نگاهی کوتاه به اندیشه و وضعیت پست مدرن (1) نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

نگاهی کوتاه به اندیشه و وضعیت پست مدرن (1) - نسخه متنی

شهریار زرشناس

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

نگاهي کوتاه به انديشه و وضعيت پست مدرن(1)

ج‌ ـ 1) مارتين‌ هيدگر: منتقد راديكال‌ تمدن‌ مدرن‌

مارتين‌ هيدگر، متفكر آلماني‌ متولد سال‌ 1889 و متوفي‌ به‌ سال‌ 1976 م‌. است‌. هيدگر به‌گونه‌اي‌ مبنايي‌ و بنيادين‌، اساسِ تفكر مابعدالطبيعي‌ غرب‌ را مورد پرسش‌ نقادانه‌ قرار داد. اگرچه‌ تقريباً همه‌ گرايشهاي‌ فكري‌ و رويكردها و متفكران‌ پسامدرنيستي‌ كه‌ پس‌ از او ظهور كردند، مستقيم‌ و يا غيرمستقيم‌ و از جهات‌ مختلف‌، تحت‌ تأثير هيدگر قرار داشته‌ و دارند، اما پُست‌مدرن‌ ناميدن‌ هيدگر، يك‌ نامگذاري‌ كاملاً مسامحه‌آميز و غيردقيق‌ است‌. زيرا برخي‌ وجوهِ انديشه‌ هيدگر در خصوص‌ باور داشتن‌ به‌ «حقيقت‌» و «وجود» و «انكشاف‌ و استتار تاريخي‌ وجود» و برخي‌ رگه‌هاي‌ معنوي‌ در آراي‌ او، حساب‌ وي‌ را از نيست‌انگاري‌ نسبي‌انگار پسامدرنيست‌ها جدا مي‌كند.

هرچند واقعيت‌ اين‌ است‌ كه‌ گرايشهاي‌ مختلف‌ پسامدرن‌، به‌ صور مختلف‌، از نگرش‌ نقادانه‌ هيدگر به‌ اساس‌ تفكر مدرن‌ و ميراث‌ فلسفه‌ غربي‌، بهره‌ بسيار برده‌اند. البته‌ هيدگر با گرايشهاي‌ فكري‌اي‌ مثل‌ آراي‌ ليوتار، دلوز، دريدا، فوكو ـ كه‌ آنها را مي‌توان‌ مصاديق‌ دقيق‌ انديشه‌ پسامدرن‌ دانست‌ ـ از اين‌ زاويه‌ كه‌ رويكرد همة‌ آنها نسبت‌ به‌ مدرنيته‌ و اساس‌ تفكر غربي‌، اساساً سلبي‌ و فاقد وجه‌ ايجابي‌ است‌، مشترك‌ و همراه‌ مي‌باشد. هيدگر نيز، از جهاتي‌، در تأسيس‌ مبنايي‌ براي‌ اخلاق‌ و نظام‌ زندگي‌ سياسي‌، گرفتار سردرگمي‌ و سرگشتگي‌ بود.

زيرا به‌ جاي‌ غرب‌ و متافيزيك‌ غربي‌ و بشرانگاري‌اي‌ كه‌ نفي‌ مي‌كرد، تفكر ديني‌ و معنويِ ايجابيِ مشخصي‌ را قرار نمي‌داد، و اساساً آن‌ را نيافته‌ بود. اما هيدگر، به‌عنوان‌ يك‌ متفكر عميق‌ منتقد غرب‌ مدرن‌ و اساس‌ تفكر متافيزيكي‌ آن‌، از نظر زماني‌، و ذاتاً، مقدم‌ بر طيف‌ رنگين‌ و متكثر پست‌مدرنيست‌ها (از ريچارد رورتي‌ و ماكس‌ هوركهايمر گرفته‌ تا ژاك‌ دريدا و هانس‌ گادامر) مي‌باشد؛ و ديگران‌ هريك‌ به‌ طريقي‌ از او ملهم‌ و متأثر گرديده‌اند، و رويكرد انتقادي‌ اين‌ متفكر نيز صورتي‌ بنيادين‌ و راديكال‌ در نقادي‌ اساس‌ ساختار تفكر و تمدن‌ غربي‌ دارد. در عين‌ حال‌ بايد گفت‌: هيدگر به‌ دليل‌ عدم‌ اتصال‌ كامل‌ و اصيل‌ به‌ تفكر قدسي‌ ديني‌ و رويكرد ايماني‌ خدامدارانه‌، در نهايت‌ محبوس‌ و اسير مرزهاي‌ تفكر غربي‌ و اقتضائات‌ آن‌ باقي‌ ماند. هرچند بيش‌ از هر متفكر ديگر معاصر غربي‌، امكان‌ دور شدن‌ از سيطرة‌ متافيزيك‌ نيست‌انگار، و پرسش‌ از آن‌ را يافت‌، اما به‌ هر حال‌، او همچنان‌ فاقد وجه‌ ايجابي‌ و ديني‌ روشن‌ و مستحكمي‌ بود. حال‌ آنكه‌، عبور از ساحت‌ نهيليسم‌ متافيزيك‌ غربي‌ و صورتِ نفسانيت‌مدار اومانيستي‌ آن‌، جز با توسل‌ به‌ انوار هدايت‌ تفكر ولايي‌ و بهره‌مندي‌ از بارقه‌هاي‌ تعاليم‌ قدسي‌ وحياني‌، كه‌ در هيئت‌ تعاليم‌ قرآن‌ و اهل‌ بيت‌(ع‌) تجلي‌ يافته‌ است‌، ممكن‌ نمي‌گردد.

