مقدمه ای بر اصول هنر دینی (1) نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

مقدمه ای بر اصول هنر دینی (1) - نسخه متنی

محمدرضا تقی دخت

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

مقدمه‏اي بر: اصول هنر ديني(1)

محمّدرضا تقي دخت

درآمد

عليها‏السلام به درستي مشخص نيست كه اوّلين اثر هنري با صورت، موضوع يا درونمايه مذهبي و مقدس چه زماني آفريده شده است و به كدام شخص يا ملت تعلق دارد. همين قدر مي‏توان اشاره كرد كه عمر هنر ديني با عمر هنر يكي است؛ زيرا به يقين مي‏توان حكم كرد كه هنر به دليل خصوصيت ذاتي‏اش، يعني ارتباط با عالم ماورا، همواره وجهي معنوي داشته است و زبان حكايت‏هاي فرا طبيعي بشر بوده است. حتي شايد بتوانيم ادعا كنيم كه روحانيت (= تقدس و توجه به ماورا) چه در قالب يك دين و چه به صورت آزاد و عام آن، سرچشمه زاينده هنر بوده است و تقدمي‏علّي بر هنر دارد؛ طوري كه به سختي مي‏شود پذيرفت قبل از اين كه بشر اوليه توجهي به ماورا طبيعت داشته باشد، بتواند واجد هنري شود كه زبانِ حكايت از عالم ديگري غير از طبيعت است.

امّا همان‏طور كه نمي‏توان سابقه روشني از تاريخ مدنيت و زندگي اجتماعي بشر ارائه داد، نمي‏توان گفت عمر هنري بشر و سابقه اين تاريخ به كجا و چه زماني باز مي‏گردد. آن چه امروز هنرشناسان و تاريخ نگاران آثار هنري از آن به عنوان تاريخچه هنر ياد مي‏كنند، گوشه كوچكي از آثار باقي‏مانده هنري است كه در گذشتِ قرن‏ها به دست ما رسيده يا طرح و گزارشي از آن برجاي

مانده است. نيز همان طور كه اشاره شد نمي‏توان تاريخ هنر را از تاريخ «هنر ديني» و «هنر مقدس» جدا دانست و مثلاً تقدمي زماني يا رتبي براي هنر قايل شد؛ چون توجه به ماورا، در صورت خاص يا عام آن، سرچشمه هنر و الهام هنرمندان است.

هنر از آن جا كه همواره پايي در طبيعت داشته است و دستي در ماوراي آن، چيزي بيش‏تر از آن چه كه به ديد عامه مي‏آيد، بوده است و چندان همخواني تام و تمامي با عينيت و طبيعت نداشته است. نگاهي كوتاه و گذرا به آثار باقي مانده هنري از گذشتگان، به خوبي بر اين مدعا صحّه مي‏گذارد. هيچ اثر هنري نمي‏توان يافت كه روحي يا صورتي غير طبيعي در آن يافت نشود. اَشكال حيواناتي كه بر سنگواره‏هاي قديمي باقي مانده است، اگرچه ظاهري معمولي دارد، معمولاً چيزي اضافه‏تر از صورت طبيعيِ خود دارد؛ مثلاً دستي يا پايي يا چشمي كه بيش‏تر حكايت كننده رمزي است كه هنرمند بنا داشته در اثر خود به آن اشاره كند. نيز مي‏توان پيكره‏هاي تراشيده شده از سنگ يا چوب رانام برد كه معمولاً چنين خصوصياتي در آن‏ها يافت مي‏شود.

امّا تا چه اندازه مي‏توان بين گونه هاي مختلف آثار هنري تمايز قايل شد و آيا طبقه بندي اين آثار، اساسا ممكن است؟ آيا مي‏توان براين ادعا مبرم بود كه هنر چون همواره وجهي روحاني و فرا طبيعي در خود دارد، به‏طور عام مي‏توان هر اثر هنري را «هنر مقدس» خواند؟ آيا اين ادعاي مخالف كه بخش زيادي از هنر، زاييده خيالِ انسان (خيالي كه جنبه زيبايي شناختي طبيعي نفس آدمي را ارضا مي‏كند) است و اصولاً تقدسي در آن وجود ندارد نيز مي‏تواند درست باشد؟ و در نهايت اين كه حد و مرز مفاهيم «هنر مقدس» و «هنر ديني» كجاست؟ چگونه مي‏توان از اين مفاهيم به درستي ياد كرد و چه اصول كلي را مي‏توان براي آن ها بر شمرد؟

نوشته حاضر تلاش مي‏كند تا حدامكان به اين پرسش‏ها پاسخ دهد.

