مباني هنرهاي تجسمي در اسلام
دكتر محمد مددپور مقاله اي با عنوان مباني هنرهاي تجسمي در اسلام به تحرير در آورده است. به گزارش خبرنگار هنري خبرگزاري دانشجويان ايران (ايسنا)، در اين مقاله آمده است: فرق است در آب خضر كه ظلمات جاي اوست // تا آب ما كه منبعش الله اكبر است وحدت آثار هنري اسلام
كريستين پرايس در كتاب تاريخ هنر اسلامي درباره ي آغاز هنر اسلامي چنين مي نويسند: داستان هنر اسلامي با چكاچك شمشير و آواي سم ستوران در بيابان ها و بانگ پيروزي الله اكبر آغاز مي شود كلمات پاياني سخن پرايس، در واقع بيان حقيقت و باطن هنر اسلامي (الله اكبر) است. جهادي كه در آغاز كلمات آمده است، مقام نفي كنندگي تفكر اسلامي را نسبت به صورت نوعي شرك آميز هنر ملل و نحل بيگانه بيان مي كند، و معطوف به روح الله اكبر علم الهي است. ظاهر جلوه گاه باطن است. هنرهاي اسلامي نمي تواند مجلاي باطن الله اكبر نباشد. اين دو ساحت ظاهري و باطني، در همه ي صور هنري عالم اسلامي كم و بيش متجلي شده، و تا آنجايي غالب گشته كه چون روحي كلي در هنر اسلامي به نمايش در مي آيد. و به تعبير حافظ از يك حقيقت مطلق نقش هاي گوناگون در آيينه اوهام افتاده است، و از جلوه ي چنين حقيقتي است كه با وجود صور مختلف هنري در هنر اسلامي و تاليفاتي كه از هنرهاي ملل و نحل قديم در حكم ماده براي صورت بهره گرفته شده، هنرهاي اسلامي به وضوح قابل تشخيص است. خاورشناس فرانسوي ژرژمارسه كه از هنرشناسان و پژوهشگران هنر اسلامي است، در مقدمه ي كتابي كه درباره ي اين مبحث نوشته است، خواننده را به آزمايشي آموزنده دعوت مي كند. وي مي گويد: فرض كنيم شما در هنگام فراغت مجموعه هاي مختلف از عكس هاي هنرهاي بسيار گوناگون را كه در اختيار داريد، بدون نظم و ترتيب خاص تماشا كنيد. در ميان اين عكس ها تنديس ها و نقاشي هاي مقابر مصري و تجيرهاي منقوش ژاپني و نيم برجسته هاي هندي ديده مي شود. ضمن اين بررسي و تماشا به تناوب به آثاري چون تصوير يك قطعه گچ بري متعلق به مسجد قرطبه و سپس صفحه اي از يك قرآن تزيين شده مصري و آنگاه به يك ظرف مسين قلم زن كار ايران برخورد مي كنيد. در اين هنگام هر چند ناآشنا به عالم هنر باشيد، با اين همه بلافاصله ميان اين سه اثر اخير وجوه مشتركي مي يابيد كه آنها را به يكديگر پيوسته مي سازد و همين عبارت است: از روح هنر اسلامي . مطالب فوق مويد اين حقيقت است كه تعاليم و عقايد اسلامي بر كل شئون و صور هنري رايج در تمدن اسلامي تاثير گذاشته است، و صورتي وحداني به اين هنر داده و حتي هنرهاي باطل نيز نمي توانسته اند خود را از اين حقيقت متجلي بر كنار دارند. بنابراين همه ي آثار هنري در تمدن اسلامي به نحوي مهر اسلام خورده اند چنان كه اشتراك در دين باعث شده تا اختلافات و تعلقات نژادي و سنن باستاني اقوام مختلف در ذيل علايق و تعلقات ديني و معنوي قرار گيرد، و همه صبغه ي ديني را بپذيرند وجود زبان ديني مشترك نيز به اين امر قوت مي داده است. غلبه ي وحدت ديني در هنر اسلامي تا آنجا پيش آمده كه تباين هنر ديني و هنر غيرديني را برداشته و تبايني كه بين هنر مقدس