نقد عرفان پست مدرن نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

نقد عرفان پست مدرن - نسخه متنی

حمید رضا مظاهری

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

نقد عرفان پست مدرن

حميد رضا مظاهري سيف*

چكيده

عرفان مسيري است كه انسان را به نوعي ديگر از معرفت و شناخت مي‌رساند كه با معرفت حسي و ظاهري متفاوت است. به همين منظور بايد ابزار ديگري را براي سالك پديد آورد يا در درون او كشف كند تا بتواند راه دستيابي به معرفتي ديگر را هموار سازد.

مكاتب عرفاني گوناگون در سراسر جهان هميشه به نوعي معرفت درون بينانه كه با شهود قلبي و دروني دريافت مي‌شود، اشاره دارند و براي استفاده از آن تلاش مي‌كنند. همين تلاش، نياز به برنامه‌ عملي خاصي را پديد مي‌آورد كه اگر از سوي خداوند و به واسطه پيامبران به انسان برسد، شريعت نام دارد.

بي‌ترديد با پذيرش اين كه انسان را خالقي دانا و حكيم آفريده كه از همه اسرار وجودش آگاه است، بايد اعتراف كنيم شريعت الاهي بهترين راه شكوفا‌سازي استعداد‌هاي نهفته عرفاني است و با عمل به شريعت مي‌توان به عرفان راستين رسيد. از اين رو اين شريعت به همه پيامبران رسيده است خداوند به حضرت محمد(ص) مي‌فرمايد:

«شرع لكم من الدين ما وصي به نوحاً و الذي اوحينا اليك و ما وصينا به ابراهيم و موسي و عيسي ....» آييني را براي شما تشريع كرد كه به نوح توصيه كرده بود و آن‌چه را بر تو وحي فرستاديم، به ابراهيم و موسي و عيسي سفارش كرديم.....

سيد حيدر آملي رابطه شريعت و حقيقت عرفان را به پوست بادام و روغن بادام تشبيه مي‌كند. اگر اين پوست نباشد، آن مغز فاسد و تباه مي‌شود و تازگي‌اش را از دست مي‌دهد و اگر آن مغز شيرين و تازه نباشد، اين پوسته بي‌ارزش است.

بزرگان اهل معرفت همواره اصرار دارند كه بدون شريعت نمي‌توان به مسلك عارفان درآمد و به حقيقت رسيد؛ زيرا اگر راه الاهي طي نشود، به جاي مكاشفات و مشاهد‌ات رحماني، اوهام شيطاني به درون انسان هجوم مي‌آورد و فرد به خيال اين‌كه در عرفان سير مي‌كند، به دام پندارهاي شيطاني فريفته مي‌شود.

اين مقال بر آن است كه بگويد عرفان در صورتي كه از شريعت فاصله بگيرد و برنامه‌هاي عملي الاهي را به دنبال ايمان به خداوند يكتا و معاد كنار گذارد، پايه‌اي براي استقرار سلطه در جامعه بشري شده و سلطه‌گران دنيا‌طلب را بر مردم مسلط مي‌كند.

* * *

امروزه با همه شعار‌هاي زيبا و دلربايي كه در جهان به گوش مي‌رسد، همچنان سلطه‌گري در زندگي بشر باقي است.

نيروي استكباري حيات طبيعي معاصر با هوشمندي تمام، نقاط ضعف خود را شناسايي كرده است و براي ترميم و تقويت آن اقدام مي‌كند. اما اين وصله پينه‌ها تا عمق مباني مدرنيسم پيش‌رفته و وضعيت پست‌مدرن را رقم زده است.

در دهه‌هاي اخير مهم‌ترين جرياني كه برابر تمدن غرب جلوه كرده و نشان‌گر كاستي‌هاي بنيادين در مباني مدرنيسم بوده، جريان معنويت‌گرايي و بازگشت به دين است.

در اين بين، معنويتي دروغين و فريبنده پديد آمد تا بحران معنويت را در زندگي مادي‌گرايانه اهالي تمدن غرب برطرف سازد. عرفان پست مدرن كاركردهايي دارد كه در نهايت، تحكيم و تداوم شرايط سلطه‌گرانه و سلطه‌پذيرانه حيات طبيعي معاصر است.

بناي اين پژوهش، نقد ساختار دروني (مباني و شاخص‌هاي) عرفان‌پست مدرن است كه هرگز قصد تطبيق ندارد؛ ولي از آن‌جا كه سوگوارانه بعضي از متدينان، روش اين عرفان را كه مديتيشن است، بر نماز تطبيق مي‌دهند و با آن مقايسه مي‌كنند، در بخش دوم مقاله چند سطر به تفاوت‌هاي نماز و مديتيشن اشاره شده است.

بخش اول: مباني عرفان پست مدرن

پست مدرنيسم

پست‌مدرن، دوران يا مرحله‌اي است كه بنيان‌هاي عصر‌مدرن به چالش مي‌رود و مورد ترديد و پرسش قرار مي‌گيرد. بحران مدرنيته، پست‌مدرنيته ناميده مي‌شود.

دوران مدرن با رنسانس آغاز شد. آن‌گاه كه نويسندگان و هنرمندان و دانشمندان موفق شدند تا سلطه متحجرانه قرون وسطايي را كه به نام دين و خدا بر مردم روا داشته مي‌شد، كنار بزنند و با صدر‌نشين كردن انسان و ارج گذاشتن به انديشه‌ها، آرزوها وتمايلات و تمنيات بشري، طرح ديگري براي زيستن در‌اندازند.

در دوران مدرن، مردمان غرب كوشيدند تا انديشه و تلاش خود را براي برآوردن آرزوها و ارضاي تمايلات طبيعي به‌كار گيرند و براي رسيدن به بهشتي در زمين به راه افتادند؛ اما هر چه رفتند نرسيدند و در همين جا بود كه از خود پرسيدند: آيا درست مي‌انديشيديم؟ آيا راهي كه پيموديم درست بود؟ چرا با كنار گذاشتن دين و ماوراي‌طبيعت به آرامش و آزادي نرسيديم، بلكه پريشان و آشفته شديم؟ چرا با دانش و تكنولوژي به رفاه نرسيديم؟ بلكه در يك قفس آهنين اسير شديم؟ در خلال اين ترديد‌ها حتي گروهي مدرنيته را «كسوف عقل» خواندند. اين پرسش‌ها وضعيت پست‌مدرن را پديد آورد.

مدرنيته بر خود بنيادي خرد جزئي انسان استوار بود؛ خردي كه در پي كشف حقايق متعالي عالم نيست، بلكه در جست‌و‌جوي رسيدن به حد‌اكثر كاميابي در دنيا است. بنابراين لذت‌گرايي، زرسالاري، نفي دين و شريعت، حس‌گرايي روش‌شناختي و تجربه‌گرايي معرفت‌شناختي و بسياري از مقولات ديگر را مي‌توان به عنوان مباني مدرنيته معرفي كرد. اما از همه مهم‌تر، سه اصل انسان‌گرايي (اومانيسم)، دنيا‌گرايي (سكولاريسم) و عقل‌گرايي (راسيوناليسم) است. در اين ميان، همه مباني اصلي و غير آن، همچنان در وضعيت پست‌مدرن باقي است و فقط عقل‌گرايي، يعني عقل جزئي و مادي كه براي ارضاي تمايلات و برآوردن تمنيات دنيايي انسان به‌كار مي‌آيد، مورد ترديد قرار گرفته است. خود بنيادي انسان به عنوان فاعل شناخت با عقل جزئي متزلزل شده اما هنوز اين بشر زمين خورده،خود بنيادي خويش را ترك نكرده است، بلكه راه‌هاي غير عقلي را براي جبران كاستي‌هاي خرد مادي در برآوردن آرزوهايش به‌كار آورده و مي‌آزمايد.

عرفان پست‌مدرن تلاشي است تا ساكنان خيابان شلوغ مدرنيته، مقداري از رنج‌ها و پريشاني‌هاي خود را كاهش ‌دهند و تا حدودي لذت آرامش دروني را بيابند و با متوقف كردن جريان عقل جزئي و ذهن پر مشغله، نوعي معرفت دروني و شهودي را تجربه كنند.

در اين گير و دار، غرب به مرام‌هاي معنوي شرق روي آورده و برنامه‌هايي را براساس مباني تمدن غرب طراحي كرده است.

عرفان پست مدرن كه مهم‌ترين مبلغ آن در غرب، «ماهاريشي ماهش» نام دارد، نوعي از هندوئيسم است كه با برخي آموزه‌هاي بوديسم تركيب شده و به نام مديتيشن متعالي (Transcendental Meditation) با نام مخفف (TM) ارائه شده است. در اين عرفان مراقبه، تمركز، آرامش، رهايي از رنج زندگي وجود دارد، اما آموزه‌هاي ماوراي طبيعي هرگز. از يك سو هندوئيسم و بوديسم و از سوي ديگر اومانيسم و سكولاريسم به عنوان مباني اين عرفان قابل طرح است.

هندوئيسم

هندوها دين خود را آيين ازلي مي‌دانند و پيامبري براي آن نمي‌شناسند. اصول اعتقادي، آيين‌ها و خداياني كه در هند وجود دارد، فراوان است و در كتاب‌هاي تاريخ اديان و تاريخ فلسفه شرق صفحات بسياري به بررسي آن‌ها اختصاص يافته است. بنابراين، آن‌چه براي اين پژوهش مفيد است، شرح بعضي مفاهيم كليدي اين مرام عرفاني است كه در ذيل مي‌آيد:

1. برهمن: او خالقي است كه در آغاز جهان وجود داشته و در مركز همه موجودات و خداياني است كه كل جهان هستي را به‌وجود مي‌آورند و خدايان ديگر مانند خداي آتش (آگني) و خداي باد (وايو) فرمانبردار او هستند.

پل دوسن مي‌گويد:

« برهمن علت ماقبل زمان است و جهان به منزله معلولي است كه از آن ظاهر شده است. اتصال باطني عالم به برهمن و يگانگي آن با ذات برهمن موجب شده است كه آفرينش توسط او و از ذات او به وقوع پيوندد.»

بنابراين برهمن ذات مطلق و واحد الاهي است كه همه جهان در او و او در همه جهان است و در اين هويت است كه توحيد كامل را در سطح وحدت وجود مشخص مي‌سازد.

2. آتمن (Atman) و جيوه (Jiva)

جيوه روح فردي است كه زندگي هر فرد در گرو آن است. اين روح فردي حقيقتي، بيكران و نامتناهي است كه در بند تعينات محدود شده است و در صورتي‌كه از اين تعينات و حدود رها شود و به برهمن پيوندد، آتمن ناميده مي‌شود.

روح فردي بر اثر محدوديت‌هايي نظير همراهي با تن دچار مشكل شده و از حقيقت متعالي خود در مقام آتمن و اين هماني با برهمن فرو مي‌آيد.

آتمن، نور دروني انسان است كه در دل جاي دارد و همان پوروشه است كه از دانايي تشكيل شده است. … آتمن واقعاً برهمن است كه از درك … تشكيل شده است.

