نگاهيگذرا به دايرة المعارف يهود، يهوديت و صهيونيسم
زاهد ويسي
نام كتاب: دايرة المعارف يهود، يهوديت و صهيونيسم
نويسنده: دكتر عبدالوهاب المسيري
نوبت چاپ: يكم
تاريخ انتشار: (2004 م.)
اشاره
صهيونيسم بهعنوان يك مكتب، ايدئولوژي، دين يا هر اسم و ايسم ديگري كه باشد، بدون ترديد يكي از جنجالبرانگيزترين اموري است كه تاريخ بشر به خود ديده است. هم دوستان، هواداران و پيروانش را به خود مشغول كرده، هم دامنگير افراد و جماعتهاي ديگر شدهاست. عدهاي ريشههاي آن را در تاريخهاي دور و دراز ميجويند و پارهاي آن را امري مستحدث و نوپيدا برميشمارند. برخي آن را ضرورتي تاريخي قلمداد ميكنند و بعضي آن را جعل ناموزون و غدة سرطاني بهشمار ميآورند. خود آن نيز از يكسو چنگال تعلق به خاك، زمين و جغرافيا دوختهاست و ازسويي ادعا ميكند كه بهسوي هفت آسمان بال گشوده و امت برگزيدة خداوند و دربردارندة روح ممتاز اوست. از يكسو براي عدهاي از سرگردانهاي تاريخ و جماعتهاي پراكنده، منادي صلح، صفا و بازگشت به روزهاي خوش گذشته است و ازسويديگر براي دستة ديگري از انسانها، حامل پيام مرگ، نابودي، آوارگي، سرگرداني، خانه بهدوشي و ويلاني است.
از جانبي ادعاي ذلت، زبوني، انزواي هميشگي و زندگي مجبورانه در بيشتر برهههاي تاريخ ميكند و از جانبي ديگر مدعي قدرت فراتر از حد بشر و داشتن دستهاي پنهاني است كه حوادث و امور جاري را در بستري غير از حوزة معمول و متعارف سوق ميدهد.
با آنكه در حقيقت «اينچنين شيري، خدا هم نافريد»، اكنون تعجب در اين است كه چگونه چنين موجودي كه هيچ يك از اعضا و جوارح آن با يكديگر همخواني ندارد، نهتنها توانسته است زنده بماند، بلكه زندگاني ديگران را نيز به خطر اندازد.
از اينرو است كه بررسي دقيق جوانب و جلوههاي گوناگون و متضاد اين پديدة منحصربهفرد، حتي بهعنوان يك موضوع علمي، كاري بس دشوار و شايد غيرممكن جلوه كند. قضيه هنگامي حساسيتي ويژه مييابد كه پژوهشگر و انديشمندي كه قصد بررسي و تحقيق دربارة آن را دارد، يكي از طعمهها يا قربانيان آن باشد؛ زيرا از يكسو متهم است كه در بررسي و تحقيق خود، به شكل آگاهانه و عمدي، از يكي از طرفين موضوع ــ كه خودش يكي از آنها است ـــ طرفداري كرده وتا حد سوءنيت نيز پيشرفته است و ممكن است بسياري از اموري را كه دربارة موضوع مورد تحقيق خود بيان كرده است، از اساس وجود خارجي نداشته، بلكه تراوشهاي دروني محقق باشد و…
ازسويديگر قربانيان و طعمههاي مذبوح و دردكشيدة اين مار هزارسر، بر اين باورند كه اگر كسي بتواند اين غدة نحس و بدخيم را بشناسد و از طبيعت و درون آن به شكل عيني خبر دهد، فقط آنها هستند و ديگراني كه از بيرون به بررسي آن ميپردازند، فقط كالبد و ظاهر آن را ميبينند كه ممكن است براي سرپوشگذاشتن بر نهانيهاي سمي و كشندة خود، آن را خوشخط و خال جلوه دهند. حقيقت اين است كه تاكنون نيز چنين كردهاند.
از آنچه گذشت معلوم ميشود كه آنچه امروزه بشريت و بهشكل ويژه، مسلمانان از دست اين ظلم واقع شده و جنايت مسري ميكشند، امري است كه وجدان طبيعي و دست نخوردة هر انساني را به درد ميآورد و دستكم در درون او، موج خروشان نفرت و بيزاري از آن را به جنبش درميآورد. بااينحال، كاملاً آشكار است كه براي مهار اين سيل بنيان كن و توفنده، تنها نفرت و انزجار كافي نيست و بايد فرياد حقطلبانة قربانيان اين هيولاي خونآشام را بهصورت مشتي آهنين و سلاحي آماده سرداد تا بدينترتيب گوشهاي از اين ظلم واقع شده را از ميان برد و از استمرار آن جلوگيري كرد.
در اين راستا مسلمانان در صف مقدم قرار دارند و ناگزيرند رسالت رهاييبخش خود را مانند گذشته انجام دهند. بديهي است كه در اين راه دشواريها و ناگواريهاي فراواني وجود دارد؛ ازاينرو راهكارها و رهيافتهاي گوناگوني مورد نياز است كه در هر زمان و مكاني، نوع خاصي از آنها را بايد بهكار بست.
شناخت اين موجود، بهشكلي دقيق و عالمانه، نخستين گام و بلكه مهمترين اقدام لازم دراينباره است؛ بهگونهاي كه اين علم بتواند از يكسو نيات، خصايل، امكانها، توانمنديها و درمجموع ذات و ماهيت اين موجود را شناسايي كند و ازسويديگر بتواند آمال، مقاصد و خواستههاي ما را از سطح آه و آرزو به سطحي عملي و كارساز بكشاند. در اين صورت اميد ميرود با اين اقدام آگاهانه، راهي بهسوي روشنايي باز شود وامكان برداشتن گامهاي استوار و مؤثر فراهم آيد.
كتابي كه قصد بررسي اجمالي آن را داريم، يكي از مهمترين و اساسيترين اقدامهاي عالمانهاي است كه در اين راستا صورت گرفته است و به يقين ميتوان گفت تنها كتاب جامع، مفيد و عالمانهاي است كه به دور از هرگونه قضاوت ابتدايي و پيش از محاكمه، همة جوانب و جلوههاي پيدا و پنهان اين شير بييال و دُم را بهصورت مسلط و قاطع تجزيه و تحليل نموده و ويژگيها و مراتب ذاتي و وجودي آن را با دقتي خاص نمايان ساخته است و بديهي است كه موضوعي با اين همه ابهام و ايهام، نيازمند چنين كاري آگاهانه و مهم است؛ بهويژه آنكه خود ايشان و ساير مسلمانان هم عقيدهاش، هدف اصلي تيرهاي مسموم اين ديو ناپيدا و موجود هستند.
«دكتر عبدالوهاب المسيري»، نويسندهاي عرب است كه به تمدن مدرن غربي و اعضاي جماعتهاي يهودي در جهان توجه ويژهاي دارد. وي در سال 1938م. در دمنهور (البحيرة) متولد شده و هماكنون در دانشگاه عينشمس (دانشكدة دختران) مشغول تدريس ادبيات انگليسي و تطبيقي است. به دريافت چندين جايزة مهم، ازجمله جايزة «العويس» بهسبب پژوهشهاي انساني و رو به آينده در سال 2002 م. نايل آمد. ايشان چندين پژوهش مهم درزمينة صهيونيسم، تاريخ تمدن و نقد ادبي انجام دادهاست كه به چند مورد از آنها اشاره ميشود:
•دايرة المعارف مفاهيم و اصطلاحات صهيونيستي؛ با نگاهي انتقادي
(قاهره 1975م.)
•ايدئولوژي صهيونيسم: بررسي يك حالت در جامعهشناسي معرفت
(كويت 1988 م.)
• انتفاضة فلسطين و بحران صهيونيسم: پژوهشي در ادراك و كرامت
(واشنگتن 1988م.)
• كاذيب صهيونيستي از آغاز اسكان تا انتفاضة مسجدالأقصا (قاهره 2001 م.)
• فلسطين بوده و خواهد بود: موضوعات اساسي شعر مقاومت فلسطيني
1960 ـــ 1982 (قاهره 2001 م.)
• جماعتهاي مزدور يهودي: الگوي تفسيري جديد (قاهره 2002 م.)
• فروپاشي اسرائيل از درون (قاهره 2002 م.)
• از انتفاضه تا جنگ آزاديبخش فلسطيني: اثر انتفاضه بر كيان صهيونيسم
(قاهره 003 2 م.)
• پروتوكولها، يهوديت و صهيونيسم (قاهره 2003 م.)
• دايرةالمعارف مختصر دو جلدياي كه در اين نوشتار به توضيح آن ميپردازيم.
افزون بر موارد يادشده ايشان داراي دهها مقاله درزمينة شعر انگليسي و امريكايي، تمدن مدرن غربي و جنگ عرب و اسرائيل، همچنين دايرةالمعارف بزرگ هشت جلدي يهود، يهوديت و صهيونيسم است كه در سال 1999 م. در قاهره چاپ و منتشر شده است و دايرةالمعارف مختصر، خلاصة كامل آن است كه ازسوي خود ايشان صورت گرفته است.
دايرةالمعارف يهود، يهوديت و صهيونيسم
اين دايرةالمعارف در دو جلد و هركدام از آنها به سه بخش تقسيم شدهاست كه بهصورت ذيل بيان ميشود:
جلد يكم:
• بخش يكم: نگاه به جماعتهاي يهودي و مسائل مربوط به آن.
• بخش دوم: فرهنگ جماعتهاي يهودي.
• بخش سوم: تاريخ جماعتهاي يهودي.
جلد دوم:
• بخش يكم: يهوديت، مفاهيم و فرق آن.
• بخش دوم: صهيونيسم.
• بخش سوم: اسرائيل؛ سرزمين دلخواه صهيونيسم.
در آغاز هر جلد، يك فهرست موضوعي شامل اجزا، موضوعات و مدخلها آمده و چنان بهشكل منطقي مرتب شدهاست كه ميتوان كل دايرةالمعارف را بهعنوان يك كتاب، مورد مطالعه قرار داد.
هر بخش در بردارندة چند موضوع و هر موضوع در بردارندة چند مدخل است كه هريك به مطلب معيني اختصاص دارد و بهاينصورت بيان ميشود:
جلد يكم:
• بخش يكم: 21 موضوع، 170 مدخل.
• خش دوم: 15 موضوع، 99 مدخل.
• بخش سوم: 18 موضوع، 192 مدخل.
جلد دوم:
• بخش يكم: 22 موضوع، 215 مدخل.
• بخش دوم: 22 موضوع، 151 مدخل.
• بخش سوم: 15 موضوع، 159 مدخل.
بدين ترتيب، كتاب حاضر داراي يكصد و چهارده موضوع و حدود يكهزار مدخل است. از اينرو در اينجا براي اختصار، صرفاً موضوعات هر جلد به ترتيب ذكر ميشود و از بيان مدخلها يا تفصيل مطالب پرهيز ميشود:
جلد يكم
• بخشيكم: مسألة جوهر يهودي، وحدت يهودي و نفوذ يهودي؛ مسألة نبوغ و بزه يهودي، انزوا و خصوصي بودن يهودي، تبعيدگاه و بازگشت يا مهاجرتها و پراكندگي؟ مهاجرتها و پراكندگي اعضاي جماعتهاي يهودي، جماعتهاي اساسي يهودي، جماعتهاي منقرض شده و حاشيهاي يهودي، مسألة هويت يهودي، يهود و جماعتهاي يهودي، مسألة تعريف، تعداد، جماعتهاي مزدور (كارگزار) يهودي، جماعتهاي مزدور مسلح، سكناگزين و مالي يهودي، اقنان و يهوديهاي كاخ؛ مسألة مرزي و حاشيهاي بودن؛ مسألة يهودستيزي، پارهاي تجليات تعين يافته از يهودستيزي، يهودستيزي و طرفداري از آنها، نابودسازي نازيسم و تمدن مدرن غربي، پارهاي مسائل مربوط به نابودسازي يهوديان اروپا ازسوي نازيسم، مسألة تعاون ميان پارهاي از اعضاي جماعتهاي يهود و نازيها.
• بخش دوم: از نوسازي به پست مدرنيسم، سكولاريسم و امپرياليسم و اعضاي جماعتهاي يهودي، نوسازي و اعضاي جماعتهاي يهودي، آزادسازي و روشنگري، سرمايهداري و جماعتهاي يهودي، سوسياليسم و جماعتهاي يهودي، فرهنگهاي جماعتهاي يهودي، فولكور (غذاها و لباسها)ي جماعتهاي يهودي، هنرهاي جماعتهاي يهودي، ادبيات يهودي و صهيونيستي، ادبيات مكتوب به زبان عبري، لهجههاي اعضاي جماعتهاي يهودي و زبان آنها؛ متفكران و فيلسوفان اعضاي جماعتهاي يهودي، جامعهشناسي، روانشناسي و جماعتهاي يهودي، تربيت و تعليم نزد جماعتهاي يهودي.
• بخش سوم: مسألة تاريخ يهودي، خودمختاري، خاور نزديك قديم، عبرانيها، عصر آبا و قاضيان، پرستش يسرائيل و هيكل، تواريخ مماليك عبراني، خاور نزديك قديم قبل از گسترش اسلام و پس از آن، فئوداليسم غربي و ريشههاي مسألة يهود، فرانسه و امپراتوري مسيحي بيزانس، انگلستان، آلمان، اتريش،هلند و ايتاليا، يهوديان يديش: لهستان، اوكراين، روماني و مجارستان، روسية تزاري، اتحاد جماهير شوروي، ايالات متحدة امريكا.
