اسلامی سازی دانش نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

اسلامی سازی دانش - نسخه متنی

زاهد ویسی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

اسلامي سازي دانش

(طرحي براي گذار از سكولاريسم)

زاهد ويسي

چكيده

بررسي پيوند علم و دين در اسلام، نه تنها از جمله مهم‌ترين موضوعات اساسي عصر حاضر است، بلكه سابقه‌اي ديرينه در تاريخ علم در تمدن اسلامي دارد. با اين حال پيشرفت سرسام‌آور علوم مختلف در جهان غرب از يك سو و انحطاط علمي، سياسي، فرهنگي، نظامي و اقتصادي جهان اسلام از سوي ديگر، طرح اين پرسش را در پي داشت كه گويا اسلام با علم و دانايي مخالفت بنيادي دارد؛ از اين رو عده‌اي بر اين باور شدند كه اسلام عامل اساسي عقب‌ماندگي جهان اسلام است؛ به همين سبب زمينه ضديت با اسلام از يك سو و غربگرايي، غربزدگي و تلاش براي غربي سازي جهان اسلام از سوي ديگر فراهم شد. عده‌اي نيز با اين باور كه اين شيوه رويكرد به دين اسلام نادرست و غيرحقيقي است، راه اصلاحات را در پيش گرفته و به بازسازي انديشه اسلامي پرداختند. اين گفتمان كه از زمان مرحوم «سيدجمال» و «شيخ‌محمد‌عبده» شروع شد، به دست شاگردان و پيروان آنان در دوره‌هاي بعد گسترش يافت تا اين‌كه به اسلامي‌سازي دانش انجاميد.

بنياد اساسي اين گفتمان، وجود پايه‌هايي از مباني علم جديد در اسلام است كه مي‌توان با بازنگري در شيوه‌هاي علمي اسلام، آن‌ها را به جهان علم ارائه كرد. از سوي ديگر اين گفتمان مي‌كوشد با برقراري مجدد ارتباط ميان «دانش» و «ارزش»، راه گذار از سكولاريسم را فراهم كند؛ البته اين امر به معناي گسترش بي‌حساب علوم ديني و محدودسازي دانش جديد نيست؛ بلكه به معناي بهره‌مند ساختن علوم و معارف بشري از داده‌هاي وحياني است.

پيوند علم و دين در اسلام

مسئله علم و دانش امر ناشناخته و مجهولي نيست كه با نگارش متون و مقالات جديد به افراد شناسانده شود؛ زيرا همواره به عنوان يكي از مهم‌ترين مشغوليت‌هاي فكري و عملي انسان مطرح بوده است. آن‌چه نيازمند بحث و بررسي جديد است، نحوه تعامل با علم يا زاويه نظر به دانش و جايگاه آن است؛ زيرا با وجود آن‌كه علم و دانش امري شناخته شده و مشخص است، بسترها، مباني و اصولي كه سرچشمه جريان علم مي‌باشند، همواره معين نيست و نمي‌توان ادعا كرد كه مبنا و اصل هميشگي كه علم از آن مايه گرفته، در سراسر تاريخ واحد و ثابت است. فراز و فرودهاي موجود در تاريخ علم، نشان از تحولات مهم و عظيمي در سير حركت علم و دانش است كه با وجود آن مي‌توان گفت جريان علم همواره ثابت و يكدست نبوده است.

بخش مهمي از اين تحولات، به نحوه نگاهي بازمي‌گردد كه از زاويه اعتقادي به علم صورت گرفته است؛ به‌گونه‌اي‌كه مي‌توان در مراحل و نقاط مهمي از تاريخ علم، حضور زنده و مسلط دين را مشاهده كرد كه بر اساس ديدگاه‌هاي آن، در مسير حركت علم و اصول آن، تغييرات واضحي پديد آمده است. اين امر به شكل‌هاي مختلفي واقع شده كه از تلاش براي ايجاد وفاق و پيوند ميان علم و دين تا انكار آن‌ها ازسوي يكديگر در نوسان است. از اين گذشته ارتباط ديدگاه‌هاي ديني با علم، اعم از نظري يا كاربردي، امري حاشيه‌اي يا غير چشمگير نيست؛ زيرا در برهه‌هاي مشخصي از تاريخ، اين پيوندها چه به صورت وفاق و چه به صورت شقاق، مسئله مهم و حياتي به شمار مي‌رفته است؛ چنان‌كه نحوه تعامل با اين موضوع، رويكرد و جايگاه افراد و گروه‌ها را تعيين مي‌كرد؛ به عبارت ديگر مسئله ارتباط علم و دين، چنان محوري و مسلط بود كه اعتبار و جايگاه افراد و افكار را مشخص و هر فرد يا فكري ناگزير بايد موضع خود را درباره اين مسئله مشخص مي‌كرد.

البته نبايد تصور كرد كه اين مسئله فقط به دوره جديد و معاصر محدود مي‌شود و در سابقه تاريخي علم و دين چنين امري واقع نشده است. بر عكس، آن‌چه امروزه درباره اين مسائل شرح و بيان مي‌شود، در حقيقت ادامه مسائل و مباحثي است كه قبلاً طرح شده است و حتي مي‌توان پاره‌اي از جهت‌گيري‌هاي امروزي را امتداد حقيقي موضع‌گيري‌هايي دانست كه قبلاً در برهه‌اي از تاريخ گذشته، از سوي فرد يا گروهي اتخاذ شده است. علاوه‌بر‌ اين، مسئله ارتباط علم و دين، اعم از سلبي يا ايجابي، همچنان كه خاص عصر و زمان ويژه‌اي نيست، در محدوده يك دين و عقيده خاصي هم منحصر نمي‌ماند؛ به عبارت ديگر همه اديان بزرگ در مراحلي از سرگذشت خود، ناگزير در برابر اقوال علما و قواعدي كه ازسوي آنان در قلمرو علم مطرح مي‌شده است، موضعي اتخاذ و درباره رويكرد و ديدگاه آنان اظهار نظر كرده‌اند.

بنابراين آن‌چه امروزه درباره پيوندهاي علم و دين، بويژه دين اسلام و علوم جديد مطرح است، مسئله‌اي شاذ و بي‌سابقه نيست؛ زيرا چنان كه گفته شد، موضوع ارتباط علم و دين از ديرباز مورد توجه ملل و نحل مختلف بوده است و اتفاقاً نحوه تعامل آن‌ها با يكديگر در سرنوشت قواعد و قوانين آن‌ها به صورت جدي تأثيرگذار بوده است.

بدون شك، علم و دين دو موجود، موضوع يا پديده كاملاً مجزا و جداگانه‌اي نيستند كه هيچ ارتباطي با هم نداشته باشند. از اين گذشته در ساحت يا قلمرو فكري و واقعي‌اي كه علم و دين طرح مي‌شوند، مسائل و موضوعات ديگري نيز مطرحند كه به نوبه خود در نحوه ارتباط علم و دين با يكديگر دخيلند؛ به عبارت ديگر، سياست، فرهنگ، اقتصاد و بدون شك از جمله مسائل و محورهايي به شمار مي‌روند كه با وجود ارتباطات تنگاتنگ و انكارناپذيري كه با يكديگر دارند، پيوندهاي علم و دين و مسائل مربوط به آن را جهت‌ مي‌دهند.

دين به مثابه يك نظام يا برنامه، بر اساس اصول و قواعد ثابت و مسلم خود و نيز نحوه تعامل و مواجهه‌اي كه با آن مي‌شود، موجب پديد‌ آمدن علوم و معارف خاصي مي‌شود كه همه آن‌ها به نوعي يا در پي كشف و تبيين حقايق ديني هستند يا دفع اباطيل و خرافه‌هايي كه در مورد آن ابراز مي‌شود. اين دسته از علوم كه مستقيماً با خود دين در ارتباطند، بسته به نگاهي كه به آن‌ها مي‌شود يا عملكردي كه از آن‌ها انتظار مي‌رود، به نام‌هاي مختلفي نظير: علوم نقلي، شرعي، نافع و خوانده مي‌شود. بديهي است در اين ديدگاه، ساير علوم نام و نشان‌هاي ديگري به خود مي‌گيرند و عملاً از دايره شرعي بودن خارج مي‌شوند؛ هرچند علوم عقلي، كاربردي و خوانده شوند. با اين حال ديري نمي‌پايد كه اين جدايي از سوي پاره‌اي از دلسوزان و آگاهان ديني و علمي به نوعي تعامل و وفاق ميان اين علوم با دين مي‌انجامد.

تلاش براي برقراري پيوند علم و دين و پديد آوردن علوم ديني جديد يا علومي كه مورد تأييد و استفاده دين قرار مي‌گيرند، در تمدن اسلامي سابقه‌اي طولاني دارد و دست كم به دوران «تابعين» باز مي‌گردد.

در اين عصر كه قلمرو مسلمانان از لحاظ سرزميني گسترش فراواني يافته بود و اديان، مذاهب، افكار و عقايد مختلف ملل گوناگون را درون خود جا داده بود، امكان و زمينه پيدايش علوم اسلامي و ساماندهي قواعد و قوانين ايماني و شفاهي اسلامي فراهم شد و در مدت اندكي، علوم و معارف مختلفي به منصه ظهور رسيد و با آن‌كه هنوز حالت بامداد و سرآغاز داشت و تا رسيدن به فراگيري درخور فاصله فراواني را مي‌پيمود، صرف توجه مسلمانان به تكوين و تأسيس اين علوم، نقطه عطف و مهمي در ايجاد پيوند ميان علم و دين در تمدن اسلامي و توسط مسلمانان به شمار مي‌آيد.

