خشونت و مدارا
علي اكبر رشاد اشاره:
مقاله پس از توضيحاتي در آسيب شناسي ادبيات سياسي كشور از قبيل كژفهمي اصطلاحات، كاربرد نابجاي واژگان و تبليغ زدگي، به بررسي معاني گوناگون خشونت و مدارا و ارزيابي هر يك نشسته و آنها را به تفكيك، تحليل نموده است. آسيب شناسي ادبيات اجتماعي
برخي از اصطلاحات جديد اجتماعي در جامعه ما دچار آفات و آسيب هايي هستند كه باعث شده اين واژگان، رسالت ادبي، بلاغي و ابلاغي خود را از دست بدهند. منظور از «ادبيات اجتماعي»، ادبيات «گفتمان اجتماعي جاري» است1. واژه ها و جمله ها مَركَب و سفينه معنا هستند و هر واژه اي علاوه بر دلالت لغوي، حامل و حاوي بار معنايي خاصي است، بين «كلمه» و «معنا»، «جمله» و «پيام»، پيوند پيچيده يي هست كه دانش هاي نوپديد نظير فلسفه ي زبان و زبانشناسي، و كم و بيش سمانتيك و هرمنوتيك، و در فرهنگ علمي ما نيز دانش هايي مانند بلاغت و بخش الفاظ اصول فقه، عهده دار تبيين پاره يي از اين روابط است. تا جايي لفظ و معنا امروزه جدي قلمداد گشته كه زبان شناسي و مطالعات زباني به ذهن شناسي معرفت پژوهي گره خورده و ذهن و زبان دو سر طيف حلقه فهم تلقي مي شوند. مي گويند فكر كردن، «حرف زدن دروني» است. شما آنگاه كه فكر مي كنيد داريد با واژه ها مي انديشيد، در درون خود «حديث مي كنيد»، بي آوا و آهنگ كلمه هايي را به كار مي بريد! از ديرباز سر و كار فلسفه با هستي شناسي و واقع جويي بود، اما طي سده هاي اخير بويژه بعد از كانت، فلسفه از هستي شناسي به معرفت شناسي گراييد و امروز از معرفت شناسي به سمت ذهن شناسي و زبان شناسي خزيده است. به هر حال بين ذهن و زبان، واژه و مضمون، رابطه ي عميق و وسيعي هست. ما نمي خواهيم برخي مدعيات افراطي را كه در گذشته و امروز راجع به اين موضوع، مطرح شده بپذيريم ولي ترديدي نيست كه رابطه داد و ستد و تعامل بين معنا و لفظ بسيار قوي است از اين رو آفت هاي ادبي، گاه به آفات انديشه يي و گفتماني تبديل مي شود. بحث ما در عين اين كه مي تواند صورتاً يك بحث ادبي تلقي شود اما خواه ناخواه، ماهيتاً نوعي آسيب شناسي مضموني و محتوايي خواهد بود. از باب مثال به بعضي از اين آفات اشاره مي كنم: الف - كژ فهمي اصطلاحات : از جمله آفاتي كه متوجه ادبيات اجتماعي كنوني است، كژ فهمي واژگان و مصطلحاتي است كه بار معنوي خاصي دارند. مثلاً اصطلاح معروف «ولايت مطلقه فقيه»، تركيبي است كه امام وضع كردند و بر غنا و قوام ادبيات ديني اجتماعي معاصر افزودند. برخي پنداشته اند مفهوم ولايت مطلقه فقيه اين است كه حكم فقيه فوق شريعت است و سپس نتيجه مي گيرند كه ولايت فقيه به عرفي شدن دين و سكولاريزاسيون حكومت ديني مي انجامد. ديگري «ولايت مطلقه» را «حكومت مطلقه» انگاشته است. برخي ديگر گفته اند ولايت مطلقه فقيه در مقابل «ولايت مقيده ي فقيه» است كه به محدوديت حيطه و حوزه هاي ولايت فقها قائل مي باشد. حال آنكه هيچ يك از اين معاني مورد نظر حضرت امام (ره) نبوده است زيرا از آنجا كه شريعت، «منشا ولايت» است پس ولايت نمي تواند فراتر از خود شريعت باشد و همچنين ولايت فقيه حكومت الهي است و دين با فردكامگي نمي سازد پس ولايت فقيه، نمي تواند استبدادي باشد. همچنين ناظر به حوزة ولايت و در برابر «مقيده» نيز نيست. اين ادعاي امام، نه در عالم اجتهاد و نه در وادي سياست، سخن جديدي نبوده كه توسط آن بزرگوار جعل شده باشد، بلكه سخن عقلايي و انساني، اسلامي و اجتهادي بديهي و متعارفي است. در شريعت يك سلسله «احكام ثانوي» و «حكومتي» داريم كه براساس ضرورت و طبق مصالح جامعه و اختيارات حكومت، جانشين احكام اولي مي شود و مرجع صدور چنين احكامي فقيه جامع حاكم است و چون صدور اين احكام به اذن و تجويز شارع است پس عين شريعت است، نه فراتر از شريعت. نظير اين امروز در فرهنگ سياسي جهان پذيرفته است. در همه ي نظامهاي سياسي، اختيارات فوق العاده اي را مبتني بر مصالح و در شرايط خاص طبق قانون به يك مقام عمده در نظام، محول مي كنند كه در شرائط مقتضي، از آن بهره مي گيرد. نظامي را نمي توان يافت كه چنين چيزي در آن وجود نداشته باشد. چه در نظامهاي امپراتوري، چه سلطنتي مشروطه، چه رياستي، چه پارلمانتاريستي... . در بسياري از كشورها رييس جمهور اختيار دارد كه در شرائط خاصي مجلس را منحل كند، رئيس جمهور يا امپراتور يا سلطان يا مجلس يا ديوان عالي يا قوه قضائيه يا ركني ديگر، حق دارد كه قانون اساسي را در وضعيت خاصي معلق كرده و تصميمات فوق العاده يي اتخاذ كند؛ كمااينكه در باب جنگ و صلح، اذن داده شده كه مقام و ركني خاص، به اقتضأ مصلحت، تصميم گيري نمايد. اختياراتي كه روزنامه چي ها از سر جهل يا جحد، به غلط يا به غرض، «اختيارات فراقانوني» نامگذاري مي كنند عين قانون است و خود قانون آن را تجويز كرده است. اين اختياراتي خاص براي موقعيت هاي خاص است كه در قوانين اساسي ديگر كشورها نيز براي مقام يا مقاماتي منظور شده و اگر نباشد جامعه اداره نمي شود. اگر جدولي مقايسه يي و چند ستوني رسم شود و ستوني از اختيارات ويژه رئيس جمهور، آنجا كه حكومت رياستي است مثل امريكا، يا از اختيارات ويژه نخست وزير آنجا كه نظام سلطنتي مشروطه است مثل انگلستان، يا از اختيارات امپراطور آنجا كه رژيم امپراتوري است مثل ژاپن، يا