آزادی در آثار شهید مرتضی مطهری نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

آزادی در آثار شهید مرتضی مطهری - نسخه متنی

لیلا ملایی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

آزادى در آثار شهيد مرتضى مطهرى

ليلا ملايى

ورودى 76 حقوق

مقدمه :

اعمال و افعال بشر از آن سلسله‏حوادث است كه سرنوشت‏حتمى وتخلف ناپذير ندارد زيرا بستگى داردبه هزاران علل و اسباب و از آن جمله‏انواع اراده‏ها و انتخابها و اختيارها كه‏از خود بشر ظهور مى‏كند. تمام‏امكاناتى كه در مورد جمادات ، نباتات‏و افعال غريزى حيوان وجود دارد، وتمام "اگر" هايى كه در وقوع آنهاست،در افعال و اعمال بشر هست و رشديك درخت و يا انجام عمل غريزى‏يك حيوان ، هزاران "اگر" كه همان‏شرايط طبيعى هستند مى‏توانند وجودداشته باشد، همه آن "اگر"ها در افعال‏و اعمال انسان هست، بعلاوه اينكه درانسان عقل و شعور و اراده اخلاقى وقوه انتخاب و ترجيح آفريده شده‏است. انسان قادر است عملى را كه‏صد در صد با غريزه طبيعى و حيوانى‏او موافق است و هيچ رادع و مانع‏خارجى وجود ندارد به حكم تشخيص‏و مصلحت انديشى ترك كند و قادراست كارى را كه صد در صد مخالف‏طبيعت اوست و هيچ‏گونه عامل اجباركننده خارجى هم وجود ندارد به حكم‏مصلحت انديشى و نيروى خرد آن راانجام دهد.

انسان مانند حيوان تحت تاثيرمحركات نفسانى و رغبتهاى درونى‏واقع مى‏شود. اما در مقابل آنها دست‏بسته و مسخر نيست از يك نوع‏حريتى برخوردار است، يعنى اگر همه‏عواملى كه براى يك حيوان در انجام‏عمل غريزى فراهم است و الزاما او راوادار به عمل و حركت مى‏كند، براى‏انسان فراهم باشد تازه راه فعل و ترك‏براى او از ناحيه عقل و اراده خودش‏باز است، انجام اين عمل مشروط‏است‏به اينكه قوه تميز و تشخيص اوهمانند يك شوراى عالى به تصويب‏برساند و قوه اراده او مانند قوه مجريه‏به كار بيفتد. در اينجا تاثير انسان درسرنوشت‏خود به عنوان يك عامل‏مختار يعنى عاملى كه پس از آنكه همه‏شرايط طبيعى فراهم آمد، در انتخاب‏فعل و ترك "آزاد" است معلوم‏مى‏شود. (1) ما در اين مقاله سعى بر آن داريم‏كه هرچه بيشتر شما را با مفهوم آزادى‏و مصداقهاى آن در آثار شهيد مرتضى‏مطهرى‏«رحمه الله‏» آشنا كنيم و اميد آن‏داريم كه بتوانيم گوشه‏اى از دنياى‏پيچيده و عوامل محدود كننده آن ورابطه آزادى را با اصل عليت عمومى‏بيان داريم .

