نگاهی به تصوف اسلامی و غیر اسلامی محمد ا‌لغزا‌لی نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

نگاهی به تصوف اسلامی و غیر اسلامی محمد ا‌لغزا‌لی - نسخه متنی

محمد غزالی؛ مترجم: مهشید صفایی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

نگاهي به تصوف اسلامي و غير اسلامي

محمد ا‌لغزا‌لي*

مهشيد صفايي**

اشاره

بررسي عرفان به مثابه يك نظام فكري و تصوف به عنوان يك روش سلوكي، همواره مورد توجه بوده و خواهد بود. با آن‌كه گاه در اين‌باره اهتمام‌هاي بي‌اهميت يا سست و لرزاني صورت مي‌گيرد و به جاي حل مشكل، باري گران بر معضلات قبلي مي‌افزايد، نبايد از نظر دور داشت كه بي‌توجهي به اين حوزه نه تنها ما را از نيل به دستاوردهاي نوين باز مي‌دارد، بلكه ميراث موجود را نيز با آفات و آسيب‌هايي درگير مي‌سازد كه در صورت ادامه سكوت و بي‌اعتنايي، خطر آن را تهديد مي‌كند.

از اين رو علاوه بر توجه به عرفان خودي يا ديد‌گاه‌هاي هم‌كيشان خود درباره ميراث عرفاني و صوفيانه‌اي كه در بستر تاريخ و تمدن ما پديد آمده است، نيازمند توجه جدي به جريان‌هاي التقاطي عرفان از همان بامداد تاكنون هستيم؛ زيرا اين امر زمينه بازشناسي عناصر سره از ناسره و حتي ميزان ترقي و اعتلاي مسائل عرفاني ما را فراهم مي‌سازد و همين امر مي‌تواند موارد انحراف و خطا را باز نمايي كند.

ضرورت شناخت اين امر تنها به‌سبب جدا كردن حساب خود از ديگران نيست؛ بلكه براي تبيين اين حقيقت است كه اگر‌چه عرفان به عنوان بخشي از روحيه دين‌جويي بشر تقريباً در همه زمان‌ها و مكان‌ها در تاريخ وجود داشته است، با اين‌حال بايد براي عرفان هرامت و حتي هر برهه تاريخي، استقلال خاصي قايل شد و به اين وسيله ارتباط ميان سنت‌هاي عرفاني را از نوع تبادل فرهنگي و دادوستد‌هاي انكار‌ناپذير اين حوزه تلقي كرد، نه از نوع ايجاد يا ارتباط علي - معلولي.

از اين رو بررسي منصفانه در اين حوزه فقط براي اثبات اين مطلب نيست كه ما تافته جدا بافته‌ايم؛ بلكه براي كمك به علم و معرفت‌بشري است تا اگر كسي از نوع يا جلوه منفي و نامباركي از اين سلوك ناخرسند است، امكان ارائه نوع و نمونه مثبت يا دست‌كم الگوي ديگري از اين مسلك وجود داشته باشد؛ علاوه بر اين، بتوان ميان سرآغاز‌ها، مسير، سرانجام و دستاورد هر يك از آن‌ها جدايي افكند و نمونه مفيد و موثر را برگزيد. (مترجم)

چكيده

مولف محترم در اين مقاله كه در حقيقت دنباله كاوش‌هاي عرفاني و تأملات روحي - عاطفي خود است، كوشيده است ضمن برشماري اوصاف و خصايل عرفان اسلامي و وجود و حضور اين اوصاف در منابع اوليه و اصلي دين اسلام و نيز در ميان نسل‌هاي اوليه‌اي كه عموماً ياران پيامبر (ص)، شاگردان آن‌ها و افراد متعبد بودند، اين حقيقت را بيان كند كه عرفان و تصوف نه تنها جلوه‌اي نو پيدا يا مسلكي الصاقي به دين اسلام نيست، بلكه نوع حقيقي و خالص آن، از جمله لوازم گريز‌ناپذير و حتي ضروري دين است و چنان‌كه در ادامه بيان مي‌كند، سر شكست حركت‌هاي ديني، پشت‌ پا‌زدن به اين‌گونه تعاليم يا عدم اهتمام جدي به آن است و حتي بيان مي‌كند كه اگر در دنياي علم ‌زده و تكنوكرات (فن‌سالار) كنوني نيز معارف حقه الاهي با زبان و بيان عرفاني و در عين حال همگام با امور عقلي و منطقي بيان شود، امكان در آمدن خيل عظيمي از علماي علوم جديد به دايره دين فراهم است.

با اين حال بايد ميان نوع اصيل و سازنده آن با انواع متعدد التقاطي، خرافاتي، باطل‌گرا، ماورايي و ساير جلوه‌هاي منفي آن - كه بيش از آن كه كاركرد تعالي‌بخش و سازندگي داشته باشد، منفي و خرابكارند و بيش از آن كه ناشي از وصال با عين حقيقت باشند، بيانگر نوعي اضطراب روحي و عدم كاميابي در اين عرصه‌اند- فرق‌ نهاد و با آباد كردن و ترويج درست اين شاخه، به يكي از مهم‌ترين اهداف ديني اسلام، يعني توجه به بعد عاطفي افراد، جامه عمل پوشاند.

موضوع اصلي و صحيح تصوف اسلامي از سه عنصر تشكيل مي‌شود:

ـ در آوردن ايمان نظري به صورت يك شعور عميق فراگير و تبديل آن از يك عقل تصويرگر به يك قلب زنده پر جنب‌و‌جوش.

