عليهاالسلام به درستي مشخص نيست كه اوّلين اثر هنري با صورت، موضوع يا درونمايه مذهبي و مقدس چه زماني آفريده شده است و به كدام شخص يا ملت تعلق دارد. همين قدر ميتوان اشاره كرد كه عمر هنر ديني با عمر هنر يكي است؛ زيرا به يقين ميتوان حكم كرد كه هنر به دليل خصوصيت ذاتياش، يعني ارتباط با عالم ماورا، همواره وجهي معنوي داشته است و زبان حكايتهاي فرا طبيعي بشر بوده است. حتي شايد بتوانيم ادعا كنيم كه روحانيت (= تقدس و توجه به ماورا) چه در قالب يك دين و چه به صورت آزاد و عام آن، سرچشمه زاينده هنر بوده است و تقدميعلّي بر هنر دارد؛ طوري كه به سختي ميشود پذيرفت قبل از اين كه بشر اوليه توجهي به ماورا طبيعت داشته باشد، بتواند واجد هنري شود كه زبانِ حكايت از عالم ديگري غير از طبيعت است.امّا همانطور كه نميتوان سابقه روشني از تاريخ مدنيت و زندگي اجتماعي بشر ارائه داد، نميتوان گفت عمر هنري بشر و سابقه اين تاريخ به كجا و چه زماني باز ميگردد. آن چه امروز هنرشناسان و تاريخ نگاران آثار هنري از آن به عنوان تاريخچه هنر ياد ميكنند، گوشه كوچكي از آثار باقيمانده هنري است كه در گذشتِ قرنها به دست ما رسيده يا طرح و گزارشي از آن برجايمانده است. نيز همان طور كه اشاره شد نميتوان تاريخ هنر را از تاريخ «هنر ديني» و «هنر مقدس» جدا دانست و مثلاً تقدمي زماني يا رتبي براي هنر قايل شد؛ چون توجه به ماورا، در صورت خاص يا عام آن، سرچشمه هنر و الهام هنرمندان است.هنر از آن جا كه همواره پايي در طبيعت داشته است و دستي در ماوراي آن، چيزي بيشتر از آن چه كه به ديد عامه ميآيد، بوده است و چندان همخواني تام و تمامي با عينيت و طبيعت نداشته است. نگاهي كوتاه و گذرا به آثار باقي مانده هنري از گذشتگان، به خوبي بر اين مدعا صحّه ميگذارد. هيچ اثر هنري نميتوان يافت كه روحي يا صورتي غير طبيعي در آن يافت نشود. اَشكال حيواناتي كه بر سنگوارههاي قديمي باقي مانده است، اگرچه ظاهري معمولي دارد، معمولاً چيزي اضافهتر از صورت طبيعيِ خود دارد؛ مثلاً دستي يا پايي يا چشمي كه بيشتر حكايت كننده رمزي است كه هنرمند بنا داشته در اثر خود به آن اشاره كند. نيز ميتوان پيكرههاي تراشيده شده از سنگ يا چوب رانام برد كه معمولاً چنين خصوصياتي در آنها يافت ميشود.امّا تا چه اندازه ميتوان بين گونه هاي مختلف آثار هنري تمايز قايل شد و آيا طبقه بندي اين آثار، اساسا ممكن است؟ آيا ميتوان براين ادعا مبرم بود كه هنر چون همواره وجهي روحاني و فرا طبيعي در خود دارد، بهطور عام ميتوان هر اثر هنري را «هنر مقدس» خواند؟ آيا اين ادعاي مخالف كه بخش زيادي از هنر، زاييده خيالِ انسان (خيالي كه جنبه زيبايي شناختي طبيعي نفس آدمي را ارضا ميكند) است و اصولاً تقدسي در آن وجود ندارد نيز ميتواند درست باشد؟ و در نهايت اين كه حد و مرز مفاهيم «هنر مقدس» و «هنر ديني» كجاست؟ چگونه ميتوان از اين مفاهيم به درستي ياد كرد و چه اصول كلي را ميتوان براي آن ها بر شمرد؟نوشته حاضر تلاش ميكند تا حدامكان به اين پرسشها پاسخ دهد.