در كتاب مقدس هندوها اوصاف و ستايش‌هايي كه براي برهمن ذكر شده، براي آتمن يعني حقيقت انسان نيز آمده است.

« آن‌كه او در زمين جاي دارد … در آب‌ها … در آتش … در جو … در نسيم… در آسمان… در آفتاب… در چهار سوي افلاك… در ماه و ستارگان… در ظلمات…. در نور…. آن‌كه در همه چيز سريان دارد و با اين همه، غير از همه چيز است.

آن‌كه ناشناخته همه را انجام مي‌دهد، آن‌كه در پيكر همه چيز‌ها است، آن‌كه از درون همه چيز را در يد، اختيار دارد او روان تو است، مراقب دروني و جاودانه. او است بيناي ناديده و شنواي ناشنيده و انديشمندي كه انديشه را بر كنه او راهي نيست و فهميده‌‌اي كه فهم را بر او دستي نه و با اين همه غير از ناديده… ناشنيده… ادراك ناشونده است… او روان تو است، مراقب دروني و جاوداني.»

در اين مكتب عرفاني دو جمله معروف است: «تو آن هستي» و «من برهمن هستم». اوپانيشاد، اساتيد و مفسران بزرگي داشته است كه يكي از برجسته‌ترين و تأثير‌گذار‌ترين آن‌ها، شانكارا است. او مقام آتمن را حتي از آناندا (ananda) مبرا مي‌داند. آناندا وجد و شادي در مقام سرمديت ولايتغير و بلاتعين هستي است. اصل واقعي عالم و ذات نامتناهي برهمن است. شانكارا، آتمن را از آناندا كه وجه توصيف شده و تجلي يافته برهمن است، برتر مي‌داند؛ زيرا براي برهمن وجهي مستور قايل است و آتمن را در آن مرحله نيز با برهمن يگانه مي‌داند. اصل همساني و يگانگي آتمن- برهمن، يكي از آموزه‌هاي بنيادين عرفان هندويي و اوپانيشادها است كه همه هندوشناسان و مفسران اوپانيشاد بر آن تكيه دارند؛ يعني كشف اين حقيقت كه آتمن همان برهمن است. نيروانا (nirvana) به معناي فنا و اوج سلوك عرفان هندويي است. شانكارا مي‌نويسد:

« من واقعا برهمنم يكي بدون دومي، بدون لكه، حقيقت بدون آغاز، وراي تصوراتي چون تو يا من، اين يا آن، جوهر لذت و سرور ابدي، حقيقت اعلا»

بنابراين در هندوئيسم به ويژه فرقه سمارتو، برهمن (Smartava Brahman) كه شانكارا پايه‌گذار آن بود، حقيت همان برهمن - آتمن است و هرچه غير از آن توهم است.

3. مايا (Maya): از نظر لغوي به معناي «نَه آن» است و اصطلاحاً به وضعيت توهمي و فريبندگي جهان گفته مي‌شود؛ اين‌كه در زندگي روزمره، برهمن و عظمت آتمن فراموش مي‌شود و هر چيزبه طور مستقل از برهمن به‌نظر مي‌رسد. مايا «عبارت است از چيزي كه در تاريكي جهل قرار دارد و در روشني نور دانش راستين نيست.»

4. سامسارا (Samsara): به معناي تناسخ يا تولد‌هاي مكرر در دنيا و بازگشت به اين جهان پس از مرگ و تحمل رنج زندگي مجدد است. تا وقتي انسان خود را از مايا رها نكند و به اين حقيقت پي نبرد كه جهان از برهمن است و به خودي‌خود چيزي نيست، در گيرودار زندگي و مرگ‌هاي متوالي اسير بوده و به اين جهان باز مي‌گردد.

5. موكشا (Moksa): به معناي رهايي و نجات از كارما است. اگر معرفت انسان از مايا رها شود، زندگي او نيزاز چرخه كارما خارج مي‌شود و روح فردي (جيوه) به روح كلي (آتمن) تبديل شده و به برهمن مي‌پيوندد. در اين وضعيت، ديگر علتي براي بازگشت به اين جهان وجود ندارد.

6. كارما (Karma): به معناي كار و انجام وظيفه است و در متون مقدس هندي (وداها) به اعمالي كه در مراسم مذهبي انجام مي‌شود، مانند قرباني، نذورات، خواندن سرودهاي مذهبي و گفته مي‌شود.

7. جنانا (Jnana): به معناي دانايي و فرزانگي است. هدف از انجام عبادات و مراسم و مناسك مذهبي در هندوئيسم، رسيدن به دانايي و شناختي است كه براساس آن، حقيقت يكتاي «آتمن - برهمن» شناخته و «موكشا» حاصل مي‌شود.

شانكارا در تفسير يكي از بخش‌هاي اوپانيشاد، بين طريق كارما براي رهايي و جنانا تفاوت قايل شده است و مي‌نويسد:

«اين دو طريق كه تمام اصول «ودا» برآن بنا شده، عبارت است از: راه كردار و انجام تكاليف شرعي كه خاصيت آن، تعلق به عالم است و ديگري، راه نهي از كردار كه خاصيت آن، تجرد ورهايي از قيود عالم است.»

شانكارا معتقد است كه بايد برهمن را در مقام نفس فردي شهود كرد و شناخت؛ ولي عبادات و مناسك ما را به سويي مي‌برد كه آن را بيرون و برتر از خود انكاريم و فقط او را بپرستيم، نه اين‌كه بشناسيم. او تصريح مي‌كند كه پرستش «اوپانسه» با شناخت «جنانا» تفاوت دارد و بهتر است كه به‌دنبال رهايي از راه شناخت باشيم و عبادت و شريعت را كنار گذاريم. البته او به‌جاي عبادت، رياضت، آوارگي و ترك دنيا را پيشنهاد مي‌كند، نه تنها عبادت را كنار گذاريم بلكه همه چيز اين جهان را كنار گذاريم تا به رهايي از چرخه تناسخ، تولدها، رنج‌ها و مرگ‌هاي دوباره برسيم.

بوديسم

بودا به معناي «روشن» لقب شاهزاده‌اي است كه از خانواده و زندگي خود دست كشيد و براي جست‌و‌جوي حقيقت به مركز راهبان پناه برد. او پس از آموزش‌هايي كه از مرشدان هندويي خود فراگرفت و پس از مراقبه‌هاي سخت و طولاني، بوديسم را پايه‌گذاري كرد.

او قرن ششم پيش از ميلاد مسيح در دوراني مي‌زيست كه اعمال و عبادات هندويي چنان دشوار و پيچيده شده بود كه براي عده‌اي و تنها با كمك روحانيان و برهمنان انجام آن امكان داشت؛ از اين رو در طريقت بودا كه واكنشي به اين شرايط بود، نه از برهمن و خدايان خبري است و نه از عبادت و شريعت اثري. بودا كه شايد بتوان او را اصلاحگري در هندوئيسم دانست، مي‌كوشد جهان‌بيني و مرامي را پيش نهد كه در آن، انسان در تلاش است تا به منظور رهايي خود از رنج دنيا، حقيقتي دروني را كشف كند. در اين‌جا نيز مي‌كوشيم با بررسي چند مفهوم كليدي در اين مكتب تا حدودي پرتو بر چهره آن اندازيم.

1. دوكا (Duhkha): به معناي رنج است كه چهار حقيقت شريف را بودا درباره آن بيان كرده است.

يك. رنج در هر جاي دنيا وجود دارد.

دو. رنج به زنجيره‌ علت‌هاي دوازده‌گانه مربوط است.

سه. توقف يا پايان رنج ممكن است.

چهار. راه‌هاي هشتگانه‌اي براي پايان رنج و رهايي انسان وجود دارد.

2. دارما (Dharma): زنجيره‌اي از علل دوازده‌گانه است كه ازناداني(‌اويديا: Avidya) آغاز مي‌شود تا تناسخ و زندگي‌هاي پي در پي كه در رنج ادامه مي‌يابد. اين حلقه‌هاي دوازده‌گانه عبارت است از: ناداني، كرمه‌سازها (زمينه و ظرفيتي براي توهم پايداري و واقعيت جهان)، دانستگي [كاذب]، نام و شكل [اصالت جهان فاني]، حواس، تماس، احساس، تشنگي و تمنا، دلبستگي، وجود يا شدن [استعداد بازگشت به اين جهان پس از مرگ]، تولد دوباره، رنج. «سو‌بندو» توضيح مي‌دهد كه چون در زندگي پيشين درباره معناي عظيم وجودمان نادان بوديم، تمايلاتمان را آزاد مي‌گذاشتيم و از همين‌جا كرمه‌سازها دانستگي ذهني يا وهمي را براي ما ذخيره كرده و به شكل‌ها، نام‌ها و حواس گرفتار شده و اسباب تولد دوباره را فراهم كرديم دارما در بوديسم از اهميت والايي برخوردار است تا جائي كه بودائيان آن را نام مكتب خود مي‌دانند؛ زيرا كل آموزه‌هاي بوديسم در آن است. اگر رنج مي‌كشيم براي دارما است و راه نجات هم شناخت آن است.

3. نيروانا (Nirvana): وضعيتي است كه «دارما» شناخته شود، مثل سراب هنگامي كه به نزديك آن مي‌رسي و شايد فنا تا حدودي آن را بيان كند. ولي به هر حال قابل توصيف و شناخت ذهني نيست،چون از سنخ ديگر است.

بودائيان سه نوع شناخت را معرفي مي‌كنند:

«پركلپيته» يا دانستگي موهومي كه در دارما وجود دارد. ريشه آن ناداني و ميوه‌اش رنج است.

«پرتنتره» يا دانش تنيده شده براي كسي كه هنوز به روشن‌شدگي (بودهي) نرسيده و شامل اعتقادات واعمال مذهبي مي‌شود. كسي كه مي‌كوشد به روشني برسد و به تامل ورياضت مي‌پردازد، از اين نوع دانايي بهره‌مند است.

«پرگيا» كه با درك تهي بودن (شونيتا) و پوچي دارما در حالت نيروانا پديدار مي‌شود. وقتي بفهمي اين جهان هيچ بر هيچ است و از زنجيره دارما رها شوي، تهي بودن و خلأ را از درون يافته وسه اصل بودايي را كشف مي‌كني.

يك. همه چيز ناپايدار است.

دو. همه چيز رنج است.

سه. هيچ چيز ذات ندارد.

چهار. ديانا (Dhyana): به معناي مراقبه، تمركز، تامل‌دروني و انتظار گشايش درون است كه در انگليسي «maditation» ناميده مي‌شود.

بودا براي رهايي از رنج دارما مردم را به هشت راه نجات توصيه مي‌كرد: ديدگاه درست، قصد درست، سخن درست، اعمال درست، امرار معاش درست، كوشش درست، توجه درست، تمركز درست. كه شش مورد اوليه مقدمه‌اي است براي دو مورد اخير، يعني توجه و تمركز درست كه در ديانا صورت مي‌گيرد و رسيدن به پرگيا و نيروانا را ميسر مي‌سازد.

بودا پيشنهاد كرد كه به جاي شريعت دشوار و پيچيده آن دوران هندوها، راه ميانه‌اي در زندگي پيش گرفته شود و بيشتر به مراقبه و تمركز پرداخته شود؛ زيرا راه نجات انسان اين راه است.

