هنر اسلامی و جامعه مدرن نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

هنر اسلامی و جامعه مدرن - نسخه متنی

محمد مددپور

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

هنر اسلامي و جامعه مدرن

هنر اسلامي چيست ؟ آيا با تعريف هنر
اسلامي ، مي توان نحوه ي حيات آن را در متن زندگي مدرن بشر دريافت ؟بوركهارت در فصل پاياني هنر مقدس در شرق و غرب ، از خود پرسيده بود آيا هنر مسيحي [ از اين جا، هرگونه هنر ديني و شرقي ] خواهد توانست روزي دوباره زاده شود؟ تجديد و احياي اين هنرها در چه شرايطي ممكن خواهد بود؟

تفكر معنوي و احياء دين ، احياء هنر ديني و گذر از جامعه و هنر مدرن

چند پرسش اساسي

هنر اسلامي چيست ؟ آيا با تعريف هنر اسلامي ، مي توان نحوه ي حيات آن را در متن زندگي مدرن بشر دريافت ؟

بوركهارت در فصل پاياني هنر مقدس در شرق و غرب ، از خود پرسيده بود آيا هنر مسيحي [ از اين جا، هرگونه هنر ديني و شرقي ] خواهد توانست روزي دوباره زاده شود؟ تجديد و احياي اين هنرها در چه شرايطي ممكن خواهد بود؟

در اين جا، با چند پرسش اساسي نزديك به يكديگر مواجهيم . ابتدا اين كه هنر اسلامي چيست و چه ويژگي هايي براي آن مي توان قائل شد؟ قدرمسلم با شناخت هنر اسلامي مي توان تا حدودي به درك و شناخت وضع آن در جهان معاصر و از آن جا به امكان احياء آن در صورت افتادگي در تنگناي نخوت رقيب نائل آمد.


انحطاط تمدن و هنر اسلامي بر اثر حوالت غربي تاريخ جهان

بي مقدمه ، بايد گفت كه بخت و اقبالي ، ولو بسيار ناچيز براي تحقق امري در اين امكان في نفسه هست . امّا آن چه بيش تر محتمل است ، اين است كه سنّت و هنر اسلامي و تمدن مدرن غربي كه در سرزمين هاي اسلامي عميقاً درحال نفوذ است ، بيش ازبيش از هم جدا شوند و دور افتند. چيزي كه در قرن يازدهم و دوازدهم اسلامي در سرزمين هاي اسلامي مقارن قرن هفدهم و هجدهم ميلادي رخ مي دهد، تحوّلي است كه از مباني زيبايي شناسي و حكمت هنر اسلامي بروز و ظهور مي كند. هنرمندان مسلمان در اين دوران تحت الشعاع معيارها و ارزش هاي مسلط به فرهنگ تصويري و معماري هنر غربي به ويژه هنر باروك قرار مي گيرند. نخستين دانشجوي ايراني جهت تعليم نقاشي به شهر رُم اعزام شد و نخستين كارمندان دولتي حرفه اي در مقام نقاش و نقشه كش از خارجيان به استخدام درآمدند و اولين شيوه هاي فرنگي ساز از طريق اين نقاشان يا همراهان سفيران كشورهاي غربي در ميان نقاشان ايران و هند و عثماني رايج گرديد؛ به نحوي كه روش هاي سنّتي هنر نگارگري ايراني به شدت رو به اضمحلال نهاد و مي رفت تا تابع حوالت و مظهريت تاريخي هنر و فرهنگ هنري ديگر شود. شيخ محمد و شيخ كمال سبزواري و محمد زمان هنرمنداني اند كه نظام زيبايي شناسي ايراني را متزلزل مي كنند، هرچند كار مقدماتي به دست رضا عباسي با به كارگيري معيارها و ارزش هاي مقتبس از هنر تصوير غرب آغاز شده بود. تأثير نقاشي اروپايي در دوره ي شاه عباس به نحو جدّي در تاريخ هنر نگارگري ايران آشكار شد. درحقيقت ، شاه عباس توجه زيادي به تصاوير و نقش و نگار ابنيه و عمارت داشت كه از آن صُوَر بديعه هنوز در دو كاخ سلطنتي اصفهان باقي و پايدار است . در اين تصاوير، بسياري از رسوم به طرح و اسلوب نقاشي اروپا ديده مي شود كه با نقاشي ايران درآميخته و محتمل است كه از كارهاي يوحناي هلندي باشد كه سال هاي چندي در خدمت شاه عباس بوده است .