ـ تهذيب نفس در پرتو پيوندهاي الاهي آن تا از راه رشد، شكوفايي و تكامل آن، شايسته عبوديت شود. لازمه اين امر نيز اين‌ است كه انسان، جامع فضايل و بري از رذايل باشد تا به‌وسيله اين ترقي، مورد قبول خداوند و رضايت او قرار گيرد.

ـ تلقي از اين وجود صغير در زندگي اين دنيا به عنوان جزئي از وجود كبيري كه تا پس از مرگ نيز ادامه دارد و در نتيجه عدم دنيا‌زدگي و بيزاري از خداوند و دلتنگي از بازگشت به سوي او.

اين عناصر در سيره پيامبر و ياران او، حتي در سرگذشت پيامبران و پيروان آن‌ها در عصر‌هاي مختلف معروف و آشكار است. از سوي ديگر جمع‌آوري دسته‌اي از حقايق تحت يك اصطلاح علمي، سدر تمدن‌هاي انساني امري معروف و شناخته شده است؛ به‌عنوان مثال علم عروض را پذيرفته و از بررسي آن، بهره‌مندي‌هاي فراواني برديم. در‌حالي‌كه اين علم قبلاً براي بزرگان شعر و ادب در عصر جاهلي و دوره اسلامي ناآشنا بود. شعراي اين دوره عواطف و احساسات خود را براساس نوعي موسيقي فطري تنظيم مي‌كردندو آن‌ها را به صورت قصايدي در‌مي‌آوردند كه دهان‌به‌دهان مي‌گشت و حتي به صورت آواز هم در‌مي‌آمد. ولي پس از چندي كساني ‌آمدند كه اسرار اين موسيقي فطري و «بحر»‌هاي مختلف آن را شناختند. آشكار است كه كاوش در علم عروض، نه شعري را پديد مي‌آورد و نه ملكه ادبيات را، بلكه فقط به كار شعرا و ادبا نظم مي‌بخشد و آن‌‌‌ها را از خطاي وزني و موسيقايي باز مي‌دارد.

در زندگي روحي و اجتماعي نياكان نيكوكار (سلف صالح) ما هر سه عنصري كه در‌آغاز بحث بيان شد وجود داشت. با‌اين‌حال آن‌ها كلمه تصوف را نمي‌شناختند و اساساً به هيچ فرقه‌اي منسوب نبودند؛ چنان‌كه پيشينيان ما بدون آن‌كه قواعد علم نحو (دستور زبان) را بشناسند، بخوبي سخن مي‌گفتند و بي‌آن‌كه به فراگيري علم منطق بپردازند، بخوبي انديشه و استنتاج مي‌كردند. اما بعدها كه نياز به اين علوم و فنون پيدا شد، علوم ديني و لغوي سربرآوردند. تصوف نيز با ساير علوم و فنون ديگر پديد آمد؛ اگر‌چه قبل‌‌از آن‌كه به خانواده علوم ديني منسوب شود، به صورت سلوك و روشي در زندگي پديد آمده بود.

نكته شايان توجه اين‌كه از آن‌جا كه اسلام از اصول شناخته‌شده‌اي به نام كتاب خدا و سنت رسولش سرچشمه مي‌گيرد، هر علمي از هر نوعي كه باشد، خواه‌ناخواه تحت قواعد اين اصول قرار مي‌گيرد؛ از اين رو تصور نمي‌شود كه يكي از اين علوم، دربردارنده امري مخالف اين اصول استوار و مسلط باشد، مگر اين‌كه امكان اين تصور وجود داشته باشد كه مثلاً در زبان فارسي، حرف «را» نشانه فاعل باشد كه در اين صورت با تمام قواعد دستور زبان مخالفت پيدا مي‌كند.

آن‌چه ما را به ارائه اين مقدمه وامي‌دارد اين است كه تصوف، يك گرايش و رويكرد عام انساني است كه در آن، طبيعت رواني دسته‌اي از مردم با طبيعت ايمان عميق به هر ديني تلاقي مي‌كنند. آري، دسته‌اي از مردم براساس اصل خلقت «هنرمند» هستند و به‌طور مادرزادي داراي احساسي لبريز، خيالي جوشان و ذوب‌شدن در چيزي هستند كه به آن عقيده دارند. زمين نيز مملو از خطا‌كاراني است كه مي‌پندارند كه خودشان بر راه صوابند و حتي كساني وجود دارند كه گمان مي‌كنند وهم و پندار آن‌ها حق است و حق ديگران زعم و توهمي آشكار است.

براين اساس وقتي به رويكرد تصوف نگاهي انداختيم، ملاحظه شد كه در ميان هندوها متصوفه‌اي وجود دارد كه خدايان متعددي را مي‌پرستند؛ همچنين در ميان اهل‌كتاب نيز صوفي‌مآباني وجود دارند كه ايمان خود را با شرك در‌آميخته و در عبادت، راه و روشي را براي خود ترسيم كرد، كه با وحي الاهي سازگاري ندارد.

از اين رو براي نوشتن مطالبي درباره تصوف اسلامي، بهتر ديديم تا نمونه‌هايي از تصوف باطل را ارائه دهيم تا روش راه‌يافتگي و گمراهي نمايان شود.