و غيرمقدس در مسيحيت به وضوح مشاهده مي شود، در اينجا از بين رفته است. گرچه مساجد به جهاتي شكل و صورت معماري خاصي پيدا كرده اند، ولي بسياري از اصول معماري و نيز تزيينات آنها درست مطابق قواعد و اصولي بوده كه در مورد ابنيه غيرديني هم رعايت شده، چنان كه در نقش و نقاشي و لحن و نغمه و موسيقي و كلا آثار هنرهاي تجسمي و غيرتجسمي، متجلي است. از اين رو روحانيت هنر اسلامي نه در تزيين قرآن، معماري مساجد، و شعر عرفاني بلكه در تمام شئون حيات هنري مسلمين، تسري پيدا كرده و هر يك بنا بر قرب و بعد به حق صورت روحاني تر يا مادي تر يافته اند. هنر تجريدي و روحاني
از مميزات هنرهاي تجسمي جهان اسلامي، كاهش تعينات و تشخصاتي است كه هنر مسيحي براساس آن تكوين يافته است. اساس هنر مسيحي، تذكر خداوند بر روي زمين است و به عبارتي تجسم لاهوت در ناسوت، از اينجا تمام هم هنر مسيحي در تاكيد بر صورت مسيح و مريم و مقدسين كه مظهر اين تجسم اند، تماميت مي يابد. ارنست كونك هنرشناس غربي درباره ي اين مميزه چنين مي گويد: تقوايي هراس آلود مانع گرديد كه علاقه به واقعيات و گرايش به سوي كثرات بتواند موانع را از پيش پا بر دارد، و اين موضوع باعث به كار بردن طرح هايي تزييني گرديد كه خود ملهم از واقعيت بود. مخالفت با گروندگان به سوي طبيعت آن چنان در طبع فرد فرد مسلمانان رسوخ كرده بود كه حتي بدون تذكرات موكد پيامبر (ص) هم مي توانست پابرجا بماند. به اين علت فعاليت استادان هنر اسلامي فقط محدود به كارهاي معماري و صنايع مستظرفه مي شود و به علت فقدان نقاشي و مجسمه سازي آن طور كه در مراحل اوليه هنر اروپايي قرار گرفته بود، مورد توجه نشد، يعني صنايع مستظرفه پيشاپيش از نقشي كه در راه خدمت به عهده داشت، بيرون كشيده شده، و از نظر ظرافت تكنيكي و فرم در جهت درخشاني پيش مي رفت. به اصطلاح صحيح تر تقوايي هراس آلود و مهيب و خوفناك همان خوف اجلال است كه مبناي تقوي و ورع الهي است و در برابر عظمت و جلال الهي كه اسقاط اضافات از آدمي مي كند، هرگونه تشبيه و خيال و ابداع تصوير براي خداوند و كروبيان و اوليا و انبيا را از آدمي دور مي سازد. دوري از طبيعت محسوس و رفتن به جهاني وراي آن با صور تمثيلي از اشكال هندسي نباتي و اسليمي و ختايي و گره ها به وضوح به چشم مي آيد. وجود مرغان و حيوانات اساطيري بر اين حالت ماوراء طبيعي در نقوش افزوده است. وجود چنين تزييناتي با ديگر عناصر از نور و حجم و صورت، فضايي روحاني به هنر اسلامي مي بخشد. اين مميزه و مبناي تجسمي فوق مادي، در حقيقت گاهي از صور خيالي قصص اسلامي به نقوش تسري پيدا مي كند. اين صور كه وصف عالم و آ دم و مبدا عالم و آدم مي كنند، در قلمرو هنر اسلامي در آغاز در شعر و حكايات جلوه گر شده است وحتي مشركان، قرآن را در زمره ي اشعار و پيامبر را شاعري از شاعران مي انگاشتند. جهان تجسمي در عالم اسلامي، تصويري از بسط يك نقطه است. حركت حجم از سه خط تكوين پيدا كرده است كه هر سه از يك نقطه ي مشخص مركز آغاز شده و اين اساس تعين گريزي و تجريد است. اين مفهوم را مي توان در شعر حكيم نظامي استنباط كرد.