از نظر برخي از نويسندگان مسلمان تحت تأثير شرق شناس غربي ، اين تحول مثبت تلقي شد؛ چنان كه گفتند تنوع محصول هنري و رنگارنگ شدن فنون و هنر بر اثر تأثير هنري اروپا بوده است زيرا استادان ايران را از اين طريق از ميدان تنگ كتابت و تصوير و تذهيب كتاب به ميدان هاي پهناور ديگري وارد كرده كه به ترسيم صور مستقل و آرايش و تزيين ابنيه و ديوارها گراييده اند. بايد پذيرفت كه نهضت هنري ايراني مقارن مواجهه با هنر اروپايي بعضاً تأثير مثبتي در هشياري و تفكر هنري ايرانيان را آشكار كرده است ، به خصوص در آن جا كه قالب ثابت نگارگري كهن فروپاشيده مي شود و صحنه ي تجربه به فضايي مثالي امّا واقعي و خلقي روي مي آورد. هنرمند در اين فضا صرفاً به نقاشي نسخه هاي خطي گران بها و تذهيب آن نمي پردازد بلكه مي كوشد تصوير را با سياه قلم بعضاً بدون هيچ گونه رنگي تجربه كند. اين روش كم خرج تر بود و نقاشي و هنر را به دل هاي مردم نزديك تر مي كرد. رنگ روغن نيز مي توانست روحيات ديني و سنّتي مردم را در فضاهايي جديد و متفاوت از مينياتورها بازگويد و به نحوي همان مواجهه اي صورت گيرد كه در قلمروي فلسفه و عرفان اسلامي در برخورد با فلسفه ي يوناني و عرفان هندوـ بودايي رخ داده بود. علي رغم اين تحوّل مثبت ، محمد زكي حسن تلويحاً مي پذيرد كه تمام اين اهتمامات ، انحطاطي را كه در هنر نگارگري در حال وقوع بود چاره نمي كرد. هنرمندان ديگر چندان مورد حمايت دربار و اعيان نبودند و آن كوشش ها مانند تهيه ي نسخه هاي خطي مصور و گران بهاي شاهنامه ها و خمسه هاي درباري و غيره بعد از نيمه ي قرن دهم هجري متوقف شده و يا رو به كمي گذاشته بود و تقريباً ازدياد صور و نقوش وضع تجاري به خود گرفته و بدون فخامت و عظمت ، كارهايي صورت مي گرفت . امّا آشنايي ايرانيان ، چنان كه آمد، با تصاوير اروپاييان و نقاشي آن ها مربوط به اوايل قرن دهم هجري مي شود كه شرح آن را بازيل گري در كتاب نقاشي ايراني داده است .مجموعه اي از آثار تقليدي دورِر آلماني به دست مبلغان مسيحي يا تجار به ايران آورده شد كه گزارش آن در آلبوم كتابخانه ي ملي پاريس به وضوح مشاهده مي شود. در منابع ادبي و تاريخي ، از نقاشاني كه تصاوير اروپايي و طرز كار آن ها را تقليد نموده اند ياد شده ؛ مثلاً از شيخ محمد سبزواري يا شيرازي كه در كتابخانه ي شاه اسماعيل دوم ملقب به عادل كار مي كرده ( ـ ه/ ـ م ) و پس از آن به خدمت شاه عباس پيوسته است .

به اعتقاد توماس آرنولد در كتاب نقاشي در اسلام تأثير هنر غربي در نقاشي ايراني بطئي و به كندي صورت گرفته است . اين تأثير ابتدا در زمينه ي گزينش موضوعات و سپس در شيوه ها از نظر فرم وصورت و بزرگي تصوير بود. نكته آن است كه روح ايراني مانع از رسوخ تام و تمام حوالت هنري نقاشي غربي در آثار آنان شده است . از اين جا برخي معتقدند كه ايرانيان هرگز نتوانستند ارزش هاي غربي اروپايي را به شايستگي آن چنان كه سزاوار است ، هضم و جذب كنند. به همين جهت ، در تصويرگري كتاب هرگز از معيارهاي زيبايي شناسي اسلامي و ايراني تاريخي تخطي نكردند و اين ابداعات فقط به آثار جديد تصويري مربوط مي شد. درحقيقت ، شيوه هاي كهن تذهيب و نگارگري مقدس و غيرقابل تصرّف از عالم اسلامي تلقي مي شد، هرچند قدري توان فني آثار تنزل مي كرد. به اعتقاد بسياري ، تحول در تصويرگري ايراني از آثار محمدي نقاش فرزند سلطان محمد در نيمه ي دوم قرن دهم هجري آغاز مي شود.

