وي خوار و زار
ما چو بوبكريم در وي خوار و زار
مرو
از جمله نواحي مهم خراسان، كه مدتي نيز محل استقرار رهبري سازمان وكالت بودهاست، ناحيه مرو ميباشد. اين ناحيه، با توجه به زمينههاي شيعي موجود در آن،135داراي ارتباطاتي با سازمان وكالت بوده است. در عصر امام رضا(عليه السلام) پس از انتقال آنجناب به مرو، اين منطقه به مركز رهبري سازمان وكالت تبديل شد و فعاليتهاي پنهانحضرت در نظارت بر كار وكلاي نواحي مختلف از اين منطقه انجام ميگرفت. وجودلقب «مروزي» براي برخي از اصحاب ائمه:، نشانگر ارتباط وسيع شيعيان اين منطقهبا امامان شيعه: و رهبران سازمان وكالت است.136 از جمله اين افراد، «ابوعلي محمدبن احمد بن حمّاد مروزي محمودي» است .وي كه از اصحاب امام جواد(عليه السلام) و ائمّهبعدي: بوده، مدتي از عصر غيبت را نيز درك كرده137 و از وكلاي مورد وثوق امامعسكري(عليه السلام) بوده است. امام(عليه السلام) در انتهاي امهاش «به اسحاق بن اسماعيل نيشابوري»دستور قرائت نامه را بر جمعي از وكلايش، از جمله «محمودي»، صادر كرده است.138گرچه طبق يكي از نقلهاي كشّي، وي مدتي وكالت مدينه را عهدهدار بوده،139 ولي لقب«مروزي» براي او، اين احتمال را تقويت ميكند كه وي در اصل، در مرو و نواحي اطرافآن به وكالت مشغول بوده است؛ و شايد اين كه حضرت به «اسحاق بن اسماعيلنيشابوري» امر ميكند كه نامه را بر «محمودي» نيز قرائت كند، و سپس ميفرمايد: «فاذاوردت بغداد فاقرأه علي الدّهقان...» مؤيد وكالت وي در مرو باشد.140 ارتباط شيعيان ناحيه مرو در عصر غيبت با دفتر سازمان وكالت در بغداد، از طريقوكلاي مقيم در آن ناحيه و كارگزاران سفراي ناحيه مقدسه در سامرّا در جريان بود.«حاجز بن يزيد وشاء» مأمور نظارت و برقراري ارتباط با وكلاي استانهاي شرقي وحلقه واسطه بين آنها و سفير در بغداد بود.141 بنا به نقل صدوق و راوندي، «محمد بنحصين كاتب» كه در مرو ميزيست (و با توجه به نكاتي كه در اين نقل هست، محتملاًوكيل ناحيه در مرو بوده) پس از آن كه هزار دينار از وجوه شرعي متعلق به ناحيه درنزدش جمع ميشود، از «محمد بن يوسف شاشي» (و به نقل صدوق، از «نصربن صباحبلخي») دربارهي كيفيت تحويل اين اموال به ناحيه مقدسه سؤال ميكند، و او نيز وي رابه ارسال اموال نزد «حاجز بن يزيد» راهنمايي ميكند. بخشي از اين اموال به واسطه دوتن به نامهاي «عامر بن يعلي فارسي» و «احمد بن علي كلثومي» به نزد «حاجز» ارسالميشود. متعاقب آن، پاسخ ناحيه مقدسه كه متضمن توصيف مال و مقدار باقيمانده آنبود، صادر ميگردد و و سپس وي موظف ميشود كه از آن پس، با «اسدي» در ري درتماس باشد.142 اين جمله اخير، يكي از قراين تقويت كننده احتمال وكالت اين شخصاست؛ چرا كه معمولاً وكلا موظف به ارتباط با «اسدي» در ري و تحويل اموال به ويبودند؛ و «اسدي» ناظر بر كار وكلاي ايران، به خصوص مناطق شرقي بود. وجود تعدادي از شيعيان مرو در عصر غيبت، كه موفق به رؤيت حضرت مهدي(عليه السلام) ووقوف بر معجزات آن جناب شدهاند، دلالت بر استمرار ارتباط اين ناحيه با رهبريسازمان وكالت در عصر غيبت دارد. صدوق به تعدادي از اين افراد به اين ترتيب اشارهكرده است: «و من مرو، صاحب الالف دينار (مراد «محمد بن حصين كاتب» است كه قضيهاو را پيش از اين ذكر كرديم) و صاحب المال و الرقعة البيضاء و ابوثابت....».143 البته تعبيرصاحبالمال و الرقعةالبيضاء همان گونه كه خواهد آمد مربوط به يكي از شيعيان بلخاست كه صدوق آن را نيز در رديف كساني از مرو كه موفق به رؤيت حضرت شدهاند،آورده است. بلخ
ناحيه بلخ از ديگر مناطق خراسان است كه محل سكونت و نشو و نماي تعداد زيادي ازاصحاب و شيعيان ائمّه: بوده است.144 وجود لقب «بلخي» براي برخي از اصحابائمه: و راويان حديث، نشان از حضور تشيع در اين منطقه دارد.145 از قراين دالّ برارتباط شيعيان اين ناحيه با سازمان وكالت، نقل صدوق در ارتباط با يكي از شيعيان مقيمبلخ است. اين شخص اموالي را به همراه نامهاي كه تنها با حركت انگشت روي آنچيزهايي نوشته بود، توسط فرستادهاي به سامرا ميفرستد. فرستاده موظف بوده اموالرا به كسي تحويل دهد كه از نيت فرستنده نامه خبر دهد! وي پس از آن كه «جعفر كذّاب»را عاجز از اين امر مييابد، متحيّر در ميان شيعيان ميگشته است. در اين حال از جانبناحيه مقدسه، توقيعي براي او خارج ميشود كه نسبت به آن مال و اين كه دزدان قصدسرقت آن را داشتهاند، و نسبت به نيّت فرستنده نامه، در آن خبر داده شده بود!146 اين نقل، حاكي از روابط بين شيعيان ناحيه بلخ با دفتر وكلا و نمايندگان امام عصر(عليه السلام)در عصر غيبت است؛ گرچه احتمال وكالت فرستنده مال نيز ميرود. از جمله كساني كه احتمال وكالتش در بلخ، در عصر سفارت «حسين بن روح»ميرود، «محمد بن حسين صيرفي» است. بنا به نقل صدوق و راوندي، وي به قصد انجامحج و همچنين تحويل اموالي كه شيعيان بلخ براي ايصال به سفير سوم ناحيه مقدسه بهوي سپرده بودند، از اين ناحيه عازم بغداد ميشود. در منطقهي سرخس، در خيمهاشمشغول جدا كردن كيسههاي طلا از نقره بود، كه كيسهاي در زير شِنها، بدون آن كه ويمتوجه شود، مفقود ميشود! پس از ورود به همدان، متوجه فقدان آن كيسه شده و ازجانب خودش جايگزين