فلسفه هنر از ديدگاه اسلام
علامه محمدتقي جعفري دوشادوش جريان نگرشهاي علمي محض در واقعيات طبيعي و انسان سه نوع بينش و آگاهي لازم نيز وجود دارد كه نگرشهاي علمي ما را از محدوديت و ركود جلوگيري مينمايد. اين سه نوع بينش عبارتند از:1 ـ بينش نظري2 ـ بينش فلسفي3 ـ بينش مذهبيبنابراين، ما با چهار نوع نگرش و بينش وارد ميدان معرفت گشته و ارتباطات خود را با جهان واقعيتها تنظيم مينماييم.1 ـ نگرشهاي علمي محض عبارتست از: تماس مستقيم با واقعيات به وسيله حواس و دستگاههايي كه با كوشش و انتخاب خودمان براي توسعه و عمق بخشيدن به ارتباطات خود با واقعيات، ساخته و مورد بهرهبرداري قرار ميدهيم. هر يكي از رشتههاي علوم به وسيله قوانين و اصول مخصوص به خود، چهرههايي از واقعيات را براي استفاده در حيات انسانها نشان ميدهند و راه ارتباط و تصرف در واقعيات را پيش پاي ما ميگسترانند. البته پيرامون تعريف مسئله علمي و شرايط آن، مباحث متعددي وجود دارد كه در اينجا مورد بررسي ما نيستند.2 ـ بينشهاي نظري: هر يك از رشتههاي علوم روشناييها دارد و تاريكيها و نيمه روشناييها. آن قسمت از مسائل علمي كه در حال نيمه روشنايي است، مسائل نظري علوم را تشكيل ميدهند، مانند اينكه آيا الكترونها موجند يا جرم؟ اين مسئله در فيزيك امروز به حالت نظري وجود دارد، يعني نه موج محض بودن الكترونها صد در صد روشن شده است و نه جرم محض بودن آنها، زيرا الكترونها هر دو خاصيت را از خود بروز ميدهند.3 ـ بينشهاي فلسفي: بر سه نوع مهم تقسيم ميشوند:قسم يكم: عبارتست از مقداري آگاهيهاي كلي درباره محصولات و نتايج و مبادي اوّليه علم. در حقيقت بينشهاي نظري در ميان نگرشهاي علمي و اين قسم مسائل فلسفي قرار گرفتهاند. براي پيشبرد و توسعه بينشهاي فطري از اين آگاهي فلسفي ميتوان استمداد كرد و بهرهبرداري نمود. چنانكه بينشهاي نظري، ميتوانند براي روشن ساختن قسمت تاريك مسائل علمي كمك نموده، تكليف آن را روشن بسازند.قسم دوم: آن مسائل است كه از ارتباط ذهن آدمي با هستي بوجود ميآيند، خواه به عنوان مباني كلي علوم و يا نتايج مسائل علمي منظور بوده باشند و خواه رابطهاي با آنها نداشته باشند.قسم سوم: عبارتست از مسائل ارزشي والا كه اصول اساسي «بايد»ها و «شايد»هاي انسان و واقعيت كل هستي را تشكيل ميدهند.4 ـ بينش مذهبي: عبارتست از شناخت و پذيرش واقعيات و عمل مطابق آن شناخت و پذيرش با در نظر داشتن اينكه آن شناخت و پذيرش و عمل جنبه تكليفي در مسير هدف اعلاي حيات دارد. هدف اعلاي حيات عبارتست از «آرمانهاي زندگي گذران را با اصول «حيات معقول» اشباع نمودن و شخصيت انساني را در تكاپو به سوي ابديت كه به فعليت رساننده همه ابعاد روحي در جاذبه پيشگاه الهي است به ثمر رسانيدن» هدف اعلاي حيات، زندگي انسان را با اين خصوصيت مشخص ميسازد: «تكاپوئي است آگاهانه، هر يك از مراحل زندگي كه در اين تكاپو سپري ميشود، اشتياق و نيروي حركت به مرحله بعدي را ميافزايد و شخصيت انساني رهبر اين تكاپو است ـ آن شخصيت كه لطف ازلي سرچشمه آن است، گرديدن در بينهايت گذرگاهش، ورود در جاذبه پيشگاه ربوبي كمال مطلوبش.»اگر درست دقت شود خواهيم ديد كه اين بينش مذهبي همه نگرشهاي علمي و نظري و فلسفي را كه تكاپو در مسير «حيات معقول تكاملي» هستند، معنايي معقول ميبخشد و همه آنها را نوعي از عبادت ميداند كه در تعريف هدف اعلاي حيات، تكاپو براي ابديت ناميده شده و از آيه قرآني «و ما خلقت الجن و الانس الا ليعبدون» «جن و انس را نيافريدم مگر براي اينكه مرا عبادت كنند.» استفاده شده است.