به‌ هرحال‌، و هرچند مي‌دانيم‌ به‌ كار بردن‌ تعبير پست‌مدرن‌ براي‌ تفكر هيدگر، امر غيردقيق‌ و مسامحه‌آميزي‌ است‌، جهت‌ آسان‌ كردن‌ طبقه‌بندي‌ اصلي‌ترين‌ رويكردهاي‌ انتقادي‌ در انديشه‌ معاصر غربي‌ و نيز به‌ دليل‌ تأثيرپذيري‌ چشمگير و واضحي‌ كه‌ همه‌ پسامدرنيست‌هاي‌ پس‌ از هيدگر از او داشته‌اند، آراي‌ او را در چارچوب‌ رويكردي‌ پست‌مدرن‌، دسته‌بندي‌ نموديم‌.

در اين‌ مقال‌، فرصت‌ پرداختن‌ حتي‌ مختصر، به‌ آراي‌ مارتين‌ هيدگر وجود ندارد. از اين‌ رو، به‌گونه‌اي‌ فهرست‌وار، اصلي‌ترين‌ رئوس‌ مباحث‌ و رويكردهاي‌ مورد نظر او را، فقط‌ نام‌ مي‌بريم‌: (7)

* اعتقاد به‌ اينكه‌ متافيزيك‌ غربي‌ بر پاية‌ اشتباه‌ و خطاي‌ موجودانگاري‌ و غفلت‌ از وجود بنا گرديده‌ است‌.

* اعتقاد به‌ اينكه‌ تاريخ‌ متافيزيك‌ در غرب‌ و كل‌ تاريخ‌ غرب‌، بويژه‌ در عصر مدرن‌، تاريخ‌ بسطِ نيست‌انگاري‌ است‌.

* طرح‌ نقادانه‌ رويكرد اومانيستي‌ بشر.

* اعتقاد به‌ تماميت‌ يافتن‌ تاريخ‌ غرب‌ و فرا رسيدن‌ زوال‌ مدرنيته‌.

* هيدگر در جستجوي‌ شاعر ـ متفكراني‌ بود كه‌ فراتر از سوبژكتيويته‌ بينديشند و تفكر ديگري‌ را تأسيس‌ نمايند. هيدگر خود را ره‌آموز آن‌ تفكر ديگر كه‌ در آينده‌ ظهور خواهد كرد مي‌دانست‌.

* هيدگر اساساً به‌ پرسش‌ نقادانه‌ مي‌پرداخت‌، و از وجه‌ ايجابي‌ امور، چيزي‌ نمي‌گفت‌. از فحواي‌ سخن‌ او در مصاحبه‌ با اشييگل‌ اين‌گونه‌ برمي‌آيد كه‌ به‌ وجود خدايي‌ نجات‌دهنده‌ اعتقاد داشت‌، و تنها راه‌ رهايي‌ از وضع‌ موجود را توسل‌ به‌ او مي‌دانست‌.

* هيدگر به‌ هيچ‌يك‌ از ايدئولوژيهاي‌ مدرن‌ باور نداشت‌، و معتقد بود كه‌ بشر در عصر مدرن‌ و تحت‌ سيطره‌ سوبژكتيويسم‌، «بي‌خانمان‌» گرديده‌ است‌.

* هيدگر شناخت‌ آدمي‌، يا به‌ تعبيري‌ «دازاين‌» را، نزديك‌ شدن‌ به‌ وجود مي‌دانست‌.

* هيدگر منتقد روحِ استيلاجو و ويرانگر تكنولوژي‌ مدرن‌، و جوهر تكنيكي‌ علوم‌ جديد بود.