آن را قرار ميدهد! هنگامي كه در بغداد نزد «حسين بن روح»ميرود، وي از مفقود شدن كيسه مزبور خبر داده و كيسهاي را كه او از جانب خودجايگزين كرده بود جدا كرده و به او بازمي گرداند و ميگويد: به مكان خود بازگرد وكيسه مفقود شده را در فلان موضع از زير شنها خارج كن و به اينجا بازگرد و وقتيبرگشتي، مرا نخواهي ديد! وي نيز پس از بازگشت، كيسه را در حالي كه زير شنها مخفيبود و گياهاني نيز روي آن روئيده بود، برداشته و در سال بعد به بغداد ميرود و به «عليبن محمد سمري»، سفير چهارم، تحويل ميدهد.147 گو اين كه با عنايت به نقل فوق،احتمال وكالت «محمد بن حسن صيرفي» در بلخ قوي است،148 ولي بر فرض عدم وكالتوي، ميتوان گفت كه شيعيان براي برقراري ارتباط با نايب برگزيده حضرت حجت(عليه السلام)،از هر طريق ممكن بهره ميجستند؛ به خصوص كه از طريق حجّاجي كه هر ساله ازمناطق مختلف عازم حج ميشدند. اين حاجيان كه عراق در سر راه آنها قرار داشت،ضمن ملاقات با سفراي حضرت در عصر غيبت، اموال و وجوه شرعي و سؤالات راتحويل ميدادند و پاسخ آنها رادر بازگشت به صاحبان اموال و نامههاي حاوي سؤالاتميرساندند. بدينترتيب، ارتباط مستمري بين شيعيان اين نواحي دور افتاده و نوّابعصر غيبت برقرار بود؛ ارتباطي كه به تصريح نقل فوق، تا عصر آخرين سفير، يعني «عليبن محمد سمري» استمرار داشت. كابل
از ديگر مناطق خراسان بزرگ، كابل است كه امروزه پايتخت افغانستان است. ذكر لقب«كابلي» براي برخي از اصحاب ائمه: نظير «هارون بن ابي خالد كابلي»149، «وردان، ابوخالد كابلي اصغر»150 و «وردان، ابو خالد كابلي» (ملقب به كنكر )151، نشان از حضور تشيعدر اين ناحيه دارد. مؤيد اين مدعا است جريان فردي ملقب به «كابلي» كه از طريق كتبپيشينيان، همچون انجيل، صحت دين اسلام را درمييابد و از كابل در طلب حقيقتروانه ميشود و نهايتاً با راهنمايي «يحيي بن محمد عريضي» در «صرياء» در نزديكيمدينه، موفق به درك حضور حضرت حجت(عليه السلام) ميشود!152 درباره ميزان ارتباط اين ناحيهبا سازمان وكالت، اطلاع چنداني در دست نيست، جز آن كه كشّي طي نقلي اشاره بهتوقيع مفصلي كرده كه از سوي ناحيه مقدسه درباره «ابوحامد مراغي» صادر شده است،و ابو حامد مراغي ميگويد: «و في الرقعة امر و نهي منه(عليه السلام) الي كابل و غيرها» 153 . از اين جملهميتوان چنين برداشت كرد كه در عصر غيبت صغري، ارتباط ناحيه مقدّسه، به عنوانرهبري سازمان وكالت، با منطقه دور افتادهاي همچون كابل و اطراف آن برقرار بوده، واوامر و نواهي حضرت به شيعيان كابل (و چه بسا وكيل يا وكلاي مقيم آنجا) صادرميشده است! تعبير «امرونهي» ميتواند احتمال حضور كارگزاران سازمان وكالت ونمايندگان امام عصر(عليه السلام) را در كابل تقويت كند. سمرقند و كش
سمرقند يكي از مناطق مهم ماوراءالنهر است. تعدادي از اصحاب ائمه: و راويانحديث، برخاسته از اين منطقه هستند؛ كساني همچون «جعفر بن ابي جعفرسمرقندي»154، «جعفر بن ايوب سمرقندي»155، «جعفر بن محمد بن ايوبسمرقندي»156، «جعفر بن معروف، ابوالفضل سمرقندي»157، «حيدر بن محمد بن نعيمسمرقندي»158، «حسين بن اشكيب مروزي» (مقيم سمرقند)159، «محمد بن مسعودسمرقندي»160، «محمد بن نعيم» (والد حيدر سمرقندي)161، «محمد بن ابراهيم ورّاق»(اهل سمرقند)162 و تعدادي ديگر163. بنابراين، ترديدي در حضور تشيع در اين منطقهدورافتاده نيست. گرچه درباره ارتباط اين ناحيه با سازمان وكالت، سخن زيادي در منابع به چشمنميخورد، ولي با عنايت به تعبيري كه شيخ طوسي درباره «علي بن حسين بن عليطبري» دارد ميتوان حضور برخي از وكلاي ائمه(عليه السلام) در سمرقند را استنتاج نمود. شيخطوسي در رجال خود، در معرفي وي در بخش «في من لم يَرْوِعن الائمه:» چنينآورده: «علي بن الحسين بن علي، يكنّيَ ابا الحسن بن ابي طاهر الطبري من اهل سمرقند، ثقةٌ وكيلٌيروي عن جعفر بن محمد بن مالك و عن ابي الحسين الاسدي». 164 باتوجه به تصريح شيخ به وكالت وي، همين طور سمرقندي بودنش، ميتوان وكالتوي در عصر غيبت در سمرقند را نتيجه گرفت. دليل آن كه وي را معاصر عصر غيبتميدانيم، علاوه بر ذكر نام وي در بخش «في من لم يروعن الائمة:» در رجال شيخطوسي، تصريح شيخ به روايت وي از «ابوالحسين اسدي» است؛ و ميدانيم كه«ابوالحسين اسدي» متوفي به سال 312 ق است165. و اما اين كه شيخ طوسي تعبير «وكيلٌ»را به طور مطلق آورده، ضرري به مدعاي ما وارد نميشود؛ چرا كه مرسوم بين رجاليانآن است كه چنين تعبيري را حمل بر وكالت از جانب ائمه: ميكنند و نه غير آنها166. ديگر از وكلاي اين ناحيه، «ابا محمد جعفر بن معروف» است كه شيخ طوسي وي رااهل كش دانسته و تصريح به وكالت او و همين طور به و مكاتَب بودنش كرده است؛167 كهظاهراً ارتباط كتبي وي با ناحيه مقدسه مراد باشد. بخارا