جلد دوم
• بخشيكم: مسألة عقيدة يهودي، مفاهيم، عقايد و كتابهاي ديني يهودي، يهوديت خاخامي (تلمودي)، كابالا، شعاير، بيگانگان و طهارت، معبد يهودي، خاخام، نمازها و ادعيه، خانواده، تقويم و اعياد، انديشة اخروي، ماشيح و مشيحانيسم، فرقههاي يهودي (تا قرن يكم ميلادي)، يهوديت و اسلام، يهوديت و مسيحيت، حسيديه، يهوديت اصلاحگرا، يهوديت ارتودكس، يهوديت محافظهكار، تجديد يهوديت و سكولاريزاسيون آن، يهوديت و اعضاي جماعتهاي يهودي و پست مدرنيسم؛ عبادتهاي جديد.
• بخش دوم: تعريف صهيونيسم، جريانهاي صهيونيستي، پيمان بيصدا ميان تمدن غربي و حركت صهيونيسم، گفتمان زيركانة صهيونيستي، تاريخ صهيونيسم، صهيونيسم غير از يهوديت مسيحي، صهيونيسم غير از يهوديت سكولار، صهيونيسم سكنا دهنده، صهيونيسم سكناگزين (بهشكل عملي)، تئودور هرتزل، صهيونيسم سياسي، صهيونيسم عام (يا صهيونيسم عمومي)، صهيونيسم كارگري، صهيونيسم قومي ديني، صهيونيسم قومي سكولاريستي، تلاشهايي براي تنگ كردن دايرة صهيونيسم، سازمان جهاني صهيونيسم، لوبي يهودي و صهيونيستي، حركت صهيونيستي در ايالات متحدة امريكا، ماليات صهيونيستي، صهيونيسم، اسرائيل و جماعتهاي يهودي جهان، موضع يهوديت در برابر صهيونيسم؛
• بخش سوم: مسألة هموارسازي، دولت كارگزار صهيونيستي، استعمار سكناگزين صهيونيستي، جايگزين شدن استعمار سكناگزين صهيونيستي، كوچاندن و مهاجرت سكناگزين، نژادپرستي صهيونيسم، ترورسيم صهيونيسم تا سال (1948 م.) تروريسم اسرائيلي از سال (1948 م.) سكناگزيدن و اقتصاد، توسعة جغرافيايي يا سيطرة اقتصادي؟، نظام سياسي اسرائيل، نظرية امنيت، بحران صهيونيسم، مسألة اسرائيل و فلسطين.
در آغاز جلد يكم، مفاهيم و مصطلحات اساسي، بهصورت موضوعي و برحسب تسلسل منطقي آنها ثبت و توضيح داده شدهاست. اهميت اين مسأله به حدي است كه مؤلف از خواننده ميخواهد قبل از مطالعة دايرة المعارف يا بهرهبرداري از آن، اين بخش را با دقت و توجه كامل مطالعه كند؛ زيرا به گفتة خود ايشان، اين قسمت، حوزة نظريِ همة مدخلهاي دايرة المعارف را تشكيل ميدهد. در اين بخش براي استفادة آسان، نخست همة مفاهيم و مصطلحات بهصورت الفبايي فهرست شدهاند و در كنار هريك از آنها، شمارهاي گذاشته شدهاست تا خواننده با كمك آن بتواند در بخش ثبت موضوعي، اصطلاح يا مفهوم موردنظر را به سادگي بيابد؛ براي نمونه اصطلاحِ «طبيعت / ماده» در بخش ثبت الفبايي در ذيل حرف «ط» آمده و در كنار آن، شمارة 13 گذاشته شدهاست؛ ازاينرو خواننده براي آگاهي از اطلاعات موجود دربارة اين اصطلاح يا مفهوم، به شمارة 13 موجود در بخش ثبت موضوعي مراجعه ميكند. در پايان جلد دوم نيز فهرست الفبايي همة مدخلهاي دايرة المعارف بيان شده است.
روش و رويكرد دايرةالمعارف
با نگاهي گذرا و اجمالي به فهرست مطالب و مندرجات اين دايرةالمعارف چنين برميآيد كه مؤلف قصد تاريخنگاري يهوديت و صهيونيسم را نداشته و نخواسته است با در كنار هم قراردادن مطالب و موضوعات اخباري يا حتي ارائة آمار و ارقام گوناگون، كتابي گزارشگونه و سطحي پديد آورد؛ بلكه كوشيده است تا با بررسي عميق و تفضيلي موضوعات و مفاهيمي كه در ذات وحاق يهوديت و صهيونيسم وجود دارد يا در زمرة لوازم و لواحق گريزناپذير آندو ميگنجد، به نوعي راه شناخت علمي و كندوكاو در لايههاي گوناگون موضوع مورد بحث را هموار كند، زيرا همانگونه كه گفته شد، قصد ارائه گزارش توصيفي ندارد و اگر هم در پارهاي موارد به مسائل تاريخي، آمار، شخصيتهاي مورد اعتقاد يهوديت و صهيونيسم و … از اين قبيل ميپردازد، به قطع قصد دارد تئوري موردنظر خود را ـــ آنچنان كه ذاتي يهوديت و صهيونيسم ميداند ـــ در عالم واقع نيز تحقق يافته و بهصورت عيني به خواننده نشان دهد.
از اينرو اين دايرةالمعارف، كاري معرفت شناسانه است و آنچه دربارة يهود، يهوديت و صهيونيسم ميآيد، بهطور دقيق به معناي تحققدادن و اجراي عملي الگوها و روشهايي است كه در اين دايرةالمعارف بهكار گرفته شده است.
الگوهاي تفسيري اساسي
اين دايرةالمعارف براساس سه الگوي اصلي تفسيري بنا شده است؛ زيرا بهصورت عملي بر يك حالت مشخص، يعني جماعتهاي يهودي از زمان ظهور خود تاكنون آزمايش شده است؛ الگوهاي مذكور عبارتند از: سكولاريسم امپرياليستي فراگير (شامل)، حلولگرايي كموني وحدت انگار، جماعتهاي مزدور (كارگزار).
ارتباط اين الگوها با يكديگر در سطحي معقول است و ميكوشد يهود، يهوديت و صهيونيسم را بهعنوان يك حالت معين و خاص در سياق انساني جهاني قرار دهد؛ بهعبارت ديگر ميكوشد يهود، يهوديت و صهيونيسم را يك حالت معين و مشخص قلمداد كند، نه يك امر مطلق. بااينحال الگوي تحليلي ميكوشد چشماندازهاي منحصر به فرد و خاص پديدههاي يهوديت و صهيونيسم را از قلم نيندازد. اينك خلاصهوار اين سه الگوي تفسيري بيان ميشود:
الف. رويكرد سكولاريستي امپرياليستي فراگير (شامل)
اين رويكرد، تاريخ جديد غربي را از زمان رنسانس منعكس ميكند؛ يعني تاريخ نوسازي، غربيسازي و سكولاريزاسيون جزئي و شامل، مشكلات مرتبط با دولت سكولاريستي قومي، امپرياليسم فراگير و …
اين الگو از الگوي «جماعتهاي كارگزار»، داراي وسعت و عموميت بيشتري است؛ زيرا يهوديان را صرفاً در سياق اقليتها قرار نميدهد؛ بلكه آنها را در سياق و ساختار تمدن امپرياليستي غربي ـــ كه بر سراسر جهان سيطره يافت ـــ ميگنجاند كه اعضاي جماعتهاي يهودي نيز در بطن آن قرار داشت.
نويسنده دراينباره بر مرجعيت فلسفة غربي كه اشكال تك ساحتي مادي، بهويژه گرايشهاي فكري روشنگري نظير: داروينيسم، فرويديسم، ماركسيسم، نيچهگرايي، اگزيستانسياليسم، پوزيتيويسم و … تكيه ميكند كه سيطرة سكولاريسم امپرياليستي فراگير را علم كرده است و آن را جهت ميدهد و رفتهرفته انسان را دربرابر منطق عدد، مقدار و منفعت رام ميكند و مؤلف اين الگو را دربارة يهود بهصورت عملي تطبيق دادهاست؛ به اين اعتبار كه آنان، حالت مشخصي را تشكيل ميدهند: يك اقليت قومي ديني كه در عصر سكولاريسم فراگير زندگي ميكنند.
ازاينرو يهودي بهعنوان يك انسان غربي مدرن سر برميآورد و اتفاقهايي كه براي او پديد ميآيد، (اختلاط، سكولاريزه شدن، از بين رفتن و …) همان چيزي است كه در عصر جديد براي ميليونها نفر اتفاق ميافتد؛ ازاينرو نويسنده، نسلكشي يهوديان اروپا ازسوي نازيها را در سياق عام تمدن غربي قرار ميدهد؛ به اين اعتبار كه اين تمدن سكولار، قدرت را ميستايد و مصلحت خود را معيار واحد و تنها معيار موجود براي حكم دربارة پديدهها قرارميدهد. به اين عنوان كه اين تمدن، امپرياليستي نژادگرا و خود محور است (و به ديگر (جز من) صرفاً بهعنون يك مادة مورد استعمال نگاه ميكند؛ ازاينرو چنانكه هيتلر دربارة اروپاي شرقي با عباراتي نظير: «سرزمين بكر» يا «صحراي مهجور» سخن ميگويد، صهيونيستها نيز از «ملت بيسرزمين» و «سرزمينبيملت» سخن ميگويند. آدمسوزي و نسلكشي نازيها، از كارافتادهها، كودكان، معلولان، كمونيستها، اسراي جنگي، و گاه زخميها و مجروحان آلماني و نيز يهوديان را دربرگرفت؛ بهعبارتديگر يهوديان جزئي از موضع عام نازيها در مورد همه كساني بودند كه ضدنازيها بهشمار ميآمدند و اين همان منطقي است كه اروپاي استعماري را به حركت درآورد تا ميليونها انسان افريقايي سرخپوست را به بردگي كشاند و آنها را از بين ببرد؛ حتي آن را نيز توجيه كرد؛ ازاينرو اين حرف درست است كه ميگويند: اگر هرتزل، ماركس صهيونيستها است (نظريهپرداز)؛ هيتلر، لنين آنها است؛ (يعني كسي كه آن را به يك واقعيت سياسي تبديل كرد).
ب. حلولگرايي كموني وحدتانگار
اين رويكرد اعتقاد دارد كه خداوند در جهان حلول كرده و با آن يكي شده است؛ بهشكلي كه ديگر نميتواند از آن گذار كند؛ ازاينرو خدا، انسان و طبيعت بهصورت يك شيء واحد درآمدهاند و همة امور دوگانه و مزدوج نظير: خالق و مخلوق، انسان و طبيعت، كل و جزء، عام وخاص از بين رفته است تا به اينصورت، يكجانبگي كوني مادي به مرحلة ظهور رسد. يك جانبگياي كه تنها به خودش، يعني به آنچه در او حلول كرده است، ايمان دارد؛ نه به چيزي خارج از خود.
در اين دايرةالمعارف، اين الگو در برابر الگوي «توحيد و گذار» قرار ميگيرد و عقايد مشركانه چنين توصيف ميشود: عقايدي هستند كه ميكوشند خدايان را از آسمان به زمين آورند و آنها را در سياق مرجعيت مادي وارد كنند؛ بهگونهاي كه در برابر قوانين طبيعي مادي زمين سر فرود آورند. ازسويديگر، انسان نيز بايد در برابر اين قوانين، سر تسليم فرود آورد؛ زيرا هنگاميكه خدايان چنين كاري ميكنند، او چگونه ميتواند از اين امر سرباز زند، البته بايد گفت كه گرايش مشركانه، با رويكرد سكولاريستي مادي طبيعياي كه همه چيز را به طبيعت (ماده) باز ميگرداند و هرگونه امكان گذار انساني را انكار ميكند تفاوتي ندارد. بااينحال، اديان توحيدي تلاشي هستند براي صعود دادن انسان بهسوي خداوندي كه در آسمان است؛ (يعني تلاش براي واردكردن انسان به حوزة مرجعيت گذار.)
از رهگذر اين الگو، در اين كتاب، عقيدة يهوديت و ميزان حلولگرايي كمونياي كه تا زمان سيطرة كابالا (گرايش صوفيانة يهودي) به آن راه يافته، تاريخنگاري شده است. بدينترتيب ميتوان گفت كه اين الگو، مكمل الگوي قبلي و حتي با آن آميخته است؛ بهگونهاي كه ميتوان گفت: سكولاريسم شامل، وحدت وجود مادي است كه با وحدت وجود روحي فقط در اسم مبدأ واحد نهفته تفاوت دارد. آنچه در وحدت وجود روحي، خدا ناميده ميشود، در وحدت وجود مادي، طبيعت (ماده) نام دارد.
ج. جماعتهاي مزدور (كارگزار)
اين الگو به منظور بررسي جماعتهاي يهودي در دنياي غرب و وضعيت اقليتهاي ديگر در ساير تمدنها است؛ بهعبارتديگر بررسي اين جماعتها، بهشكل بررسي اعضاي جماعتهاي يهودي، در حوزة جامعهشناسي اقليتها و جماعتهاي تاريخي حاشيهاي و جماعتهاي قومي ميگنجد؛ ازاينرو آنچه در اين بررسي براي يهودي اتفاق ميافتد، براي همة اعضاي اقليتها (و جماعتهاي مزدور / كارگزار) ديگر نيز اتفاق ميافتد؛ بهعبارتديگر يهودي در اينجا بهعنوان انساني كه عضو اقليتي ديني، قومي يا كارگزار است، مورد بحث قرارميگيرد.