«گوده‌پاده» استاد شانكارا اين ديدگاه را كه رنج انسان به سبب جهل است و براي رهايي آن بايد به ديانا پرداخت و به فراشناخت (پرگيا) و نيروانا رسيد به هندوئيسم وارد كرد و شانكارا با تطبيق اين نظريات با آموزه‌هاي اوپانيشادها، مكتب «سمارتوبرهمن» را پايه‌گذاري كرد و ماهاريشي‌ماهش كه پيرو مكتب شانكارا است، براي تعليم و ترويج بعضي آموزه‌هاي اين مرام معنوي كه عرفاني بدون شريعت و مبتني بر اومانيسم و سكولاريسم است، تلاش مي‌كند.

هدف ما از مرور آموزه‌هاي بوديسم و هندوئيسم نه براي نقد اين دو، بلكه به منظور شناخت ريشه‌هاي عرفان پست مدرن و نقد عميق و آگاهانه آن است.

اومانيسم

اومانيسم به معناي اصالت انسان يا انسان‌گرايي، نوعي رويكرد به منزلت و ارزش‌هاي وجودي انسان است كه در برابر تحقيرهاي كليساي قرون‌وسطا بر انسان در نيمه دوم قرن چهاردهم در ايتاليا، شكل گرفت. «اومانيسم، پارسايي تنگ‌نظرانه‌اي را كه كليسا مقرر مي‌داشت، تاب نمي‌آورد، نمي‌خواست از طبيعت به عنوان دامي فريبنده بهراسد، نمي‌خواست نفس را پليد به شمار آورد و فضيلت را تنها در ترك زاهدانه زندگي بيابد. آموزه كليساي قرون وسطا اعتقاد به گناهكاري ذاتي بود. (اعتقاد به اين‌كه روح و جسم به كلي از يكديگر جدا هستند و چون آدمي جز از راه جسم توانايي نمايش روح را ندارد، گناهي اجتناب‌ناپذير را به دوش مي‌كشد. [و آمرزش اين گناه با رنج و زهد ميسر است، چنان كه عيسي رنج كشيد]) اما آموزه اومانيسم، پاك‌نهادي ذاتي بود.»

ارج نهادن به منزلت انسان در اين جهان و انكار تمايز ارزشي ميان جسم و روح و دنيا و آخرت به اين نتيجه مي‌رسد كه تمايلات بشري در حيات طبيعي و دنيايي ارزشمند و قابل توجه است و از همين جا است كه بذر سكولاريسم و دنياگرايي در زمين اومانيسم كاشته و روييده مي‌شود.

حذف تمايز ارزشي ميان جسم و روح و شهر زميني و شهر آسماني، دو صورت را بر مي‌تابيد: يكي پذيرش ارزشمندي قدسي بودن روح و جسم و كنار گذاشتن مبناي تمايز. دوم پذيرش مبناي تمايز و حذف ماوراي طبيعت و كنار‌گذاشتن اعتقاد به بعد روحاني، خدا، معاد و دين. «البته با توجه به حال و هواي آن روزگار، دشوار بود كه اومانيست‌ها خود را مذهب ستيز به شمار آورند.»

در مرحله اول، اومانيست‌ها مذهبي بودند و فقط انتقاداتي از كليسا داشتند؛ ولي در نهايت دو راه طي شد كه «ژاك‌مارتين» آن را اومانيسم خدا محور و اومانيسم انسان محور ناميد.

اومانيسم انسان محور سه مرحله را پشت سر گذاشته و امروز به ضد خود تبديل شده است، يعني با اين‌كه هنوز نامي از اومانيسم و حقوق بشر باقي است، ولي به روشني اين واژگان براي رفتارهاي ضد انساني و ضد حقوق بشر به‌كار مي‌رود.

مرحله اولي كه انگاره اومانيسم گذرانيد، آن بود كه ريشه‌هاي تغذيه‌ كننده‌اش را به فراموشي سپرد؛ زيرا در آغاز، اومانيسم با مطالعه آثار يونان باستان نظير افلاطون و ارسطو و آرزوي بازگشت به آن دوران شكوفايي هنر و انديشه پديدار گرديد. اما در قرون شانزده و هفده، روند اومانيسم به اين‌جا رسيد كه براساس قدرت عقل انساني تمدني تازه بسازد. در اين دوران هنوز زير تأثير رفورميسم مسيحي عمل مي‌كرد و شايد بتوان آن را دوره طبيعت‌گرايي مسيحي ناميد.

مرحله دوم، قرون هجده و نوزده يا عصر روشنگري بود كه خود را از استانداردهاي فوق طبيعي جدا ساخت و معتقد شد كه بايد خويشتن را از خرافات مذهب و‌حياني رها كرد و در معرض خوبي و نيكي طبيعي و فطري قرار داد. اين دوره خويش‌بيني بر اين آموزه آزموده نشده «روسو» استوار بود كه اگر انسان به حال خود رها شود، وضعيت طبيعي عادلانه‌تر و بهترين زندگي را رقم مي‌زند. چون اين پندار نادرست بود و اومانيست‌ها توجه نداشتند كه اعتقاد به خدا ضامن هر خير در زندگي بشر است، مرحله سوم اومانيسم صورت بندي شد.

در مرحله سوم كه قرن بيستم را پوشش داد و به قرن بيست‌و‌يكم نيز رسيد، اومانيسم نتيجه‌اي مبني بر براندازي همه ارزش‌هاي انساني براي رسيدن انسان برتر به قدرت و سلطه مطلق، زندگي انسانها را در جهان زير تأثير دارد. نيچه با اعلام مرگ خدا، مرگ همه ارزش‌هاي انساني را اعلام كرد و تنها ارزش، رسيدن به قدرت است، آن هم براي كسي كه مي‌تواند.

جمع كردن ميان انسان و خدا يا فراموشي خدا و ملاحظه انسان به عنوان محور هستي در تفكر هندوئيسم و بوديسم به خوبي وجود دارد. در بوديسم اساساً اعتقاد به خدا وجود ندارد؛ بلكه محور در آن، مرام عرفاني «دارما» يا همان زنجيره علّي است كه از جهل آغاز و به رنج ختم مي‌شود كه سايه موهوم خود را بر همه جهان زيست انسان افكند و عارف كسي است كه با تمركز و رعايت هشت راه رهايي، حقيقت پوچ آن را كشف كرده و به نيروانا يا فراشناخت (پرگيا) برسد و پوچي و خلأ (شونيتا) را دريابد.

در هندوئيسم نيز نظريه آتمن - برهمن به راحتي هر فاصله و تمايزي را ميان انسان و خدا نفي مي‌كند و با مراحل اوليه اومانيسم به راحتي كنار مي‌آيد. شانكارا حتي آتمن را به معناي مطلق نفس به كار مي‌برد و آن را همزمان بر ذات خدا و ذات انسان اطلاق مي‌كند وميان آن‌ها هيچ تمايزي را منظور نمي‌كند.

با توجه به اين هماهنگي‌ها، عرفان پست‌مدرن با رگ و ريشه بودايي و هندويي به راحتي مي‌تواند در تمدن غرب بر مبناي اومانيسم جايگاهي پيدا كند.

علاقه‌مندان به عرفان پست مدرن مدعي‌اند كه در اين روش بدون اعتقاد به خدا و شريعت مي‌توان در درون خود به كاوش و تأمل نشست و نشاط و آرامش معنوي را تجربه كرد.

البته اين مطلب اشكالي ندارد، غير از اين‌كه اين منبع آفرينندگي دروني به هيچ منشأ متعالي و ماوراي انساني متصل نيست. در اين مرام معنوي، انسان جداي از خداوند - كه مي‌تواند حامي و پشتوانه قدرت انسان باشد - معرفي نمي‌شود. در حالي كه اگر به نامحدود بودن نيروي درون معتقد باشيم، هيچ تبييني جز اتصال به قدرت خداوند يكتا نمي‌توان براي آن يافت. كنار‌گذاشتن او كه قدرت انسان و بلكه همه هستي براي او و جلوه او است، گذشته از اين‌كه دروغي بزرگ است، ريشه‌هاي اومانيسم غربي را نيز آبياري مي‌كند.

همه انسان‌ها به ضعف و ناتواني‌هاي خود واقف هستند: اين‌كه به ديگران محتاجند با يك دگرگوني كوچك بيمار و بستري مي‌شوند و در اين دنياي تنگ همواره مجبورند در بين خواسته‌هاي خود دست به گزينشي بزنند و هيچ‌گاه نمي‌توانند به هر آن‌چه مي‌خواهند، دست‌يابند. اين‌ها واقعياتي است كه كسي انكار نمي‌كند. در اين شرايط، ظرفيت شناختي و هوشياري انسان دو كار‌كرد مي‌تواند داشته باشد: يا نيروي بيكراني را ببيند و در پيوند با او بكوشد تا مشكلات را پشت سر بگذارد و ناكامي‌هاي ديگر را به اميد كاميابي اخروي و برخورداري از اكرام خداوند تحمل كند يا پرده اوهام را بر همه رنج‌ها بكشد و خود را خلاص كند.

معنويت جديد و عرفان سكولار چون به خداگرايي ملتزم نيست، ناگزير در بن‌بست اومانيسم، بهشتي موهوم و راهي خيالي براي خود پرداخته است. در اين زندگي رنج‌خيز دنيا بويژه دشواري‌ها و ناملايمات تمدن جديد، كه نمي‌تواند آن را به تنهايي تحمل كند، به تدريج به اين گمان مي‌رسد كه همه اين عالم يك بازي موهوم است و من با توهم اين‌كه نيروي مقاومت در برابر اين مشكلات و گذر از آن‌ها را دارم، مي‌توانم رنج و درد خود را كاهش دهم. ولي بايد گفت كه حل اين مشكل تنها با اعتقاد به خدا به عنوان منبع بيكران نور و نيرو در درون و بيرون انسان ممكن است.

سكولاريسم

سكولاريسم با واژگاني نظير: دنيا‌گرايي، دين‌زدايي، جدايي دين و سياست و عرفي شدن معادل‌هاي فارسي اين لغت همراه است.

نخستين بار اين كلمه در معاهده وستفالي (Westphali) در سال (1648‌م.) به كار رفت و مقصود از آن، توضيح و توصيف انتقال زمين‌هاي تحت نظارت كليسا به زير اقتدار سياسي غير روحاني بود. علاوه بر آن،دير زماني بود كه كليسا كشيشاني را كه در تشكيلات ديني و رهباني خدمت مي‌كردند، كشيش‌هاي ديني و آن‌ها كه در خدمت جامعه و بيرون از تشكيلات ديني بودند، سكولار يا عرفي مي‌ناميد.

بعد از آن به كمرنگ‌شدن برخي از جنبه‌هاي دين هم سكولاريسم گفتند؛ براي نمونه نظريه «فرويد» كه منشأ دين را ناخودآگاه معرفي مي‌كند يا «اگوست‌كنت» كه دين را اساساً مربوط به دوران كودكي و پيش از بلوغ انسان مي‌داند و پيشنهاد مي‌كند كه براي گذر از آن دوران و راه يافتن به بلوغ فكري و عصر علم و صنعت، مرام و انديشه اومانيسم به جاي مذهب بنشيند و كاركردهاي انجام‌بخشي را ارائه دهد.