«هنر ديني» يا «هنر مقدّس»؟!
از مجموع آن چه تاريخ نگاران هنر و منتقدان آثار هنري، بر آن نام «هنر مقدس» (Sacred Art) و «هنر دين» (Religious Art) نهادهاند، تنها گروه كمي را به درستي ميتوان با اين مفهوم ها منطبق دانست؛ چرا كه اين لفظها، در ميان منتقدان و تاريخ نگاران، معمولاً بدونتوجه به عناصر دخيل در افاده معنايي استفاده ميشود. احتمالاً تعبير «هنر مقدس» و يا «هنر اسلامي»، «هنر مسيحي» و... كه وجوه تخصيص يافته «هنر ديني» هستند، در ذات خود سازوارتر و موجّهتر از تعابير ديگري از اين دست هستند. زيرا مثلاً به سختي ميتوان از دانشِ (Science) مقدس يا «علمِ ديني» سخن به ميان آورد؛ چه، ذاتِ «دانش» (Science) يا تعابير و موضوعات مشابه، به دليل اين كه معمولاً با نسخههاي «عيني» (objective) و تجربي (EmPirical) بررسي، ارزيابي و معرفي ميشود، همبستگي كمتري با موضوع تقدس، روحانيت و ماوراي طبيعت دارد؛ گو اين كه نميتوان فرض وجود دانش مقدس يا علم ديني را نيز به طور كلي مردود دانست.تفكيك «هنر مقدس» از «هنر ديني» نيز با اين ملاحظه صورت پذيرفته است كه هنرِ داراي درونمايه و صورت (Form) روحاني، ممكن است صرفا نه از يك دينِ معرفي و تثبيت شده مثل اسلام و مسيحيت، كه، از آموزههاي روحاني و عقايدي كه در قالبهاي متعارف يك دين نيز نميگنجد، اما درذاتخودمقدساست،مُلْهَمْباشد.در اين نگرش، دين در معناي عام (واجد بودن باطن مقدس و روحاني) به كار ميرود، نه در معناي شرايعِ متعارف. هنري را كه منشأ الهام آن، آموزههاي مقدس و روحانيِ عام باشد، بايد «هنر مقدس» خواند و آن جا كه لفظ «هنر دين» به كار ميرود، چون منشأ الهام هنري، آموزههاي يك دين يا شريعت خاص است، بايد پسوند «ديني» را در وجه اختصاصي آن، مثل «هنر اسلامي»، «هنر مسيحي»، «هنر بودايي» و... به كار برد. در تقسيم بندي جزئيتر نيز ميتوان مثلاً از: «خوشنويسي اسلامي»، «معماري مسيحي»، «پيكرتراشيِ بودايي» (هندي) و... نام برد كه گونههاي مختلف هنري هستند.به بيان ديگر ميتوان گفت بين «هنر مقدس» و «هنر ديني» نسبت عام و خاص مطلق برقرار است. زيرا بر هنرِ مقدسِ ملهم از عقايد و باورهاي عمومي (مثل تصويرها و پيكرههايي كه از اقوام بدوي بر جاي مانده است) نميتوان عنوان «هنر ديني» اطلاق كرد؛ چون دين در هيچيك از معاني خاص و عاماش با اين عقايد روحانيِ تعريف و طبقهبندي نشده وفق پيدا نميكند. اما از ديگر سو، هنر ديني هرچه كه باشد و به هر آيين يا شريعتيوابستگي پيدا كند، از جوهره تقدس و روحانيت برخوردار است و ميتواند در دايره «هنر مقدس» قرار گيرد. به اين ترتيب، مثلاً معماري اسلامي ضمن آنكه «هنر ديني» يا «هنر اسلامي» است، «هنر مقدس» نيز هست؛ اما مثلاً نقشهاي مقدس سنگوارهها يا پيكرههاي بر جاي مانده از اقوام اوليه، كه درونمايه و صورت روحاني دارد را نميتوان «هنر ديني» خواند؛ بلكه چون واجد جوهر معنويِ (= روحاني، مابعدالطبيعي) عمومي هستند، و با شريعت يا آيين خاصي ارتباط ندارد، تحت عنوان «هنر مقدس» قرار ميگيرند. در واقع اساس اين تفريق و دسته بندي، اشاره يا تصريح به آموزههاي روحاني عمومي يا آموزههاي خاص يك آيين يا شريعت در هنر است.
