هنر اسلامي و جامعه مدرن( 1)
در اين نوشتار، در پي توضيح معناي «هنر ديني » و كاركردهاي اجتماعي آن هستيم . در مباحث جاري هنر، تعبيرهايي مثل هنر قدسي ، هنر سنّتي ، هنر معنوي ، هنر ديني يا حتي هنر اسلامي ، هنر مسيحي ، هنر بودايي و غيره را فراوان مي خوانيم و مي شنويم . امّا درست آن است كه پيش از هرگونه داوري و سخني در اين باب ، به تنقيح و وضوح بخشيدن به مفهوم هنر ديني بپردازيم . هنر ديني يعني چه ؟ ملاك ديني بودن هنر چيست ؟ آيا سرزمين و جغرافياي تولد آن هنر است كه آن را ديني مي سازد يا جهان بيني شخص هنرمند و نوع و نحوه ي نگرش او است كه معيار ديني بودن يا نبودن هنر مي شود؟ يا ساختار اثر هنري و ويژگي هاي آن است كه موجب ديني بودن يا غير ديني بودن هنر مي شود؟ آيا معيار ديني بودن هنر وابسته به مراحل و فرايند تكوين آن و شيوه ي پديدآمدنش است ؟ يا اين كه ديني بودن يا نبودن هنر مربوط و منوط به هيچ يك از عناصر و عوامل يادشده نيست ، بلكه تابع نحوه ي نگرش و افق فكري و قرائتي است كه مخاطب يا مخاطبان از آن دارند؛ به گونه اي كه مثلاً برخي كسان در يك اثر هنري ، باورها و ارزش ها و جهان بيني ديني را متجلي مي بينند و از آن قرائتي دين باورانه و معنوي و قدسي ارائه مي دهند و برخي ديگر تفسيري الحادي و غيرديني يا حتي دين ستيزانه از آن اثر ارائه مي دهند و كسان ديگري نيز احتمالاً هيچ گونه جلوه و نشاني از دين باوري يا دين ستيزي در آن نمي بينند و آن را از اين حيث خنثي و فاقد موضع و مضمون خاصي تلقي مي كنند زيرا صرفاً بازتاب يك احساس طبيعي عادي و بي رنگ است و در هيچ قالب ديني يا ضدّديني اي نمي گنجد. از اين رو است كه تعريف هنر و شناخت ماهيت آن و به خصوص روشن ساختن مفهوم تعبير هنر ديني در بحث حاضر كاملاً ضرورت دارد تا پس از آن به «هنر اسلامي » و كاركردهاي آن در جامعه ي مدرن بپردازيم و سير بحث مبتني بر يك توالي منطقي و منسجم باشد. از آن جا كه رويكرد اين نوشتار رويكرد مبتني بر دانش اديان ، الهيات و پديده شناسي دين است ، در آغاز درباره ي «امر قدسي و شيوه هاي تجلي آن در هنر» توضيحاتي را مي آوريم تا شاخص هنر ديني را از ديدگاه دانش اديان معرفي كرده باشيم و در ادامه ي بحث از آن بهره گيري كنيم . دين پژوهان هنرشناس غالباً باور و حضور يك امر قدسي يا مينوي را شاخص ديني بودن يك پديده به شمار مي آورند. عقيده به امر قدسي ، اعتماد به حضور و تجلي آن و احساس كردن يا تجربه ي آن كه نوعي مواجهه ي وجودي است ، از سوي پديده شناسان دين همواره به عنوان ملاك و معيار ديني بودن معرفي شده است . مقصود از امر قدسي ، امر متعالي ، امر معنوي ، حقيقتي فراعقلاني ، مبرّا و منزّه از هر عيب و نقص و محيط بر همه ي مخلوقات و موجودات است كه با زبان متعارف و تعقّل عادي ، بيان ناپذير، دسترس ناپذير و وراي شرح و توصيف است . هرگاه عقيده به چنين حقيقتي پيدا شود يا كسي آن را تجربه كند و اتصال و ارتباط وجودي با آن موجود متعالي بيابد، درواقع وارد ساحت