به عبارت ديگر بينش مذهبي عامل ارتباط معقول و مشهود ميان نگرشهاي علمي و بينشهاي نظري و بينشهاي فلسفي با جان هدفجوي آدمي است، جز بينش مذهبي هيچ يك از نگرشها و بينشها توانايي بلند كردن انسان را از دامان دايه طبيعت ندارد.با هر چه بنگريم جز اين نيست كه وسايل درك را از طبيعت گرفته و آن را مانند نورافكن به چهرههاي گوناگون طبيعت روشن نمودهايم. در صورتيكه دين با اين تعريف كاملاً سازنده كه ذيلاً ميآوريم، آگاهي از جان را متن خود قرار ميدهد و جان كه پل طبيعت و ماوراي طبيعت است همه نگرشها و بينشها را در راه هدف اعلاي حيات استخدام مينمايد.چيست دين؟ برخاستن از روي خاك تا كه آگه گردد از خود جان پاكبينشهاي مذهبي در هنر عبارتست از شناخت هنر و بهرهبرداري از نبوغهاي هنر در هدف معقول و تكاملي حيات كه رو به ابديت و ورود در پيشگاه آفريننده نبوغهاي هنري و واقعيتها است.هنر نيز كه يكي از نمودها و جلوههاي بسيار شگفتانگيز و سازنده حيات بشري است، قابل بررسي از ديدگاه نگرشها و بينشهاي چهارگانه ميباشد:1 ـ نگرش علمي محض كه عبارتست از بررسيهاي عيني نمود هنري از ديدگاه تحليلي و تركيبي و محتواي مستقيم و غيرمستقيم آن.2 ـ بينشهاي نظري كه عبارتست از بررسيهاي مربوط به تعيين دخالت احساس شخصي هنرمند در اثر هنري در برابر دخالت واقعياتي كه ميدان كار هنرمند و نبوغ اوست.3 ـ بينشهاي فلسفي عبارتست از يك عده مسائل كلي كه در عوامل زيربنايي و نتايج و شناخت هويت خود هنر و نبوغ بوجود آورنده آن، مطرح ميگردند.4 ـ بينشهاي مذهبي در هنر عبارتست از شناخت هنر و بهرهبرداري از نبوغهاي هنر در هدف معقول و تكاملي حيات كه رو به ابديت و ورود در پيشگاه آفريننده نبوغهاي هنري و واقعيتها است، ما در اين بحث دو بينش فلسفي و مذهبي هنر را مطرح ميكنيم و اميدواريم اين مبحث بتواند مقدمه مفيدي براي بررسيهاي عاليتر درباره دو نوع بينش بوده باشد.بينش فلسفي درباره هنر
اين بينش را ميتوان در چند مسئله مطرح نمود:مسئله يكم: به استثناي هنرمندان آگاه از هويت و عظمتهاي هنر، اكثريت قريب به اتفاق مردم، آثار و نمودهاي هنري را به عنوان يك پديده ثانوي مينگرند كه ميتواند دقايق يا ساعتهايي آنها را به خود مشغول نمايد و حس زيباجوئي آنان را هر چند بطور ابهامانگيز اشباع نمايد، تا حدودي هم طرز تفكرات و آرمانها و برداشتهاي هنرمند را از واقعيتهاي محيط و جامعه خود نشان بدهد.اكثر تماشاگران نمودهاي هنري چه در مغرب زمين و چه در مشرق زمين، از تماشاي آن نمودها جز احساس شورش و تموّج حوض درون خود، بهرهاي ديگر نميبرند. كاري كه اثر هنري در درون اين بينندگان انجام ميدهد، درست مانند اين است كه شما چوبي به دست گرفته، محتويات يك حوض پر از آب و اشياء گوناگون را كه در آن تهنشين شده است، به حركت و تموّج در آوريد، ناگهان يك كهنه پاره از كف حوض بالا ميآيد و لحظاتي روي موج حركت ميكند و سپس تهنشين ميشود. تخته كه در كف حوض به لجن چسبيده بود، با به هم زدن آب حوض از لجن رها ميشود و بالا ميآيد و شروع به چرخيدن ميكند و بدين ترتيب لجن و كهنه پاره و تخته و ديگر اشياء بيقيمت و باقيمت، درهم و برهم