«راما كريشنا» زاهد هندي مشهوري است كه از بزرگ‌ترين پارسايان هند به‌شمار مي‌رود و حتي براساس گفته «دكتر محمد غلاب»، زندگي او از‌جمله كامل‌ترين زندگي‌هاي صوفيانه و موثرترين و پرنفوذترين آن‌ها در اعماق قلوب مردم است. به همين سبب «رومن رولان» اديب بزرگ فرانسوي درباره او مي‌گويد: راما كريشنا نقطه اوج تلاش‌هاي هزاران ساله در راه تعالي دادن به حيات باطني صدها ميليون هندو است؛ زيرا او روح تازه‌اي در كالبد هند جديد دميد. اگر‌چه او مانند گاندي، قهرمان فعاليت‌هاي عيني نبود يا مانند «تاگور» يكي از نوابغ هنر و انديشه به شمار نمي‌رفت، با اين حال تنها به وسيله قدرت حيات باطني خود، به هند جديد جاني تازه داد. گاندي نيز در مورد او مي‌گويد: تاريخ راما كريشنا، به عبارتي تاريخ دين در صورت و سيماي عملي آن است. زندگي او به ما اجازه مي‌دهد كه خدا را رودررو ببينيم(!) و كسي نمي‌تواند تاريخ او را بخواند و اطمينان حاصل نكند كه فقط خدا حق است و ماسواي او وهم و خيال است.

گاندي در ادامه مي‌گويد: او نماد و تجلي عقيده زنده ساطعي است كه در لابه‌لاي خود براي هزاران زن و مرد حامل قدرت است و آنان را ياري مي‌دهد كه اگر نبود، از نور روحي محروم مي‌ماندند.

اكنون بايد ديد كه اين راما كريشنا كه در ميان قوم خود به اين جايگاه عالي رسيده كيست؟ او يك مرد هندو و مانند ساير مشركان بزرگي است كه به تقديس آب و خاك و حيوان مي‌پردازند؛ زيرا خداوند - به زعم هندوها - در طبيعت حلول كرده است.

در اوايل جواني خادم معبد «كالي»، كه يك الهه مونث است، بود. دكتر غلاب در اين‌باره مي‌گويد: الهه «كالي» از نظر او موضوعي براي عبادت گرم و پرحرارتي بود كه قلبش را ملتهب مي‌نمود، قوايش را تحليل مي‌برد و خاطرش را آشفته مي‌ساخت. ولي چرا خاطر او را پريشان مي‌نمود؟ چون اين روح عميق هندي (راما) بر اين باور بود كه هر معرفتي كه در روح عارف، شخصيت الاهي مورد‌ پسند او را تحقق نبخشد، ناقص است! او در حال خودكشي بود و مجدانه تلاش مي‌كرد دراين الهه حلول يابد ودر اوضاع و احوالي كه در اين نااميدي به سرمي‌برد، ناگهان غيبوبت لذت‌بخش هولناكي او را غافلگير ساخت. او در‌هنگام حدوث اين واقعه ديد كه معبد به‌طوركلي محو شد؛ سپس به جاي آن يك درياي معنوي قرار گرفت كه بر سر او جاري شد و وي را فرو بلعيد. او بلافاصله احساس خارجي خود را از دست داد و وجدان باطني در او بيدار شد؛ در نتيجه وجود «كالي» را درك كرد! و احساس كرد كه يك فيض وصف‌ناپذير از سعادت سراپاي او را فراگرفت و بعد از اين‌كه به اين جايگاه رسيد، «راما كريشنا» ناميده شد كه يك اسم مركب از نام دو الهه هندي است كه طبيعتاً غير از «كالي» و الهه‌هاي فراوان ديگر است!

راستي معناي همه اين‌ها چيست؟ درحقيقت مي‌توان گفت كه اين فردي خيالاتي است، به خرافه‌اي معتقد شده و تمام اعصاب و افكار خود را در اين راه فنا ساخته است. جهان، پروردگار واحدي به‌نام «الله» دارد كه پيام‌آوران خود را براي ما فرستاده و كتابهايش را براي ما نازل كرده است. خداوندي كه نه از كسي‌زاده و نه كسي از او زاييده شده است و هيچ همتا و همپايه‌اي ندارد، كسي يا چيزي مانند و شبيه او نيست، هيچ‌گاه به ذكوريت يا مونث بودن توصيف نمي‌شود، در هيچ انسان، حيوان يا جمادي هم حلول نمي‌كند:

فذلكم الله ربكم الحق فماذا بعد الحق الا الضلال

اين است خدا، پروردگار حقيقي شما و بعد از حقيقت جز گمراهي چيست؟

از اين گذشته خداوند براي بندگانش تكاليف آنان را در اعماق محدود و اهداف مشخصي توضيح داده كه تورات موسي، انجيل عيسي و سپس از آن‌ها قرآن‌محمد اين توضيحات را ثبت كرده است. ولي هندوئيسم اين خدا را نمي‌شناسد، براين كتاب‌ها نيز صحه نمي‌گذارد؛ از‌اين‌رو مي‌توان آن را يك دين‌زميني شرك‌آلود عاري از هر‌گونه تازگي، حق و راستي دانست. از‌اين‌رو هر‌چه صوفيان پيرو آن ، خود را به زجر و شكنجه بيندازند و هر‌چه درباره آفاقي كه از طريق رياضت‌هاي سخت و كشنده خود به آن رسيده‌اند سخن گفته شود، تصوفشان هيچ اعتباري ندارد.