بخارا از شهرهاي مهم و بزرگ ماوراءالنهر بوده است168 كه طبق قرايني، شيعيان در آنجانيز حضور داشتهاند. گرچه نميتوان تعداد آنها را قابل توجه دانست؛ و همين نكته دربارهشهرهاي ديگر اين ناحيه، همچون سمرقند و كابُل و بلخ و غير آن نيز صادق است169. ازجمله قراين حضور تشيع در اين ناحيه، وجود اسامي برخي از روات شيعي در منابعرجالي است كه منسوب به بخارا هستند، همچون «احمد بن ابي عوف»170 و فرزندش«محمد»171، كه علامه حلّي تصريح به بخاري بودنشان نموده است. يكي از قراين و شواهد ارتباط سازمان وكالت با اين ناحيه، جريان مربوط به «ابنجاوشير» است. بنا به نقل صدوق از «حسين بن علي بن محمد قمّي» معروف به «ابيعلي بغدادي»، در ايام سكونت وي در بخارا، «ابن جاوشير» (از شيعيان و احتمالاً وكلاياين منطقه) ده كيسه طلا به وي ميدهد تا آنها را در بغداد به «حسين بن روح» تقديم دارد.وي به همراه كيسهها به سمت بغداد حركت ميكند. در منطقه «آمويه»، كيسهاي مفقودميشود، بدون آنكه وي متوجه شود! هنگامي كه به بغداد وارد ميشود و كيسهها رابراي تحويل دادن آماده ميكند، متوجه فقدان يك كيسه ميشود؛ لذا به جاي آن، كيسهزري خريداري كرده و ضميمه نه كيسه ديگر ميكند و به محضر «ابن روح» وارد شده وآنها را تقديم ميدارد. «ابن روح» با اشاره به كيسه مزبور، به وي ميگويد: «كيسه خود رابردار! كيسه مفقود شده به دست ما رسيده است!»؛ و سپس كيسه را به وي نشانميدهد172. اين نقل ميتواند دلالت بر وكالت «ابن جاوشير» در بخارا داشته باشد؛ چراكه بعيد است مجموع وجوه شرعي شخصي وي ده كيسه طلا باشد؛ و البته احتمال اينكه شيعيان به لحاظ امانتداري وي، وجوه شرعي خود را به او سپردهاند نيز به نوعيوكالت و در خدمت سازمان وكالت بودن را براي وي اثبات ميكند. مناطق شمالي ايران
منطقه طبرستان، از مناطق مهم شيعهنشين در ايران بوده است. مؤيد اين معني، قيامهايمتعدد شيعي است كه در اين منطقه رخ داده و حتي مدتي نيز در عصر امامَيْنعسكريين(عليهما السلام) و در عصر غيبت صغري و پس از آن (حدود 170 سال) علويان بر اينمنطقه حاكميت داشتهاند.173 وجود مناطق صعبالعبور در اين منطقه، موجب آن شد كهعلويان آنجا را پناهگاهي امن براي خود بدانند؛ لذا پس از انتقال امام رضا(عليه السلام) به مرو وشهادت حضرت به دست مأمون، آن دسته از علويان كه به قصد پيوستن به حضرت، بهسمت خراسان حركت كرده بودند، با شنيدن غَدْر و مكر مأمون، و خبر شهادتحضرت، بسياري پناه به كوهستان ديلمستان و طبرستان بردند؛ و به گفتهي مرعشي،«بعضي بدانجا شهيد گشتند و مزار و مرقد ايشان معروف است و چون اصفهبدانمازندران در اوايل كه اسلام قبول كردند «شيعه» بودند و با اولاد رسول9، حسن اعتقادداشتند، سادات را در اين ملك مُقام آسانتر بود».174 در بررسي آمار ارائه شده برايعلويان ساكن مناطق مختلف توسط مؤلف كتاب «منتقله الطالبيه»، بيشترين تعداد را مربوطبه طبرستان قديم مييابيم (76 نفر)؛ و سپس ري (66 نفر)؛ و سپس قم (23 نفر)175؛ كهالبته به طور نسبي ميزان گسترش تشيع در اين مناطق را نشان ميدهد. قاضي نوراللَّهشوشتري نيز درباره طبرستان چنين گفته: «... و اكثر اهالي بلاد طبرستان، شيعه بودهاند؛و در بعضي از بلاد آنجا مانند آمل هرگز سني نبوده!...».176 با توجه به نكات فوق، بعيد به نظر ميرسد كه سازمان وكالت در طبرستان حاضرنبوده باشد. گرچه تشيع غالب بر اين منطقه، تشيع زيدي بوده، ولي قراين متعددي دالّ برحضور تشيع امامي در اين منطقه است. البته با توجه به نقلي كه افندي در رياضالعلماءدارد، ميتوان چنين نتيجه گرفت كه امام صادق(عليه السلام) يكي از اصحاب خود را به منطقه آملو ساري گسيل داشته تا نقش نماينده حضرت در نزد شيعيان اين منطقه را ايفا نمايد.بنابراين نقل، امام(عليه السلام) ضمن نامهاي به مردم آمل و ساري و نواحي اطراف آن، آنان را ازاعزام «مجد الدين علي مكّي» بدان صوب مطلع، و ايشان را به اطاعت از وي و اغتنام اينفرصت امر فرمود.177 در صورت پذيرش اين نقل، سابقه حضور نمايندگان ائمه: درايران، به عصر امام صادق(عليه السلام) ميرسد؛ و روشن است كه چنين سندي، براي اثباتفعاليت سازمان وكالت از عصر امام صادق(عليه السلام) به بعد، ارزش زيادي دارد. يكي از از قراين ارتباط برخي از مناطق شمالي ايران با ائمه:، نقل راوندي دربارهمردم «جرجان» است. وي از «جعفر بن شريف جرجاني» نقل كرده كه به قصد انجامحج، از اين منطقه حركت كرد و در سر من به حضور بر امام عسكري(عليه السلام) رسيد. در آن جااموالي را كه مردم اين ناحيه براي تحويل به محضر امام(عليه السلام) به وي سپرده بودند به امرحضرت به مبارك (خادم حضرت) تحويل ميدهد، و سلام شيعيان جرجان را بهحضرت ابلاغ مينمايد. سپس حضرت به وي ميفرمايد، پس از بازگشت از حج بهشيعيان جرجان بگو كه من در انتهاي روز سوم ربيعالاخر به جرجان آمده و با آنان ديدارخواهم نمود! و در روز موعود، پس از اداي نماز ظهر و عصر در بيت «جعفر بن شريفجرجاني»، شيعيانِ حاضر در آنجا، موفق به زيارت حضرت ميشوند و سؤالات وحوائج خود را عرضه كرده و پاسخ ميگيرند. سپس حضرت، همان روز به سامراء (بههمان طريق خرق عادت كه به جرجان آمده بود) بازميگردد.178 البته دليلي دردستنداريم كه به استناد آن، جعفر بن شريف جرجاني را نماينده امام عسكري(عليه السلام) در گرگانتلقي نماييم. آنچه گذشت، حاصل تتبعي بود كه در منابع روايي، رجالي و تاريخي، براي يافتناسامي و شرح حال و سير فعاليت وكلاي امامان شيعه: صورت گرفته است. شايد اينپژوهش بتواند نكات تازهاي را علاوه بر آنچه تاكنون پيرامون تاريخ تشيع در ايران انجامگرفته، روشن سازد؛ چرا كه نقش وكلا و نمايندگان ائمه:، هم در گسترش تشيع و همدر حفظ و دوام بخشيدن به آن در نقاط مختلف ـ به ويژه ايران ـ نقشي انكارناپذير است.از سوي ديگر، با توجه بيشتر به اين نقش و مناطق تحت فعاليت وكلا، به ميزان حركتسازمان يافته ائمه شيعه: به ويژه از عصر امام صادق(عليه السلام) به بعد ميتوان پي برد. كتابنامه