«هنر ديني» يا «هنر مقدّس»؟!

از مجموع آن چه تاريخ نگاران هنر و منتقدان آثار هنري، بر آن نام «هنر مقدس» (Sacred Art) و «هنر دين» (Religious Art) نهاده‏اند، تنها گروه كمي را به درستي مي‏توان با اين مفهوم ها منطبق دانست؛ چرا كه اين لفظ‏ها، در ميان منتقدان و تاريخ نگاران، معمولاً بدون

توجه به عناصر دخيل در افاده معنايي استفاده مي‏شود. احتمالاً تعبير «هنر مقدس» و يا «هنر اسلامي»، «هنر مسيحي» و... كه وجوه تخصيص يافته «هنر ديني» هستند، در ذات خود سازوارتر و موجّه‏تر از تعابير ديگري از اين دست هستند. زيرا مثلاً به سختي مي‏توان از دانشِ (Science) مقدس يا «علمِ ديني» سخن به ميان آورد؛ چه، ذاتِ «دانش» (Science) يا تعابير و موضوعات مشابه، به دليل اين كه معمولاً با نسخه‏هاي «عيني» (objective) و تجربي (EmPirical) بررسي، ارزيابي و معرفي مي‏شود، همبستگي كم‏تري با موضوع تقدس، روحانيت و ماوراي طبيعت دارد؛ گو اين كه نمي‏توان فرض وجود دانش مقدس يا علم ديني را نيز به طور كلي مردود دانست.

تفكيك «هنر مقدس» از «هنر ديني» نيز با اين ملاحظه صورت پذيرفته است كه هنرِ داراي درونمايه و صورت (Form) روحاني، ممكن است صرفا نه از يك دينِ معرفي و تثبيت شده مثل اسلام و مسيحيت، كه، از آموزه‏هاي روحاني و عقايدي كه در قالب‏هاي متعارف يك دين نيز نمي‏گنجد، اما درذات‏خودمقدس‏است،مُلْهَمْ‏باشد.

در اين نگرش، دين در معناي عام (واجد بودن باطن مقدس و روحاني) به كار مي‏رود، نه در معناي شرايعِ متعارف. هنري را كه منشأ الهام آن، آموزه‏هاي مقدس و روحانيِ عام باشد، بايد «هنر مقدس» خواند و آن جا كه لفظ «هنر دين» به كار مي‏رود، چون منشأ الهام هنري، آموزه‏هاي يك دين يا شريعت خاص است، بايد پسوند «ديني» را در وجه اختصاصي آن، مثل «هنر اسلامي»، «هنر مسيحي»، «هنر بودايي» و... به كار برد. در تقسيم بندي جزئي‏تر نيز مي‏توان مثلاً از: «خوشنويسي اسلامي»، «معماري مسيحي»، «پيكرتراشيِ بودايي» (هندي) و... نام برد كه گونه‏هاي مختلف هنري هستند.

به بيان ديگر مي‏توان گفت بين «هنر مقدس» و «هنر ديني» نسبت عام و خاص مطلق برقرار است. زيرا بر هنرِ مقدسِ ملهم از عقايد و باورهاي عمومي (مثل تصويرها و پيكره‏هايي كه از اقوام بدوي بر جاي مانده است) نمي‏توان عنوان «هنر ديني» اطلاق كرد؛ چون دين در هيچ‏يك از معاني خاص و عام‏اش با اين عقايد روحانيِ تعريف و طبقه‏بندي نشده وفق پيدا نمي‏كند. اما از ديگر سو، هنر ديني هرچه كه باشد و به هر آيين يا شريعتي