در اين ميان توجه چشمگير مسلمانان به علوم غيرمسلمانان و معارفي كه آنان قبل از حضور اسلام در سرزمين آن‌ها در اختيار داشتند، از اهميت ويژه‌اي برخوردار است. اين‌كه علت و انگيزه اساسي توجه مسلمانان به اين علوم و معارف چه بوده، مسئله مهم و قابل ملاحظه‌اي است؛ اما هر چه باشد، دسته‌اي از مسلمانان به علوم غيرمسلمانان نيز گرايش يافتند و ضمن اقتباس و ترجمه آن‌ها، به تفسير، توضيح وحتي نقد اين علوم مبادرت ورزيدند و به اين صورت پاي علوم ديگران به حوزه افكار و دست‌كم كردارهاي علمي علماي مسلمان كشيده شد.

با آن‌كه مسئله پذيرش علوم ديگران (غيرمسلمانان)، به همين سادگي نبوده و انتقادات و حتي اتهامات مختلفي در اين باره رد و بدل شده است، ولي آن‌چه قطعي است، جا افتادن اين علوم در نسل‌هاي بعدي به عنوان علوم و معارف ضروري و طرح و ارائه آن ازسوي علماي طراز اول اسلامي است. اين دسته از علما با فهم و درك بسياري از مسائل و موضوعات اين علوم و بويژه با درك صحيح «اهداف دين» يا آن‌چه امروزه «مقاصدالشريعه» خوانده مي‌شود، كوشيدند با طرح و ارائه پاره‌اي از اصول و قواعد اين علوم، راه حضور و نبوغ نسل‌هاي بعدي را فراهم كنند.

متكلمان، فقهاي اهل رأي و علماي علم اصول، از جمله گروه‌هاي مهمي هستند كه راه نفوذ و حضور مسائل و مباحث نظري و عقلي، اعم از اسلامي و غير اسلامي را فراهم كردند و به اين وسيله سهم عظيمي را در هموار ساختن موانع پيوند علم و دين، از آن خود ساختند؛ زيرا علاوه بر آن‌كه خود دستاوردهاي مهمي را در اين زمينه ارائه دادند، با تأسيس اصول و قواعد فراگير كوشيدند مسئله اقتباس علمي از علما و علوم غير اسلامي را نيز نظام‌مند سازند و به نظر مي‌آيد اگر هيچ دستاوردي غير از اين كار مهم ارائه نكرده باشند، همين براي فضل و بزرگي آنان كافي است. از آن‌جا كه تعداد اين گونه دانشمندان اسلامي فراوان است، به ذكر دو چهره ظاهراً ناهمگون و ناهمخوان اشاره مي‌شود تا به اين صورت روشن شود كه مسئله اقتباس از ديگران در حوزه‌هاي علمي و معرفتي اسلامي، نهادينه شده و به زبان امروزي به يك «گفتمان» مسلط تبديل شده است:

الف. امام محمدبن محمد غزالي طوسي (450-505هـ) در اثر نامدار و پرآوازه خود، المنقذ من الضلال، پس از بحث درباره فلاسفه و انواع علوم و مراتب آن‌ها، هشدار مي‌دهد كه با آن‌كه بعضي از فلاسفه و علوم آن‌ها مطرود و غير قابل قبول است، نبايد در رد همه اقوال و علوم آن‌ها شتاب به خرج داد؛ زيرا چنان نيست كه هر آن‌چه در كتاب‌هاي آنان تدوين شده يا هر آن‌چه آنان گفته‌اند،‌ به دليل باطل بودن خود آنان باطل است؛ همچنين اگر يك نصراني بگويد: لااله‌الا‌الله، عيسي رسول الله» نبايد اين سخن او را انكار كرد و گفت: اين سخن نصراني است. بلكه بايد اندكي تأمل كرد كه آيا آن نصراني به اعتبار اين قول كافر است يا به اعتبار انكار نبوت محمد عليه‌السلام! پس اگر او فقط به اعتبار اين‌كه نبوت محمد (ص) را انكار مي‌كند كافر است، نبايد در ساير امور با او مخالفت شود ، برعكس عاقل كسي است كه به فرمايش اميرالمؤمنين علي‌بن ابيطالب (ع) اقتدا كند كه فرمود:

«حق را از طريق مردم شناسايي نكن، بلكه مردم را به حق بشناس».

از اين رو عاقل كسي است كه حق را مي‌شناسد، سپس در آن حرف يا نظر دقت مي‌كند، اگر حق بود، آن را مي‌پذيرد؛ چه صاحب آن حرف يا نظر باطل باشد، يا حق، حتي مشتاقانه مي‌كوشد حقيقت را از گفته‌هاي گمراهان جدا كند؛ زيرا مي‌داند كه منبع طلا خاك است.

ابن رشد (520-595هـ) نيز در كتاب مشهور خود به نام «فصل‌المقال» نظرات حكيمانه‌اي ارائه داده و گفته است: از اين رو بر ما واجب است كه بر نوع نظر گذشتگان در موجودات عالم و شيوه استدلال آنان طبق موازين و شرايط برهان نظر افكنيم و با دقت نظر آن‌چه را كه گفته و در كتب خود ثبت كرده‌اند، مورد توجه قرار دهيم و آن‌چه درست است قبول كرده، بدان مسرور شويم و سپاس داريم و به آن‌چه نادرست است به درستي واقف شده، از پذيرش آن عذر خواهيم پس روشن شد كه نظر در كتب قدما شرعاً واجب است

به نظر مي‌آيد اين دو نظريه از بهترين رويكردهايي است كه در گذشته ازسوي علماي اسلامي درباره مسئله اقتباس علم از ديگران ارائه شده است و چنان كه از آن‌ها برمي‌آيد، عقلاً و شرعاً، مسئله اقتباس و برخوردار شدن از آرا و دستاوردهاي علمي و فكري ديگران، نه تنها اشكالي ندارد، بلكه الزامي و واجب است و براي اين امر مي‌توان آيات و احاديث متعددي ارائه كرد. از سوي ديگر توجه جدي به مسئوليت‌ها و تكاليف حقيقي اين امت و رسالتي كه بر دوش آن‌ها است، دليل موجهي براي بهره‌برداري از دستاوردهاي پيشينيان در حوزه‌هاي علمي و معرفتي و فراتر از آن، مشاركت آنان در اين گونه كاوش‌ها است؛ زيرا دين و برنامه‌اي كه حكمت را گمشده بهترين پيروانش (مؤمنان) مي‌داند، طلب علم و دانايي را بر تمام مسلمانان واجب كرده، از آنان مي‌خواهد از گهواره تا گور دانش بجويند و در اين راه به دوردست‌ها نيز سفر كنند و هرگز نمي‌كوشد يافته‌ها، آموخته‌ها و رهاورد سفر آنان را به بهانه‌هاي گوناگون تباه و طرد كند.

با اين حال، ترغيب فراوان اين دين براي كندوكاوهاي علمي و جست‌وجوي يافته‌هاي دانش و معرفت ديگران، هرگز به معناي قبول بي‌قيد و شرط آن‌ها يا تسليم محض در برابر آن يافته‌ها نيست؛ برعكس مي‌كوشد با بهره‌گيري از اصول مسلم خود، به گزينش و پالايش اين گونه كندوكاوها و پنداشته‌ها بپردازد و بر پايه جهان‌بيني و اهداف كلي نظام معرفتي خود آن‌ها را به كار گيرد.

بنابراين توهم پذيرش مطلق و انكار بي‌قيد و شرط علم و معرفت، دست‌كم از ديدگاه اسلام مردود است و اگر در برهه‌اي از زمان، اين امر واقع شده و حتي مورد پذيرش كلي نظام علمي آن زمان قرار گرفته است، الزاماً به معناي اسلامي بودن اين امر و قابل پيروي بودن آن در هميشه و همه جا نيست.

توجه به اين اصل و عملي كردن آن ازسوي علماي اسلامي، زمينه رشد علمي را در حوزه‌هاي علمي و معرفتي مسلمانان پديد آورد. آنان توانستند با فهم صحيح و نسبتاً جامع اهداف دين، درك مقتضيات زمان و اصل تغيير پذيري قواعد علمي و قابل نقد بودن علما، فرهيختگان و با مشاركت جدي و فعال خود در زمينه‌هاي علمي و معرفتي، بناي عظيم علم در اسلام را به عنوان يكي از مهم‌ترين مراحل تاريخ علم بشري ثبت و ضبط كنند؛ تا جايي كه امروزه، بررسي سيره و سرگذشت علم جهاني و حتي آن‌چه كه امروزه در مهم‌ترين دانشگاه‌ها، پژوهشگاه‌ها و حتي آزمايشگاه‌هاي جهاني مطرح است، بدون بحث از مرحله اسلامي علم يا مرحله‌اي علم كه در جهان اسلام در حال توسعه و بالندگي بود، ناقص و بي‌ثمر است.

رشد و توسعه علم در اسلام، بدون شك با ساير اجزا و اركان زندگي مسلمانان در ارتباط است و نمي‌توان بدون توجه به ديدگاه‌هاي آنان درباره جهان و جهانيان و آغاز و انجام آن، مسئله علم و معرفت در جهان اسلام را به دقت مورد كاوش قرار داد؛ از اين رو كاملاً واضح است كه هرگونه تنزل اعتقادي يا ركود جهان‌بيني، در انحطاط و زوال علمي و معرفتي آنان دخيل است؛ به عبارت ديگر نحوه نگرش آنان به جهان و نظام حاكم بر آن، بر چگونگي عملكرد آنان در بستر دنيا تأثير مستقيم دارد. بنابراين اگر اين اصل كليدي پذيرفته شود، مي‌توان گفت كه كندوكاو علمي و معرفتي در دين اسلام، الزاماً و قطعاً مورد تأييد و تأكيد دين است؛ از اين گذشته بهره‌برداري يا برخوردار شدن از دستاوردهاي غير مسلمانان حتماً و قطعاً مورد رد يا قبول بي‌قيد و شرط نيست. پس مي‌توان گفت كه انحطاط علمي و معرفتي مسلمانان، مستقيماً از اصول و مباني ديني نشأت نمي‌گيرد؛ چنان كه بنابر مباني ديني، هرگونه تلاش علمي و معرفتي در هرجا و هر زماني، مورد رد و انكار دين اسلام نيست. بنابراين علم‌جويي و طلب معرفت و آگاهي، يك اصل اسلامي است؛ يعني اسلام به عنوان يك دين الاهي، طلب علم و معرفت را به عنوان يك اصل ضروري و كارآمد مي‌پذيرد؛ از اين رو در هرجا و زماني كه به اين اصل تمسك شود، مورد تأييد و تأكيد اسلام است. بديهي است كه عكس اين امر نيز صادق است؛ يعني هرگاه اين اصل به فراموشي سپرده شود يا مقتضاي حقيقي آن به درستي فهميده نشود، نبايد انتظار كسب آثار و نتايج تمسك به آن اصل را داشت؛ زيرا صرف مسلمان بودن و عدم التزام به قواعد و اصول حتمي و گريز ناپذير آن، ضرورتاً به معناي برخوردار شدن از آثار و پيامدهاي آن قواعد و اصول نيست.