دين و امور ديني شده است . البته اين باور مواجهه در قالب مناسك ، احكام شرعي ، سمبل ها، اسطوره ها، ايدئولوژي ها، رفتار شخص ديندار، شيوه ي زندگي ، مناسبات اجتماعي و... به گونه اي متجلي و نمودار مي شود. امّا به طور كلي ، دين بدون عقيده به يك موجود متعالي ، فراعقلاني ، فرامادّي ، فراحسّي كه در ادراك بشر نمي گنجد و بقيه ي موجودات مخلوق اويند و او در همه جا حضور دارد و قدرت نامتناهي و كمال نامتناهي دارد و از نقص و كاستي مبرّا است ، هرگز قوام نمي يابد. هنر ديني همواره رو به سوي امر قدسي و موجود متعالي دارد و آدمي را به قدرت و كمال بيكران متصل مي سازد به اعتقاد پديده شناسان دين ، محور و كانون هرگونه باور و تجربه ي ديني ، عقيده به امر قدسي يا موجود متعالي است كه آفريدگار است و در سراسر هستي تجلي كرده است . در اين جا، براي نمونه پاره اي از ديدگاه هاي رودولف اُتّو را نقل مي كنيم كه از پيشگامان پديده شناسي دين است و در ضمن به هنر ديني و تجليات امر قدسي نيز كمال توجه را دارد. او در كتاب معروفش به نام مفهوم امر قدسي كه شهرتي جهاني و بي همتا دارد، در ابتدا براي امر قدسي سه ويژگي هيبت 1 ، جذّابيت 2 و رازآلودگي 3 را ذكر مي كند كه در كنار آن ها، به عناصر عظمت 4 ، قدرت 5 ، حضور همه جايي 6 ، آگاهي مطلق 7 ، جلوه گري آفريدگاري و ديگر صفات كمال نيز اشاره دارد. او عقيده به چنين موجود و حقيقتي را كانون و اساس دين و ملاك ديني بودن هر باور، احساس ، تجربه ، فعل و اثري مي داند. همچون ديگر پديده شناسان دين ، اتو معتقد است كه همه ي آدميان در عمق ضميرشان گرايشي به چنين حقيقت متعالي و ماورايي و نامتناهي دارند كه قابل وصف و بيان نيست ولي عميقاً احساس مي شود و الهام بخش همه ي افعال آنان است . وي اين كشش دروني را «نيروي شهود الوهي » 8 مي نامد كه نوعي حسّ غيب شناسي و قوّه و غريزه ي خداجويي است . اتو معتقد است اين گرايش نهاني در آثار و افعال و باورها و شيوه ي زندگي آدمي تجلي مي يابد و از اين جا است كه مظاهر ديني پديد مي آيند، خواه در قالب سرودهاي ديني و موسيقي ، نقاشي ، شعرسرايي باشد يا در قالب معماري ، نمايش و ديگر هنرهاي ديني متجلي شود. هنر ديني همواره رو به سوي امر قدسي و موجود متعالي دارد و آدمي را به قدرت و كمال بيكران متصل مي سازد. اين احساس توسط هنرمند به اثر هنري و درنتيجه به مخاطب انتقال مي يابد. او معتقد است كه چنين موجودي و چنين تجربه هايي را نمي توان با توصيف مفهومي متعارف شناخت ، بلكه بايد آن حسّ مقدس در آدمي بيدار و برانگيخته شود تا خودْ حقيقت را بيابد و شهود كند. وي مي نويسد 9 : بنابراين ، درك چنين حالاتي تنها مي تواند از طريق فعاليت روحي در ما بيدار شود. و اين نكته بايد در مورد دين دقيقاً تأكيد شود كه همان طور كه غالباً هم چنين است ، دين به منزله ي يك مجموعه ي كلي و به طور عام حاوي مطالب بسياري است كه قابل آموزش اند، يعني در قالب مفاهيم و آموزه هاي مدرسه اي انتقال مي يابند. آن چه