بررسی میزان دقت و صحت پاسخ های آقای سروش (2) نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

بررسی میزان دقت و صحت پاسخ های آقای سروش (2) - نسخه متنی

جواد رنجبر

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

‌بررسي‌ ميزان‌ دقت‌ و صحت‌ ‌پاسخهاي‌ آقاي‌ سروش‌

‌ ‌(قسمت‌ پاياني)

‌مهندس‌ جواد رنجبر

در شمارة‌ نخست‌ اين‌ نوشتار توضيح‌ داديم‌ كه‌ چگونه‌ تلاشهاي‌ رفوگرانة‌ آقاي‌ سروش‌ و سايرين‌ نه‌ تنها به‌ دفع‌ اشكالات‌ وارده‌ در باب‌ پلوراليزم‌ ديني‌ نينجاميد و هيچ‌ توجيه‌ معقول‌ و مشروعي‌ به‌ نفع‌ پلوراليزم‌ ديني‌ مطروحه‌ در الهيات‌ مسيحي‌ معاصر دست‌ و پا نكرد و در انتقال‌ آن‌ به‌ قلمرو تفكر اسلامي‌ همچنان‌ ناكام‌ ماند بلكه‌ هر گونه‌ تلاش‌ و توضيح‌ اضافي، كار را بر مناديان‌ پلوراليزم‌ تنگ‌تر كرده‌ و بر عمق‌ مشكلات‌ عقلي‌ و نقلي‌ مسئله‌ افزوده‌ است. از جمله‌ اشاره‌ كرديم‌ به‌ برخي‌ لوازم‌ مصرح‌ اين‌ ديدگاه‌ كه‌ "دفاعيات" آن‌ را عملاً‌ به‌ "اعترافات" بدل‌ كرد و در شمارة‌ پيشين، از باب‌ نمونه‌ به‌ بخشي‌ از موارد مذكور اشاره‌ شد:

1 - گرايش‌ پلوراليزم‌ ديني، معترف‌ است‌ كه‌ پايگاه‌ معرفتي‌ پلوراليزم، عبارت‌ است‌ از نوميناليزم‌ و مادي‌ دانستن‌ مقولة‌ معرفت‌ و انكار ضمني‌ شناختهاي‌ تجريدي‌ عقلي‌ و شهودي‌ و غيرحسي.

2 - اين‌ رويكرد، همچنين‌ معترف‌ است‌ كه‌ ملاكهاي‌ اسلامي‌ در باب‌ حق‌ و باطل‌ و داوري‌ در اين‌ عرصه، با "پلوراليزم‌ ديني" قابل‌ جمع‌ نمي‌باشد و تنها با ملاكهاي‌ غيراسلامي‌ و برون‌ ديني‌ است‌ كه‌ مي‌توان‌ از پلوراليزم‌ ديني‌ با مبناي‌ ليبرالي‌ - مسيحي‌ سخن‌ گفت.

3 - اين‌ رويكرد مي‌پذيرد كه‌ در چاله‌هاي‌ شكاكيت‌ معرفتي‌ و نسبي‌گرايي‌ افراطي‌ گرفتار است.

4 - اين‌ رويكرد، گزاره‌هاي‌ ديني‌ را لزوماً‌ صادق‌ نمي‌داند و بنابراين‌ ملازم‌ با تكذيب‌ مفاد بسياري‌ از معتقدات‌ ديني‌ است.

5 - اين‌ رويكرد، اخلاق‌ و احكام‌ را اعتباري‌ محض‌ و فاقد پشتوانه‌ و منشأ نفس‌الامري‌ و تكويني‌ دانسته‌ و قائل‌ به‌ مرزبندي‌ حق‌ و باطل‌ يا "درست‌ و نادرست" در اين‌ قلمروها نيست‌ و به‌ عبارت‌ ديگر، اخلاق‌ و احكام‌ را قراردادي‌ محض‌ و غيرقابل‌ استدلال‌ عقلي‌ مي‌داند و از حيث‌ منطق‌ انتخاب، همگي‌ علي‌السويه‌اند.

6 - اين‌ رويكرد، اديان‌ و عقايد را مساوي‌ و هم‌ عرض‌ دانسته‌ و معتقد است‌ كه‌ ترجيح‌ عقلي‌ و استدلالي‌ ميان‌ آنها ممكن‌ نيست‌ و هيچ‌ ديني‌ منطقاً‌ ترجيح‌ و برتري‌ بر ساير اديان‌ ندارد. و از حيث‌ منطق‌ انتخاب، همگي‌ علي‌السويه‌اند.

7 - همة‌ آئين‌ها و مكاتب‌ و اديان‌ گوناگون‌ بلكه‌ متضاد با يكديگر را بر حق‌ دانسته‌ و بنابراين‌ پيروان‌ همة‌ مكاتب‌ را نه‌ تنها اهل‌ نجات، بلكه‌ در مسير هدايت‌ مي‌پندارد و....

اكنون‌ در ذيل‌ نكتة‌ اخير به‌ چند شاخصة‌ جزئي‌تر طرز فكر پيش‌ گفته، به‌ اجمال‌ اشاره‌ مي‌كنيم:

‌ ‌1 - مدل‌گزاره‌هاي‌اشاريIndexical))، محملي‌ براي‌ نسبي‌گرائي‌ افراطي:

پلوراليست‌ مذكور به‌ مسلمانان‌ توصيه‌ كرد كه‌ مدل‌ رايج‌ "حقانيت" را كه‌ در مورد گزاره‌هاي‌ خبري، ملازم‌ با "صدق" (به‌ معني‌ مطابقت‌ با واقع) است، كنار بگذارند و در موضع‌گيري‌ "حق‌ - باطل"، تجديد نظر كرده‌ و سعي‌ كنند همة‌ اديان‌ و مكاتب، گرچه‌ مخالف‌ با دكترين‌ اسلام‌ را بر حق‌ و راهنماي‌ هدايت‌ و مسير نجات‌ بدانند و انحصارگرايي‌ نكنند اما او پيشنهاد جديدي‌ ندارد. بلكه‌ ديدگاههاي‌ فيلسوفان‌ تحليلي‌ و پوزتيويست، هرمنوتيسين‌هاي‌ متأخر مسيحي، معرفت‌شناسان‌ آمپريست‌ و نظريه‌ پردازان‌ مادي‌ در جامعه‌شناسي‌ دين‌ را معمولاً‌ در مقالات‌ خود، بدون‌ ذكر نام‌ مبتكران‌ و صاحبان‌ اصلي‌ آن‌ نظريات‌ در غرب‌ يا جهان‌ عرب‌ و حتي‌ بدون‌ ارائة‌ مآخذ و حتي‌ ذكر نام‌ متون‌ اصلي، با تعبيرات‌ شاعرانه‌ به‌ نام‌ خود به‌ ثبت‌ رسانده‌ و همچون‌ مترجماني‌ كه‌ نقش‌ «نظريه‌پرداز» را بازي‌ مي‌كنند با مريدان‌ و مستمعان‌ خود سخن‌ مي‌گويد.مؤ‌لف‌ محترم‌ فرمودند كه‌ بايد «"مدل‌ حقانيت" را عوض‌ كرد تا همة‌ مكاتب‌ و اديان‌ را شامل‌ شود.»