از اين رو عدم تمسك مسلمانان به مباني قطعي علمي، فاصله انداختن ميان معارف نظري و عملي، ايجاد شكاف ميان عقل و نقل، دور شدن از امور عيني و پرداختن به مسائل كاملاً انتزاعي ذهني و . علاوه بر اين، محدود شدن به آرا، نظريات و آثار و تأليفات قدما و تقديس دستاوردهاي آنان نيز يكي از علل اصلي انحطاط آنان بود؛ در نتيجه بيشتر تلاش‌هاي فكري و علمي آنان به شرح و حاشيه نويسي بر آثار قدما، به شعر در آوردن گفته‌ها و نوشته‌هاي آنان و معطوف بود؛ به‌همين‌سبب حوزه‌هاي علمي و مدارس مهم آن زمان، به مكاني براي احياي ميراث و تدوين آثار گذشتگان تبديل شده و به طور كلي حال و هواي ابداع، خلاقيت را از آنان گرفته بود.

در نتيجه كاملاً طبيعي است كه نتايج مسلّم و سرور آفرين علمي، كه طبيعتاً پيامد و لازمه به كارگيري روش‌هاي خاصي است، از اين گونه افكار و آثار پديد نيايد. اگر در كنار اين عوامل، تعصبات فرقه‌اي، محوري شدن امور فقهي، زهد و دنياگريزي افراطي، خودكامگي حكام و خانواده‌هاي حكومتگر و را قرار دهيم، سلسله عوامل لازم و كافي براي انحطاط و درجا زدن كامل مي‌شود.

با اين حال اين مسئله عيني و كاملاً ساده از نظر بسياري از تحليل‌گران و منتقدان دور مانده و به جاي نقد عملكرد مسلمانان و شيوه‌هاي دانش‌جويي و كاربرد آن در جامعه، به نتايج و دستاوردهايي رسيدند كه اگر مسئله غرض ورزي، تعصب جهتمند و برنامه‌ريزي شده و را از آن دور بدانيم، بايد گفت كه غير واقعي و غير دقيق است؛ زيرا چنان كه بعداً گفته خواهد شد، مسئله انحطاط مسلمانان و عدم پيشروي آنان در حوزه‌هاي علمي و معرفتي، امري ذاتي و ابدي نبود و اثبات اين امر با توجه جدي و عميق به تاريخ علمي آنان چندان دشوار نيست.

رستاخيز علمي مسلمانان در عصر جديد

هنگامي كه مسلمانان به طور كلي از آلام و مصائب فراواني در حوزه‌هاي مختلف رنج مي‌بردند و در خواب گران انحطاط روزگار مي‌گذراندند، اروپا براثر تحول عظيمي كه آن را تجديد حيات علمي و فرهنگي خود مي‌ناميد، سر از خواب غفلت برآورد و در حوزه علم و دانش دستاوردهاي سرسام آوري كسب كرد؛ به‌گونه‌اي‌كه برتري علمي و معرفتي غرب، به مثابه يك قدرت بلامنازع نه تنها بر دانشگاه‌ها و مراكز علمي، بلكه بر ذهن و زبان دانشمندان و انديشمندان غير غربي نيز حاكميت يافت.

در كنار پيشرفت‌هاي سريع غربيان در علم و دانش، قدرت نظامي چشمگير آنان نيز به شدت افزايش يافت. قدرت علمي و نظامي غرب و از همه مهم‌تر سلطه و سيطره استعماري آنان بر سرزمين‌هاي متعدد، به طور كلي اين پرسش را پديد آورد كه علت پيشرفت غربيان چيست؟ اين پرسش ساده، تا مدت‌ها‌ـ و هنوز هم‌ـ براي متفكران و انديشه‌وران به عنوان يك مسئله جدي مطرح بوده است. بديهي است هر كس بسته به نوع نگاه و تأملي كه در سرّ رستاخيز علمي و نظامي غرب و انحطاط و پسروي ساير اقوام و ملل داشت، پاسخ خاصي به آن مي‌داد؛ از اين رو طبيعي است كه مسلمانان و به عبارتي مهم‌ترين مقصد حمله علمي و نظامي غرب، پاسخ يا دست كم موضع‌گيري خاصي داشته باشند. زيرا اولاً بخش‌هاي عظيمي از سرزمين‌هاي مسلمان نشين در اختيار بعد نظامي غرب قرار گرفته بود و ثانياً با توجه به جايگاه تاريخي مسلمانان در زمينه علم و دانش و ارتباط آنان با قدماي غربي (يونان و روم) و اروپاي قرون وسطا و بعد علمي غرب نيز به صورت خاصي آنان را هدف قرار داده بود؛ از اين رو مي‌توان گفت كه مسلمانان در اين زمينه حالت ويژه‌اي داشته‌اند.

انحطاط و قهقراي همه جانبه داخلي و پسروي مسلمانان از لحاظ علمي، نظامي، سياسي، فرهنگي و حتي رفتاري و اعتقادي، بهترين زمينه پذيرش هجوم‌هاي خارجي را پديد آورد؛ به‌گونه‌اي‌كه برخلاف تصور حاكم كه معتقد است قدرت و توان غير قابل انكار و بي‌رقيب خارجي به تنهايي توانست مسير استعمار كشورهاي اسلامي را فراهم سازد، اين نكته مهم را نبايد فراموش كرد كه فراهم بودن زمينه داخلي نيز بخش مهمي از اين منظومه دو بعدي را تشكيل مي‌دهد.

سيطره خارجي و منفعل بودن مسلمانان در برابر كنش‌هاي خارجيان، به پيدايش دو حركت تصحيحي انجاميد كه قصد اصلاح احوال مسلمانان و بازگرداندن حيات مجدد به آنان را داشت؛ زيرا در كنار پرسش مهم « علت پيشرفت غربيان چيست؟» پرسش مهم ديگري طرح شد كه راه خروج از اين وضعيت كدام است؟

اين پرسش نيز با پاسخ‌هاي گوناگوني مواجه شد كه به طور قطعي جهت اصلاح و تجديد حيات را تعيين مي‌كرد. در ميان پاسخ‌هاي گوناگوني كه به اين پرسش داده شد، دو پاسخ محوري ظهور شاخصي يافت كه مي‌توان ساير رويكردها و جهت‌گيري‌هاي ديگر را تابعي از اين دو پاسخ دانست. اين دو پاسخ يا رويكرد عبارتند از:

الف. رويكرد غربزدگي، غربگرايي و غربي‌سازي.

ب. رويكرد بازگشت به خويشتن و تكيه به مواريث خود.



در توضيح بايد گفت كه پس از سيطره استعمارگران بر جهان اسلام و نمايان شدن ميزان انحطاط و ناتواني مسلمانان، عده‌اي به اين نتيجه رسيدند كه علت پيشروي غربيان و سيطره آنان بر جهان اسلام، دين است و راه نجات و رهايي از اين اوضاع، كنار گذاشتن دين و توجه جدي به علم و دانش است. اين گروه كه طرفداران رويكرد اول يا غربگرايي بودند، با نقد پاره‌اي از مسائل و موضوعات، عملاً دين اسلام را در برابر دانش قرار داده و چنين وانمود كردند كه عامل اصلي انحطاط جهان اسلام، دين است و به همين سادگي، اين تصور را پديد آورد كه اسلام ذاتاً با علم اختلاف دارد؛ از اين رو پاسخ ساده و صريح اين جريان به اين‌كه چگونه از اين اوضاع و احوال اسفبار خارج شويم، كنار نهادن دين اسلام و رو آوردن همه جانبه به غرب بود.

در برابر اين جريان، رويكرد اصلاحگرانه مبتني بر بازگشت به خويشتن قد علم كرد و ضمن پاسخ به پرسش علت پسروي مسلمانان و پيشروي غربيان، كوشيد تا عدم تصادم و اختلاف ذاتي اسلام با علم و تمدن جديد را بيان كند؛ زيرا كم‌كم اين تصور غيردقيق و غيرعلمي كه اسلام با روح علمي مخالف است و مسئول عقب‌ماندگي فرهنگي مردم مسلمان به شمار مي‌رود، به صورت يك قاعده و اصل انكارناپذير در حال شكل‌گيري بود، به‌صورت يك قاعده و اصل انكارناپذير درحال شكل‌گيري بود. از اين گذشته زمينه‌اي فراهم شده بود تا مسئله برخورد كليسا با دانشمندان مسيحي و تداعي شود و با بهره‌گيري از حافظه تاريخي، بستري براي انزجار و دوري مردم مسلمان از دين تدارك ديده شود و از همه مهم‌تر، زمينه جدايي دين از دنيا يا محدود شدن دين به پاره‌اي از شعائر و اعمال و احكام عبادي مهيا شود؛ زيرا چنان كه گفته شد، در اين نحوه نگرش، دين به عنوان عامل اصلي عقب‌‌ماندگي و انحطاط مسلمانان قلمداد شده بود؛ از اين رو كاملاً طبيعي بود كه بر اساس اين فرضيه، راه نجات و فراهم ‌كردن زمينه‌اي براي پيشرفت و ترقي، در كنار گذاشتن دين يا محدود كردن آن تشخيص داده شود.