از اين گذشته، جماعت مزدور (كارگزار) صرفاً از لحاظ انسانيت، تكامل يابندة خود، مشخص نميشود، بلكه از حيث وظيفهاي كه انجام ميدهد، معين ميشود. يهوديان نيز بهعنوان جماعتهاي مزدور در غرب، به حكم وظيفة خود، يك رابطة درهم تنيدة نفعگرايانه با تمدن غرب برقرار كردهاند.
ازاينرو جماعت مزدور (كارگزار)، جماعتي است كه جامعه آنها را يا از خارج جذب ميكند يا از داخل، يعني از ميان اقليتهاي قومي، ديني يا حتي بعضي روستاها و خانوادهها بهكار ميگيرد و وظايف گوناگوني به آنها واگذار ميكند كه بيشتر اعضاي جامعه، نميتوانند چنين كارهايي انجام دهند؛ زيرا اين وظايف يا بسيار پست و زننده است (فاحشهگري، ربا، رقص و احياناً بازيگري) يا نيازمند جرأت خاصي است (پزشكي، ترجمه، ايجاد امنيت، جنگ و …) و …
نشانة بارز رابطة جماعتهاي مزدور (كارگزار) با جامعه نفعگرايانه است؛ زيرا جامعه به آنها بهعنوان وسيله مينگرد، نه هدف. ازاينرو آنها در ساية وظيفهاي كه انجام ميدهند، شناخته ميشوند، نه انسانيتي كه از آن بهرهمندند. اعضاي اينگونه جماعتها، معولاً عناصر موجود در حركتها و … هستند؛ ازاينرو هيچگونه ارتباط و انتسابي ندارند و در حاشية جامعه زندگي ميكنند و در عينحال، جامعه براي حفظ استحكام پيوندهاي اجتماعي خود، آن را از خود دور نگه ميدارد. در نتيجه آنها در «گتو» بهسر ميبرند.
بهنظر ميآيد، شناخت اين الگوها، امكان درك ساختار كتاب و مباحث و مندرجات آن، بهويژه اصطلاحات و مفاهيم بهكار رفته در آن را فراهم كند؛ در نتيجه در ادامة بحث، به پارهاي مطالب و محتويات كتاب پرداخته ميشود تا وضوح اين الگوها و ميزان صدق و حقانيت آنها بيشتر پديدار شود.
گذاري بر مطالب و محتواي كتاب
چنانكه گفته شد، مؤلف اين دايرةالمعارف، از خواننده ميخواهد تا پيش از مطالعة كتاب، مفاهيم و مصطلحاتي را كه در آغاز جلد يكم آورده است بخواند؛ زيرا به نظر ايشان، اين مفاهيم و مصطلحات، كليد نظام و برنامهاي است كه دايرةالمعارف براساس آن تنظيم شدهاست.
ازاينرو پيش از پرداختن به موضوعات و مدخلها، فهرستوار به مفاهيم و مصطلحاتي كه پايه و اساس فهم جنبة نظري و عيني مسائل مربوط به صهيونيسم بويژه آنچنان كه در اين كتاب آمده است ــ را تشكيل ميدهد، ميپردازيم و از ميان 57 اصطلاح و مفهوم ذكر شده، به شرح مختصر چند مطلب بسنده ميكنيم.
اصطلاحات و مفاهيم ذكرشده عبارتند از: اسرائيل / يسرائيل، تفسيريتر و غيرتفسيريتر، گذار از سكولاريسم جزئي به سكولاريسم فراگير، انسان اقتصادي و انسان جسمي، امپرياليسم (ديدگاه معرفتي سكولاريستي امپرياليستي)، ساختار، ساختارِ سكناگزين اشغالگر، تاريخ يهودي و جماعتهاي آن، گذار و تعالي در مقابل حلول و كمون، نوسازي و مدرنيسم و پستمدرنيسم، تركيب زمينشناسي تراكمي، ترانسفر (Transfer)، هدايت مادي، تفكيك و تركيب، توحيد، جريانهاي صهيونيستي، جماعت قومي، جماعتهاي مزدور (كارگزار)، جماعتهاي يهودي، حلوليتكمونيِ وحدتانگار، حوسلـة (تبديلِ … به وسيله)، دولت كاربردي، دولت صهيونيستي كاربردي، ديباچههاي مختلف صهيونيستي، سرمايهداري يهودي و طبقة كارگر يهود، شخصيت توراتي، شخصيت (و هويت) يهودي، ملت ارگانيك (فولك)، ملت ارگانيك دورانداخته شده، صهيونيسم و امپرياليسم و سكولاريسم فراگير، ساختار اساسي صهيونيسم فراگير، ساختار اساسي صهيونيسم فراگيرِ يهودي شده، صهيونيسم قوي سكولاريسم و ديني، صهيونيسم سكناگزين و صهيونيسم سكنادهنده، صورت مجازي (آلي و ارگانيك)، طبيعت/ ماده، سكولاريسم فراگير، جهانيشدن، هنر و فلسفة يهودي، قداست، ماشيح و مشيحانيسم، اصل واحد، مرجعيتگذاركننده و مرجعيت پنهان، مطلق و نسبي، الگوي ادراكي و تفسيري، الگوي تقليلدهنده، الگوي مركب، الگوي معرفتي، پايان تاريخ، وحدت انگاري كوني، وحدت انگاري مادي، وحدت وجود روحي و مادي، يهودي / صهيوني، يهودي ملحد و يهودي قومگرا، يهود يديشي.
اكنون به شرح مختصر چند اصطلاح و مفهوم از ميان آنچه بيان شد، ميپردازيم:
• ماشيح و مشيحانيسم: ماشيح همان مسيحِ نجاتدهندة يهودي است؛ بههمينسبب اصطلاح عبري آن را ترجيح داديم تا عقيدة يهودي و مسيحي را از هم جدا كنيم؛ زيرا ديدگاه يهوديت دربارة مسيح، بهطوركامل با ديدگاه مسيحيت دراينباره تفاوت دارد. مشيحانيسم ايمان به آمدن ماشيح در آخرزمان و تاريخ براي سرشاركردن دنيا از عدل و داد و تأسيس حكومت هزار سالهاش است. اين عقيده در يهوديت داراي رنگ و بوي حلولي كموني قومي است؛ بهگونهاي كه ماشيح، پادشاهي از نسل داود است و پادشاهان اين خاندان بر مملكت قديم عبراني حكومت ميكنند؛ براساس اين اعتقاد، ماشيح مملكت صهيون را در فلسطين تأسيس ميكند، دشمنان يهود را تحت آزار و شكنجه قرار ميدهد، يهوديان را ياري مينمايد و آنان را حاكمان جهان قرارميدهد.
اين عقيده، رهايي را در گرو انتساب به بنياسرائيل قرار ميدهد، نه انجام كارهاي خوب؛ ازاينرو براساس پندار آنان، هركس كه از نسل بنياسرائيل است، سهمي از رهايي خواهدداشت؛ البته اين امر با مفهوم خلاص و نجات در مسيحيت، اختلاف بنيادي دارد. زيرا مسيحيان، رهايي را براي هركسي كه به مسيح ايمان بياورد، صرفنظر از نژاد و خون، سزاوار ميدانند. اعتقاد به انحصاري بودن رهايي براي يهوديان به اين معنا است كه فقط آنان مقدسند و خداوند در آنها حلول كردهاست. چنانكه مينمايد صهيونيسم همسبك سكولاريستي مشيحانيسم است؛ زيرا حركت صهيونيستي را از راه تأسيس دولت صهيونيستي بهجاي ماشيح و مملكت او قرار ميدهد.
• تاريخ يهودي و جماعتهاي آن: «تاريخ يهودي» اصطلاحي است كه چنين فرض ميكند كه تاريخ يهودي مستقلي وجود دارد كه جماعتهاي يهودي را در حوزة خود به حركت درميآورد؛ به گونهاي كه جز با فهم ابزارها و حركتهاي مستقل اين تاريخ از تاريخ ساير ملل ديگر، رفتار و سلوك يهوديان فهميده نميشود.
برحسب اين تصور، تحول اعضاي جماعتهاي يهودي، محكوم به مراحل اين تاريخ است؛ البته مفهوم تاريخ يهودي (عام و جهاني) ارزش تفسيري چنداني ندارد؛ زيرا حوادث اساسي تاريخ يهوديان انگلستان، انقلاب صنعتي، توسعهطلبي امپرياليستي انگلستان و جنگهاي جهاني اول و دوم است و … واضح است كه نميتوان اين حوادث را جزئي از آنچه «تاريخيهودي» ناميده ميشود دانست؛ بلكه جزئي از تاريخ جوامعي است كه اعضاي جماعتهاي يهودي در متن آنها زندگي ميكنند و نميتوان بدون فهم تاريخ اين جوامع، اينگونه پديدههاي تاريخي را فهميد؛ ازاينرو ما اصطلاح «تاريخ جماعتهاي يهودي» را بر «تاريخ يهودي» ترجيح ميدهيم؛ زيرا بهنظر ميآيد هريك از جماعتهاي يهودي، تاريخ نسبتاً مستقلي از تاريخ جامعهاي داشته باشند كه در آن زندگي ميكنند؛ و اين امر هيچ ربطي به تاريخ يهوديِ جهانيِ عام ندارد.
• صهيونيسم سكناگزين و صهيونيسم سكنا دهنده: صهيونيسم سكناگزين، صهيونيسم يهودياي است كه تركيب اساسي صهيونيسم را پذيرفته و در فلسطين سكنا ميگزيند (جاي ساكن اصلي آن را اشغال ميكند). اين صهيونيسم حقيقي است؛ اما پس از آنكه تركيب يهود، تصميم يهوديان غرب را براي ماندن در كشورهاي خود (موجود در غرب) پذيرفت، دايرة مفهوم صهيونيست (صهيوني) گسترش يافت؛ بهگونهاي كه هم يهوديان سكناگزيده در فلسطين را دربرميگرفت، هم يهودياني كه در كشورهاي خود مانده بودند. بهاينصورت در فعاليت صهيونيستي، تقسيم صورت گرفت؛ تا جاييكه دولت صهيونيستي ساكنشده بهمنزلة مركز ديني و فرهنگي يهوديان جهان درآمد كه آنان را در مسائل هويت، احساس انتساب به يهود و احترام به خود كمك ميكرد و آنها نيز دولت صهيونيستي را با حمايت مالي، سياسي و معنوي ياري ميدادند؛ درضمن پذيرفتند كه دولت صهيونيستي آنها را در جهت منافع خود و منافع امپرياليستها بهكار گيرد؛ ازاينرو آنها ممكن است در فلسطين «سكنا نگزينند»؛ ولي به «سكنا دادن» ديگران ياري ميرسانند؛ درنتيجه صهيونيسم آنها، «صهيونيسم سكنادهنده» است.
به نظر ميرسد آشنايي با اين چند اصطلاح، براي درك معناي حقيقي يا مطلوب مفاهيم و مصطلحات موردنظر صهيونيستها ـــ كه قبلا فهرستوار بيان شد ـــ كافي باشد؛ زيرا در حقيقت ساير اصطلاحات نيز در همين مدار ميچرخند و روح و جانماية همة آنها يكي است؛ ازاينرو به بحثوبررسي موضوعات و مداخلههاي مختلفي ميپردازيم كه در ذيل بخشها آمده است. بديهي است كه بهسبب وفور اينگونه مطالب، امكان بحث، هرچند اجمالي، دربارة همة آنها وجود ندارد؛ بدين سبب سير گذرا و نگاهي اجمالي مدنظر قرار ميگيرد.
جماعتهاي يهودي و مسائل مربوط به آن
اين مطلب كه عنوان اصليِ بخش يكمِ جلديكم دايرةالمعارف را به خود اختصاص دادهاست، به مسألة هويت و شخصيت يهودي و زيرشاخههاي آن ميپردازد و همانگونه كه قبلاً نيز گفته شد، داراي 21 موضوع و 170 مدخل است.
«مسألة جوهر يهودي» كه عنوان موضوع يكم را تشكيل ميدهد، مدخلها و زيرشاخههايي نظير: جوهر يهودي، طبيعت يهود، اخلاقيات يهودي، مادهپرستي يهود، خون يهودي، نژاد يهودي و سلالة يهودي را در خود جا داده كه هدف آن، در كل، بيان اين موضوع است كه يهوديان داراي جوهر (مجموعه خصايص ثابت در يك پديده يا خصايلي كه با تغيير زمان و مكان تغيير نمييابد) ثابت و ماندگاري هستند. انديشة جوهر ثابت (خالص) در بطن و ضمن مفاهيم، اصطلاحات و الگوهاي تفسيرياي كه براي بررسي جماعتهاي يهودي و عقايد آنها به كار ميرود، وجود دارد؛ نظير: تاريخ يهودي، شخصيت يهودي، نبوغ يهودي، بزهيهودي، ملت يهودي، خون يهودي و قوميت يهودي كه در همة اين اصطلاحات، وجود اين جوهر خالصِ ثابت يهودي فرض گرفته ميشود و بهاينترتيب يهوديت يهود، نقطة مرجعيِ اساسي براي تفسير سلوك و رفتار آنها قرار ميگيرد؛ اما ساير عناصر غيريهودي، مانند وجود جماعتهاي يهودي در نظامهاي تمدني انساني، حركت جوامعي كه يهوديان به آنها منسوبند، تعامل آنها با اكثريت جامعه و حتي عناصر انساني مشترك با ساير انسانها، عناصر عرضي مربوط به سطح فرض ميشوند كه در تفسير پديدههاي يهودي فايدة چنداني ندارد.