اما اينك‌ مدل‌ پيشنهادي‌ ايشان، همان‌ مدل‌ بسيار كهنه‌ "گزاره‌هاي‌ اشاري" و تعميم‌ آن‌ به‌ موارد نامربوط‌ است‌ و اين‌ تعميم، در واقع‌ مظهر بارز "نسبي‌گرايي" افراطي‌ است‌ كه‌ وي‌ از پيش‌ بدان‌ متهم‌ بوده‌ است.

زيرا"حق‌ ابژكتيو" قطعي‌ و ثبوت‌ "حق‌ مطلق" را نمي‌پذيرد و اساساً‌ "حق‌ و حقيقت"را امري‌ نسبي‌ مي‌داند:

«حقيقت‌ اين‌ است‌ كه‌ حقانيت‌ اديان، شباهت‌ بسيار با حقانيت‌ گزاره‌هاي‌ اشاري‌ دارد يعني‌ صدق‌ و حقانيت‌ آن‌ بستگي‌ دارد به‌ اين‌ كه‌ چه‌ كسي‌ يا در كجا به‌ كار برد.»()

اينك‌ ببينيم‌ آيا مدل‌ گزاره‌هاي‌ اندكسيكال، مي‌تواند پلوراليزم‌ ديني‌ و نسبيت‌ حق‌ را اثبات‌ كند ؟!

وي‌ مي‌گويد:

«حق‌ و صدق‌ در اين‌ گزاره‌ها، "براي‌ من" و "براي‌ او" دارد و به‌ اين‌ معني‌ "نسبي" است. مثلاً‌ گزارة‌ "من‌ بيست‌ سال‌ دارم" راست‌ است‌ اگر يك‌ فرد 20 ساله‌ آن‌ را بگويد و دروغ‌ است‌ اگر يك‌ فرد 40 ساله‌ آن‌ را بگويد. "امروز سرد است" راست‌ است‌ اگر در روزي‌ سرد، ادا شود و دروغ‌ است‌ اگر در روزي‌ گرم‌ ادا شود. در حالي‌ كه‌ زمين‌ كروي‌ است‌ يا فلزات‌ در حرارت‌ منبسط‌ مي‌شوند. حق‌ و باطلشان‌ نسبي‌ نيست‌ و "براي‌ من" و "براي‌ او" ندارد و هر كس‌ آنها را بگويد فرق‌ نمي‌كند.»()

وي‌ سپس‌ حقانيت‌ اسلام‌ و بحث‌ حق‌ و باطل‌ ديني‌ را از سنخ‌ گزاره‌هاي‌ اشاري‌ و حقانيت‌هاي‌ علمي‌ و فلسفي‌ را از سنخ‌ دوم‌ مي‌داند:

«حقانيت‌ ديني‌ (مثلاً‌ اسلام) به‌ هيچ‌ رو از نوع‌ حق‌هاي‌ علمي‌ و فلسفي‌ نيست‌ كه‌ قيد "براي‌ زيد و عمرو" ندارند. پس‌ حساب‌ حق‌ و باطل‌ اديان‌ با حق‌ و باطل‌ مطلق‌ و نفس‌الامري‌ - و غيرنسبي‌ - فرق‌ دارد.»()

ايشان‌ تغافل‌ مي‌كند كه‌ حتي‌ گزاره‌هاي‌ اشاري‌ نيز با مفهوم‌ "صدق‌ و مطابقت‌ با واقع" به‌ عنوان‌ ملاك‌ حقانيت، منافاتي‌ ندارد و علت‌ راست‌ و دروغ‌ در آمدن‌ يك‌ گزاره، آن‌ است‌ كه‌ در "من‌ 20 سال‌ دارم"، مفاد گزاره، خبر از سن‌ متكلم‌ است‌ و اين‌ گزاره‌ در صورتي‌ حق‌ است‌ كه‌ گزارشگر 20 ساله‌ باشد يعني‌ خبر آن‌ صادق‌ و با "مخبرٌ‌ عنه"، مطابق‌ باشد. و وقتي‌ فرد 40 ساله‌ چنين‌ گزاره‌اي‌ را بر زبان‌ آورد معلوم‌ است‌ كه‌ باطل‌ و كاذب‌ خواهد بود زيرا با واقعيت‌ سن‌ و سال‌ وي‌ مطابقت‌ نمي‌كند نه‌ آنكه‌ واقعيت، نسبي‌ است!!

در "هوا سرد است" نيز همين‌ است‌ و متكلم‌ خبر از احساس‌ خود (احساس‌ سرما) يا درجة‌ هوا مي‌دهد كه‌ در صورت‌ مطابقت‌ با واقع، صادق‌ و در غير اين‌ صورت، كاذب‌ و باطل‌ است. اما اين‌ كجا و نسبيت‌ حق‌ كجا؟! و آيا اين‌ گزاره‌ها منافاتي‌ با حقانيت‌ نفس‌الامري‌ (مدل‌ حقانيت‌ سنتي!!) دارد؟ نكته‌ اينجاست‌ كه‌ مشارٌ‌اليه، گزاره‌هاي‌ مربوط‌ به‌ حقانيت‌ ديني، مثلاً‌ اين‌ گزاره‌ كه‌ (اسلام، دين‌ خاتم‌ و جامع‌ و راه‌ سعادت‌ و كمال‌ است) را، هم‌ نسبي‌ مي‌داند يعني‌ با قطع‌ نظر از گوينده، آن‌ را مطابق‌ با واقع‌ نمي‌داند. زيرا به‌ عقيدة‌ وي‌ اين‌ گزاره، خبر از واقع‌ نمي‌دهد بلكه‌ خبر از اد‌عا و عقيدة‌ مسلمانان‌ مي‌دهد.