او تصاوير دهاتي و برزگري و عامه را به نحوي نو ارائه كرده است . اوضاع روستايي و مناظر طبيعي در پرده هاي نقاشي او متحول شده و جنبه ي اين جهاني يافته است . وي راه ورسم مقدس نسخه هاي خطي را نفي مي كند. همين طريقه است كه با ظهور نقاش بزرگ صفوي ، يعني رضا عباسي متحول مي شود و به درجه ي اعلاي ترقي و پيشرفت مي رسد. درهرحال ، هنر نقاشي اروپايي در نيمه ي قرن يازدهم هجري /هفدهم ميلادي و در قرن ه / ميلادي تأثيري تمام در طرز اسلوب نقاشي رضا عباسي ايجاد كرده است . در خدمت اين استاد، شاگرداني بودند كه به روش و سبك او رفتار مي نمودند. مهم تر از همه ي آن ها معين مصوّر بود كه در نيمه ي دوم قرن يازدهم و سال هاي اوليه قرن بعدي كار مي كرد.

شاه عباس دوم مشوق و مروج اسلوب نقاشي غرب و فنون چهره كشي اروپايي بود. ازجمله او محمد زمان نقاش را به اروپا فرستاد تا در آن جا هنر خود را تكميل كند. او كه فنون اروپايي را در ايتاليا فراگرفته بود، به فضاي مدرن مسيحي عصر متأخر رنسانس تمايل يافت و به تصويركردن خانواده ي مقدس ، قديسان و كشيش ها و فرشتگان و ديگر مناظر مسيحي پرداخت . با اين اوصاف ، قرن دهم و يازدهم بايد آغاز تحولي معقول در نقاشي ايراني تلقي گردد، امّا اين تحولي مثبت به تحول منفي و صرفاً تقليدي از فضاي تمدن غربي تبديل شد؛ به نحوي كه راه ورسم نقاشي اسلامي را از شيوه هاي هنري تمدن مسلط غربي كه در ايران مستولي مي شد، جدا كرد.

به اين ترتيب ، به واسطه ي نفوذ اروپاييان و تحولات سياسي كه بر اثر حضور آن ها در ايران رخ نمود، نقاشي و هنر ايران راه فنا و اضمحلال را پيمود و به هنري حاشيه اي تبديل گرديد. از همين نظر است كه در سراسر قرن هجري / ميلادي و نيز قرن سيزدهم / ميلادي اثر شايان ذكري در هنر اسلامي جز كپي ها و تقليدهاي ناقص نمي بينيم . آن چه در اين دوره ي فترت انجام يافته ، نقاشي هاي رنگ روغني و پرده هاي بزرگ است كه صنعت و رنگِ اروپايي آن ها زيادتر از صنعت و صبغه ي ايراني به نظر مي رسد. حال پس از اين شرح مختصر از سير انحطاطي هنر اسلامي ، به خصوص هنر نگارگري به مثابه ي نماينده ي تجسمي آن ، بي آن كه از هنر معماري و نمايشي و به ويژه ادبيات غافل مانيم ــ كه اين سه در قرن سيزدهم اسلامي فروپاشي و اضمحلال كامل خود را آشكار كرده اند ــ بايد به اصل هنر اسلامي بازگرديم كه در چند پرسش اساسي آغازين به طرح آن ها پرداختيم .