طبيعت يهود، عبارتي است كه بهطور متواتر در پژوهشهايي كه دربارة جماعتهاي يهودي و عقايد آنها نوشته ميشود، به چشم ميخورد. در اينجا نيز فرض براين است كه يك جوهر يهودي از راه «طبيعت يهودي» در هر فرد يهودي وجود دارد و اين امر از رهگذر عقايد يهودي متجلي ميشود. در حقيقت طبيعت يهودي، ديدگاه يهودي دربارة واقعيت عيني و رفتار يهوديان را محدود ميكند. ساير مدخلهاي اين موضوع نيز بسته به دايرة اصطلاحي و مفهومي خود، با فرض گرفتن يك جوهر يا بنياد خاص يهودي به بحث دربارة مسألة خود اقدام ميكنند.
مسألة وحدت يهودي و نفوذ يهودي، عنوان موضوع دوم است كه در آن به مدخلهايي مانند وحدت يهودي، استقلال يهودي، آگاهي يهودي، عدم انتساب يهودي، ولاي (سرسپردگي) دوگانة يهودي، مصالح يهودي، مال يهودي نظر ميشود.
«وحدت يهودي» عبارتي است كه فرض را بر آن ميگذارد كه وحدت خاصي همة اعضاي جماعتهاي يهودي را در هر مكان و زماني به هم پيوند ميدهد. اين وحدت در وحدت هويت، شخصيت، سلوك، … و در نهايت در قوميت يهودي و ملت يهوديِ داراي هويت واحد مستمر آنها و نيز در تاريخ واحد نمودار ميشود. حتي عدهاي براين باورند كه خون واحد يهودي وجود دارد. پايان اين فرض و گمان اين است كه يهوديان از زمان خروج از مصر فرعوني تا امروز، اين وحدت را حفظ كردهاند.
صهيونيستهاي ديني، مصدر اين وحدت را حلول روح خداوندي و جاگرفتن آن در ملت يهودي ميدانند؛ درحاليكه صهيونيستهاي بيدين، آن را در جوهر يهوديِ نهفته در وجود هر فرد يهودي و مسائلي از اين قبيل ميدانند.
اعتقاد به شخصيت و تاريخ مستقل يهودي، آگاهيِ مشخص و مستقل يهودي، عدم انتساب يهوديان به ساير ملل و اوطان، ولاي دوگانة يهودي نيز از جمله مدخلهاي اين موضوع است كه درمجموع بيانگر ويژگي مستقل و متمايز يهوديان از ساير اقوام و اديان است و اين امر آنها را در كل تاريخ به هم مربوط ميسازد؛ بهگونهاي كه عدهاي براين باورند كه عبارت «مصالح يهودي» كه يكي از مدخلهاي اين موضوع است، بيانگر وجود مصالح مشخص يهودي است كه مورد اتفاق همة اعضاي جماعتهاي يهودي است و آنها در راه مصالح يهودي تلاش ميكنند.
مسألة نبوغ يهودي، موضوع چهارم اين بخش است و منظور از آن، بيان ويژگي خاص قوم يهود و تمايز آنها از ساير ملل و اقوام است و هدف آن، اثبات اين امر است كه نوابغ يهودي بهطوركامل از پيرامون خود استقلال دارند و وجود آنها بيانگر جدايي قوم يهود بهعنوان يك كل است؛ ازاينرو ديدهميشود كه فراوان دربارة فضل نوابغ يهودي بر تمدن انساني و نيز تعداد زياد آنان در مقايسه با نوابغ ساير اقوام و ملل سخن گفته ميشود.
بااينحال اگر به نوابغ يهودي نظري افكنده شود، بيدرنگ مشخص ميشود كه مقولة «نبوغ يهودي» قدرت تفسيري چنداني ندارد و اين عدم توان، زماني پديدار ميگردد كه از ويژگيهاي مشترك ميان نوابغي چون «فيلون» كه در عصر هلنستيك زندگي ميكرد، شعراي يهودي عرب كه در عصر جاهليت به سر ميبردند، «موسيبنميمون» كه در جهان اسلام زندگي ميكرد و فرويد كه در اواخر قرن نوزدهم در اتريش به سر ميبرد، سؤال شود. ديدهميشود كه تنها جواب ممكن، عدم وجود چنين ويژگيهايي است؛ زيرا يهوديبودن آنها براي فهم ميزان و چگونگي مشاركت آنها در ميراث انساني، كمك چنداني نميكند. ازاينرو بايد به آداب تمدني و شرايط تاريخياي بازگرديم كه فكر و درون هريك از آنها را شكل داده است تا بدينترتيب امكان احاطه بر آنها فراهم شود.
بايد دانست كه تعداد فراوان دانشجويان و فارغ التحصيلان يهودي، با درنظر گرفتن آنها بهعنوان اقليت و نيز با توجه به پيشرفته بودن كشوري كه در آن به سر ميبرند، طبيعي است؛ تا جاييكه كه اگر در عصر انحطاط مسلمانان، در ميان عربها نوابغ يهودي يافت نميشوند، در هنگام شكوفايي تمدن اسلامي در اندلس، انديشة يهودي عربي پا ميگيرد و شكوفا ميشود. از اين گذشته، تنها با ظهور سرمايهداري و سكولاريسم، دربارة نوابغ يهودي مطالبي را ميشنويم.
البته منكر اثر بعد و جنبة يهودي در تكوين نبوغ يهودي نيستيم. زيرا اثر «قبالايلورياني» بر انديشة اسپينوزا، فرويد و ژاك دريدا، فيلسوف تفكيكگرا كاملاً آشكار است. بااينحال بايد دانست كه همين بعد يا جنبة يهودي، نتيجة رويارويي و تعامل يهوديان با تمدنهاي دور و بر خودشان است؛ بهگونهاي كه مثلاً فرويد، هر اندازه نيز به ميراث كابالا(قبالا) علم داشته باشد، نميتوان تصور كرد كه او اگر حتي در يمن هم بود، ميتوانست به همين نظريات دست يابد؛ (يعني جاييكه خاخامهاي آن بسي بيش از فرويد و خاخامهاي اروپايي دربارة كابالاي لورياني علم داشتند). ازاينرو بايد اذعان كرد كه فرويد نتيجه و دستاورد جامعة وين در اواخر قرن نوزدهم است.
مسألة انزواي يهودي و ويژگيهاي خاص آن از جمله موضوعات مهم ديگري است كه در آن به اين فرضيه ميپردازد كه يهوديان، همواره نسبت به ملتهايي كه ميان آنها زندگي ميكنند، در حالت عزلت و انزوا به سر ميبرند و اين امر در ادبيات صهيونيستي بهاينصورت تفسير ميشود كه بر آنها تحميل شدهاست و آنها دربرابر اين عزلت هيچگونه مسووليتي ندارند.
زاوية ديگري كه اين مسأله از طريق آن تفسير ميشود، اين است كه امكان آميزش يهوديان در جوامع بيگانه بهسبب وجود هويت، شخصيت، طبيعت، تاريخ و يا جوهر يهودي آنان وجود ندارد. شكي نيست كه نميتوان اهميت پارهاي از جوانب نظام ديني يهودي نظير عقيدة «امتبرگزيده» و شعارهاي فراوان ديگري را كه درزمينة تشجيع يهوديان به انزوا وجوددارد، انكار كرد؛ امري كه در كابالاي لورياني به اوج خود ميرسد. بهگونهاي كه بيان ميكند كه يهوديان از گلي غير از گل ديگران آفريده شدهاند. بااينحال بايد دانست كه رابطة افكار ديني و هر نوع فكر ديگري با رفتار انسان، يك رابطة سببي ساده نيست؛ زيرا افكار براي هميشه سلوك و رفتار انسان را معين نميكند، بلكه استعداد نهفته يا قابليتي را در او به وجود ميآورد كه از رهگذر آن، رفتار معيني را انجام ميدهد يا از سلوك خاصي دوري گزيند. افزون بر اين، تعيين دقيق اين نكته كه انديشة «امت برگزيده» سبب انزواي يهود شد يا نه، بسي دشوار است.
شيوة تفسير اين مسأله هرچه باشد، واقعيت اين است كه اگر در حوزة جوامع يهودي سير كنيم، ميتوان به نوعي تنوع دست يافت و اينكه اعضاي جماعتهاي يهودي در پارهاي جوامع عزلت پيشه كردند و در پارهاي ديگر درآميختند؛ همچنين در پارهاي جوامع پذيرفته شده و در برخي ديگر رانده شدند و اين امر را ميتوان از راه تركيبي از علل تمدني و اقتصادي خارجي مربوط به اكثريت جامعه و نيز علل داخلي مربوط به اعضاي جماعت يهودي تفسير كرد.
به نظر ميآيد ازجمله مهمترين اين علل، پذيرفتن نقش مزدوري دلالي يهوديان در بسياري از جوامعي بود كه در آنها به سر ميبردند (بهويژه جامعة اروپايي از اوايل قرون وسطا) و كاملاً مشخص است كه جماعت مزدور دلال تنها در حالت انزوا ميتواند كار خود را انجام دهد؛ زيرا كارهاي بسيار زشت يا وظايفي را بر عهده ميگيرد كه كاملاً به بيخيالي و بيطرفي نياز دارد.
از جمله مشهورترين حالتهاي انزواي يهود، وجود آنها در درون «گيتو»هاي اجباري بود؛ يعني محلههايي كه آنان به تنهايي و دور از جامعه در آنها زندگي ميكردند. بااينحال عزلت در اوكراين به اوج خو رسيد؛ يعني جاييكه يهوديان، جماعت واسطه و دلالي را تشكيل ميدادند. عزلت يهوديان را به چهار شكل ميتوان نشان داد:
1. طبقاتي : جماعتي تجاري ـــ مالي كه در ميان تودة كشاورز، نمايندة نخبگان حاكم بودند و نيروي نظامي لهستان نيز از آنها حمايت ميكرد.
2. زباني : جماعتي كه در ميان تودهاي كه با زبان اوكرايني سخن ميگفتند، با زبان «يديشي» حرف ميزدند.
3. فرهنگي : جماعتي كه لباسها و غذاهايشان با لباس و غذاي كشاورزان متفاوت بود.
4. ديني : جماعتي يهودي كه در ميان قشر ارتودوكس، به شكل نجيبزادگان كاتوليك ظاهر شدند.
بااينحال بايد گفت كه همة گروههاي يهودي از محيط اطراف خود متأثر شدهاند و هرگز نميتوان يك نوع عزلت مطلق و كامل را جز در نوشتههاي صهيونيستها يافت؛ همچنين مسألة «يهودي خالص» نيز نفي ميشود؛ زيرا اين عبارت، فرض را بر آن ميگيرد كه يك هويت يهودي خالصي وجود دارد كه هيچ عامل تمدني، صفا و خلوص آن را مكدر نميسازد و اين امر از صفاي خوني و تمدني قومي خاصي بهره ميگيرد و با توجه به آنچه در زمينة تعامل جماعتهاي يهودي با محيط اطراف خود گفته شد، ميتوان گفت كه فرضية يهودي خالص، يهودي آرمانياي است كه صهيونيسم ميخواهد آن را عملي كند؛ ازاينرو آنها ميكوشند با نفي ويژگيهاي مربوط به يهودياني كه در تبعيد (دور از فلسطين) بودهاند، زمينه را براي تحقق دادن به اين جوهر ناب يهودي فراهم و درپي آن، دولت يهودي خالص را تأسيس كنند و به اين ترتيب به سخن «بنگوريون» كه گفته بود: «… يهودياي كه صددرصد يهودي است…» جامة عملي بپوشانند.
بااينحال دربارة يهوديان با مسألهاي بهنام اختلاط روبهرو هستيم كه منظور از آن، بهكاربستن آداب، رسوم، ميراث تمدني از جمله لباس: غذا، روش تفكر و زبان ملتهايي است كه يهوديان در ميان آنها زندگي ميكنند؛ بهگونهاي كه در بسياري از جوانب، با ساير اعضاي جامعه تفاوتي ندارند؛ البته بايد درنظر داشت كه اعضاي جماعتهاي يهودي، چه در حالت انزوا، چه در حالت اختلاط و حتي در حالت ذوب و جذب كامل در ميان ساير افراد و جماعتها، با ساير اقليتها و جماعتهاي قومي ديگر هيچ فرقي ندارند. قانون واحدي نيز وجود ندارد كه بر پديدة اختلاط اعضاي جماعتهاي يهودي و ذوب آنها يا عزلت و انزوايشان حكم كند. به تبع اين، نميتوان گفت كه يهوديان طبيعتاً به انزوا از پيرامون خود ميل دارند يا به اختلاط با پيرامون خود و …
ازاينرو در غياب حركتهاي تاريخي ـــ اجتماعي مستقل يهودي، ضرورتاً بايد به حوزههاي مرجعي مختلفي رجوع كرد و به بررسي جداگانه همة حالتها، با اشاره به مرجعيت تاريخي و فرهنگي غير يهودي محيط بر جماعت يهودي پرداخت؛ در نتيجه بايد به بررسي سير تاريخي اين امر دست زد.
صرفنظر از بررسي سير اختلاط و جذب يهوديان در طول تاريخ، ذكر اين نكته جالب است كه مخلوطكردن يهوديان و ذوب آنها در تمدنهاي ديگر، پروژة مدرنكردن اعضاي جماعتهاي يهودي و تبديل آنها از يك جماعت مزدور (كارگزار) متوسط به يكي از اجزاي جداييناپذير طبقات جامعة مدرن است كه پس از انقلاب صنعتي سرمايهداري در غرب اتفاق افتاد. با اينكه اين پروژه، تحول اجتماعي شگرفي بود، نبايد پنداشت كه مسووليت آن برعهدة اعضاي جماعتهاي يهودي است؛ همچنين نبايد چنين تصور كرد كه فقط آنان به اين معركه كشانده شدند. هرچه هست، از اين تحول با عبارتي مانند «پروژة تبديلكردن يهوديان به يك گروه توليدكننده» نام ميبرند.