آن‌گونه‌ كه‌ از قراين‌ و شواهد و آثار و سير در زندگي‌ هيدگر به‌ دست‌ مي‌يابد، او هرچند عميقاً كوشيده‌ بود تا حجابِ غفلتِ نفسانيت‌ مدرن‌ را خرق‌ نمايد، اما گويا در شناخت‌ و دركِ ذخاير عظيم‌ معارف‌ قدسي‌ و ديني‌ اسلامي‌ توفيق‌ نداشته‌ بود. او متفكري‌ منتقد و ژرف‌انديش‌، و نسبت‌ به‌ وضع‌ موجود معترض‌ بود؛ كه‌ گويا در نيافت‌ يگانه‌ راهِ عبور نظري‌ و عملي‌ از ساحتِ نيست‌انگاري‌ متافيزيكي‌ و اومانيستي‌، ايمان‌ عميق‌ ديني‌ و پيروي‌ از مسير حيات‌ طيبه‌ است‌.

ج‌ ـ 2) مكتب‌ فرانكفورت‌؛ آميزش‌ مؤلفه‌هاي‌ پسامدرنيستي‌ با ماركسيسم‌

گرايشي‌ كه‌ در انديشه‌ فلسفي‌ و جامعه‌شناختي‌ معاصر غربي‌ به‌ نام‌ «حلقه‌ انتقادي‌» يا «مكتب‌ فرانكفورت‌» معروف‌ گرديده‌ است‌، ريشه‌ در فعاليتهاي‌ مطالعاتي‌ يك‌ مؤسسه‌ علوم‌ اجتماعي‌ وابسته‌ به‌ دانشگاه‌ فرانكفورت‌ دارد كه‌ تأسيس‌ آن‌ به‌ سال‌ 1923 برمي‌گردد، اما نقطه‌ اوج‌ فعاليت‌ و شكوفايي‌ آن‌ سالهاي‌ دهه‌ 1930 به‌ بعد، و بويژه‌ دهه‌هاي‌ 50 تا 80 قرن‌ بيستم‌ در آلمان‌ و آمريكا بوده‌ است‌. اعضاي‌ «مكتب‌ فرانكفورت‌» را گروهي‌ از نويسندگان‌ و پژوهشگران‌ علوم‌ اجتماعي‌ تشكيل‌ مي‌دادند كه‌ علي‌رغم‌ تنوع‌ ديدگاهها و برخي‌ اختلافات‌، در چند محور اصلي‌ با هم‌ اشتراك‌ نظر و يا همسويي‌ تقريبي‌ داشتند. نام‌آورترين‌ چهره‌هاي‌ مكتب‌ فرانكفورت‌، «ماكس‌ هوركهايمر» (م‌. 1973)، «تئودور آدورنو»(8) (م‌. 1969)، «والتر بنيامين‌» (م‌. 1941) و «هربرت‌ ماركوزه‌» (م‌. 1979) مي‌باشند.

آراي‌ مشترك‌ مكتب‌ فرانكفورتيها عمدتاً حول‌ نحوي‌ تفسير همگي‌ از ماركسيسم‌ و ارائه‌ انتقاداتي‌ پُست‌مدرنيستي‌ نسبت‌ به‌ تكنولوژي‌ و نظام‌ تكنوكراسي‌، ساختار وهم‌آلود علوم‌ مدرن‌، سيطرة‌ تحميق‌آور رسانه‌ها در جوامع‌ غربي‌ و ماهيت‌ توتاليتاريستي‌ رژيمهاي‌ ليبرال‌ ـ سرمايه‌داري‌ و سوسياليسمهاي‌ بوروكراتيك‌ قرار گرفته‌ است‌.

نويسندگان‌ مكتب‌ فرانكفورت‌ ماترياليست‌ بوده‌، اكثراً تمايلات‌ گوناگون‌ ماركسيستي‌ داشتند؛ كه‌ آن‌ را به‌گونه‌اي‌ «نئوماركسيستي‌» و آميخته‌ با برخي‌ آراي‌ فرويدي‌ بيان‌ مي‌كردند. هوركهايمر، ماركوزه‌ و برخي‌ ديگر از فرانكفورتيها، در دوره‌اي‌ از زندگي‌ خود شاگرد هيدگر بوده‌اند؛ و بعدها به‌ انتقاد از او پرداخته‌اند. تقريباً همة‌ اعضاي‌ مكتب‌ فرانكفورت‌، نويسندگاني‌ يهودي‌ بودند، و همة‌ آنها باورهاي‌ سكولاريستي‌ و ماترياليستي‌ داشتند.