«ماركس»، دين و معنويت را ساخته و پرداخته طبقه سلطه‌گر بر طبقه زيردست مي‌داند كه بايد با انقلاب كارگري، ايدئولوژي‌كمونيسم جايگزين آن شود.

«اميل دوركيم» نيز اتحاديه‌هاي صنفي و گروه‌هاي اجتماعي را جايگزين خوبي براي دين مي‌داند؛ زيرا آن‌ها مي‌توانند كاركردهاي دين را كه هويت‌بخشي افراد است، به خوبي ارائه دهند.

«ماكس وبر»نيز با طرح نظريه عقلانيت و افسون‌زدايي از جامعه مدرن به مسأله حذف دين از زندگي بشر توجه كرده است، اما جايگزيني براي آن پيشنهاد نمي‌كند؛ زيرا كاركردهايي را در آن مي‌بيند كه پديده‌هاي ديگر توان توليد آن را ندارند. او معتقد بود كه اعتقادات معنوي رنج‌ها را قابل تحمل كرده و پيشرفت‌هاي بزرگ را پديد مي‌آورد و بدون آن زندگي يك قفس آهنين است. از اين‌رو هم جرج ويگل «مدعي بود كه ما امروزه شاهد شكل‌گيري نوعي حركت فراگير احياگرانه ديني در تلاش براي سكولاريسم‌زدايي از جهان، هستيم.»

اين شكست سكولاريسم افراطي در عصر مدرن سبب شد كه نوعي سكولاريسم تعديل شده پيشنهاد شود و همين امر مبناي معنويت‌گرايي در عصر پست‌مدرن قرار گيرد. سكولاريسم تعديل شده بر اين مبنا است كه انسان نياز به دين و فراغت از زندگي مادي دارد؛ ولي نبايد اين نياز به حوزه عمومي كشيده شود. «پارسونز در روند تحولات جاري در زير ساخت اجتماعي، براي آينده دينداري در جوامع مسيحي غرب پيش‌بيني كرده و اشاره به موقعيتي دارد كه در آن دين از هر‌گونه حضور در حيز اجتماعي معزول شده است و تنها براي قابل تحمل كردن زندگي در قفس آهنين دنياي تهي از معنا، به تعلق‌خاطر شخصي بدل مي‌شود تا دلمشغولي اوقات فراغت وي گردد.»

بنابراين عرفان پست‌مدرن به گونه‌اي طراحي شد كه كاملاً بر اصطلاح دروني فرد تأكيد دارد و مي‌تواند سختي‌هاي زندگي مدرن را قابل تحمل كند.

هندوئيسم و بوديسم كه اعتقاد به معاد و حيات اخروي در آن كمرنگ است و به جاي آن تناسخ و بازگشت‌‌هاي متوالي به اين جهان را در بر دارد، مي‌تواند زمينه خوبي براي هماهنگي با سكولاريسم تعديل شده غرب باشد؛ زيرا هر دو مي‌خواهند از رنج زندگي دنيا بكاهند ودر هر دو مرام، زندگي دنيا اعتبار دارد؛ زيرا پايان آن، تولدي ديگر را در پي دارد. انسان‌هاي خوب در بازگشت مجدد به جهان در طبقات بالاي جامعه و بدكاران در طبقات پايين يا حتي به صورت حيوانات، گياهان و حتي جمادات به دنيا باز مي‌گردند.

در كاوشيتكي اوپانيشاد آمده است: «چه به شكل كرم يا ميت يا ماهي يا مرغ يا مار يا ببر يا شخصي يا موجودي ديگر، تناسخ هر فرد بسته به علم و عمل او است.»

ولي چرا انسان درگير چرخه سمسارا مي‌شود و همواره به دنيا و رنج‌هاي فرساينده آن باز مي‌گردد؟ پاسخ هندوئيسم اين است كه انسان وقتي علاقه‌مند و وابسته به چيزي باشد،براي آن عمل مي‌كند و اين به سبب تعلقي است كه فرد دارد و اين فشار و رنج كه او را به عمل و تلاش واداشته است، موجب مي‌شود كه انسان پس از مرگ بار ديگر به اين دنيا برگردد و رنج‌هاي گذشته را كه به آن‌ها وابسته بوده، ادامه دهد؛ از اين‌رو در بريهدار ‌نيكه اوپانيشاد آمده است: «ميل آدمي تصميم به وجود مي‌آورد، تصميم موجب عمل مي‌گردد و عمل طالع آدمي را معين مي‌دارد.» بودائيان نيز معتقدند تا انسان از زنجير دار‌‌ما رها نشود و تهي‌بودن و پوچ بودن عالم را در نيابد، در چرخه سامسارا اسير مي‌ماند. البته چون معتقدند هيچ چيز پايدار نيست، مي‌گويند حتي در سامسارا نيز كسي به‌طور كامل باز نمي‌گردد، بلكه برخي از ويژگي‌ها به زندگي ديگر منتقل مي‌شود.

اين اعتقاد سبب شد كه آن‌ها اساس برنامه‌هاي عملي خود را بر پايه رهايي از رنج زندگي اين دنيا بنيان نهند. در زندگي مدرن امروز هم كه فشار‌هاي رواني و جسمي و ذهني، انسان‌ها را پريشان نموده، مضمون رهايي از رنج زندگي يا «موكشا» بسيار جذاب به نظر رسيده و مورد توجه مرام‌هاي معنوي مدرن قرار گرفته است. اين عقيده كاملا مناسب با علاقه انسان مدرن به زندگي اين جهان و يافتن راه‌هايي براي حد‌اكثر لذت و بهره‌مندي از دنيا است. عرفان سكولار به انسان مي‌آموزد كه چگونه هر چه بيشتر توانايي خود را به كار گيرد تا كمياب‌تر و موفق‌تر و راحت‌تر در دنيا و براي دنيا عمل كند.

ماهاريشي‌ماهش اين روش معنوي را هوشياري خلاق ناميده است: «منظور از خلاق، توان ايجاد تغيير و منظور از هوشياري، توان جهت دادن به تغيير است. به اين ترتيب اصطلاح هوشياري خلاق، ظرفيت‌ذاتي آدمي را در تحمل پيشرفت توجيه مي‌كند.»

در نتيجه اين روش معنوي مي‌كوشد تا انسان‌ها را براي تحمل مدرن و مقتضيات آن آماده‌تر سازد و آستانه تحمل فشار‌هاي آن را در مردم بالا برد.

علاوه بر انحصار كاركرد اين جهاني عرفان پست‌مدرن، محدود شدن آن به حوزه شخصي افراد نيز بعد ديگر سكولاريست بودن اين مرام معنوي است.

اصل طريقت عرفاني هندويي بر تامل دروني، مراقبه و رسيدن به معرفت‌نفس (برهمن - آتمن) بوده و طريقت‌هاي عبادي نيز به نوعي سكون، آرامش و كسب فيض در محضر خدايان بت‌گونه خلاصه مي‌شود. هر كس بايد از درون خود را رها سازد تا به كسب معرفت توفيق يافته و به آرامش رسد و به رنج دنيا خاتمه دهد.

البته اين به معناي ترك زندگي نيست؛ هر چند مرحله كامل مراقبه و درون‌نگري عرفان هندويي با ترك دنيا و زندگي در انزوا تحقق مي‌يابد، ولي مراحلي از آن براي همه قابل عمل است و در زندگي روزمره مي‌توان جايي براي آن باز كرد تا به وسيله آن براي دقايقي از زندگي مادي گريخت و به مراقبه پرداخت. در بوديسم نيز اصل سير‌ سلوك عرفاني وشهود تهي‌بودن و پوچي‌جهان و رسيدن به نيروانا و رهايي از رنج دارما با مراقبه امكانپذير است. ماهاريشي‌ماهش با معرفي مديتيشن. متعالي (t m) مي‌كوشد اين روش را به همه مردم جهان بياموزد. او اين روش را متعالي توصيف مي‌كند تا نشان دهد كه هر كس به آن عمل كند، به وراي تجربه بيداري و آرامش عميق مي‌رسد. به اين صورت كه روزي دوبار به مدت حدود سي دقيقه آرام و بي‌حركت و راحت بنشيند يا دراز بكشد و با تنفس عميق و آرامش ذهني، آماده رسيدن به آرامش دروني و رواني شود.

طرفداران اين روش مدعي‌اند كه بدون اعتقاد به خدا و پيامبران مي‌توان در درون خود مأوا گزيد و نشاط و آرامش معنوي و دروني را تجربه كرد.

در مجموع با ملاحظه مباني عرفان‌هاي شرق دور، همانندي‌هايي با برخي از مباني تمدن غرب مشاهده مي‌شود كه زمينه‌هاي پديد آمدن عرفان‌هاي سكولار بر شالوده حيات طبيعي معاصر را فراهم مي‌سازد. در بررسي شاخص‌هاي عرفان پست‌مدرن مي‌بينيم كه چگونه اين معنويت جديد در متن تمدن رو به افول غرب جا گرفته است و در تحكيم شالوده‌هاي سلطه‌گرانه و سلطه‌پذيرانه آن به كار مي‌آيد.

بخش دوم: شاخص‌هاي عرفان سكولار

عرفان سكولار ويژگي‌هاي منحصر به فرد و شاخص‌هايي مشترك با عرفان هندويي دارد؛ به بيان ديگر برخي شاخص‌ها مخصوص عرفان پست‌مدرن است و برخي ديگر ميان اين عرفان جديد و عرفان هندويي مشترك است. بعضي از مواردي كه در اين‌جا به عنوان شاخص معرفي مي‌شود، در عرفان هندويي نقش مبنايي دارد؛ براي نمونه مباحثي كه در ذيل عنوان «موهوم‌انگاري» مي‌خوانيم، از اين دست مي‌باشد. كه در بوديسم و هندوئيسم به عنوان «مايا» و اساس جهان‌بيني آن‌ها است.

با مطالعه مباني ديديم كه هندوئيسم زمينه‌هاي لازم براي حضور در متن تمدن فرسوده ليبرال سرمايه‌داري را داشت. اما بررسي شاخص‌هاي عرفان سكولار نشان مي‌دهد كه چگونه اين تمدن رو به افول براي جبران ضعف خود مي‌كوشد كه حتي تمايلات معنوي انسان‌ها را در راستاي اهداف خود ساماندهي كند.

پوچ‌گرايي روش‌شناختي

مديتيشن يا مراقبه كه سوگوارانه بعضي از دينداران كم‌دقت آن را مشابه نماز مي‌پندارد، چهار ركن دارد:

1. يك مكان آرام؛

2. وضعيت راحت؛

3. موضوعي براي توجه و مشغوليت؛

4. نگرشي بي‌تفاوت. همه اين‌ها براي آن است كه «سالك خود را از بند افكار و تصاوير ذهني برهاند و به نوعي سكوت و عزلت برسد كه در وراي ‌‌تفكر يا تعمق بر روي موضوعي يا مضموني قرار دارد.»