بنابراين نتيجه طبيعي تن دادن به نگرش غربگرايانه، پذيرش سكولاريسم به مثابه راهي براي رهايي و نجات از سراشيبي سقوط است؛ زيرا در انديشه طرفداران اين گرايش، سكولاريسم يك ضرورت تمدني قلمداد مي‌شد.

بدون شك پذيرش سكولاريسم به عنوان راه نجات امت اسلامي، ممكن بود بتواند به صورت مقطعي كاري از پيش برد، ولي در بررسي تاريخ اسلام و پي گرفتن توانمندي‌هاي ذاتي اين دين و نيز حقايق مسلم آن از يك طرف و تفاوت بنيادي آن با مسيحيت غربي از سوي ديگر، اتخاذ سكولاريسم به عنوان علاج دردها، يك گسست و شكاف عميق معرفتي و تاريخي به حساب مي‌آمد؛ از اين رو مصلحان مسلمان كوشيدند همنوايي و همخواني علم و دين اسلام را نشان دهند. سيد جمال مسئله را خلاصه كرد و چنين گفت:

«هر مسلماني بيمار است و درمانش در قرآن مي‌باشد.»

در نظر او همان گونه كه به معاصرانش گفت، اسلام هرگز با علم مخالف نبوده است؛ زيرا به گواهي تاريخ، مردان علم در زمان شكوه و عظمت اسلام، احترام بسياري داشته‌اند؛ حتي معتقد بود كه مسيحيت تحت تأثير ترقي علمي اسلامي قدرت و برتري كسب كرد.

پيش از سيد جمال، «رفاعة رافع الطهطاوي» (1801-1873م) نيز معتقد بود كه دانش اروپا براي مسلمانان فقط ظاهراً بيگانه به نظر مي‌آيد؛ درحالي‌كه در اصل اسلامي است.

«محمد عبده» نيز بر اين باور بود كه ما تنها چيزي را برمي‌گردانيم كه قبلاً داده‌ايم. ديده مي‌شود كه اين شيوه رويكرد به مسائل جاري، عملاً چند نتيجه مهم را به دنبال داشت:

1. توجيه اخذ تمدن.

2. تسكين احساس حقارت مسلمانان دربرابر برتري فرهنگي و قدرت اروپا.

3. درك اهميت علم و كارآيي آن در بازآفريني توانمندي‌هاي اسلام.

دادن پاسخ اصلي به سر برتري غربيان و انحطاط مسلمانان.

4. زدودن گرد اتهام ضديت اسلام با علم و دانش.

5. امكان زوال جمود و پسروي حاكم بر جهان اسلام و طلوع مجدد علم در دنياي‌اسلام.

با اين حال همه اين دستاوردها با وجود اهميت و اعتبار شاياني كه داشت، هنوز مرحله آغازين راه بود و صرف تشريح حقايق تاريخي يا حتي ديني نمي‌توانست الزاماً به معناي توليد علم و به فعليت در آوردن استعدادهاي نهفته در جهان اسلام باشد؛ از اين رو نياز به طي مراحل ديگري احساس مي‌شد تا تحقق آرمان‌هاي امت اسلامي و دستيابي به نجات و رهايي حقيقي امكانپذير شود.

در اين راستا دانشجويان، اساتيد، پژوهشگران و ساير افرادي كه از رويكرد غربگرايانه و طرح‌هاي آن بهره‌اي نبرده بودند و سكولاريسم نتوانسته بود به بخش‌هاي مهمي از مباني خود نيز تحقق بخشد، (چه رسد به اهداف و آرمان‌ها) به مطالعه، تحقيق و تحصيل حوزه‌هاي علمي، معرفتي، فكري، فلسفي و پرداخته و به نوبه خود دستاوردهاي مهمي را كسب كردند؛ حتي دسته‌اي از آنان توانستند با بهره‌گيري اصول و قواعد ديني، مسائل و موضوعات نويني را در حوزه‌هاي مختلف علمي و معرفتي مطرح كنند.

با اين حال با وجود انجام اين امور، هنوز راه درازي در پيش بود و اين گونه تلاش‌ها در مقايسه با ميزان عقب‌ماندگي و نيازمندي‌ها كافي نبود؛ از اين گذشته هنوز علوم انساني به درستي وارد حوزه‌هاي علمي و درسي جهان اسلام نشده بود و خلاقيت‌هايي هم كه در گوشه و كنار به دست همه صاحب‌نظران نمي‌رسيد، همچنين بسياري از دانشگاهيان از معارف ديني و شرعي بهره كافي نداشتند، حوزويان هم از تخصص‌هاي دانشگاهي اطلاع شاياني نداشتند و از همه مهم‌تر حاكميت تصورات و ديدگاه‌هاي سكولاريستي بر نظام آموزشي دانشگاه‌ها و نحوه تعامل دانشگاهيان با مباني ديني الزام مي‌كرد كه براي جلوگيري از آفات و آسيب‌هاي اين رويكرد، تزريق ديدگاه‌هاي ديني به علوم و معارف دانشگاهي و در نتيجه بهره‌مند ساختن اين مجامع از آفاق متعالي ديني و تلاشي سازنده صورت گيرد؛ زيرا صرف انتقاد از نظام علمي حاكم و عدم ارائه پيشنهاد مفيد و مؤثر، موجب ايجاد خلأ و شكاف خواهد شد. از اين رو ارائه ديدگاه معرفتي و مبتني بر آموزه‌هاي ديني، تلاش منطقي و معقولي بود كه در صورت انجام قادر بود دست‌كم راه نويني را به علم و معرفت پيشنهاد كند و اگر اين امر، تنها دستاورد اين ديدگاه باشد، بدون شك شايان تحسين است.

اسلامي سازي دانش

به نظر مي‌رسد مهم‌ترين پيشنهادي كه در راستاي تحقق همه اين آمال و اهداف صورت گرفت، اسلامي سازي دانش بود. اين پيشنهاد عملاً بر نظريه ضديت دين اسلام با علم خط بطلان مي‌كشد؛ از آن گذشته زمينه‌اي فراهم مي‌آورد كه امكان زوال جمود و انحطاط علمي مسلمانان تحقق يابد؛ همچنين سلطه بلند مدت ديدگاه سكولاريستي بر دانش و معارف مختلف را به چالش كشاند و چنان كه گفته شد، راه نويني را پيش پاي دانش قرار دهد.

البته ديني سازي دانش و دانشگاه، مسئله‌اي نيست كه فقط در حوزه دين اسلام پيشنهاد شده باشد، بلكه مي‌توان گفت اين امر تلاشي جهاني بوده كه در مكان‌ها و مقاطع مختلف بيان شده است؛ از جمله مي‌توان به بيانيه صادره از كنفرانس يونسكو با عنوان «علم و فرهنگ در قرن 21» اشاره كرد كه در ماه سپتامبر 1989 در كانادا برگزار شد. در اين بيانيه تصريح شده است كه برقراري پيوند ميان علم و ارزش‌ها يك ضرورت محسوب مي‌شود و نقش دين در حيات بشري نبايد ناديده گرفته شود.

بديهي است كه وقتي مسئله دانش و پيوند آن با ارزش مطرح مي‌شود، نمي‌توان دانشگاه را ناديده گرفت؛ از اين رو مسئله ارزشي كردن دانشگاه‌ها نيز خود به خود در ذيل ارزشي ساختن دانش مطرح مي‌شود. با اين حال در اين‌جا صرفاً به پاره‌اي از نكات مربوط به اسلامي‌سازي دانش، اشاره‌وار نظري افكنده مي‌شود.

البته بايد دانست كه اهميت اين مسئله زماني شدت يافت كه پاره‌اي از غربي‌ها به اهميت و جايگاه ارزش‌ها در كنترل حركت علم پي برده و خواهان آشتي دادن ميان علم و دين شدند. آن‌ها به اين نتيجه رسيده بودند كه زيان‌هاي وارده بر بشريت، درپي جدايي علم و دين يا علم و حكمت بسيار شكننده بوده است.

غرب مداري و تبديل آن به محوري براي تبيين همه امور علمي، معرفتي، تاريخي و. عملاً فضاي علمي جهان را به صورت تك قطبي درآورد. با آن‌كه در نگاه نخست اين سلطه و استيلا، نشان از جايگاه حقيقي غرب از لحاظ علم و دانش تلقي مي‌شد (و ممكن است حقيقتاً به همين صورت هم بوده باشد)، با اين حال از آن‌جا كه درك حقايق علمي و فكري، وقف ملت و مكان و زمان خاصي نيست و نمي‌توان به سبب حفظ مقام و موقعيت، حقايق مسلم و نقايص قطعي را انكار كرد، از درون غرب نيز صداهايي برخاست كه شريك ساختن غير غربيان در حوزه علم و معرفت را خواستار شد و اعلام كرد:

«زمان آن رسيده كه اين قفس خودخواهي و غرور اروپايي را درهم شكنيم و اجازه دهيم كه چوانگ تسه‌ئو، هنر نقاشي سونگ، شانكارا، ناگارجونا، عطار، مولانا، ابن عربي و محمد اقبال به اين عرصه وارد شوند؛ صاحبان انديشه‌هايي كه مكاتب فكري و مغرب زمين با آنان بيگانه است اساتيد و انديشمندان ما مدعي هستند كه تنها خود آن‌ها متخصص فلسفه‌اند و هر چه هست، همان است كه آنان گفته‌اند »

يكي از مهم‌ترين آفات غرب مداري، تحقير فرهنگ و تمدن غير غربيان و ترويج و اشاعه فرهنگ و تمدن غربي است. بازتاب آغازين اين رويكرد، پيدايش طيف غربگرايان و غربزدگان و تلاش آن‌ها براي غربي سازي جوامع خودشان است. با اين حال در نتيجه عدم توفيق اين جناح و از آن مهم‌تر عدم صحت و حقانيت اين نظريه، جناح، طيف و گفتمان مخالفي به نام «بنيادگرايي» پديد آمد كه در موضعگيري خود دربرابر علم و تمدن جديد، به طور كلي بر خلاف جريان غربگرايي بود.