قابل انتقال نيست همين مبنا و اساس قدسي دين است كه تنها مي تواند برانگيخته و بيدار شود و ظهور بيابد. اتّو در ادامه ي همين مطلب ، درباره ي تجلي قدسي در پرستش ، رفتار و حالات مؤمنان سخن مي گويد و مي نويسد: بخش غالب اين تجربه مربوط به وضعيت و رفتار، ادا و اطوار، لحن و نحوه ي صدا و طرز رفتار اشخاص مي شود كه اهميت آن را در قالب اجتماعي عبادي پرشكوه يك جماعت پرستشگر مي توان ديد تا در تعبيرات و مفاهيم سلبي خاصي كه براي بيان آن ها به كار مي رود. درحقيقت ، استفاده از مفاهيم سلبي هيچ گاه دلالت مثبتي بر موجودي كه متعلّق آگاهي ديني است ، نمي كند. آن ها فقط در بيان و اشاره به يك موجود ياري مي رسانند كه در همان حال با موجودات ديگر متضاد است و درعين حال از موجودات پست تر از خود متمايز است ؛ يعني موجودي است «ناديدني »، «سرمدي » (غيرزماني )، «فراطبيعي » و «متعالي ». او معتقد است كه بهترين ابزار شناسايي امر قدسي ، تجربه كردن آن و رسيدن به ساحت شهود است ؛ و در دعاها به بهترين وجه مي توان حضور اين امر متعالي و خطاب او را احساس كرد و صداي زنده 10 و تكان دهنده و تحول آفرينش را به گوش جان شنيد. اين پديده شناس نامدار دين سپس مثال هاي زيادي درباره ي مناسك ديني ، نمادهاي ديني و چگونگي شيوه هاي تجلي امر قدسي در اين امور ارائه مي دهد كه تفصيل آن ها از حوصله ي اين مقاله بيرون است . تنها در اين جا به خصيصه ي تسرّي 11 و تجلّي 12 امر قدسي در موجودات و به ويژه در هنر و امور هنري اشاره مي كنيم . همه ي پديده شناسان دين از تجلي امر قدسي به انحاي مختلف سخن رانده اند و اُتّو نيز مانند همه ي پديده شناسان دين معتقد است كه هنر ديني آن نوع هنري است كه مجلا و مرآت تجلي امر قدسي است و آدمي را به او رهنمون مي گردد. او در اين زمينه چنين مي نويسد: در هنرها تقريباً همه جا مؤثرترين شيوه ي تجلي امر قدسي در قالب شكوه امر متعالي است . اين مسئله به خصوص درباره ي معماري صادق است كه ظاهراً (در ميان انواع هنرها) تجلي قدسي نخستين بار در ضمن آن تحقق يافته است . او سپس از شكوه حيرت انگيز و تأثيرگذاري سبك هاي معماري باستان ، معابد چين ، تبت ، ژاپن و اهرام مصر ياد مي كند و از شعر و موسيقي مذهبي و توالي منظم و تأثيرگذار نُت ها سخن مي گويد كه چگونه مخاطب را مسحور مي سازند و غرق در شگفتي و احساس حضور مي كنند. اُتّو از تابلوهاي نقاشي به خصوص در چين باستان ياد مي كند كه چگونه رنگ و شكل و اندازه و تناسب و نظم در اين آفرينش هاي هنري جاودان ، تداعي كننده و يادآور امر قدسي و شكوه و جلال بي بديل آن است . از سبك گوتيك تا قلعه هاي كليسايي قرون وسطا تا الواح و كتيبه هاي مصري و بابلي و زنجيره ي ميراث كهن فرهنگ بشري ، همه جا نشان و ردّ پاي امر قدسي را مي توان ديد؛ نشاني كه هيچ گاه محو نمي شود، هرچند در برخي اعصار ممكن است كم رنگ يا ضعيف شود. او معتقد است در آثار هنري ، ما با رنگ و لفظ و نوا و سنگ و غيره سروكار نداريم ، بلكه با خودِ امر