1. ابن اثير؛ الكامل في التاريخ؛ بيروت: دار صادر، 1385 ق. 2. ابنشهر آشوب؛ مناقب آل ابيطالب؛ بيروت: دار الاضواء، 1405 ق. 3. ابن طباطبا؛ منتقلة الطالبيّة؛ نجف: مطبعة الحيدريه، 1968 م. 4. ابن فندق؛ تاريخ بيهق؛ تهران: چاپ افست مروي. 5. ابن كثير دمشقي؛ البداية و النهاية؛ 1966 م. 6. ابواسحاق، ابراهيم اصطخري مسالك و ممالك، ترجمه فارسي قرن 5 و 6؛ به اهتمامايرج افشار؛ چ سوم؛ تهران: شركت انتشارات علمي و فرهنگي، 1368. 7. ابو جعفر، اسكافي؛ المعيار و الموازنه؛ تحقيق شيخ محمد باقر محمودي؛ بيروت:[بينا]، [بيتا]. 8. اربلي، علي بن عيسي؛ كشف الغمّه؛ قم: نشر ادب الحوزة، 1364. 9. ازدي، ابوزكريا يزيد؛ تاريخ الموصل؛ قاهره: 1387 ق. 10. اعتماد السلطنة، محمد حسين خان؛ مرآة البلدان؛ تهران: دانشگاه تهران، 1368. 11. افندي، ميرزا عبد اللَّه؛ رياضالعلماء و حياضالفضلاء؛ قم: مرعشي، 1401 ق. 12. اقبال، عباس؛ خاندان نوبختي؛ تهران: كتابخانه طهوري، 1357. 13. ايوانف؛ اسماعيليان در تاريخ؛ ترجمه يعقوب آژند؛ تهران: مولي، 1363. 14. بيات، عزيز اللَّه؛ كليات جغرافياي طبيعي و تاريخي ايران؛ تهران: امير كبير، 1367. 15. جاسم حسين؛ تاريخ سياسي غيبت امام دوازدهم(عليه السلام)؛ ترجمه محمدتقي آيةاللهي؛ تهران:اميركبير، 1367. 16. جعفريان، رسول؛ تاريخ تشيع در ايران؛ تهران: سازمان تبليغات اسلامي، 1371. 17. حرّاني، ابومحمد حسن بن علي بن حسين بن شعبه؛ تحف العقول عن آلالرسول9؛ نجف: [بيتا]، 1966 م. 18. حلّي، حسن بن يوسف بن مطهر؛ خلاصة الاقوال (معروف به رجال علامه حلّي)، نجف:مطبعة الحيدرية، 1381 ق. 19. حموي، ياقوت؛ معجم البلدان؛ بيروت: دار صادر، [بي تا]. 20. خوانساري، محمد باقر؛ روضات الجنّات؛ قم: اسماعيليان [بي تا]. 21. دواني، علي؛ مفاخر اسلام؛ تهران: اميركبير، 1363. 22. راوندي، قطبالدين؛ الخرائج و الجرائح؛ تحقيق مؤسسة الامام المهدي(عليه السلام)؛ قم. 1374. 23. شوشتري، قاضي نوراللَّه؛ مجالس المؤمنين؛ تهران: كتابفروشي اسلاميه. 24. صدوق، ابوجعفر محمد بن علي بن بابويه قمي؛ كمال الدين و تمام النعمة؛ تصحيح علياكبر غفاري؛ قم: جامعه مدرسين، 1416 ق. 25. طبري، محمد بن جرير بن رستم؛ دلايل الامامة؛ نجف: [بي نا]، 1369 ق. 26. طوسي، ابوجعفر محمد بن حسن؛ اختيار معرفة الرجال (معروف به رجال شيخ طوسي)؛تصحيح حسن مصطفوي؛ مشهد: [بي نا]، 1348. 27. طوسي، ابوجعفر محمد بن حسن؛ رجال؛ نجف: مكتبة الحيدرية، 1380 ق. 28. طوسي، ابوجعفر، محمد بن حسن؛ كتاب الغيبة؛ بيروت: مؤسسة اهلالبيت:،1412 ق. 29. قزويني رازي، عبدالجليل؛ نقض؛ تحقيق جلالالدين محدث ارموي؛ تهران: انجمنآثار ملي، 1358. 30. قزويني، رضيالدين محمد بن حسن؛ ضيافة الاخوان؛ تحقيق سيد احمد حسيني؛ قم:[بي نا]، [بي تا]. 31. قزويني، زكريا بن محمد بن محمد؛ آثار البلاد و اخبار العباد؛ بيروت: دار صادر، [بيتا]. 32. قمي، حسن بن محمد بن حسن؛ تاريخ قم؛ ترجمه حسن بن علي قمي، تصحيح سيدجلالالدين تهراني؛ تهران: چاپ مجلس، 1313. 33. قمي، شيخ عباس؛ الكنيَ و الالقاب؛ قم: نشر بيدار، [بي تا]. 34. كريمان، حسين؛ ري باستان؛ تهران: انجمن آثار ملي، 35. كريمان، حسين؛ قصران؛ تهران: انجمن آثار ملي، 1356. 36. كليني، ابوجعفر محمدبن يعقوب؛ الكافي؛ تصحيح علياكبر غفاري؛ تهران: 1377. 37. مامقاني، ملاعبدالله؛ تنقيح المقال؛ نجف: مكتبة المرتضويه، 1350 ق. 38. مجلسي، محمدباقر؛ بحارالانوار؛ تهران: 1376. 39. مدرسي طباطبايي، سيد حسين؛ مكتب در فرآيند تكامل؛ ترجمه هاشم ايزدپناه؛ ايالاتمتحده: نيوجرسي، نشر داروين، 1374. 40. مرعشي، سيد ظهيرالدين؛ تاريخ طبرستان و رويان و مازندران؛ به اهتمام برنهارد دارن؛تهران: گستره، 1363. 41. مستوفي، حمد اللَّه؛ نزهة القلوب؛ تحقيق لسترنج؛ تهران: دنياي كتاب، 1362. 42. مفيد، محمد بن محمد؛ ارشاد؛ بيروت: اعلمي، 1399 ق. 43. مقدسي، ابوعبداللَّه محمد بن احمد؛ احسن التقاسيم في معرفة الاقاليم؛ ترجمه منزوي،تهران: شركت مؤلفان و مترجمان ايران، 1361. 44. ناصر الشريعة، محمد حسين؛ تاريخ قم؛ قم: دارالفكر، 1350. 45. نجاشي، احمد بن علي؛ فهرست اسماء مصنفي الشيعه (معروف به رجال نجاشي)؛ قم: مكتبةالداوري، [بي تا]. 46. نصيبي، ابوالقاسم بن حوقل؛ صورة الارض، ليدن، 1938 م. 1. كتاب الغيبة، محمدبنحسن طوسي، بيروت، مؤسسه اهلالبيت(ع)، 1412 ه¨ ، ص 257؛ تاريخ سياسيغيبت امام دوازدهم(ع)، جاسم حسين، ترجمهي محمدتقي آيةاللهي، تهران، اميركبير، 1367 ش، ص 174. 2. ر. ك: كليات جغرافياي طبيعي و تاريخي ايران، ص 53 ـ 54. 3. تاريخ قم، حسن بن محمد بن حسن قمي، ص 211. 4. عنالفضل، قال حدثني عبدالعزيز و كان خير قميّ في من رأيته و كان وكيل الرضا(ع)، عن عبدالعزيز او مَنرواه عنه، عن ابيجعفر(ع) قال: «كتبت اليه ان لك معي شيئاً فمُرنيِ بأمري فيه الي من ادفعه؟ فكتب: انيِ قبضتُ ما في هذهالرقعه و الحمدلله و...»، رجال كشي ص 506، ح 975 و 976. 5. ابوعمرو كشي، احاديثي دالّ بر وكالت وي براي امام رضا(ع) و امام جواد(ع) نقل كرده است: ر. ك:رجالكشي، ص 594.596، ح 1111.1115؛ تنقيح المقال؛ ج 1، رقم 4236. 6. رجال كشي، ص 596، ح 1115. 7. همان، ص 596، ح 1115 و ص 506، ح 972؛ تاريخ قم، محمدحسين ناصرالشريعة، قم،1350 ش، ص 134. 8. اصول كافي، ج 1 ص 548. ح 27؛ كتاب الغيبة، ص 213. 9. تاريخ الموصل، ج 2، ص 368. 10. مناقب آل ابيطالب، ج 4، ص 397. 11. همان، ج 4، ص 413 . بحارالانوار، ج 50، ص 185. 12. كتاب الغيبة، ص 258؛ رجال كشي، 557، ح 1053. 13. تاريخ قم، حسن بن محمد بن حسن قمي، ص 211. 14. اصول كافي، ج 71 ص 517.518؛ دلايل الامامة، ص 272 و 275.277؛ تاريخ سياسي غيبت امامدوازدهم(عليه السلام): 149.150 و 170.171. 15. بحارالانوار، ج 51 ص 300 و 316.317؛ دلايل الامامة، ص 283.285؛ رجال علامه حلي، ص 143؛ علامه،تصريح به وكالت وي براي امام عسكري(عليه السلام) نموده است. 16. كمالالدين و تمام النعمة، ص 476، ح 26. 17. اصول كافي، ج 1ص 517.518، ح 4. 18. كتاب الغيبة، ص 215؛ رجال نجاشي، ص 152. 19. تاريخ سياسي غيبت امام دوازدهم(عليه السلام)، ص 153. 20. كتاب الغيبة، ص 179؛ الخرائج و الجرائح، ج 3، ص 1113، ح 29. 21. كتاب الغيبة، ص 240. 22. اصول كافي، ج 1ص 523، ج 20؛ بحارالانوار، ج 51، ص 299؛ كشف الغمّه، ج 3، ص 350. 23. كمال الدين و تمام النعمة، ص 503 ـ 504؛ ابن روح از آن زن پرسيد: «زينب! زن، چونا، خويذا، كوابذا، چوناسته؟! كه به فارسي امروزي يعني: «زينب چطوري، خوشي، كجا بودي، بچههايت چطورند؟». 24. معجم البلدان، ج 1، ص 51: و قائلة اتبغض اهل آبه وهم اعلام نظم و الكتابة فقلت: اليك عنّي انّ مثلي يعاديِ كلَّ من عاديَ الصحابه : كسي گفت: آيا در حالي كه اهالي آبه از بزرگان نظم و كتابت هستند تو نسبت به آنان خشمگيني؟ من گفتم: اين مطلب را از من بدان كه، فردي چون من، با هر كس كه با صحابه دشمني كند، دشمن است! 25. آثار البلاد و اخبار العباد، ص 283 ـ 284؛ وي شعر فوق را نيز نقل كرده است؛ و ر. ك: روضات الجنات، ج6، ص 323 و ج 4، ص 116. 26. نزهة القلوب، ص 62 ـ 63. 27. آثار البلاد، ص 432. 28. معجم البلدان، ج 4 ص 296. 29. نزهة القلوب، ص 67 ـ 68. 30. همان، ص 69. 31. مرآة البلدان، ج 1، ص 756. 32. درباره سابقه تشيع در قم و مناطق ياد شده در اطراف آن، به كتاب تاريخ تشيع در ايران، اثر استاد رسولجعفريان مراجعه شود. در اين تحقيق، در مباحث مربوط به تشيع در شهرهاي ايران، از اين كتاب و منابع آن،بهرهي وافر بردهايم. 33. الكامل في التاريخ، ج 3، ص 24. 34. همان، ج 3 ص 413 ـ 415. 35. الخرائج و الجرائح، ج 2 ص 777، ح 101. 36. منتقلة الطالبيّة، ص 75؛ ري باستان، ج 2، ص 52. 37. الخرائج و الجرائح، ج 2 ص 669، ح 12؛ بحارالانوار، ج 50 ص 44 ـ 45. 38. المعيار و الموازنه، ص 32. 39. ري باستان، ج 2 ص 52. 40. معجم البلدان، ج 3 ص 121. 41. البداية و النهاية، ج 11، ص 6؛ و ر.ك: حوادث سنه 250 تا 284 از تاريخ طبري و كامل ابن اثير؛ در اينسالها، قيامهاي علويان در نواحي كوفه، طبرستان، ري، قزوين، مصر و حجاز آغاز شد. 42. الكنيَ و الالقاب، ج 3، ص، 130. 43. قصران، ج 2، ص 753. 44. رجال كشي، ص 579، ح 1088. 45. ر. ك. تنقيح المقال، ج 1، رقم 293 و 294. 46. اصول كافي، ج 1 ص 524، ح 28. 47. ر. ك: تاريخ سياسي غيبت امام دوازدهم(عليه السلام)، 154 ـ 155. 48. رجال شيخ طوسي، ص 496. 49. كتاب الغيبة، ص 257. 50. كمال الدين و تمام النعمة، ص 7488 ح 9. 51. همان، ص 502، ح 31 و ص 516 ـ 517، ح 45 و ص 518ـ519، ح 47. 52. رجال كشي، ص 579، ح 1088. 53. در اين روايت مشخص نشده كدامين سفير وي را به دينور و ري فرستاده است؛ چرا كه تعبير چنين است:«عن المحمودي قال: وُلّينا الدينور مع جعفر بن عبدالغفار فجائني الشيخ قبل خروجنا فقال: اذا وردت الرّيفافعل كذا و كذا! فلّما وافينا الدينور، وردت علي ولاية الرّي بعد شهر فخرجت الي الرّي فعلمت ما قال لي . ولياحتمال ميرود مراد از شيخ، سفير اول و نهايتاً سفير دوم باشد؛ چرا كه با توجه به معاصرت محمودي با امامجواد(عليه السلام) و ائمه بعدي، احتمال بقاي وي تا عصر سفير سوم بسيار بعيد است. 54. الخرائج و الجرائح، ج 2، ص 698، ح 15، بحارالانوار، ج 51، ص 295، ح 9. 55. كمال الدين و تمام النعمة، ص 442 ـ 443، ح 16. 56. ر. ك: ضيافة الاخوان، ص 32 ، 66 ، 91 ، 101 و 103؛ اين كتاب پيرامون معرفي اصحاب ائمه: ازقزوين و ساير علماي شيعه آن ديار است. 57. كمال الدين و تمام النعمة، ص 443 ، ح 16. 58. رجال كشي، ص 523، ح 1005. 59. همان، ص 522، ح 1003 و 1004، و ص 527 ـ 528، ح 1010. 60. همان، ص 526، ح 1008. 61. ضيافة الاخوان، ص 66؛ و ر. ك: دايرة المعارف تشيع، ج 3، ص 2 (واژهي باب). 62. مجالس المؤمنين، ج 1 ص 80. 63. البته بعضي از آنها مربوط به قبيله هَمْدان هستند كه قبيلهاي شيعي و اصالتاً از يمن و سپس ساكن عراقبودهاند. 64. رجال شيخ طوسي، ص 368 ، 397 و 409. 