به حركت ميافتند. اين شورش و بهمخوردگي تنها ميتواند احساس يكنواختي زندگي را كه ملالتآور است، مبدل به تنوعي موقت نمايد، ولي پس از آنكه چوب را از تحريك آب حوض بازداشتيد، همان محتويات شوريده تهنشين ميشوند و بار ديگر حوض همان وضع نخستين خود را پيدا ميكند. اين گونه برخورد و برقرار كردن رابطه كه مردم معمولاً با نمودهاي هنري دارند، مسئلهاي است، و علاقه خود بوجود آورنده هنرها به برخورد و ارتباط مزبور با آثار هنري آنان، مسئله ديگري است، تاكنون احساس لزوم آموزش و تربيت انساني از نمودهاي هنري براي اكثريت مردم يك تكليف و احساس ضروري تلقي نشده است. و اين به عهده رهبران و مربيان جامعه است كه با تعليم و تربيت صحيح ضوابط يك نمود هنري سازنده و طرز برداشت و بهرهبرداري و نمودهاي هنري را در مراحل مختلف و موقعيتهاي گوناگون مردم از نظر شرايط ذهني در مجراي آموزش قرار بدهند.اما علاقه خود بوجود آورنده اثر هنري به شورشهاي دروني محض چنانكه در مثال فوق ديديم، فوقالعاده اسفانگيز است، به اين معني كه بسيار جاي تأسف است كه يك هنرمند نابغه همه نبوغ و انرژيهاي رواني و عصبي و ساعات عمر گرانبهايش را صرف شورانيدن بينتيجه درون مردم نمايد و از اين راه تنها به جلب كردن شگفتيهاي مردم قناعت بورزد. من نميگويم تحسين و تمجيد و تشويق و قدرداني ارزشي ندارند، بلكه ميگويم اين يك ارزش نهايي و پاداش واقعي براي هنرمند نيست كه چند عدد «بَه بَه» و «آفرين» پاداش واقعي تحول نبوغ و حيات پرارزش جان هنرمند به يك اثر هنري بوده باشد. اگر شورش درون تماشاگران و تحير آنان در برابر يك نمود هنري مقدمهاي براي دگرگوني تكاملي تماشاگران و بررسيكنندگان نباشد، چيزي جز پديدههاي رواني زودگذر نيستند. ما نبايد عاشق و شيفته حيراني و شگفتي و شورش درون مردم شويم كه آنان آگاهانه يا ناخودآگاه رفع تشنگي روحي خود را در آب حياتي ميبينند كه از قعر و روان نوابغ و هنرمندان جاري ميشود.يادت به خير مولوي
طالب حيراني خلقان شديم
در هواي آنكه گويندت زهي
بستهاي بر گردن جانت زهي
دست طمع اندر الوهيت زديم
بستهاي بر گردن جانت زهي
بستهاي بر گردن جانت زهي
مسئله دوم: انسان و اثر هنري
ميدانيم كه اگر با عظمتترين اثر هنري را در برابر ديدگان ساير جانداران قرار بدهيم. اندك بازتاب و تأثري از خود نشان نخواهند داد، بعنوان مثال: يك تابلوي هنري كه در همه دنيا بينظير باشد، اگر اين تابلو در روي مقوائي كشيده شده باشد، براي جانداري به نام موريانه غذاي خوبي خواهد بود به همان خوبي كه يك قطعه مقواي بيخط و نقش و يا داراي سطحي كه مركب روي آن ريخته شده باشد و يا مورچهاي كه بيفتد داخل مركب و سپس روي آن مقوا راه برود. موريانه همه اين مقواها را خواهد خورد. همچنين ديگر نمودهاي هنر، چنانچه به وجود آورنده همه آنها انسان است، بهرهبرداري كننده از آنها هم انسان ميباشد. به عبارت ديگر يك نمود هنري جايگاه تلاقي روحي بزرگ كه داراي نبوغ هنري است با ديگر ارواح انسانهاست كه اين تلاقي، هم بايد براي روح بزرگ هنرمند مفيد باشد و هم براي روح تماشاگر.فايده هنر براي روح هنرمند اين است كه با علم به اينكه انسانهايي به اثر هنري او خواهند نگريست و رشد و كمال و يا سقوط آن انسانها در خود هنرمند نيز اثر خواهد كرد، همه استعدادهاي مغزي و اعماق و سطوح روح خود را به كار مياندازد، تأثر و انگيزه تحول به رشد و كمال را به آن انسانها كه خود جزئي از آنان ميباشد، تحويل بدهد، فايده هنر براي انسانهاي تماشاگر در صورتي كه از اعماق روح هنرمند توصيف شده برآيد، فايده آب حيات براي حيات خواهد بود.