وابستگي پيدا كند، از جوهره تقدس و روحانيت برخوردار است و مي‏تواند در دايره «هنر مقدس» قرار گيرد. به اين ترتيب، مثلاً معماري اسلامي ضمن آنكه «هنر ديني» يا «هنر اسلامي» است، «هنر مقدس» نيز هست؛ اما مثلاً نقش‏هاي مقدس سنگواره‏ها يا پيكره‏هاي بر جاي مانده از اقوام اوليه، كه درونمايه و صورت روحاني دارد را نمي‏توان «هنر ديني» خواند؛ بلكه چون واجد جوهر معنويِ (= روحاني، مابعدالطبيعي) عمومي هستند، و با شريعت يا آيين خاصي ارتباط ندارد، تحت عنوان «هنر مقدس» قرار مي‏گيرند. در واقع اساس اين تفريق و دسته بندي، اشاره يا تصريح به آموزه‏هاي روحاني عمومي يا آموزه‏هاي خاص يك آيين يا شريعت در هنر است.

هنر ديني؛ صورت يا معنا؟!

اين اشاره يا تصريح نيز خود عرصه مناقشه خيزي دارد. گاه اشاره يا تصريح به آموزه‏هاي روحاني (= معنوي، ما بعدالطبيعي) تنها در باطن هنر (اثر هنري) تجلي پيدا مي‏كند و گاه در صورت (Form) و باطن به صورت توأمان. از آن چه در باطن اثر هنري تجلي پيدا مي‏كند، يعني درونمايه يك اثر هنري را با همه معاني و اشاره‏ها و رمزها پر مي‏كند و تشكيل مي‏دهد، بيش‏تر به عنوان «روح معنوي» يا «روح مذهبي» يا «روح مقدس» اثر ياد مي‏كنند. روح يك اثر هنري، البته آن گونه كه قبلاً اشاره كرديم، اساسا از بُعد فراطبيعي انسان سرچشمه مي‏گيرد و به يك معنا مي‏توان روح همه هنرها را روحي معنوي دانست. اما در اين جا چون بحث تفريق «هنر مقدس» از غير آن و بازشناسي مؤلفه‏هاي اين‏گونه هنر است، بايد بين اين قاعده كلي و قواعد خاص‏تر تمايز قايل شد.

شايد بيش‏تر هنرنگاران همين كه اثري هنري، داراي موضوع يا روحي معنوي است آن را «هنر مقدس» مي‏دانند. اين مسئله كه به تكرار در تاريخ نگاران هنر اتفاق افتاده است، شايد بيش‏تر زاييده اين ديدگاه معرفت شناختي باشد كه روح را وجه برتر مي‏داند. اگر چه ممكن است اين نظر كه روح، در هر چه باشد، چه روح انساني، چه روح حيواني و گونه‏هاي ديگر آن و چه روح به معناي «معنا» و «باطن»، همواره بر جسم و شاكله و صورت (Form) برتري دارد و وجه متعالي محسوب مي‏شود، اما نبايد از نظر دور داشت كه عناصر مقوّم يك اثر هنري، «روح» و «صورت» به صورت توأمان هستند. اين توأم بودن «صورت» و

«باطن» در «هنر مقدس» و «هنر ديني» حضور و ضرورتي مضاعف پيدا مي‏كند؛ چرا كه معمولاً «هنر مقدس» از رمزها و سمبول‏ها براي بازخواني و بازگويي معاني استفاده مي‏كند و چنانچه اين صورت در آن ضعيف پرداخته شود يا اصولاً هنرمند وجهي براي آن قايل نشود، هنر او از دايره «هنر مقدس» به معناي بازگفته خارج خواهد شد. در واقع بايد گفت آميختگي و همياري صورت و معنا در هنر مقدس به نحو چشم‏گيري بيش‏تر از هنرهاي ديگر است. از سوي ديگر پردازش آموزه‏هاي ديني يا مقدس (خاص و عام) در يك اثر هنري نيز درجات مختلفي دارد. مي‏توان آثار هنري مقدسي را نام برد كه محمل مقدار كمي از معاني مقدس هستند (نقش‏ها يا دست افزارهاي مقدس به جاي مانده از اقوام اوليه، كه تلقي شناختي آن‏ها از جهان و ماوراي آن اندك بوده است و به همين دليل اثر هنري مقدسي نيز كه آفريده‏اند، در حد ميزان شناخت آنها از جهان، يا ميزان توان آن‏ها در الهام‏گيري از آموزه‏هاي اندكي كه از طبيعت و تأمل در آن دريافته‏اند بوده است) و مي‏توان آثار هنري مقدسي را نيز نام برد كه رئوس آموزه هاي اصلي يك آيين شكل يافته رسمي را در خود دارد (مثل تنديس «شيواي رقصان»، كه مراحل سه‏گانه جهان را در ديدگاه فلسفي بودايي نشان مي‏دهد. شيوا ـ خداي رقص ـ در اين پيكره طوري تصوير شده است كه بيانگر سه مضمون «آفرينش و نگاهباني آن، و ويراني جهان» است.

