فريتيوف شوان و معناي زيبايي
فريتيوف شوان كتابي مستقل درباه ي زيبايي ندارد، ولي در غالب آثارش فصلي درباره زيبايي و هنر مي توان يافت. براي مثال: 1ـ «مباني يك استتيك فراگير» در: ازوتريسم چون اصل و چون راه (به فرانسه و انگليسي).2ـ «هنر، وظايف و حقوق آن» در: ديگر شدن انسان(1) (به فرانسه و انگليسي).3ـ «استتيك و سمبوليسم در هنر و طبيعت» در: چشم اندازهاي معنوي و حقايش بشري (به فرانسه و انگليسي).4ـ «اشكال هنر» در: وحدت متعالي اديان (به فرانسه و انگليسي).5ـ «درست و نادرست درباره ي زيبايي» در: منطق و تعالي (به فرانسه و انگليسي).در اين مقاله بيشتر از نوشته هاي بالا استفاده شده است.براي فريتيوف شوان «زيبايي، شكوه حقيقت است» كمتر نوشته اي از وي مي توان يافت كه اين جمله ي منسوب به افلاطون در آن ديده نشود. اگر زيبايي شكوه حقيقت است چه نتايجي از اين پيوند، چه به لحاظ ذات زيبايي و چه به لحاظ مظاهر آن، به دست مي آيد؟زيبايي، چون شكوه حقيقت، از سويي داراي مباني متافيزيكي است (چون ازحقيقت جدا نيست) و از سوي ديگر واقعيتي ابژكتيو است (چون شكوه حقيقت است). 1ـ مباني متافيزيكي زيبايي
در مباني يك زيباشناسي فراگير چنين آمده است: «اصل الهي مطلق است و چون مطلق است، بي نهايت است. از بي نهايتي است كه ماياي خلاقه يا متجلي كننده، منبعث مي گردد. اين تجلي به اقنوم سومي ديگر، يعني كمال، تحقق مي بخشد. مطلقيت، بي نهايتي، كمال. كمال از طرفي بر حسب مطلقيت و از طرف ديگر بر حسب بي نهايتي تحقق مي يابد. زيبايي با منعكس كردن مطلق به نحوه اي از نظم تحقق مي بخشد و با منعكس كردن بي نهايت به نحوه اي از راز. زيبايي چون كمال است، نظم است و راز ». («مباني متافيزيكي زيبايي و هنر»، ص 3).پس زيبايي با تجلي سرآغاز مي يابد(2) و در واقع با كمال يكي است؛ يعني از سويي نمودار مطلق و از سوي ديگر نمودار بي نهايت است. به سخن ديگر، در زيبايي، نظم، سمبل مطلق و راز، نشانه بي نهايت است. كمال نيز از همنشيني نظم و راز زاده مي شود، چه در طبيعت و چه در هنر شكوه حقيقت يعني زيبايي داراي دو روي يا وجه است: راز و نظم.در متن ديگري نويسنده، هم رأي با ديگران، زيبايي را به هماهنگي چندگانگي تعريف مي كند («درست و نادرست درباره زيبايي» به فرانسه، ص 263). در تعريف اخير، در واقع تأكيد بر نظم است تا راز. اين تأكيد شايد از آن رو باشد كه شكل يا صورت (فرم) بي نظم ممكن نيست و راز بي شكل و فرم جايگاهي براي جلوه گري و خودنمايي نمي يابد.پس، زيبايي داراي بار و معنايي بس متعالي است و تنها نمودي دلپذير و يا سودمند نمي باشد. از همين رو، شوان، مانند افلاطون (براي مثال، هيپلياس بزرگ، e 287، e 295، e 297) ميان زيبايي از سويي و آنچه سودمند يا مقبول و خوشايند است از سوي ديگر فرق مي نهد. زيرا زيبايي برخلاف امر سودمند بيرون از خود و بيرون از نظاره اي كه ابژه ي آن است هدف ديگري ندارد و برخلاف امر خوشايند و دلپذير اثر آن در خوشي تنها خلاصه نمي شود. بلكه از آن فراتر مي رود (همان، ص 263). خلاصه، سرچشمه ي زيبايي حقيقت الهي، يا دقيق تر بگوييم، بي نهايت، يا وجه خلاقه ي آن است. پس زيبايي واقعيتي ابژكتيو است و حاصل تصور و ادراك بشر نمي باشد.2ـ ابژكتيو بودن زيبايي و نتايج آن