قدسي مواجه مي شويم و حضور واقعي او را احساس مي كنيم : اين جا ديگر نمي توان سخن از خصلت سحرآميز(هنرها) راند، بلكه با خودِ امر قدسي مواجه هستيم ، با همه ي انگيزه ي وادارنده ي نيرومندي كه دارد و از عقل فراتر مي رود و در قالب خطوط فراگير (نقاشي ها) و ضرب آهنگ (موسيقي ) تجلي يافته است . همه ي پديده شناسان دين كه به پژوهش درباره ي هنر قدسي و ديني پرداخته اند، 13 اتفاق نظر دارند كه شيوه ي تجلي امر قدسي در جهان هستي و از آن جمله در هنر يكسان و ثابت نيست و شيوه هاي مستقيم و غيرمستقيمي وجود دارند. اتّو نيز از «تاريكي » و «سكوت » در دو هنر تئاتر و موسيقي نام مي برد و اهميت تداعي سازنده ي آن ها را نسبت به هيبت و رازآلودگي امر قدسي يادآور مي شود و به اين كه چرا در هنرهاي شرقي ، به خصوص در بوديسم و تائوئيسم و سبك هاي هنري متأثر از آن ها، به «تاريكي » و «سكوت » هيبت انگيز و تأمل برانگيز به اين پايه توجه مي شود، مي پردازد. خاموشي ، مراقبه و خشيت از عناصر بيدارسازنده و برانگيزاننده ي حسّ تعالي جويي ، مطلق گرايي و طلب شهود الوهي در ضمير آدمي اند كه در انواع هنرها مورد استفاده قرار مي گيرند. او سخني از ترستيگن 14 نقل مي كند كه گفته است : «خدا حاضر است ، بگذار تمامي ما خاموش بمانيم .» و اين را رمز رعايت سكوت و توجه و حضور در عبادات مي داند. اتّو مي گويد: «اين سكوت نوعي واكنش خودجوش نسبت به احساس حضور واقعي امر قدسي است .» او مي نويسد: علاوه بر سكوت و تاريكي ، هنر شرقي شيوه ي سومي براي ايجاد تأثير قدسي نيرومند مي شناسد كه عبارت است از تهي و فاصله ي خالي . فاصله ي تهي 15 ، خلأ 16 دور در سطح افقي از نوعي شكوه برخوردار است . پهنه ي وسيع كوير، هم شكلي بي حدّومرز علفزارهاي بي درخت ، نوعي شكوه واقعي دارند. حتي براي ما غربيان ارتعاش پرهيجان همخواني موسيقي همراه با نُت هاي شكوهمند كه مطابق اصل تداعي احساسات اند، تأثيري قدسي را ايجاد مي كند. معماري چيني كه اساساً نوعي هنر چيدن و دسته بندي كردن سازه ها است ، استفاده ي خردمندانه و شگفت آوري از اين واقعيت كرده است . در اين معماري از تأثير صلابت تالارهاي وسيع و انبوه يا ارتفاعات وحشت آور استفاده نمي شود، بلكه در اين سبك هيچ چيز با صلابت تر از وسعت خاموش فضاهاي بسته ، محوطه ي حياط ها و دالان هايي كه به كار برده شده است ، نيست . گورهاي سلطنتي امپراتوري هاي سلسله ي مينگ در نانكينگ و پكينگ شايد قوي ترين نمونه در اين مورد باشند كه مشتمل بر فواصل خالي و منظره هاي كاملي هستند. تازه جالب تر از اين نقشي است كه عامل خلأ يا تهي در نقاشي چيني ايفا مي كند. اين هنر تقريباً هنر خاصي است كه به نقاشي كردن فضاهاي خالي مي پردازد تا بدينسان آن ها را نمايان سازد و تغييرات لازم را بر روي موضوع واحدي ايجاد كند. نه تنها تابلوهايي وجود دارند كه در آن ها «تقريباً هيچ چيز» تصوير نشده ، نه تنها اين يك ويژگي اساسي سبك آن ها براي ايجاد مهم ترين تأثيرها با كم ترين حركات و مقدس