اگرچه‌ نويسندگان‌ مكتب‌ فرانكفورت‌ در بسياري‌ موارد انتقادات‌ بسيار جالب‌ و بعضاً عميق‌ و پرشوري‌ به‌ تمدن‌ مدرن‌ و رژيمهاي‌ ليبرال‌ ـ دموكرات‌ و سوسياليستي‌ وارد مي‌كنند، اما به‌ لحاظ‌ مبنايي‌، عميقاً ريشه‌ در خاك‌ متافيزيك‌ نيست‌انگار غربي‌ و مراتبي‌ از انديشه‌ اومانيستي‌ داشته‌، بدان‌ تعلق‌ خاطر اساسي‌ دارند. از اين‌ رو بايد گفت‌: اگرچه‌ استفاده‌ از ظرفيتها و پتانسيل‌ رويكرد انتقادي‌ آنان‌ نسبت‌ به‌ غرب‌ مدرن‌ بسيار جذاب‌ و مفيد است‌، اما نبايد فراموش‌ كرد كه‌ اعضاي‌ «حلقة‌ انتقادي‌»، اساساً به‌ ساحت‌ تفكر غربي‌ و متافيزيك‌ مدرن‌ تعلق‌ دارند، و حتي‌ به‌ اندازه‌ هيدگر و يا نصف‌ او، از كانون‌ نيست‌انگار غربي‌ دور نشده‌اند. از همين‌ روست‌ كه‌ علي‌رغم‌ انتقادات‌ پرشور و شعارهاي‌ بعضاً راديكالي‌ كه‌ مطرح‌ مي‌كنند، در لحظة‌ سرنوشت‌ساز، نظراً و عملاً مدافع‌ نظام‌ سيطرة‌ غربي‌ بوده‌، به‌عنوان‌ جريان‌ فكري‌ متعلق‌ به‌ آن‌ عمل‌ مي‌كنند.

مكتب‌ فرانكفورتيها بي‌بهره‌ از بارقه‌هاي‌ مذهبي‌ و حتي‌ معنوي‌ بوده‌، در نظام‌ اخلاقي‌ خود مروّج‌ گونه‌ها و مراتب‌ بي‌بند و باري‌ سكولاريستي‌ مي‌باشند. اينها غالباً وجه‌ نقادانه‌ و سلبي‌ نسبت‌ به‌ شرايط‌ كنوني‌ جوامع‌ صنعتي‌ دارند، و هيچ‌ آلترناتيو، بويژه‌ آلترناتيوي‌ ديني‌ يا معنوي‌ و وراي‌ مرزهاي‌ تفكر غربي‌، سراغ‌ ندارند. در خصوص‌ ارتباطات‌ مشكوك‌ برخي‌ چهره‌هاي‌ مهم‌ اين‌ رويكرد با سازمانهاي‌ فراماسونري‌ و برخي‌ محافل‌ زرسالار غربي‌، حرف‌ و حديثهايي‌ وجود دارد كه‌ بيانگر تمايل‌ تاكتيكي‌ و يا استراتژيكي‌ برخي‌ باندهاي‌ قدرت‌ در آمريكا براي‌ استفاده‌ از اين‌ جريان‌ عليه‌ ماركسيسم‌ روسي‌ مي‌باشد.

به‌ هرحال‌، بسياري‌ از مؤلفه‌هاي‌ رويكرد پسامدرن‌ ـ و نه‌ همه‌ آنها ـ در آراي‌ متفكران‌ اصلي‌ اين‌ مكتب‌ وجود دارد؛ و به‌ همين‌ دليل‌ آنها را در چارچوب‌ رويكرد پسامدرن‌، تقسيم‌بندي‌ نموديم‌.

همان‌گونه‌ كه‌ گفتيم‌، بسياري‌ از انتقادات‌ و نقاديهاي‌ برخي‌ نويسندگان‌ اين‌ حلقه‌ نسبت‌ به‌ ساختارهاي‌ اقتصادي‌ و مكانيسمهاي‌ اعمال‌ سلطه‌ و نظام‌ تحميقگر رسانه‌اي‌ و روحِ تخديركننده‌ موسيقي‌ پاپ‌ غربي‌، مي‌تواند بسيار مفيد و قابل‌ استفاده‌ باشد.

ج‌ ـ 3) ميشل‌ فوكو؛ يك‌ پُست‌مدرنِ آنارشيست‌

«ميشل‌ فوكو» متفكر معاصر فرانسوي‌ (1984ـ1926) نمونة‌ يك‌ پُست‌مدرنيست‌ است‌ كه‌ از ماركسيسم‌ آغاز كرده‌ و نهايتاً به‌ نسبي‌انگاري‌ افراطي‌ و مخالفتِ هرج‌ و مرج‌طلبانه‌ با هر نوع‌ سازمان‌ و نيست‌انگاري‌ تمام‌عيارِ معرفتي‌ و اخلاقي‌ مي‌رسد. فوكو از نيچه‌، ماركس‌، فرويد و نيز تا حدود زيادي‌ هيدگر تأثير پذيرفته‌ است‌.