‌ ‌2 - اختلاف‌ عرضي‌ (تعارض) به‌ جاي‌ اختلاف‌ طولي‌

نويسندة‌ مزبور براي‌ اثبات‌ اينكه‌ حقيقت، نسبي‌ است‌ و همة‌ مكاتب‌ - عليرغم‌ اختلافاتشان‌ - حق‌ و در راه‌ هدايت‌ هستند، دست‌ به‌ مغالطة‌ عجيبي‌ مي‌زند. وي‌ مي‌گويد:

«مسلمانان‌ قبول‌ دارند كه‌ مثلاً‌ مسيحيت‌ يا يهوديت‌ در زمان‌ خود (قبل‌ از اسلام) بر حق‌ بوده‌اند يعني‌ مي‌پذيرند كه‌ مكتب‌ ديگري، عليرغم‌ اسلام، بر حق‌ بوده‌ منتهي‌ قيد زماني‌ را لحاظ‌ مي‌كنند. اما مي‌توان‌ به‌ جاي‌ قيد زماني، قيد مكاني‌ يا دهها قيد ديگر گذارد يعني‌ اينها مي‌توانند حقيقت‌ را نسبي‌ و شخصي‌ كنند، چنانچه‌ قيد زماني‌ را خود مسلمانان‌ قبول‌ دارند كه‌ مي‌تواند اين‌ كار را بكند.»

مغالطه‌ اينجاست‌ كه‌ مسلمانان‌ بدان‌ علت، مسيحيت‌ و يهوديت‌ (در زمان‌ خودشان‌ و پيش‌ از بعثت‌ پيامبر پسين) را بر حق‌ مي‌دانند كه‌ مفاد گزاره‌ها و معارف‌ آنها و نيز اصول‌ شريعت‌ و اخلاق‌ آنها با تعاليم‌ اسلام، مطابق‌ و يكي‌ بوده‌ و تعارضي‌ در كار نبوده‌ است‌ و در اين‌ ميان، خود "زمان" و قيد زماني‌ اصالت‌ ندارد.بلكه‌ به‌ دليل‌ آن‌ كه‌ ظرف‌ تحقق‌ بعثتهاي‌ پياپي‌ و حاوي‌ شرايط‌ گوناگون‌ (كه‌ تجديد بعثتها را تا زمان‌ پيامبر اسلام‌ و سپس‌ خاتميت‌ اسلام‌ را اقتضا كرده‌ است‌ ) مي‌باشد، در حقانيت‌ و بطلان، ايفأ نقش‌ كرده‌ است. قيد زماني‌ در اينجا علامت‌ آن‌ است‌ كه‌ تعاليم‌ اين‌ اديان‌ در ظرف‌ زماني‌ خود با تعاليم‌ اسلام‌ «الي‌الابد» تناقض‌ ندارد. اما قيود ديگر چنين‌ نيست‌ چون‌ "حقيقت"، نسبي‌ و تناقض‌ پذير نيست‌ و لذاست‌ كه‌ مسلمانان، مسيحيت‌ و يهوديت‌ امروز را دين‌ حق‌ نمي‌دانند بلكه‌ آنها را عليرغم‌ برخورداري‌ از حصه‌هائي‌ از حقيقت، اديان‌ منسوخ‌ و حاوي‌ اباطيل‌ و خرافات‌ و شرك‌ مي‌دانند. گرچه‌ بخش‌ مهمي‌ از مسيحيان‌ و يهوديان‌ را مستضعف‌ و مورد مغفرت‌ خدا و معذور نيز مي‌دانند. همچنين‌ مسلمانان‌ معتقد نيستند كه‌ همة‌ مسلمين، اهل‌ بهشت‌ بوده‌ و به‌ جهنم‌ نخواهند رفت‌ زيرا حقيقت‌ را امري‌ نفس‌الامري‌ - نه‌ نسبي‌ و اعتباري‌ - مي‌دانند و شرط‌ سعادت‌ را علم‌ و عمل‌ به‌ اسلام‌ مي‌دانند هركس‌ به‌ هر ميزان‌ كه‌ به‌ اين‌ حقايق، معرفت‌ و ايمان‌ داشته‌ و به‌ ارزشهاي‌ اخلاقي‌ مذكور در اسلام، متخلق‌ شود و به‌ واجب‌ و حرام‌ اسلام‌ عمل‌ كند، به‌ همان‌ ميزان، اهل‌ سعادت‌ و كمال‌ است. علم‌ به‌ توحيد و عمل‌ توحيدي، باعث‌ فلاح‌ و رستگاري‌ است‌ و اين‌ حقيقت، نسبي‌ و شخصي‌ نيست‌ بلكه‌ نفس‌الامري‌ و مطلق‌ است‌ و اين‌ گزاره‌ كه‌ "قولوا لا اله‌ الا الله‌ تفلحوا" يك‌ گزارة‌ اشاري‌ نيست‌ بلكه‌ يك‌ حقيقت‌ مطلق‌ و همگاني‌ است.

اما وي‌ بدون‌ فهم‌ اين‌ نكات‌ و يا با تجاهل‌ عمدي، چنين‌ مي‌گويد:

«مسلمانها مي‌گويند كه‌ مسيحيت‌ و يهوديت‌ هر كدام‌ در زمان‌ خودشان‌ حق‌ بوده‌اند يعني‌ در واقع‌ يك‌ نوع‌ پلوراليته‌ را قائلند و آنها را باطل‌ نفس‌الامري‌ نمي‌دانند بلكه‌ با درج‌ يك‌ قيد، همه‌ را حق‌ مي‌شمارند و مي‌گويند اين‌ هم‌ حق‌ است‌ و آنهم‌ حق‌ و آن‌ ديگري‌ هم‌ و... اين‌ نكتة‌ مهمي‌ است. پس‌ نتيجه‌ مي‌گيريم‌ كه‌ ما اكنون‌ در ميان‌ اضداد و نقيضها گرفتار نشده‌ايم. به‌ اعتقاد خود پيروان‌ اديان، با درج‌ قيودي‌ مي‌شود همة‌ اديان‌ را حق‌ دانست!! الف‌ در زمان‌ الف‌ حق‌ است، ب‌ در زمان‌ ب‌ و ج‌ در زمان‌ ج‌ حق‌ است‌ و ... حال‌ اگر با اين‌ قيد، مي‌توان‌ گفت‌ كه‌ هم‌ الف‌ (اسلام) حق‌ است‌ و هم‌ ب‌ و ج‌ و هم‌ ... چرا قيود ديگري‌ نتوان‌ افزود و به‌ آنها نتوان‌ گفت‌ كه‌ هم‌ الف‌ حق‌ است، هم‌ ب، هم‌ ج‌ و هم‌ ...(يعني‌ حتي‌ در زمان‌ واحد، همة‌ مكاتب‌ بر حق‌ باشند)؟ چرا قيدهاي‌ ديگر نتوان‌ يافت‌ كه‌ در عين‌ همزماني‌ حقانيت‌ همة‌ " آئين‌هاي‌ موجود در سطح‌ بشريت" را محفوظ‌ نگهدارد ؟! اين‌ ديگر به‌ ابتكار قوة‌ تخيل‌ شما بستگي‌ دارد!»()