از آن نقطه كه خطش مختلف بود
بدان خط چون اگر خط بست پرگار
سه خط چون كرد بر مركز محيطي
خط است آنكه بسيطي آنگاه اجسام
توان دانست عالم را به غايت
به اين ترتيب ز اول تا نهايت
نخستين جنبشي كامد الف بود
بسيطي زآن دويي آمد پديدار
به جسم آماده شد شكل بسيطي
كه ابعاد ثلاثش كرده اندام
به اين ترتيب ز اول تا نهايت
به اين ترتيب ز اول تا نهايت
نور و سير به باطن
روح هنر اسلامي سير از ظاهر به باطن اشيا و امور در آثار هنري است. يعني هنرمندان اسلامي در نقش و نگاري كه در صورت هاي خيالي خويش از عالم كثرت مي بينند، در نظر او هر كدام جلوه ي حسن و جمال و جلال الهي را مي نمايند. بدين معني هنرمند همه ي موجودات را چون مظهري از اسما الله مي بيند و بر اين اساس اثر هنري او به مثابه ي محاكات و ابداع تجليات و صورت ها و عكس هاي متجلي اسماالله است.
هر نقش و نگاري كه مرا در نظر آيد
حسني و جمالي و جلالي بنمايد
حسني و جمالي و جلالي بنمايد
حسني و جمالي و جلالي بنمايد
هستي عالم نمودي بيش نيست
سر او جز در درون خويش نيست
سر او جز در درون خويش نيست
سر او جز در درون خويش نيست
مرا به كار جهان هرگز التفات نبود
رخ تو در نظر من چنين خوشش آراست
رخ تو در نظر من چنين خوشش آراست
رخ تو در نظر من چنين خوشش آراست
توحيد در طرح هاي هندسي
نكته اساسي در هنر اسلامي كه بايد بدان توجه كرد عبارت است از توحيد اولين آثار اين تلقي، تفكر تنزيهي و توجه عميق به مراتب تجليات است كه آن را از ديگر هنرهاي ديني متمايز مي سازد. زيرا هنرمند مسلمان از كثرت مي گذرد تا به وحدت نايل آيد. همين ويژگي تفكر اسلامي مانع از ايجاد هنرهاي تجسمي مقدس شده است. زيرا جايي براي تصوير مقدس و الوهيت نيست. انتخاب نقوش هندسي و اسليمي و ختايي و كمترين استفاده از نقوش انساني و وحدت اين نقوش در يك نقطه، تاكيدي بر اين اساس است.