ترين ابزارهاست ، بلكه تابلوهاي بسيار زيادي وجود دارند، به خصوص آن ها كه در مورد عبادت و مراقبه هستند و اين احساس را به بيننده منتقل مي كنند كه خلأ، خود به منزله ي يك موضوع ، به تصوير كشيده شده است و درواقع موضوع عمده ي اين گونه تابلوهاي نقاشي است . اُتّو در اين جا از مفهوم «خلأ» يا تُهي وارگي 17 براي بيان مفهوم عرفاني عدم ، نيستي ، فنا و زوال نزد عارفان و نيز در تفكر ديني استفاده مي كند و مي گويد درك اهميت موضوع خلأ در نقاشي مذهبي چيني با توجه به تلقي عدم و فنا نزد عارفان و جاذبه و گيرايي سرودها و اشعار تنزيهي ديني ميسّر است : «زيرا خلأ مانند تاريكي و سكوت نوعي نفي و بطلان است ، امّا نفي و بطلاني كه مربوط به يك شي ء خاص و مكان خاص است و به همين سبب مي تواند بازتاب دهنده ي واقعي موجود «مطلقاً ديگر» (امر قدسي ) باشد.» مقصود از امر قدسي ، امر متعالي ، امر معنوي ، حقيقتي فراعقلاني ، مبرّا و منزّه از هر عيب و نقص و محيط بر همه ي مخلوقات و موجودات است كه با زبان متعارف و تعقّل عادي ، بيان ناپذير، دسترس ناپذير و وراي شرح و توصيف است موجود «مطلقاً ديگر» يا «غيرمطلق » يا «به كلي ديگر» ( the wholly other ) در بيان اُتّو و همه ي پديده شناسان دين ، همان خداوند آفريدگار يا امر قدسي جذّاب رازآلود و هيبتناك است كه همه در مقابل او پست و حقيرند و عظمت تنها از آنِ اوست . دست عقل به آن جا نمي رسد و به قول مولانا درشكسته عقل را آن جا قدم .» به عقيده ي اُتّو، سكوت ، تاريكي و خلأ سه مظهر و نمونه ي بارز تجلي هيبت و اسرارآميزي امر قدسي اند كه آدمي را به ترس و لرز 18 (به تعبير كي يركگارد) و خشيت 19 (به تعبير اُتّو) در برابر شكوه و عظمت خداوند مي كشاند و احساسي را در او بيدار مي سازند كه هم هيبت آور است و هم لطيف و جذّاب ، چنان كه قهر و لطف خداوند و جلال و جمال او با هم آميخته و درهم تنيده است كه حكيمان و عارفان مسلمان ما در اين زمينه به تفصيل سخن گفته اند و اكنون مجال بحث در اين خصوص نيست . آن چه تا اين جا آورديم توضيحاتي بود با رويكرد پديده شناسانه به دين درباره ي هنر ديني و مفهوم آن . هنر ديني نه تنها هنري است كه باورها و ارزش هاي ديني را متجلي و متبلور مي سازد، بلكه اثري است كه توسط يك پديدآورنده ي ديندار و برخوردار از تجربه ي ايماني پديد آمده است . اين جا است كه اهميت نقش هنرمند و تفكر و ذهنيت او، طهارت نفس او، آرمان ها و ارزش هاي او و كوتاه سخن «جهان بيني » او مطرح مي شود. هنر ديني ، كه هنر اسلامي نيز از آن مستثني نيست ، بلكه از بارزترين و برجسته ترين مصاديق آن است ، هنري است كه هم از نظر فاعل و هم به لحاظ غايت و تأثير و نتيجه و هم به دليل مراحل تكوين ، داراي صبغه اي ديني و تمام عيار است ؛ هنري است كه با معنويت شكل گرفته و آثار و پيامدهاي معنوي پديد مي آورد؛ از روحي ديندار و پاك و جاني حق طلب پديد آمده است و نتيجه اي معنوي و ايمان آفرين و پاك و آرماني در پي دارد. در سير پيدايش