65. رجال كشي، ص 611، ح 1136 و ص 608، ح 1131 و ص 557، ح 1053. 66. مناقب آل ابي طالب، ج 4، ص 397؛ تاريخ الموصل، ج 2، ص 368. 67. رجال كشي، ص 611، ح 1135،1136. 68. رجال نجاشي، ص 242 ـ 243. 69. رجال كشي، ص 557، ح 1053 ؛ رجال علامه حلي، ص 6؛ تنقيح المقال، ج 1، رقم 200. 70. رجال نجاشي، ص 243. 71. اصول كافي، ج 1، ص 521، ح 15؛ ارشاد، ص 354؛ بحارالانوار، ج 51، ص 297؛ كشف الغمة، ج 3، ص347؛ تنقيح المقال، ج 3، رقم 10869. 72. كمال الدين، ص 442، ح 16. 73. اصول كافي، ج1، ص 524، ح 28؛ و ر. ك: تاريخ سياسي غيبت امام دوازدهم(عليه السلام)، ص 154 ـ 155. 74. الخرائج و الجرائح، ج 2، ص 696 ـ 697، ح 11. 75. نقض، ص 123؛ وي در باره اسدآباد و وضعيت مذهبي آن در زمان خودش (يعني قرن پنجم) گويد: «و درمورد اسدآباد، هرگز شيعي نبوده است و نه حنفي، همه مجبّران و مشبّهيان باشند...»! 76. معجم البلدان، ج 2 ص 545 و ج 4، ص 330. 77. ر. ك: تاريخ تشيع در ايران از آغاز تا قرن هفتم، ص 306. 78. كمال الدين و تمام النعمة، ص 442.443، ح 16. 79. بحارالانوار، ج 51، ص 300؛ و ر. ك: تاريخ الغيبة الصغري، ص 459. 80. در قسمت مربوط به منطقه ري گذشت كه بنا به نقل حموي، احمد بن حسن مادرائي، در سال 275 ق¨ بر ريغلبه كرد و تشيع را در اين منطقه رواج داد. بنابراين، حضور وي در حدود سالهاي 261 و 262 ق¨ در قرميسين،منافاتي با نقل مزبور ندارد. (ر. ك: معجم البلدان، ج 3، ص 121 و مجالس المؤمنين، ج 1، ص 99 از معجمالبلدان). 81. الخرائج و الجرائح، ج 2، ص 699، ح 17. 82. همان، ج 2، ص 698، ح 15. 83. در ميان جغرافيدانان معروف است كه ارّان استاني با مركزيت بودع بوده است؛ و در مثلث بزرگي درغرب نقطه اتصالي رودخانههاي كُّر و رأس قرار داشته است. و قزويني آن را، ناحيهاي بين آذربايجان وارمينيه دانسته است كه از جمله شهرهاي آن، جنزه، شروان و بيلقان، و از رودهاي آن، رود كُرّ بوده است. نك.آثار البلاد و اخبار العباد، ص 493. 84. كتاب الغيبة، ص 192. 85. بحارالانوار، ج 51 ص 300، ح 19 از كتاب نجم محمدبن جرير طبري. 86. احسن التقاسيم في معرفة الاقاليم، ج 2، ص 620 (به نقل از تاريخ تشيع در ايران، ص 223). 87. رجال شيخ طوسي، ص 229، 355 و 379. 88. كتاب الغيبة، ص 210.211. 89. تحفالعقول عن آل الرسول9، ص 223. 90. رجال كشي، ص 549، ح 1038. 91. همان، ص 548، ح 1038. 92. همان، ص 585.587، ح 1096، 1097 و 1098؛ تنقيح المقال، ج 2 رقم 6794. 93. در منابع، تصريحي به معاصرت وي با امام جواد(عليه السلام) وجود ندارد؛ و با توجه به جانشيني عليبن مهزيار به جاي وي، و معاصرت ابن مهزيار با امام رضا(عليه السلام)، چنين استظهار ميشود كه در گذشت ابن جندب در عصرامام رضا(عليه السلام) بوده است. 94. رجال شيخ طوسي، ص 381 ، 403 و 417. 95ـ رجالكشي، ص 549، ح 1038. 96. اصول كافي، ج 5 ص 316؛ رجال شيخ طوسي، 426؛ بحارالانوار، ج 92، ص 328. 97. رجال نجاشي، ص 177ـ178. 98. رجال كشي، ص 548، ح 1038. 99. همان، ص 549ـ551، ح 1039 و 1040. 100. شيخ طوسي به معاصرت وي با امام جواد(عليه السلام) و امام هادي(عليه السلام) تصريح كرده است: رجال شيخ طوسي، ص399 ـ 410. 101. اصول كافي، ج 1 ص 518 ح 5؛ كمال الدين و تمام النعمة، ص 478، ح 8؛ رجال كشي، ص 531، ح 1015؛الارشاد، ص 351؛ كتاب الغيبة، ص 170 ـ171؛ الخرائج و الجرائح، ج 3 ص 1116، ح 31؛ كشف الغمة، ج 3،ص 342. 102. كمال الدين و تمام النعمه، ص 442، ح 16 و ص 487، ح 8 و كتاب الغيبة، ص 170ـ171. بنا به نقل صدوق،وي در حالي كه ما بين قبر عسكريين(عليهما السلام) به زيارت و گريه مشغول بود، صدايي شنيد كه ميگفت: «يا محمد! اتقاللَّه و تُبْ من كل ما انت عليه؛ فقد قُلّدتَ أمراً عظيماً». و بنا به نقل شيخ طوسي، توقيعي به اين مضمون براي وي خارجشد كه: «قد اقمناك مقام ابيك فاحمد اللّه». 103. تاريخ سياسي غيبت امام دوازدهم(عليه السلام)، ص 196 (به نقل از خاندان نوبختي، ص 216.) 104. اصطخري، أبواسحاق ابراهيم، مسالك و ممالك، ص 202؛ و ن.ك: نصيبي ابوالقاسم بن حوقل، عصورةالارض، ص 426. 105. ر. ك: تاريخ تشيع در ايران، از آغاز تا قرن هفتم هجري، ص 138 ، 141 و 172. 106. مناقب آل ابي طالب، ج 4، ص 237؛ بحارالانوار، ج 47، ص 123، ح 172. 107. الخرائج و الجرائح، ج 2، ص 645، ح 54. 108. همان، ج، ص 610، ح 4. 109. همان، ج 2، ج 777، ح 101. 110. همان، ج 2، ص 720، ح 25؛ اصول كافي، ج 1، ص 475، ح 6. 111. الخرائج و الجرائح، ج 1، ص 328، ح 22. 112. تاريخ بيهق، ص 44. 113. تاريخ نهضتهاي فكري ايرانيان (از رودكي تا...)، ص 231، پاورقي. 114. معجم البلدان، ج 2، ص 538. 115. تاريخ بيهق، ص 25. 116. همان، ص 60 61 ، 63. 117. روضات الجنات، ج 1، ص 253. 118. مفاخر اسلام، ج 1، ص 140؛ و درباره سابقه تشيع در بيهق و اطراف آن و ساير مناطق خراسان، ر.ك: تاريختشيع در ايران، ص 193 ـ 195. 119. احسن التقاسيم في معرفة الاقاليم، ج 2، ص 474. 120. رجال شيخ طوسي، ص 385 ؛ رجال علامه حلّي، ص 132 ؛ تنقيح المقال، ج 2، رقم 9470. 