با چشمپوشي از چند و چون اين موضوع، بايد گفت كه صهيونيستها با تمام وجود، چه در سطح نظري، چه در سطح عملي با اين امر مخالفند و آن را به شدت انكار ميكنند؛ زيرا معتقدند كه آميزش يهوديان با ديگران، امري محال و ناشدني است و امكان ندارد كه هويت اركانيگ يهودي، در جايي غير از سرزمين يهودي و وطن قومي يهودي خود را محقق سازد.
ازاينرو آنان يهودياني را كه ادعا ميكنند با ديگران اختلاط كردهاند، شخصيتي كاذب و يك مريض رواني ميدانند كه از ولاء (سرسپردگي) دوگانه رنج ميبرد و … بههمين سبب در ادبيات صهيونيستي آنها را بهعنوان پرستندگان بعل (نام يكي از الههها/ الهة بيگانگان) يا دوستداران بابل (تبعيدگاه) ميشناسند.
مسألة هجرت، بازگشت، انتشار، ملت ارگانيك و … از ديگر مسائل بسيار مهم و كليدياي است كه به دقت و توجه ويژهاي نياز دارد؛ زيرا احساس هميشگي يهوديان به تبعيد ازلي و تمايل ثابت آنها به بازگشت، حقيقتي است كه دستكم اين امر را گوشزد ميكند كه حركت يهوديان اعم از خالص (به زعم خودشان) مختلط، هنوز به كمال نهايي خود نرسيده و در حال اكمال و اتمام است؛ ازاينرو بسياري از نهانيهاي درون يهوديان، بهعنوان فرد و جماعت، هنوز به عرصة ظهور نرسيده است.
در ميان مهمترين و اصليترين جماعتهاي يهودي نيز ميتوان به يهوديان سفارد، اشكناز، مستعربه وصابرا اشاره كرد كه البته اين گروهها غير از گروههاي منقرضشده و حاشيهاي ديگري نظير: يهوديان تقيه كار، يهوديان هند، يهوديان قفقاز، يهوديان خزر، يهوديان چين و يهوديان سياهپوست است؛ بنابراين بهنظر ميآيد كه با توجه به مسألة خلوص و آميزش و نيز تنوع و تعدد فرقهاي، تعيين مسألهاي به نام «هويت يهودي» امري مشكل باشد؛ زيرا در موضوع نهم اين بخش بهشكل مبسوط به اين امر پرداختهشده است؛ با توجه به ديدگاه صهيونيستها كه ميپندارند يهوديان ملت واحدي هستند و اسرائيل وطن قومي يهوديان است و هر فرد يهودي به محض رسيدن به اين سرزمين، تابعيت (شهروندي) آن را دريافت خواهدكرد، مسأله قدري دشوار ميشود؛ در نتيجه هنوز هم اين پرسش قديمي مطرح است كه چه كسي يهودي است؟ بهگونهاي كه همين پرسش، فراوان در نوشتههاي يهودي و اسرائيلي مطرح ميشود و از آن بهعنوان بحران «هويت يهودي» يا «شخصيت يهودي» نام ميبرند.
ازاينرو نميتوان دربارة هويت يهودي يا شخصيت يهودي، بهصورت عام سخن گفت و اصلاً امكان چنين چيزي وجود ندارد؛ زيرا نه تنها بحث از ويژگيهاي مشترك يهوديان (اعم از منفي يا مثبت) دراينباره كارساز نيست، بلكه ديدگاه خود صهيونيستها دربارة اينكه چهكسي يهودي است، وحدت روية خاصي را نشان نميدهد؛ چرا كه از نظر صهيونيستهاي نخستين، يهودي يا شخصيت يهودي، بهصورت عام و فراگير تنها يهوديان شرق اروپا را دربرميگرفت، نه يهوديان مشرق زمين را. ازاينرو براي آنان «مسألة يهود» بهمعناي عدم اختلاط يهوديان شرق اروپا در پروژة مدرنكردن و نوسازياي بود كه اين منطقه در ميانة قرن نوزدهم، شاهد آن بود. بعدها كه صهيونيسم گسترش يافت، اين عبارت (يهودي) بهعنوان يك حربة تبليغاتي در دست صهيونيستها افتاد و براي حمايت از طرح صهيونيست خود، آن را از حالت شرق اروپا خارج كردند و به جاهاي ديگر تعميم دادند تا چنين وانمود كنند كه مسألة يهود، مسألهاي جهاني است و يهوديان جهان را در هر جايي كه باشند، دربر ميگيرد؛ البته برخلاف زعم صهيونيستها، جهاني جلوهدادن مسألة يهود، هرگز به ايجاد هويت واحد يهوديان نينجاميد و به اعتراف خود علماي جامعهشناس اسرائيلي، انقسامات موجود ميان جماعتهاي يهودي، حتي در داخل اسرائيل، امري عيني است و نميتوان آن را ناديده گرفت و از آن گذر كرد.
از اين به بعد، مؤلف محترم به پارهاي مسائل و تقسيمبنديها ميپردازد كه همة آنها بهگونهاي به هويت، تاريخ، جماعتهاي اساسي يهودي و … اختصاص دارد و بهشكلي در مطالب گذشته خلاصهوار بيان شد.
در ذيل موضوع دهم بخش يكم به توضيح پارهاي عبارات و كلمات معروف و آشنا نظير: يهود، يهودي، اسرائيل، صهيونيسم، و … ميپردازد كه به نظر ميآيد توجه به آنها ـــ هر چند خلاصهوار ـــ خالي از بهره نباشد.
يهود : كلمة يهود بهصورت مطلق، اشكالات گوناگوني را برميانگيزد؛ زيرا جماعتهاي بشري فوقالعاده متباين از لحاظ اصل، ميراث تمدني و مذاهب ديني را بايكديگر درميآميزد. سرچشمة اين آميختگي و اشتباه به ميراث انجيلي بازميگردد كه از يهود، بهعنوان يك كل منسجم يا يك ملت سخن ميگويد.
فرض اساسي در كاربرد اين كلمه بهصورت مطلق اين است كه رابطهاي ارگانيك ميان يهوديان جهان وجود دارد. صهيونيستها نيز از كاربرد اين كلمه بسيار خوشحال ميشوند؛ زيرا چنين اصطلاحاتي، يهود را بهعنوان يك ملت واحد يا يك كل منسجم مينماياند و بدينترتيب همان الگوي تفسيري آنها را تأييد ميكند و در خدمت اهداف آنان درميآيد.
يهودي : اين كلمه از دو بخش تشكيل ميشود: «يهوه» بهمعناي پروردگار و «ودي» كه در اصل سامي خود بهمعناي اعتراف، اقرار و جزا است. كلمة «ديه» در زبان عربي نيز از اين كلمه گرفته شده است؛ همچنين بهمعناي شكر خدا يا اعتراف به نعمتهاي او است. «ليئه» همسر حضرت يعقوب (ع) از اين اسم براي پسر چهارم استفاده كرد و بنا به گزارش سفر تكوين، او را «ايهودا» ناميد. يهوديان به اعتبار اينكه يكي از دوازة قبيلة عبراني هستند، به او انتساب دارند.
اين كلمه بر مملكت يهودا (مملكت جنوبي) نيز اطلاق شد. بعدها معناي آن گسترش يافت و به هركس كه به ديانت يهودي ايمان آورد، صرف نظر از ريشة نژادي يا جغرافيايي خود، اطلاق شد. در تمدن يوناني و رومي، بر اعضاي قوم يهود اطلاق ميشد؛ يعني عقيده در مرحلة دوم قرار داشت. بعداً كلمة يهودي براي دلالت بر نقش و وظيفهاي كه اعضاي جماعتهاي يهودي در ميانة قرون وسطا، بهعنوان يك جماعت مزدور (كارگزار) انجام ميدادند، اطلاق شد؛ بهگونهاي كه در قرن يازدهم ميلادي، كلمة يهود به معناي «تاجر» به كار برده ميشد.
ازاينرو كلمة يهودي در تمدن غربي، دارندة مضامين غيرمثبتي نظير: بخيل، نانجيب، مالپرست بهكار برده ميشد. بههمينسبب ماركسيسم سرمايهداري را «يهوديسازيجامعه» محسوب ميكرد.
در قرن نوزدهم دربارة اين اصطلاح، دو گرايش متناقض ديده شد: از يكسو بعضي از يهوديان كلمة «يهودي» را از بين بردند و براي رهايي از مضامين منفي اين كلمه به جاي آن كلمات «عبراني»، «اسرائيلي» و «موسوي» ] مانند مسيحي[ را بهكار بردند. ازسويديگر اسطورة يهوديِ سرگردان و پوشاندن لباس قداست بر تن آن رواج يافت و حالتي پديد آمد كه كلمة يهودي، اصطلاحات عبراني و موسوي را نيز دربر ميگرفت تا اينكه پس از جنگ جهاني دوم، مضامين منفي كلمة يهودي، متوقف شد.
عبري : قديميترين اسمي است كه بر اعضاي جماعتهاي يهودي اطلاق ميشود. منابع موجود در اين زمينه، دربارة تعيين دقيق ريشة آن اختلاف نظر دارند، چنانكه عدهاي ريشة آن را در منابع باستاني مصر، «عبيرو» و در منابع آكدي «خبيرو» دانستهاند و عدهاي ديگر ريشة آن را «عبور» ميدانند و ميخواهند به اين وسيله به عبور حضرت يعقوب از رود فرات اشاره كنند. برخي ديگر آن را به «عابر» نوادة سام منتسب ميكنند و نخستين شخصي كه عبري خوانده شد، حضرت ابراهيم (ع) است.
اين كلمه در اصل بهمعناي غريبي است كه هيچ حقوقي ندارد. عدهاي كه بر اين معنا اصرار دارند، به اين مطلب چشم دوختهاند كه عبرانيها در مصر براي مدت مديدي غريب و بيحق و حقوق بودند. ازاينرو اين كلمه به آنها اختصاص يافت و بعدها بهصورت اصطلاحي قومي و اجتماعي درآمد. اين كلمه در سفر خروج و تكوين به مثابة معادلي براي واژة «يهودي» و «يسرائيلي» بهكار برده شده است. عدهاي از صهيونيستهاي سكولار، استعمال كلمة «عبري» و «عبراني» را بر «يهودي» يا «يسرائيلي» ترجيح ميدهند. به اين اعتبار كه اين كلمه به عبرانيها قبل از پذيرش آيين يهودي ازسوي آنان اشاره دارد. بدينسبب آنان بر جنبة خوني و نژادي اين كلمات تأكيد دارند، نه جنبة ديني.
يسرائيل : يك كلمة عبري قديمي است كه معناي چندان روشني ندارد. اين كلمه از دو بخش تشكيل شده است: «يسرا» كه بهمعناي كسي است كه ميجنگد و «ايلي» كه بهمعناي خداوند است. اين كلمه بهصورت تحتاللفظي بهمعناي كسي است كه با خدا ميجنگد يا كسي كه سرباز خداوند است. بههرحال، در تمام تفسيرها اين كلمه در معناي مشخص وجود دارد: يكي جدال و كشمكش و ديگري قداست.
بنابر گزارش اسطورههاي آكدي، اين كلمه بهصورت اسم خاص حضرت يعقوب(ع) درآمد. يعني پس از آنكه آن حضرت با خدا جنگيد و او را مجبور كرد كه وي را مبارك گرداند. اين اسطوره شبيه اسطورههاي يوناني باستان است كه در آنها قهرمان با الهه (ربالنوع) ميجنگد و پس از آن، ويژگيهاي مقدسي را كسب كه او را به فوق بشر تبديل ميكند و … اين كلمهها بر نسل يعقوب نيز اطلاق شد تا اينكه بعدها واژة يهودي جاي آن را گرفت؛ البته بهمعناي مملكت شمالي و مملكت جنوبي (يا مملكت يهودا) نيز بهكار برده شده است.
ازاينرو اين كلمه در معناي اصطلاحي خود، داراي دو معناي اساسي است: يهود به اين اعتبار كه يك ملت مقدس هستند و فلسطين به اين اعتبار كه يك سرزمين مقدس است. به اين كلمه واژگان ديگري نيز اضافه ميشود كه هماكنون نيز رايج است؛ مانند: عام يسرائيل (ملتاسرائيل)، بيتيسرائيل (خانة اسرائيل)، كنيست يسرائيل (انجمن اسرائيل)، مدينه يسرائيل (دولت اسرائيل).
صهيوني : كسي كه به ايدئولوژي صهيونيسم ــــ چه از راه سكونت در فلسطين يا حمايت از سكونت در آن ـــ ايمان داشته باشد. تمايز اين كلمه با يهودي اين است كه صهيونيست ضرورتاً يهودي نيست؛ زيرا صهيونيسم مسيحي، صهيونيسم بيدين و … نيز وجود دارد؛ چنان كه ضرورتاً هر يهودي، صهيونيست نيست.
اسرائيلي : تعبيري حقوقي براي اشاره به شهروندان دولت اسرائيل است. اين كلمه با واژة يسرائيلي قديم ـــ كه به عبرانيها به مثابة يك جماعت ديني اشاره داشت ـــ تفاوت دارد. چنانكه اسرائيلي با صهيونيست نيز متفاوت است. به گونهاي كه هر اسرائيلي، صهيونيست نيست و همة صهيونيستها نيز اسرائيلي نيستند. همچنين اسرائيلي با يهودي نيز اختلاف دارد؛ به گونهاي كه همه اسرائيليها يهودي نيستند و همة يهوديها، اسرائيلي نيستند.