نديم و مطرب و ساقي همه اوست
خيال آب و گل در ره بهانه
خيال آب و گل در ره بهانه
خيال آب و گل در ره بهانه
نشاني داده اند اهل خرابات
كه التوحيد اسقاط الاضافات
كه التوحيد اسقاط الاضافات
كه التوحيد اسقاط الاضافات
حسن روي تو به يك جلوه كه در آينه كرد
اين همه، عكس مي و نقش نگارين كه نمود
يك فروغ رخ ساقي است كه در جام افتاد
اين همه نقش در آيينه اوهام افتاد
يك فروغ رخ ساقي است كه در جام افتاد
يك فروغ رخ ساقي است كه در جام افتاد
دو جهان از جمال او عكسي
عالم از روي او نموداري است
عالم از روي او نموداري است
عالم از روي او نموداري است
جهان فاني و باقي، فداي شاهد و ساقي
كه سلطاني عالم از طفيل عشق مي بينم
كه سلطاني عالم از طفيل عشق مي بينم
كه سلطاني عالم از طفيل عشق مي بينم
آداب معنوي و سمبليسم در هنرهاي تجسمي اسلامي
وقتي صنعتگران و هنرمندان اسلامي به كار مشغول مي شوند با روشي خاص سر و كار پيدا مي كنند و به كار، روحانيتي ديني مي دهند. نمونه اي از روحانيت كار را در احوال صنعت گران در رساله چيت سازان مي يابيم. وقتي كه كار به صورت اسرارآميز و سمبليك چونان سير و سلوك در مقامات و منازل معنوي تلقي مي گردد و از مرحله گرفتن قالب و پختن رنگ تا شستن كار، همچنان كه از حضرت لوط پيامبر ياد گرفته اند تا در دنيا نامدار و در قيامت رستگار باشند، معنويت و روحانيت كار به وضوح نمايان است، يا آنجا كه قالب را مظهر 4 ركن شريعت، طريقت، حقيقت و معرفت، و رنگ سياه را مظهر ذات حق مي گيرند، 7 همه حكايت از احوالات روحاني هنرمند مي كند. تمثيل و رازگونگي كار هنري به وضوح در اين مقام مشاهده مي شود.
سياهي گر بداني عين ذات است
كه تاريكي در او آب حيات است
كه تاريكي در او آب حيات است
كه تاريكي در او آب حيات است
در جلوه گاه معني، معشوق رخ نموده
از نيست هست كرده، از بهره جلوه خود
وانگه نشان هستي بر بي نشان نهاده
در بارگاه صورت، تختش عيان نهاده
وانگه نشان هستي بر بي نشان نهاده
وانگه نشان هستي بر بي نشان نهاده
دو قطب هنر اسلامي
قدر مسلم اين است كه هنر اسلامي جلوه ي حسن و جمال الهي است و حقيقتي كه در اين هنر متحقق شده رجوع به ظهور و تجلي حق تعالي به اسم جمال دارد. از اين هنر اصيل اسلامي با ابليس و جهان ظلماني اساطيري و حتي مكاشفاتي كه مستلزم بيان صور قبيحه است، تا آنجا كه به حقيقت اسلام قرب و حضور پيدا مي كند، سرو كار ندارد. حسن و زيبايي در مقابل آن قبح و زشتي، بنابر ادوار تاريخي، ملاكي غير از ملاك ديگر هنرها دارد. به اين اعتبار، با زيبايي در هنر جديد، كه غالبا با زيبايي هنر يوناني زيبايي اين جهاني است، متفاوت است. و باز اين معني با ملاك زيبايي هنرهاي اساطيري كه مظهر اسما طاغوتي است، تفاوت مي كند - در حالي كه ملاك در هنرهاي اساطيري عالم ظاهر و زيبايي مجازي نيست بلكه ملاك، عالم باطن و زيبايي علوي است. هنر تشبيهي و هنر تنزيهي