‌ ‌3 - حقانيت‌ كفار و نه‌ تنها معذوريت‌ ايشان!!

تفكر اسلامي‌ مستند به‌ قرآن‌ و روايات‌ تصريح‌ مي‌كند كه‌ ملاك‌ حق‌ و باطل، در بسياري‌ از مهمترين‌ مسائل‌ نظري، روشن‌ و قابل‌ داوري‌ است‌ و آنانكه‌ اولاً‌ به‌ درك‌ درستي‌ از اسلام‌ دست‌ يافته‌ و ايمان‌ آورده‌ باشند و ثانياً‌ اخلاق‌ شخصي‌ و اجتماعي‌ خود را با ملاكهاي‌ اسلامي‌ تنظيم‌ كرده‌ و فضائل‌ اخلاقي‌ را بر شخصيت‌ و نفس‌ خويش‌ غلبه‌ دهند و ثالثاً‌ رفتار خويش‌ در حوزه‌هاي‌ فردي‌ و جمعي‌ (اقتصادي، حقوقي، سياسي‌ و تربيتي) را با شريعت‌ اسلام‌ تطبيق‌ دهند، به‌ همان‌ ميزان‌ در مسير هدايت‌ و كمالند و در غير اين‌ صورت، همة‌ مادر ضلالت‌ هستيم‌ و اين‌ معيارها، واقعي‌ و نفس‌الامري‌ است‌ چنانچه‌ كمال‌ و انحطاط، اموري‌ واقعي‌ - و نه‌ فرضي‌ و قراردادي‌ - مي‌باشند و وابسته‌ به‌ نژاد و جنسيت‌ و سن‌ و مليت‌ و ثروت‌ و... نيست. در عين‌ حال‌ كه‌ بهشت‌ و جهنم، مراتب‌ دارند و همة‌ ايمان‌ نياوردگان‌ نيز اهل‌ خلود در عذاب‌ و... نيستند. زيرا چه‌ بسا كساني‌ كه‌ به‌ حق‌ ايمان‌ نياورده‌اند زيرا آن‌ را نمي‌دانسته‌اند و در اين‌ ندانستن‌ نيز مقصر نبوده‌ و معذورند. اما معذور بودن، به‌ مفهوم‌ كسب‌ كمالات‌ و نيل‌ به‌ درجات‌ عاليه‌ انساني‌ نيست‌ بلكه‌ تنها به‌ كار "رفع‌ عقاب" مي‌آيد. در عين‌ حال، غير مسلمانان‌ نيز به‌ همان‌ ميزان‌ كه‌ از تعاليم‌ انبيأ شنيده‌اند و به‌ همان‌ قدر كه‌ صداي‌ عقل‌ و وجدان‌ و فطرت‌ خويش‌ را مي‌شنوند، مسئول‌ و غير معذورند.

"معذور بودن" با "بر حق‌ بودن"، متفاوت‌ است‌ زيرا با ضلالت‌ نيز سازگار است‌ و اين‌ بدان‌ معني‌ است‌ كه‌ هدايت‌ با ضلالت، يكي‌ نيست‌ و در نظر و عمل‌ و نتيجه، متفاوت‌ بلكه‌ متناقضند، پس‌ گمراهان‌ معذور هم‌ با هدايت‌ يافتگان، هم‌ سطح‌ نيستند گر چه‌ با "مغضوبين‌ غير معذور" نيز متفاوتند.

پس‌اين‌ سخن‌نويسندة‌ مزبور،نامربوط‌ است‌كه:

«بعضي‌ از منتقدان‌ از موضع‌ انحصارگرائي‌ مي‌گويند كه‌ اگر شخص‌ غير معاندي‌ در اين‌ دنيا به‌ حق‌ نرسيد در آن‌ دنيا معذور و ناجي‌ است‌ اما مهتدي‌ نيست‌ و اين‌ "معذور بودن" را هم‌ مي‌گويند تا خدا را معذور كنند يعني‌ مي‌خواهند بگويند اگر خداوند هدايتش‌ به‌ اين‌ شخص‌ نرسيده، عذابش‌ هم‌ نمي‌كند. لكن‌ چنانچه‌ آوردم‌ اين‌ سخن‌ بي‌ دليل‌ است، اينها همه‌ از موضع‌ انحصارگرائي‌ است. اما از موضع‌ پلوراليزم، حقهاي‌ مختلف‌ - بلكه‌ متضاد - وجود دارند و همه‌ هم‌ هدايت‌ آور و سعادت‌آورند. اينها انواع‌ مختلف‌ هدايتند و همه‌ بشراند.»()