صورت (Form) در يك اثر هنري مقدس بيش‏تر مشير به معناهايي است كه هر يك از آنها بخشي از آموزه‏هاي يك آيين را در بر مي‏گيرد و درست به همين دليل، صرف داشتن موضوع مقدس يا مذهبي و يا روح معنوي، براي يك اثر كافي نيست تا اثر هنري مقدس ناميده شود. حتي در نقش‏هاي بر جاي مانده از هنرمندان نخستين كه تا روزگار ما دوام آورده است نيز اين اصل به خوبي نمايان است. آن گونه كه پيش‏تر گفته شد معمولاً اين صورت هاي آفريده شده، چيزي بيش‏تر يا متفاوت از صورت هاي قرينه طبيعي خود دارند كه مشير به معنايي ماوراي طبيعي است. در واقع «هنر مقدس» يا «هنر ديني» كه وجه تخصيص يافته و طبقه بندي شده آن است، ضمن واجد بودن موضوع و باطن مذهبي و مقدس (معنا)، بايد صورتي متفاوت از صورت همسان

طبيعي خود داشته باشد؛ صورتي كه اشاره رمزي به «دور» (دورتر از طبيعت) داشته باشد.

آن بخش از هنر را كه در اين نوشته «هنر مقدس» دانستيم، به دليل پراكندگي و تنوع فراوان در باطن و صورت، معمولاً به صورت پراكنده مورد اشاره قرار گرفته است. «هنر ديني» اما، به لحاظ نسبت مستقيمي كه با روح معنوي انسان دارد و رابطه با اديان خاص (اسلام، مسيحيت، آيين بودا، هندوئيسم تائو و...) همواره مورد توجه بيش‏تري بوده است.

در واقع «هنر ديني»، در همه اديان، وجوه (اصول) مشتركي دارد و وجوه مفارقي، كه حد و مرز آموزه هاي مذهبي و فلسفي آن اديان است. در ادامه، اين وجوه را برمي‏شماريم.

اصول مشترك و وجوه مفارق هنرهاي ديني

سخن گفتي از همه ادياني كه بشر از روزگاران اوليه تا امروز به آنها گراييده و در پرتو حضور روح آن‏ها زيست معنوي داشته است، آسان نيست. معناي كلي و عمومي تعبّد (Devotion) و پرستش (Vorship) كه جوهر مقوم دين و دين پذيري است، در همه روزگاران پيش از اين بوده است و خواهد بود. اما آن چه از زمانه تاريخمند شدن حيات بشري در بُعد اجتماعي و مذهبي بر جاي مانده است، تا امروزِ ما، چندين دين و شريعت است كه به نسبتي كه ما در آن هستيم (حوزه هنر ديني) باز بايد از اين تعداد نيز، تعدادي را حذف نمود؛ چراكه آن گونه كه گفته شد هر شريعت يا آييني به صرف داشتن آموزه‏هاي ديني، آثار هنري نداشته است تا آن آموزه‏ها را در آنها منعكس كند و اگر بر اين سخن، ظن بي گماني و بي اطلاعي را بيافزايم، بايد گفت اگر سيستم و نظام هنر ديني خاصي هم داشته است، به روزگار ما نرسيده و ما از آن بي اطلاعيم؛ اين سخن شايد به قضاوت عادلانه نزديك‏تر باشد.