با توجه به مراتب فوق، بي وجه نيست كه وقتي بعضي مورخان غربي به هنر اسلامي مي پردازند كمتر ملاك هاي زيبايي شناسي تاريخ جديد را در آن اعمال مي كنند، علي الخصوص كه جمال و زيبايي هنر اسلامي با نفي شمايل هاي مقدس و نفي تجسم الهي در وجود آدمي و منع تقليد از فعل صانع يا نقاشي و پيكر تراشي، حالتي خاص پيدا كرده است كه فاقد فضاي طبيعي سه بعدي، يعني پرسپكتيو حسي، و همچنين فاقد سايه روشن و چهره ةاي طبيعي است، هيچ گاه مظهر تام و تمام هنرهاي اسلامي و جدا از هنرهاي تجسمي مقدس نبوده و بالنتيجه هنرهاي اسلامي به سمبليسم و زيبايي سمبليك گرايش پيدا كرده است. و آنچه موجب اين امر شده همان تفكر تنزيهي - تشبيهي اسلامي را به دنبال داشته است با اين مميزه تنزيهي است كه هنر اسلامي از تفردي كه در هنر مسيحي - در وجود حضرت مسيح - و هنر جديد وجود دارد، دور مي شود. بيشتر سمبليسم هنر اسلامي متاثر از قرآن، در متون عرفاني و اشراقي اعم از شعر و نثر جمع شده و به اين جهت متنوعي در حكم فرهنگ اصطلاحات عرفاني و هيات تاليفي رموز نوشته شده است، حال آنكه در هنرهاي تجسمي اين رموز بسيار كاهش پيدا مي كند. به هر تقدير، با اين تنزيه در تفكر اسلامي و عدم تفرد و تمركز معنوي در وجود واحد، هنر اسلامي با اسقاط اضافات، و تعلقات، صورتي ديگر پيدا مي كند ضمن آنكه به مراتب توجه دارد اين تفكر و تلقي در معماري نيز بسط مي يابد. سخن بوركهارت در اين باب قابل تامل است. او مي نويسد: در حالي كه شبستان دراز و مستطيل شكل كليساهاي بزرگ اساسا راهي است كه انسان را از عالم خارج به سكوي مخصوص عبادت در كليسا هدايت مي كند، و گنبدهاي مسيحي يا به آسمان صعود مي كنند يا به سكوي عبادت در كليسا نزول مي نمايند و كل معماري يك كليسا، براي مومن حاكي از اين معني است كه حضور رباني از اجرا مراسم عشا رباني، در سكوي عبادت فيضان مي يابد، درست مانند نوري كه در ميان تاريكي مي تابد. در نقطه ي مقابل سراسر زمين براي مسلمانان جايگاه نم از مي شود و بعد هيچ بخشي از مسجد (محراب) نيز بر خلاف كليسا، كه در سكوي عبادت تمركز پيدا مي كند، فضيلتي بر ساير بخشها ندارد. خانه مسلمان نيز مي تواند مسجد مومن باشد. به اين معني، مومن حقيقي يا عارف مي تواند حضور حق تعالي را در همه جاي زمين احساس كند و اين طور نيست كه ظلمت همه جا را گرفته و فقط يك نقطه باشد كه حضور حق در آن احساس شود. اينجاست كه يك مسلمان عارف، همچون مغربي ناظر بر معني روايت علي (ع) ما رايت شيئا و رايت الله قبله و بعده دفعه مي گويد:
هر كجا مي نگرد ديده بدو مي نگرد
تو زيك سوش نظر مي كني و من همه سو
تو ز يك سو و منش از همه سو مي بينم
هر چه مي بينيم از او جمله بدو مي بينيم
تو ز يك سو و منش از همه سو مي بينم
تو ز يك سو و منش از همه سو مي بينم
روحانيت در هنر اسلامي