ماهيت و هويت هنر اسلامي و مميزات آن

هنر اسلامي درواقع هنري است كه حاصل تفكر و بينش ديني مسلمانان در مواجه آن با آثار هنري بيگانگاني است كه هنر آن ها در ضمن فتوحات اسلامي تسخير و تصرّف شده و به تدريج در حكم مواد در صورت و روح هنري اسلامي هضم و جذب شده اند. قرآن و روايات معصومان اسلامي نخستين راه هاي چگونگي تخيل و تفكر در باب عالم وجود و تمثّل معنويت اسلامي را در عرصه ي خيال به آدمي آموخت . البته در اين ميان بودند هنرهايي كه در آغاز جذب عالم اسلامي نمي شدند مانند آن چه در نقاشي و هنرهاي تجسمي يوناني و مسيحي ، هندوـ بودايي مي بينيم . در حالي كه تجسم الوهيت در اين هنرها امري مقدس و اصيل تلقي مي شد، در تعليمات اسلامي چنين تصويري حرام و غيرمباح شمرده مي شد. درحقيقت ، نقاشي و تصوير امور غيبي و جاندار در عالم اسلامي به واسطه ي تعبيرات معصومانه و ديني حرمت يافته و ممنوع بود. امّا اين هنرها و فنون شرقي و غربي به مسلمانان تازه تشرف پيداكرده به اسلام به ارث رسيده بود. اسلام از مسلمانان مي خواست كه از تقليد طبيعت جاندار چونان بتان پرهيز كنند. مسلمانان نه تنها از هنرهاي نگارگري دست نكشيدند، بلكه كوشيدند با ابداع گونه اي زيبايي شناسي اسلامي از تصوّر طبيعت انگارانه يوناني ـ بيزانسي وار اجتناب كرده ، راه هاي نويي را براي تجربه ي هنري بيازمايند. اين زيبايي شناسي با اقتباس دائمي مواد تجسمي از بيگانگان با روح و بينشي اسلامي ، ابداعات بي سابقه اي در هنر جهاني پيدا آورد كه سرزمين هاي مجاور نيز از شيوه هاي آن اقتباس كردند چنان كه آن را در گوتيك بين المللي معماري و نقاشي مسيحي مي بينيم .

متفكران مسلمان به ويژه حكيماي اُنسي و عارفان كه اهل طريق در سير به سوي معبود و در قرب وجود بوده اند، هنر اسلامي را در همين حقيقت و حكمت ديده اند. بنابراين ، حقيقت و حكمت هنر اسلامي در گذشتن از ظواهر كثرت و رسوخ به باطن امور و شهود فقر ذاتي و عدم ماهوي آنان در قبال حق است كه اين خود عين شهود ماهيات در حضرت علمي و اعيان ثابته است . تفكر حقيقي از اين منظر، گذشتن از حجاب كثرت و شهود حق در تمامي موجودات است . به سخن شيخ محمود شبستري در منظومه ي گلشن راز :

تفكر رفتن از باطل سوي حق به خزو اندربديدن كل مطلق

پيداست كه اين شهود حقايق بي حضور و بدون دل آگاهي تحقق نمي پذيرد و طوري وراي طور عقل و ادراكات حصولي و ذهني است . از اين معناست كه مي توان دريافت كه عارفان و حكيمان اُنسي در مقام شناخت هنر هم متعهد به بينش وحياني و هم معتقد به مفتوح بودن آن از طريق شهود قلبي و حضور دل و رؤيت و ديدار حضوري اند. به بيان ديگر، مي توان گفت شهود و حضور در اين نحوه ي حكمت عين اُنس به حق و از آن جا اُنس به كلام الله و وحي است . در اين نحوه ي از تفكر، حقيقت را باطن ديانت مي دانند و شريعت را ظاهر آن و طريقت را راه ورسم وصول به حقيقت ، چرا كه جز با طريقت از ظاهر به باطن رسوخ نتوان نمود و به حقيقت كه باطن دين است ، دست نتوان يافت . اين طريقت امري است كه راه ورسم آن بر هر كس آشكار نيست .باتوجه به مراتب فوق ، حكمت و هنر اُنسي جز در تعلق و وصول به حق و حقيقت نيست و صورت هاي خيالي و كشف معنوي و صوري جز در اين راه به كار نيايد. به سخن حافظ :




  • حالي خيال وصلت خوش مي دهد فريبم
    تا خود چه نقش بازد اين صورت خيالي



  • تا خود چه نقش بازد اين صورت خيالي
    تا خود چه نقش بازد اين صورت خيالي



براي هنرمند در مقام هنر اُنسي و قدسي اسلام ، هر نقش و خيالي كه در نظر مي آيد حسني و جمالي و جلالي از حق مي نمايد و يا هر دم از روي حق نقشي در خيال هنرمند مي افتد:




  • هر نقش و خيالي كه مرا در نظر آيد
    حسني و جمالي و جلالي بنمايد



  • حسني و جمالي و جلالي بنمايد
    حسني و جمالي و جلالي بنمايد



يا:




  • هر دم از روي تو نقشي زندم راه خيال
    با كه گويم كه در اين پرده چه ها مي بينم



  • با كه گويم كه در اين پرده چه ها مي بينم
    با كه گويم كه در اين پرده چه ها مي بينم