هنر ديني؛ صورت يا معنا؟!
اين اشاره يا تصريح نيز خود عرصه مناقشه خيزي دارد. گاه اشاره يا تصريح به آموزههاي روحاني (= معنوي، ما بعدالطبيعي) تنها در باطن هنر (اثر هنري) تجلي پيدا ميكند و گاه در صورت (Form) و باطن به صورت توأمان. از آن چه در باطن اثر هنري تجلي پيدا ميكند، يعني درونمايه يك اثر هنري را با همه معاني و اشارهها و رمزها پر ميكند و تشكيل ميدهد، بيشتر به عنوان «روح معنوي» يا «روح مذهبي» يا «روح مقدس» اثر ياد ميكنند. روح يك اثر هنري، البته آن گونه كه قبلاً اشاره كرديم، اساسا از بُعد فراطبيعي انسان سرچشمه ميگيرد و به يك معنا ميتوان روح همه هنرها را روحي معنوي دانست. اما در اين جا چون بحث تفريق «هنر مقدس» از غير آن و بازشناسي مؤلفههاي اينگونه هنر است، بايد بين اين قاعده كلي و قواعد خاصتر تمايز قايل شد.شايد بيشتر هنرنگاران همين كه اثري هنري، داراي موضوع يا روحي معنوي است آن را «هنر مقدس» ميدانند. اين مسئله كه به تكرار در تاريخ نگاران هنر اتفاق افتاده است، شايد بيشتر زاييده اين ديدگاه معرفت شناختي باشد كه روح را وجه برتر ميداند. اگر چه ممكن است اين نظر كه روح، در هر چه باشد، چه روح انساني، چه روح حيواني و گونههاي ديگر آن و چه روح به معناي «معنا» و «باطن»، همواره بر جسم و شاكله و صورت (Form) برتري دارد و وجه متعالي محسوب ميشود، اما نبايد از نظر دور داشت كه عناصر مقوّم يك اثر هنري، «روح» و «صورت» به صورت توأمان هستند. اين توأم بودن «صورت» و«باطن» در «هنر مقدس» و «هنر ديني» حضور و ضرورتي مضاعف پيدا ميكند؛ چرا كه معمولاً «هنر مقدس» از رمزها و سمبولها براي بازخواني و بازگويي معاني استفاده ميكند و چنانچه اين صورت در آن ضعيف پرداخته شود يا اصولاً هنرمند وجهي براي آن قايل نشود، هنر او از دايره «هنر مقدس» به معناي بازگفته خارج خواهد شد. در واقع بايد گفت آميختگي و همياري صورت و معنا در هنر مقدس به نحو چشمگيري بيشتر از هنرهاي ديگر است. از سوي ديگر پردازش آموزههاي ديني يا مقدس (خاص و عام) در يك اثر هنري نيز درجات مختلفي دارد. ميتوان آثار هنري مقدسي را نام برد كه محمل مقدار كمي از معاني مقدس هستند (نقشها يا دست افزارهاي مقدس به جاي مانده از اقوام اوليه، كه تلقي شناختي آنها از جهان و ماوراي آن اندك بوده است و به همين دليل اثر هنري مقدسي نيز كه آفريدهاند، در حد ميزان شناخت آنها از جهان، يا ميزان توان آنها در الهامگيري از آموزههاي اندكي كه از طبيعت و تأمل در آن دريافتهاند بوده است) و ميتوان آثار هنري مقدسي را نيز نام برد كه رئوس آموزه هاي اصلي يك آيين شكل يافته رسمي را در خود دارد (مثل تنديس «شيواي رقصان»، كه مراحل سهگانه جهان را در ديدگاه فلسفي بودايي نشان ميدهد. شيوا ـ خداي رقص ـ در اين پيكره طوري تصوير شده است كه بيانگر سه مضمون «آفرينش و نگاهباني آن، و ويراني جهان» است.