آزادى بر اساس نظريه فطرت

آزادى چيست؟ اين آزادى وآزادگى كه مى‏گويند يعنى چه؟ آزادى‏يكى از لوازم حيات و تكامل است.يعنى يكى از نيازمنديهاى موجودزنده، آزادى است. فرق نمى‏كند كه‏موجود زنده از نوع گياه، يا از نوع‏حيوان و يا از نوع انسان باشد، بهر حال‏نيازمند به آزادى است. منتها آزادى‏گياه متناسب با ساختمان آن است ،آزادى حيوان طور ديگرى است،انسان به آزاديهاى ديگرى ماوراى‏آزاديهاى گياه و حيوان نياز دارد. (2) حقيقت اين است كه آزادى انسانى‏جز با نظريه "فطرت" ، يعنى اينكه‏انسان در مسير حركت جوهرى‏عمومى جهان با بعدى علاوه به جهان‏مى‏آيد و پايه اولى شخصيت او راهمان بعد مى‏سازد و سپس تحت تاثيرعوامل محيط تكميل مى‏شود وپرورش مى‏يابد، قابل تصور نيست.اين بعد وجودى است كه به انسان‏شخصيت انسانى مى‏دهد تا آنجا كه‏سوار و حاكم بر تاريخ مى‏شود و مسيرتاريخ را تعيين مى‏كند. (3) در اينجا يك سؤال پيش مى‏آيد وآن اينكه اگر ما قضا و قدر الهى رامستقيما و بلا واسطه علل و اسباب باحوادث مرتبط بدانيم، ديگر آزادى واختيار بشر مفهومى نخواهد داشت. واما با قبول اصل عليت عمومى آيامى‏توان آزادى و اختيار بشر را قبول‏كرد يا اينكه اصل عليت عمومى نيز باآزادى و اختيار بشر منافات دارد، تنهاراه عقيده به آزادى و اختيار بشر اين‏است كه اعمال و افعال بشر و اراده اورا با هيچ علت‏خارجى مربوط ندانيم.

بسيارى از متفكرين قديم و جديدچنان گمان كرده‏اند كه اصل عليت‏عمومى با آزادى و اختيار بشر منافات‏دارد و ناچار به اراده باصطلاح "آزاد"يعنى به اراده‏اى كه با هيچ علت ارتباطندارد قائل شده‏اند.

علاوه بر اينكه اصل عليت عمومى‏قابل انكار نيست و نه استثناءپذير. اگررابطه اراده را با علتى ماوراى خودانكار كنيم، بايد بپذيريم كه اعمال وافعال بشر بكلى از اختيار او خارج‏است . يعنى به جاى اينكه بتوانيم باقبول نظر عدم ارتباط ضرورى اراده باعلتى از علل، نوعى اختيار براى بشرثابت كنيم، او را بى‏اختيارتر كرده‏ايم.

بشر مختار و آزاد آفريده شده‏است، يعنى به او عقل و فكر و اراده‏داده شده است. بشر در كارهاى ارادى‏خود مانند يك سنگ نيست كه او را ازبالا به پايين رها كرده باشند و تحت‏تاثير عوامل جاذبه زمين خواه ناخواه‏به طرف زمين سقوط كند و مانند گياه‏نيست كه تنها يك راه محدود در جلواو هست. بشر هميشه خود را بر سرچهار راههايى مى‏بيند و هيچ‏گونه‏اجبارى ندارد كه فقط يكى از آنها راانتخاب كند، ساير راهها بر او بسته‏نيست و انتخاب يكى از آنها به نظر وفكر و اراده و مشيت‏شخصى اومربوط است; يعنى طرز فكر و انتخاب‏او است كه يك راه خاص را معين‏مى‏كند.

اينجاست كه پاى شخصيت وصفات اخلاقى و روحى و سوابق‏تربيتى و موروثى و ميزان عقل و دورانديشى بشر به ميان مى‏آيد و معلوم‏مى‏شود كه آينده سعادت بخش ياشقاوت بار هركسى تا چه اندازه به‏شخصيت و صفات روحى و ملكات‏اخلاقى و قدرت عقلى و عملى اومربوط مى‏شود و بالاخره به راهى كه‏براى خود انتخاب مى‏كند.

تفاوتى كه ميان بشر، آتش كه‏مى‏سوزاند و آب كه غرق مى‏كندوجود دارد، اين است كه هيچ يك ازآنها كار و خاصيت‏خود را از ميان چندكار و خاصيت‏براى خود انتخاب‏نمى‏كند; ولى انسان انتخاب مى‏كند. اوهميشه در برابر چند كار و چند راه‏قرار گرفته است و قطعيت‏يافتن يك‏راه و يك كار فقط به خواست‏شخصى‏او مرتبط است. (4)