البته راه هنر اُنسي فراتر از اين مي رود و از راه خيال نيز مي گذرد و صورت خيالي را چونان بت و صنم مي بيند. بدين معني ، هنرمندان حقيقي كه در مقام حكيم اُنسي و لاقي شاهد غيبي اند تا آن جا پيش مي روند كه صورت خيالي را در مرتبه ي اعلي ، حجاب نوراني مي دانند. از همين رو، عارفان آن را «آيينه ي اوهام » خوانده اند و ديگران آن را «پرده ي خيال » يا «عالم خيال هم » ناميده اند و اين به دليل انعكاس صور خيال در آن است . در اين مرتبه ، معشوق صورتگري است كه به قول مولوي هر لحظه بتي مي سازد و سالك را اصطلاحاً بت پرست مي گويند، چون معشوق را به لحاظ صورت هايي كه از او در پرده ي خيال تجلي كرده است ، مي پرستد؛ اگرچه اين ها هم صور علمي اند و اين مرتبه اي از مراتب شناسايي است و مرتبه اي است كه معدودي از اهل الله بدان مي رسند و بسياري طالب آن اند و در آرزوي رسيدن به آن در سفر روحاني و عرشي خويش اند:




  • نقشي نبسته ايم به غير از خيال او
    حسني نيافتيم جدا از جمال او



  • حسني نيافتيم جدا از جمال او
    حسني نيافتيم جدا از جمال او



ولي اين مرتبه از نظر اوليا و كاملان طريق حق مرتبه اي است ناقص و به همين دليل است كه حافظ در مقايسه با مراتب بالاتر شناسايي عرفاني آن را «آيينه ي اوهام » مي خواند:




  • حسن روي تو به يك جلوه كه در آينه كرد
    اين همه نقش در آيينه ي اوهام افتاد



  • اين همه نقش در آيينه ي اوهام افتاد
    اين همه نقش در آيينه ي اوهام افتاد



او كمال شناسايي و معرفت را مرتبه اي دانسته است كه حتّي علم صورت هم به آن جا راه ندارد، چون در اين مرتبه صورتي نيست :




  • ز جيب خرقه حافظ چه طرف بتوان بست
    كه ما صمد طلبيديم و او صنم دارد



  • كه ما صمد طلبيديم و او صنم دارد
    كه ما صمد طلبيديم و او صنم دارد



با وجود اين كه براي هنرمنداني صورت خيالي مشاهده و مكاشفه ي شاهد غيبي است وصورت منعكس در آيينه ي خيال و چشم اوليا و نمايش آن حقيقت و ديدار الهي است ، سعي هنرمند در گذشت از اين مرتبه است . معتقد است بايد از دو عالم فاني و باقي و صُوَر محسوس و نامحسوس دو عالم و سلطاني دو عالم بگذرد و حضور و تعلّقي خاص به حق پيدا كند و لاقي روي او شود:




  • جهان فاني و باقي فداي شاهد و ساقي
    كه سلطاني عالم را طفيل عشق مي گيرم



  • كه سلطاني عالم را طفيل عشق مي گيرم
    كه سلطاني عالم را طفيل عشق مي گيرم



تلقي متباين هنر جديد با هنر اسلامي

اما هنر و هنرمند جديد كه صورت هاي خيالي اش زبان ساخت اهواء و اختيار نفساني بشر شد، ديگر نه تنها با روي حق سروكار ندارد، بلكه عالم باقي را نيز به هيچ مي گيرد و دودستي به فرش عالم خاكي مي چسبد و قربي تا نهايت به نفس امّاره و عالم فاني كه محل ارضاي شهوات اين نفس ابليس زده است ، پيدا مي كند. اساساً با اين هنر نمي توان از عالم كثرت و جهان فاني و نفس و نفسانيت فراتر رفت . گرچه ممكن است در حالت بحراني ، به نحوي از اين وضع هنر و هنرمندي جديد بگذرد، امّا اين نه از جهت صورت خيالي نفساني جديد و مدرن بشري است ، بلكه به كل با رجوع به گذشت از اين صورت و هنر و حقيقت و زيبايي شناسي نفساني آن در كلّ عالم دارد. در دو تلقي متفاوت ، دوگانگي ويژگي هاي هنر اسلامي و هنر غربي را مي توان اجمالاً دريافت . امّا اين دو هنر از نظر صورت ظاهري در عصر صفوي به هم آميختند و چنان كه ديديم در آغاز با ابداع محمدي و رضا عباسي غلبه با صورت و روح اسلامي هنرهاي تجسمي و خيالات و كشف صوري بود، امّا در محمد زمان غلبه با صورت غربي و نفساني هنر بود؛ بي آنكه فاقد همان عمق نيست انگارانه و خودبنيادانه ي اين هنر باشد و بر شهود نفساني تام وتمامي متكي گردد. به همين دليل تصاوير محمد زمان مانند شخصيت خود وي به روايت تاريخ ، متزلزل و بيمارگونه به نظر مي رسد. عجيب آن است كه در آغاز تاريخ جديد ضمن طلب و تمناي بازگشت به گذشته ، دو جريان به پيدايي مي آيد: نخست ، جرياني است كه طلب و تمناي ديني دارد و سپس جرياني است كه مي خواهد به طبيعت انگاري و عقل انديشي يوناني رومي كهن بازگردد.