برگرديم به اصل مبحث، گفتيم كه هنر فقط براي انسان مطرح است يعني فعاليتهاي رواني و ساختمان مغزي بشري طوري تعبيه شده است كه هنري براي او مطرح است. جاي شگفتي است كه نوع انساني با اين همه عظمتهايي كه در بوجود آوردن آثار هنري يا در بهرهبرداري از آنها، از خود نشان ميدهد، پيشتازان علوم انساني كمتر به اين فكر افتادهاند كه درباره مختصات مغزي و رواني بشري كه به وجود آورنده و درك كننده هنر ميباشد، درست بينديشند و در تقويت آن مختصات از راه تعليم و تربيتهاي منطقي بكوشند، مولوي ميگويد:
تا بداني كاسمانهاي سَمي
گر نبودي عكس آن سَرو سرور
پس نخواندي ايزدش دارالغرور
هست عكس مُدركات آدمي
پس نخواندي ايزدش دارالغرور
پس نخواندي ايزدش دارالغرور
باده در جوشش گداي جوش ماست
چرخ در گردش اسير هوش ماست
چرخ در گردش اسير هوش ماست
چرخ در گردش اسير هوش ماست
آوازه جمالت از جان خود شنيديم
اندر جمال يوسف گر دستها بريدند
دستي به جان ما بر بنگر چهها بريديم
چون باد و آب و آتش در عشق تو دويديم
دستي به جان ما بر بنگر چهها بريديم
دستي به جان ما بر بنگر چهها بريديم
آوازه جمالت از جان خود شنيديم
چون باد و آب و آتش در عشق تو دويديم
چون باد و آب و آتش در عشق تو دويديم
چون باد و آب و آتش در عشق تو دويديم
اي همه دريا چه خواهي كرد نم
هيچ محتاج مي گلگون نهاي
اي رخ گلگونهات شمس الضحي
اي مه تابان چه خواهي كرد گرد
تو خوشي و خوب و كان هر خوشي
تاج كرّمنا است بر فرق سرت
جوهر است انسان و چرخ او را عرض
اي غلامت عقل و تدبيرات و هوش
خدمتت بر جمله هستي مفترض
آفتاب از ذره كي شد وام خواه!
زهرهاي از خمره كي شد جام خواه!
وي همه هستي چه ميجويي عدم!
ترك كن گلگونه تو گلگونهاي
اي گداي رنگ تو گلگونهها
اي كه خور در پيش رويت روي زرد
پس چرا خود منت باده كشي
طوق اعطيناك آويز برت
جمله فرع و سايهاند و تو غرض
چون چنيني خويش را ارزان فروش
جوهري چون عجز دارد با عرض
زهرهاي از خمره كي شد جام خواه!
زهرهاي از خمره كي شد جام خواه!
عشق امر كل ما رقعهاي او قُلزُم و ما قطرهاي
او صد دليل آورده و ما كرده استدلالها
او صد دليل آورده و ما كرده استدلالها
او صد دليل آورده و ما كرده استدلالها
مسئله سوم:
آيا هنر براي هنر، يا هنر براي انسان؟يا هنر براي انسان در حيات معقول؟درباره رابطه هنر با هنرمند و جامعه دو عقيده مهم رواج دارد:عقيده يكم ميگويد: هنر بدان جهت كه هنر است مطلوب است، زيرا هنر كاشف از نبوغ و روشن كننده عشق آدمي است بر شهود واقعيات آن چنانكه بايد باشند. و هيچ قانون و الگويي نبايد براي هنر كه ابرازكننده شخصيت هنرمند و نبوغ او است، وجود داشته باشد. اگر ما براي هنر حد و مرزي قائل شويم، در حقيقت فرديت فرد را از نظر امتيازي كه دارد نابود ساختهايم و ميتوان گفت: «هنر براي هنر يكي از عاليترين موارد آزادي در عقيده و بيان است كه مطلوبيت و مفيد بودن آن ثابت شده است.»