صورت (Form) در يك اثر هنري مقدس بيشتر مشير به معناهايي است كه هر يك از آنها بخشي از آموزههاي يك آيين را در بر ميگيرد و درست به همين دليل، صرف داشتن موضوع مقدس يا مذهبي و يا روح معنوي، براي يك اثر كافي نيست تا اثر هنري مقدس ناميده شود. حتي در نقشهاي بر جاي مانده از هنرمندان نخستين كه تا روزگار ما دوام آورده است نيز اين اصل به خوبي نمايان است. آن گونه كه پيشتر گفته شد معمولاً اين صورت هاي آفريده شده، چيزي بيشتر يا متفاوت از صورت هاي قرينه طبيعي خود دارند كه مشير به معنايي ماوراي طبيعي است. در واقع «هنر مقدس» يا «هنر ديني» كه وجه تخصيص يافته و طبقه بندي شده آن است، ضمن واجد بودن موضوع و باطن مذهبي و مقدس (معنا)، بايد صورتي متفاوت از صورت همسانطبيعي خود داشته باشد؛ صورتي كه اشاره رمزي به «دور» (دورتر از طبيعت) داشته باشد.آن بخش از هنر را كه در اين نوشته «هنر مقدس» دانستيم، به دليل پراكندگي و تنوع فراوان در باطن و صورت، معمولاً به صورت پراكنده مورد اشاره قرار گرفته است. «هنر ديني» اما، به لحاظ نسبت مستقيمي كه با روح معنوي انسان دارد و رابطه با اديان خاص (اسلام، مسيحيت، آيين بودا، هندوئيسم تائو و...) همواره مورد توجه بيشتري بوده است.در واقع «هنر ديني»، در همه اديان، وجوه (اصول) مشتركي دارد و وجوه مفارقي، كه حد و مرز آموزه هاي مذهبي و فلسفي آن اديان است. در ادامه، اين وجوه را برميشماريم.
اصول مشترك و وجوه مفارق هنرهاي ديني
سخن گفتي از همه ادياني كه بشر از روزگاران اوليه تا امروز به آنها گراييده و در پرتو حضور روح آنها زيست معنوي داشته است، آسان نيست. معناي كلي و عمومي تعبّد (Devotion) و پرستش (Vorship) كه جوهر مقوم دين و دين پذيري است، در همه روزگاران پيش از اين بوده است و خواهد بود. اما آن چه از زمانه تاريخمند شدن حيات بشري در بُعد اجتماعي و مذهبي بر جاي مانده است، تا امروزِ ما، چندين دين و شريعت است كه به نسبتي كه ما در آن هستيم (حوزه هنر ديني) باز بايد از اين تعداد نيز، تعدادي را حذف نمود؛ چراكه آن گونه كه گفته شد هر شريعت يا آييني به صرف داشتن آموزههاي ديني، آثار هنري نداشته است تا آن آموزهها را در آنها منعكس كند و اگر بر اين سخن، ظن بي گماني و بي اطلاعي را بيافزايم، بايد گفت اگر سيستم و نظام هنر ديني خاصي هم داشته است، به روزگار ما نرسيده و ما از آن بي اطلاعيم؛ اين سخن شايد به قضاوت عادلانه نزديكتر باشد.