اختيارات پارلمان آن جا كه نظام پارلمانتاريستي است و سپس قياس شود با ستون اختياراتي كه براي ولي فقيه در قانون اساسي نظام جمهوري اسلامي ايران آمده است، خواهيد ديد كه اختيارات راس هرم قدرت در جمهوري اسلامي بسي معدود و محدودتر است از اختيارات اركان مشابه در ديگر نظامهاي سياسي. به نظر ما هيچ نظامي مقيدتر و مشروطتر از نظام اسلامي نيست. اولاً رهبري به صلاحيتها و صفاتي مشروط است كه هيچ نظامي، احراز همه آن صفات و شرائط را يكجا بايسته نمي داند، ثانياً رهبر بايد مقبول و منتخب مردم (آن هم دو مرحله يي كه طبعاً دقيق تر و مطمئن تر است) باشد، ثالثاً شوراي خبرگان همواره و پيوسته ناظر و ارزياب صلاحيت و عملكرد رهبر است، رابعاً (و بالاتر از همة شروط) رهبر بايد در چارچوب شريعت اسلامي تصميم بگيرد و اقدام نمايد و شريعت او را محدود مي كند، خامساً (و بالاتر و فراتر از شرط چهارم) اينكه رهبري همواره خود را تحت نظر الهي مي داند و تخطي از عدالت و تقوا سبب انعزال قهري او از رهبري مي شود. ب - كاربرد نابجاي واژگان : آفت ديگري كه متوجه ادبيات اجتماعي ايران معاصر است، كاربرد نابجاي واژگان است. ممكن است اين آفت نيز ناشي از بدفهمي اصطلاحات باشد؛ مثلاً يك واژه در فرهنگ بومي خود تعريف و معناي خاصي دارد و گهگاه صرفاً به دليل اندك شباهت و قرابتي كه ميان مفاهيم و انديشه يك شخصيت با جمعيت، با معناي بومي يك «اصطلاح» دارد آن اصطلاح در بازگفت آن مفاهيم (توسط خود شخصيت و جمعيت، يا موافقان يا مخالفان او) مورد استفاده قرار مي گيرد. اين در حالي است كه مفهوم و معناي بومي آن اصطلاح، مبناي فلسفي و معرفت شناختي و بار معنايي خاص خود را دارد كه نه مد عي ( = شخصيت يا جمعيت) كمترين اعتقادي به آن مباني و بار معنايي دارد، و نه مخالفاني كه اصطلاح را به شخصيت يا جمعيتي نسبت مي دهند، اندك توجهي به اين تفاوتها مي كنند! اين نوع كاربرد واژگان وارداتي، خود منشأ مشكلات فكري اجتماعي بسياري مي شود، اصولاً وقتي اصطلاحات از فرهنگ و زباني به فرهنگ و زبان ديگري منتقل مي شوند، همة بار معنوي و فرهنگي فرهنگ و زبان «مبدء» و زاد بوم خود را نمي توانند به فرهنگ و زبان غيربومي و «مقصد» و ميزبان منتقل كنند و لذا اگر واژه يي از يك فرهنگ به فرهنگ ديگري منتقل و مستعمل مي شود بايد با توجه به اين جهت انتقال يابد و استعمال گردد. از اين رو اگر بنا باشد معنا و ايده اي از فرهنگي به فرهنگي ديگر انتقال يابد، بهتر است كه اصطلاح و واژه موضوع و مستعمل در آن معنا با لحاظ همه ظرايف و دقائق به فرهنگ ميزبان، انتقال يابد، يا معادلي بار معنوي و متناسب با شأن و شرائط اقليمي فرهنگ ميزبان و مقصد، جعل شود و به كار رود. آفت كاربرد نادرست، مصاديق بسياري در ادبيات اجتماعي كنوني ما دارد. مثل كاربرد اصطلاح «چپ» و «راست»، در اشاره به جريانهاي سياسي فعلي ايران كه، اين دو اصطلاح اصولاً در ايران امروز به هيچ يك از معاني مصطلح تاريخي خود به كار نمي رود! اين دو اصطلاح، از آغاز كاربرد در زادگاه فرهنگي خود، تا امروز ايران، چند نوبت تحول معنايي و استعمالي يافته است: -1 واژه چپ و راست در وهله اول در پارلمان فرانسه جعل شد. وكلاي راديكال و اقليتي كه منتقد دولت در سمت چپ مجلس مي نشستند و اكثريت محافظه كار طرفدار دولت در سمت راست مجلس مي نشستند. كاربرد اين دو كلمه در آغاز، صرفاً يك اشاره مكاني بوده است. -2 بعدها جريان هاي تندرو از قبيل ماركسيست ها از آنجا كه غالباً منتقد دولت هاي موجود بودند، به چپ نامبردار شدند و جريانهاي مقابل اينها نيز راست ناميده شدند! -3 گروههاي چپ قدرت را نيز كه به دست گرفتند همچنان چپ ناميده مي شدند ما نيز به تقليد از ادبيات سياسي ماركسيستها، مانند توده اي ها و فدائيان را چپ ناميديم. -4 سپس يك عده از مسلمانان انقلابي كه ديدگاه هاي احياناً راديكال تري داشتند، به غلط سوسياليست خوانده شدند يا بعضي از اينها گرفتار انديشه هاي التقاطي بودند يا خويش خود را سوسياليست مي دانستند مانند دكتر سامي و پيمان و برخي همفكران آنها كه اوائل خود را «خداپرستان سوسياليست» مي خواندند و هرچند از ادبيات چپ زمان متاثر بودند ولي ماركسيست نبودند. سپس در آغاز پيروزي انقلاب برخي وجوه انقلابي و مومن امثال آقاي مهندس ميرحسين موسوي نيز بدين عنوان موسوم شدند! اما آيا (العياذ با) واقعاً ايشان اشتراكي و معتقد بود كه همه اموال خصوصي بايد مصادره و در اختيار دولت قرار گيرد؟ آيا با ماركسيست ها همشعار بودند كه «همه به اندازه توان كار كنيم و به اندازه نياز، مصرف»؟ چنين نبود. اما به هر حال آن اصطلاح از معناي متعارف جهاني خود بتدريج منتقل شد و به بخشي از نيروهاي مسلمان انقلاب اسلامي ايران نيز اطلاق شد! و جريان مقابل آنها هم راست ناميده شدند! 5 - اخيراً نقل يا تحريف ديگري هم در ايران روي داده است. اينك در صحنة سياسي كشور، زمين بازي عوض شده و دقيقاً مساله برعكس شده است، يعني آنها كه موسوم به راست هستند از عدالت خواهي و حمايت از قشر مستضعف دم مي زنند و آنها كه موسوم به چپ هستند از اقتصاد باز و اقتصاد بازار سخن مي گويند! بسياري از واژگان مستعمل و متعارف مانند ليبراليسم، پلوراليسم، پوپوليسم، رفورميسم، اصلاح طلب و محافظه كار و... در ايران معاصر، كم و بيش دچار چنين سرگذشت و سرنوشتي هستند. ج - آفت تبليغات زدگي: يكي ديگر از آفات، «سياست زدگي اصطلاحات»، و به تعبير دقيق تر «تبليغات زدگي» ادبيات اجتماعي كنوني ماست. كاربرد تبليغاتي واژگان، له يا عليه شخصيت يا جمعيتي، امروز از جمله آفات رائج است. نسبت «چپ» و «راست» دادن از سوي دو رقيب سياسي درون انقلاب به همديگر نيز شايد اوائل از اين قبيل بوده است! راستي ها براي تخطئه جريان موسوم به چپ، آنها را ماركسيست گونه خواندند و چپي ها جريان موسوم به راست را بورژوا گونه ناميدند! چه بسا از همين قبيل باشد كاربرد «محافظه كار» و «اصلاح طلب»، «تكثرگرا» و «انحصار طلب»، «ليبرال» و «خشونت طلب» و امثال اينها. بعنوان نمونه آيا آقاي خاتمي واقعاً ليبرال است و آقاي مصباح، خشونت طلب؟! آيا آقاي خاتمي واقعاً به مباني فلسفي معرفت شناختي ليبراليسم باور دارد؟ چنين نيست زيرا ليبراليسم با مسلماني نمي سازد. ليبراليسم مي گويد هر آنچه اكثريت بخواهند ولو نقض صريح احكام الهي باشد حق يا مجاز است و بايد محقق شود. و نيز آيا افراد يا جريانهاي مقابل وي دگماتيست هستند؟ عناصر رقيق القلب و غوغا گريز و رياست پرهيز چون آقاي مصباح، آيا خشونت طلب و انحصار طلبند؟ هرگز. گاه گفته مي شود: در غرب، «دين» در مقابل «آزادي» ايستاد و شكست خورد، در شرق (مشرق غرب) هم، «عدالت» در مقابل آزادي ايستاد و شكست خورد! اين سخني بسيار نسنجيده و فاقد عنصر بلاغت، غيردقيق و بلكه به شدت تبليغاتي و عاميانه است! كدام دين؟ كدام عدالت؟ كدام آزادي؟ آيا مسيحيت محرَّف، دين است و قابل قياس با اسلام؟ و آيا ماركسيسم، عدالت طلبي است؟ آيا ليبراليسم حقيقتاً «آزادي خواهي» است؟ آيا اصولاً مصداق ايراني دين كه اسلام است مي تواند با آزادي به مفهوم حقيقي آن، در تقابل باشد؟ و آيا اگر منظور از آزادي، اباحي گري باشد، بايد اسلام را تسليم آن كرد؟! از اين جمله است اصطلاح «پلوراليسم» كه نوعاً برخي آن را به جاي تلرانس و بردباري به كار مي برند! در حالي كه پلوراليسم، معنا و مبناي خاصي دارد. اگر كسي پلورال باشد اصالت را با تكثر مي داند و مي گويد: در عين تعارض عقائدش با تو، هر چه مي گويي حق است يا حق داري، و من هم هرچه مي گويم حق است و حق دارم! اين نگرش، پارادوكسيكال و خودشكن است، هيچ عاقلي چنين نمي گويد چه رسد به مسلمان! در عالم شعار ممكن است چنين ادعايي شود ولي در مقام مواجهه با حقيقت مطلب، هرگز! هيچ كس حقيقتاً نمي تواند پلورال باشد، حتا اگر با نظريه پردازان پلوراليسم چون جان هيك امريكايي (كه نظريه او، الگوي مدل پلوراليسم ديني مورد تبليغ در ايران به حساب مي آيد و مروجان وطني تكثرگرايي هم اين ايده را از او الهام و الگو گرفته اند) گفتگو كنيد خواهيد ديد حقيقتاً پلورال نيست و به لوازم عقلي آن تن در نمي دهد بلكه با تعصب و تصلب از مواضع و عقائد خود دفاع مي كند. چرا؟ چرا وي با مخالفين عقايد خود (از جمله پلوراليسم) مناظره مي كند و مخالفت مي ورزد؟ به محض اينكه از پلوراليسم دفاع شود، پلوراليسم بدل مي شود به يك مشرب در كنار ديگر مشربها، و وقتي به رد و قبول مشربها دست مي يازيد عملاً پلوراليسم را نقض مي كنيد؟ معاني خشونت و مدارات
اين دو واژه، معاني و مصاديق مختلفي دارند و همه معاني و مصاديق آنها مورد نزاع نيست. هرچند كسي (از مخالفان و از موافقان) اين دو اصطلاح را دقيقاً تعريف نكرده و بگويد: اصولا با چه معنا و مصداقي از خشونت و مدارات مخالف هستم يا با كدام معنا و مصداق آنها موافقم! «خشونت»، كاربردهاي لغوي و ادبي، اجتماعي و حقوقي گوناگوني دارد. در فارسي وقتي گفته مي شود: سنگ، خشن است يعني زبر است. در عربي نيز، خشونت در مقابل «لَينتَ» (نرمي) به كار رفته است. راجع به حضرت عيسي(ع)، در نهج البلاغه آمده است: فَلَقَد كانَ يَتَوَسَّدُ الحَجَرَ وَ يَلبَسُ الخَشِنَ (نهج البلاغه / خطبه 160) بر سنگ سر مي نهاد، بالش او سنگ بود و جامه خشن مي پوشيد. خشونت در برابر «نعومت» (يعني برخورداري و زندگي توام با ناز و تنعم) هم به كار رفته است. همچنين خشونت به منش و كنش تندخويانه و سخت گيرانه نيز اطلاق شده است. مولا(ع) در خطبه معروف «شِقشِقيه» مي فرمايد: من نسبتم به خلافت، نسبت مدار و محور آسياب به سنگ آسياب بود، ولي ابوبكر آسياب خلافت را از مدارش خارج كرد، ابوبكر اين منصب را غصب كرد و بعد از خود آن را به عمر سپرد: فَصَيَّرها فِي حَوزَةٍ خَشناء، يَغلُظُ كَلِمُها وَ يَخشُنُ مَسُّها... (نهج البلاغه / خطبه 3) ابي بكر خلافت را به سرزمين خشني سپرد يعني، عمر عنصر خشني بود، كلماتش درشت و تند و اخلاقش آنچنان خشن بود كه كسي نمي توانست به او نزديك شود. در اين عبارات، خشونت درخصوص گفتار و رفتار درشت و تهي از لطافت و عطوفت به كار رفته است. كلمه خشونت در محاورات اجتماعي گاه به معناي برخورد فيزيكي به كار مي رود مثلاً مي شنويم كه «تظاهرات آرام معترضان در فلان كشور به خشونت كشيد» يعني منجر به زد و خورد فيزيكي شد. گاه خشونت به معناي قاطعيت و عدم چشم پوشي از خطاي متهمان و مجرمان به كار مي رود. اين كاربرد در مقابل رفتار سهل انگارانه مجريان قانون كه باعث لوث شدن مقرر ات مي گردد، اطلاق مي شود. خشونت به اين مفهوم در حوزه حقوق و قانونگذاري