اساس‌ انديشه‌ فوكو بر نسبي‌انگاري‌ و عدم‌ يقين‌ معرفتي‌ و اخلاقي‌، كنكاش‌ در ماهيت‌ «قدرت‌» قرار دارد. فوكو از آرمانگرايي‌ و مبارزه‌طلبي‌ سياسي‌ ـ اجتماعي‌ و تلاش‌ به‌ منظور بنا كردن‌ يك‌ سامان‌ جديد، كاملاً روي‌ برتافته‌ است‌. او اساساً اعتقادي‌ به‌ وجود «حقيقت‌»، «عدالت‌»، موازين‌ و احكام‌ ثابت‌ اخلاقي‌ و هيچ‌ نوع‌ باور متعالي‌ و فراگير و ابدي‌ ندارد. فوكو انتقادات‌ جالبي‌ نسبت‌ به‌ تمدن‌ مدرن‌ مطرح‌ مي‌كند، و بويژه‌ آنجا كه‌ باطنِ قدرت‌طلبانة‌ «دانش‌ مدرن‌» و شاكله‌ و چگونگي‌ پي‌ريزي‌ و پيدايي‌ «علوم‌ انساني‌» را عيان‌ مي‌كند و يا با تاختن‌ بر سوبژه‌انگاري‌ دكارتي‌، مرگ‌ قريب‌الوقوع‌ «بشر» اومانيست‌ را اعلام‌ مي‌كند، داراي‌ آموزه‌هاي‌ قابل‌ تأملي‌ است‌. اما اساس‌ و روحِ انديشة‌ فوكو ـ علي‌رغم‌ انتقاداتِ تيز و تندي‌ كه‌ بر سوبژكتيويسم‌ دكارتي‌ وارد مي‌سازد ـ همچنان‌ سوبژكتيويستي‌ است‌.

فوكو معترضي‌ سترون‌ است‌، كه‌ اگرچه‌ با تكيه‌ بر قدرت‌ نفيِ نهيليستي‌، عليه‌ تمدن‌ مدرن‌ بانگ‌ اعتراض‌ بلند مي‌كند، اما چون‌ با هر نوع‌ آرمانگرايي‌ و تعالي‌خواهي‌ و مبارزه‌ و اعتقاد به‌ وجود حق‌ و عدل‌ مخالف‌ است‌ و چون‌ به‌گونه‌اي‌ شكاكانه‌ و فردي‌ و نسبي‌ و جزئي‌نگر و از منظري‌ نيست‌انگارانه‌ و سلبي‌ محض‌ و به‌ صورتي‌ هرج‌ و مرج‌طلبانه‌، فقط‌ به‌ نفي‌ و انكار مي‌پردازد، در نهايت‌ خود و مخاطب‌ خويش‌ را منفعل‌ و سرگردان‌ ـ اما ناخشنود و با اعتراضي‌ آرام‌ و در خود فرورونده‌ ـ تسليم‌ سيطرة‌ زندگي‌ مدرن‌، رها مي‌سازد.

نسبي‌انگاري‌، فطرت‌گريزي‌ و ستيز بيمارگونه‌ با عقل‌ بديهي‌ و هر نوع‌ سامان‌ استوار و جهت‌دهندة‌ عقلاني‌ و اخلاقي‌ و اعتقادي‌ و معنوي‌ و معرفتي‌ در انديشه‌ فوكو، تجسم‌ انحطاط‌ مدرنيته‌ و جلوه‌اي‌ از جلوات‌ ظهور نيست‌انگاري‌ خود ويرانگر پسامدرن‌ است‌. فوكو عمدة‌ توجه‌ خود را به‌ مقوله‌ نسبت‌ ميان‌ «دانش‌» و «قدرت‌» معطوف‌ مي‌كند، و مي‌كوشد تا از نويسندگان‌ و ديگر افراد ـ تحت‌ لواي‌ ايدئولوژي‌ستيزي‌ و مخالفت‌ با هر نوع‌ نظام‌ انديشة‌ جزمي‌ ـ مسئوليت‌زدايي‌ نمايد.