آن نيز ارزش هاي ديني مراعات شده و راهنما و الهام بخش بوده اند. هم فاعل و هم غايت آن و هم بستر ظهور و تولّد آن آغشته به عطر و بوي ايمان ، باور و نگرش ژرف دين باورانه بوده است . مضمون و محتوا و پيام آن نيز قدسي ، متعالي ، معنوي و ديني است ؛ يعني بيدارساز و آگاهي بخش و پيام دار است و آدمي را به بيكرانه ها، به پاك زيستن ، آزادگي ، عزتمندي ، ارزش هاي ماندگار ديني و انساني و ارتباط با خداوند فرا مي خواند. به انسان ماندن و انساني زيستن و شرف و آزادگي بشر كمك مي كند و او را مدد مي رساند تا بندهاي اسارت را از دست و پا و دل و ذهن خود بگسلد و به «رهايي » برسد. هنر ديني ، كه در اين جا هنر اسلامي بيش تر مقصود ما است ، مترادف هنر قدسي است كه پيام الهي را به بشر منتقل مي سازد و فراتر از زمان و مكان است و ريشه در عالم تجرّد و ديار مرسلات و ساحت هاي برين هستي دارد و از عالم بالا ريشه گرفته و در جهان جسماني خود را متجلي مي سازد. امّا هنري انتزاعي و بريده از واقعيت ها نيست كه يك سره به لاهوت بپردازد و از ناسوت و زندگي روزمرّه غافل شود، بلكه ريشه در واقعيت دارد و از فريب به دور است . تاكنون هنرپژوهان غربي بيش تر از ديدگاه تاريخي در باب هنر و معماري اسلامي سخن گفته اند. گاه نيز به مسئله ي ممنوعيت چهره پردازي و شمايل ديني در اسلام پرداخته اند و در اين خصوص مبالغه نموده و حتي متعصبانه داوري كرده اند. از خوشنويسي و تأثير قرآن در پيدايش و باليدن خطّاطي و كتابت نيز سخن رانده اند .2 . امّا به اعتقاد ما تنها رويكرد تاريخي به هنر اسلامي كافي نيست و تدوين فلسفه ي هنر اسلامي و پديده شناسي هنر اسلامي اهميت زيادي دارد و بحث از پايه هاي معرفت شناسانه و الهياتي اين نوع هنر حتي اهميت بيش تري مي يابد چرا كه امروز و در شرايط غلبه ي تفكر موسوم به پست مدرن از امتناع عقلانيت سخن مي رود كه در هنر اسلامي تبلوري شگرف دارد. هنر اسلامي مبتني بر توحيد است كه يك جهان بيني كامل و گونه اي هستي شناسي منظم هندسه وار است كه نظم پلكاني 21 جهان هستي و اطوار وجود و جايگاه آدمي و نسبت به او با خداي خالق و ديگر موجودات را همچون يك «ماندالا» 22 يا طرح و نقشه ي هنري به تصوير مي كشد. هستي به تمامي فعل خداوند است و جلوه ي او و موجودات همه آينه ي خدانما و ظهور كمالات يا اسما و صفات الهي اند. همه ي پديده شناسان دين كه به پژوهش درباره ي هنر قدسي و ديني پرداخته اند، اتفاق نظر دارند كه شيوه ي تجلي امر قدسي در جهان هستي و از آن جمله در هنر يكسان و ثابت نيست و شيوه هاي مستقيم و غيرمستقيمي وجود دارند مسئله ي مهم و پيچيده ي «وحدت وجود» و ظهور و تجلّي حق در كثرات و مرائي و مجالي عالم طبيعت ، محور اصلي نگرش هنري اسلام است . تيتوس بوركهارت كه از سنّت گرايان و هنرپژوهان نامدار معاصر است و در خصوص هنر اسلامي آثار و تأليفاتي دارد، به درستي مسئله ي وحدت و ظهور وحدت در كثرت را اساس و مبناي هنر اسلامي دانسته است . او معتقد است : «مبناي هنر اسلامي را وحدت شكل مي دهد، وحدتي كه هم عقلاني و هم فراعقلاني است و زيبايي خداوند را كه مطلق و ابدي است ، به شهود مي گذارد.» 