به اين ترتيب جريان غربگرايي كه به نظر خود مي‌كوشيد جامعه را از حال انحطاط و واپسگرايي برهاند، عملاً به عنوان عاملي براي پسروي و قهقراي آن تبديل شد و به اين وسيله جامعه و مردم بسياري را به حقايق دوران مدرن و دستاوردهاي آن بدبين كرد و اگر در مجموع به اين دو جريان مخالف نگاه شود، ديده مي‌شود كه هر دوي آن‌ها به نوعي توانمندي‌هاي علمي و معرفتي جامعه خود را بر باد مي‌دهند و از همه مهم‌تر، حق برخورداري از مزايا و حسنات دوران جديد را از آن مي‌گيرند.

از اين رو براي پرهيز از همه اين آفات و آسيب‌ها و بهره‌مند شدن از حسنات و دستاوردهاي علم و معرفت، به اتخاذ راهي نو نياز است كه با دوري از مضرات همه آن‌ها، راه استفاده درست و بهينه از منافع و محاسن آن‌ها را ارائه كند.

اسلامي‌سازي دانش، در حقيقت تلاش دلسوزانه دردشناساني است كه مي‌كوشند با پرهيز از افراط و تفريط هر يك از اين جناح‌ها و زير شاخه‌هاي آنان، حضور انسان مسلمان را در دنياي جديد موجه سازند و با بهره‌گيري از اصول و قواعد اصيل و قطعي دين اسلام، معنويت سازنده و فراموش شده را به محافل علمي بازگردانند. بنابراين سزاوار است اين نظريه با دقت و اعتناي درخور مورد مداقه اهل نظر قرار گيرد تا نهال نوپاي آن قوام يابد؛ شايد روزگاري به ثمر بنشيند. در ادامه به پاره‌اي از امور مربوط به اين نظريه بر اساس گفته‌ها و نوشته‌هاي بنيانگذاران آن اشاراتي اجمالي مي‌شود.

معنا و مفهوم اسلامي سازي دانش

«اسلامي بودن معرفت» يا «اسلامي سازي معرفت» به معناي كشف، تدوين ابلاغ و نشر معرفت از زاويه جهان‌بيني اسلامي درباره جهان، زندگي و انسان است.

عده‌اي ديگر آن را قطع ارتباط ميان دستاوردهاي علمي‌ـ تمدني بشري و منابع فلسفي تحصلي با انواع مختلفي كه دارد و به كارگيري مجدد اين علوم در يك نظام روشمند ديني غيرتحصلي مي‌دانند.

بنابراين اسلامي‌سازي دانش بر اساس اين تعريف‌ها امري كاملاً منطقي و متناسب است؛ به‌گونه‌اي‌كه ساير امور معرفتي، نوعي خروج از قاعده و متنافر با طبيعت اشيا به حساب مي‌آيند؛ بويژه اگر اين مطلب دانسته شود كه واژه «اسلامي‌سازي» گاه ممكن است از دايره دين اسلام فراتر رود و هر آنچه كه در حوزه ايمان اصيل به وحدانيت خداوند جريان دارد را در بر بگيرد.

علاوه بر اين، اسلامي‌سازي دانش يك فعاليت منطقي است؛ بويژه اگر به ياد داشته باشيم كه فعاليت معرفتي، اضافه يا حاكم كردن عقل بشري است؛ به عبارت دقيق‌تر، فعاليت معرفتي عبارت است از حاكم كردن توانمندي‌هاي عقل بشري بر پديده‌هاي مادي، زيستي، روحي و انساني در دايره، جهان، و زندگي.

توضيح اين‌كه اگر پذيرفته شود كه خداوند تعالي انسان را آفريده، از روح خود در او دميده و توانمندي‌هاي عقلي، حسي و جسمي را به او عطا كرده است و همچنين اگر پذيرفته شود كه خداوند جهان و زندگي را آفريد و پديده‌ها، موجودات، حيوانات، و اشياي مختلف را در آن‌ها پراكند و سنت‌ها و قوانيني را به آن‌ها بخشيده كه امور آن‌ها را سامان مي‌بخشد و قدرت و توان‌هاي متعددي را در آن‌ها به وديعت نهاده است و همچنين اگر پذيرفته شود كه خداوند همه اين امور را در اختيار انسان و به تعبيري جانشين خود قرار داده است و در كتاب‌هاي نازل شده‌اش از او خواسته كه به جست‌وجوي پديده‌ها بپردازد، قوانين حاكم بر آن‌ها را كشف كند و از نيروي آن‌ها براي آباد سازي زندگي خود در اين جهان بهره بگيرد و او را در سطحي شايسته مقام انسان قرار داده و اگر همه اين‌ها پذيرفته شود، پي مي‌بريم كه تعامل انسان با وجود پيرامون خود از لحاظ كشف، جست‌وجو، يادگيري، ابلاغ و نشر و به طور كلي فعاليت معرفتي او، ناگزير بايد در حوزه ايماني صحيح شكل گيرد تا با قانون حاكم بر هستي، انسجام و هماهنگي داشته باشد.

در تعريفي ديگر آمده است كه اسلامي‌سازي دانش به معناي اسلامي‌سازي علوم كاربردي و نيز قواعد علمي از طريق فهم و درك شباهت ميان قوانين علوم طبيعي و قوانين هستي است كه خود ارزش‌هاي ديني بر اساس آن تركيب يافته است؛ از اين رو اسلامي‌سازي منابع فلسفي نظريات علمي صورت مي‌گيرد كه در پي آن، بعد تحصلي آن‌ها منتفي مي‌شود و شكل‌گيري آن در ضمن بعد كوني‌اي كه متضمن غايت الاهي موجود در هستي و حركت است، سامان مي‌يابد.

دو قطب اين تعامل، يعني انسان و جهان، مخلوق خداوندي است كه هر چيزي را در نهايت استحكام مي‌آفريند؛ از اين رو طبيعي است كه اجزاي اين تعامل بر اساس ايمان به خداوندي كه آفريدگار جهان، زندگي و انسان است، پديد آيد؛ همچنين طبيعي است كه معرفت به اين حقيقت بزرگ، به معناي گسترده‌اي «اسلامي» باشد كه اين موضوع را در محدوده ملكوت الاهي، سنت‌ها و قوانين او قرار مي‌دهد.

اين اسلامي بودن صرفاً در مورد آن‌چه كه علوم محض و كاربردي ناميده مي‌شود، مطرح نيست؛ بلكه ضرورتاً به محدوده علوم و معارفي كه «علوم انساني» خوانده مي‌شوند نيز كشيده مي‌شود و حتي اين علوم در اين زمينه ضرورت بيشتري دارند؛ زيرا به وضع انسان در جهان و ساماندهي زندگي او معطوف هستند.

از اين رهگذر علومي كه انسان را به صورت فردي مورد بررسي قرار مي‌دهند (مثلاً روانشناسي) يا علومي كه انسان را به عنوان يك گروه مورد تحقيق قرار مي‌دهد (مثلاً جامعه‌شناسي و تاريخ) يا علومي كه هدف آن‌ها بررسي و ساماندهي نهادهاي عمومي هستند (مثلاً علوم اداري) يا علومي كه فعاليت معيشتي او را كنترل مي‌كنند (مثلاً علوم اقتصادي) يا ناگزير بايد در حوزه «اسلامي سازي» ترتيب‌بندي شوند و شيوه عمل و جزئيات خود را از داده‌هاي ديني‌اي بگيرند كه كتاب خدا و سنت پيامبرش (ص) آن‌ها را معين كرده و فعاليت فقهي به مرور زمان آن‌ها را از راه پاسخگويي به مجادلات و پيگيري تغييرات زماني و مكاني رشد داده است تا به اين صورت، حيات بشري با سطوح مختلفي كه دارد، داراي جهتمندي، فعاليت و اجزاي اسلامي باشد و به اين صورت امكان گذار و فراروي از همه چيزهايي كه انسان را به دوگانگي ميان رويكرد الاهي و اجتهادات نسبي و پرفراز و نشيب رهنمون مي‌سازد، فراهم شود.

البته نبايد پنداشت كه اين گونه تعريف‌ها جامع و مانع هستند؛ بلكه آن‌چه به عنوان تعريف اسلامي‌سازي دانش مطرح شد، بيشتر به عنوان تقريب ذهني از راه ديدگاهي كه اين نويسندگان درباره اين مسئله و اولويت‌هاي عملي آن داشتند، صورت گرفت.

منظور از اسلامي سازي دانش، افزودن عبارت‌هاي ديني به مباحث علوم اجتماعي و انساني از راه آيات قرآني متناسب با آن موضوعات براي اسلامي سازي آن‌ها نيست؛ بلكه منظور، بازسازي روشمند و معرفتي علوم و قوانين آن است.

چنان كه از اين تعاريف و توضيحات بر مي‌آيد، اين روش معرفتي هنوز به صورت جامع و دقيق تعريف نشده و حدود و اركان آن نمايان نگشته است؛ البته اين امر از نظر طراحان آن نيز نهان نمانده و خود آن‌ها نيز به اين مسئله اعتراف دارند و معتقدند كه اين گونه تعاريف صرفاً به خاطر تبيين و توضيح مسئله و فراهم ساختن زمينه‌اي براي توجه به چشم‌اندازها و ويژگي‌هاي آن است و بر خلاف پندار بعضي از افراد، به خاطر «جامع و مانع» ساختن آن نيست؛ البته خود ما ترجيح مي‌دهيم كه «اسلامي‌سازي دانش» در حوزه‌اي بسته در سطح جامع و مانع محدود نشود؛ زيرا اين مسئله فراتر از اين رويكردها و در اصل، ساختن نظريه‌اي در زمينه معرفت توحيدي است كه به وجود آفريدگار واحد و احدي ايمان دارد كه هيچ مانندي ندارد، در هيچ چيزي حلول نكرده و آفريدگار همه چيز است و انسان را جانشين خود ساخته و آن‌چه را كه نمي‌دانسته به او آموخته است و وحي را به مثابه يك منبع انشايي و پايه معرفت او قرار داده و هستي را به عنوان منبعي در موازات وحي قرار داده است و معرفت صحيح و هدفمند در حوزه توحيد خالص از راه قرائت اين دو منبع امكانپذير است.