از ميان همه اديان بزرگ و كوچكي كه تاكنون در تاريخ، نقل‏شان رفته است، در چهار سنت بزرگ ديني مي‏توان گفته‏هاي پيش از اينِ ما را جستجو كرد؛ اين چهار سنت: «سنت مسيحي»، «سنت هندي (هندوئيسم)»، «آيين بودا» و «سنت اسلامي» هستند كه شايد بتوان گفت تا امروز بيش‏ترين سهم پرستندگان عالم را به خود اختصاص داده‏اند. البته اديان خاور دور را نيز نبايد از ديدرس دور داشت كه به لحاظ محتواي بحث، در بعضي موارد به آنها اشاره خواهد شد. آن

چه در ميان تمامي اديان ياد شده، يعني چهار دين بزرگي كه مشرق زمين گاهواره اصلي آنها بوده است بايد در همين ابتدا به آن اشاره شود، تنوع و حتي گاه تضاد آموزه‏هاي معنوي آنهاست. هريك از اين آيين‏ها، با وجود آنكه بر محور روحانيت و الوهيت خداوند استوارند، در برخي آموزه‏هاي فلسفي تضاد دارند. از ميان اين آموزه‏ها، «نوع نگاه به جهان» (آغاز و فرجام آن)، «نگاه به انسان»، «نگاه به طبيعت»، «ثواب و عقاب»، «تكليفِ انسان در جهان»، و «خيرو شر» را مي‏توان نام برد كه در فلسفه هريك از اين آيين‏ها صورتي متفاوت دارد. اما آن چه در مجموعه ميراث هنري يك آيين مورد بررسي قرار مي‏گيرد، اگر چه گاه در بعضي آيين‏ها به عنوان «متغير» متفاوت مي‏كنـد، در سياهه كلي آن، وجهي مشترك است.

تجلي مفاهيمي كه از اين پس بر مي‏شمريم در آثار هنري اين آيين‏ها، به صورت «اصل» وجود دارد و اگرچه شايد در هر آيين، ظاهري متفاوت داشته باشد، بنايي است كه معانيِ رمزها (Symbol''''s) را به اشاره در اختيار متعبدان به اين آيين‏ها قرار مي‏دهد.

اصول مشترك

الف / اصل پرستش

شايد به قطع بتوان گفت هيچ آييني تاكنون بر خاك شكل نگرفته است، كه اصل «پرستش» را به عنوان اولين اصل خود برنگزيده باشد. در واقع اصل پرستش، مبناي شكل يافتن همه آيين‏ها (الهي و غير الهي) بوده است. آيين‏هاي غير الهي (بت پرستي، ماده پرستي و...) نيز اگر چه وقتي با قالب‏ها و معيارهاي سنجشي آيين‏هايي كه خداوند را به عنوان خالق و مُنَظِّم جهان (آسمان و زمين) مي‏دانند سنجيده مي‏شوند، بوي شرك يا كفر مي‏گيرند، اما در نفس خود نوعي «پرستش جاهلانه خداوند» هستند؛يعني تلقي «اثر» به جاي «موثر» به همان يقيني كه گفتيم هيچ آيين بدون پرستشي وجود نداشته و ندارد و در واقع هيچ آييني (مذهبي) نيست كه نسبت ميان «خلق» و «خالق» را به عنوان اولي بر خود فرض نداند، به همان يقين مي‏توان گفت هيچ آييني نيست كه در آن «عبادتگاه» يا «معبد» به عنوان «خلوتگاه خالق و مخلوق يا عابد و معبود» وجود نداشته باشد.