اگر زيبايي امري ابژكتيو است، چه نتايجي از ابژكتيو بودن آن به دست مي آيد؟ پاسخ به اين پرسش دشوار و طولاني است. در اينجا به بررسي كوتاه سه مورد آن بسنده مي كنيم. ابژكتيو بودن زيبايي دست كم سه نتيجه خواهد داشت: الف) واقعيت امر محسوس ب) موضع زيبايي در برابر اخلاق ج) جايگاه سليقه در ارزيابي زيبايي.الف) واقعيت امر محسوس
اگر زيبايي ابژكتيو است، پس از سويي «محسوس» و از سوي ديگر «زيبايي محسوس» داراي معناست و نمود بي بود نمي باشد. به سخن ديگر «ظاهر» امري ظاهري نيست و مقابل باطن قرار ندارد، بلكه جلوه ي باطن است.شايد سخن از معنادار بودن محسوس گفتن عجيب به نظر آيد ولي در واقع چنين نيست. مي دانيم كه براي استتيك كلاسيك (افلاطون و افلوطين و ) زيبايي محسوس «سايه»، «اثر» يا تصوير زيبايي معقول است(3) ولي، بسيار خلاصه مي كنيم، با پيدايش ديدگاه جديد، بگوييم دكارتي يا كانتي، معنا تنها از آن من انديشيده مي شود و امر محسوس از معنا و محتوي تهي مي گردد. در نتيجه زيبايي محسوس نيز واقعيت خود را از دست مي دهد. «محسوس» به معناي دكارتي يا كانتي ديگر شكوه حقيقت نيست.(4) پس چون زيبايي ابژكتيو است، محسوس داراي معنا مي شود، از اين رو شوان در تعريف استتيك مي گويد: «استتيك راستين چيزي نيست مگر دانش اشكال هدف آن امر ابژكتيو، امر واقعي، است و نه خود سوبژكتيويته.» و سپس در پاورقي مي افزايد: «ما اين واژه [استتيك] را به معناي رايج و كنوني آن به كار مي بريم، نه به معناي نظريه هاي مربوط به شناخت محسوس» («استتيك و سمبوليسم در هنر و در طبيعت»، به فرانسه، صص 32 ـ 31).در واقع، «شناخت محسوس»، كه در متن به صورت صفت و موصوف آمده همان اشاره به تعريف بومگارتن (1762 ـ 1714) از استتيك يعني «كمال شناخت محسوس كه همان زيبايي است»، مي باشد. خلاصه كنيم، در تعريف شوان، امر ابژكتيو، يا شناخت اشكال، جايگزين «محسوس» در تعريف بومگارتن مي شود. روشن است كه شوان و بومگارتن برداشت يكساني از محسوس ندارند. بررسي تعريف بومگارتن از استتيك بيرون از موضوع ماست؛ تنها به چند نكته از آن اشاره مي كنيم. بومگارتن در تعريف خود مقوله هاي استتيك كلاسيك، يعني: كمال، شناخت، زيبايي را نگه داشته ولي «محسوس» در نظر وي ديگر «محسوس» به معناي افلاطوني يا افلوطيني نيست، بلكه محسوس دكارتي است. يعني محسوسي كه از تعالي و معنا خالي است و بيشتر سراي «اغتشاش»، «پريشاني» و يا «فريبندگي» است تا شكوه حقيقت(5) كمال شناخت چنين محسوسي است كه بومگارتن در جست وجوي آن است.بنابراين، هنگامي كه شوان، به جاي «نظريه هاي شناخت محسوس» استتيك را دانش اشكال مي نامد، در واقع به تجديد حيثيت از محسوس مي پردازد، خاصه اينكه، فرم (شكل) براي وي همان سمبل است. از اين رو بي جا نيست اگر فصل مورد نظر «استتيك و سمبوليسم » نام دارد، چون زيبايي به معناي تجلي شكوه حقيقت از سمبل (طبيعي و هنري) جداناشدني است و شايد بتوان گفت در نظر وي استتيك همان دانش سمبل هاست، يا دانش اشكال، از آن روي كه سمبل مي باشند. اين همه را نويسنده چنين بيان مي كند:استتيك راستين، چيزي جز دانش اشكال نيست. هدف آن امر ابژكتيو، امر واقعي، است و نه سوبژكتيويته