عقيده دوم ميگويد: بدان جهت كه هنر نيز مانند ديگر محصولات فكر بشري براي تنظيم و بهرهبرداري در حيات جامعه است، لذا ضرورت دارد كه ما هر هنري را نپذيريم و نگذاريم هنرهايي كه به ضرر جامعه تمام ميشود، در معرض و ديدگاه مردم قرار بگيرند، يك عقيده سوم نيز ميتوان ابراز كرد و آن اينست كه «هنر انساني براي انسان» كه ما آن را «هنر براي انسان در حيات معقول» ناميدهايم.براي توضيح و اثبات منطقي بودن اينعقيده ميگوييم: ما بايد نخست به اين مسئله حياتي توجه كنيم كه اگر نبوغ هنري را به آب حيات تشبيه كنيم، مسير اين آب حيات مغز پر از خاطرات و تجارب و برداشتهايي است كه هنرمند از انسان و طبيعت به دستآورده است.اگر نبوغ هنري را به آب حيات تشبيه كنيم، مسير اين آب حيات مغز پر از خاطرات و تجارب و برداشتهايي است كه هنرمند از انسان و طبيعت به دستآورده است. مسلم است كه جريان چشمهسار نبوغ از يك خلأ محض نيست، بلكه مسيرش همان مغز پر از محتويات پيشين است كه بطور قطع آب حيات را دگرگون خواهد كرد.مسلم است كه جريان چشمهسار نبوغ از يك خلأ محض نيست، بلكه مسيرش همان مغز پر از محتويات پيشين است كه بطور قطع آب حيات را دگرگون خواهد كرد.بعنوان مثال اگر توماس هابس يك هنرمند واقعگرا بود و ميخواست يك اثر هنري درباره انسان بوجود بياورد، بدون ترديد آن مواد و برداشتهاي بدبينانه و درندگي كه از طبيعت آدمي سراغ داشته است، در آن اثر نمودار ميگشت، آري، ما هرگز عظمت و ارزش نبوغ را منكر نيستيم و كدامين عامل پيشرفت جوامع به پايه نبوغ ميرسد؟ چيزي كه ميگوييم اينست كه: «هر موقع تعليم و تربيت بشري به آن حد رسيد كه مغز و روان انسانها از هر گونه آلودگيها و اصول پيش ساخته غيرمنطقي پاك گشت، و نبوغ هنري توانست از مغز صاف و داراي واقعيات منطقي عبور نمايد، هنر براي هنر بدون اندك ارشاد و اصلاح ضرورت پيدا ميكند.» اما همه ميدانيم كه تاكنون چنين وضعي را در مغزهاي نوابغ نميتوان تضمين كرد.از اشعار ابوالعلاء معري، رباعيات منسوب به عمر خيام بعضي از آثار صادق هدايت از نظر هنر ادبي بسيار جالبند، اما جالبتر از اين آثار، جانهاي آدميان است كه پس از خواندن اين آثار كه شبيه به درد و آه و ناله بيمار تبدار است، (نه نسخه دواي آن) به اضطراب ميافتند و «تدريجا» به پوچي ميرسند، برعكس اثر هنري مولانا جلال الدين، كه تاكنون توانسته است هزاران جان آدمي را از پوچ گرايي تا جاذبه پيشگاه ربوبي پيش ببرد.بنابراين، تا مسئله تعليم و تربيت نتواند مغزها را تصفيه نموده و آنها را با واقعيات آشنا بسازد «هنر فقط براي هنر» اگر چه باز كردن ميدان براي به فعليت رسيدن نبوغها است ولي چون به فعليت رسيدن نبوغ ممكن است از مغزهايي پر از برداشتها و اصول پيش ساخته غيرمنطقي به جريان بيفتد، لذا اين عقيده بطور مطلق قابل دفاع نيست. اما عقيده دوم كه ميگويد: «هنر براي انسان بدان جهت كه تفسير انسان از ديدگاه سياستمداران غير از تفسير انسان از ديدگاه اخلاقيون است و از ديدگاه تقوي و معرفتهاي برين و مردم متعهد در زندگاني غير از ديگر ديدگاهها است.» لذا هر گروهي خواهد گفت:«هنر براي آن انسان كه من تفسير و توجيه ميكنم!»آنچه كه با نظر به هدف و فلسفه زندگي انسانها از ديدگاه اسلامي بر ميآيد، عقيده متوسط است كه ميگويد:«هنر براي انسان در حيات معقول.»