بنابر مباني وحياني تمدن اسلامي، همچون بسياري از تمدن هاي ديني، مراتب قرب و بعد در هنر، بر خلاف هنر مسيحي، به دو ساحت عميقا متمايز مقدس و غيرمقدس قسمت نمي شود. از اينجا نفي هنر مقدس به معناي مسيحي لفظ، در تمدن اسلامي يكي از معاني اسلام مقدس است - وحدت ديني و روحاني را وسيع تر كرده تا آنجا كه هر فردي مي تواند روحاني شود، و هر صنعتي و پيشه اي، چه در مسجد به كار رود و چه در خانه، مي تواند حامل روحانيت باشد، و تنها هنر كفر است كه هيچ بهره اي از روحانيت ندارد. اساسا در تمدن اسلامي، تنها مراتب قرب و بعد و روحانيت و شيطانيت در هنر وجود دارد، نه هنر مقدس و نامقدس محض. نكته ي اساسي در مفهوم هنر مقدس در شرق و عالم اساطيري و تشبيهي تجسد الوهيت در وجود ناسوتي و سريان لاهوت در ناسوت و پيكره و شمايل انساني و جاندار است. ايكون و صورت خيالي هنر به قداست اصل الهي بر مي گردد. هنر مقدس در عالم اسلامي اگر بتوان چنين تعبير كرد، خطاطي قرآن و تذهيب و كلا هنرهاي قرآني در اين زمره است. هنر ديني پس از هنر مقدس قرآني است مانند معماري مساجد و مشاهد مقدسه كه مطهر به تطهير وجودات مقدسه و تجلي الهي است و نيز شعر و موسيقي عرفاني مانند مداحي و قوالي. و بالاخره سومين هنر عالم اسلامي هنر عرفي مباح مانند نقاشي و اشعار حماسي و بزمي و طبيعت گرايانه و قطب مقابل آن هنر عرفي اباحي مذموم است كه همان هنر عيش و عشرت و غفلت باشد. در عالم اسلامي هنر و هنرمندي از قرب نوافل تا قرب فرايض سير مي كند. بدين معني هنرمند مسلمان وقتي به كار مي پردازد، بنابر مراتب قرب، در مرتبه ي قرب نوافل است و گاه از اين مرتبه به قرب فرايض مي رود. در اين مقام است كه از هنر به معني خاص مي گذرد و به مقام محمود ولايت مي رسد. اگر بعد و كفر سراغ او بيايد، به يك معني قرب و حضورش با اسم كفر است. چون صنعت و هنر ج ديد كه قربش در هر دو صورت به اصل آن، يعني انسان و نفس اماره است اصل فروغ، فرض و نقل هنر جديد، انسان است - زيبايي و جمال متجلي در آن نيز در همين انسانيت كفر، تفسير مي شود. حال آنكه در تمدن هاي ديني، هر اثر زماني از حسن و كمال و جمال برخوردار است كه آينه وجودش بتواند صفت جمال حق را بنمايد. بدين معني اساس هر هنري در قرب و بعد نسبت به جمال و جلال الهي متحقق مي شود، بر اين اساس، هنر در دوره جديد و يونان كمابيش در عصر اساطير، به جلال يعني قهر و سخط حجاب الهي وجود دارد. تيتوس بوركهارت، اساس هر هنري را حكمت معنوي، صنعت (فن و مهارت) و علم (هندسه) مي داند. به عقيده ي او بناي هنر سنتي ممكن است يا از بالا (حكمت معنوي) فرو ريزد و يا از پايين (صنعت) ويران شود. همين حكمت معنوي است كه در بي پيرايه ترين هنر اسلامي، يعني خوشنويسي، به نمايش در مي آيد و حقيقت اسلام را متجلي مي كند، در حالي كه هيچ كدام از هنرهاي تجسمي اسلامي مستقيما ظاهر كلمات قرآن را تصوير نمي كنند، فقط خط است كه كلمات خدا را مستقيما به نمايش در مي آورد و همين است كه آن را در كنار معماري، عالي ترين و شريف ترين هنرهاي تجسمي اسلامي كرده است. آغاز غرب زدگي هنر و در حجاب شدن اسلامي