تعداد نفرات و جمعيت اعضاي جماعتهاي يهودي و پراكندگي آنها در جهان، ازجمله موضوعات مهم ديگري است كه مؤلف در موضوع يازدهم بخش يكم به آن ميپردازد كه به نوبة خود از اهميت فراواني برخوردار است؛ از اينرو با صرفنظر از بسياري آمارها، اعداد و ارقام فراواني كه براي اثبات سخنان خود آورده است، به پارهاي مطالب مهم و آمارهاي ضروري اشارهوار نگاهي ميافكنيم.
عبرانيها در سال 1000 (ق .م.) برحسب پارهاي محاسبات تخميني، حدود 000/800 نفر برآورد ميشوند. اين عدد در پايان قرن اول م. به حدود 000/8000 نفر رسيد. افزايش تعداد يهوديان در اين دوره به عوامل گوناگوني برميگردد كه از مهمترين آن ميتوان به يهوديسازياي اشاره كرد كه دولت «حشمونيه» دربارة بسياري از شهروندان «ايطوري» و «ادوميني» خود انجام داد؛ همچنين بسياري از روميها كمي قبل از سقوط امپراتوري خود، طبق قانون يهودي شدند؛ افزون بر اين، يهوديان در ساية صلح حاكم بر دوران روميان، دور از جنگ بودند؛ ازاينرو تعداد مرگومير آنها كاهش يافت.
در قرون وسطا در غرب و دورة اسلامي در شرق، تعداد فراواني از يهوديان بهسبب پذيرفتن دين مسيحيت و اسلام پنهان شدند. آمارهاي موجود دربارة تعداد يهوديان در اين دوره به شدت باهم ناهمخوان است؛ تا جاييكه پارهاي از منابع معتقدند كه تعداد يهوديان در اين دوره حدود يك ميليون نفر بوده است كه حدود هشتادوپنج تا نود درصد آنها در جهان اسلام تا پايان قرن دوازدهم متمركز شده بودند و در ميان قرن پانزدهم، تعداد آنها به يك ميليونونيم رسيد.
پس از كنگرة وين در سال (1815 م.) انفجار جمعيتي يهوديان اتفاق افتاد؛ بهگونهاي كه تعداد آنها چند برابر شد و از دو ميليونوپانصد هزار نفر در سال (1800 م.) به سهميليونودويست و هشتادهزار نفر در سال* (1820 م.) و به ده ميليون و ششصد و دو هزار پانصد نفر در سال (1900 م.) رسيد تا اينكه تعداد يهوديان در آغاز جنگ جهاني دوم به شانزده ميليون و هفتصد و بيست و چهار هزار نفر رسيد.
بااينحال نبايد تصور كرد كه اين افزايش جمعيت فقط دربارة يهوديان صدق ميكند؛ بلكه اين امر ويژگي بارز جمعيتي غرب بهشكل عام در آن سالها بوده است؛ بهگونهاي كه ساكنان اروپا در فاصلة سالهاي (1815 تا 1914 م.) چند برابر شد. ساكنان ايالت متحده نيز از هفت ميليونودويست و چهل هزار نفر در سال 1810 به نهميليون و نهصدوهفتاد و دوهزار نفر در سال (1910 م.) رسيد و اگر بپذيريم كه علت افزايش جمعيت ايالات متحده امريكا مهاجرت بوده است، افزايش جمعيت اروپا روند طبيعي داشته است.
البته افزايش جمعيتي يهود از ميانگين عمومي اروپا بيشتر بوده است و اين امر بهويژه در شرق اروپا افزايش يافت كه به بهبود سطح بهداشت، التزام يهوديان به آداب و شرايع يهودي در زمينه غذاي شرعي، ازدواج زود هنگام، حفظ نظم و … برميگردد؛ همچنين ذكر ميشود كه بسياري از دولتهاي اروپايي، يهوديان را در لشكر و سپاه خود به خدمت نميگرفتند؛ بههمينسبب كمتر در معرض كشتوكشتار واقع ميشدند.
در دوران جنگ جهاني دوم و در سال (1939 م.) تعداد يهوديان به شانزده ميليون و هفتصد و بيست و چهارهزار نفر رسيد كه نه ميليون و چهارصدوهشتادهزار نفر آنها در اروپا و چهارميليون و نهصدوهفتادوپنجهزار نفر در امريكا به سر ميبردند؛ ازاينرو ايالات متحده امريكا مركز بزرگترين تجمع يهودي در جهان شد؛ زيرا يهوديان اروپا در دولتهاي گوناگوني پخش شده بودند كه مهمترين آنها، روسيه، لهستان و روماني بود و بقيه در كشورهاي عقبمانده پراكنده بودند.
ملاحظه ميشود كه پنج ميليون و پانصدوسيوهفتهزار نفر يهودي، يعني يكسوم يهوديان آن زمان در كشورهاي استعماري اشغالگر، يعني ايالات متحده، كانادا، جنوب افريقا، يهودينشينهاي فلسطين، استراليا، نيوزلند و امريكاي لاتين پخش شده بودند و بدينترتيب جماعتهاي يهودي بهشكل جزئي از تجربة اشغالگري غربي و بهطور مشخص انگلوساكسوني درآمدند.
در اين مرحله، عواملي كه به ازدياد يهوديان در مرحلة قبل منجر شده بود. فروكش كرد و بدين وسيله تعداد آنها بهشكل چشمگيري كاهش يافت و اين امر بهسبب افزايش ميانگين سكولاريزاسيون بود. در آغاز قرن نوزدهم، تأثيرپذيري جماعتهاي يهودي از سكولاريزاسيون بسيار اندك بود؛ ولي اين ميانگين در نتيجة «اصلاحاتي» كه دولتهاي غربي بهسبب آميزش يهوديان با ديگران انجام دادند، بالا رفت.
ميتوان علت كاهش تعداد يهوديان در اين دوره را با چند عامل تفسير كرد: مهاجرت بزرگ يهوديان كه شامل پنجاه درصد از يهوديان اروپاي شرقي ميشد و معروف است كه معمولاً مهاجران بهدليل عدم استقرار خويش، از زاد و ولد جلوگيري ميكنند؛ بهگونهاي كه گفته ميشود مهاجرت يهوديان تقريباً گروه سني بيست تا چهلسالگي، يعني سن باروري را از بين برد. از ديگر عوامل اين امر، تمركز يهوديان در شهرها و بهبود سطح معيشتي و اختلاط آنان با ديگران است؛ همچنين ميتوان يكي ديگر از علل كاهش جمعيت يهوديان را گيرودارهاي جنگ جهاني اول و دورة مابين دو جنگ جهاني، بهويژه در سرزمينهاي اروپاي شرقي و به خدمت گرفتن يهوديان در ارتشهاي جديد دانست.
عوامل ديگري را نيز ميتوان براي اين مسأله برشمرد. فقط ذكر اين نكته لازم است كه تعداد يهوديان پس از اينگونه جنگها و بهويژه با استقرار آنها در امريكا رو به افزايش نهاد و اين روند هنوز هم ادامه دارد.
«مرگ ملت يهودي» عبارتي است كه جامعهشناس فرانسوي يهودي «جرج فريدمن» وضع كرده است و با آن، پديدة كاهش تعداد جماعتهاي يهودي در جهان را تا سطح پنهان شدن دستهاي از آنها و تبديل بقيه به جماعتهاي حاشيهاي تبيين كرده است. ميتوان علت اين پديده را بهصورت زير بيان كرد:
1. ازدياد ميانگين آميزش و اختلاط: همچنانكه در اتحاد جماهير شوروي سابق و امريكاي لاتين اتفاق افتاد.
2. مسيحيشدن و غرق شدن در عبادتهاي جديد.
3. ازدواج مختلط: بهگونهاي كه اين امر در امريكا به پنجاه درصد و در روسيه و اكراين به هشتاد درصد رسيده است.
4. كاهش ميزان مواليد: اگرچه اين امر بهطور عمومي در جوامع غربي پديدار است و علل و عوامل خاصي دارد ( گسترش ارزشهاي منفعتطلبانه، لذتجويي، فردگرايي، خودپرستي، ازدواج دير هنگام، خودداري بيشتر زنان از بارداري و …)
دربارة يهوديان ميتوان دستكم به دو عامل اساسي اشاره كرد:
1. فروپاشي خانوادههاي يهودي و افزايش ميانگين طلاق.
2. تمركز يهوديان در شهرها و از اين رهگذر اختلاط آنها با ميانگين بالا در سكولاريزاسيون و فردگرايي.
پيشتر دربارة جماعتهاي مزدور (كارگزار) به اختصار مطالبي گفته شد. در ادامه بايد گفت كه با بررسي تاريخ جماعتهاي يهودي در تمدن غربي از ميان روشهاي زشت و ناپسند به روش جماعت مزدور (كارگزار) اقتصادي و پيشهوري برميخوريم. جماعت مزدور (كارگزار) با ساختار طبقاتي و اجتماعي جامعه، پيوندي مستقيم ندارد؛ زيرا در حاشيه آن قرار ميگيرد و پيوند آن با جامعه، بسته به نقشي كه بازي ميكند و وظيفهاي كه انجام ميدهد، مشخص ميشود. ممكن است اينگونه جماعتهاي يهودي، ابزار توليد در دست حاكم باشند بدينترتيب آنها در روابط توليد وارد نميشوند؛ بلكه ابزارهايي هستند كه از راه آنها روابط توليد مشخص ميشود؛ نظير ابزاري براي جمعآوري ماليات و افزايش سود ربوي.
وجود اعضاي اينگونه جماعتها در داخل گتو و به دور از ساير افراد جامعه، بيانگر وضعيتي است كه خارج از نردبان طبقاتي، از رهگذر وظيفه و كاركرد مشخص ميشود. جامعه نيز بهعنوان يك كل به اعضاي جماعت يهودي نه بهعنوان ثروتمند يا فقير و نه بهعنوان كشاورز يا نجيبزاده، بلكه بهعنوان مادة انسانياي كه كار تجارت يا ربا و ساير كارهاي زشت يا انگشتنما را برعهده ميگيرد، مينگرد.
اين وضعيت در دولت مدرن تغيير يافت و همة افراد در درون ساختار طبقاتي و اجتماعي جوامع غربي قرار گرفتند و جز حالوهواي بسيار نادر و فروكشيده، چيزي از نشانههاي جماعتهاي مزدور (كارگزار) يهودي در غرب باقي نماند (نظير تمركز آنها در مناطق و حوزههاي حاشيهاي مانند: رسانهها، تبليغات و سيما) و عدم حضور آنها در حوزههاي مهم (مانند: كشاورزي و صنعت)
ميتوان گفت عدم انتصاب اعضاي جماعتهاي يهودي به يك طبقة مشخص و تبديل شدن آنها به جماعتهاي مزدور (كارگزار) عاملي است كه عدم مشاركت آنها در سرمايهداري پيشرفته و عدم ظهور آنها به مثابة يك حركت استعماري مستقل را تفسير ميكند؛ همچنين تبيين ميكند كه چرا استعمار صهيونيستي در فلسطين بايد يك استعمار مزدور و اجير باشد.
ميتوان پديدة تبديلشدن بسياري از جماعتهاي يهودي به جماعتهاي مزدور (كارگزار) را با سلسله عوامل متعددي مانند: تاريخي، اجتماعي و ديني تفسير كرد؛ بهگونهاي كه از جنبة ديني، مهر و محبت به صهيون و انديشة وطن اصلي از جمله عوامل جداشدن و تمايز اعضاي جماعتهاي يهودي از ديگران و انسجام و پيوستگي آنها با خودشان است. در همان حال انديشة وطن اصلي جاي خود وطن اصلي را گرفت و جماعتهاي يهودي را به مقدار قابل توجهي از محيط اجتماعي متمايز كرد و به همان اندازه آنها را از درون منسجم ساخت و اين امر بهطور كامل با تبديلشدن آنها به يك جماعت مزدور (كارگزار) و اينكه در جامعه باشند، ولي جزء آن قرار نگيرند، مناسبت و سازگاري تمام داشت.
تلمود نيز اين دوگانگي را با ارائة شعارهاي يهودي، بيان حوادثي كه پس از بازگشت ماشيح به صهيون اتفاق ميافتد و زندگي يهوديان در بيرون از جامعة بيگانگان، مورد حمايت قرار داد. انزواي يهودي را تعميق بخشيد و نظرية هويت يهودي را با چارچوب روشني مجهز ساخت.
از لحاظ اجتماعي نيز ميتوان گفت كه خصلت جوامع فئودالي اروپايي و تقسيم جامعه به نجيبزادگان و جنگطلبان از يكسو و كشاورزان ازسويديگر و بستهشدن اين دو راه بهروي يهوديان، آنها را به فعاليتهاي حاشيهاي كه نيازمند يك عنصر بيگانه بود، (نظير: كارهاي تجاري، مالي و بعضي از حرفهها) واداشت.
با تحول سرمايهداري غربي و انفجاري كه در تعداد جماعتهاي يهودي در غرب پديد آمد، يهوديان در معرض عوامل راندهشدن مستمر قرار گرفتند كه در معاهدة بالفور به اوج خود رسيد و در نتيجة آن، بسياري از يهوديان از شرق اروپا به فلسطين، ايالاتمتحده و … مهاجرت كردند و غالباً جماعتهاي مهاجر به گروههاي مزدور (كارگزار) تبديل ميشوند؛ بهگونهاي كه پس از مهاجرت اعضاي جماعتهاي يهودي به ايالاتمتحده، حدود شصت درصد آنها بهصورت كارگر، بهويژه در صنعت بافندگي مشغول كار شدند. وضعيت مزدور (كارگزاري) به اين صورت پديد ميآيد كه فرد مهاجر به دنياي جديد گام مينهد و بهصورت كارگر يا خرده سرمايهدار درميآيد، سپس كارگر تا سطح حرفهاي بالا ميرود و خرده سرمايهدار به سرمايهدار بزرگ تبديل ميشود.