يك اصل پذيرفته شده در اين روش اين است كه همه پريشاني‌ها و آشفتگي‌هاي ما به خاطر آشفتگي ذهن است. اگر ذهن آرام شود، به آرامش (relaxation) خواهيم رسيد. بر اين اساس دو دستور يا توصيه ارائه مي‌شود: به يك موضوع مشغول شويد و ديگر اين‌كه نسبت به تصاوير ذهني‌تان به بي‌تفاوتي يا نظاره محض برسيد؛ البته اين دو به هم مربوط‌ند؛يعني اگر شخصي به يك چيزي مشغول شود، معمولاً به امور ديگر كم‌توجه يا بي‌توجه مي‌شود.

در اولين بند شاخص‌هاي عرفان سكولار به اين مي‌پردازيم كه اساتيد مديتيشن براي مشغوليت چند چيز را پيشنهاد مي‌كنند:

يك. تراراك (trarak): خيره شدن به يك شعله شمع؛

دو. مانترا: تكرار صداها يا كلمات؛

سه. تمركز بر روي تنفس.

دكتر «هربرت بنس» از مانترا و تنفس بر تمركز براي آرامش بيماران خود استفاده كرد و آن را بسيار مفيد يافت. اما از اين سه، مانترا بسيار مورد توجه ماهاريشي‌ماهش بوده و امروزه در جهان براي مديتيشن به‌طور گسترده‌اي از ما‌نترا استفاده مي‌شود. مانترا‌ها معمولاً از زبان سانسكريت انتخاب شده و مورد استفاده قرار مي‌گيرند و بي‌معنا بودن آن‌ها يا مفهوم نبودن معناي مانترا براي مديتاتور اهميت ندارد؛ زيرا قرار است فقط به هدف تمركز و تخليه فشار ذهني و فشارهاي فكري و آرامش ذهني مورد استفاده قرار گيرد. البته تمركز به معناي تمركز فكر روي يك موضوع براي فهم نيست، بلكه به معناي توقف فهم و كاركرد ذهن است. تمركز يعني آرامش ذهني و مانترا براي اين به‌كار گرفته مي‌شود كه ذهن را خسته كند؛ به همين جهت اگر بي‌معنا يا براي كاربر نامفهوم باشد، باز هم مي‌تواند در متوقف كردن ذهن به او كمك رساند.

جيمز هويت مي‌نويسد:

« مربيان مديتيشن پول زيادي از افراد مي‌گيرند تا به آن‌ها يك لغت سانسكريت به عنوان مانترا ارائه دهند و اصرار دارند تا به آن‌ها بقبولانند كه تنها انتخاب اين واژه به نام مانترا براي سيستم عصبي آن‌ها مناسب است. ولي هرگز علم و تجربيات انجام شده اين طرز تفكر را تاييد نمي‌كند.»

دكتر هربرت بنسن در اين‌باره مي‌گويد:

« هر چند مديتيشن متعالي (tm) در از بين بردن استرس و استقرار ريلاكس شدن بسيار مؤثر است، ولي بررسيهاي ما طي يك سلسله تحقيقات در دانشگاه هاروارد و آزمايشگاه ثورنديك مموريال (thorndike memorial) نشان دادند كه با هر واژه ديگري هم كه به عنوان مانترا انتخاب شود، همين نتايج به‌دست مي‌آيد؛ بنابراين تغييرات پديد آمده در شرايط مديتيشن كمترين ارتباطي با ذكر مانتراي اختصاصي، آن هم به زبان ناشناخته سانسكريت ندارد.»

گذشته از اين‌ها يك نقد اساسي كه مي‌توان به مانترا در روند مديتيشن وارد كرد، اين است كه مربيان اين روش معتقدند: ‹‹ عميق‌ترين مراحل يا سطوح مديتيشن در زماني حاصل مي‌شودكه يك واژه بدون معني يا بدون معاني عميق و ريشه‌دار به عنوان مانترا انتخاب شده باشد.››

بنابراين اين عرفان از امكانات شناختي انسان براي رشد و كمال فردي به خوبي استفاده نمي‌كند. بي‌ترديد تفكر، راهي به سوي شناخت حقيقت است و اگر به درستي از آن استفاده نشود، عرفان چه معنايي خواهد داشت.

در عرفان اسلامي نماز كانون تفكر به معاني بلند قرآني و نام‌هاي خداوند متعال است؛ نام‌هايي كه علاوه بر آرامش به انسان قدرت، هوشمندي و معرفت مي‌دهد؛ معرفتي كه آينه‌دار نفس انسان و كل عالم هستي است. معرفتي كه همه چيز را به منزله آيت الاهي بر بصيرت قلبي انسان مي‌گشايد و آرامشي در پيوند با رحمت بيكران الاهي به انسان عطا مي‌كند و اين همه براي كسي است كه نماز بخواند و بداند كه چه مي‌گويد و به اذكار و كلمات آن توجه كند و در معاني آن انديشه ورزد. اما در مديتيشن اثري از تفكر بر خداوند و نام‌هاي نيكوي او نيست. آن‌چه امروزه در جهان به عنوان مانترا آموزش داده مي‌شود، تكرار آواها و كلماتي است كه فقط و فقط به منظور انصراف ذهن از مشغوليت‌هاي عادي استرس‌زا به كار مي‌آيد. لوئيس پروتو كاركرد مانترا را اين‌طور توصيف مي‌كند:

« راه درست آرام كردن ذهن، جنگيدن و نهيب زدن به آن نيست؛ بلكه بايد يك اسباب بازي را در اختيار او قرار دهيد تا خود را با آن مشغول سازد، درست همانند موقعي كه شما عروسكي را به يك كودك بد‌خلق مي‌دهيد تا او را آرام كنيد. اگر ذهن با نظاره غير فعال به نحوه انجام تنفس مشغول شود و در ضمن با تكرار يك مانترا يا ذكر‌گويي مشغول و سرگرم شود، آن‌گاه اين موقعيت و امكان براي ذهن فراهم مي‌گردد تا به يك نقطه توجه پيدا كند.»

اين مسأله يعني پرداختن به هيچ و پوچ.

توهم‌گرايي

پوچ‌گرايي روش‌شناختي كه در سلوك عرفاني پست‌مدرن به كار مي‌آيد، موجب توهم‌گرايي مي‌شود. آرامشي كه با تكرار مانترا حاصل مي‌شود، بر اثر نوعي خستگي ذهني و از كار افتادن فعاليت آن است؛ يعني آن‌چه به عنوان ركن چهارم مديتيشن از آن ياد شد، عبارت است از نظاره محض يا نگرش بي‌تفاوت. به باور پاولوف با تكرار هر واژه‌اي پس از مدتي يك نقطه در مغز دچار خستگي مي‌شود و پس از آن مهار شده و با بسط اين مهار در سطح مغز، نوعي خلسه و رخوت يا آرامش يه وجود مي‌‌آيد كه حالتي از ريلاكس شدن است.

وقتي بر اثر تكرار مانترا تا اندازه‌اي مغز از كار مي‌افتد، دستگاه عصبي با كاهش فعاليت رو‌به‌رو و ماهيچه‌ها سست مي‌شود و فشار عضلاني به كاستي مي‌گرايد. در اين شرايط مي‌توان به نظاره محض يا نگرش بي‌تفاوت رسيد. براي درك نظاره محض لازم است توصيف ماهاريشي درباره ذهن را بدانيم.

ماهاريشي ذهن را چون اقيانوسي مي‌داند كه امواجي در سطح و آرامشي در اعماق دارد. فعاليت‌هاي خود‌آگاه (افكار، عواطف و ادراكات) مشابه امواج سطح اقيانوس‌‌اند كه روان ما را متلاطم مي‌كند؛ اما ژرفاي ذهن را آرامشي عميق فرا گرفته است. افكار ما از عمق ذهن بر مي‌آيند و وقتي به سطح آن مي‌رسند، متلاطم و خروشان هستند. در روند مديتيشن، شخص از تلاطم سطح كه در حالت عادي با آن درگير است، به ژرفاي آرام ذهن مي‌رود و افكار خود را از آغاز پيدايش مشاهده مي‌كند و از گرفتاري در ناآرامي سطح خودآگاه ذهن رها مي‌شود.

لوئيس پروتو با مثالي، ديدگاه ماهاريشي را به خوبي آفتابي كرده است. او مي‌نويسد:

« حالت خودتان را در شرايطي مجسم كنيد كه بدون كمترين علاقه و اشتياقي به يك برنامه تلويزيوني مي‌نگريد، تنها بدين خاطر كه كار ديگري براي انجام دادن يا مشغول شدن نداريد و توجه داريد كه تصاوير، ساختگي و غير واقعي است. نقطه متضاد اين حالت، درگير شدن است؛ براي مثال وضعي را تجسم كنيد كه شما با هنر‌پيشه فيلمي كه در حال مشاهده آن هستيد، هماهنگي و همدلي داريد. در اين شرايط كليه اتفاقاتي كه براي او به وقوع مي‌پيوندد، تصور مي‌كنيد كه خودتان هم در اين ماجرا شريك هستيد. هرگاه كه با جريان رشته‌اي از افكار و خيالات متعدد درگير مي‌شويم، مانند اين است كه كاست محتوي يك فيلم داستاني را در ويدئو قرار داده‌ايم. تنها تفاوتي كه در اين‌جا وجود دارد اين است كه در مورد اول، نمايش فيلم يا درگيري به جاي ويدئو در داخل سر ما و در افكار ما عرضه مي‌شود.»

« بنابراين نظاره محض به اين معنا است كه ذهن شما ظرف مجموعه‌اي از تخيلات و توهمات پوچ است و با پي بردن به اين موضوع مي‌توانيد بي‌تفاوت به آن‌ها بنگريد و از تلاطم سطح به آرامش عمق ذهن برسيد و ريلاكس‌شدن را تجربه كنيد. در حالت ريلاكس كه آگاهي متعالي پديدار مي‌شود، ذهن فقط به اندازه‌اي كه به خواب نرود بايد فعال بماند.»

البته مسلم است كه اگر ما اساساً ذهن و تفكر را مزاحم آرامش بدانيم و بپنداريم كه با توقف انديشه مي‌توان به آرامش رسيد، چاره‌اي جز اين نداريم كه اين بخش از استعداد آگاهي انسان را ظرف اوهام تلقي كنيم.

اما نماز به‌راستي فرصت تعالي آگاهي انسان از انديشه تا شهود است؛ از‌اين‌رو نبايد در حالت خستگي و خواب‌آلودگي به سوي نماز رفت؛ زيرا در اين صورت نمي‌توان به معاني آن انديشيد و اسرار آن را مشاهده كرد.