23 اين وحدت كه بياني از اصل توحيد است بنيان جهان بيني اسلامي را مي سازد و هنرمند مسلمان توحيدگرا با چنين چشم اندازي به هستي ، با خلق و ابداع اثر هنري ، زيبايي خداوند را به نظّاره مي نشيند و فراديد همنوعان خود قرار مي دهد و خود را در اين كار نه مستقل مي بيند و نه شريك و همتاي خداوند، بلكه فعل و جلوه ي خالقيت او مي داند كه به تعبير عارفان و حكيمان اشراقي «فاعل بالتّجلي » و زيبايي مطلق و جاودانه است و مُبدع همه ي آثار و پديده ها است . بوركهارت مي نويسد: هنرمند مسلمان ، به سبب مسلمان بودن و تسليم بودنش در برابر قانون الهي ، همواره از اين واقعيت آگاه است كه او، خود، زيبايي را خلق يا ابداع نمي كند، بلكه اثر هنري به اندازه اي كه از نظم كيهاني پيروي و بنابراين زيبايي كلي را منعكس مي كند، زيبا است . در منابع اسلامي و به ويژه ادعيه و مناجات هاي پيشوايان دين بر زيبايي ، دوام فيض ، تجلّي ، نورانيت ، عظمت ، عفو و رحمت عام پروردگار و جلال و جمال ، اسما و صفات فراوان تأكيد شده است و همين مضامين پيوسته الهام بخش هنرمندان مسلمان بوده و هست و در همه ي هنرهاي اسلامي از تذهيب و خوشنويسي و كتابت قرآن تا شعر و موسيقي و ادبيات و معماري و ديگر هنرها بازتابي ژرف و شگرف يافته است ، به طوري كه بيننده و خواننده و مخاطب را به عوالم بالا سوق مي دهد و پيمان الست و عهد نخستين آدمي با خدا (ميثاق فطرت ) را فراياد او مي آورد و گاه اين احساس چنان قوّت مي يابد كه آدمي احساس دلتنگي و فراق و هجران مي كند و آهنگ بازگشت به اصل را در درون جان خود به تجربت مي شنود و همان ني مولانا مي شود كه زينت بخش آغاز مثنوي شريف است . غربت آدمي در اين خاكدان ، گسستن از اصل وجود و مبتلاشدن به هجران و درد فراق و شوق رجوع به «نيستان ازل » و خلاصي و رهيدن از زندان ، پيوسته مضمون هنرمندانه ترين اشعار فارسي و عربي شاعران و حكيمان و عارفان مسلمان بوده است . ابن سينا در قصيده ي عينيه و مولانا در آغاز دفتر نخست مثنوي معنوي و عطّار، جامي ، شبستري ، مغربي ، حافظ و همه ي شاعران عارف مشرب مسلمان در آثار لطيفشان همين حكايت را به نظم كشيده اند، ابن سينا چنين سروده است :
هُبَطَتْ اليكَ مِنَالْمَحلِّ الْأرْفَعِ
مَحْجُوبَةٌ عَنْ كُلِّ مُقْلَةِ عارفٍ
وَصَلَتْ عَلي ' كُرْهٍ اليكَ وَ رُبَّما
أَنِفَتْ وَ ما أَنِسَتْ فَلَّما وا'صَلَتْ
وَ أظُّنُها نَسِيتْ عُهُوداً بِالْحمِي
تَبْكي وَقَدْ ذَكَرَتْ عُهُوداًبِالْحِمي
' بِمُدافِعَ تَهْمي وَلَمْ تَتَقَطّعِ
وَرقْاءُ ذاتُ تَعَزِّزِ وَ تَمَنُّعِ
وَ هِيالّتي سَفَرَتْ وَلَمْ تَتَبَرْقَعِ
كَرِهَتْ فِراقَكَ وَهِي ذاتُ تَفَجُّعِ
أَلِفَتْ مُجاوَرَةَالْخَرابِالْبُلْقَعِ
' وَ مَنازِلاً بِفِراقِها لَمْ تَقْنَعِ
' بِمُدافِعَ تَهْمي وَلَمْ تَتَقَطّعِ
' بِمُدافِعَ تَهْمي وَلَمْ تَتَقَطّعِ