رابطه آزادى انسان با وجود خدا

مساله قضا و قدر "مساله‏اى است‏كه بيش از هزار سال است‏حل شده وبا آزادى بشر كوچك‏ترين منافاتى‏ندارد، بلكه تنها با فرض خدا و قضا وقدر است كه مى‏توان دم از آزادى‏انسان زد. انسان به دليل اينكه نفخه‏اى‏است الهى مى‏تواند از جبر طبيعت‏آزاد باشد. والا اگر انسان همين اندام‏است و اراده انسان قهرا زاييده همين‏حركات اتمها و غيره است، انسان جزمجبور چيز ديگرى نمى‏تواند باشد."سارتر" مى‏گويد: انسان يك اراده آزاداست. مى‏پرسيم: خود اراده از كجاپيدا شده؟ اگر فكر و اراده انسان‏خاصيتهاى جبرى طبيعت و ماده‏باشد، ديگر آزادى يعنى چه؟! بگذاراين حرف را كسى بگويد كه براى‏انسان قدرتى مافوق طبيعت قايل است‏يعنى انسان را مقهور طبيعت نمى‏داند،قاهر بر طبيعت مى‏داند و طبيعت رااصل و روح را فرع نمى‏داند. بلكه‏صحبت اصل و فرع نيست ، دو نيروقايل است. طبيعت و ماوراى طبيعت‏در انسان. و انسان به حكم آنكه شعله‏و فيضى است ماوراى طبيعى، مى‏تواند بر طبيعت‏خودش مسلطباشد و تصميمش عين حركات اتمهانباشد، چيز ديگرى باشد، مى‏تواندطبيعت را تغيير بدهد و بر طبيعت غلبه‏كند. "انسان هيچ خودى ندارد غير ازآزادى " يعنى چه؟! البته اينكه انسان‏هيچ سرشت و طبيعتى ندارد، يك‏مقدار حرف درستى است. مطلبى راكه او تحت عنوان اصالت گفته است،علماى اسلام به نام اصالت وجودنمى‏شناسند ولى به نام ديگرى بخشى‏از حرفهاى او را گفته‏اند كه انسان‏خودش وجود خود را مى‏سازد. انسان‏خودش وجود خود را انتخاب‏مى‏كند. يعنى انسان مانند اشياءطبيعى نيست. آنچه در طبيعت است‏همان چيزى است كه خلق شده است‏جز انسان كه همان چيزى است كه‏بخواهد باشد. ولى اين معنايش اين‏نيست كه انسان فاقد سرشت و فطرت‏و طبيعت است، بلكه به اين معنى‏است كه سرشت انسان چنين سرشتى‏است; نه اينكه انسان سرشت وخودى ندارد. [به عبارت ديگر] خودانسان خودى است كه چنين اقتضايى‏دارد نه اينكه انسان چون خود نداردچنين است. (5)

آزادى و آزادگى نتيجه زهد

آزادى و آزادگى از نتايج زهداست. قرآن هرگز لذت حلال را بر بشرحرام نكرده است. قل من حرم زينة‏الله التى اخرج لعباده و الطيبات من‏الرزق . (6) قرآن هرگز نمى‏گويد از لذتى‏هم كه از راه مشروع به دست مى‏آيداستفاده نكن كه به آخرت برسى . ولى‏در عين حال مطلب ديگرى هست وآن اينكه: بشرهايى كه آرزو دارند آزادزندگى كنند و به آزادى علاقه‏مندند،هميشه كوشش مى‏كنند زنجيرها را تاحدودى كه ممكن است از دست وپاى خودشان برگيرند.

ما در اين دنيا كه زندگى مى‏كنيم‏يك سلسله احتياجها و نيازمنديهاداريم كه به حكم قانون خلقت‏نمى‏توانيم آنها را نداشته باشيم. ما به‏حكم قانون خلقت احتياج به غذاداريم و نمى‏توانيم تا آن حد خودمان‏را آزاد كنيم كه احتياج به غذا نداشته‏باشيم. بايد غذا بخوريم، بلد ما يتحلل‏براى بدن ما ضرورت دارد. ما از اين‏هوايى كه تنفس مى‏كنيم نمى‏توانيم‏آزاد باشيم . از آب نمى‏توانيم آزادباشيم. از لباس تا حدودى نمى‏توانيم‏آزاد باشيم. اين مقدار قيدها را خلقت‏و طبيعت‏به گردن ما نهاده است.

ولى يك سلسله قيدهاست كه بشرخودش براى خودش به وجودمى‏آورد و در نتيجه خواه ناخواه دست‏و پايش بسته مى‏شود و به مقدارمتناسب با آن قيدها، آزادى از او سلب‏مى‏شود.