امام صادق (ع) فرموده‌اند:

‹‹هرگاه روبه قبله ايستادي، دنيا و هر چه را در آن است و مردم و احوال و اوضاع آن‌ها را يكسره فراموش كن و دلت را از هر آن‌چه تو را از خدا باز مي‌دارد، خالي كن و با چشم دل، عظمت خداي را ببين و آن روزي را به ياد آر كه هر كس كرده خود را مي‌يابد و همگان به سوي خداوند كه صاحب اختيارآن‌ها است برگردانده مي‌شوند و در آن روز تو با پاي ترس و اميد در پيشگاه او مي‌ايستي. هنگام تكبير گفتن هر آن‌چه را ميان آسمان‌ها و زمين است، دربرابر كبريايي او ناچيز شمار…››

پس در نماز با انديشه در حقيقتي برتر، آگاهي انسان در بعد انديشه و تفكر اوج مي‌گيرد تا جايي كه آن حقيقت نامتناهي را كه منبع آرامش و اطمينان نفس است، مشاهده مي‌كند و در برابر او به تواضع مي‌ايستد و ركوع و سجود مي‌گذارد و ساير حقايق و خلايق را بندگان و آفريدگان او مي‌بيند كه همه به سوي او باز مي‌گردند. پس در همه هستي حضور خداي مهربان و قدرت بيكران او را مي‌يابد و غرق در آرامش و آگاهي حقيقي مي‌گردد.

اما در مديتيشن تداوم تصورات و افكار، مانع پيشرفت كار نيست؛ بلكه نشانه مديتيشن موفق است و ماهاريشي آن را اصل كامل شدن راه ناميده است. فقط بايد آن‌ها را اوهام و تخيلات پوچ دانست؛ نه حقيقتي برتر از انسان است كه به آن بينديشي و نه عظمتي كه در برابر آن متواضع شوي و سبكبار به سوي او پر‌گشايي. اين توهم‌گرايي نتيجه منطقي پوچ‌گرايي روش شناختي مديتيشن است و خود آثاري را در پي دارد كه در ادامه به بررسي آن مي‌پردازيم.

موهم گرايي

نتيجه منطقي توهم‌گرايي براي رسيدن به آرامش كه به عنوان نظاره محض يا نگرش بي‌تفاوت مطرح شد، اين است كه در واقعيت عالم شك پديد آيد و اوهام به انسان هجوم آورد.

يكي از مباني بوديسم و هندوئيسم (بويژه در انديشه‌هاي شانكارا)، كه در عرفان سكولار به عنوان مبنا مطرح نمي‌شود ولي به صورت يك شاخص از آن گريزي نيست؛ نظريه مايا (maya) است. براساس اين نظريه، پرده‌اي از اوهام بر چشم و انديشه انسان افكنده شده و انسان پديده‌هاي جهان را در اين پرده جادو مي‌بيند. « جهان پديده‌ها چون يك چشم بندي ساحرانه، تنها فريبي است. همان‌گونه كه به ياري چشم‌بندي و جادو چيزي‌كه واقعيت ندارد، واقعي نشان داده مي‌شود، در جهان نمودها نيز آن‌چه دريافت مي‌شود، واقعيت ندارد. اين نمودها و پديده‌ها، آفريده ادراك ما است و در كانون اين درك نادرست، پندار وهمي و غير واقعي جاي دارد.»

شانكارا معتقد است كه «نمايش و تظاهر عالم، مايا است كه يك ماهيت حقيقي نيست، بلكه تنها يك جهل موجب اين تظاهر مي‌شود.»

مطالعه فيزيولوژي مديتيشن به خوبي زمينه‌هاي اين مشكل رواني را مشخص مي‌كند. دو ركن مديتيشن يعني مكان آرام و وضعيت راحت، نوعي محروميت حسي را به وجود مي‌آورد. براي مديتيشن بايد لباس راحت پوشيد و در جاي راحت مثل مبل دراز كشيد يا نشست، سپس تمام عضلات را به صورت شل و رها درآورد و چشم‌ها را بست. مدت لازم براي اين عمل تا رسيدن به ريلاكس حدود سي دقيقه است. پس از اين مدت محروميت حسي، ماده‌اي توهم‌زا (serotonin) به نام سروتنين در بدن توليد مي‌شود.

آزمايش‌هاي «هب» در دانشگاه مك‌گيل نشان مي‌دهد كه افراد در اين وضعيت دوره‌هاي خالي را تجربه كردند و طي آن نمي‌توانستند به هيچ‌وجه درباره چيزي فكر كنند… هيجان‌هايشان غالباً رميده بودند…. در حدود 80 درصد از آزمودني‌ها هب، نوعي توهم را گزارش دادند. غالباً نخستين توهم، روشن شدن يا درخشنده شدن ميدان بينايي آنان بود…. به دلايلي كه هيچ‌كس كاملاً نمي‌داند، محتواي اين توهم‌ها مافوق كنترل آزمودني‌ها به نظر مي‌رسد.

با توجه به اين‌كه استفاده از مانترا موجب خستگي‌ذهني مي‌شود، ملاحظه مي‌كنيد كه اين عمل نيز حصول آثار محروميت حسي را تسريع مي‌كند؛ بنابراين جاي تعجب نيست كه چگونه بودائيان و هندويان كه مديتيشن‌هاي طولاني همراه با ترك غذا و زندگي عادي دارند و رياضت مي‌كشند، همه جهان را رويا مي‌دانند و كمال انسان را در تجربه خلا و تهي مي‌پندارند. به همين علت در بوديسم تأكيد مي‌شود كه حتي آتمن هم وجود ندارد وتوهمي بيش نيست.

موهوم‌انگاري يا پوچ‌گرايي فلسفي يك شاخص عرفان پست‌مدرن است و هر چند كمي دير‌ياب مي‌باشد و ممكن است به آن تصريح نشود، ولي كساني كه در تمرينات مديتيشن استمرار دارند، به اين شاخص نزديك شده و در دنياي موهوم با آرزوها و لذت‌هاي پندارين به‌سر مي‌برند.

در نماز هرچند كه يافتن مكاني آرام و پاكيزه اهميت دارد، ولي چون هوشياري انديشه و از آن مهم‌تر تحرك وجود دارد، هيچ‌گاه محروميت حسي پديد نمي‌آيد. انسان در نماز بارها دست خود را حركت مي‌دهد و به ركوع و سجود و قيام و قعود تغييرحالت مي‌يابد؛ افزون بر اين، مدت هر نماز كمتر از مقداري است كه حتي در حالت سكون براي كساني كه ناگزير خوابيده يا نشسته نماز مي‌خوانند، محروميت حسي بدنبال داشته باشد و مورد ديگر اين‌كه اذكار نماز متنوع است و هر حالت، ذكر ويژه‌اي دارد و بيش از آن‌ها ‌نيز انسان مي‌تواند در قنوت يا سجود اذكار مستحبي را به انتخاب خود بگويد و اين همه فعاليت ذهني را در مسير تعالي آگاهي و ارتباط معنوي با خداوند به‌كار مي‌گيرد.

براي مديتيشن دو بار در روز، يعني صبح و عصر توصيه مي‌شود؛ ولي نماز سه بار و در مدت زمان‌هاي كمتري انجام مي‌شود و مي‌توان آن را تا پنج مرحله در روز نيز به جاي آورد. همه اين تفاوت‌ها نشان مي‌دهد كه هدف از نماز، شكوفايي معنوي انسان در شناخت حقيقتي برتر است كه در همه جهان واقعي، آثار او آشكار مي‌باشد. ولي مديتيشن، فراغتي از فشارهاي رواني و آرامشي موهوم‌انگار را، كه در بستر همين زندگي موهوم مادي معنا مي‌دهد، دنبال مي‌كند.

آمادگي براي سلطه‌پذيري

در زندگي مدرن، انسان تمام توان و تمايلات جسمي و رواني خود را براي بهره‌گيري هر چه بيشتر از دنياي پرتزاحم و محدود مادي هزينه مي‌كند، براي انساني كه استعداد نامحدود براي شناخت خداوند و ارتباط با او دارد، چنين شرايطي فشار شديد رواني و جسمي پديد مي‌آورد؛ زيرا چيزهاي بسياري را مي‌خواهد و با تلاش فراوان به آن نمي‌رسد يا اگر مي‌رسد، باز هم بيشتر مي‌خواهد. كار كه مي‌توان آن را به صورت راهي براي برآوردن نيازهاي طبيعي، رواني، انساني و شكوفايي و خلاقيت مورد توجه قرار داد، امروزه به شكل نفس‌گيري تا حد يك ضرورت زهرآگين اقتصادي تنزل يافته است؛ حتي تحصيل علم، ماهيت خود را از دست داده است. تفريح و اوقات فراغت كه براي افراد متعادل مي‌تواند لذت و آرامشي گوارا به همراه داشته باشد، امروزه براي كسب لذت‌هاي بيشتر و هيجان به صورت استرس‌زايي تداوم وضع ناگوار زندگي كاري شده است.

اين پديده به‌خاطر استرس دايمي است كه در زندگي جديد جريان دارد. دكتر «والتر ب. كانن» آثار و عوارض وضعيت استرس را مطالعه و پژوهش‌هاي خود را در قالب نظريه عكس‌العمل جنگ و گريز ارائه كرد. بسياري از موارد بيماري‌هاي قلبي، عروقي، گوارشي و تنفسي در شرايط استر‌س‌زا پديد آمده و تشديد مي‌شود. 40 تا 50 درصدمراجعان به پزشك، مشكل رواني دارند. افسردگي‌ها و اضطراب‌ها كه بسياري از مردم جهان را گرفتار كرده، از پيامد‌هاي‌رواني وضعيت زندگي امروزي است.

اين وضعيت، دو پيامد خطرناك براي تمدن جديد و منافع و نيروهاي سلطه در اين تمدن دارد كه يكي به وجود آمدن مردمي بيمار، پريشان و سركش كه در قيد و بند انضباط سياسي نيستند و دوم، شكل ديگري از انديشه‌اي مخالف كه نظام ديگري را پيشنهاد مي‌كند و براي دگرگوني نظام موجود مي‌كوشد.

بنابراين بايد براي مشكلات اين زندگي چاره‌اي انديشيد. مراكز علمي كه در خدمت نظام ليبرال سرمايه‌داري هستند، براي حل اين مشكل، پژوهش‌هايي انجام دادند كه حاصل آن، چند مورد بود: يكي طرح شيطاني عصر آكواريوس كه به منظور ايجاد گروه‌هاي ابتذال بويژه بين جوانان بود تا به وسيله رقص‌هاي تند، سكس، روابط جنسي عجيب و غريب و استفاده از مواد مخدر تخليه نيرو شوند؛ البته اين روش، مطلوب همه نيست و ديگري روش‌هاي ملايم‌تر براي تخليه استرس‌ها و بازسازي توان جسمي و رواني بود. در مورد دوم، مطالعات شرق‌شناسي كانون‌هاي استعماري به‌كار آمد و بوديسم و هندوئيسم به عنوان روش‌هاي معنوي خنثا مورد توجه قرار گرفت. معنويتي كه آرامش، سازگاري با شرايط موجود و بي‌تفاوتي اخلاقي و سياسي را در‌بر ‌دارد و تنها به آرامش و نجات انسان از رنج زندگي مي‌انديشد. جيمز هويت مي نويسد:

« بايد با اين زندگي به تطابق و همنوايي برسيم يا لااقل به آن نزديك گرديم… ايجاد تغيير در خودمان خيلي راحت‌تر و عملي تر از آن است كه براي تغييرات و تحولات اساسي و بنياني در محيط كوشش كنيم»

هواداران مديتيشن در اهميت و ضرورت روش پيشنهادي‌شان چنين پاسخ داده‌اند:

« رشد سريع پيشرفت نيازمند آن است كه مردم نيز با سرعت، از استرس‌هاي دروني خود رها گشته تا مشكل چند تكه شدن فزاينده اجتماع كه به صورت بحراني خارجي ظهور كرده است، حل شود. مردم بايد انعطاف‌پذير شوند. مردم بدون آن‌‌كه به استرس زيادي گرفتار شوند، بايد شيوه رويارويي با انواع مختلف نيازهاي عاطفي و جسمي ميان افراد را كه به سرعت در حال تغيير است، بياموزند. مردم بايد با يافتن طريق رضامندي پايدار ميان خود و نه صرفاً با نگريستن به نقش‌هاي اجتماعي خشن براي كام‌بخشي، خودكفا شوند. در مردم بايد توان كامل يكنواخت كردن اختلافات به منظور تقويت غناي زندگي در ميان اين تغيير شتابان به وجود آيد.»