فوكو در يقينيات‌ تفكر مدرن‌ ترديد مي‌كند و همة‌ اصول‌ و مفروضات‌ آن‌ را مورد خدشه‌ و نفي‌ و انكار قرار مي‌دهد، اما خود و مخاطب‌ خود را در خلا و به‌گونه‌اي‌ معلق‌ و اسير بي‌معنايي‌ و بحران‌ هويت‌ و ميل‌ بيمارگونه‌ به‌ هرج‌ و مرج‌ و همچنان‌ محكوم‌ و پذيرايِ زندگي‌ مدرن‌، رها مي‌كند. هرچند، بحرانِ مرگ‌ و زوالِ مدرنيته‌، وقتي‌ در انديشه‌ فوكو منعكس‌ مي‌گردد، به‌ آراي‌ او سيمايي‌ مأيوس‌ و مضطرب‌ و بي‌هويت‌ مي‌بخشد (بي‌هويتي‌اي‌ كه‌ حكايتگر انحطاط‌ نيست‌انگاري‌ خودويرانگري‌ است‌ كه‌ نيچه‌ از آن‌ سخن‌ گفته‌ بود و فوكو يكي‌ از نمونه‌هاي‌ مجسّم‌ آن‌ است‌)، اما به‌ هرحال‌، در آراي‌ فوكو و بويژه‌ برخي‌ رويكردهاي‌ انتقادي‌ او نسبت‌ به‌ شئون‌ و مظاهر تمدن‌ مدرن‌، خاصه‌ مقوله‌ ماهيت‌ قدرت‌طلبانه‌ تمدن‌ اومانيستي‌ و دانش‌ مدرن‌، نكته‌هاي‌ مفيد و قابل‌ استفاده‌ و جالبي‌ وجود دارد.

ج‌ ـ 4) پسامدرنيست‌هاي‌ نوسوفسطايي‌، واپسين‌ تبلور انحطاط‌ غرب‌

نويسندگاني‌ چون‌ «فرانسوا ليوتار» (م‌. 1998)، «ژان‌ بودريار»، «ژيل‌ دلوز» (م‌. 1995)، «فليكس‌ گاتاري‌» (م‌. 1992)، «ايهاب‌ حسن‌»، «هانس‌ گئورگ‌ گادامر» (م‌. 2002) و از همة‌ اينها بيشتر «ژاك‌ دريدا»، علي‌رغم‌ تفاوتها و اختلاف‌ نظرهاي‌ بسياري‌ كه‌ با يكديگر دارند، در اين‌ امر كه‌ بازتابنده‌ اصلي‌ترين‌، و در مواردي‌، تمامي‌ ويژگيهاي‌ انديشة‌ پست‌مدرن‌ هستند، با يكديگر اشتراك‌ و همسويي‌ دارند.

در اين‌ مقال‌، مجال‌ بررسي‌ حتي‌ مختصر آراي‌ اينها نيز وجود ندارد. اجمالاً مي‌توان‌ گفت‌ كه‌ تفكر غربي‌، در صورتِ نيست‌انگاري‌ پسامدرن‌ خود، در آراي‌ برخي‌ از اين‌ افراد (مثلاً دريدا، گادامر، ليوتار) گرفتار انحطاط‌ خودويرانگر تام‌ و تمامي‌ گرديده‌ است‌. در آراي‌ نويسنده‌اي‌ چون‌ دريدا، تفكر مدرن‌ به‌ نفي‌ كامل‌ خويش‌ برخاسته‌ است‌ و ماهيت‌ پارادوكسيكال‌ و از هم‌ پاشيده‌ و بي‌سرانجام‌ آراي‌ او و نيز محتواي‌ عبث‌ و سوفسطايي‌مآب‌ آن‌، به‌ خوبي‌ نشان‌دهندة‌ بحران‌ و انحطاط‌، و فراتر از آن‌، مرگ‌ تفكر فلسفي‌ در غرب‌ مدرن‌ است‌.

باطن‌ آراي‌ كساني‌ چون‌ دريدا و گادامر، درواقع‌ نحوي‌ روايتِ ويراني‌ و انحطاط‌ و سيطرة‌ جهل‌انديشي‌ در تفكر معاصر غربي‌ است‌. اينان‌ نمود و نماد انحطاط‌ متافيزيك‌ غربي‌ و به‌ تماميت‌ رسيدن‌ تفكر در واپسين‌ دوران‌ مدرنيته‌ و سيطرة‌ جهل‌انديشي‌ سوفسطايي‌مآبانه‌ در روزگار احتضار غرب‌ مدرن‌، و به‌ عبارتي‌، پسامدرن‌ هستند. آراي‌ اين‌ نويسندگان‌، تبلور نيست‌انگاري‌ خودويرانگر پسامدرن‌ است‌، كه‌ به‌ زباني‌ پيچيده‌ و در هيئتي‌ لفاظانه‌ اما باطناً بي‌معنا، از مرگ‌ خود سخن‌ مي‌گويد. همان‌گونه‌ كه‌ ظهور و سپس‌ سيطره‌ سوفسطائيان‌ در قرن‌ پنجم‌ و چهارم‌ قبل‌ از ميلاد، اعلام‌ رسمي‌ انحطاط‌ و سپس‌ زوالِ تمدنِ آتن‌ باستان‌ بود، امروز از آراي‌ پُست‌مدرنيستي‌ و سوفسطايي‌ مآب‌ دريدا و گادامر، بانگ‌ انحطاط‌ تمدن‌ غرب‌ به‌ گوش‌ مي‌رسد. براي‌ شنيدن‌ اين‌ بانگ‌ بايد از ظاهربيني‌ و سيطرة‌ عادات‌ و مشهورات‌ و سلطة‌ ادبيات‌ رسانه‌اي‌ غرب‌ عبور كرد و ژرف‌انديشانه‌ و دل‌آگاهانه‌ به‌ تفكر در ماهيتِ تمدني‌ كه‌ غروب‌ كرده‌ است‌، انديشيد.