مؤ‌لف‌ محترم‌ ظاهراً‌ قادر به‌ درك‌ اين‌ نكته‌ نيست‌ كه‌ انساني‌ غيرمعاند كه‌ از درك‌ حقيقتي‌ محروم‌ مانده، مي‌تواند در مسير درست‌ و شايستة‌ خويش‌ نباشد و در عين‌ حال‌ معذور باشد همچون‌ " گم‌ كرده‌ راهي‌ " كه‌ عليرغم‌ حسن‌ نيت‌ خويش‌ از مسير درست، دور شده‌ است‌ و البته‌ خداوند، مظلوميت‌هاي‌ دنيوي‌ او را كه‌ هرگز، نه‌ مستند به‌ فعل‌ خداي‌ متعال‌ بلكه‌ به‌ ظالمان‌ بشري‌ است، در آخرت، جبران‌ كرده‌ و او را به‌ كمال‌ شايستة‌ خويش‌ نائل‌ مي‌كند اما از او توقعي‌ كه‌ از صالحان‌ درست‌انديش‌ و درستكار مي‌رود، نمي‌رود و كمالات‌ ايشان‌ نيز به‌ او نمي‌رسد. ملاك‌ اصلي‌ نيز اعتماد و التزام‌ اخلاقي‌ و عملي‌ به‌ توحيد، معاد و نبوت‌ است‌ و جزئيات‌ عقيدتي‌ و مناسكي، مربوط‌ به‌ مراتب‌ جزئي‌تر و پيچيده‌تر كمال‌ است. تفاوت‌ ديگر ميان‌ "گمراه‌ معذور" با "هدايت‌ يافتگان"، در سهولت‌ و صعوبت‌ سلوك‌ الهي‌ است. تفاوتهاي‌ ديگر نيز در روايات‌ ما و نيز در تبصره‌هاي‌ عرفاني‌ اوليأا... ذكر شده‌ است‌ كه‌ در مجال‌ اين‌ نوشتار نمي‌گنجد. پس‌ نبايد همچون‌ فرد پيش‌ گفته، حيرت‌ كرد كه:

«بعضي‌ آقايان‌ گفته‌اند بيشتر مردم‌ در آخرت‌ ممكن‌ است‌ ناجي‌ باشند اما مهتدي‌ نه، حرف‌ درستي‌ نيست‌ ... به‌ چه‌ دليل‌ آنان‌ بايد ناجي‌ باشند؟ اگر واقعاً‌ رفتن‌ به‌ بهشت‌ و نجات‌ از عذاب، منوط‌ به‌ داشتن‌ عقائد حق‌ است، اينها هم‌ نبايد ناجي‌ باشند.»()

اين‌ سخن، ناشي‌ از غفلت‌ يا تغافل‌ از اين‌ نكته‌ است‌ كه‌ اولاً‌ مراتب‌ هدايت، متعدد است‌ و ثانياً‌ نقش‌ عقيده‌ و معرفت‌ و آگاهي‌ از حقائق‌ در اخلاق‌ و رفتار و تأثير درست‌ يا غلط‌ بودن‌ افكار در نحوة‌ سلوك‌ و كمال‌ يا انحطاط‌ نفس، انكار شده‌ و ناديده‌ گرفته‌ مي‌شود و حق‌ يا باطل‌ بودن، صادق‌ يا كاذب‌ بودن‌ طرز تفكر و نوع‌ جهان‌بيني‌ و خداشناسي‌ و انسان‌شناسي، همه‌ و همه‌ بي‌ تأثير و بي‌ اهميت‌ تلقي‌ مي‌گردد و ثالثاً‌ به‌ مفهوم‌ نجات‌ و معذوريت‌ و درجات‌ آن‌ نيز بي‌ توجهي‌ شده‌ است.


‌ ‌4 - "جزم‌ رواني"، كفايت‌ مي‌كند و نوع‌ عقائد، اهميتي‌ ندارد!!

اين‌ يكي‌ ديگر از مشخصات‌ طرز فكر پيش‌ گفته‌ است‌ كه‌ معتقد است‌ "مضمون‌ معرفتيِ" ايمان‌ هيچ‌ دخالتي‌ در رشد و سقوط‌ انسان‌ ندارد و از اين‌ حيث، مسلمان‌ و كافر، اگر هر دو در ايمان‌ خود محكم‌ باشند، علي‌السويه‌اند ! و آنچه‌ مهم‌ و كافي‌ است‌ صرفاً‌ اخلاص‌ داشتن‌ است. بنابراين‌ يك‌ بت‌پرست‌ مخلص، يك‌ ماترياليست‌ مخلص‌ و يك‌ مسلمان‌ مخلص‌ و يك‌ بودائي‌ مي‌توانند يكسان‌ تلقي‌ شوند، به‌ شرطي‌ كه‌ صداقت‌ داشته‌ باشند!!

اما سپس‌ در همين‌ مصاحبه، باز هم‌ جلوتر رفته‌ و حتي‌ اخلاص‌ را لازم‌ ندانسته‌ و تأئيد مي‌كند كه‌ كسي‌ كه‌ بر خلاف‌ آموزه‌هاي‌ اسلامي‌ مي‌انديشد و عمل‌ مي‌كند حتماً‌ اگر اخلاص‌ نيز نداشته‌ باشد، باز بر حق‌ و اهل‌ هدايت‌ است‌ زيرا طرز تفكر و نوع‌ عقائد، دخالتي‌ در حقانيت‌ ندارد.()

‌ ‌5 - "هدايت" در دنيا لازم‌ نيست!

وي‌ مي‌پرسد:

«چرا بايد شرط‌ نجات‌ و فلاح‌ را به‌ حق‌ رسيدن‌ در اين‌ دنيا بدانيم‌ ؟ اين‌ چه‌ فرضي‌ است‌ كه‌ فكر كنيم‌ كساني‌ كه‌ در اين‌ دنيا به‌ حق‌ نرسيده‌اند، در آن‌ دنيا به‌ فلاح‌ و نجات‌ نخواهند رسيد؟ آنان‌ را هم‌ مي‌توان‌ در صراط‌ هدايت‌ دانست. مهتدي، حفظ‌ آن‌ نيست‌ كه‌ در اين‌ جهان‌ بي‌ رنج‌ به‌ حق‌ برسد. آن‌ كس‌ كه‌ در جهان‌ ديگر هم‌ بي‌ رنج‌ به‌ حق‌ مي‌رسد مهتدي‌ است‌ و همة‌ آثار اهتدأ يعني‌ نجات‌ و فوز و فلاح‌ و سعادت‌ بر او مترتب‌ است.»()