حيات معقول يك هنرمند آن نيست كه هدف او از بوجود آوردن اثر هنري فقط جلب تحير و شگفتي مردم بوده باشد، بدون اينكه حقيقتي سودمند را در جريان زندگي آنان وارد نمايد. حيات معقول يك هنرمند آن نيست كه نامش را در كتابها ثبت كنند و با ذكر نام او در سخنرانيها كف بزنند. براي توضيح و اثبات اين عقيده بر ميگرديم بار ديگر هدف زندگي و زندگي هدفدار انسان را تعريف ميكنيم: «آرمانهاي زندگي گذران را با اصول «حيات معقول» اشباع نمودن و شخصيت انساني را در تكاپو به سوي ابديت كه به فعليت رساننده همه ابعاد روحي در جاذبه پيشگاه الهي است، به ثمر رسانيدن اما زندگي هدفدار يا «حيات معقول»: «تكاپويي است آگاهانه، هر يك از مراحل زندگي كه در اين تكاپو سپري ميشود، اشتياق و نيروي حركت به مرحله بعدي را ميافزايد. شخصيت انساني رهبر اين تكاپوست، آن شخصيت كه لطف ازلي سرچشمه آنست، گرديدن در بينهايت گذرگاهش، و ورود در جاذبه پيشگاه ربوبي كمال مطلوبش.»حياتي كه با هدف مزبور به جريان بيفتد، «حيات معقول» ناميده ميشود. معناي «هنر براي انسان در حيات معقول» اينست كه ما هنر را، چه با نظر به جامعهاي كه از اثر هنري برخوردار ميشود، يك واقعيت بسيار باارزش تلقي ميكنيم كه حذف آن از قاموس بشري چندان تفاوتي با حذف انسانيت انسان ندارد، ولي اين مطلب را اضافه ميكنيم كه حيات معقول يك هنرمند آن نيست كه هدف او از بوجود آوردن اثر هنري فقط جلب تحير و شگفتي مردم بوده باشد، بدون اينكه حقيقتي سودمند را در جريان زندگي آنان وارد نمايد. حيات معقول يك هنرمند آن نيست كه نامش را در كتابها ثبت كنند و با ذكر نام او در سخنرانيها كف بزنند. حيات معقول يك هنرمند ميداند كه:
هر كه را مردم سجودي ميكنند
زهرها در جان او ميآكنند
زهرها در جان او ميآكنند
زهرها در جان او ميآكنند
انسانها است نه سانسور هنر
همه ما اطلاع داريم كه ابتذال و سقوط هنر در مغرب زمين دوران ما، از آن هنگام شروع شده است كه مسئله رابطه جنسي ميان زن و مرد تا حد يك ليوان آب خوردني پايين آمد. ميلياردها بودجه و انرژيهاي مغزي و عمر گرانبهاي ميليونها انسان به نام هنر دامن به آتش غريزه جنسي زدند، فيلمها، عكسها، مقالهها و غير ذلك را به نام هنر به راه انداختند. مثل اينكه كسي نبود كه بگويد كه نيرو و جريان غريزه جنسي خود به خود به قدري تند است كه احتياجي به تقويت هنرمندانه ما ندارد زيرا هر اندازه كه منبع آب مرتفع باشد جهش و فوران آب از فوّارهاي كه در زمين نصب شده نيرومندتر و مرتفعتر خواهد بود، در اين صورت تلمبه زدن براي به جريان انداختن آب از فواره مفروض چيزي جز حماقت و تخريب وضع طبيعي منبع و لولهها و جريان آب نميباشد.آيا اين آثار هنري جنسي!! كه موجب اختلالات رواني و متلاشي شدن خانواده و سقوط ارزش حيات انساني گشته است، در يك حيات معقول ميتواند رها و آزاد بوده باشد؟! بيائيد اين قضيه را هم مورد توجه قرار بدهيم: آيا ميدانيد اين هنرهاي مبتذل جنسي چه كرده است؟ كاري كه كرده است، شمشير چنگيز و نرون و بناپارت و هيتلر را تيز كرده است. خواهيد گفت: اين هنرها چه ارتباطي به يكه تازان ميدان تنازع بقا دارند؟! اصلاً شما چه مجوزي براي بدگويي و غيبت از اين جلاّدان خود ساخته داريد؟!حالا توجه فرمائيد تا ارتباطش را عرض كنم:«وقتي كه اين هنرمندان!! سودجو و بردگان پول وارد ميدان اسافل اعضا شدند، قيد و شرط باز كردن دروازه ورود حيات را برداشتند، يعني با اين هنرمنديشان اثبات كردند كه دروازه ورود آدميان به حيات هيچ قيد و شرطي ندارد، و ميتوان با اين دروازه به هر گونه بازي دست زد. بسيار خوب.»