مديتيشن با نشستن راحت يا خوابيدن و به تصورات فشارآور ذهن بي‌تفاوت نگريستن و تسليم و پذيرش در برابر اين فشارهاي عصبي، مردم را نسبت به فشارهاي تمدن سرمايه‌داري مطيع مي‌كند. محروميت حسي حاصل از مديتيشن، ويژگي‌هاي روانشناختي سلطه‌پذيري را در افراد به‌وجود مي‌آورد. از مهم‌ترين آثار محروميت حسي، (اختلالات ادراكي) و (تلقين‌پذيري) است اين وضعيت روانشناختي وقتي با فشار تبليغاتي رسانه‌هاي سرمايه‌داري همراه مي‌شود، ساختار سلطه‌گرانه و سلطه‌پذيرانه حيات طبيعي را تثبيت و تحكيم مي‌كند. حاصل سلطه‌پذيري روانشناختي و سلطه‌گري تبليغاتي به صورت نسبي‌گرايي اخلاقي، مصرف‌گرايي اقتصادي و غوغا‌سالاري سياسي (مبوكراسي) جلوه‌گر مي‌شود.

مهمترين كاركرد مديتيشن، دادن آرامش به افراد در جوامع پر استرس امروز نيست، بلكه تحمل‌پذير كردن استيلا و استثمار سلطه‌گران سرمايه‌دار جهاني است. اما نماز، قيام و حركت است. قيام نماز به معناي آمادگي براي قيام الله و حركت براي حق است. در نظر عارفان مسلمان، قيام نماز نمادي از قيام عبد به حق و توحيد عملي است هنگام نشستن مستحب است كه پاي چپ در زير بدن قرار گرفته و پاي راست روي آن باشد؛ به اين معنا كه من حق را برپا داشته و باطل را از ميان مي‌برم بنابراين نماز نه آمادگي براي سلطه‌پذيري، بلكه آمادگي براي جهاد و سلطه‌ستيزي است. اين همه سر و صدا و تبليغات با وصف‌هاي جذاب هوشياري خلاق، آرامش، آگاهي متعالي و …. به ساده‌ترين بيان، پذيرش تسليم در برابر نيروي سلطه‌گر در تمدن سرمايه‌داري است.

زنگ تفريحي براي بردگان سرمايه‌داري

مديتيشن آثار مثبتي در جسم و روان انسان دارد. هربرت‌بنسن كه به تحقيق روي اين آثار پرداخته مجموعه ‌آن‌ها را زير عنوان عكس‌العمل ريلاكسيشن معرفي كرده است. پيامد‌هاي مطلوب مديتيشن عبارت است از: كاهش ضربان قلب و فشار خون شرياني، كاهش تعداد حركات تنفسي و سوخت‌و‌ساز سلولي و لاكتات (ضايعات سوخت و ساز سلولي) در خون، كاهش فعاليت سيستم عصبي سمپاتيك و افزايش فعاليت پاراسمپاتيك و افزايش امواج آلفا از مغز و كاهش تنش عضلاني.

اگر چه كاركرد‌هاي سياسي مديتيشن كه در مورد قبل بررسي شد، در شمار كاركردهاي مخفي اين عمل است، كه هيچ‌گاه به آن تصريح نمي‌شود، اما بخش مثبت از كاركردهاي آن مورد تاكيد فراوان قرار مي‌گيريد و معمولاً كتاب‌هايي كه در اين باره نوشته مي‌شود، به اهميت مديتيشن در بازيابي توان جسمي و رواني براي انجام بهينه كارها و وظايف شغلي تأكيد مي‌ورزند.

نمي‌خواهم بگويم كه تلاش براي سلامتي يا بهبود انجام وظايف شغلي بد است؛ اما اين وضع را در كنار سلطه سياسي و اقتصادي كساني در نظر بگيريد كه مي‌كوشند با كنترل فرهنگي، معنويت و معرفت مردم را مهار كنند و توانايي آن‌ها را در خدمت به تحكيم شالوده نظام سرمايه‌داري و تامين منافع بي‌پايان سرمايه‌داران بهبود بخشيده و به‌كار گيرند.

يكي از ابعاد سكولار بودن اين روش معنوي همين است كه مهم‌ترين فايده‌اي كه براي آن معرفي مي‌شود، كاميابي در زندگي مادي و موفقيت‌هاي اقتصادي و شغلي است. يكي از كساني‌كه در اين زمينه آثار بسياري نگاشته و تلاش‌هاي بسياري انجام داده، خانم شاكتي‌گو تبعه آمريكا است كه حتي نام خود را از هندوئيسم اقتباس كرده است او كه تحت تأثير سفرش به هند و فراگيري هندوئيسم است، بر مباني انسان‌گرايانه معنويت هندوئيسم تأكيد كرده و مي‌نويسد:

« براي خوشبخت و موفق زندگي كردن و استفاده از تجسم خلاق، هر‌چند بايد مفاهيم معيني را امكانپذير بدانيد، اما لازم نيست كه به يكي از آرمان‌هاي ماوراي طبيعي يا به قدرتي برون از خود، ايمان و اعتقاد داشته باشيد.»

او معتقد است كه كافي است ما در خيالمان آن‌چه مي‌خواهيم، تجسم كنيم و به آن باور داشته باشيم، پس از آن، نيروهاي دريايي، ما را به سوي آن هدايت كرده و در دستيابي به آن مدد مي‌رساند.

او براي روند عملي طرح خود چهار مرحله بيان مي‌كند:

1. هدف خود را تعيين كنيد؛

2. آرمان يا تصويري روشن بيافرينيد؛

3. اغلب اوقات بر آن تمركز كنيد؛

4. به آن انرژي مثبت بدهيد.

براي انجام اين مراحل بايد در وضعيت آلفا يا حالت مديتيشن قرار گيريد. او مي‌گويد: بايد به شهود دروني توجه كرد و آن را به عنوان هدايتگر پذيرفت؛ چون او شما را به سوي بهترين وضعيت هدايت مي‌كند. «گواين» هيچ‌گاه معياري را مشخص نمي‌كند كه صداي درون چيست و چه مي‌گويد و چرا درست مي‌گويد و از كجا مي‌آموزد؟ ادعاهاي او نه تنها اثبات‌پذير نيست، بلكه ابطال‌پذير هم نيست؛ زيرا اگر شما به نداي درونتان گوش دهيد و نتيجه خوشايندي نگيريد، حتما اشتباه شنيده‌ايد و آن نداي دروني شما نبوده يا القاي ديگران بوده يا خواسته‌هاي نادرستي كه براساس تكيه بر بيرون وجودتان در شما برانگيخته شده است. او تصريح مي‌كند راه مهارت‌يافتن در شهود دروني يا شنيدن صداي درون راه سعي و خطا است. فقط با اين معيار كه در نهايت اگر احساس رضايت كرديد، درست شنيده‌ايد و در غير اين صورت اشتباه كرده‌ايد.

مهم‌ترين فايده نظريات شاكتي‌گو اين است كه به اسم گوش دادن به صداي درون، ما را مطيع فريادهاي تبليغاتي زندگي امروزين مي‌كند؛ فريادهايي تكراري كه انعكاس آن ناخواسته در درون ما طنين مي‌افكند.

اگر كمي با روانشناسي تبليغات آشنا شويم و توجه كنيم كه در نظام سرمايه‌داري نه تنها اقتصاد، بلكه سياست و فرهنگ نيز با تبليغات و دستكاري تمايلات، ذوقيات و انديشه مردم مديريت مي‌شود، آن‌گاه به خوبي معلوم مي‌گردد در زماني كه سخت‌گيري‌هاي علمي براي اثبات يك نظريه بسيار پيچيده شده است، چگونه نظريات كسي مانند شاكتي‌گواين در كتاب‌ها و موسسات بسياري با حمايت مراكز علمي وابسته در جهان تبليغ مي‌شود. معمولاً نويسندگاني نظير: شاكتي‌گواين، آنتوني‌رابينز، وين داير، ناپلئون‌هيل، كنت‌بلانكارد و و ديگران كه از پوشش تبليغاتي خوبي برخوردارند، آرامش، شكوفايي، رضايت‌مندي و كمال فردي را در توفيقات مادي و دانستن راه ثروتمند شدن مي‌دانند و مي‌كوشند آن را به همه مردم جهان بياموزند. با اين همه معلوم نيست چرا روز‌به‌روز تراژدي فقر و گرسنگي در جهان دردناكتر مي‌شود؛ حتي در آمريكا كه محل زايش اين تئوري‌ها است، تعداد افراد بي‌خانمان رو به افزايش است!

البته حرف‌هاي آن‌ها براي ما كه در تمدن سرمايه‌داري زندگي مي‌كنيم، بسيار خوشايند است؛ زيرا راه هماهنگ‌شدن با ارزش‌هاي همين تمدن را به ما مي‌آموزند و سلطه‌پذيري سياسي و اقتصادي را براي ما توجيه مي‌كنند تا ستم‌ها و سلطه را زيبا ببينيم و راحت و بي‌دردبپذيريم. ياد مي‌دهند كه مديتيشن كنيد و آن‌چه دوست داريد، به آن برسيد، به تصور آوريد و بعد براي رسيدن به آن تلاش كنيد. همواره نيمه پر ليوان را ببينيد و به فكر پر‌كردن نيمه خالي آن نباشيد. چون نمي‌توانيد جهان را تغيير دهيد. پس بايد هماهنگ شويد، به كساني توجه كنيد كه ثروتمند شده‌اند. پس مديتيشن كنيد، ريلاكس باشيد و در تخيلات خود غوطه‌ور شويد و بكوشيد و از كوششتان لذت ببريد تا بميريد. البته اين آخري را نمي‌گويند، چون اين مطلب رويارويي با حقيقت و كليد معنويت راستين است و با خيالات خوشايندي كه رضايت و آرامش و كمال‌فردي موهوم را براي ما مي‌سازد، تعارض دارد.

معنويت و عرفان اسلامي با شريعتي روشن، انسان را از سرگرداني در امكانات نامحدود انتخاب و ناخودآگاه تسليم خواسته ديگران شدن به ساماني روشن مي‌رساند و آرامشي مي‌دهد كه خود زمينه رسيدن انسان به كمال حقيقي و شكوفايي معرفت فطري است.