از ميان همه اديان بزرگ و كوچكي كه تاكنون در تاريخ، نقلشان رفته است، در چهار سنت بزرگ ديني ميتوان گفتههاي پيش از اينِ ما را جستجو كرد؛ اين چهار سنت: «سنت مسيحي»، «سنت هندي (هندوئيسم)»، «آيين بودا» و «سنت اسلامي» هستند كه شايد بتوان گفت تا امروز بيشترين سهم پرستندگان عالم را به خود اختصاص دادهاند. البته اديان خاور دور را نيز نبايد از ديدرس دور داشت كه به لحاظ محتواي بحث، در بعضي موارد به آنها اشاره خواهد شد. آنچه در ميان تمامي اديان ياد شده، يعني چهار دين بزرگي كه مشرق زمين گاهواره اصلي آنها بوده است بايد در همين ابتدا به آن اشاره شود، تنوع و حتي گاه تضاد آموزههاي معنوي آنهاست. هريك از اين آيينها، با وجود آنكه بر محور روحانيت و الوهيت خداوند استوارند، در برخي آموزههاي فلسفي تضاد دارند. از ميان اين آموزهها، «نوع نگاه به جهان» (آغاز و فرجام آن)، «نگاه به انسان»، «نگاه به طبيعت»، «ثواب و عقاب»، «تكليفِ انسان در جهان»، و «خيرو شر» را ميتوان نام برد كه در فلسفه هريك از اين آيينها صورتي متفاوت دارد. اما آن چه در مجموعه ميراث هنري يك آيين مورد بررسي قرار ميگيرد، اگر چه گاه در بعضي آيينها به عنوان «متغير» متفاوت ميكنـد، در سياهه كلي آن، وجهي مشترك است.تجلي مفاهيمي كه از اين پس بر ميشمريم در آثار هنري اين آيينها، به صورت «اصل» وجود دارد و اگرچه شايد در هر آيين، ظاهري متفاوت داشته باشد، بنايي است كه معانيِ رمزها (Symbol''''s) را به اشاره در اختيار متعبدان به اين آيينها قرار ميدهد.
اصول مشترك
الف / اصل پرستش
شايد به قطع بتوان گفت هيچ آييني تاكنون بر خاك شكل نگرفته است، كه اصل «پرستش» را به عنوان اولين اصل خود برنگزيده باشد. در واقع اصل پرستش، مبناي شكل يافتن همه آيينها (الهي و غير الهي) بوده است. آيينهاي غير الهي (بت پرستي، ماده پرستي و...) نيز اگر چه وقتي با قالبها و معيارهاي سنجشي آيينهايي كه خداوند را به عنوان خالق و مُنَظِّم جهان (آسمان و زمين) ميدانند سنجيده ميشوند، بوي شرك يا كفر ميگيرند، اما در نفس خود نوعي «پرستش جاهلانه خداوند» هستند؛يعني تلقي «اثر» به جاي «موثر» به همان يقيني كه گفتيم هيچ آيين بدون پرستشي وجود نداشته و ندارد و در واقع هيچ آييني (مذهبي) نيست كه نسبت ميان «خلق» و «خالق» را به عنوان اولي بر خود فرض نداند، به همان يقين ميتوان گفت هيچ آييني نيست كه در آن «عبادتگاه» يا «معبد» به عنوان «خلوتگاه خالق و مخلوق يا عابد و معبود» وجود نداشته باشد.