در اروپا نيز يهوديان در كارهاي مرتبط با ربا و رهن (بهويژه امور بافندگي) تمركز داشتند؛ زيرا بيشترين اشيايي كه به رهن گذاشته ميشد، لباسهاي قديمي بود.
از اصليترين نشانههاي جماعتهاي يهودي بهعنوان گروههاي كارگزار عبارت است از: نفعطلبي، بيطرفي، انزوا، غربت، جداشدن از زمان و مكان و احساس هويت وهمي، دوگانهبودن معيارها، خود محوري و …
يكي از بارزترين موضوعات اصلي اين بخش، مسألة يهودستيزي است. ساميستيزي ترجمة رايج اصطلاحِ انگليسي آنتيسيتيزم (يهودي ستيزي) است. معناي تحت اللفظي اين اصطلاح، ساميستيزي است كه گاه به لاساميگري ترجمه ميشود. نخستين كسي كه اين اصطلاح را به كار برد، روزنامه نگار يهودي الاصل آلماني، «ويلهلم مار»
(1818 ـ 1904) بود كه آن را در كتاب «پيروزي يهود بر آلمان از نظرگاه غيرديني» استفاده كرد. اگر اين عبارت به همان معناي لفظي خود بهكار گرفته شود، بهمعناي دشمني با ساميها يا اعضاي نژاد سامي است كه بيشترين قسمت آن را عربها تشكيل ميدهند؛ درحاليكه محققان در انتساب يهود به اين نژاد ترديد روا ميدارند. بااينهمه، اين اصطلاح در زبانهاي اروپايي، ساميان و يهود را به يكديگر نزديك و حتي يكي ميسازد و اين امر به جهل و عدمآگاهي محققان اروپايي قرن نوزدهم، نسبت به تمدنهاي شرقي، و عدم تكامل شناخت آنان نسبت به ساختار تمدني سامي و تنوع انتسابات خوني، قومي و زباني اعضاي جماعتهاي يهودي بازميگردد.
عدهاي از نويسندگان غربي تمايل دارند ميان «يهودستيزي» و «ساميستيزي» تمايز قايل شوند؛ بدين شكل كه بنا به تصور آنان، يهودستيزي صرفاً دشمنيِ ديني با عقيدة يهوديت است و بس. به تبع اين امر، يك يهودي ميتواند با پذيرفتن دين مسيحيت، از دشمني جامعه با خود رهايي يابد؛ اما ساميستيزي، دشمني با يهود بهعنوان يك نژاد است. بدينترتيب اين نوع دشمني، يك دشمنيِ سكولاريستي لاديني است كه پس از آزادي يهوديان و افزايش ميزان آميزش و اختلاط آنان پديدار شدهاست.
صهيونيستها پديدة يهودستيزي را به صورت، كراهيت ديگران از يهود در طول قرنهاي پيدرپي تفسير ميكنند؛ درحاليكه اين امر از شدت تعميم، بدون شك هيچ قدرت تفسيرياي ندارد. ميتوان گفت اگر كراهيت ديگران از يهود، يك پديدة متافيزيكي ريشهدار است، منطقيتر آن است كه اين كراهيت به صورت مطلق، خودش را نمايان كند؛ با همان روش خود و بدون درنظر گرفتن زمان و مكان بااينحال تاريخ دشمني يهود، تاريخ طولاني و متنوعي است كه نيازمند استمرار تاريخي است و افزون بر اين، انگيزهها و علل آن نيز مختلف و متفاوت است.
معروف است كه جماعتهاي يهودي در درون تشكيلات تمدنيِ مختلفي پيدا ميشوند و ميان آنها و اعضاي اكثريت آن تشكيلات، كشمكشهاي مختلفي پديد ميآيد كه همة آنها را بهصورت عام، با عنوان «يهودستيزي» نام ميبرند؛ درحاليكه واقعيت اين است كه اگر تفسير صهيونيستي اين مسأله را بپذيريم و همة حوادث گوناگوني را كه بيانگر يهودستيزي است، پديدة واحد بينگاريم، عنصر ثابت همة اين حوادث يهود خواهد بود و در اين صورت، يهوديان مسوول كراهيت و بيزاريهايي خواهند بود كه به آنها روا داشته ميشود؛ درحاليكه اين تحليل، يك تحليل نژادپرستانه و در نتيجه مردود است.
ميتوان گفت كه يهودستيزي، يكي از اشكال اقليتستيزي، غريبستيزي و بيگانهستيزي و در مجموع «جزمن» ستيزي است؛ بهعبارتديگر يك امكان نهفته در نفس بشر كه از هرگونه امر نامألوف، بيزاري ميجويد و به تبع اين، يك امكان نهفته در تمام جوامع بشري است.
شايد يكي از مهمترين عللي كه به ظهور يهودستيزي و انتقال آن از حالت نهفته به سطح يك پديدة اجتماعي انجاميد، اين باشد كه بيشتر جماعتهاي يهودي، جماعتهاي مزدور آدمكش و تجاري را در جوامع قديم و نيز در جامعة غربي قرون وسطا تا قرن نوزدهم تشكيل ميدادند و جماعتهاي مزدور همواره از عناصر بشري غريب (از جامعه) تشكيل ميشود تا بتواند كارهاي زشت، مشكوك يا غيرمادي را برعهده گيرد كه نيازمند بيخيالي و غيروابستگي است؛ مانند: تجارت، ربا، قتل و ناموس فروشي ازاينرو ديده ميشود كه موضوع جماعتهاي مزدور دربارة جامعه، داراي ويژگيهاي بيطرفي و نفعطلبي است. بيشتر آنها به جامعه بهعنوان يك بازار و منبع سود مينگرند، چنانكه اعضاي اكثريت نيز به آنها به عنوان ابزاري براي فعالكردن تجارت و جنگ نگاه ميكنند. در جوامع سنتي به آنها بهعنوان وسيله نگاه ميشد، نه هدف؛ همچنين به عنوان يكي از ابزارهاي توليد، نه بيشتر. ازاينرو اعضاي جماعتهاي مزدور در بيشتر موارد هيچ احترامي ندارند؛ زيرا آنان «غريب» هستند و غريب در بيشتر مواقع مباح است و هيچگونه قداستي ندارد.
معمولاً چنين بوده است كه اعضاي جماعتهاي مزدور واسطه (دلال) در حوزههاي اقتصادي متمركز شود كه بهصورت كاملاً عيني در اينگونه مراكز پيشرفت ميكنند و همين امر آنها را هدف تير تنفر و حسد بيشتر اعضاي جامعه قرار ميدهد. از اينگذشته، اعضاي جماعتهاي مزدور، از اين جايگاه اقتصادي خود با تندي و خشونت غيرعادي دفاع ميكنند؛ زيرا هيچگونه جايگزين مجاز ديگري درمقابل آنها وجود ندارد. آنها معمولاً نيازمند خبرگي لازم براي كشاورزي و صنعت هستند و به دليل نقل و انتقالها و غربتي كه دارند، بسياري از حرفهها را نميشناسند.
يكي از راههاي ديگري كه آنها بدين وسيله از مواضع و جايگاههاي اقتصادي خود دفاع ميكنند، شبكة خويشاوندان و خانوادهها است و اين امر شايعات فراواني را دربارة عمق خشم آنها دربرابر بيشتر اعضاي جامعه (و به اصطلاح يهوديان «بيگانگان»)، برانگيخته است.
عقل انساني اگر براي هر واقعهاي الگوي تفسيري سازگاري را نيابد، تمايل دارد كه آن را به دست يا دستهاي پنهاني نسبت دهد كه همة حوادث و تغييرات به آنها منسوب ميشوند؛ ازاينرو حوادث بر مبناي اين ديدگاه، در نتيجة فعلوانفعال ميان مجموعهاي از شرايط، مصالح، خواستهها، عناصر معلوم و مجهول از يكسو و ارادة انساني ازسويديگر نيست؛ بلكه نتيجة عقل واحد است كه نقشة جبارانهاي را طرح كرده و واقعيت را مطابق ميل خود سروسامان داده و بدين معنا است كه ساير افراد بشر، صرفاً ابزارهايي بيش نيستند، از جمله مهمترين تجليات اين الگويِ تفسيري مسألهاي است كه «توطئه بزرگ» يا «توطئه جهاني يهود» ناميده ميشود و فرض بر اين است كه اعضاي جماعتهاي يهودي، كلِ واحد متكاملِ متجانس را تشكيل ميدهند و داراي طبيعت واحدي هستند.
نشانة برجستة يهود (برحسب الگوي توطئه بزرگ)، شر، حيله و تمايل به تخريب است؛ زيرا موارد ياد شده اموري است كه بهطور فطري در عقول آنها وجود دارد و يكي از ابعاد اصلي و ثابت طبيعت آنان است. رفتار آنها نيز بيانگر نقشة جبارانهاي است كه عقل يهودياي آن را كشيده است؛ بهگونهاي كه از سرآغاز تاريخ نقشه ميكشد و فكر ميكند.
سراسر تاريخ يهود نيز چيزي جز تبيين و بيان اين الگو و اين توطئة ازلي مستمر نيست و از اين طريق، يهود مسوول همه شرارتها و زشتيها در همة مكانها و زمانها است؛ براي نمونه آنان (برطبق روايت مسيحيت) كساني هستند كه خون مسيح را ريختند، پيامبر اسلام(ص) را مسموم، اسرائيليات را به دين حنيف اسلام تزريق كردند، حتي اطفال را ذبح و از خون آنان در فراهم كردن نان فطيري ــــ كه در عيد «فصح» آن را ميخورند ـــ استفاده ميكنند.
در عصر جديد نيز يهوديان در پشت همة انواع فروپاشي اخلاقي آشكار (و پنهان) در جهان غرب و عرب و بلكه در سراسر جهان قرار دارند؛ براي نمونه آنان در وراي محافل ماسونيت قرار دارند و آن را بهعنوان ابزاري براي تحقق توطئه خود بنيان نهادند، در وراي بابيت قرار دادند كه قصد به فساد كشاندن اسلام و همة عقايد را دارد. آنها باعث ظهور سرمايهداري با همة پليديهايش، بلشويسم با همة وحشتش، لااباليگري با همه ويرانگرياش شدند. آنان بر سرماية جهاني و حركت كمونيسم سيطره دارند و بر روزنامهها و وسايل ارتباط جمعي جهان حكم ميرانند. آنان امپراتوري انگليسي زير فشار قرار دادند و كاري كردند كه اعلامية بالفور را صادر كند. آنان امپراتوري عثماني را از ميان بردند. خود آنان همين الآن، لوبي صهيونيستي را در ايالات متحده امريكا به حركت درميآورند، به مطبوعات امريكا جهت ميدهند، آراي يهوديان را جمع و بسيج ميكنند تا از اين راه امريكا را از رهگذر نفوذ، سلطه و سيطرهاي كه دارند، در راه تحقق دادن به اهداف و اجراي مصالح خود در اختيار بگيرند و پوزة آن را به خاك بمالند. آنان همواره براي كمك به فاسد كردن جهان، با عالم جرم و جنايت در ارتباطند.
آنچه تاكنون گفته شد، به تنهايي قادر است هرچند بهصورت مختصر ـــ شخصيت يهودي و هر آنچه براي او، بهنام او، ازسوي او و … صورت گرفته است، تفسير كند؛ اگرچه بيشتر مسائل گفته شده نگاهي رو به گذشته داشت از آنجا كه به بحث دربارة ذات، هويت و بهطوركلي آنچه درونمايههاي وجودي يهوديت و گروههاي يهودي مختلف را تشكيل ميدهد ميپردازد؛ كافي است تا نشان دهد كه اين همه مسائل و موضوعات درصورت در اختيارگرفتن ابزارهاي قدرت يا به خدمت اينگونه ابزارها درآمدن، به چه شكلي تحقق خواهد يافت و در جستوجوي چه اهداف و تمايلاتي برميآيد.
ازاينرو بحث دربارة يهوديان و اهداف و مقاصد آنها، چه بهعنوان اقليتهاي طفيلي در غرب و شرق عالم و چه بهعنوان استعمارگر و دولت حاكم بر يك سرزمين، بهسوي هدف واحدي گام برميدارد؛ زيرا در هر دو حالت در جستوجوي سرمشق و هدف گمشدة خويش است و با توجه به سيروسلوك تاريخي، اجتماعي، سياسي، اقتصادي و حتي ديني خود، حاوي شخصيت و هويت ويژهاي شده است و هرچند اين امر غير از ادعاهاي آنان دربارة استقلال و تمايز ذاتي شخصيت و جوهر خود (تاحد ژنتيك) است، در حقيقت بهصورت مشخص، وظيفهاي را بر دوش آنان نهاده است كه پيش از اين در بخشهاي خاصي نظير اقتصاد و … بهصورت جزئيتر انجام ميدادند.