از سوي ديگر از آن‌جا كه توحيد درنهاد مردم امري فطري است و تعدد نيز در ديانت هندي امري شايع است، تلاش و تمايل براي تلفيق و ايجاد سازگاري، به منطق پارساياني راه يافته كه مي‌كوشند به اين اطمينان برسند كه با وجود شرك‌ورزي خود، يكتا‌پرست و موحدند! به همين‌خاطر، راما كريشنا مي‌گويد: وقتي موجود اعلا را تمثل مي‌نمايم، به اين اعتبار كه او يك موجود سلبي است كه نه خلق مي‌كند و نه حفظ مي‌كند و نه غنايي مي‌بخشد، «براهمان» را فرا مي‌خوانم؛ يعني خداوند غير‌شخصي و هنگامي كه او را تمثل مي‌نمايم به اين اعتبار كه او ايجابي، خالق و حافظ است، «مابا يا كالي» را فرا مي‌خوانم؛ يعني خداي جداي قائم به ذات را با اين حال ايجاد تمايز ميان اين دو تمثل به معناي تفاوت بين اين دو نيست؛ زيرا خداي جدا و غير‌شخصي همان موجود مطلق است؛ درست مانند شير و سفيدي و الماس و درخشندگي؛ به‌طوري كه امكان تصور يكي بدون ديگري وجود ندارد. به همين صورت براهمان وكالي نيز يكي هستند!

اين در‌‌حالي‌ است كه اولي مذكر و ديگري مونث است. توصيف ما ازاين سخنان، بيهوده‌ بودن آن‌‌ها است. چراكه سياهي كلاغ، سفيدي شير، زرق و برق الماس و حرارت آتش، صفات ذات اين موجودات است و نمي‌توان صفت يك شيء را به عنوان يك ذات مستقل تصور كرد و سپس آن را خدا ناميد؛ به عنوان مثال وقتي فردي قد‌بلند يا خوش‌چهره است، نمي‌توان اين صفات را از او جدا كرد و آن‌ها را شخص ديگري دانست؛ همچنين نمي‌توان درصورت وجود ذوات متغاير و جدا از هم، آن‌ها را يك ذات واحد و يگانه تصور كرد.

دكتر محمد غلاب داستان راما كريشنا را با يك خرافات گستاخانه به پايان مي‌برد كه در اين‌جا آن را ذكر مي‌كنيم. چون به‌خاطر تجارب و عجايب، اين تصوف مشركانه حاوي دست‌درازي‌هايي كه مسيحيت و اسلام را در زير پر و بال خود مي‌گيرد. او مي‌گويد: وقتي راما كريشنا كم‌كم خود را از حالت غيبوبت مداوم جدا كرد، با رنج‌هاي انسانيت پليد مجرم يگانگي حاصل كرد. او در اين راه به حدي موفق شد كه وقتي دو ملوان از ملوانان كشتي‌هاي رود گنگ با يكديگر مشاجره مي‌كردند، او از شدت درد فرياد مي‌كشيد.

ازسوي ديگر، پس از بيداري از اين غيبوبت، يقين يافت كه همه اديان بزرگ به‌واسطه راه‌هاي مختلف، به خداي واحدي مي‌رسند و در پي اين يقين، بسيار علاقمند شد كه همه آن راه‌ها را بپيمايد؛ زيرا در نظر او فهم از عمل يا از تحقيق هدف جدا نيست.

البته او عملاً به تجربه‌كردن اين راه‌ها پرداخت و نخستين راهي كه پيمود، اسلام بود. اين امردر اواخر سال (1866م.) رخ داد و چند ماه به صورت يك صوفي مسلمان زندگي كرد و به همين حال ماند تا روزي كه يك شخص با سيمايي نوراني، رخساره‌اي جدي و ريشي سفيد بر او ظاهر شد؛ سپس به او نزديك شد و در وي متلاشي گشت. در همان حال دوباره به غيبوبت رفت. معناي اين سخن اين است كه اسلام او را به مطلق رساند!

هفت سال پس از اين حادثه، راما كريشنا به تجربه ديگري براي تحقيق درباره طريق مسيحيت پرداخت. اين بود كه سيماي مسيح براي او ظهور كرد، در او متلاشي شد و او دوباره مانند قبل در غيبوبت فرو رفت. البته به نظر من اين امر نوعي گيجي و سردرگمي فكري و آشوب رواني است. اكنون پس از تصوف هندي اندكي درباره تصوف مسيحي سخن مي‌گوييم. مسيحيت از اين حيث كه يك دين آسماني است، دربردارنده عقايد و عباداتي است كه آن را به صورت سرچشمه جوشاني براي پاك‌ترين عواطف و شريف‌ترين راه‌ها در‌مي‌آورد. زيرا خداوند انجيل را به‌قصد هدايت و نور نازل كرده است. عيسي (ع) با نيروي عظيمي از روحانيت و معنويت آمد تا حرص و قساوتي كه يهوديان در روي زمين بر جا گذاشته بودند، محو و نابود كند. شاگردان مخلص عيسي نيز مردماني پاك و دور از شهوات دنيا بودند و در دوستي مردم و تلاش براي كم كردن شر و اجراي خير، راه پيامبر خود را مي‌پيمودند. قرآن نيز آن‌ها را به اين شكل توصيف مي‌كند:

وجعلنا في القلوب الذين اتبعوه رأفه و رحمه

و در دل‌هاي كساني كه از او (عيسي) پيروي كردند، رأفت و رحمت نهاديم.

با اين‌حال ديني را سراغ نداريم كه مانند مسيحيت براي ورود افكار خارجي نرمش به خرج داده باشد! البته اگر اين تأثر در فروع شريعت بود، علاج آن چندان دشوار نبود؛ ولي متأسفانه اين امر در مفاهيم اعتقادي فراواني ريشه دوانده است.

در اين‌جا مي‌توان سيره قديس «برنار» را به عنوان الگويي از تصوف رايج مسيحي مورد بررسي قرار داد. دكتر محمد غلاب در اين‌باره مي‌گويد: برنار از همان بامداد حيات خود، ممتاز، روشنگر، فصيح و زبان‌آور بود. به عنوان مشاور پاپ اوجين‌سوم خدمت كرد، خطيب جنگ دوم صليبي و جهت دهنده آن در سال (1146م.) بود. مورخان درباره او مي‌گويند: روحش در زمينه تسليم شدن دربرابر احساسات شخصي ملتهب و افراطي بود؛ چراكه اعلام كرد همه فلسفه در «شناخت مسيح مصلوب» منحصر است يا فلسفه عبارت است از شناخت محبت خداوند به انسان‌ها؛ محبتي كه انسان را در نهايت به محبت خداوند مي‌كشاند.