في نفسه. شكل و تعقل هنر سنتي همه بر اين تناظر استوار است. از سوي ديگر، معناي صور (اشكال) در چند و چون كردن عقلاني نيز مي تواند داراي نقش و عمل مهمي باشد: درستي يا منطق اندازه ها در هر زمينه اي كه عناصر صوري در آن وارد شوند، معياري براي (سنجش) درستي (صدق) و نادرستي (كذب) مي باشد. (زيرا) پرتو فوق صوري در صوري چيزي بي شكل و صورت نمي باشد، برعكس شكل و صورت دقيق و استوار است. فوق صوري (برتر از صورت) در امر صوري و شكل داراي تجسم مي يابد كه هم منطقي است و هم سخاوتمند، پس در زيبايي» («استتيك و سمبوليسم » چشم اندازهاي معنوي، صص 32 ـ 31).بنابراين، فرم يا شكل، پذيراي بي شكل مي باشد. به سخن ديگر، باطن (= ناديدني، فوق صوري) به يمن ظاهر (فرم يا شكل) جلوه گر و پديدار مي شود. از اين رو اشكال چه در طبيعت و چه در هنر، داراي مرتبه و نقشي اساسي اند. بي جا نيست اگر شوان استتيك را دانش اشكال مي داند و مي گويد جايگاه تجلي و جلوه گري فوق صوري يا بي شكل در جهان محسوس، نه بي شكل و بي هيئت، كه شكل دقيق و استوار است (چون لازمه سمبل، شكل است). گذشته از اين، وجود زيبايي از همياري دو چيز است: منطق (نظم)، سخاوتمندي (راز). خلاصه، اهميت شكل يا به طور كلي امر محسوس از آن روست كه زيبايي جلوه حقيقت است و حقيقت براي جلوه گري در جهان محسوس جايگاه در خور و مناسب مي خواهد. بررسي رابطه ي ميان اخلاق و زيبايي، به مقام زيبايي محسوس نزد شوان روشني بيشتر مي بخشد.ب) اخلاق و زيبايي
زيبايي محسوس تا به جايي براي شوان اساسي است كه وي از آنچه مي توان حقوق زيبايي ناميد در برابر ملاحظات اخلاقي و عملي سخت دفاع مي كند: «نبايد در برابر تلاش براي اخلاقي نمودن زيبايي و زشتي از پاي نشست » («درست و نادرست درباره ي زيبايي»، ص 265). در جاي ديگر همان مقاله مي خوانيم:اگر زيبا خواندن ظواهر ناهماهنگ و ناموزون كاري گزاف و نادرست است، نفي زيبايي ظواهري نيز كه زيبا مي باشند به همان اندازه نارواست. در مورد نخست بايد به خود گفت كه زشتي سايه اي زميني بيش نيست، در مورد دوم بايد دانست كه زيبايي حتي زيبايي آفريده اي ناشايست و نالايق آفريننده را مي ستايد و تنها به او تعلق دارد. (ص 164).ناشايستگي آفريده نبايد موجب نفي زيبايي او شود. پس داوري اخلاقي نمي تواند حقيقت زيبايي را پس بزند و جلوه اش را ناديده انگارد. در تفسير ديدگاه شوان شايد بتوان چنين نيز گفت: چنانكه زيبايي تابع اخلاق باشد، نوعي پراگماتيسم و يا دغدغه كارايي عملي مي تواند به كوچك شمردن زيبايي و نفي آن انجامد. اين گفته در زمينه ي هنر قدسي نيز صادق است. مي دانيم كه در هنر مقدس، شكل، نقش اساسي دارد. تا آنجا كه هر صورتي نمي تواند رساننده يا محمل معني باشد. معناي فوق صوري در سراي صور و اشكال، طالب ظرفي است سازگار. اين سازگاري مبناي سمبوليسم در هنر مقدس مي باشد. سازگاري صورت با معني به زيبايي و روشني و دقت بسيار، در اين شعر از نظامي بيان شده است:
دير اين نامه را چو زند مجوس
تا عروسان چرخ اگر يك راه
از همارايي و همكاري
هر يكي را يكي ياري(6)
جلوه زان داده ام به هفت عروس
در عروسان من كنند نگاه
هر يكي را يكي ياري(6)
هر يكي را يكي ياري(6)