بخش دوم اين جلد از كتاب به بررسي فرهنگهاي گروههاي يهودي ميپردازد و ميخواهد نشان دهد كه روشنگري، مدرنيسم، پست مدرنيسم، پرستانتيسم و اصلاحات ديني در اروپا، رشد سرمايهداري، شكوفايي و توسعه سكولاريسم و … چه تأثيرات عميقي بر گروههاي متعدد يهودي، حتي از لحاظ ديني و اعتقادي نهاده است؛ ازاينرو بحث دربارة فرهنگ، هنر و ادبيات يهودي تنها و تنها در اين ساحت قابل بحث و بررسي است؛ چراكه به وضوح از سازگاري جماعتهاي يهودي با افكار و عقايد مختلف و حتي متضاد (نظير سرمايهداري، سوسياليسم و …) خبر ميدهد و بااينحال همة آنها، خود را يهودي و معتقد به ميراث و سنت خود ميدانند.
جانماية بحث دربارة فرهنگهاي جماعتهاي يهودي اين است كه گروههاي يهودي، داراي تمدن يهودي مستقل، فرهنگ يهودي مستقل و سنت و ميراث مستقل از تمدن، فرهنگ و ميراث جوامعي هستند كه در بين آنها زندگي ميكند و مشاركتهاي مختلف تمدني يهود در بابل قديم يا فلسطين، قرون غرب، لهستان، هند، چين، آلمان، ايالات متحده امريكا و … بهرغم گوناگوني و تنوع طبيعياي كه دارد، بيانگر روش و شيوة واحد (و چهبسا جوهر واحد) است. حقيقت اين است كه وجود فرقههاي محافظهكار سنتگرايي كه به تاريخ و ميراث يهودي بهعنوان امري مقدس مينگرد و نيز گروههاي مدرنيستي كه كاملاً رو به دوران جديد دارد؛ و همچنين استعماري بودن اسرائيل (نماد جنبة مدرن) و سرسپردگي تام و تمام آن به امريكا، امكان بحث دربارة هويت پيوسته و منسجم و حتي بحث از هويت خالص يهودي را با پرسش روبهرو ميكند؛ چراكه هريك از جماعتها و گروههاي مختلف يهودي، بسته به محيطي كه در آن زندگي كردهاند، با حالوهواي فرهنگي خاصي مأنوس شدهاند كه در بيشتر موارد با ساير گروهها متفاوت است.
دربارة يهوديت بهعنوان يك عقيده و دين نيز ميتوان حرف و حديثهاي فراواني را مطرح كرد كه در اينجا به اختصار مطالبي بيان ميشود.
يهوديان با كلمة «تورات» به عقيده و باور خود اشاره ميكنند. بااينحال اصطلاح «يهوديت» چنانكه نمايان است، در عصر هلنستيكي براي اشاره به فعاليتهاي ديني يهود بهكار ميرفته است تا آنها را از عبادات همسايگانشان جدا كند.
«يوسفوس فلافيوس» اين اصطلاح را براي اشاره به عقيدة ساكنان بخش «يهودا» بهكاربرد. چنان كه پيدا است، اين اصطلاح در آغاز براي اشاره به ساكنان مكان معيني بهكار ميرفته، سپس دربارة عقيدة آنها مورد استفاده قرار گرفته است. بعدها كلمة «يهوديت» و «تورات» مترادف هم قرار گرفتند؛ بااينحال ميان آنان تفاوتي وجود دارد و آن اينكه يهوديت به جانب بشري اشاره دارد و تورات به جانب الاهي.
به اعتقاد پژوهشگران دين يهود، اطلاق اصطلاح «يهوديت» بر آن مرحلة بسيار اوليه از تاريخ يهوديت ـــ كه بر تدوين عهد قديم سبقت دارد ـــ متضمن تناقض است؛ زيرا عبرانيها در آن دوره هنوز يهودي نشده بودند.
نظام ديني يهودي، ويژگيهاي جوهري خاصي دارد كه آن را از ساير عقايد توحيدي ديگر جدا ميكند و اشكالات عميقي را برميانگيزد. در ذيل به پارهاي از اين امور اشاره ميشود:
1. يهوديت بهمثابة يك نظام ديني، بهسبب عدم وجود تجانس و نيز تكثر فراواني كه تا حد تناقض پيش ميرود، از ساير عقايد متمايز است. اين هم بهخاطر ظهور آن در مرحلة نسبتاً متقدم در تاريخ و دربرداشتن بسياري از عناصر ديني و تمدني، تمدنهايي است كه اين عقيده در بستر آنها پديد آمده است؛ بهگونهاي كه اين عقيده بسياري از عناصر تمدنهاي مصري و آشوري را شامل ميشود و به شكل بسيار عميقي از اسلام و مسيحيت نيز متأثر شدهاست. در كنار اينها، عناصر ملي (مردمي) و خرافي بسياري را نيز در خود جاي داده است و اين امر يهوديت را به تركيب زمينشناسياي شبيه كرده كه طبقات و لايههاي آن بر روي يكديگر انباشته شده است. بهسبب همين عدم وجود تجانس، تعريف هويت يهودي دشوار خواهد بود.
2. هر چند در بيشتر عقايد و اديان، آداب و شعاير شفوي بسياري وجود دارد؛ اما در يهوديت اينگونه آداب به حدي فراوان است كه «شريعت شفوي» معادل «شريعتمكتوب» و بلكه بيشتر از آن است.
3. بهرغم وجود گرايش قوي توحيدي در يهوديت، ميزان حلوليت
(اعتقاد به حلول) در آن رو به افزايش است؛ تا جاييكه لايه يا طبقة حلوليت در ميان طبقات متراكم يهوديت (همان مثال زمينشناسي) بهطور مطلق مهمترين طبقات است؛ ازاينروعقيدة يهوديت، اسماً توحيدي و عملاً حلولي است و گرايش غنوصي قدرتمندي بر آن سيطره دارد.
4. صهيونيسم بهطوركامل بر عقيدة يهوديت استيلا يافته است؛ بهگونهاي كه در ذهن بسياري از مردم، ترادف شبه تامي ميان صهيونيسم و يهوديت پديد آمدهاست و صهيونيسم در متحول ساختن گفتمان حلولي ـــ كه راه بسيج يهوديان ارتودكس را فراهم كرده ـــ موفق بوده است.
نكته بسيار جالب توجه درزمينة وجود تجانس و تكثر افراطي موجود در يهوديت اين است كه در يهوديت برخلاف اسلام و مسيحيت، تنوعي كه صورت گرفته است، بايكديگر چندان در ارتباط نيستند و بنا به تشبيه زمينشناسانهاي كه انجام داديم، ميتوان گفت كه هريك از فرقههاي آن طبقه يا لايه، مشكلي را تشكيل ميدهد؛ البته اين تشبيه چندان هم بيربط نيست؛ بلكه متضمن معنايي است كه «نقد عهد قديم» ناميده ميشود؛ بهگونهاي كه پژوهشگران عهد قديم، فرضيهاي را ارائه دادهاند كه اين كتاب از منابع مختلفي تشكيل شده كه همة آنها به تنهايي داراي زبان و روش زباني و داراي اعتقاد خاصي است. اين مسأله دربارة تلمود نيز صادق است.
مهمترين طبقات چنانكه گفته شد، طبقة حلولي است كه معتقد است خدا در هستي (انسان و طبيعت) حلول كرده و در آنها نهان است.
علت تقسيم يهوديت به اينگونه طبقات مستقل را ميتوان بهصورت ذيل بيان كرد:
1. عهد قديم با اجزاي خود، پس از نزول خود يا پس از برههاي به اندازة چند صد سال تدوين شد و اين تدوين اخير بر منابع و مآخذ گوناگوني تكيه داشت.
2. عبرانيهاي قديم بهمثابة بيابانگردان كوچنشين از جايي به جاي ديگر و از تمدني به تمدن ديگر ميرفتند؛ ازاينرو عناصري از اين تمدنها وارد يهوديت شدند.
3. عقيدة يهوديت از سلطة اجرايي مركزياي كه از آن حمايت كند و آن را بهعنوان عقيده و پاية قانونگذاري قرار دهد، برخوردار نشد؛ در نتيجه قدرتي كه جوهر دين را حفظ كند، پديد نيامد.
با سرآغازهاي عصر جديد، تعداد يهوديان ارتودكس در جهان از چهاردرصد تجاوز نميگردد و اين درحالي بود كه ميليونها يهود ملحد وجود داشت كه برخلاف الحادشان، خود را «يهودي» ميدانستند.
4. با سقوط مملكت جنوبي و كوچاندن بابليها، عبادت قرباني مركزي ـــ كه حول هيكل تمركز داشت ـــ پايان پذيرفت و با وجود پايان پذيرفتن آن، طبقاتي را در قالب تعداد سرسامآوري از عبادات شرايع، در يهوديت تلمودي بر جاي گذاشت.
5. مفهوم شريعت شفوي، عنصراساسيِ ظهور ويژگي تراكم طبقاتي (لايهاي) بود؛ زيرا اين مفهوم، بر فتواهاي فقهاي يهودي و تفسيرهاي آنها نوعي جلوة قداست افكند،حتي آنها را در جايگاهي والاتر از كتاب مقدس قرار داد.
6. تا زمان ظهور يهوديت خاخامي، يهوديت درگذر تاريخ خود، هويت خود را از اين روزنه كسب ميكرد كه يك دين با گرايش توحيدي، در محيطي مشرك است؛ ولي هنگاميكه خود را در بستر توحيدي، اعم از اسلامي يا مسيحي يافت، كوشيد تا هويت جديدي را پديد آورد كه او را از واقعيت اطراف متمايز كند. ازاينرو انديشة حلولي، نخست در تلمود پديد آمد؛ سپس در كابالا تحول يافت. بااينهمه، اين انديشه (حلولي) تلاش كرد با انديشة توحيدي همزيستي كند.
7. يهوديت در برهة طولانياي از تاريخ خود به شكل فعاليتهاي عبادي درآمد كه يا سلطة مركزي يا فتواهاي خاخامها بر آن حكم ميراند؛ بيآنكه عقايد اساسي آن معين شود. با آنكه «موسي بن ميمون» كوشيد تا اصول دين يهودي را معين كند؛ ولي تلاش او صرفاً بهصورت يكي از لايههاي طبقات تراكمي در آيين يهود درآمد.
مشخصة يهوديت به مثابة يك تراكم طبقاتي يا لايهاي اين است كه دربردارندة تناقضات حاد و موارد مبهم در زمينة پارهاي مفاهيم؛ براي نمونه در زمينة مفهوم «اله» يا خداوند كه يك مفهوم محوري است، ديده ميشود كه عهد قديم دراينباره از آلهه (خدايان)، خدايان ديگر و تنها سخن ميگويد. همين امر دربارة مسائلي نظير: رستاخيز، ثواب و عقاب، قتل بيگانگان، و… نيز صادق است. اين مسألة سبب شدهاست كه ارتودكسها، محافظهكاران و اصلاح طلبان، همه و همه بتوانند سندهايي را براي تأييد انكار خود در اين آيين بيابند؛ با آنكه ذاتاً همة آنها با هم متناقضند. زماني هم كه صهيونيسم ظهور كرد، انديشمندان آن در جستوجو سندهاي قانوني براي تأييد آراي خود برآمدند و آن را يافتند.
در همين راستا ايدئولوژيهاي سكولاريستي گوناگوني در زمينة نفوذ در يهوديت و استيلا بر آن از درون، موفق شدند؛ بهگونهايكه يهوديت تجديدي، تركيبي از چند مفهوم سكولاريستي است كه لباس يهوديت بر تن كردهاست. بااينحال، مهمترين ايدئولوژيهاي سكولاريستي، صهيونيسم است كه توانست بهطوركامل بر يهوديت استيلا يابد و به سكولاريزاسيون آن از داخل پرداخت؛ تا جاييكه حركات دينيِ ارتودكسي كه اساساً براي مقابله با صهيونيسم برخاستند، سرانجام خودشان صهيونيسم را در مسير خويش بهكار بستند.
بدين ترتيب بحث دربارة مفاهيم و فرقههاي ديني، سرانجام به سرنوشت مختوم و محتومي بهنام صهيونيسم ميانجامد كه بررسي آن به تنهايي بخش دوم جلد دوم اين كتاب را به خود اختصاص داده است و با زير شاخهها و مدخل متعددي كه مؤلف دراينباره ذكر كرده است، نشان ميدهد كه مسألة صهيونيسم، اگرچه بهصورت ساده و ابتدايي خود بهمعناي يك سنبل ديني است، در حقيقت به يهوديان اروپا مربوط ميشد و مفاهيم اولية آن در ميان رمانتيكها ظهور و رشد كرد تا اينكه با فراز و فرودهاي متعددي كه پشت سر نهاد، به ايجاد و احداث دولت اسرائيل انجاميد كه بحث از آن، مجال فراختري ميطلبد؛ زيرا ثمره و حاصل همة مقدمات و مقولاتي است كه تاكنون بهصورت گذرا به آنها اشاره شده است. فقط در پايان ميتوان اشاره كرد كه اسرائيل نه تنها از لحاظ دروني و مقولات مورد اعتقاد خود، بلكه از لحاظ قوانين و مقررات بينالمللي و انساني نيز دچار بحران است و موجوديت فعلي آن قطعي و ابدي نيست و دير يا زود، ناگزير خواهد شد آنچه را كه باد به دست او داده است، به دست باد دهد تا نسيم جان فزاي الاهي بار ديگر بوزد و حق را به حقدار رساند؛ چراكه حق، مقدس است و نميتوان از آن دست برداشت يا آن را با هيچ چيز ديگري معاوضه كرد و بازگشت فلسطينيها به سرزمين خود، چنين حقي است كه نه تنها براي خودشان بلكه براي همة انسان دوستان نيز مورد احترام است.
محقق و مترجم .
. در اصل متن 1920 آمده بود كه با توجه به آمار جمعيتي بعدي به اين صورت تصحيح شد.
232/ كتاب نقد/شماره 32
1/ كتاب نقد/شماره 30