زندگي صوفيانه مسيحي در نظر او در پيروي از راه نجاتي منحصر مي‌شود كه او آن را به اين صورت توصيف مي‌كند: عابد زاهد بايد در آغاز به تأمل در وجود خود، عالم و پس از آن خدا بپردازد تا نخست به شهودي دست‌يابد كه دقيقاً ادراك يقيني دور از هر‌گونه شك و ترديد است و در پايان به غيبوبتي برسد كه در آن روح خالي از خود نباشد و درنتيجه به مرتبه استمتاع از پيوند الاهي دست‌يابد. شايد اين احساس بنياد اصلي نظريه فنا باشد! چنين مي‌نمايد كه طريقه‌هاي صوفيانه در عالم مسيحيت چنان رو به‌ فزوني نهاد كه رجال كليسا را نگران ساخت چرا كه افكاري را در ميان توده مردم رواج مي‌دادند كه با مسيحيت در تضاد بود. اين بود كه علماي دلسوز مسيحي به فكر افتادند كه براي اين هرج‌و‌مرج، حد‌و‌حدودي تعيين كنند.

در‌اين‌باره به اين فكر افتادند كه تعريف دقيق جامع و مانعي براي تصوف قرار دهند تا ديگر كسي با الفاظ بازي نكند؛ درنتيجه اموري را به تصوف وارد كند كه از آن نيست و چيزهايي را از تصوف خارج كند كه جزء آن است.

ازجمله مشهورترين اين تعريفات، تعريفي است كه الاهي‌دان مشهور «امرسون» انجام داده و گفته است: تصوف عبارت است از ادراك واضح ذوقي از آن‌چه كه قبلاً از طريق انجيل به آن ايمان آورده شده است؛ به‌طوري كه اين معرفت بيش از آن كه از طريق تحقيق و پژوهش انساني صورت گرفته باشد، ناشي از زهد و پارسايي باشد و دراين‌صورت مي‌توان آن را روشي براي تأمل دانست كه مربوط به پيشرفت روحي است؛ يعني مي‌بيند و تذوق مي‌كند و سپس به پيوند با خدا مي‌انجامد.

ما دقيقاً حقيقت اين ارتباط با خدا را نمي‌دانيم. با‌اين‌حال هيچ‌ گاه خطا و اشتباه را تأييد نمي‌كنيم؛ هرچند اين خطا، با اخلاص، حرارت و زحمت فراواني بيان شود. عقيده توحيد كه پيامبران الاهي آن را اجرا و تعليم كردند، بدون شك حاوي هيچ‌گونه تعددي نيست. در‌حالي‌كه تصوف مسيحي‌اي كه از انجيل‌هاي كنوني گرفته شده است، يقيناً با حلول و تعدد درآميخته است. بديهي است خادمي كه فقط نزد اربابش نمي‌رود (بلكه نزد اربابان ديگر هم مي‌رود)، عملش قبول نمي‌شود؛ هرچند كمرش از رنج و زحمت زير بار كار خم و شكسته شود. بهتر از او خدمتكاري است كه خانه اربابش را مي‌داند؛ هرچند در اداي تكاليف خود كم تلاش مي‌كند.

خود من وقتي در زندگي پارسايان هند و ساير راهبان ديگر مي‌انديشيم كه عمر خود را وقف اين كار كرده و به تعبير دقيق خود را در اين راه فنا ساخته و از شهوات دنيا‌ كناره گرفته‌اند تا به هدف غايي خود دست يابند و عطش خود را از وجود معشوق خويش سيراب كنند، در انديشه‌اي حزين غرق مي‌شوم؛ چراكه اين كارها نيازمند وجود يك پايه‌عقلي درست و بستر شرعي مقبولي است تا همه اين ظرفيت‌هاي عاطفي هدر نرود.

ما به خوبي مي‌دانيم الحادي كه در حوزه‌هاي‌علم اقتصاد، سياست، هنر و ساير عرصه‌‌هاي تمدن جديد شيوع يافته است، از لرزش پايه‌هاي عقلي ديني پديد آمده كه اروپا به آن خو كرده و با اديان ديگر نيز انس و ارتباطي پيدا نكرده است.

پيش از بحث درباره ويژگي تصوف اسلامي، سخناني از «الكسيس كارل» پزشك ماهر و دانشمند با بصيرت را نقل مي‌كنيم كه مي‌گويد: احساس ديني به طور كلي از حيات و زندگي جديد ريشه‌كن شده است؛ همچنين فعاليت صوفيانه از بيشتر اديان رخت بر بسته است تا جايي كه حتي معناي آن فراموش شده است. احتمال مي‌رود كه تجاهلي از اين دست، مسئول فروپاشي كليسا‌ها است؛ زيرا قدرت دين براساس تمركز بر فعاليت عارفانه استوار است

هر‌چه باشد، احساس ديني هنوز هم براي عده‌اي از افراد، فعاليتي گريز‌ناپذير است چنان‌كه خود را در ميان اشخاصي كه تحصيلات عالي دارند نيز نمايان ساخته است. عجيب است كه ديرهاي بعضي اديان به جوانان پسر و دختري كه از طريق زهد و تصوف در جست‌و‌جوي جهان معنوي و روحي هستند و مي‌كوشند به اين عبادتگاه‌ها وارد شوند، سخت مي‌گيرد.