ج) جايگاه سليقه در ارزيابي زيبايي
هر چند زيبايي امري ابژكتيوست، با وجود اين ف. شوان واقعيت ذوق و سليقه را ناديده نمي انگارد. از ديدگاه وي، اگرچه زيبايي، چون جلوه ي حقيقت، به لحاظ هستي شناسي داراي واقعيت مستقل و جداي از افراد بشر است، اما سليقه مي تواند به لحاظي معيار سنجش و اندازه گيري اشكال زيبايي باشد.به پندار وي بي گمان زيبايي آفريده ي ذوق و سليقه نيست. با اين همه، چون ذوق و سليقه مي تواند نشانه ي پيوندي ظرف و خويشاوندي با گونه ها يا صوري از زيبايي باشد و نه با نفس زيبايي، پس در تعيين زيبايي به طور طبيعي نقش خواهد داشت (همان، 268 ـ 267). از اين رو، «به لحاظ روانشناختي، داشتن سليقه، چنانچه به گزاف ابژكتيو تلقي نشود، طبيعي است، يعني بي آنكه به غلط چنين نتيجه بگيريم كه تنها يك گونه يا صورت زيباست، يا برعكس اينكه هيچ صورتي داراي زيبايي ابژكتيو نيست» (همان، ص 268).در تفسير اين سخن مي توان چنين گفت هر كس به سليقه خود (البته سليقه داريم تا سليقه)، به اين صورت يا آن صورت از زيبايي بيشتر ميل مي كند. به سخن ديگر ذوق، معيار بودن و هستي زيبايي نيست، بلكه نموار گرايش ما به صور معيني از زيبايي است. پس ذوق و سليقه انگيزه و معياري براي گزينش زيبايي است، ولي حقيقت زيبايي جدا و مستقل از سليقه و ذوق مي باشد. ـ اين بررسي كوتاه را با شعري از شوان به پايان مي آوريم.زيبايي در نظر خداوند بي معنا مي بود،اگر براي روح اهميتي نمي داشت،اگر به بازگشت به درون فرانمي خواند،و نيز به سوي شرافت و بزرگي و سراي آن والاترين.بسياري مي پندارند بايد از فريبندگي بگريزند،اين بدانديشي را بر ايشان به تمامي خرده نمي گيرم،زيرا آدميان هستند هر آنچه هستند،ولي مبارك باشد آنان كه به يمن زيبايي شريف و بزرگوار مي گردند.(7)* دكتراي فلسفه، عضو هيأت علمي گروه فلسفه، دانشگاه اصفهان. 1ـ پاره هايي از اين دو نوشته را دكتر محمود بيناي مطلق تحت عنوان «مباني متافيزيكي زيبايي و هنر» به فارسي برگردانده و تفسير نموده است (ترجمه ايشان به صورت سخنراني ارائه گرديده ولي متأسفانه تا به امروز چاپ نگرديده است).2ـ افلاطون و افلوطين نيز زيبايي را در مرتبه تجلي قرار مي دهند. براي افلاطون زيبايي درخشنده ترين جلوه خوب است، پس خود خوب نيست (فدر e 250 - b 250). افلوطين نيز چنين مي كند. وي درباره ي خوب و زيبايي مي گويد: « بدين ترتيب كلاً مي توان گفت زيبايي نخستين اصل است ليكن اگر بخواهيم معقولات را از يكديگر جدا كنيم، بايد بگوييم زيبايي معقول جايگاه ايده هاست و خوب را وراي زيبايي همچون اصل و سرچشمه آن بدانيم » (نهگانه اول، رساله ي ششم، فصل نهم، 43 ـ 34).3ـ افلوطين، نهگانه ي اول، رساله ي ششم، فصل هشتم، 8 ـ 7.4ـ براي مثال نك، مارك شرينگام، درآمدي به فلسفه ي زيباشناسي، به فرانسه، صص 146 ـ 122.5ـ م. شرينگام، همان، به ويژه، صص 45 ـ 143.6ـ به نقل از محمود بيناي مطلق، همان، ص 9.7ـ اشعار بي عنوان، مجموعه ي دهم، شعر پنجم (برگردان انگليسي) هنوز چاپ نگرديده است.منبع: كتاب خرد جاويدان: مجموعه مقالات همايش نقد تجدد از ديدگاه سنت گرايان معاصر. ناشر: انتشارات دانشگاه تهران، انتشارات مؤسسه تحقيقات و توسعه علوم انساني. تابستان 1382.