به هر اندازه كه انسان بيشتر به اشياعادت داشته باشد، بيشتر به آنها بسته‏است و اسير آنهاست و به هر اندازه كه‏انسان اسير آنها باشد، آزادى ندارد.ممكن است آدمى عادت كرده باشدكه هميشه روى تشك و متكاى بسيارنرم بخوابد، چنين آدمى اگر يك وقت‏در شرايطى قرار گيرد كه بخواهد روى‏فرش يا زمين خالى بخوابد، ابداخوابش نمى‏برد. او ديگر فلج است،چون آزادى خود را به خاطر اين‏اسارتها از دست داده است. لذاآزادگان همواره مى‏خواهند ساده‏زندگى كنند، بدون اينكه لذتهاى خدارا بر خودشان حرام كرده باشند وبدون اينكه از كارهاى زندگى دست‏كشند. اينها در متن زندگى واقع هستندولى دلشان مى‏خواهد ساده زندگى‏كنند. دلش مى‏خواهد ساده‏ترين‏لباسها را بپوشد، خوراكش ، ساده‏ترين‏خوراكها باشد، منزل و مركبش‏ساده‏ترين منزلها و مركبها باشد، چرا؟مى‏گويد براى اينكه من نمى‏خواهم‏آزاديم را به چيزى بفروشم ، به هراندازه خودم را به اشيا مقيد كنم اسيرآنها هستم و وقتى اسير اشيا باشم،مثل كسى هستم كه هزار بند به او بسته‏است. چنين آدمى نمى‏تواند راه برود وسبكبار و سبكبال باشد. (7)

آزادى و مساوات

اين معما هميشه هست: آزادى ومساوات دو ارزش انسانى هستند كه بايكديگر متعارض مى‏باشند. يعنى اگرافراد آزاد باشند مساوات از بين‏مى‏رود و اگر بخواهد مساوات كامل‏برقرار شود. ناچار بايد آزاديها رامحدود كرد; چون افراد انسان مثل‏جنس يك كارخانه نيستند كه وقتى‏بطور فابريكى بيرون مى‏آيند هيچ‏تفاوتى ميانشان نباشد، بلكه يكى پراستعدادتر است‏يكى كم استعدادتر،يكى قوى البنيه است‏يكى ضعيف‏البنيه يكى ابتكار دارد ديگرى ندارد،يكى تنبل است ديگرى كوشا. اگربخواهيم جامعه را ميدان مسابقه قراردهيم بديهى است عده‏اى برنده‏مى‏شوند، عده‏اى هم برنده نمى‏شوند.حالا يا به دليل تنبلى‏اشان و يا به دليل‏ناتوانى‏اشان. آزادى خواه ناخواه‏نابرابرى به وجود مى‏آورد، ولى اگربخواهيم مساوات برقرار كنيم. ناچاريم‏جلوى آزادى را تا حدى بگيريم وبلكه جلوى حقوق فردى را بگيريم‏يعنى ناچاريم مال يكى را بگيريم‏بدهيم به ديگرى.

مثل اين است كه در يك ميدان‏اسب دوانى وقتى اسبها مى‏خواهند باهمديگر بدوند دو حالت دارد : يك‏وقت ما مى‏خواهيم اسبها را مثل‏اسبهاى نظاميان بدوانيم، آنها را به‏صف مى‏بنديم، گوشهايشان همه بايدبرابر يكديگر باشند سرعت آنها نيزبايد مساوى يكديگر باشد و قهرا هم‏بايد اسبهاى خودشان را كنترل كنند.در اين صورت همه اسبها با يك‏سرعت‏حركت مى‏كنند صد اسب‏نظامى كه حركت مى‏كنند، اگر مثلا درگروههاى ده‏تايى به فاصله ده متر ازيكديگر حركت كند يك ساعت كه‏حركت كنند هيچ كدام از ديگرى جلونمى‏افتد، ولى در اينجا جلوى آزادى‏اسبها گرفته شده، خيلى از آنهاسركشى مى‏كنند مى‏خواهند تندبروند، ولى سوارش به او اجازه‏نمى‏دهد زيرا بايد با ديگر اسبها بدود.ولى يك وقت هست كه مساله، مساله‏آزادى و مسابقه است مثل ميدانهاى‏اسب دوانى; آنجا قهرا يكى عقب‏مى‏افتد و يكى جلو. پس اگر ما به‏اسبها بخواهيم آزادى بدهيم، برابرى‏و هماهنگى نيست و اگر بخواهيم‏برابرى و هماهنگى ايجاد كنيم ناچاربايد آزادى را از بين ببريم آزادى به‏فرد تعلق دارد و مساوات به جامعه. دراردوى غرب تكيه بيشتر بر روى‏آزادى فردى است و قهرا مساوات‏را پايمال كرده و از بين برده‏اند. (8)