از اين رو قرائت وحي و جهان (هستي) فرضيه‌اي حتمي و گريز ناپذير است؛ زيرا هردوي آن‌ها امر الاهي هستند و جمع ميان آن‌ها ضروري است و بدون اين كار، خلل ايجاد مي‌شود؛ به‌گونه‌اي‌‌كه هر كس از قرائت اولي (وحي) گذار كند و به طور كلي در قرائت دومي (جهان) كه در علم دنيايي و متافيزيك هستي تجسم يافته است، مستغرق شود، ارتباط با خدا را از دست مي‌دهد، از غيب بي‌خبر مي‌ماند و سر از فلسفه تحصلي كوري در مي‌آورد كه منابع و مآخذ آن ناكافي و نارسا است و مي‌كوشد انسان و طبيعت را يكي كند و خالق و غيب را به طور كلي، صرفاً ماورائيات يا متافيزيك به حساب آورد و

گذار از قرائت دومي (جهان) و اهمال در مورد آن يا عدم جمع آن با اولي به ظهور عجز تمدني انساني، معطل ماندن توانايي‌هاي انسان و خلط عجيب ميان مسائل عالم غيب و عالم شهادت مي‌انجامد از اين رو ناگزير بايد به قرائت وحي و وجود و در آميختن آن‌ها با هم پرداخت تا انسان در هيچ يك از اين دو ورطه مذموم نيفتد.

از اين رهگذر آن‌چه ما آن را «اسلامي‌سازي دانش» ناميده‌ايم، يك ضرورت معرفتي و تمدني است و فقط به محدوده اسلامي منحصر نمي‌شود؛ بلكه به سطح جهاني كشيده مي‌شود تا به اين صورت جهان از بحران معرفتي معاصر و بحران فكري جهاني خارج شود.

چنان كه پيدا است، اين نظريه به عنوان نماينده جنبش اصلاحگري اسلامي و رويكرد بازگشت به خويشتن است و مي‌كوشد با حمل رسالت مكتبي خود، ضمن عملي كردن توصيه‌هاي مقبول و معقول پيشگامان اصلاح اسلامي، با امور و موارد جديدي نيز كه پس از آنان پديد آمده يا درك و كشف شده است، بر مبناي اصول مسلم و قطعي خود مواجهه و تعامل كند؛ زيرا ماجراي اسلامي‌سازي دانش نيز مانند خود مسئله اصلاح و تجديد اسلامي، دست‌كم با دو مشكل اصلي دست به گريبان است كه مي‌توان آن‌ها را به عنوان موانع اصلاح مورد بحث قرار داد: يكي از آن‌ها مربوط به درون جوامع اسلامي و حتي خود بزرگان حوزه‌هاي علمي و معرفتي اسلامي يا دست‌كم متوليان برنامه‌هاي علمي و آموزشي جهان اسلام است. ديگري به گفتمان يا طيف و جريان حاكمي بر مي‌گردد كه خارج از جهان اسلامي است و ريشه‌ها و حتي مظاهر آن را بايد در طغيان برنامه‌هاي غربي جست‌وجو كرد.

از جمله موانع و مشكلات مربوط به بعد اول، موارد ذيل است:

1. خلط ميان عقيده و فكر.

2. اعتقاد به عدم ديني بودن معرفت.

3. محدود كردن اصلاح به بالا بردن مطالب و متون اسلامي.

4. اعتقاد به جهانشمولي فرهنگ معاصر غرب.

5. تأكيد افراطي و تندروانه در دفاع از عقيده.

6. قدسي كردن فقه و عدم ترويج انديشه اجتهاد در اجتهاد.

از اين رو ضرورت‌ها و الزامات جديدي كه در اين نسل از اصلاحگران اسلامي رخ نموده بود، آنان را به تغيير فن مواجهه و تعامل واداشت و اگر نسل اول اين جريان، امكاني براي تأسيس مباني علمي و معرفتي در اختيار نداشت، اين امر ضرورتاً ايجاب نمي‌كرد كه نسل‌هاي بعدي نيز صرفاً به اندازه مشخصي از اصلاح و تجديد بسنده كنند؛ بنابراين تغيير در شيوه اصلاح و تجديد، هم امري اصلاحگرانه و مجددانه بود و هم حيات و بقاي مفيد و مؤثر اصلاحات ايجاب مي‌كرد تا براي تعامل با جهان جديدي كه با روزگاران گذشته تفاوت بسياري يافته بود، روش‌ها و رويكردهاي نويني اتخاذ شود؛ بنابراين نسل كنوني اصلاحات اسلامي كه در سطحي فراتر از ترغيب و تشويق مسلمانان به كسب علم و دانايي يا بسنده كردن به پاسخگويي به ارتباط علم، دين و مي‌كوشد، ضمن حفظ اصول و ضوابط ديني، با توليد نظريات علمي و معرفتي، هم به شبهات و اباطيل مربوط به نقش دين اسلام در انحطاط و پسروري مسلمانان پاسخ گويد و هم امكان زوال انحطاط و قهقرا را اعلام كند. به همين سبب اسلامي‌سازي دانش، نوع ديگري از اصلاح نيست كه با ساير روش‌هاي اصلاحي تفاوت بنيادين داشته باشد، بلكه مرحله نويني از اصلاح و تجديد است كه بر اساس مقتضيات زماني و جهاني سامان يافته است.

در اين‌جا مي‌توان به چند اصل اساسي موجود در حيات و ديدگاه اسلامي اشاره كرد كه به كارگيري روش‌هاي علمي، بهره‌گيري از قوانين و سنني كه حقايق علمي پرده از روي آن‌ها برمي‌دارد و كاربردهاي مختلف علمي را حتمي و الزامي مي‌سازد؛ زيرا در تقويت اين اصول و تثبيت عناصر و اجزاي آن، ديدگاه فراگير مشاركت مي‌كند و به اجراي بيشتر آن‌ها در عالم واقعيت و تجربه تمدني ياري مي‌رساند. از جمله اين اصول امور ذيل است:

1. اصل جانشيني:

معناي اين اصل كه ازسوي اسلام در قرآن و سنت مطرح شده اين است كه انسان مسلمان جانشين خداوند در زمين است و براي ايجاد تحول، آبادسازي، رفع موانع و مشكلات آن برانگيخته شده است تا زمينه سازگارتري را براي يك زندگي آرام فراهم كند و قدرت بيشتري براي گرايش به سوي خالق خود به دست آورد؛ بي‌آن‌كه سر يا كمرش به وسيله جاذبه يا ضرورت‌هاي خاكي خم شود.

2. اصل توازن:

اين اصل يكي از اصول اساسي زندگي و فكر اسلامي است؛ يعني توازن ميان نيازهاي روحي و مادي. اين مسئله در بافت قرآني و سنت به صورت عميق به كار رفته است؛ به‌گونه‌اي‌‌كه جهت و شكل‌هاي مختلفي به خود مي‌گيرد. البته مدت‌ها است كه از يكي از مهم‌ترين امور بديهي موجود در اين زمينه غفلت كرده‌ايم و آن اين است كه مادامي كه خداوند زمين را طوري براي ما مسخر كرده كه با نقش و وظيفه ما در اين دنيا سازگار است، اين تناقض آشكار و قطعاً از نظر اسلام مردود است كه انسان توسط خداوند به صورت خاصي تركيب شود؛ در ثاني زمين به اراده خداوند براي برآورده ساختن نيازهاي اين موجود (انسان) مسخر شود؛ سپس اديان از جانب خداوند بيايند و ميان بعد روحي و مادي انسان فاصله اندازند، از بعد روحي طرفداري كنند و موانع و مشكلاتي را سر راه نيازهاي انسان از يك سو و منافع و خيرات مسخر از سوي ديگر قرار دهند.

حال كه چنين است و بدون تحقق توازن عادلانه ميان دو بعد وجودي انسان، حيات اسلامي به معناي دقيق كلمه وجود ندارد؛ از سوي ديگر مادامي كه از اسلام خواسته شده كه در عالم واقعيت به جنبش درآيد و انسان متعادلي پديد آورد كه توان انجام امور خير، ايجاد تغيير و حركت را داشته باشد؛ همچنين بحران زده، سرگردان و دست بسته نباشد، بر اين اساس براي عملي كردن اين ديدگاه تعادلي‌ ـ كه نمونه آن را در هيچ مذهب يا عقيده ديگري در اين دنيا تا اين حد از شمول و التزام يافت نمي‌شود ـ چاره‌اي جز به كارگيري روش‌ها، حقايق و كاربردهاي علم وجود ندارد.

3. اصل تسخير:

يكي ديگر از چشم‌اندازهاي اساسي، ديدگاه اسلام درباره جهان و زندگي است كه بدون شك به كارگيري علم براي تبديل كردن آن به يك امر واقعي و عيني و بهره‌گيري از دستاوردهاي مفيد آن را الزامي مي‌كند.

بر اساس ديدگاه اسلامي، جهان و طبيعت، به طور كامل براي انسان مسخر شده‌اند و خداوند سبحان ابعاد، قوانين، نظام و اندازه آن‌ها را طوري مشخص كرده است كه با وظيفه و نقش اصلي خلافت انسان در اين جهان و قدرت او بر تعامل سازنده و فعال با طبيعت سازگار باشد.