فعاليت ديني نيز مانند كارهاي ادبي جوانب مختلفي دارد. و در ساده‌ترين حالات خود از يك تمايل مبهم به قدرتي كه فراتر از اشكال مادي و عقلي جهان ما است تشكيل مي‌شود. اين كار نوعي نماز بدون بيان كلمات، جست‌و‌جوي جمالي ناب‌تر از زيبايي هنري و علمي است؛ زيرا دوست داشتن جمال و زيبايي به تصوف مي‌انجامد.

علاوه‌براين، عبارت‌هاي ديني با اشكال مختلف به هنر نزديك مي‌شوند؛ از‌اين‌رو به سادگي امكان تبديل آواز و ترانه به نماز وجود دارد. هنوز هم زيبايي و جمالي كه صوفيان به دنبال آن مي‌گردند، بيش از آرمان اعلايي كه هنرمندان در جست‌و‌جوي آنند، غنا و گستردگي دارد. زيبايي صوفيان شكلي ندارد و نمي‌توان با هيچ زباني آن را بيان كرد و در درون اشياي ديدني عالم پنهان است و كمتر خود را نمايان مي‌سازد. خواستار اعتلاي عقل به سوي ذات عاليه‌اي است كه مصدر همه اشياء است؛ به سوي قدرتي كه مركز همه قدرت‌ها است؛ به سوي خداوند جل‌‌جلاله.

از‌اين‌رو در تمام مراحل تاريخ و در ميان همه ملت‌ها افرادي وجود داشته‌اند كه از اين احساس عجيب در سطح عالي‌ برخوردارند. و تصوف مسيحي نيز بالاترين شكل فعاليت دين مسيحي است.

تصوف دربالاترين درجات خود حاوي يك هنر كاملاً متين و مستحكم و نظام دقيق متين است كه از زهد شروع مي‌شود؛ چرا كه محال است انسان بدون تمرين در زمينه زهد در مورد نعمت‌هاي اين دنيا وارد مملكت تصوف شود؛ همچنان كه محال است انساني بدون تمرينات بدني، ورزشكار شود.

و از آن‌جا كه تمرين‌هاي زاهدانه بسيار دشوار است، افراد انگشت شماري شجاعت كافي براي روي‌آوردن به تصوف را دارند. چون فردي كه عزم خود را جزم مي‌كند كه به اين سفر سخت برود، بايد متاع اين جهان و در پايان خودش را دور بيندازد و چه بسا بعد از اين مرحله هم بايد مدتي طولاني را در سايه شب روحي سپري كند و در‌حالي‌كه در جست‌‌‌و‌جوي اعتلاي روحي از جانب خالق خود است واز فساد نفس و بي‌بهر‌گي آن اندوهگين است، در راه پاكسازي حواس خود رنج مي‌كشد و اين اولين و تاريك‌ترين مرحله تصوف است و بدين‌شكل، صوفي وجود خودش را از خودش باز مي‌گيرد و خود را از خودش محروم مي‌سازد. و به اين صورت نمازش به تأمل تبديل مي‌شود و به حيات نوراني وارد مي‌شود. ولي نمي‌توان تجارب خود را باز‌گويد؛ زيرا عقلش به صورت رمز درآمده است.

در اين‌جا بايد اين نكته را توضيح دهيم كه خود نگارنده تعدادي از دانشمندان كيهان‌شناس و متخصص علوم‌جديد در غرب را مورد مطالعه قرار داد و سخنان روشن آنان را خواند و در پايان به اين يقين رسيد كه اين افراد به خداوند ايمان دارند و وجود و عظمت او را تصديق مي‌كنند و ذاتش را منزه مي‌دانند.

اين افراد شبيه «حنفا»‌ي عصر جاهليت هستند كه به شرك قوم خود پشت كردند، ولي راه‌يافتن ديني كه خلأ روحي، آنان را پر كند نشناختند؛ در نتيجه همواره در سايه هدايت طبع سالم و سجاياي استوار خود در جست‌‌وجوي راهي براي رسيدن به حقيقت بوده‌اند. تعداد علماي موحد غربي بسيار فراوان است و راه آوردن آنان به دايره ديني كه با مطالعات علمي آنان سازگار باشد و عطش روحي آنان را با آرامش و محبت سيراب سازد، خيلي آسان است:

الا بذكر الله تطمئن القلوب

آگاه باش كه با ياد خدا دلها آرامش مي‌يابد.

آن‌ چه غالباً براي علماي دين ناپسند است، دوستي‌دنيا، مال‌اندوزي و بي‌طراوتي جان آنان است كه مردم را از دين بيزار مي‌كند و آنان را از عبادت منصرف مي‌سازد؛ البته كار‌گزاران ديني منحرف، مجمع همه اين سيئاتند و قرآن درباره اين افراد فرموده است:

ان كثيرا من الاحبار والرهبان ليأكلون اموال الناس بالباطل و يصدون عن سبيل الله

بسياري از دانشمندان يهود و راهبان، اموال مردم را به ناروا مي‌خورند و آنان را از راه خدا باز مي‌دارند.

از همين‌جا تحصيلكردگان و روشنفكران به روش سلوكي زاهدان و پارسايان احترام مي‌گذارند؛ هر‌چند داراي خطا و اشتباه هم باشند و به بررسي تصوف و اقتباس از چشم‌انداز‌ها و مناظر آن مي‌پردازند. تنها به اين دليل كه در اين راه حرارتي وجود دارد كه آنان را سرمست و مدهوش مي‌سازد. در اين‌جا مي‌خواهيم كه به حق پاك و مبرا برسيم و از جوهر اسلام اموري را ارائه كنيم كه كافي و شافي باشد. البته در كتاب و سنت، سرچشمه‌هاي يقين زنده و اخلاص منزه وجود دارد، ولي مردم انواع زيبايي را دوست دارند و به جست‌وجوي آن‌ها مي‌پردازند.