تصور نويسنده‌ اين‌ است‌ كه‌ مي‌توان‌ در دنيا به‌ شيوة‌ ظلم‌ و باطل‌ زيست‌ و در عين‌ حال‌ در آن‌ دنيا !!به‌ فلاح‌ و نجات‌ رسيد و در مسير هدايت‌ بود! وي‌ ملازمه‌اي‌ ميان‌ "هدايت‌ در دنيا" و "فلاح‌ در آخرت" نمي‌بيند و ضروريات‌ ديني‌ بلكه‌ عقلي‌ را ناديده‌ گرفته‌ يا انكار مي‌كند. همچنين‌ گمان‌ مي‌كند كه‌ مي‌شود "بي‌ رنج" به‌ فلاح‌ رسيد حال‌ آنكه‌ نيل‌ به‌ كمالات‌ در دنيا و آخرت، هرگز بدون‌ مجاهدت‌ و رنج‌ نيست‌ منتهي‌ مؤ‌منين‌ و صالحان‌ كه‌ تن‌ به‌ رنج‌ مجاهدت‌ در دنيا مي‌دهند، در آخرت، آسايش‌ داشته‌ و از كمالات‌ بهره‌ مي‌برند و كافران‌ و فاسقان‌ كه‌ در دنيا به‌ بيراهه‌ رفته‌ و خوش‌ گذرانده‌ و ارزشي‌ و الهي‌ نزيسته‌اند و حقوق‌ و حدود محترم‌ را زير پا گذارده‌اند، در آخرت، محروم‌ از كمالات‌ و دچار رنجهاي‌ بسيار شديد اخروي‌ خواهند بود. هدايت‌ در عالم‌ ديگر و كفر دنيوي‌ و ايمان‌ اخروي، مشكلي‌ را حل‌ نمي‌كند بلكه‌ عين‌ مشكل‌ است‌ زيرا در دنياست‌ كه‌ بايد حق‌ و باطل‌ را شناخت‌ و به‌ يكي‌ گرويد و از ديگري‌ دوري‌ گزيد والا پس‌ از مرگ، ديگر كافري‌ نمي‌ماند و همه‌ حق‌ را بالعيان‌ مي‌بينند و ايمان‌ آوردن، قهري‌ و اجباري‌ است‌ اما دردي‌ را نيز درمان‌ نمي‌كند. ايمان‌ در آخرت‌ اگر مسبوق‌ به‌ كفر در دنيا بوده، از قضا توأم‌ با رنج‌ و زحمت‌ و عذاب‌ است‌ نه‌ بي‌ رنج‌ ! از اينكه‌ همه‌ در آخرت‌ و پس‌ از مرگ، بيدار شده‌ و ايمان‌ خواهند آورد، نمي‌توان‌ نتيجه‌ گرفت‌ كه‌ هدايت‌ در دنيا لازم‌ نيست‌ و با ضلالت‌ مساوي‌ است. البته‌ جاهلان‌ مستضعف، چنانكه‌ گفتيم‌ معذورند نه‌ مهتدي.

‌ ‌-6 وجود گمراهان، دليل‌ بر هادي‌ نبودن‌ خداست!

اين‌ استدلال‌ كه‌ اگر خدا را هادي‌ مي‌دانيد پس‌ بايد همة‌ بشريت‌ (مؤ‌من‌ و كافر) را هدايت‌ يافته‌ بدانيم!!، استدلال‌ بسيار سست‌ و مغالطي‌ است‌ كه‌ در كتاب‌ نقد(4) (ويژة‌ پلوراليزم‌ ديني) به‌ تفصيل‌ بدان‌ پرداخته‌ و پاسخ‌ داده‌ شده‌ است‌ و خوانندة‌ محترم‌ بدان‌ رجوع‌ خواهد كرد. معذالك‌ وي‌ تكرار مي‌كند كه:

«اگر اسم‌ هادي‌ الهي‌ را قبول‌ داشته‌ باشيم‌ و اگر هدايت‌ را در عقايد خودمان‌ - اسلام‌ - منحصر نكنيم، اسم‌ هادي‌ عمل‌ كرده‌ و در سراسر جهان‌ پخش‌ است‌ و اين‌ درست‌ نيست‌ كه‌ بگوئيم‌ مردم‌ مختارند و اگر گمراه‌ شدند خودشان‌ مقصرند، به‌ هيچوجه‌ اينچنين‌ نيست.»()

گمراهان‌ با اختيار گمراه‌ نشده‌اند بلكه‌ از هدايت‌ محروم‌ مانده‌اند و اين‌ با هدايتگري‌ خدا منافات‌ مي‌يابد.»()

وي‌ عنصر اختيار را در انسان‌ جد‌ي‌ نمي‌گيرد و نقش‌ آن‌ در ضلالت‌ انسانهاي‌ فاسد را انكار مي‌كند. بحث‌ از جاهلان‌ معذور نيست‌ كه‌ ما حساب‌ ايشان‌ را جدا كرديم‌ و ضلالت‌ را ملازم‌ مطلق‌ با عذاب‌ آخرت‌ ندانستيم‌ اما در مورد كافران‌ غيرمعذور، البته‌ كه‌ ضلالت، عمدي‌ و از سر اختيار، گزيده‌ شده‌ و لذا استحقاق‌ عذاب‌ در كار است. اسم‌ هادي‌ خداوند عمل‌ كرده‌ اما هدايت‌ و ضلالت، هيچيك‌ اجباري‌ نيست‌ و ايمان‌ و كفر، اختياري‌ است. پس‌ ضلالت‌ بخشي‌ از انسانها منافات‌ با هادي‌ بودن‌ خداوند و ابلاغ‌ هدايت‌ از جانب‌ او به‌ بشر مختار ندارد.

‌ ‌7 - "ايمان‌ ديني" از جنس‌ "يقين‌ فاشيستي"!!

وي‌ ايمان‌ ديني‌ را مستدل‌ و محصول‌ نوعي‌ معرفت‌ و آگاهي‌ از حقايق‌ ندانسته‌ و آن‌ را از سنخ‌ جزم‌هاي‌ رواني‌ و دگم‌انديش‌ به‌ سبك‌ كمونيستها و فاشيستها مي‌خواند:

«كمونيستها به‌ راحتي‌ و با فشار و تلقين‌ و جوسازي، ايمان‌ و يقين‌ نسبت‌ به‌ مكتب‌ را در اذهان‌ مي‌نشاندند، فاشيستها هم‌ اينكار را مي‌كردند. در عرصة‌ اديان‌ هم‌ بيشتر يقينها از اين‌ جنسند. به‌ همين‌ سبب‌ است‌ كه‌ شيعه‌ به‌ تشيع، يقين‌ مي‌كند و سني‌ به‌ تسنن، يهودي‌ به‌ يهوديت‌ و هكذا.»