121. رجال شيخ طوسي، ص 369، رقم 37؛ به نظر ميرسد كلام علامه حلي، سهو قلم باشد كه با اسناد به شيخطوسي، وي را از اصحاب امام كاظم(عليه السلام) برشمرده است؛ رجال علامه حلي، ج 4؛ و ر. ك: تنقيح المقال، ج 1،رقم 106. 122. رجال كشي، ص 580، ح 1089 و ص 509 ح 983. به نظر ميرسد امام(عليه السلام) نامه ديگري خطاب به خود ابراهيم بن عبده مرقوم داشته و نصب وي به وكالت را بدان وسيله اعلام كرده بودند؛ ولي از آنجا كه بعضي، دراصالت و صحت آن نامه و به خط امام(عليه السلام) بودنش ترديد نمودند، حضرت نامه ديگري به ابراهيم بن عبده نوشتند كه بخشي از آن چنين است: «... و كتابي الذي ورد علي ابراهيم بن عبده بتوكيلي ايّاه لقبض حقوقي من مواليّ هناك،نعم هو كتابي بخطّي، اقمته اعني ابراهيم بن عبده لهم يبلدهم حقّاً غير باطل، فليتقوا الله حق تقاته و ليخرجوا من حقوقي وليدفعوها اليه فقد جوّزت له ما يعمل به فيها، وفّقه اللَّه و منّ عليه بالسلامة من التقصير برحمته»؛ همان، ص 580، ح 1089. 123. همان، ص 577، ح 1088. 124. همان، ص 542 ـ 543، ح 1028. 125. همان، ص 543. 126. همان، ص 537، ح 1023. 127. ر. ك: مكتب در فرايند تكامل، ص 56، پاورقي. 128. برخي از اين دسته علماي رجالي عبارتند از: علامه مجلسي اول، مولي وحيد بهبهاني، صاحب معالم، علامهمامقاني و...؛ ر.ك: تنقيح المقال، ج 2، رقم 9472. 129. رجال كشي، ص 539 ـ 541، ح 1026؛ بخشي از جملات حضرت در پاسخ نامه عبد اللَّه بن حمدويهبيهقي چنين است: «كلّما تلاقاكم اللَّه عز و جل برحمته، و اذن لنا في دعائكم الي الحقّ، و كتبنا اليكم بذلك، و ارسلنا اليكمرسولاً، لم تصدّقوه، فاتقواللَّه عباداللَّه ولاتلجوا في الضلالة من بعد المعرفة.... و هذا الفضل بن شاذان مالنا و له! يفسد عليناموالينا و يزيّن لهم الاباطيل، و كلّما كتبنا اليهم كتابا اعترض علينا في ذلك، و انا اتقدّم اليه ان لم يكفّ عنّا و الاّ و اللَّه سألت اللَّه اَنيرميه بمرض لايندمل جرحه منه في الدنيا و لا في الاخرة.....». 130. همان، ص 578 ـ 579. 131. اصول كافي، ج 1، ص 331 ح 6؛ كتاب الغيبة، ص 162؛ الارشاد، ص 350؛ كشف الغمّه في معرفةالائمة:، ج 3، ص 341. 132. كمال الدين و تمام النعمه، ص 442، ج 16. 133. اصول كافي، ج 1، ص 523، ح 23؛ كمال الدين و تمام النعمة، ص 485، ح 5؛ رجال كشي، ص 533، ح1017؛ الارشاد، ص 355 ـ 356؛ كشف الغمة، ج 3، ص 350؛ بحارالانوار، ج 51، ص 339 ح 65؛ تنقيح المقال،ج 3، رقم 10843. 134. الخرائج و الجرائح، ج 2، ص 697. 135. نفس حضور امام رضا(عليه السلام) در اين منطقه، و بعضي قراين ديگر نظير تعداد سادات علوي ساكن در اينمنطقه، كه به تصريح كتاب منتقلةالطالبيه، هشت نفر بودهاند، از نشانههاي حضور تشيع در اين ناحيه است؛ ر. ك:تاريخ تشيع در ايران، از آغاز تا قرن هفتم هجري، ص 166 و 152 ـ 153. 136. اسامي برخي از اين افراد از اين قرار است: ابو احمد قاسم بن علي مروزي (كمال الدين، ص 675، ح 31)وي به نقل از عبدالعزيز بن مسلم جريان مذاكره گروهي از شيعيان را در مسجد جامع مرو درباره امامت و درعصر حضور امام رضا(عليه السلام) در اين ديار نقل كرده است؛ احمد بن حمّاد مروزي (تنقيح المقال، ج 1، رقم 346)؛احمد بن رميح مروزي (همان، ج 1، رقم 363)؛ احمد بن محمد بن رميم مروي نخعي (همان، ج 1، رقم 500)؛حفص مروزي (همان، ج 1، رقم 3199)؛ سليمان بن حفص مروزي (همان، ج 2، رقم 5192)؛ سليمان بن جعفرمروزي (همان، ج 2، رقم 5186)؛ سليمان بن داود مروزي (همان، ج2، رقم 5200)؛ حكم بن يسار مروزي(مناقب آل ابي طالب، ج 4 ص 397)؛ محمد بن شجاع مروزي (تنقيح المقال، ج 2،رقم 10847)؛ محمدبنسعيد بن كلثوم مروزي (همان، ج 2، رقم 10770)؛ حسين بن اشكيب مروزي (رجال شيخ طوسي، ش7 ص429). 137. شيخ طوسي در رجال خود (ص424) وي را از اصحاب امام هادي(عليه السلام) برشمرده است؛ ولي با توجه به نقلياز كشّي كه حاكي از نامه تعزيت امام جواد(عليه السلام) به وي، به خاطر رحلت پدرش ميباشد، ميتوان مصاحبت وي باامام جواد(عليه السلام) را استنتاج كرد (ر.ك: رجال كشّي، ص 511، ح 986)؛ و با توجه به نقل مسعودي (اثبات الوصيه،ص 247) مبني بر رؤيت وي خط امام عسكري(عليه السلام) را به هنگامي كه حضرت در حبس معتمد بود، مصاحبتوي با امام عسكري(عليه السلام)، و با توجه به اين كه در عصر غيبت، در سال 293 ق¨ وي از كنار كعبه، حضرت مهدي(عليه السلام)را به حدود 30 نفر از شيعيان حاضر در آنجا معرفي ميكند، معاصرت وي را با بخشي از عصر غيبت ميتواناستنتاج نمود. (ر.ك: كتاب الغيبة، ص 157 ـ 158) 138. رجال كشّي، ص 579، ح 1088. 139. همان، ص 511 ـ 512، ح 988. 140. رجال كشي، ص 579، ح 1088؛ و. ر. ك: تنقيح المقال، ج 2، رقم 10311. 141. ر. ك: تاريخ سياسي غيبت امام دوازدهم(عليه السلام)، 150. 142. كمال الدين و تمام النعمة، ص 488، ح 9؛ الخرائج و الجرائح، ج 2، ص 695 ـ 696. 143. كمال الدين و تمام النعمة، ص 443، ح 16. 144. ايوانف در كتاب «اسماعيليان در تاريخ» (ترجمه يعقوب آژند، تهران: مولي، 1363، ص 416 ـ 417) تشيع درآسياي مركزي و خراسان را به خصوص در قرن چهارم، بسيار گسترده دانسته و شهرهاي بلخ و سمرقند و مروو... را از مراكز اصلي تشيع دانسته است؛ گرچه برخي از محققان اين كلام را حمل بر مبالغه نمودهاند. (ر.