د. ما و انديشة‌ پست‌مدرن‌

از آنچه‌ تا به‌ حال‌ آورديم‌ مشخص‌ شد كه‌ دوره‌ پُست‌مدرنيزم‌، واپسين‌ دورانِ انحطاط‌ تمدنِ غرب‌ مدرن‌، و انديشة‌ پسامدرن‌، روايتِ اضطراب‌آلود و خودآگاهانه‌ پريشاني‌ و مرگ‌ متافيزيك‌ غربي‌ و تفكر اومانيستي‌ است‌. پسامدرنيزم‌ ريشه‌ در خاك‌ غرب‌ مدرن‌ و نيست‌انگاري‌ متافيزيكي‌ دارد، و مرحله‌اي‌ از بسط‌ آن‌ است‌؛ منتها مرحله‌ پژمردگي‌ و پيري‌ و زمستان‌ ويراني‌ آن‌. بنابراين‌، انديشه‌ پسامدرن‌ به‌گونه‌اي‌ ماهوي‌ و مبنايي‌، با تفكر اسلامي‌ تفاوت‌ دارد. اما بسياري‌ از انتقادات‌ متفكران‌ پُست‌مدرن‌ نسبت‌ به‌ اصول‌ و مباني‌ تفكر غربي‌ و مظاهر و شئون‌ تمدني‌ آن‌، مي‌تواند براي‌ جنبش‌ بيداري‌ اسلامي‌، در مسير شناختِ حقيقت‌ غرب‌، آموزنده‌ و مفيد باشد.

كليت‌ انديشة‌ پسامدرن‌ و وضعيت‌ پست‌مدرن‌ و پريشاني‌ و يأس‌ و اضطراب‌ حاكم‌ بر آن‌، چونان‌ آيينه‌اي‌ تمام‌نماست‌ كه‌ زوالِ محتوم‌ شرك‌ اومانيستي‌ را به‌ تصوير كشيده‌ است‌. اگرچه‌ در جهانِ امروز، غربيهاي‌ پسامدرن‌ و غرب‌زده‌هاي‌ مدرن‌ و شبه‌مدرن‌، در جايگاهها و نقاط‌ مختلف‌ و نسبتهاي‌ متفاوتي‌ نسبت‌ به‌ باطن‌ مدرنيته‌ قرار گرفته‌اند، اما به‌ دليل‌ جهاني‌ شدن‌ سلطة‌ غرب‌ و سيطرة‌ فراگير آن‌ در همة‌ نقاط‌ اين‌ سياره‌ و نيز نظام‌ درهم‌ تنيده‌ و شديداً مرتبط‌ سياره‌اي‌ كه‌ پديد آمده‌ است‌، يك‌ جامعة‌ در حال‌ كشمكش‌ با استيلاي‌ شبه‌مدرن‌ (مثل‌ ايران‌) نيز فارغ‌ از حضور و نفوذ امواجِ نيست‌انگاري‌ خودويرانگر پسامدرنيستي‌ نبوده‌ است‌ و نيست‌؛ چنان‌كه‌ جامعة‌ غرب‌زدة‌ مدرني‌ چون‌ كرة‌ جنوبي‌ هم‌، به‌گونه‌اي‌ ديگر با هجوم‌ امواج‌ انحطاط‌ پسامدرن‌ دست‌ به‌ گريبان‌ است‌.