وقتي كه جوانك‌ها براي استفاده از سرسبزي‌هاي باطراوت، هواي پاك، گل‌هاي سرمست كننده و بوهاي خوش به باغ و صحرا مي‌روند، روح‌هاي زيبايي‌پسندي كه در جست‌وجوي خير و طالب رضا و خرسندي هستند، در آيات قرآن و آثار پيامبر به خواسته خود نايل مي‌آيند؛ حقايقي كه عقل در برابر آن‌ها به سجده در‌مي‌‌‌‌‌‌‌‌‌آيد و سينه در لباسي از ادب متعالي و شايان براي آن گشاده مي‌گردد، اخلاص و ولاي الاهي را بنيان مي‌نهند.

تصوف اسلامي در حالت مقبول خود، چيزي جز پيوند بيشتر با خدا ، اعتصام به او و ناليدن در پيشگاه او نيست. اين فضل چشمگير، عابد را به صورت كسي درمي‌آورد كه عاشق نماز، مونس‌ روزه، انفاق‌كننده مال، آراسته از فضايل، پيراسته از رذايل، فراري از دنيا، مدافع حق، امر به معروف، ناهي از منكر، كم‌كننده خواسته‌هاي نفس و فراتر از دنيا‌زدگي است؛ چنان‌كه خود را در راه خدمت به امت اسلامي و ابلاغ رسالت وهدايت خلق فدا مي‌كند و همه شعبه‌ها و نشانه‌هاي ايمان را در وجود خود و اطرافش عملي مي‌سازد.

ممكن است گفته شود كه آن‌چه گفته شد، خواسته‌هاي اسلام از هر مسلماني است؛ از اين‌رو دليلي براي تخصيص آن به يك گروه خاص وجود ندارد. در جواب‌ مي‌توان گفت: در اين‌جا هيچ‌گونه تخصيصي وجود ندارد، بلكه مساله، تفاوت مردم در‌زمينه سبقت‌گيري، ميانه‌روي و ملاحظه‌كاري است؛ همچنين تفاوت آن‌ها در كنترل عاطفه يا تسليم شدن در برابر آن است. در اين‌جا مثالي آورده مي‌شود: انس‌بن‌نضر تصميم گرفت كه در جنگ احد شركت كند، ولي در‌حالي به اين جنگ رسيد كه مسلمانان در بدترين حالت بودند؛ يعني به قصد فرار از كوه بالا مي‌رفتند و مشركان پيروز‌مندانه در حال گشتن، آن‌ها را دنبال مي‌كردند. بايد ديد كه انس در اين حالت، به تنهايي چه كاري بايد انجام مي‌داد؟ او هرگز نمي‌توانست اين حادثه غم‌انگيز را تغيير دهد، ولي او به مقابله با كفار پرداخت و خود را در بطن مرگ انداخت و فرياد برمي‌آورد: من بوي بهشت را از وراي احد احساس مي‌كنم! و پس از چندي جسد اين شهيد در ميان شمشيرهاي دشمن پاره‌پاره شد. ياران پيامبر ديدند كه اين آيه نازل شد:

من المومنين رجال صدقوا ما عاهدوا الله عليه فمنهم من قضي نحبه و منهم من ينتظر و ما بدلوا تبديلا

دسته‌اي از مومنان رجالي هستند كه به آن‌چه با خدا عهد بستند صادقانه وفا كردند. برخي از آنان به شهادت رسيدند و برخي از آن‌ها در (همين) انتظارند و (هرگز عقيده خود را) تبديل نكردند.

انس مي‌توانست در آن لحظه از رويارويي با دشمن پرهيز كند و منتظر فرصت بهتري باشد. مي‌توانست بازگردد و با خود بگويد:

خداوند مي‌داند كه من مبارزه با آنان را زماني ترك كردم

كه با شمشيرها و تيغ‌هاي بيشتر بر اسبم تاختند

وبوي مرگ را از جانب آنان احساس كردم

و دانستم كه اگر با آنان به جنگ بپردازم

كشته مي‌شوم و كشتن من ضرري به دشمن نمي‌رساند.

البته اين عذري مقبول و سياستي درست است، ولي او از اين كار سر باز زد.

تصوف اوليه اسلامي در فضايي از عاطفه خروشان و قلبي آكنده از محبت خدا و رسول او به دنيا آمد، بي‌آنكه چنين نامي برخود نهاده باشد؛ از اين‌رو هيچ عاقلي تصور نمي‌كند كه از اين مسلك از حوزه كتاب و سنت خارج شود.

با اين‌حال عاطفه انساني در هر جا و زماني، داراي لرزش‌ها و لغزش‌هايي است كه بايد كنترل شود. البته علماي اسلامي از قديم به اين‌گونه اهتزازات در اين حوزه پي‌برده و اثبات كرده‌اند كه هر‌گونه انحرافي هر‌چند به اندازه يك پركاه از كتاب خدا وسنت عصيان است و هركس چنين كند، از صراط‌مستقيم باز مي‌ماند. چنان كه پيدا است، عنوان تصوف در سده دوم هجري پديدار شد و اين افراد قبل از آن زاهد ناميده مي‌شدند.

غزالي در تعريف تصوف مي‌گويد: «خالي كردن قلب براي خداوند متعال و كوچك‌شمردن ماسواي او.»