ريشة‌ اين‌ طرز نگاه‌ به‌ ايمانهاي‌ ديني، تفكيك‌ كانتي‌ "ايمان‌ از معرفت" و "دين" از "عقل" است‌ و نيز اين‌ دكترين‌ پوزيتويستي‌ كه‌ در عصر علم، دورة‌ اعتقاد به‌ سر آمده‌ است‌ و اغلب‌ يقينهاي‌ ديني‌ از سنخ‌ تعصبات‌ و جزميات‌ فاشيستي‌ است‌ و معذلك‌ همين‌ تعصبات‌ فاشيستي‌ نيز مورد قبول‌ خداوند است!!.

«همان‌ يقين‌ معلل‌ غير مدلل‌ مقبول‌ شارع‌ است‌ و همان‌ را از متدينان‌ مي‌پذيرد.»()

وي‌ همچنين‌ تأكيد مي‌كند كه:

«حق‌ عيني‌ قطعي‌ در قلمرو دين، وجود ندارد و نمي‌توان‌ صدق‌ اعتقاد ديني‌ را قطعاً‌ اثبات‌ كرد...وقتي‌ در معرفت‌شناسيمان، اثبات‌ و برهان‌ را ناممكن‌ بدانيم، يقين‌ مدلل‌ نخواهيم‌ داشت‌ و در آن‌ صورت، پلوراليسم‌ را به‌ نحو اشد‌ خواهيم‌ داشت.»()

‌ ‌9 - "اخلاق‌ و شريعت" و "عقايد"، متعلق‌ به‌ دين‌ عوامانه‌ است:

وي‌ معتقد است‌ و بارها تأكيد كرده‌ كه‌ اصرار به‌ اصول‌ عقايد خاص‌ و صدق‌ و حقانيت‌ آنها ربطي‌ به‌ گوهر دين‌ ندارد و مانع‌ پلوراليزم‌ است. سپس‌ اخلاق‌ و شريعت‌ را نيز به‌ عقايد ملحق‌ كرده‌ و تمسك‌ به‌ آنها را كار عوام‌ دانسته‌ و گوهر دين‌ واقعي‌ را تجربة‌ باطني‌ و مشاركت‌ در نبوت‌ مي‌داند كه‌ معلوم‌ نيست‌ اين‌ مشاركت‌ در نبوت‌ دقيقاً‌ چيست‌ و چرا ربطي‌ به‌ شرع‌ پيامبر(ص) و اخلاق‌ و طرز تفكر و عقايد ندارد.!! گرچه‌ در مقالة‌ ديگري‌ مراد خود از مشاركت‌ در نبوت‌ را بيان‌ كرده‌ و از بسط‌ تجربة‌ نبوي‌ و تعميم‌ نبوت‌ سخن‌ گفته‌ است!!

«گوهر دين‌ براي‌ مقلدان، اوامر و نواهي‌ و پاره‌اي‌ از اخلاقيات‌ است‌ به‌ طوري‌ كه‌ اگر آن‌ اوامر و نواهي‌ را كسي‌ ترك‌ كند، بي‌ دين‌ تلقي‌ خواهد شد.»()

بنابراين‌ اطاعت‌ از خدا و پيامبر و احكام‌ و اخلاق‌ اسلامي، دين‌ مقلدانه‌ است‌ وي‌ معتقد است‌ گزاره‌هاي‌ ديني‌ را جد‌ي‌ گرفتن، كاري‌ عوامانه‌ است‌ و نبايد آيات‌ و روايات‌ را به‌ معني‌ لغوي‌ و تحت‌اللفظي‌ آنها گرفت‌ تا مانع‌ پلوراليزم‌ شود:

«اينكه‌ گزاره‌هاي‌ ديني‌ در باب‌ برزخ‌ و آخرت‌ و عوالم‌ ديگر را چگونه‌ بايد تلقي‌ كنيم، كاملاً‌ بستگي‌ به‌ نوع‌ پيش‌ فرضهاي‌ ما دارد. تاريخ‌ دين‌ نشان‌ داده‌ كه‌ عاميان‌ و مقلدان، آنها را به‌ معني‌ تحت‌اللفظي‌ بر گرفته‌اند...»()

‌ ‌10 - متون‌ ديني، سمبليك‌ و مبهم‌اند نه‌ معرفت‌بخش!!

وي‌ پس‌ از آنهمه‌ سخنان‌ بر خلاف‌ ضروريات‌ و محكمات‌ اسلامي، عاقبت‌ تير خلاص‌ را زده‌ و اساساً‌ اد‌عا مي‌كند كه‌ آيات‌ و روايات‌ ما سرتاسر متشابه‌ و مبهم‌ و مطلقاً‌ فاقد معناي‌ روشن‌ و ثابت‌ و واحد و قابل‌ فهم‌ و داوري‌ است.

اين‌ سخنان‌ قبلاً‌ در قبض‌ و بسط‌ نيز اد‌عا شده‌ است‌ كه‌ در كتاب‌ نقد "5" (هرمنوتيك) بدان‌ مفصلاً‌ پرداخته‌ شده‌ است. اما بد نيست‌ چند عبارت‌ از افاضات‌ اخير نيز در اين‌ باب‌ ذكر شود. وي‌ مد‌عي‌ است‌ بخش‌ عمده‌ و بسياري‌ از معارف‌ اسلام‌ در باب‌ توحيد و معاد و... به‌ كلي‌ متشابه‌ و غير واضح‌ و غيرقابل‌ فهم‌ و داوري‌ است. و در بسياري‌ از مباحث‌ مربوط‌ به‌ صفات‌ و افعال‌ باري‌ و قيامت‌ و... سخن‌ محكم‌ و روشني‌ در اسلام‌ در كار نيست.()

و اصولاً‌ متن‌ ديني‌ بلكه‌ كل‌ متون، ذاتاً‌ و حقيقتاً‌ مبهم‌ و متشابه‌ و قابل‌ تأويل‌ و چند معنائي‌ است‌ و هيچ‌ "نص‌ ديني" يا "ظهوريٌ" در كار نيست!!

«در مورد متن‌ قصه‌ خيلي‌ واضح‌ است. متن‌ حقيقتاً‌ و ذاتاً!! امر مبهمي‌ است‌ و هر متني، چندين‌ معنا برمي‌دارد. ما در عالم‌ متن‌ و سمبوليسم‌ ذاتاً‌ و واقعاً‌ با چنين‌ عدم‌ تعيني‌ روبه‌رو هستيم.»()

وي‌ در انكار "نص" و "ظاهر" و انكار محكمات‌ و ضروريات‌ و ثابتات‌ و قطعيات‌ در تفكر، به‌ حد‌ي‌ افراط‌ مي‌كند كه‌ اساساً‌ معتقداست‌ در مورد معناي‌ يك‌ جمله‌ و عبارت‌ يا متن‌ نمي‌توان‌ داوري‌ كرد كه‌ كدام‌ معنا درست‌ و كدام‌ باطل‌ است‌ و اساساً‌ هيچ‌ عبارت‌ يا متني‌ "معناي‌ واقعي" ندارد!!