ك:تاريخ تشيع در ايران از آغاز تا قرن هفتم هجري، رسول جعفريان، ص 224 ـ 225). 145. اسامي برخي از اين افراد از اين قرار است: ابو عبداللَّه بلخي (كمال الدين و تمام النعمة، ص 441؛ الخرائج والجرائح، ج 2، ص 718 و 2: 777 ؛ مناقب آل ابيطالب، ج 4، ص 239)؛ آدم بن محمد بلخي (همان؛ رجالعلامه حلّي، ص 207؛ اعلام الوري، ج 2، ص 250)؛ نصربنالصباح بلخي (كمالالدين، ص 488، ح 9 و 10؛ارشاد، ص 352؛ الخرائج و الجرائح، ج 2، ص 695)؛ و در سند روايات بسياري از رجال كشّي نيز نام وي آمدهاست؛ احمد بن علي بلخي (رجال علامه حلّي، ص 19؛ تنقيح المقال، ج 1، رقم 418)؛ محمد بن عبد العزيزبلخي (كشف الغمه، ج 3، ص 302؛ الخرائج و الجرائح، ج 1، ص 447)؛ ابو سهل بلخي (الخرائج و الجرائح، ج3، ص 306)؛ اسحاق بن محمد بن عبد العزيز بلخي (اثبات الوصية، ص 243)؛ زياد بن سليمان بلخي (تنقيحالمقال، ج 1، رقم 4340)؛ سعد بن سعيد بلخي (همان، ج 2، رقم 4691)؛ مظفر بن محمد خراساني بلخيابوالجيش (همان، ج 3، رقم 11871)؛ محمد بن اسماعيل بلخي (همان، ج 2، رقم 10394)؛ عميربن متوكل بنهارون ثقفي بلخي (همان ، ج 2، رقم 9145)؛ البته، جريان «ابوسعيد غانم بن سعيد هندي» ميتواند نشانگرقلّت شيعيان اين ناحيه نسبت به اهل سنت باشد؛ وي پس از اظهار عقيده نسبت به امامت علي(عليه السلام)، از جانبعلماي حاضر، مورد تكفير قرار ميگيرد (ر.ك: كمال الدين و تمام النعمة، ص 437، ح 6 و الخرائج و الجرائح، ج3، ص 1095 ـ 1098). 146. كمال الدين و تمام النعمة، ص 488، ح 11؛ الخرائج و الجرائح، ج 3، ص 1129، ح 47. 147. كمال الدين و تمام النعمة، ص 516 ح 45؛ الخرائج و الجرائح، ج 3، ص 1128. 148. ر.ك: تاريخ سياسي غيبت امام دوازدهم، ص 197 ـ 198. 149. تنقيح المقال، ج 3، رقم 12739. 150. همان، ج 3، رقم 12645. 151. همان، ج 3، رقم 12644. 152. كمال الدين و تمام النعمة، ص 497، ح 18 و ص 440، ح 6. 153. رجال كشي، ص 534 ـ 535، ح 1019. 154. تنقيح المقال، ج 1، رقم 1745. 155. همان، ج 1، رقم 1753، رجال علامه حلي، ص 32. 156. تنقيح المقال، ج 1، رقم 1847. 157. همان، ج 1، رقم 1887؛ رجال علامه حلّي، ص 31 و 210. 158. تنقيح المقال، ج 1، رقم 3497؛ رجال علامه حلي، ص 57؛ فهرست شيخ طوسي، ص 136. 159. تنقيح المقال، ج 1، رقم 2850؛ رجال شيخ طوسي، ص 429؛ به تصريح شيخ طوسي، وي از اصحاب امامهادي7 و مقيم در سمرقند و كش بوده است؛ و ر. ك: رجال علامه حلي، ص 50؛ و از نقل صدوق و راونديدرباره «ابا سعيد غانم بن سعيد هندي» چنين استفاده ميشود كه حسين بن اشكيب در ناحيه سمرقند و كش ومناطق اطراف همچون بلخ، عالم شناخته شده شيعي و محل مراجعه بوده است؛ ر.ك: الخرائج و الجرائح، ج 3،ص 1095 ـ 1098؛ كمال الدين و تمام النعمة، ص 437، ح 6. 160. تنقيح المقال، ج 3، رقم 11367؛ رجال علامه حلي، ص 145، ص ، فهرست شيخ طوسي، ص 136. 161. تنقيح المقال، ج 3، رقم 11461. 162. همان، ج 2، رقم 10223. 163. نظير ابوطالب مظفر بن جعفر مظفر علوي سمرقندي (كمال الدين و تمام النعمة، ص 436، ح 5؛ الخرائج والجرائح، ج 2، ص 959)؛ و ابراهيم بن علي كوفي، ساكن سمرقند (رجال علامه حلي، ص 7)؛ و ابونصر بن يحييفقيه، اهل سمرقند (رجال علامه حلّي، ص 188)؛ و حسن سمرقندي (مناقب آل ابي طالب، ج 4، ص 341؛(اعلام الوري، ج 2، ص 157)؛ و يحيي بن ضحاك سمرقندي (مناقب آل ابي طالب، ج 4، ص 315)؛ و علي بنمحمد خلقي، اهل سمرقند (رجال علامه حلي، ص 94)؛ و محمد بن نصير، اهل كش (تنقيح المقال، ج 3، رقم10759؛ رجال علامه حلي، ص 148)؛ و محمد بن سعيد بن مزيد كشّي (تنقيح المقال، ج 3، رقم 10757)؛ وعثمان بن حامد، اهل كش (رجال علامه حلي، ص 126). 164. رجال شيخ طوسي، ص 487 ، رجال علامه حلي، ص 94. 165. رجال نجاشي، ص 264. 166. ر.ك: تنقيح المقال، ج 1، رقم 106. 167. رجال شيخ طوسي، ص 458. 168. «بخارا من اعظم مُدُن ماوراءالنهر و أجَلِّها يعبر اليها من آمل الشطّ، و بينها و بين جيحون يومان؛ و هي مدينهقديمة، نزهة البساتين (مراصد الاطلاع، عبدالمؤمن بن حق بغدادي، مصر، 1954 م، ج 1، ص 169)؛ امّويه: آملالشطّ؛ و آمل اسم اكبر مدينه بطبرستان في السهل (معجم البلدان، ج 1، ص 255 و 257). 169. ر.ك: تاريخ تشيع در ايران از آغاز تا قرن هفتم هجري، ص 224؛ و جريان مربوط به ابوسعيد هندي نيز مؤيداين معني ميتواند بود؛ چرا كه وي در بلخ، به خاطر اظهار عقيده نسبت به امامت علي(عليه السلام) مورد تكفير علمايآنجا واقع ميشود تا آنكه حسين بن اشكيب وي را در اين جهت ياري مينمايد (ر.ك: كمال الدين، ص 437، ح 6). 170. رجال علامه حلي، ص 18. 171. همان، ص 148. 172. كمال الدين و تمام النعمة، ص 518، ح 47؛ بحارالانوار، ج 51، ص 341، ح 69. 173. ر.ك: تاريخ تشيع در ايران، ص 176 ـ 186. 174. تاريخ طبرستان و رويان و مازندران، ص 277 ـ 278. 175. تاريخ تشيع در ايران، ص 166 (به نقل از منتقلة الطالبيه). 176. مجالس المؤمنين، ج 1، ص 98 ـ 99. 177. رياض العلماء و حياض الفضلاء، ج 4، ص 266 (به نقل از تاريخ تشيع در ايران تا قرن دهم، رسولجعفريان قم: انصاريان، ج 1، ص 357). 178. الخرائج و الجرائح، ج 1، ص 424، ح 4.