بنابراين‌، ايران‌ به‌عنوان‌ ام‌ القرا و كانون‌ بيداري‌ اسلامي‌، با تكيه‌ بر انرژي‌ و فرصت‌ عظيمي‌ كه‌ انقلاب‌ اسلامي‌ آزاد كرده‌ يا پديد آورده‌ است‌، پرچمدار حركت‌ به‌ سويِ احياي‌ هويت‌ اصيل‌ ديني‌ و عبور از منجلاب‌ طاعون‌زدة‌ شبه‌ مدرنيته‌ است‌. (از هنگام‌ وقوع‌ انقلاب‌ بزرگ‌ اسلامي‌، اين‌ كشمكش‌ و ستيز مابين‌ احياي‌ انديشة‌ اصيل‌ اسلامي‌ از يك‌سو و ساختارها و گرايشهاي‌ شبه‌مدرن‌ از طرف‌ ديگر آغاز گرديده‌ است‌، و اينك‌ در شرايط‌ مهم‌ و حساس‌ خود به‌ سر مي‌برد. ان‌شاءالله‌ كه‌ اين‌ مبارزه‌ قرين‌ پيروزي‌ اسلام‌ اصيل‌ باشد.) از اين‌ منظر، ايجاد و بسط‌ و تعميق‌ شناخت‌ عميق‌ تئوريك‌، و خودآگاهي‌ انتقادي‌ نسبت‌ به‌ ماهيت‌ مدرنيته‌ در همة‌ شئون‌ و مراتب‌ و مراحل‌ و وجوه‌ آن‌ (و به‌ تبع‌ آن‌، بسط‌ و تعميق‌ شناخت‌ انتقادي‌ عميق‌) نسبت‌ به‌ پست‌مدرنيزم‌ به‌عنوان‌ انديشة‌ دوران‌ احتضار و انحطاط‌ غرب‌ معاصر، يك‌ ضرورت‌ و تكليف‌ جدّي‌ است‌.

بي‌ترديد تكوين‌ خودآگاهي‌ انتقادي‌ نسبت‌ به‌ تفكر غربي‌ و انديشة‌ دوران‌ احتضار آن‌ (پسامدرنيسم‌) از عوامل‌ مؤثر در پيشبرد مبارزة‌ اصيل‌ اسلامي‌ و انقلابي‌ در ايران‌ و جهان‌، و عبور از تونل‌ وحشت‌ منجلاب‌ طاعون‌زده‌ شبه‌ مدرنيته‌ سكولار، و استيلاي‌ استكباري‌ غربِ امپرياليستي‌ در كشور ماست‌. اميد كه‌ هركس‌ بسته‌ به‌ بضاعت‌ و توان‌ خود، در اين‌ مسير كوشا باشد. ان‌شاءالله‌.

1. Robbie, Angela; postmodernism and popular culture; london/1994; p.88-160.

2. Appigonanesi, Richard; postmodernism Introducing / Icon Books Ltd/1999;p.4.

3. رابينسن‌، ديو؛ نيچه‌ و مكتب‌ پُست‌مدرن‌؛ ابوتراب‌ سهراب‌، فروزان‌ نيكوكار؛ فرزان‌ روز؛ ص‌ 2.

4. The Postmodern Culture ed; Anderson, charls; Fontana press; 1998; p.8.

5. پين‌، مايكل‌؛ فرهنگ‌ انديشة‌ انتقادي‌؛ پيام‌ يزدانجو؛ نشر مركز؛ ص‌ 192.

6. براي‌ آشنايي‌ بيشتر با آراي‌ هيدگر، نگاه‌ كنيد به‌:

- Berman, Jorge; Heidegger; Fontanama Press; 1990.

ـ بيمل‌، والتر؛ بررسي‌ روشنگرانة‌ انديشه‌هاي‌ مارتين‌ هيدگر؛ بيژن‌ عبدالكريمي‌؛ انتشارات‌ سروش‌.

ـ پروتي‌، جيمز اِل‌؛ پرسش‌ از خدا در تفكر مارتين‌ هيدگر؛ محمدرضا جوزي‌؛ نشر ساقي‌.

- Geren, Marjorie; Martin Heidegger; Bowes & Bo wes; 1957.

ـ خاتمي‌، محمود؛ جهان‌ در انديشه‌ هيدگر؛ مؤسسه‌ فرهنگي‌ دانش‌ و انديشه‌ معاصر.

ـ بروس‌ اسميت‌، گرگوري‌؛ نيچه‌، هيدگر و گذار به‌ پسامدرنيته‌؛ علي‌رضا سيداحمديان‌؛ نشر پرسش‌.

ـ مددپور، محمد؛ تفكري‌ ديگر؛ انتشارات‌ حوزه‌ هنري‌.

7. براي‌ آشنايي‌ با آراي‌ دريدا، دلوز، بودريار، ليوتار و هاروي‌، نگاه‌ كنيد به‌:

- Douglas Kellner; Anciclopedia of Postmodernism; NewYork, Book Club; 1996.

8. اين‌ دو به‌ صورت‌ مشترك‌ كتاب‌ «ديالكتيك‌ روشنگري‌» را در نقد عقلانيت‌ ابزراي‌ و اساس‌ جوامع‌ صنعتي‌ مدرن‌ و نظامِ تكنيكي‌ و استيلاجو و اعتباري‌ علوم‌ مدرن‌ و رژيمهاي‌ سلطه‌گر دموكراسي‌ ـ ليبرال‌ و سوسياليسمهاي‌ ماركسيستي‌ تأليف‌ و منتشر كردند.


/ 1