اسلام نيز خواستار ارائه راه يا روش ميانه‌اي براي اين تعامل شده است؛ از اين رو اصل تسخير طبيعت براي خدمت به اهداف انساني را اعلان كرده است و در عين حال روش‌هاي تعامل ميان طرفين را با ارزش‌ها، مبادي و عرف‌هايي كنترل كرده كه بيشترين حد كشف و ابداع را محقق سازد و بيشترين حالات تمدني سازگار با خواسته‌ها و اخلاقيات انسان و جايگاه او در هستي پديد آيد كه بدون به كارگيري توانمندي‌هاي علم از لحاظ روش، حقايق و كاربرد، هيچ گروه يا جماعت اسلامي هرگز نمي‌تواند اصل تسخير را اجرا كند و آن را به صورت يك فعل تاريخي تحقق يافته درآورد.

4. اصل ارتباط قطعي ميان آفريدگان و آفريدگار:

يكي از مهم‌ترين اصول ديدگاه اسلامي و به طور كلي ديني، ارتباط حتمي ميان نظام شگفت‌آور آفريدگان و وجود آفريدگار است. علم ابزاري است كه اين ارتباط را بيان مي‌كند و نور و وضوح بيشتري به آن مي‌دهد. بسياري درباره معجزه آفرينش مطلب نوشته‌ و علماي گوناگوني عمر خود را در راه تحقيق و جست‌وجو در اين جهان سپري كرده‌اند و درنهايت به يكي از بزرگ‌ترين اصول و قوانين تاريخ علم نايل شده‌اند كه جهان خلقت، ناگزير بايد آفريدگاري داشته باشد كه اگر گفته‌ها و سخنان آن‌ها را در اين باره بياوريم، تكرار خواهد بود.

اما آن‌چه در اين‌جا مهم و مد نظر است، اين است كه بحث و جست‌وجوي علمي مادام كه اين وظيفه خطير را در زمينه كشف راز جهان و زندگي بر عهده دارد و جهانيان را به سوي آفريدگار هستي با يكي از محكم‌ترين روشهاي اقناع راهنمايي مي‌كند و مي‌توان گفت كه بحث و جست‌وجوي علمي يكي از ضرورت‌هاي حيات اسلامي به شمار مي‌آيد.

با توجه به آن‌چه گفته شد، مي‌توان با بررسي سنت معرفتي اسلامي بويژه با كاوش در زمينه‌هاي روش، حقايق، كاربرد و مسائل و اصول مسلم ديگري را در ديدگاه اسلامي به دست داد كه امكان ارتباط مسلمانان با علم جديد را بيش از پيش مهيا سازد؛ زيرا يكي از مهم‌ترين اصول اسلامي سازي دانش، تلاش براي دخالت مسلمانان در حوزه‌هاي علمي و معرفتي است و اين تلاش بايد به صورت زنده، مسلط و فعال باشد، نه اين‌كه به صورت پيروانه و در سطح نقد و ويرايش دستاوردهاي علمي غير اسلامي انجام پذيرد.

محورهاي اساسي اسلامي‌سازي دانش

چنان كه پيدا است، مسئله اسلامي‌سازي دانش، يك مسئله روشمند است كه بر كشف ارتباط روشمند ميان وحي و جهان مبتني است. اين ارتباط از نوع تداخل و تكامل روشمندي است كه فراگير بودن روشمندي قرآن را در مواجهه با جهان و قوانين حركت آن را نمايان مي‌سازد، همچنان كه فهم و شناخت سنت‌هاي حاكم بر جهان و قوانين طبيعت به فهم و كشف قواعد روشمند معرفتي قرآن ياري مي‌رساند.

بنابراين، فقط كساني مي‌توانند مسئوليت اسلامي‌سازي دانش را بر دوش بگيرند كه بهره وافري از قرآن و مقدار كافي‌اي از علوم و معارف اجتماعي و انساني معاصر و موروث داشته باشند تا بتوانند تداخل روشمند ميان قرآن، جهان و انسان را كشف كنند؛ به همين سبب مي‌توان مباني فكري و چشم‌اندازهاي معرفتي اسلامي‌سازي دانش را در چند محور توضيح داد:

يكم: تأسيس نظام معرفتي اسلامي:

منظور از اين اصل، كشف مجدد و تأسيس يك نظام توحيدي براي معرفت است كه بر دو پايه مبتني باشد:

1. فعال سازي قواعد اعتقادي از لحاظ معرفتي و تبديل آن‌ها به پرستش معرفتي بديعي كه از راه فهم معرفتي قواعد ايمان و تأكيد بر ابعاد روشمند آن، به پرسش‌هايي، كه كلي و نهايي خوانده مي‌شود، جواب كافي مي‌دهد.

2. كشف نظام‌ها يا الگوهاي معرفتي حاكم بر تاريخ اسلام و مكاتب فكري‌ـ فقهي آن در دوره‌هاي مختلف به منظور ايجاد ارتباط ميان نظام‌ها يا الگوهاي معرفتي با دستاوردهاي فكري‌اي كه در آن دوره‌ها پديد آمده‌اند تا ميزان مستقيم بودن، فعال بودن، تجديد و شمول آن دستاوردها نمايان شود؛ همچنين ارتباط ميان بحران فكري‌اي كه امت اسلامي با آن دست به گريبان بود و نظام‌هايي كه در آن دوره‌ها حاكم بودند، مشخص شود؛ علاوه بر اين، ميزان تأثير نظام‌هاي معرفتي بر فروپاشي فكر و تحول آن، سپس تلاش براي كشف و بيان چگونگي استمداد الگوهاي جزئي معرفتي از نظام كلي توحيدي مشخص شود تا به اين وسيله زمينه براي تشكيل الگوهاي معرفتي در علوم اجتماعي و كاربردي مبتني بر عقيده توحيد و جمع ميان دو قرائت (وحي و عالم واقع) با استفاده از الگوهاي معرفتي حاكم بر سنت (ميراث) و الگوهاي معرفتي‌اي كه فكر غربي يا انساني معاصر آن‌ها را پديد آورده‌اند، فراهم شود.

دوم: تأسيس روش‌شناسي معرفتي قرآني:

روش‌شناسي معرفتي قرآني از نظام معرفتي اسلامي سرچشمه مي‌گيرد و بر پايه اصول و قواعد منطقي آن استوار است. با‌اين‌حال غيبت طولاني و فراموش كردن تعامل با آن، كاري كرده است كه تلاش مطلوب براي تأسيس آن، بيش از آن‌كه به بازسازي شبيه باشد، به كشف شباهت دارد. روش شناسي معرفتي قرآني قادر است در زمينه ساخت و ساماندهي تفكر اسلامي و حل مسائل تاريخي و جديد تعامل كند؛ به اين اعتبار كه راهي براي انجام اين امور است. چراكه روش، راهي براي رسيدن به حقيقت و مسيري براي فهم پديده‌ها و تحليل آنها است.

سوم: تأسيس روش تعامل با قرآن كريم:

اقتضاي اين اصل، بازسازي و تشكيل علوم قرآني مطلوب و فراروي از بسياري از علوم موروثي موجود در اين زمينه است كه نقش خود را در خدمت متن قرآن ايفا كرده‌اند؛ زيرا در مرحله‌اي كه تدوين علوم و معارف نقلي مربوط به متن قرآن و حديث نبوي به صورت رسمي انجام گرفت، انديشه حاكم، انديشه بلاغي زباني بود؛ اما در مرحله كنوني، انديشه ادراك روش‌شناختي امور، جست‌وجوي روابط نظام بخش آن‌ها در مسائل و حاكم است. از اين رو بازسازي روش‌هاي تعامل با قرآن كريم به مثابه منبع روش‌شناختي و معرفتي علوم اجتماعي و علوم طبيعي، براي خود اين علوم بسيار مفيد خواهد بود؛ زيرا آن‌ها را قادر مي‌سازد تا از طريق خارج ساختن حيات انساني از بحران، به زندگي بشري ياري رساند. همچنين ارتباط اين علوم با ارزش‌ها را مانند قبل برقرار مي‌كند و آن‌ها را با اهداف خداوند و آرمان‌هاي آفريدگان مرتبط مي‌سازد.

چهارم: تأسيس روش تعامل با سنت مطهر نبوي :

سنت نبوي به اعتبار اين‌كه تنها منبع تفسيري بيانگرانه و الزام كننده متن قرآني است، بايد از حقيقت آن و نيز حقيقت نقشي كه ايفا مي‌كند، از خلال رويكرد روش‌شناختي مذكور اطلاع حاصل كرد؛ زيرا بدون سنت نمي‌توان روش، معرفت، و مقومات شهود تمدني و عمراني را تبيين كرد. همچنان كه امكان فهم و درك عميق ارزش‌هاي موجود در متن قرآن و اجراي آن‌ها در عالم واقع وجود ندارد.

پنجم: بازخواني كامل سنت اسلامي:

از راه بازپروهي و فهم ميراث اسلامي و قرائت نقادانه تحليلي‌‌ـ معرفتي‌اي كه ما را از دايره‌هاي سه‌گانه‌ رد مطلق، قبول كامل و دايره تلفيق و التقاط كوركورانه خارج كند؛ زيرا اين دواير غالباً بر روش‌هاي تعامل ما با سنت حاكميت دارند و همه اين‌ها ميراث يا سنت را به عنوان مانع بزرگي در حال و عامل انحصار و مصادره گذشته نشان داده‌اند؛ ولي بازخواني سنت مطابق روش‌شناسي معرفتي درست، ضامن ياري ما براي خروج از محدود اين سه دايره و حاكم كردن نظام معرفت‌شناسي و روش‌شناسي اسلامي است.

ششم: تعامل با سنت غربي:

از راه ساختن روش تعامل با ميراث (سنت) معاصر غربي به منظور خارج ساختن عقل مسلمان از روش‌هاي كنوني تعامل كه از پايه‌ها و محورهاي تطبيقي و مقابله عقب مانده و به دام رد مطلق، قبول كامل يا گزينش كوركورانه‌اي گرفتار آمده كه نه روش شناسي‌اي آن را رهبري و نه قرائت معرفت‌شناسي‌اي حكمت آن را جست‌وجو مي‌كند؛ همچنين براي اين‌كه در دايره تقليد و نقل گرفتار نيايد و تأثير تمايزات تمدني و فرهنگي بر معرفت انساني را دريابد.