مفهوم «حرم» كه تا امروزه استعمال هاي
فراواني از آن صورت گرفته است، در واقع شايد لفظي قابل اطلاق بر همه عبادتگاههاي اديان و مذاهب باشد. پيروان هر آييني بلافاصله بعد از پذيرفتن آن آيين، به مفهوم «عبادت» و «پرستش» پي ميبرند و اين مفهوم در «حرم» يا معبد تجلي پيدا ميكند. به اين قرينه، معابد در واقع اولين مكان هايي هستند كه روح مذهبي هر آيين ـ كه عبارت باشد از حضور رمزي خداوند در زمين ـ در آنها تجلي پيدا ميكند. در ساختن «خانه خداي» نيز هر آييني براساس آموزههاي خاص خود و فلسفه خود عمل ميكند. اما بيشترين تجلي اين آموزهها، در معماري معابد مقدس (حرمها) ظهور مييابد. هنر ساختن معابد، شايد اوليترين هنر ديني باشد؛ دليل اين ترديد نيز تقدم رتبي «سرودهاي روحاني» بر ساخت «معابد» است. «سرودهاي روحاني» كه در هر آييني صورت متفاوت دارند، چون آموزش دهنده مفاهيم اصلي آن آيين هستند، به نوعي تقدم دارند. اما از سوي ديگر، چون رمز ساختن معبد، ايجادِ مكاني براي «خلوت» با خداوند است و در اين خلوت است كه انسان مورد خطاب واقع ميشود و ميشنود و ميگويد، تقدم «معبد» يا «حرم» جلوه مينمايد. به هر روي ساختن معبد يا حرم، در همه آيينها، اصولي مشترك دارد كه برخي از آنها به اين قرار است:
1 ـ الف / اصل داشتن محراب:
محراب در واقع جاي تجلي و حضور رمزي خداوند و ساكن كردن آن وجود نامتناهي در زمين است. در آيين مسيحيت، ساختمان هاي كليسا (در معابد مسيحي قديم اين مسئله بيشتر به چشم ميخورده است). منطقه بازي دارد كه جايگاه حضوري رمزي خداوند در تمثال يا پيكره «مسيح مقدس» يا «باكره مقدس به همواره فرزند او» است. در اين منطقه باز، كه معمولاً نقش محراب مساجد را در سنت اسلامي دارد، زواياي منعطف هندسي با بلنداي قابل توجه وجود دارند كه بر هر يك نيز نقشي رمزگون از «صليب مقدس» (توجه داشته باشيم كه هندسه كلي معابد مسيحي نيز تقريبا در اساس آن، «صليب گون» است) يا پيكره هاي مقدس مذهبي وجود دارد. رو به روي اين منطقه باز، جايگاه نيايش «پدر مقدس» يا «روحاني آيين مسيح» است و «سرود خوانان مذهبي» نيز تقريبا بر آستان همين منطقه ميايستند. در واقع محراب در سنت مسيحي و سايرسنتهاي ديني،خلوتگاه پاك و خالص خداوند است و جايي كه براي خداوند در نظر گرفته ميشود. در سنت بودايي و هندي نيز شكل ديگري از محراب وجود دارد. حرم هندي يا بودايي، در واقع غير از اين كه محل خلوت با خداست، نوعي مركزيّت نيز دارد؛ يعني در آموزههاي هندي و بودايي، معبد مركز جهان معنوي نيز حساب ميشود (اصلي كه در سنت اسلامي در بناي كعبه مقدس تجلي يافته است) و نيايشگران در آن عمارت (كه شكلي ضرورتا محدود به يك مربع كه از تربيع يك دايره ـ كه سمبول جهان است ـ به دست آمده دارد) به نيايش پروردگار ميپردازند و «تأملات» خويش را در آن خلوتگاه انجام ميدهند.