تقوا و آزادى

لازمه اينكه انسان از زندگى‏حيوانى خارج شود و يك زندگى‏انسانى اختيار كند اين است كه ازاصول معين و مشخص پيروى كند ولازمه اينكه از اصول معين و مشخصى‏پيروى كند اين است كه خود را درچهارچوب همان اصول محدود كند واز حدود آنها تجاوز نكند و آنجا كه هواءو هوسهاى آنى او را تحريك مى‏كندكه از حدود خود تجاوز كند خود رانگهدارى كند، نام اين خود نگهدارى‏كه مستلزم ترك امورى است تقواست.نبايد تصور كرد كه تقوا از مختصات‏ديندارى است از قبيل نماز و روزه،بلكه تقوا لازمه انسانيت است. انسان‏اگر بخواهد از طرز زندگى حيوانى وجنگلى خارج شود، ناچار است تقواداشته باشد، در زمان ما مى‏بينيم كه‏تقواى اجتماعى و سياسى را اصطلاح‏كرده‏اند. چيزى كه هست تقواى دينى‏يك علو و قداست و استحكام ديگرى‏دارد و در حقيقت تنها روى پايه دين‏است كه مى‏توان تقوايى مستحكم و بامبنا بوجود آورد. و جز بر مبناى محكم‏ايمان به خدا نمى‏توان بنيانى مستحكم‏و اساسى و قابل اعتماد به وجود آورد،در آيه‏اى مى‏فرمايد:

افمن اسس بنيانه على‏تقوى من الله و رضوان خير ام‏من اسس بنيانه على شفا جرف هار.آيا آن كس كه بنيان خويش را بر مبناى‏تقواى الهى و رضاى او بنا كرده بهتراست‏يا آنكه بنيان خويش را برپرتگاهى سست مشرف بر آتش قرارداده است.

بهر حال تقوا اعم از تقواى مذهبى‏و الهى و غيره لازمه انسانيت است وخود بخود مستلزم ترك و اجتناب وگذشتهايى است.

با توجه به اين مطلب خصوصا با در نظر گرفتن اينكه در زمان پيشوايان‏بزرگ دين، از تقوا به حصار و حصن وامثال اينها تعبير شده ممكن است‏كسانى كه با نام آزادى خو گرفته‏اند واز هر چيزى كه بوى حدوديت‏بدهدفرار مى‏كنند، چنين تصور كنند كه تقواهم يكى از دشمنان آزادى و يك نوع‏زنجير است‏براى پاى بشر.

محدوديت‏يا مصونيت

اكنون اين نكته را بايد توضيح دهيم‏كه تقوا محدوديت نيست، مصونيت‏است، فرق است‏بين محدوديت ومصونيت اگر هم نام آن را محدوديت‏بگذاريم محدوديتى عين مصونيت‏است.