عبدالقادر گيلاني در كتاب «الفتح الرباني» مي‌گويد: «صوفي كسي است كه باطن و ظاهر او بر اثر پيروي از كتاب خداوند عز‌و‌جل و سنت پيامبرش (ص) صفا يافته باشد.

جنيد كه سيد متصوفه ناميده مي‌شود مي‌گويد: «همه راه‌ها جز طريق كسي‌كه از حضرت رسول (ص) پيروي كند، بسته است كسي‌كه قرآن را حفظ نكند و حديث ننويسد، در اين علم (تصوف) از او پيروي نمي‌شود؛ زيرا علم و مسلك ما مقيد به كتاب و سنت است.»

بايزيد بسطامي به يكي از يارانش گفت: «بيا به ديدار شخصي برويم كه خود را به عنوان اهل ولايت مشهور كرده است؛ البته اين شخص به زهد و پارسايي مشهور بود. وقتي از خانه‌اش خارج شد و به مسجد رفت، آب‌دهان خود را به طرف قبله انداخت، بايزيد برگشت و حتي به او سلام نكرد و گفت: اين مرد يكي از آداب رسول‌الله (ص) را رعايت نمي‌كند، چگونه ممكن است در مورد آن‌چه ادعا مي‌كند، امين باشد؟

او گفته است: اگر ديديد كه يك انسان كراماتي دارد كه مي‌تواند در هوا بپرد، فريفته او نشويد تا ببينيد در حال امر و نهي، حفظ حدود و انجام دادن امور شرعي چگونه است»

ابوسليمان داراني گفته است: « چه‌بسا روزهاي متمادي در قلبم يكي از نكات صوفيان مي‌افتد، ولي جز با گواهي دو شاهد عادل، يعني كتاب و سنت، هيچ چيزي از آن را نمي‌پذيرم.»

ذوالنون مصري گفته است: «از جمله نشانه‌هاي دوستدار خداوند سبحان، پيروي از رسول‌الله (ص) در افعال، اخلاق، اوامر، و سنت‌ها است.»

بشر حافي هم گفته است: «پيامبر (ص) را در خواب ديدم. فرمودند: اي بشر مي‌داني خداوند چرا تو را از نزديكانت بالاتر قرار داد، عرض كردم: نه. فرمودند: به‌خاطر پيروي تو از سنت من و خدمت صالحان، خيرخواهي دوستان و محبت به ياران و خاندان من. اين چيزي است كه تو را به مرتبه ابرار رسانده است.»

ابوسعيد خراز نيز گفته است: هر‌گونه فيض باطني كه ظاهر دين با آن مخالف باشد، باطل است. شيخ عبدالقادر گيلاني نيز گفته است: «همه اوليا جز از كلام خداوند عزو‌جل و سنت پيامبرش (ص) ياري نمي‌گيرند و جز به ظاهر اين دو عمل نمي‌كنند.

شيخ محي‌الدين نيز در ابياتي كه با آن باب 308 فتوحات مكيه را آغاز كرده است مي‌گويد:

« نجات نفس در شريعت است.

پس انساني نباش كه در ابتدا چيزهايي را ديد، سپس از آن‌ها محروم شد.

در امور كشفي به شريعت چنگ بزن.

چرا كه بندگاني كه اين كار را كردند، خير فراواني حاصل نمودند.

هر عملي كه شريعت شاهد آن باشد و به‌درستي آن گواهي دهد،

آن علم است و به آن دست درآويز.»

با اين حال تصوف پس از طي مراحلي، با ناخالصي‌هاي فراواني درآميخت و تقريباً همان افكاري كه از طريق چند‌گانه‌پرستي هندي به آيين مسيحيت راه‌يافته بود، به حوزه آن نيز راه پيدا كرد تا جايي‌كه عده‌اي به‌خاطر كثرت اين امور دخيله و باطل ترجيح دادند از همه اين ميراث رو‌گرداني كنند. در‌حالي‌كه انصاف اقتضا‌ مي‌كند كه بايد در اين باره تحقيق كرد و پليد را از پاك جدا ساخت.

اين هم به‌خاطر اين است كه ما در ساير علوم ديني علمي را نمي‌يابيم كه به تربيت قلبي، و بيدار‌سازي عاطفي نفس انساني بپردازد؛ در‌حالي‌كه اسلام از اين جنبه (عاطفي) نيز بي‌نياز نيست.

بنده محققاني را در حوزه دين مي‌شناسم كه در علوم مختلف آن بسيار چيره‌دست و ماهرند، ولي قلوب آنان خالي است و در باطن آنان جز غرايز عوام و خواسته‌هاي دنيوي جريان ندارد و بديهي است كه دين با زبان اين‌گونه افراد سودي نمي‌برد، مگر آن‌كه قلوبشان زنده شود و همانند جنب‌و‌جوش زمين در زمان روييدن، از ياد و پرواي الاهي به جنبش در آيند.

منبع

الغزالي، محمد: ركائز الايمان بين العقل و القلب، صص 138-151، الطبعه الرابعه، دارالقلم دمشق (سوريه) و دارالشاميه بيروت (لبنان)، 1999م.

*. نويسنده

**. مترجم

. مولف مرحوم در اين‌ باره از زبان عربي و جابه‌جايي علايم فاعل و مفعول مثال آورده است.

. Roman Rolland (1866-1944:) مترجم

. Rabin dranath Tagor (1821 - 1941 مترجم (م

. يونس (10): 32

. حديد (57): 27.

. Alecxis Carrel. (1873 - 1944م) مترجم

. رعد (13): 28.

. توبه (9): 34.

. احزاب (33): 23.

/ 1