حرم در سنت اسلامي در قالب «مسجد» ظهور يافته است. مساجد اسلامي كه به ادعاي برخي، در معماري و امدار شكل اصلي كليساها و معابد قديمي زردتشتيان است، محرابي متفاوت دارد. محراب در سنت اسلامي (و به نحو كم رنگتر در سنت مسيحي) محل تجلي نور خداوند است و حضور رمزي او در قالب كلماتي كه هم خوانده ميشود و هم گاه بر ديوارههاي محراب نگاشته ميشود. افزون بر اين شكل محراب در مساجد اسلامي، در واقع نوعي «در» و «ورودگاه» به عالم ديگر است و جايگاه حضور «امام» يا «پيشوا» و خواندن و گفتن آموزههاي مقدس (در سنت مسيحي، جايگاه خواندن سرود مقدس). براي محراب در سنت اسلامي اصل معماري بنا بسيار مهم است و نشانهاي از آموزههاي مقدس ديني (با اندكي مشابهت در آيين مسيحي). شكل اصلي محراب كه شكل «در» است و «ورودگاه»، عمقي دارد و بلندايي «مقصوره» مانند، كه در رأس آن به يك نقطه تلاقي ميرسد. اين نقطه تلاقي، يعني منتهااليه بالايي محراب، محل ساطع شدن رمزي نور خداوند است. در اطراف آن، در عمق و بيرونه محراب، كلمات مقدس با خطوط خاص نوشته ميشوند. در سنت اسلامي بر خلاف سنت هند و بودايي و مسيحي، تصوير يا پيكرهاي مثالي از خداوند يا متعلقات معنوي او در مسجد وجود ندارد. دليل آن هم اين است كه اسلام قايل به اين اصل است كه هيچ تصوير يا پيكرهاي نميتواند «وحدانيت» و «احديت» را حتي در نازلترين وجه آن بازتاباند و حضور خداوند تنها در كلمات مقدسي كه از خود او به ما رسيده است، ميتواند تجلي يابد. در واقع هنر خوشنويسي و تذهيب درسنت اسلامي و در كار ساخت محراب معابد و حتي خود معابد، قرينه هنر «شمايل نگاري» در سنت مسيحي است.اصل ديگري كه در ساخت محراب در سنت اسلامي (و با اندكي تأمل در ساخت مسجد) مورد توجه قرار گرفته است، مسئله «عمق» در محراب است كه باعث انعكاس صوت ميشود. عدهاي معتقدند اين اصل نيز در سنت مسيحي وجود دارد، اما بعيد به نظر ميرسد «عمق» تا اين اندازه و با اين مفهوم مورد توجه مسيحيان بوده باشد؛ همان طور كه در ساخت محراب مسيحي، مقصوره يا نيمدايره عمقي بالاي محراب نيز كه نشانهاي رمزي از «طاق آسمان» است، مورد توجه و تأمل چنداني نبوده است. انعكاس صوت كه اثرِ وضعي عمق در محراب است و محصول هنر معماري اسلامي، رمزي است از خطاب خداوند به انسان و در واقع خوانده شدن از سوي او و بازگشت صدا و باز خواني آن.رنگها نيز از وجوه فارق و متفاوت ساخت محرابها هستند. در سنتهاي مسيحي و هندي، تركيب رنگها از يكي دورنگ سفيد، خاكستري و رنگهايي از همين طيفها جلوتر نميرود. به ندرت ميتوان محراب هايي را در سنت مسيحي يافت كه رنگهاي الوان در آنها به كار رفته باشد. رنگ سفيد و نوع سنگها و پيكرههاي معمولاً مرمرين تراشيده شده، در واقع حكايت كننده از هاله مقدس و نوراني است كه برگرد محراب گسترده شده و «حرم» را در خويش گرفته است. در سنت اسلامي و هندي اما رنگهاي ديگري نيز در ساخت محراب به كار ميرود. مثلا رنگ آبي كه رمزي است حكايت گر از آسمان... يا زرد (اصفر) كه رنگي است حاكي از تلألؤ نور مقدس يا نور خورشيد.به هر روي محراب در سنت هاي مذهبي ياد شده، جلوهاي است از تجلي رمزگونه خــدا و نشانهاي از آن چه آموزههاي مقدس در معمــاري هر آيين وارد ســاختهاند تا اصل پرستش به عنوان يك اصل پشتوانه براي هنر مذهبي هنرمندان آن آيين در آيد.