حريف سفله در پايان مستي
نينديشد ز روز تنگدستي
نينديشد ز روز تنگدستي
نينديشد ز روز تنگدستي
مخبران را ز دليل امساك است
گفتههاي همه شُبهتناك است
گفتههاي همه شُبهتناك است
گفتههاي همه شُبهتناك است
به پيش جان درآمد دل كه اندر خود مكن منزل
برست او از خودانديشي چنان آمد ز بيخويشي
فلك از خوف دل كم زد دو دست خويش بر هم زد
چنين انديشه را هر كس نهد دامي به پيش و پس
چو هر نقشي كه ميجويد ز انديشه همي رويد
جواهر جمله ساكن بد همه همچون اماكن بد
جهان كهنه را بنگر گهي فربه گهي لاغر كه
درد كهنه زان دارد كه آبست است انديشه
گرانجان ديد مرجان را سبك برجست انديشه
كه از هر كس همي پرسد عجب خود هست انديشه
كه از من كس نرست آخر چگونه رست انديشه
گمان دارد كه در گنجد به دام و شصت انديشه
تو مر هر نقش را مپرست خود بپرست انديشه
شكافيد اين جواهر را و بيرون جست انديشه
درد كهنه زان دارد كه آبست است انديشه
درد كهنه زان دارد كه آبست است انديشه
نوع دوم: هنر پيشرو:
منظور از هنر پيشرو آن نيست كه يك هنرمند همه معلومات و تجارب و نبوغ سازنده خود را از زمان و محيط بريده و واحدهايي را مطرح كند كه هيچ منشأ اجتماعي و عيني نداشته و به يك آينده بريده از حال حاضر و واقعيات جاري بجهد. چنين هنري با آنكه امكانناپذير است، هيچ سودي براي مردم نخواهد داشت. بلكه منظور از هنر پيشرو تصفيه واقعيات جاري و استخراج حقايق ناب از ميان آنها و قرار دادن آنها در مجراي «حيات معقول» با شكل جالب و گيرنده ميباشد.نبوغ سازنده در اينگونه هنر «آنچه هست» را بطور مطلق امضا نميكند و آنرا مطلق طرد نمينمايد و بلكه «آنچه هست» را به سود «آنچه بايد بشود» تعديل مينمايد. ما اين هنر را جلوهگاه تعهد، و به وجود آورنده آنرا هنرمند متعهد ميناميم. اين هنرمندان متعهد ميتوانند در تصفيه اوهام و پندارها و بيرون ريختن زبالههايي كه در ذهن مردم بعنوان حقايق موج ميزنند و رسوب مينمايند، رسالت بزرگي را ايفا نمايند.اينان روشنگر مغزهاي افراد جامعه و سازندگان آرمانهاي حيات بخش آنان ميباشند، با نظر به جريان اين قانون كه «عوامل فراواني موجب طبيعتگرايي مردم است» و اين طبيعت گرايي بوده است كه همواره مردم را در سودجويي و خودخواهي و بياعتنايي به ارزشهاي تكاملي را بوجود ميآورد و بعد ديگر آن «حيات معقول» انسانها را هدف قرار ميدهد.بلكه منظور از هنر پيشرو تصفيه واقعيات جاري و استخراج حقايق ناب از ميان آنها و قرار دادن آنها در مجراي «حيات معقول» با شكل جالب و گيرنده ميباشد.يك اثر هنري پيرو هر اندازه هم كه نبوغآميز باشد، نتيجهاي جز منعكس ساختن آنچه كه در جهان عيني موجود است با تمام نيك و بد، زشتي و زيبايي، صحيح و غلط، بانظم و بينظم و توهمات واقعيات در شكل جالب توجه چيزي ندارد.چنين هنرهايي كاري كه ميتوانند انجام بدهند، مقداري منتفي ساختن ملالت يكنواخت بودن زندگي است، با مقداري ناهشياري درباره متن واقعيات كه خشونت و مقاومت در برابر نفوذ احساسات نشان ميدهند. در صورتي كه هدف هنر پيشرو از تماشا و درك واقعيات، هماهنگ ساختن منطق واقعيات با دريافتهاي كيفي و احساسات سازنده درباره آنها است كه يكي از دو عنصر اساسي روان آدمي است.