و اجراي قانون به كار مي رود. كاربرد ديگر واژه خشونت، معادل با «نابردباري مذهبي» و «تحمل ناپذيري فكري» و «عدم مماشات با رقباي سياسي» و معطوف به رفتار و روابط اجتماعي است. در قبال «بردباري مذهبي يا سياسي»، «دگرپذيري» و «مدارات» و به تعبير عربها «تعايُش سِلمي» قرار مي گيرد. اين معنا غير از قاطعيت و با آن قابل جمع است، ممكن است كسي قاطع باشد اما با ديگران مماشات هم بكند، كما اينكه از جزمگرايي نيز جداست و ممكن است كسي در عقايد خود بسيار محكم و متصلب باشد و عقايد طرف مقابل را مطلقاً باطل بداند اما در عين حال با سعه صدر، انديشه رقيب را تحمل نمايد، خشونت به معناي قاطعيت و استوار عقيدگي با مدارات و نرمخويي، تعارض ندارد. كسي از پيامبراكرم(ص) قاطع تر و نستوه ايمان تر نبود اما قرآن مي گويد: فَبِما رَحمَةٍ مِنَ اِ لِنتَ لَهُم وَلَو كُنتَ فَظاً غَليظَ القَلبِ لَأنفَضُّوا مِن حَولَِ. (سوره آل عمران / 159) «از رحمت رحماني تونرم خويي كردي تا مردم پيرامونت گرد آمدند، و اگر درشت خو و سخت دل مي بودي همه از اطراف تو پراكنده مي شدند». حال پرسش روز اين است كه رجحان با كدام است؟ صلابت يا سهولت؟ تندخويي يا نرم خويي؟ قهر يا مهر؟ صبوري يا سخت گيري؟ سماجت يا سماحت؟ جاذبه يا دافعه؟ «مدارات» يا «خشونت»؟ به نظر ما مدارات «في نفسه» و خشونت «خود به خود»، نه خوب نه بد است! و كسي نمي تواند بگويد خشونت يا مدارات، مطلقاً و به «هر معنا» و از «سوي هر كسي» و درباره «هر كسي»، به «هر انگيزه و هدفي» و به «هر اندازه» و به «هر وسيله يي» و در «هر ظرف و زمينه زماني و مكاني اي»، خوب و يا بد است! متغيرها و عواملي چون «معنا»، «فاعل»، «متعلق»، «انگيزه»، «هدف»، «ميزان»، «وسيله»، «ظرف و شرايط»، قطعاً در تعيين حسن و قبح خشونت و مدارات دخيل است و بدون توجه به اين عناصر هشتگانه، خشونت و مدارات، نه تحقق پذير و نه تحليل بردار است. خشونت «فيزيكي» از سوي «پدري دلسوز» بر روي «فرزند خاطيِ عامد» به ميزان «معقول» به انگيزه «تاديب» به هدف «تربيت» (نه تشفي خاطر و انتقام) با وسيله يي «متعارف» و در ظرف و زمينه «اجتماعي و رواني بايسته و شايسته» و تاثيرگذار، هرگز منفي و مطرود نيست، اما تغيير هر يك از متغيرها مي تواند خشونت را به فعلي مطرود و منهي، تبديل نمايد. لهذا هر كه بپرسد خشونت، قبيح است يا حَسن؟ زشت است يا زيبا؟ بايد از او پرسيد: كدام خشونت؟ كدام خشونت؟
-1 خشونت به معني «قاطعيت»، يا خشونت به مفهوم «قاتليت»؟ اگر خشونت به معناي سر سختي در اجراي قانون، سختگيري در تحقق عدالت، صلابت در دفاع از حق است، به جان مي خريمش. عده يي از امام علي (ع) به خاطر سختگيريهايش نسبت به بيت المال نزد پيامبراكرم(ص) شكوه كردند، حضرت (ص) فرمود: اِنَّهُ خَشِنٌ في ذ اتِ ا. «آري او درباره خدا خشن است». سختگيري او براي خدا و قانون الهي است. داستان علي(ع) و عقيل و آهن گداخته را همه شنيده ايم، در برابر زياده خواهي عقيل از بيت المال، آهن گداخته بر كف برادر نابينا نهاد. اما اگر خشونت به معني قاتليت و قلع و قمع شهروندان و رقيبان و مخالفان است، اسلام هرگز آن را تجويز نفرموده است: وَ لاتَكُن سُبعاً ضارياً تَغتَنمُ اَكلَهُم(نهج البلاغه / نامه 52) «اي مالك! نسبت به مردم چونان درنده يي مباش كه خوردن آنان را لحظه شماري كني»! -2 خشونت فيزيكي، يا خشونت فرا فيزيكي؟ مراد از خشونت فيزيكي، ضرب و جرح جسماني، خشونت شفاف و بسيط است و منظور از خشونت فرا فيزيكي، تحديد و تهديد رواني است، خشونت پنهان، پيچيده و مدرن است. خشونت بسيط، مواجهه با رقيب و حريف به وسيله سلاح و سيلي، تخته و تازيانه است (ترور شخص)، خشونت پيچيده، مقابله با رقبا به وسيله تهمت و توهين (ترور شخصيت) و با استفاده از روشها و شيوه هاي جنگ رواني است. خشونت مدرن، خشونت ورزيدن از رهگذر تبديل شعارها و ابزارهاي دمكراتيك به حربه عليه حريف فكري و رقيب سياسي و با شعار آزادي، از حريف، سلب آزادي كردن است، با افترأ بستن به مخالفان، ايجاد اختناق فكري ذهني كردن و رقيب را به زندان و زنجيرهاي نامرئي فكندن و كشيدن است! و تحميل استبداد سپيد و غير حسي بر جامعه است آنسان كه مخالفان از خوف تهمت و توهين دچار خودسانسوري بشوند، كدام زشت است؟ اولي يا دومي؟، قطعاً هر دو زشت اند، هر دو ظالمانه، اما دومي زشت تر و ظالمانه تر است: اَلفِتنَةُ اَشدُّ مِنَ القِتلِ (بقره / 191): وَ الفتنَةُ اَكبَرُ مِن القَتلِ (بقره / 217) فتنه گري بسي بدتر از قتل است، بزرگ تر از قتل است. -3 خشونت قانوني، يا خشونت طغياني؟ خشونت و سخت گيري طبق قانون غير از خشونت از سر طغيان و خشونت خودسرانه است، اولي اگر نباشد نظم پديد نمي آيد، حقوق آحاد و جوامع انساني تضييع مي گردد؛ دومي جامعه را به جنگل بدل مي سازد، عمده ترين خاصيت و خصيصه مدني جامعه انساني در قبال تجمع گله وار حيواني و بدوي، قانون پذيري است؛ بسيار بديهي است كه خشونت خودسر و از سر طغيان و كردنكشي، نه مجاز است و نه مشروع. وَ مَن يَتَعَدَّ حُدُودَ اِ فَاُولئِكَ هُمُ الظالِمُونَ (بقره / 237) آنانكه از حدود الهي تجاوز مي كنند ستمگرانند. -4 خشونت از سوي مقام مسئول، يا خشونت توسط افراد بي مسئوليت و هرج و مرج طلب؟ اينجا «حسن فعلي» كفايت نمي كند، «حسن و صلاحيت فاعلي» هم شرط است. فعل مشروع به فاعل مسؤ ول تعلق دارد و بايد ديد فاعل خشونت كيست؟ قاضي يا يك مشت افراد مسؤ وليت ناشناس - هر چند خوش نيت -؟ دخالت نابه جا و بي جواز عناصر غير مسؤ ول، نظم و امنيت عمومي را به مخاطره مي افكند، جامعه يي كه داراي حكومت مشروع و مسؤ ول است، تكاليف افراد و اصناف در آن تعريف شده است، اگر مسلماني مي خواهد امر به معروف و نهي از منكر بكند تحت نظارت و طبق مقررات بايد عمل كند. وظيفه مردم امر و نهي زباني، رفتاري و معاشرتي است. برخورد اجرائي به عهده حكومت است. 5 - خشونت رحماني، يا خشونت نفساني؟ خشونت از سوي خالق رحمان و مربي غمگسار، يا خشونت از سوي حاكم غد ار و فرمانرواي جبار؟ به تعبير ديگر: خشونت به انگيزه تربيت و با هدف تكامل بخشي و طبعاً از سر مهر، غير از خشونت به انگيزه تحكم و براي انتقام و اشباع حس غرور و نفسانيت است. فلسفه دشواري و توان سوزي برخي از احكام و آموزه هاي الهي نيز تاثيرگذاري تربيتي آنها است، هر چند تكليف فوق طاقت در شريعت سهله اسلامي نيست. معني سهله و سمحه بودن شريعت محمدي همين است. آسان و سهله و سمحه بودن اسلام به معني جانبداري اين دين از اباحي گري و روا انگاري نيست. -6 خشونت در قبال دشمنان و حق ستيزان و تعد ي كنندگان به حقوق مردم، يا خشونت در برابر دوستان و حق پذيران و شهروندان؟ قرآن، جامعه اسلامي را جامعه داراي جاذبه و دافعه مي داند. مُحَمَّدٌ رَسُولُ اِ وَ الَّذينَ مَعَهُ اَشِد أُ عَلَي الكُفارِ رُحَمأُ بَينَهُم (فتح / 29) «محمد فرستاده خداست، و كساني كه با او همراهند، با كفر پيشه گان سختگير و سر سختند و در ميان خويش بسي نرم دل و مهربان اند». انسان معتدل و جامعه معتدل، انسان و اجتماعي است كه داراي آرمان، ايمان و ارزش هاي مشخص و مباني و مواضع معيني است و هندسة روابط خود با ديگران را در چارچوب و بر مبناي آنها تنظيم مي كند. ميزان و نوع «قرابت و رابطه» يا «غرابت و فاصله»اش با هر فرد و جامعه يي بستگي تام دارد به ميزان «عناد و وِداد» و دوري و نزديكي آن فرد و جامعه با آن مباني و ارزشها. اصولاً انسان و اجتماع فاقد مبنا و موضع، تهي از جاذبه و دافعه، انسان و جامعه معتدل، طبيعي و معقولي نيست. حتا حيوان و نبات داراي قوة جذب و دفع است. خداوند متعال در ساحت تكوين و در ساحت تشريع، انسان را يك سويه و تك ساحتي نپسنديده و نيافريده است. وَكَذلِكَ جَعَلناكُم اُمَّةً وَسَطاً لِتَكَونُوا شُهَدأَ عَلَي الناسِ وَيَكُونَ الرَّسُولُ عَلَيكُم شَهيداً «و شما را امتي ميانه قرار داديم تا الگو مردم ديگر باشيد و پيامبر هم الگو و شاهد شما باشد.» -7 خشونت عليه زورگويان و ستم كيشان، يا خشونت عليه زور شنفته گان و ستم كشيدگان؟ واپسين وصيت امير حكمت و حريت، خطاب به امام حسن(ع) و امام حسين(ع) اين است: كُونا لِلظالِمِ خَصماً وَ لِلمَظلُومِ عَوناً (نهج البلاغه / نامه 47) «خصم ستمكيش و يار ستمكش باشيد.» از منظر دين و خرد خشونت بازدارنده مشروع است. ... فَاِن بَغَت اِحديهُما عَلَيَ ا لأُخري فَقاتِلوُ ا الَّتي تَبغي حَتي تَفِيَ اِلي اَمرِ اِ... (حجرات / 9) «اگربين دو گروه ستيز روي داد، سعي بر صلح و اصلاح كنيد، اگر يكي از آنها گردن ننهاد با او به ستيز برخيزيد تا به حكم خدا تن در دهد.» 8 - خشونت عليه معاندان و دسيسه گران، يا خشونت عليه غافلان و جاهلان؟ پيامبراكرم(ص) هر بار كه از كوچه يي مي گذشت، يك يهودي از بالاي بام بر سر حضرت خاك و خاكستر فرو مي ريخت، روزي از آنجا عبور كردند اما آن رفتار تكرار نشد، از همراهان پرسيدند: اين دوست ما كجاست؟ پاسخ دادند: كدام دوست؟ فرمودند: همانكه... ؛ با شگفتي گفتند: او يهودي بود و هر بار به شما اهانت مي كرد! و حال بيمار است. فرمودند: برويم عيادت! وارد منزل مرد يهودي شدند. آن مرد حيرت زده و ناباورانه از بستر برخاست و شهادتين بر زبان راند و ايمان آورد؛ اما وقتي يهود بني قريضه - به رغم آنكه با مسلمين پيمان امضأ كرده بودند - هنگام حمله دشمن به مدينه، معاهده را نقض كردند و به قصد براندازي و دسيسه گري با دشمن همكاري كردند، همين پيامبر عفو و عطوفت، و قهرمان رحمت و شفقت، پس از دفع دشمن دستور دادند هفتصد تن آنها را به جرم عهد شكني و توطئه گري، يكجا گردن زدند! ميثاق مقدس است و بايد رعايت شود: وَدوُ ا لَو تَكفُرُونَ كَما كَفَرُوا فَتَكُونُونَ سَوأاً، فَ لا تتَّخِذُوا مِنهُم اَوليأَ حَتي يُهاجِرُوا في سَبيلِ اِ، فَاِن تَوَلَّو ا فَخُذُوهُم وَ اقتُلوُ هُم حَيثُ وَجَدتُموُ هُم وَ لا تَتَّخِذُوا مِنهُم وَلياً وَ لانَصيراً(89) اِ لاَّ الذينَ يَصِلُونَ اِلي قَومٍ بَينَكُم وَ بَينَهُم ميثاقٌ اَوجاؤُوكُم حَصِرَت صُدُورُ هُم اَن يُقُاتِلُوكُم اَو يُقاتِلُوا قومَهُم... (نسأ / 90 - 89) «[منافقان] دوست دارند همچنان كه خودشان كافرند شما نيز كفر بورزيد تا با آنها يكسان شويد، پس با هيچ يك از آنها دوستي مكنيد تا وقتي كه آنها در راه خدا هجرت كنند، و اگر سرباز زدند در هر جا كه آنها را مي يابيد بگيريد و بكشيد و هيچ يك از آنها را به دوستي و ياري برگزينيد (89) مگر كساني را كه به قومي ملحق مي شوند كه بين شما و آنها پيماني هست، يا خود نزد شما مي آيند در حالي كه از جنگ با شما و قومشان خسته شده اند...» -9 خشونت عليه خائنان، يا خشونت عليه خاطيان؟ خوارج چهره در چهرة امام علي(ع) مي ايستادند و در حالي كه هزاران مومن به حضرت اقتدأ كرده بودند عليه او شعار مي دادند و مي گفتند: علي! با آنكه در راه اسلام بسيار جهاد ورزيدي و فراوان شمشير زدي، اما چون حكميت را پذيرفتي همه اعمال تو تباه شد! با آنكه حكميت را همين خشك مغزها و متحجران بر آن بزرگوار تحميل كرده بودند!. حضرت اجازه نمي داد كسي متعرض آنان بشود، اما وقتي كار آنان به خيانت و خشونت كشيد و دست به شمشير بردند و به اقدام عملي بر ضد امام علي (ع) انجاميد و جنگ نهروان برپا شد، حضرت همه را از دم تيغ گذراند و تنها جايي كه آن حضرت پس از غلبه بر خصم، آشكارا بدان مباهات كرد اينجا بود، فرمود: اَيُهاالناسُ! فَاِني فَقَاتُ عَينَ الفِتنَةَ... (نهج البلاغه / خطبه 93) «مردم! من چشم فتنه را از حدقه بيرون آوردم!» -10 خشونت با آمران و رهبران كفر و ظلم يا خشونت با زيردستان و فريب خوردگان و ابزار گونه گان؟ براي خشكاندن ريشه ظلم و ظلمت و سوزاندن اساس خيانت و خشونت، با سردمداران و طر احان بايد برخورد شود نه با آنانكه چونان آلت دستِ بي اراده، به استخدام جور و جفا پيشگي درآمده اند. فَقاتِلوُ أئِمَّةَ الكُفر اِنهُم الكذفر اِلَّهُم لا اَيمانَ لَهُم لَعَلَّهُم يَنتَهُونَ: (توبه/12) سردمداران كفر را بكشيد كه آنان بد عهدند تا مگر باز ايستند. -11 خشونت براي اهداف برين انساني، يا خشونت براي اغراض دون حيواني؟ خشونت براي احقاق حق و استقرار عدالت و در راه مردمداري و مردم مداري، يا خشونت براي امحأ حق و انكار عدالت و سركوب مردم؟ خدا كساني را كه در راه خدا و مستضعفان درمانده پيكار نمي كنند نكوهش مي فرمايد. وَمالَكُم لاتُقاتِلوُنَ في سَبيلِ اِ وَ المُستَضعَفينَ مَن الرٍّجالِ وَ النٍّساءِ وَ الوِلدانِ الَّذينَ يَقُولوُنَ: رَبَّنا اَخرِجنا مِن هذِهِ القَريَةِ الظالِمِ اَ هلُها ... (نسأ / 73) شما را چه شده است كه نبرد نمي كنيد در راه خدا و مردان و زنان و كودكان مستضعفي كه فرياد برآورده اند كه: خدايا ما را از اين ديار كه اهالي آن ستمگرند، رهايمان كن! خشونت از سر مهر و محبت، و خشونت از سر قهر و غرور هر دو خشونت اند، اما ميان آنها تفاوت از زمين تا آسمان است. خشم گرفتن و خشونت ورزيدن براي استيفاي حق مظلوم و كيفر ظالم، مطلوب است. خشونتي بالاتر از گردن زدن نيست اما اگر به عنوان قصاص باشد مايه حيات است. وَلَكُم في القِصاصِ حَياةٌ يا اُولي الأَلبابِ (بقره / 179). -12 خشونت و قاطعيت، سرسختي و سازش ناپذيري در كار دفاع از دين، يا خشونت و قلع و قمع براي نفسانيت و انانيت؟ يا اِيُّهَاالنَّبِيُّ جا هِدِ الكُفارَ وَ المُنافِقينَ وَ اغلُظ عَلَيهِم ... (توبه / 73 و تحريم / 9) اي پيامبر با كافران و منافقان به جهاد برخيز و بر آنان سخت بگير... . داستان طرز برخورد امام عارفان و نفسانيت ستيزان را با حركت جسارت آميز عبدِوُد در كارزار خندق را همه شنيده ايم. -13 خشونت در دفاع از منافع ملي و حراست از مصالح بشريت، يا خشونت در راه منافع شخصي و مصالح جناحي؟ يكي از دلائل واكنش متفاوت رهبران ما در قضاياي مشابه (مانند رفتار دوگانه پيامبر با يهوديان و علي (ع) با خوارج) همين جهت است. تا جايي كه مسأله به شخص آن بزرگان مربوط مي شد، نهايت سماحت و مسامحت را از خود نشان مي دادند و از آنجا كه مسأله به مصالح امت، حدود الهي، و مرزهاي دين پيوند مي خورد، با واقعه بي مهابا و بي ملاحظه مواجه مي شدند. وَقاتِلوُ هُم حَتي لاتَكُونَ فِتنَةٌ وَ يَكوُنَ الدينُ لِِ (بقره / 193) وَيَكوُنُ الدينُ كُلُّهُ لِِ (نسأ / 39) كفر پيشگان را بكشيد تا فتنه برافتد و دين و قانون [يكسره] الهي شود. -14 خشونت در برابر خشونت، يا خشونت در برابر منطق؟ تاريخ اسلام به طور موازي، هم آكنده است از جنگها و قتالها و هم لبريز است از مباحثه ها و مناظره هاي رهبران ما با معاندان و مخالفان، منطق اسلام اين است: «خشونت در قبال خشونت، منطق در قبال منطق». فَمَنِ اعتَدي عَلَيكُم فَاعتَدُوا بِمِثل مَا اعتد ي عَلَيكُم: (بقره / 194) «هر كس به شما تعد ي كرد و حمله ور شد، مقابله به مثل كنيد». زيرا گاه جز به خشونت نمي توان خشونت را برانداخت: از حضرت امير(ع) در نهج البلاغه نقل شده است كه فرموده اند: رُدُّوا الحَجَرَ مِن حَيث جأ فَاِنَّ الشَّرَّ لايَدفَعُهُ اِ لاَّ الشَر: (نهج البلاغه / كلمات قصار / شماره 314) «سنگ را به همان سمت كه دشمن پرتاب كرده برگردانيد كه شر جز به شر زدوده نمي شود.» -15 خشونت به عنوان واپسين چاره در برابر قضايا و بلايا، يا خشونت به عنوان سهل ترين راه در قبال ضعفا و رعايا؟