مفهوم «حرم» كه تا امروزه استعمال هاي

فراواني از آن صورت گرفته است، در واقع شايد لفظي قابل اطلاق بر همه عبادتگاه‏هاي اديان و مذاهب باشد. پيروان هر آييني بلافاصله بعد از پذيرفتن آن آيين، به مفهوم «عبادت» و «پرستش» پي مي‏برند و اين مفهوم در «حرم» يا معبد تجلي پيدا مي‏كند. به اين قرينه، معابد در واقع اولين مكان هايي هستند كه روح مذهبي هر آيين ـ كه عبارت باشد از حضور رمزي خداوند در زمين ـ در آنها تجلي پيدا مي‏كند. در ساختن «خانه خداي» نيز هر آييني براساس آموزه‏هاي خاص خود و فلسفه خود عمل مي‏كند. اما بيش‏ترين تجلي اين آموزه‏ها، در معماري معابد مقدس (حرم‏ها) ظهور مي‏يابد. هنر ساختن معابد، شايد اولي‏ترين هنر ديني باشد؛ دليل اين ترديد نيز تقدم رتبي «سرودهاي روحاني» بر ساخت «معابد» است. «سرودهاي روحاني» كه در هر آييني صورت متفاوت دارند، چون آموزش دهنده مفاهيم اصلي آن آيين هستند، به نوعي تقدم دارند. اما از سوي ديگر، چون رمز ساختن معبد، ايجادِ مكاني براي «خلوت» با خداوند است و در اين خلوت است كه انسان مورد خطاب واقع مي‏شود و مي‏شنود و مي‏گويد، تقدم «معبد» يا «حرم» جلوه مي‏نمايد. به هر روي ساختن معبد يا حرم، در همه آيين‏ها، اصولي مشترك دارد كه برخي از آنها به اين قرار است:

1 ـ الف / اصل داشتن محراب:

محراب در واقع جاي تجلي و حضور رمزي خداوند و ساكن كردن آن وجود نامتناهي در زمين است. در آيين مسيحيت، ساختمان هاي كليسا (در معابد مسيحي قديم اين مسئله بيش‏تر به چشم مي‏خورده است). منطقه بازي دارد كه جايگاه حضوري رمزي خداوند در تمثال يا پيكره «مسيح مقدس» يا «باكره مقدس به همواره فرزند او» است. در اين منطقه باز، كه معمولاً نقش محراب مساجد را در سنت اسلامي دارد، زواياي منعطف هندسي با بلنداي قابل توجه وجود دارند كه بر هر يك نيز نقشي رمزگون از «صليب مقدس» (توجه داشته باشيم كه هندسه كلي معابد مسيحي نيز تقريبا در اساس آن، «صليب گون» است) يا پيكره هاي مقدس مذهبي وجود دارد. رو به روي اين منطقه باز، جايگاه نيايش «پدر مقدس» يا «روحاني آيين مسيح» است و «سرود خوانان مذهبي» نيز تقريبا بر آستان همين منطقه مي‏ايستند. در واقع محراب در سنت مسيحي و سايرسنت‏هاي ديني،

خلوتگاه پاك و خالص خداوند است و جايي كه براي خداوند در نظر گرفته مي‏شود. در سنت بودايي و هندي نيز شكل ديگري از محراب وجود دارد. حرم هندي يا بودايي، در واقع غير از اين كه محل خلوت با خداست، نوعي مركزيّت نيز دارد؛ يعني در آموزه‏هاي هندي و بودايي، معبد مركز جهان معنوي نيز حساب مي‏شود (اصلي كه در سنت اسلامي در بناي كعبه مقدس تجلي يافته است) و نيايشگران در آن عمارت (كه شكلي ضرورتا محدود به يك مربع كه از تربيع يك دايره ـ كه سمبول جهان است ـ به دست آمده دارد) به نيايش پروردگار مي‏پردازند و «تأملات» خويش را در آن خلوتگاه انجام مي‏دهند.