اما سرانجام هنر اسلامي نيز چون هنر پاياني مسيحي از سادگي نخستين به پيچيدگي گرايش مي يابد و بتدريج، حكمت معنوي خويش را كه باطن آن است، از دست مي دهد و به تقليدي صرف، تبديل مي شود، تقليدي كه در هنر اسلامي، به دليل فقدان الگوي مستقيم از قرآن (چنان كه هنر مسيحي به تصوير وقايع عهدين پرداخته و يا همان طوري كه هنر ودايي و بودايي در معماري و پيكرتراشي و نقاشي هندسي - چيني تجلي پيدا كرده است) به اوج خود مي رسد. با بسط انقلاب رنسانس و جهاني شدن فرهنگ جديد غرب و رسيدن آن در قرن نوزده به امپراتوري عثماني و شمال آفريقا و ايران و هند، هنر اسلامي كه مسخ شده است، به تدريج فرو مي پاشد و جايش را به هنري بي ريشه مي دهد كه فاقد هرگونه تفكر اصيل است. در حقيقت هنر منسوخ غربي در صورتي منحط به سراغ مسلمانان مي آيد و در صدر تاريخ جديد، هنر غربزده جهان اسلام، ذيل تاريخ هنر غربي واقع مي شود. غفلت از تفكر و رسوخ در مبادي هنر غربي و تكرار ظاهر، با الهام از نسيم شيطاني هواي هنري غرب، وصفي غريب را مستقر مي كنند كه حكايت از بحران مضاعف ريشه دارد و نه در آسمان. او هنوز نيست انگاري عميق غربي را در وجود خويش دل آگاهانه و يا خودآگاهانه احساس نكرده تا اثري از خود ابداع كند كه در مرتبه ي هنر غربي قرار گيرد، و نه در مقام تجربه ي معنوي ديني قديم است كه در هنرش جهاني متعالي ابداع شود. در اين مرتبه، هنرمند مسلمان غربزده، كه هيچ تجربه اي ذيل تفكر تكنيكي و محاسبه گرانه و هنر انتزاعي و يا طبيعت انگارانه آن ندارد، ميان زمين و آسمان از خيالات و اوهام خويش به محاكات از محاكات هاي اصيل محاكات ناشي از تجربه معنوي جديد مي پردازد و گاه به هنر انضمامي كلاسيك و رمانتيك و گاه به هنر انتزاعي و وهمي مدرن و پست مدرن گرايش پيدا مي كند، و عجيب آن كه در اين تجربيات منسوخ، هنر و همي خويش را كه بر تكرار صرف صورت و نقش و نگار غربي - بدون حضور و درك معني آن مبتني است، روحاني و ديني مي خواند. البته در عصر بحران متافيزيك جديد و هنر ابليسي آن، عده اي در جست وجوي گذشت از صور و نقوش و زبان هنري جديد هستند. تجربيات هنري عصر انقلاب اسلامي نيز نشانه ي اين جست و جوست، اما تا رسيدن به تحول معنوي، هنرمندان، خواسته و ناخواسته، اسير اين صور و نقوش هستند. هنرمندان آزاد انديش ملحد غربزده ممالك اسلامي نيز حامل همان تجربه منسوخ غربي هستند، و در وهم خويش هنر اصيل غربي را تجربه مي كنند. اينان تمام همشان سير به سوي هنري است كه پايان هنر غربي است، در حالي كه برخي از هنرمندان غربي در جست و جوي را هي براي گذشت از هنر رسمي غرب تلاش مي كنند. اما به هر تقدير در همه حال در پايان دوره اي از تاريخ اسلامي و در عصر برزخ ميان نور محمدي و ظلمت مدرنيته به سخن حافظ:
مژده اي دل كه مسيحا نفسي مي آيد
از غم هجر مكن ناله و فرياد كه دوش
زآتش وادي ايمن نه منم خرم و بس
هيچ كس نيست كه در كوي تواش كاري نيست
كس ندانست كه منزلگه مقصود كجاست؟
خبر بلبل اين باغ مپرسيد كه من
دوست را گر سر پرسيدن بيمار غم است
گو بران خوش كه هنوزش نفسي مي آيد
كه زانفاس خوشش بوي كسي مي آيد
زده ام فالي و فريادرسي مي آيد
موسي اينجا به اميد قبسي مي آيد
هر كس آنجا به طريق هوسي مي آيد
اينقدر هست كه بانگ جرسي مي آيد
ناله اي مي شنوم كز نفسي مي آيد
گو بران خوش كه هنوزش نفسي مي آيد
گو بران خوش كه هنوزش نفسي مي آيد