(1) معرفت شناسي هنري در دوران نو
اشاره:
يکي از ويژگيهاي دوران هنري جديد اين است که معرفت شناسي هنري دچارخلل گرديده و هنرمندان تا حد ماهراني که تنها مي توانند فرمهاي قشنگ ( ونه زيبا ) پديد آورند تقليل يافته اند . اگردرگذشته هنرمندان از فطرت ناب و پاک خوددرآفرينش آثار هنري بهره مي بردند ووامداراراده انساني ونفحات روحاني وجود خودبودند دراين زمان صاحبان قدرتهاي اقتصادي و سياسي هستند که همه جا هنرمندان را براي تثبيت اغراض ونهادينه سازي مطانع خود درمتن جامعه به خدمت گرفته و مي گيرند. هنرمند امروزباوقوع مدرنيته، ديگرآن ساحت نوراني گذشته اش رارها کرد وبه جاي تمسک به دامان بلند فضيلت به مهارت توليد آثاري پرداخت که کمتر فرديت فطري و آسماني اش درآن جلوه گري مي کرد. براي همين است که متفکراني باابراز تاسف عميق ازنبود معرفت شناسي پالوده و پسنديده هنري ازدوران مرگ هنرسخن گفتند. دوراني که انسان بيش از همه وقت درسوداي فتح جهان مادي به سرمي برد ومي کوشد تابا غلبه برقاعده هاي عالم مادي ازآن به سود نفسانيات خود بيشترين استفاده ممکن رابه عمل آورد. براستي در روزگاري که بيش از همهي دورانهاي گذشته به آثار هنري ارج مينهند و از آن تجليل ميکنند، نمايشگاههاي هنري داير ميشود و موزههايي براي حفظ و نمايش آثار هنري تأسيس ميکنند، سخن گفتن از مرگ هنر عجيب مينمايد. اگرچه در هيچ دورهاي مثل دورهي معاصر، دربارهي هنر و منشأ آن بحث و فحص نشده و اين قدر به تاريخ هنر بها ندادهاند. حقيقت اين است که در دو قرن اخير، برخلاف آراء مشهور، متفکران و هنرمندان اهل نظري مثل آرتور دانتو، پايان يا مرگ هنر و تعلق آن به گذشته را اعلام کردهاند. اين قول را رسماً و بهطور منظم و مدون ابتدا هگل عنوان کرد و در دورهي معاصر متفکر آلماني، مارتين هيدگر با مباني ديگري بيان نمود. دورهي اول تاريخ هنر دورهي يونان باستان است. بنابر اساطير يونان، منو موزينه الههي خاطره و ياد و دختر آسمان و زمين، همسر زئوس ميشود و در نه شب، نه دختر را به نام موز به دنيا ميآورد. کلمهي موزه، که اصلش لاتين است، مشتق از همين کلمهي «موزه» به معناي جايگاه و مقام موزهها، و به اصطلاح «خاطره خانه» است. در حقيقت، موزه جايي است که اين نه دختر در آنجا به سر ميبردند. موزهها الهههايي بودند که منشأ الهام انواع شعر، موسيقي، تاريخ و تراژدي بودند. مطابق با اين اسطوره ، خاطره و ياد، مادر ومنشأ شعر در معناي کهن وحقيقي آن است. يونانيان باستان، شعر را اصل همهي هنرها و يگانه تفکر حقيقي را تفکر شاعرانه ميناميدند. لازم به ذکر است در اينجا مراد از تفکر يوناني ، تفکر شاعرانهاي است که مقدم بر ظهور فلسفه و آمدن افلاطون و ارسطو است. در حقيقت، وقتي آن تفکر شاعرانه ميميرد، فلسفه متولد ميشود. تفکر در عهد يونان باستان، عقلي و استدلالي نبود بلکه مسبوق به تذکر بود. در اين نوع تفکر، متفکر به اصل و مبدأ رجوع ميکرد. افلاطون هم که معرفت حقيقي را مبتني بر تذکر ميدانست به اين معنا توجه داشت. در آراء افلاطون، معرفت حقيقي مسبوق به تذکر است و نميشود معرفتي، معرفت باشد، ولي مسبوق به تذکر نباشد. ظاهراً هنوز يک سر تفکر افلاطون دربارهي همان يونان باستان است. در يونان باستان، منوموزينه، مادر هنرها، تفکر حقيقي است. او الههي خاطره و ياد است. به قول مولانا در نسبت ميان تفکر و تذکر حقيقي:
ذکر ، فکر را آورد در اهتزاز
ذکر را، خورشيد ِآن افسرده ساز
ذکر را، خورشيد ِآن افسرده ساز
ذکر را، خورشيد ِآن افسرده ساز
عيب مي جمله بگفتي هنرش نيز بگو
نفي حکمت مکن از بهر دل عامي چند
نفي حکمت مکن از بهر دل عامي چند
نفي حکمت مکن از بهر دل عامي چند