مواردي كه ذكر شد، گام‌ها يا محورهاي ششگانه‌اي بود كه حركت در بستر آن را «اسلامي‌سازي» دانش مي‌ناميم؛ همچنين خود را در برابر ديدگاه تحصلي جهاني‌اي ديديم كه مي‌كوشد معارف، علوم، اكتشافات علوم طبيعي و دستاوردهاي آن را به شكلي به كار گيرد كه ارتباط خدا، جهان و انسان را به طريقي غير از جهان‌بيني‌هاي موجود درمورد هستي، كه پاره‌اي از آن‌ها با جهان‌بيني اسلامي ما تناقض دارد، ارائه كند.

البته مسئله اين نيست كه از مقولات ديني خود، مطالبي را گزينش كنيم كه با آن جهان‌بيني‌ها توافق داشته باشد و از اين رهگذر اعلام كنيم كه اين دستاوردها از قبل در جهان‌بيني ما وجود داشته يا اين‌كه دستاوردهاي علمي را رد كنيم يا به كفر و زندقه متهم سازيم؛ چراكه ديدگاه «اسلامي‌سازي دانش» در مورد علوم طبيعي، اساساً ديدگاهي كلامي‌ـ لاهوتي نيست و اصلاً براي ما مطلوب و پسنديده نيست كه در اين مورد به ديگران اقتدا كنيم. زيرا تجربه ديگران در مواجهه با علم و دستاوردهاي آن با تجربه ما تفاوت دارد. چراكه اگر قرآن لاهوتي بود، جز قرائت يك بعد واحد از آن جايز نبود؛ درحالي كه ما به چيزي غير از اين رويكرد امر شده‌ايم.

ما با علم جدالي نداريم؛ زيرا درك مي‌كنيم كه وحي موجود در آيات الاهي همان آيات الاهي موجود در جهان طبيعت است؛ از اين رو اگر انحرافاتي در علم نمايان گشت، راه مطلوب پاكسازي و تطهير علم از اين انحراف و آلودگي است و اين اساس و پايه جمع ميان دو قرائت (وحي و طبيعت) است؛ چراكه دين، به صورت پيشيني فقط با انديشه‌هاي عقلگرايانه پوزيتيويستي صرف مواجهه دارد و از اين بهتر آن است، به مثابه مأموريتي كه در نشر و تبليغ هدايت داريم، علم را از دست مكاتب انحرافي در آوريم و از آثار و تأثيرات آن‌ها پاكيزه سازيم و آن را از ديدگاه جمع ميان دو قرائت دوباره به كار بگيريم.

اين وظيفه و مسئوليت كه ما به مثابه جامعه‌شناسان اسلامي، ديگران را به آن دعوت مي‌كنيم، يك مسئوليت جهاني است؛ هرچند عده‌اي آن را به صورت محدود، در جغرافياي خاص جهان اسلام تصور كرده‌اند. زيرا ما با جهان كنوني تعامل متقابل داريم؛ نه با هجوم فرهنگي آن كه ذات و درونمايه قرون هيجدهم و نوزدهم را تشكيل مي‌داد.

اكنون مواجهه با عقل علمي تجربي، علوم طبيعي و علوم انساني را به ساماندهي دوباره ساختار خود واداشته است. موضع ما نيز در مقابل اين امر يا دفاع لاهوتي عاجزانه است يا اسلامي‌سازي دانش و معرفت و جهت‌دهي علوم طبيعي بر اساس ديدگاه قرآني؛ زيرا همه اين علوم تجربي هنوز هم مي‌لغزند و در ديدگاه خود جزئي نگرانه عمل مي‌كنند و بعد جهاني متناسب با كل هستي را نيافته‌اند؛ زيرا اين بعد در وحي قرآني وجود دارد كه مي‌فرمايد:

«ان الذين يجادلون في آيات الله بغير سلطان أتاهم ان في صدورهم إلا كبر ما هم ببالغيه فاستعذ بالله انه هو السميع البصير* لخلق السموات والأرض اكبر من خلق الناس و لكن اكثر الناس لايعلمون»

از اين رو نقش و وظيفه ما در اسلامي‌سازي دانش، جهاني و قرآني است.

منتقدان اسلامي‌سازي دانش

با آن‌كه در گفته‌ها و نوشته‌هاي طراحان اين نظريه، هيچ‌گونه نشاني از ايدئولوژيك بودن يا گرايشهاي جناحي خاصي ديده نمي‌شود، عده‌اي از منتقدان و افرادي كه خود را به گونه‌اي با اين جريان در ارتباط مي‌دانند، هر يك بسته به مبناي فكري و عملي خود به نقد و ارزيابي آن پرداخته و درباره آن، نظراتي ارائه داده‌اند. در اين‌جا به عنوان نمونه به ذكر پاره‌اي از اين انتقادها پرداخته مي‌شود. با اين توضيح كه منتقدان اصلي اين نظريه، يا مسلمانان منتسب به بعضي از جناح‌ها و جماعت‌هاي اسلامي هستند يا سكولاريست‌ها. دسته‌اي از آن‌ها نيز روزنامه نگاران و جريده نويساني هستند كه از ادبيات اين مسئله و نوشته‌هاي بنيانگذاران آن اطلاعي ندارند. با اين حال عده‌اي از منتقدان اين نظريه، افرادي جدي و دانشمند هستند كه بررسي انديشه‌هاي آنان، براي اصلاح يا ترميم اصول اين نظريه مفيد خواهد بود.

عده‌اي از منتقدان چنين پنداشته‌اند كه اين نظريه، تلاش يك گروه يا جناح بنيادگراي اسلامي براي چاپيدن معرفت، فكر و فرهنگ و تبديل آن به يكي از ابزارهاي سلطه سياسي است.

عده‌اي ديگر آن را بخشي از تمايل تسلط فراگير اسلامي بر همه امور موجود در دولت و جامعه و از جمله دانش دنيوي، اجتماعي و انساني است. همچنين كوششي براي انحصاري كردن دانش و تأويل و تفسير آن براي اسلامگراها و محروم ساختن ماركسيست‌ها، لنينيست‌ها، سكولاريست‌ها و ساير گروه‌هاي مشابه آن كه در سرزمينهاي اسلامي زندگي مي‌كنند از فعاليت‌هاي علمي، يا حداقل گرفتن صفت اسلامي از فعاليتها و دستاوردهاي آنها است.

برخي ديگر آن را نوعي توهم به شمار مي‌آورند. دسته‌اي ديگر بر اين باورند تلاش‌هايي كه صورت مي‌گيرد در جهت تحقق دادن به آن‌چه كه، اسلامي‌سازي دانش بر اساس اصول اعتقادي اسلامي ناميده مي‌شود، تلاش آگاهانه حركت اسلامي سياسي براي تسلط بر جامعه مدني طبق تعريف گرامشي است؛ به عبارت ديگر حاكم كردن رويكرد فرهنگي معين در سطح اجتماعي كه در پديد آمدن توده تاريخي در جامعه مدني‌ ـ كه پايه سلطه بر قدرت سياسي قرار مي‌گيرد ‌ـ مشاركت دارد. از اين رو مشغول شدن به گفت‌وگو با اين حركت، صرفاً بر اساس زمينه ديني خالص آن، حتي اگر جدال فكري مبتني بر اختلاف روش و ديدگاه باشد، ممكن است راهي براي حمايت از سلطه فكري آن در جامعه مدني و تقويت حركت سياسي آن باشد.

از سوي ديگر عده‌اي از مسلمانان نيز به نقد و ارزيابي اين نظريه پرداخته‌ و درباره رويكردها و اصول آن نظراتي ارائه داده‌اند. به نظر عده‌اي از آنان، شيوه ترتيب‌بندي محورهاي اين نظريه بر اساس ترتب منطقي نيست و اين گونه ساماندهي نيازمند اصلاح و ترميم است يا اين‌كه چگونه مي‌توان از محوري به نام تعامل با سنت غربي در راه اسلامي‌سازي دانش بهره‌مند شويم و


به نظر مي‌آيد اندكي دقت و توجه به آن‌چه كه طراحان اين نظريه بيان داشته‌اند، اين ابهامات را از ميان برمي‌دارد؛ زيرا آن‌ها بر اين اعتقاد نيستند كه هيچ‌گونه اصلاح و ترميمي در بيان اصول و شيوه ترتيب‌بندي آن‌ها و نياز نيست؛ بلكه آن‌چه گفته شده، اين است كه فعلاً به اين نتيجه نايل آمده‌اند و از همه افراد‌ ـ كه فكر مي‌كنند راهي براي اصلاح و اعتلاي اين رويكرد مي‌شناسند، مي‌خواهند آن‌ها را در اين فعل و تجربه تمدني ياري دهند. از اين گذشته چنان كه گفته شد، غرب و دستاوردهاي غربي، در اين نظريه موجودات پليد و دور انداختني نيستند؛ بلكه از جمله دستاوردهاي بشري به شمار مي‌آيند كه مي‌توان با تزريق اصول معنوي و فراهم آوردن راهي براي ايجاد پيوند ميان دانش و ارزش، آن را به دستاوردي قابل استفاده، مفيد و مؤثر تبديل كرد؛ زيرا هدف اسلامي‌سازي دانش، علاوه بر تأسيس و ايجاد دانش‌هاي جديد و بازسازي دانش‌هاي فراموش شده، اصلاح و تصحيح دانش‌هاي موجود و از جمله دستاوردهاي آسيب‌زا و آفت آفريني است كه امروزه به نام غربي شناخته مي‌شوند.

آن‌چه مسلم است، اين است كه اين نظريه هنوز در حال شكل‌گيري است و درحال حاضر به حد اعلاي تكامل خود نرسيده است؛ از اين رو امكان وقوع بسياري از اصلاحات، تغييرات و در آن وجود دارد. بنابراين ممكن است آن‌چه امروز به عنوان يك اشكال درباره آن مطرح است، فردا به شكل يك حقيقت مقبول‌ افتد.

/ 1