«در مورد متن، "معناي‌ درست" به‌ منزلة‌ معناي‌ واقعي‌ متن‌ نيست‌ چون‌ اصلاً‌ "معناي‌ واقعي" وجود ندارد.»()

و اين‌ سمبوليزم‌ اد‌عائي‌ شامل‌ كلية‌ معارف‌ ديني‌ نيز هست:

«غرض‌ از متن‌ هم‌ صرفاً‌ متن‌ مكتوب‌ نيست، نظامي‌ از نمادها يا نشانه‌ها كه‌ از جنس‌ سمبوليسم‌ است. اين‌ سمبوليسم‌ مي‌تواند در تجربه‌هاي‌ ديني‌ يا در خواب‌ و رؤ‌يا باشد. در افعال‌ و آيات‌ ذات‌ باري‌ باشدو...»()

وي‌ سپس‌ تصريح‌ مي‌كند كه‌ خداوند، دقيق‌ سخن‌ نگفته‌ است‌ تا حيرت‌ (به‌ جاي‌ هدايت) تحقق‌ يابد و همة‌ آيات‌ قرآن‌ را بنابراين‌ بايد متشابه‌ و غيردقيق‌ و محتمل‌ معاني‌ بسيار دانست‌ كه‌ معلوم‌ نيست‌ مراد از آيات‌ دقيقاً‌ چيست‌ ؟!!

«در عمل‌ مي‌بينيم‌ اين‌ طور نشده‌ است‌ و مراد از آيات‌ معلوم‌ نيست. اگر بنا بود خداوند چنين‌ دقيق‌ سخن‌ بگويد نبايد در قرآن، آياتي‌ مي‌بود كه‌ يك‌ ميليون‌ و دويست‌ هزار معنا داشته‌ باشد!! و اگر گفته‌ شود كه‌ در اين‌ موارد خدا مي‌خواسته‌ كه‌ آيات‌ محتمل‌الوجوه‌ باشند و در موارد ديگر (محكمات) نمي‌خواسته، درآن‌ صورت‌ اين‌ اد‌عا ابطال‌ناپذير مي‌شود.»() «خداوند از ابزاري‌ (زبان) استفاده‌ كرده‌ كه‌ عدم‌ تعين‌ و لااقتضائي‌ و ابهام‌ ذاتي‌ و اجتناب‌ناپذير دارد.»()

به‌ عبارت‌ ديگر، زبان‌ و متن، ذاتاً‌ معيوب، نامحكم‌ و غيرواضح‌ است‌ و آية‌ محكم‌ و غيرمتشابهي‌ نمي‌توان‌ داشت‌ و نيست‌ بلكه‌ كل‌ متون‌ و عبارات، لااقتضا و فاقد معناي‌ محكم‌ و ثابت‌ و واضحي‌اند!! پس‌ از هر آيه‌ يا روايتي‌ هر برداشتي‌ مي‌توان‌ كرد و خداوند همة‌ برداشتها - گرچه‌ متعارض‌ - را قبول‌ دارد و مراد گوينده، همة‌ آنها !!! بوده‌ است!

«بايد بگوئيم‌ همة‌ معاني‌ و برداشتهاي‌ بالقوه‌ از متن، مراد خداست.»()‌ ‌ «متون، چه‌ بشري‌ چه‌ مقدس، با معاني‌ و احتمالات‌ معنايي‌ بسيارند. متن‌ واجد ابهام‌ و لاتعييني‌ ذاتي‌ معنايي‌ است.»()‌ ‌ «متن‌ نسبت‌ به‌ بسياري‌ از معاني، لااقتضأ است‌ و به‌ همه، راه‌ مي‌دهد و هذا هو المطلوب.»()

وي‌ كليه‌ متون‌ را متشابه‌ مي‌داند و متن‌ يا عبارت‌ «محكم» را منكر است‌ و تنها پيش‌ فرضهاي‌ خود را محكم‌ مي‌داند كه‌ بر اساس‌ آنها آيات‌ و روايات‌ را تأويل‌ مي‌كند.() اما اين‌ پيشفرضها خود محصول‌ علوم‌ تجربي‌ استقرائي‌ و اگر دقيقتر سخن‌ بگوئيم‌ ظنون‌ تجربي‌ و نيز مباني‌ تفكر ماد‌ي‌ ليبرال‌اند كه‌ اتفاقاً‌ براساس‌ معرفت‌ شناسي‌ فلسفه‌ تحليلي‌ غرب، به‌ هيچوجه‌ نمي‌توانند واجد شرايط‌ "محكمات"، "قطعيات"، "ثابتات" يا "ضرورياتي" باشند و اين‌ از ملزومات‌ درجة‌ اول‌ اپيستمولوژي‌ "شكاكيت" است‌ نهايتاً‌ چنانچه‌ ملاحظه‌ كرديد، عقيم‌ كردن‌ نقش‌ بياني‌ و تبييني‌ و معرفت‌ بخشي‌ دين‌ و بريدن‌ زبان‌ توصيف‌ و توصية‌ ديني‌ و مبهم‌ و نامعلوم‌ نمودن‌ دكترين‌ ديني، راه‌ جديدي‌ براي‌ كنار گذراندن‌ اسلام‌ از صحنة‌ علم‌ و عمل، معرفت‌ و اخلاق‌ و حيات‌ بشري‌ و تبديل‌ قرآن‌ و روايات‌ به‌ الواح‌ باستاني‌ و سنگ‌ نبشته‌هاي‌ نامفهوم‌ و فاقد پيام‌ و بردن‌ دين‌ از صحن‌ جامعه‌ به‌ صحن‌ موزه‌هاست!! اَ‌عاذنا الله‌ من‌ شرور انفسنا



24 - 1) ارجاعات‌ اين‌ نوشتار نيز متعلق‌ به‌ منابع‌ ‌ ‌‌ ‌پيشگفته‌ مي‌باشد.

/ 1