يك نكته بسيار اساسي در مقايسه هنر پيرو و هنر پيشرو اينست كه بوجود آورندگان آثار هنري پيرو، چه آگاهانه و چه ناآگاهانه وظيفه خود را در آن ميبينند كه هر چه بيشتر مردم را وادار كنند كه از اثر هنري آنان لذت ببرند، و كاري با آن ندارند كه بر آگاهيها و شايستگيها و بايستگيها حيات مردم بيفزايند. در حاليكه هنر پيشرو با يك اثر هنري ميتواند كلاس درس براي مردم جامعه عرضه كند كه در اين كلاس معلم و مربي و كتاب و محتوا يك حقيقت است كه عبارتست از همان اثر هنري. هدفگيري لذت در اثر هنري كه تجسيمي از فعاليتها و پديدههاي لذت بخش مردم است، بزرگترين عامل مزاحم درك مسئوليتها و تعهدها و تزكيه و پرورش رواني است كه احتياج به تحمل ناگواري و گذشت و چشيدن تلخيها دارد. از مجموع اين ملاحظات به اين نتيجه ميرسيم كه اسلام يك مكتب «انساني» است و «حيات معقول» را هدف و ايدهآل اعلاي زندگي ميداند، آنچه را كه مطرح ميكند:«هنر براي انسان در حيات معقول است.»يك نكته بسيار اساسي در مقايسه هنر پيرو و هنر پيشرو اينست كه بوجود آورندگان آثار هنري پيرو، چه آگاهانه و چه ناآگاهانه وظيفه خود را در آن ميبينند كه هر چه بيشتر مردم را وادار كنند كه از اثر هنري آنان لذت ببرند، و كاري با آن ندارند كه بر آگاهيها و شايستگيها و بايستگيها حيات مردم بيفزايند. در حاليكه هنر پيشرو با يك اثر هنري ميتواند كلاس درس براي مردم جامعه عرضه كند كه در اين كلاس معلم و مربي و كتاب و محتوا يك حقيقت است كهعبارتستاز همان اثر هنري.اين نظريه در هنر، نخست جهان هستي را كه هنرمند در آن زندگي ميكند، مانند يك اثر هنري پر محتوا و هدفدار تلقي مينمايد كه چهره رياضي و شكل زيبا و عامل تحريك به سوي گرديدنهاي تكامل و جريانات بسيار منظم كه قوانين علمي را بوجود ميآورند، در آن انسجام يافته، به عنوان يك واقعيت غيرقابل تقليد و اشباع كننده همه ابعاد آدمي در جريان مستمر قرار گرفته است. اما چهره رياضي جهان:«اِنْ كُلُّ مَنْ فيِالسَّماواتِ وَ الأرْضِ اِلاّ أتِي الرَّحْمنِ عَبداً. لَقَدْ أَحْصاهُمْ وَ عَدَّهُمْ عَدّاً.»(1)«هيچ چيزي در آسمانها و زمين نيست، مگر اينكه در جريان عبوديت و تسليم بر پيشگاه خداوند رحمان است و همه آنها را باآمار و شمارش دقيق حساب نموده است.»«وَ أحاطَ بِما لَدَيْهِمْ وَ أحْصي كُلَّ شَْيءٍ عَدَداً.»(2)«و خداوند احاطه كرده است به هر چيزي كه نزد آنهاست و خداوند همه چيز را محاسبه نموده است.»آيات مربوط به حسابگري رياضي خداوندي درباره جهان هستي در سورههاي: يس، آيه 12 و النبأ، آيه 29 صريحا وارد شدهاست. و در سوره الحجر، آيه 21 چنين است:«وَ اِنْ مِنْ شَيءٍ اِلاّ عِنْدَنا خَزائِنُهُ وَما نُنَزّلُه اِلاّ بِقَدَرٍ مَعْلومٍ.»«و هيچ چيزي نيست مگر اينكه منابع آن در نزد ماست و ما نميفرستيم آنرا مگر به اندازه معلوم.»و از آن هنگام كه حواس و ذهن انسانها با اين جهان هستي كه ما جزئي از آن هستيم، تاكنون ارتباط برقرار كرده است، نظم كمّي و تأثر و تأثير همه اجزاء و روابط آن را با يكديگر دريافته است. همانطوري كه يك فيزيكدان برجسته ميگويد:«وقتي كه ما يك چمدان را از زمين بر ميداريم، اين عمل ساده موجب مداخله توده ستارههاي بينهايت زياد كه در مسافات بسيار بعيد از يكديگر واقع شدهاند ميگردد.»يك متفكر شرقي هم ميگويد:
به هر جزئي ز كل كان نيست گردد
اگر يك ذرّه را برگيري از جاي
خلل يابد همه عالم سراپاي
كل اندر دم ز امكان نيست گردد
خلل يابد همه عالم سراپاي
خلل يابد همه عالم سراپاي
گرچه مقصود از كتاب آن فن بود
گر تواش بالش كني هم ميشود
گر تواش بالش كني هم ميشود
گر تواش بالش كني هم ميشود
تو درون چاه رفتستي ز كاخ
مر رسن را نيست جرمي اي عنود
چون تو را سوداي سربالا نبود
چه گنه دارد جهانهاي فراخ؟!
چون تو را سوداي سربالا نبود
چون تو را سوداي سربالا نبود
(4) سوره يونس، آيه 24. (2) سوره الجن، آيه 28. (1) سوره مريم، آيههاي 93 و94. (5) سوره ق، آيه 6. (3) سوره الصافات، آيه 6. پژوهشنامه انقلاب اسلامي شماره 2