، عجولان و خامان، سفله گان و سفيهان دومي را مي پذيرند، اما صبوران و پختگان، خردمندان و خداباوران اولي را مي پسندند، رفتار پيامبراكرم(ص) و امامان اهل بيت(ع) را ملاحظه كنيد، هماره صبوري مي كردند و سماحت مي ورزيدند و تا ناچار نمي شدند خشم نمي گرفتند و خشونت نمي كردند. زماني پاره يي از شرق پژوهشان، مد عي شدند: اسلام، دين شمشير است و به ضرب جنگ و به اتكأ خشونت گسترش يافته است! برخي نويسندگان در مقام پاسخ گويي به اين افترأ واهي، تا جايي پيش رفتند كه احكام مسلم جهاد و دفاع اسلامي را هم منكر شدند و بدين ترتيب در ورطه تفريط غلتيدند. در كوران انقلاب، در طرح و تبيين وجه حماسي و صلابت و سر سختي اسلام، همانها يا عده يي ديگر، افراط ورزيدند و حتا «خداي اسلام» را جز به صفات قاطعيت ياد نمي كردند! اكنون برخي ديگر و بار ديگر، يكسره از عشق و تساهل و مهر و تواصل دم مي زنند و حتا برخي آموزه هاي مسلم ديني را زير سؤ ال مي برند! حقيقت اسلام چيزي غير از اين برداشتهاي «مقطعي»، «منفعت مدار» و «تك بعدي» است. اسلام نه همچون يهوديت، بالمره، دين خشونت است و نه چونان مسيحيت (علي الاد عا)، يكسره دين محبت و مودت است. نه اين است نه آن. هم اين است هم آن. اسلام، مكتب اعتدال است، چند ساحتي است، هم مكتب عشق است و هم مذهب خشم. از كمالات اسلام، اين است كه عشق و عرفان را با حماسه و جهاد پيوند زده است. كدام مدارات؟
اگر پرسيده شود در چشم انداز اسلام مدارات زشت است يا زيبا؟ بايد پرسيد: مدارات و مماشات به چه معنا؟ از سوي چه كسي؟ با چه كسي؟ با چه انگيزه يي؟ چگونه؟ كي؟، كجا؟ تا كجا؟ 1. مدارات و تسامح به معناي تحمل عقايد رقيب، در عين باورمندي و پايبندي به حقانيت اعتقادات خود، يا به معني تجويز و ترويج آنارشيسم ايدئولوژيك و پريشانگرايي تئوريك؟ تسامح به معني صعه صدر علمي و گشودن فضاي تعامل و تعاطي انكار و انظار، و يا شك پراكني و شبهه افكني ديني و ولنگاري و شناوري فكري؟ تاريخ اسلام، لبريز از شواهد مؤ يد مدارات از نوع اول است: وَ لا تَسُبُّوا الَّذين يَدعُونَ مِن دُونِ اِ فَيَسبُّوااَ عَدواً بِغَيرِ عِلمٍ (انعام/207) «به آنكه جز خدا را مي پرستند ناسزا نگوييد، مبادا از سر جهل به خدا ناسزا بگويند.» فَبَشٍّر عِبادِ الَّذينَ يَستَمِعُونَ القَولَ فَيَتَّبِعُونَ اَحسَنَهُ (زمر / 18) «مژده بده به آن انسانهايي كه سخن را گوش فرا مي دهند و از بهترين آن پيروي مي كنند...» اگر طرح و تبيين منطقي و علمي آرأ و افكار مجاز نباشد نوبت به جواز گزينش نمي رسد، در پايان آيه اين دسته را خردمندان ناميده شده اند. اما آنجا كه هرج و مرج فكري و التقاط ديني مطرح مي شود اسلام مسلمانان را به شدت از آن پرهيز مي دهد، طبق آيات سوره كافرون، در برابر پيشنهاد كفار مكه به پيامبر(ص) (در شرايطي كه آن حضرت در موضع ضعف و اقليت هم بود) مبني بر پرستش متناوب خدا و بت ها از سوي كافران و آن بزرگوار (العياذ با) با تاكيد و تكرار، با صلابت و صراحت تمام، آن حضرت مامور مي شود پيشنهاد را رد كند. آنجا كه كسي با داشتن شأنيت و بدون قصد تخريب عقايد مردم، آرأ علمي هر چند آشكارا ناساز با مشهورات ديني را طرح كند، سنت سماحت، جاري است اما آنگاه كه كسي بدون اتكا به منطق و مبنا و با انگيزه ويرانسازي ايمان و عقيده مردم به شبهه پراكني مي پردازد، مداهنه، بي پناه نهادن مؤ منان در مقابل سموم فكري است و اين تسامح و تعلل، خيانت به شريعت و تن به توطئه سپردن است؛ و رويه رهبران و دأب دينداران نيز اينجا مشخص است: تسامح در قبال منطق و مكتب آري، اما تجويز ناسزا و ناروا هرگز. 2. مدارات و مماشات، همچون «ابزار» و چون «روش» براي تدبير مناسبات اجتماعي انساني توسط زمامداران، يا تساهل و تسامح به مثابه «مكتب و مسلك» فكري و به معني نسبي پنداري ديني و «روا انگاري» اخلاقي توسط مؤ منان؟ واضح است كه بي مماشات، تدبير امور جامعه و تنظيم شؤ ون حكومت ممكن نيست. جامعه، حاوي سلائق متفاوت و علائق مختلف است و با تحكم و تكصدايي، كار جامعه به سامان نمي رسد و امر حكومت به فرجام؛ اما شك گرايي هر با ايمان (كه حالت نفساني و عِقد قلبي است) كه بر ساخته بر قطعيت و جزميت است نمي تواند سازگار افتد. شك با ايمان، همخانه نمي شود. 3. مدارا براي شنيدن حق، يا مدارا براي شكستن حق؟ قرآن مي فرمايد: اگر در گرما گرم جنگ، يك نفر مشترك امان بخواهد بايد پناه دهي تا در امنيت و آرامش كامل بيايد و كلام خدا را بشنود اگر خواست بپذيرد و مسلمان شود اما اگر نپذيرفت، با تامين جاني (و به تعبير امروزين با اسكورت) او را به جبهه كفار برسان (نه فقط به جبهه و آنجا كه ميدان كار زار است بلكه به جاي (امن و بي خطر برسان)، زيرا ممكن است شركت او در قتال با مسلمانان از سر جهل و ناداني باشد نه از روي جهد: و آگاهي «وَ اِن اَحَدٌ مِنَ المُشرِكينَ اِستَجارَكَ فَاَجِرهُ حَتي يَسمَعَ كَ لامَ اِ ثُمَّ اَبلِغهُ مَأمَنَهُ، ذلِكَ بِاَنَّهُم قَومٌ لايَعلَمُونَ» (توبه / 6) قانوني مترقي تر از اين در هيچ مكتب و ملتي در زمينه قوانين جنگي و آزادي انديشه وجود ندارد، مدعيان حقوق بشر داعيان آزادانديشي در اين زمينه بايد از قرآن بياموزند. 4. مدارا و مسامحه به عنوان «استراتژي دائم» و استثناناپذير، يا مدارا و مجامله همچون «تاكتيك موقت» و تبعيض بردار؟ مدارا با همه و هميشه، يا با كسان (و تنها آن گاه) كه به نفع ما سخن مي گويند؟ و تا آنجا كه ما به تسامح و تساهل نيازمنديم؟ پيامبر اسلام است كه مي فرمايد: مايل نيستم آنچنان با مردم سختگيري كنم كه بگويند: محمد(ص) تا وقتي نياز داشت از مردم مدد گرفت اكنون كه كارش گذشته است گردن مي زند. 5. مدارات و مماشات در چارچوب شرع و در ظل اخلاق و ذيل قانون، يا مدارات و سهل انگاري نسبت به شرع و قانون و اخلاق؟ پر بديهي است اولي جز به تحكيم شريعت و تصعيد جامعه و تسديد قانون گزاري و توسعه قانونگرايي نمي انجامد و بسيار فرخنده و ارزنده است اما سهل انگاري و سستي نسبت به شريعت و قانون، ارزشها و اخلاق ثمري جز الحاد، توحش و فساد و ولنگاري نخواهد داد. 6. مدارا و مسامحه در قبال دوستان و مؤ منان، يا مدارات و مداهنه با دشمنان و منافقان؟ «مُحمَّدٌ رَسُولُ اِ وَ الذينَ مَعَهُ اَشِد أُ عَلَي الكفُارِ رُحَمأُ بَينَهُم» (فتح / 29) در آيه، حكم دو مورد كاملاً متفاوت است. حكم خرد نيز جز اين نيست. هركس مدعي است بين دوست و دشمن فرقي قائل نيست، دروغگو است و يا سفيه. راه نفوذ و سلطه دشمنان را با تحفظ بر مرزهاي خودي و غير خودي بايد بست. وَلَن يَجعَلَ اُ لِلكافِرِينَ عَليَ المُؤمِنينَ سَبيلاً (نسأ / 141) هرگز خدا راهي براي سيطره كفر پيشه گان بر مؤ منان قرار نداده است يعني تشريعاً تجويز نفرموده است. 7. مدارات و سماحت با زير دستان و ستمديدگان، يا مدارات و مجامله با زورگويان و ستم پيشه گان؟ مدارا با زورمندان ستم پيشه ترحم بر پلنگ تيز دندان است و ستم در حق گوسفندان. اظهار عجز پيش ستمگر ز ابلهي است اشك كباب باعث طغيان آتش است 8 . مدارات و همدلي با غارت زدگان، يا مدارات و همرهي با غارتگران؟ جنگ صفين كه تنها 13 ماه طول كشيد اگر به اين نكته هم توجه كنيم كه جنگهاي آن زمان تن به تن بود و كشتارها انفرادي بود روشن تر مي شود جنگ از شدت و حدتي برخوردار بوده است!، و يكصد هزار كشته بر جاي گذاشت. اين جنگ، جنگ با غارتگران و غاصبان بود، آيا اينهمه كشته از سپاه علي (ع) بود يا از سپاه معاويه نيز؟ و اگر از سپاه معاويه هم بود آيا آنان را شيعيان و زبدگان پيروان امام و خود امام نكشتند؟ 9. تسامح و تلرانس با مخالفان و ناراضيان، يا امتياز دهي و باج پردازي به معاندان و دسيسه گران؟ پيامبر گرامي مي فرمايد: مَن اَذَلَّ ذِمَّياً فَاَنَا خَصمُهُ وَ مَن كُنتُ خَصمُهُ خَصَمتُهُ يَومَ القِيمَةِ هر آنكس غير مسلماني (ذمي) را تحقير نمايد و خوار بخواهد. من خصم او خواهم بود و هر كه من با او خصومت داشته باشم در روز قيامت با او خصومت خواهم ورزيد. ذمي مخالف فكري است و نسبت به جامعه اسلامي ديگر گونه انديش است، نه تنها مدارات با او لازم است كه خصومت با او ممنوع است. 10. مدارات با خطاكاران، با مدارات با خيانت كاران؟ خُذِ العَفوَ وَ امُر بِالعُرفِ وَ ا عرِض عَنِ الجاهلينَ (اعراف / 199) [اي پيامبر!] عفو پيشه كن و به هنجار فرمان ده و از جاهلان روي بگردان. فَاِن اِ عتَزَلُوكُم فَلَم يُقاتِلُوكُم وَ اَلقوا اِلَيكُمُ السٍّلمَ فَما جَعَلَ اُ لَكُم عَلَيهِم سَبي لاً (نسأ /91 ) اگر كساني كه با شما در كارزار بودند دست از جنگ برداشتند و به راستي پيشنهاد صلح دادند خدا براي شما راهي عليه آنها قرار نداده است، هرگز اجازه برخورد خشن و غير صلح آميز با آنها را نداريد. 11. مدارا به قصد ايجاد تنبه و تربيت، يا مدار براي توسعه توطئه؟ آية «وَ اِن اَحَدٌ مِنَ المُشرِكِينَ اِستَجارَكَ فَاَجِرهُ...»، مدارا از نوع نخست را تاييد مي كند. وَقالَت طائِفَةٌ مِن اَ هلِ الكِتابِ: أَمِنُوا بِالَّذي اُنزِلَ عَلَي الَّذينَ امَنُو وَجهَ النَّهارِ وَ اكفُرُوا آخِرَهُ لَعَلَّهُم يَرجعُونَ (آل عمران/72) عده يي از اهل كتاب توطئه كردند كه صبح همراه با مؤ منان، تظاهر به ايمان آوردن به اسلام كنند و غروب از اسلام دست بردارند تا روحيه مسلمانان را تضعيف و ايمان آنان را سست كنند! حكم ارتداد معطوف به چنين دسيسه گراني است، راه انداختن جنگ رواني و طراحي توطئه براي ايجاد شك و القأ ترديد در ايمان مردم آيا مي تواند آزاد باشد؟ 12. مدارات و گذشت درباره مسائل شخصي و فردي، يا مسامحه و بخشش در باب مصالح ملي و بشري؟ سماحت، اقتضا مي كند انسان مسلمان در خصوص منافع شخصي، گذشت كند اما كسي حق ندارد نسبت به مخاطره افتادن مصالح ملي و مصالح بشريت حقوق انسانها بي تفاوت باشد و حاتم بخشي بنمايد! 13. مدارا در بستر سلائق، يا معامله بر سر حقائق؟ حكم اين دو متفاوت است. 14. مدارا از سر صدق و صفا، يا مدارات از در خدعه و خيانت؟ اولي ارزش است، دومي فريب و دورغ. 15. مدارات حتا در موقع قدرت و غلبه، يا مدارات تنها در موضع ضعف و فتور؟ بنا به دلالت آيات متعدد، از جمله همان سوره كافرون، پيامبر اكرم (ص) به هنگام ضعف با صلابت تر بودند. به رغم آن همه ستم ها و آزارها كه مردم مكه با آن بزرگوار روا داشتند كه حافظه تاريخ نظير آنها را كمتر ثبت كرده است، آن گاه كه در اوج قدرت مكه را فتح كردند همه را عفو فرمودند. در پايان تاكيد مي كنيم كه قانون غالب در اسلام و سيره شامل در رفتار پيشوايان الهي، رحمت و مدارات و مماشات است و خشونت، «شر ضروري» است و قهر اسلام هم از سر مهر است و در جهان بيني اسلام، رحمت خدا بر غضبش پيشي گرفته است: سَبَقَت رَحمَتهُ غَضَبهُ؛ آفرينش نيز جلوه رحمانيت و رحيميت الهي است: ظَهَرَ الخَلقُ بِسمِ اِ الرحمنِ الَّرحيمِ. .1 واژه «گفتمان» هم آفت زده است و متاسفانه در لسان بسياري از شخصيت ها، نويسندگان و روزنامه نگاران و گاه حتا اديبان، به غلط به معني «گفت وگو» به كار مي رود، اين واژه مركب از كلمه «گفت» و پسوند«مان» است مانند يادمان، و به معني: «سنت فكري»، «گرايش انديشه يي خاص» است.