حرم در سنت اسلامي در قالب «مسجد» ظهور يافته است. مساجد اسلامي كه به ادعاي برخي، در معماري و امدار شكل اصلي كليساها و معابد قديمي زردتشتيان است، محرابي متفاوت دارد. محراب در سنت اسلامي (و به نحو كم رنگ‏تر در سنت مسيحي) محل تجلي نور خداوند است و حضور رمزي او در قالب كلماتي كه هم خوانده مي‏شود و هم گاه بر ديواره‏هاي محراب نگاشته مي‏شود. افزون بر اين شكل محراب در مساجد اسلامي، در واقع نوعي «در» و «ورودگاه» به عالم ديگر است و جايگاه حضور «امام» يا «پيشوا» و خواندن و گفتن آموزه‏هاي مقدس (در سنت مسيحي، جايگاه خواندن سرود مقدس). براي محراب در سنت اسلامي اصل معماري بنا بسيار مهم است و نشانه‏اي از آموزه‏هاي مقدس ديني (با اندكي مشابهت در آيين مسيحي). شكل اصلي محراب كه شكل «در» است و «ورودگاه»، عمقي دارد و بلندايي «مقصوره» مانند، كه در رأس آن به يك نقطه تلاقي مي‏رسد. اين نقطه تلاقي، يعني منتهااليه بالايي محراب، محل ساطع شدن رمزي نور خداوند است. در اطراف آن، در عمق و بيرونه محراب، كلمات مقدس با خطوط خاص نوشته مي‏شوند. در سنت اسلامي بر خلاف سنت هند و بودايي و مسيحي، تصوير يا پيكره‏اي مثالي از خداوند يا متعلقات معنوي او در مسجد وجود ندارد. دليل آن هم اين است كه اسلام قايل به اين اصل است كه هيچ تصوير يا پيكره‏اي نمي‏تواند «وحدانيت» و «احديت» را حتي در نازلترين وجه آن بازتاباند و حضور خداوند تنها در كلمات مقدسي كه از خود او به ما رسيده است، مي‏تواند تجلي يابد. در واقع هنر خوشنويسي و تذهيب در

سنت اسلامي و در كار ساخت محراب معابد و حتي خود معابد، قرينه هنر «شمايل نگاري» در سنت مسيحي است.

اصل ديگري كه در ساخت محراب در سنت اسلامي (و با اندكي تأمل در ساخت مسجد) مورد توجه قرار گرفته است، مسئله «عمق» در محراب است كه باعث انعكاس صوت مي‏شود. عده‏اي معتقدند اين اصل نيز در سنت مسيحي وجود دارد، اما بعيد به نظر مي‏رسد «عمق» تا اين اندازه و با اين مفهوم مورد توجه مسيحيان بوده باشد؛ همان طور كه در ساخت محراب مسيحي، مقصوره يا نيمدايره عمقي بالاي محراب نيز كه نشانه‏اي رمزي از «طاق آسمان» است، مورد توجه و تأمل چنداني نبوده است. انعكاس صوت كه اثرِ وضعي عمق در محراب است و محصول هنر معماري اسلامي، رمزي است از خطاب خداوند به انسان و در واقع خوانده شدن از سوي او و بازگشت صدا و باز خواني آن.

رنگ‏ها نيز از وجوه فارق و متفاوت ساخت محراب‏ها هستند. در سنت‏هاي مسيحي و هندي، تركيب رنگ‏ها از يكي دورنگ سفيد، خاكستري و رنگ‏هايي از همين طيف‏ها جلوتر نمي‏رود. به ندرت مي‏توان محراب هايي را در سنت مسيحي يافت كه رنگ‏هاي الوان در آن‏ها به كار رفته باشد. رنگ سفيد و نوع سنگ‏ها و پيكره‏هاي معمولاً مرمرين تراشيده شده، در واقع حكايت كننده از هاله مقدس و نوراني است كه برگرد محراب گسترده شده و «حرم» را در خويش گرفته است. در سنت اسلامي و هندي اما رنگ‏هاي ديگري نيز در ساخت محراب به كار مي‏رود. مثلا رنگ آبي كه رمزي است حكايت گر از آسمان... يا زرد (اصفر) كه رنگي است حاكي از تلألؤ نور مقدس يا نور خورشيد.

به هر روي محراب در سنت هاي مذهبي ياد شده، جلوه‏اي است از تجلي رمزگونه خــدا و نشانه‏اي از آن چه آموزه‏هاي مقدس در معمــاري هر آيين وارد ســاخته‏اند تا اصل پرستش به عنوان يك اصل پشتوانه براي هنر مذهبي هنرمندان آن آيين در آيد.

/ 1