بشر خانه مى‏سازد، اطاق مى‏سازدبا در و پنجره‏هاى محكم و به دورخانه‏اش ديوار مى‏كشد. چرا اين كارهارا مى‏كند؟ براى اينكه خود را درزمستان از گزند سرما و در تابستان ازآسيب گرما حفظ كند، براى آنكه لوازم‏زندگى خود را در محيط امنى كه فقطدر اختيار شخص خود اوست‏بگذاردزندگى خود را محدود ميكند با اينكه‏غالبا در ميان يك چهار ديوارى معين‏بگذارد، حالا نام اين را چه بايدگذاشت؟ آيا خانه و مسكن براى انسان‏محدوديت است و منافى آزادى اواست‏يا مصونيت است ؟ و همچنين‏است لباس، انسان پاى خود را دركفش و سر خود را در كلاه و تن خودرا با انواع جامه‏ها محصور مى‏كند ومى‏پيچيد و البته بوسيله همين كفش وكلاه و جامه است كه نظافت‏خود راحفظ مى‏كند، جلو سرما و گرما رامى‏گيرد، حالا نام اين را چه بايدگذاشت؟ آيا مى‏توان نام همه اينها رازندان گذاشت و اظهار تاسف كرد كه پادر كفش و سر در كلاه و تن در پيراهن‏زندانى شده و آرزوى آزاد شدن اينهارا از اين زندانها كرد؟! آيا مى‏توان گفت‏خانه و مسكن داشتن محدوديت است‏و منافى آزادى است؟!

تقوا هم براى روح مانند خانه است‏براى زندگى، و مانند جامه است‏براى‏تن. اتفاقا در قرآن مجيد از تقوا به جامه‏تعبير شده، در سوره مباركه اعراف آيه‏26 بعد از آنكه نامى از جامه‏هاى تن‏مى‏برد مى‏فرمايد: و لباس التقوى‏ذلك خير: يعنى تقوا كه جامه روح‏است‏بهتر و لازمتر است.

آن وقت مى‏توان نام محدوديت‏روى چيزى گذاشت كه انسان را ازموهبت و سعادتى محروم كند، اماچيزى كه خطر را از انسان دفع كند وانسان را از مخاطرات صيانت مى‏كنداو مصونيت است نه محدوديت، وتقوا همين است. تعبير به مصونيت نيزيكى از تعبيرات اميرالمؤمنين‏«عليه السلام‏»است.

در يكى از كلماتش مى‏فرمايد: الافصونوها و تصؤنوا بها; يعنى تقوارا حفظ كنيد و بوسيله تقوا براى خودمصونيت درست كنيد.

اميرالمؤمنين‏«عليه السلام‏» تعبيرى بالاتراز اين هم دارد كه نه تنها تقوا رامحدوديت و مانع آزادى نمى‏داندبلكه علت و موجب بزرگ آزادى راتقواى الهى مى‏شمارد. در خطبه 228مى‏فرمايد:

فان تقوى الله مفتاح سواد وذخيره معاد و عتق من كل فلكة ونجاة من كل هلكه بها ينجع الطالب وينجر الهارب و تنال الرغايب.

يعنى تقوا كليد درستى و اندوخته‏روز قيامت است، آزادى است از قيدهر رقيت، نجات است از هر بدبختى‏بوسيله تقوا انسان به هدف خويش‏مى‏رسد و از دشمن نجات پيدا مى‏كندو به آرزوهاى خويش نايل مى‏گردد.

تقوا در درجه اول و بطور مستقيم‏از ناحيه اخلاقى و معنوى به انسان‏آزادى مى‏دهد و او را از قيد رقيت وبندگى هوا و هوس آزاد مى‏كند، رشته‏حرس و طمع و حسد و شهوت وخشم را از گردنش بر مى‏دارد، ولى‏بطور غير مستقيم در زندگى اجتماعى‏هم آزادى بخش انسان است، رقيت‏هاو بندگى‏هاى اجتماعى نتيجه رقيت‏معنوى است، آن كس كه بنده و مطيع‏پول يا مقام است، نمى‏تواند از جنبه‏اجتماعى، آزاد زندگى كند لهذادرست است كه بگوييم عتق من كل‏ملكة، يعنى تقوا همه‏گونه آزادى به‏انسان مى‏دهد، پس تقوا تنها نه اين‏است كه قيد و محدوديت نيست‏بلكه‏عين حريت و آزادى است. (9)

1) انسان و سرنوشت، ص 58

2) گفتارهاى معنوى، ص 12

3) جامعه و تاريخ، ص 86

4) انسان وسرنوشت، ص 39

5) فلسفه اخلاق، ص 217

6) سوره اعراف ، آيه 32

7) حق و باطل ، ص 163

8) فلسفه اخلاق، ص 268

9) ده گفتار

/ 1