عرفان سكولار - يعني عرفان بدون خدا و معاد - عرفان بدون شريعت و آيين خواهد بود و آن‌گاه كه خدا برود، بايد به انتظار شيطان و غلبه طاغوت نشست. آرامش، تلاش و كوشش، رضايتمندي و نعمت و برخورداري خوب است و بخشي از تعاليم معنوي اسلام را تشكيل مي‌دهد، اما نه به قيمت از دست رفتن عزت انساني و نه به بهاي پذيرش ستم و سلطه دنيا‌مداران، بلكه اگر انسان به عظمت وجودي خود در ربط با پروردگار توجه كند و زندگي حقيقي در سراي ديگر را كه پايان نخواهد داشت، فراموش نكند، عرفان و معنويت او حسيني (ع) مي‌شود و عزت و ذلت را به‌درستي تشخيص مي‌دهد و از چشمه جوشان عرفان و معنويت حقيقي و ابدي بهره‌مند مي‌گردد.

*. پژوهشگر

. شوري (42): 13.

. آملي، حيدر: «جامع الاسرار منبع الانوار»، چ اول، 1374، انجمن ايرانشناسي فرانسه و شركت سهامي انتشار، ص 345.

. نك: رضا داوري اردكاني: «سير اجمالي در انديشه پست مدرن»، چ اول، 1378، دفتر نشر فرهنگ اسلامي.

. تورن، آلن: «نقد مدرنيته»، ترجمه مرتضي مرديها، چ اول 1380، نشر گام نو، ص 162.

. نك: حسينعلي نوذري: «صورت‌بندي مدرنيته و پست‌مدرنيته»، چ اول،1379، انتشارات نقش جهان، صص 47 - 72. در اين‌جا كه مرز فرهنگ‌ها كمرنگ مي‌شود و تجدد با آميختن به موزه‌هاي سنت‌هاي كهن متجدد مي‌شود، ماهيت پست مدرن اين عرفان آشكار مي‌گردد.

. شنكايي، مرضيه: «بررسي تطبيقي اسماء الاهي»، چ اول، 1381، انتشارات سروش، ص 319.

. رضايي، عبدالعظيم: «تاريخ اديان جهان»، ج 2، چ دوم، 1380، انتشارات علمي، ص 240.

. همان، ص 249.

. آشتياني، جلال الدين: «عرفان بخش چهارم و دانتا»، چ اول، 1375، شركت سهامي انتشار، ص 79.

. رضايي، عبدالعظيم: همان، صص 247 و 248؛ رادا كريشنان، سروپالي:«تاريخ فلسفه شرق و غرب»، ج اول، توجه خسرو جهانداري، چ دوم،1382، انتشارات علمي و فرهنگي، ص 277.

. آرنيكه، بريهد، اوپانيشادها

. همان.

. tat tvamasi

. aham brahmansi

. رضايي، عبدالعظيم: همان، ص 250.

. همان.

. آشتياني، جلال‌الدين: همان، ص 173.

. آشتياني، جلال‌الدين: همان، ص 160.

. ناس، جان: «تاريخ جامع اديان»، ترجمه علي‌اصغر حكمت، چ هشتم، 1375 انتشارات علمي و فرهنگي، ص 156.

. آشتياني، جلال‌الدين: همان، ص 116.

. رضايي، عبدالعظيم: همان، ج 2، ص 235.

. راداكريشنان، سروپالي: همان، ج 1، ص 289.

. راداكريشنان، سروپالي: همان، ص 154.

. همان، ص 153.

. سوزوكي، ب.ل: «راه بودا»، توجمه ع. پاشايي، چ اول ويرايش دوم، 1380، نشر نگاه معاصر، ص 57.

. همان، ص 58.

. همان، ص 58.

. پاشايي، ع: «هيته يا نه»، چ اول، ويرايش دوم، نشر نگاه معاصر، ص 222.

. راداكريشنان، سروپالي؛ همان، صص 168 و 169.

. سوزوكي، ب. ل.: همان، ص 66.

. ج. برونوفسكي؛ ب. مازليش: «سنت روشنفكري در غرب از لئوناردوتاهگل»، ترجمه ليلا سازگار، چ اول، 1379، نشر آگاه، ص100.

. همان، ص 101.

. Jacquse Maritain: Integral Humanism, trans by Joseph W. Evans, pp. 27-28.

. صانع‌پور، مريم: «خدا و دين در رويكرد اومانيستي»، چ اول، 1381، موسسه فرهنگي دانش و انديشه معاصر، صص 183 و 184.

. راداكريشنان، سرووالي: همان، ص 281.

. هويت، جيمز: «ريلا كسيشن و مديتيشن»، ترجمه رضا جماليان، چ اول، 1376 نشر دكلمه‌گران.

. پالس، دانيل: «هفت نظريه در باب دين»، ترجمه محمد عزيز بختياري، چ اول، 1382، موسسه آموزشي و پژوهشي امام خميني، فصل دوم.

. رباني‌گلپايگاني، علي: «ريشه‌ها و نشانه‌هاي سكولاريسم»، چ اول، 1379، موسسه دانش و انديشه معاصر، ص 20.

. كوزر، لوئيس: «زندگي و انديشه بزرگان جامعه‌شناسي»، ترجمه محسن ثلاثي، انتشارات علمي، 1370، ص 51.

. هفت نظريه در باب دين، فصل چهارم

. شجاعي زند، علي‌رضا: «دين، جامعه و عرفي شدن»، چ اول، 1380، نشر مركز، ص 169.

. تامسون و ديگران، كنت: «دين و ساختار اجتماعي»، ترجمه علي بهرامپور و حسن محدثي،چ اول،1381، انتشارات كوير، ص 38.

. هينس، جف، «دين، جهاني شدن و فرهنگ سياسي در جهان سوم»، ترجمه داوود كياني، چ اول، 1381، پژوهشكده مطالهات راهبردي، ص 19.

. شجاعي‌زند، عليرضا: «عرفي شدن در تجربه مسيحي و اسلام»، چ اول،1381، انتشارات باز ص 62.

. تيواري، كدارناث: «دين‌شناسي تطبيقي»، ترجمه مرضيه شنكايي، چ اول، 1381، انتشارات سمت، ص 58.

. تي‌ ام:«دانش هوشياري خلاق»، ص 38.

. meditation Transcendental

. تي ام- همان: ص 48.

. نك: جيمز هويت: همان، ترجمه رضا جماليان، چ اول، 1376، ناشر دكلمه‌گران.

. همان، صص 180، - 188.

. همان، ص 179.

. پروتو، لوئيس: «طريقت آلفا رسيدن به آرامش در پنج گام»، ترجمه رضا جماليان و نرگس اسكندرلو، چ دوم، 1375، انتشارات اطلاعات، صص 75-78.

. هويت، جيمز: همان، ص 183.

. همان، ص 184.

. همان ص 184.

. همان، ص 185.

. من اتي الصلاه عارفا بحقها غفر له. هر كس نماز را با معرفت به آن بخواند، پاك مي‌شود. امام علي (ع) ميزان الحكمه باب‌ صلاه، حديث 10557.

. الصلاه تستنزل الرحمه. نماز رحمت الاهي را فرود مي‌آورد. رسول خدا (ص) ميزان الحكمه، باب صلاه، حديث 10532.

. من صلي ركعتين يعلم ما يقول و فيهما انصرف و ليس بينه و بين الله عز‌و‌جل ذنب الا غفر له. كسي كه دو ركعت نماز بر پا كند و بداند كه چه مي‌گويد، هيچ حجاب و گناهي ميان او و خداوند باقي نمي‌ماند. همان، حديث 10566.

. پروتو، لوئيس: همان، ص 107.

. هويت، جيمز: همان، ص 185.

. تي‌ ام: همان، صص 51-53.

. پروتو، لوئيس: همان، ص 63.

. تي ام: همان، ص 56.

. محمدي ري‌شهري، محمد: ميزان الحكمه، باب صلاه، حديث 10674.

.همان، حديث 10670.

. تي ام: همان، ص 66.

. آشتياني، جلال‌الدين: «عرفان بوديسم و جينيسم»، بخش پنجم، چ اول، 1377، شركت سهامي انتشار، ص 313.

. آشتياني، جلال‌الدين: همان، ص 172.

. پروتو، لوئيس: همان،ص 113.

. راداكريشنان، سرووالي: همان،صص85 و 86.

. طريقت آلفا رسيدن به آرامش در پنج گام ص 109.

. محي‌الدين بناب، مهدي: روانشناسي احساس و ادراك، چ سوم، 1381، انتشارات دانا، ص 124.

. آشتياني، جلال‌الدين: همان، ص 218.

. تي ام: همان، ص 33.

. راداكريشنان، سرووالي: همان، ص 42.

. ويكتور، فرانكل:«خدا در ناخودآگاه»، ترجمه ابراهيم يزدي، چ اول، 1375، موسسه خدمات فرهنگي رسا، ص 333.

. ازاين‌رو در آمريكا، سه درصد بودجه ملي براي مسأله فشار رواني هزينه مي‌شود. نك: استورا: «تنيدگي يا استرس»، ترجمه پرير‌خ دادستان، چ اول، 1377، انتشارات رشد، ص 69.

. علت حساسيت و مبارزه ابرقدرتهاي جهان با انقلاب اسلامي همين است.

. كولمن، جان: «كميته 300 كانون توطئه‌هاي جهاني»، ترجمه يحيي شمس، چ چهارم، 1377، نشر علم، صص 96-113.

. راداكريشنان، سرووالي: همان، ص 60.

. تي ام: همان، ص 34.

. محي‌الدين بناب، مهدي: همان،: صص 128 و 129.

. امام خميني: «آداب نماز»، چ چهارم، 1373، موسسه تنظيم و نشر آثار، ص 146.

. محمدي ري‌شهري، محمد: همان، باب صلاه، حديث 10666.

. راداكريشنان، سرووالي: همان، ص 49.

. تي ام: همان، صص 365-367.

. گواين، شاكتي: «راه تحول» ، گيتي خوشدل، چ اول، 1374، انتشارات گيل، ص 23.

. همان: «زندگي در روشنايي»، ترجمه مژگان بانو مومني، چ اول، 1373، انتشارات روزبهان، ص 5.

. همان: «تجسم خلاق»، ترجمه گيتي خوشدل، چ دوم، 1371، نشر روشنگران، ص 19 و زندگي در روشنايي صص 74 - 84.

. همان، صص 34 و 35.

. گواين، شاكتي: «بازتابه‌هاي نور»، ترجمه گيتي خوشدل، چ سوم، 1379، نشر كفتار، صص 19 و 20.

. همان: «زندگي در روشنايي»، ص 76.

. برمن، ادوارد: «كنترل فرهنگ»، ترجمه حميد الياسي، چ چهارم، 1375، نشر ني.

. نك: حميدرضا مظاهري سيف: «عرفان مخلصانه و جهاد مصلحانه در سلوك حسيني»، مجله معرفت، شماره 73 بهمن 1382.

/ 1