بنا بر سيطره ي حوالت نيست انگاري در تقدير غربي نهايتاً جريان ديني در پرتستانيسم و دين زدايي مسيحي مسخ مي گردد و دين جديد موجب تأسيس تام وتمام نظام مدرن مي شود و پس از آن كه مذهب كاتوليكي در آغاز به رنسانس متقدم و متأخر مدد رساند، در مرحله ي دوم مذهب پرتستاني نفس كاتوليسيم و پاپ را بريد و عصر خرد و روشنايي كه غلبه ي تام وتمام هنر و فلسفه ي ناسوتي و دنيوي را به همراه داشت ، به فرجام رساند.

مراتب قدسي و ناسوتي و عرفي هنر ديني

شايد چنين به نظر آيد كه هنر اسلامي كلاً به معني هر آن چه كه در عالم و تمدن اسلامي به ظهور آمده ، واجد صفت قدسي است ، امّا چنين نيست . قدرمسلم آن چه در جهان اسلامي به پيدايي آمده است نه همه قدسي است بلكه شاهد شيطاني ترين آثار نيز در اين سرزمين هستيم . اگر شاعراني چون سنايي و عطار به نهايت وادي وجد و حال عشق و فنا و بقا رسيده اند، امّا شاعراني شيطاني يا نفساني چون بشار و ابوالعطاهيه و معري و خيام نيز در ميان آمده اند. ديگر اين كه نبايد تصور كرد فقط نقاشي نفساني و طاغوت انگاري يوناني در هنر تجسمي و موسيقي از سوي قرآن و حضرت نبي ختمي مرتب (ص ) و ائمه ي معصومين تحريم و تكريه شده است ، بلكه قرآن صريح ترين موضع را عليه شاعران تابع غاوون و گمراهي و اضلال گرفته است ؛ چنان كه تصويرگري بت پرستانه را حجاب و رداع حق تلقي كرده و همراه شراب و قمار به شدت نفي كرده است . حقيقت آن است كه راه قرآن و هنر اسلامي بايد با تلطيف و تصرف و ابداع در ماده ي هنر بيگانه به اقامه ي عالم دين مدد مي رساند و واسطه براي تقرب به حق و حقيقت مي شد.

هنرمندان چه در شعر و معماري و چه در نقاشي و موسيقي و غيره بسيار همت خويش را مصروف داشتند تا هنرشان جلوه گاه حقيقت اسلام شود و آن چه در آراي حكيمان اُنسي در باب هنر گفتيم ، تحقق پيدا كند. هنر در عالم اسلامي به تدريج در حقيقت و انكشاف اسماءالحسناي الهي جذب شد و هويت سنّتي و ديني و قدسي خويش را يافت . اين هنر در ساحت عرف و طبيعت نيز بايد منادي عشق مجازي به مثابه ي پلي به عشق حقيقي باشد. بنابراين ، نازل ترين هنر در عالم اسلامي چونان هنري مباح به كليت اين عالم مي پيوندد و نازل تر از آن به دنياي منسوخ ناسوتي يوناني و اساطيري كهن بازمي گردد كه همان هنر حرام است . در گذر زمان پس از ظهور عالم نفساني و حوالت جديد، ميراث هنر اسلامي به تبع فراموشي تفكر و اسماء وجودي كه در تاريخ اسلام تجلّي و ظهور كرده بود، نهان مي شود و بخشي از آن در حكم ماده ي هنر جديد و بخشي از آن نيز در حاشيه به حيات خويش ادامه مي دهد. امروز آن چه به نام هنرهاي سنّتي و صنايع دستي و شعر و موسيقي و نمايش كلاسيك كهن و امثال آن در حاشيه بعضاً چونان آلترناتيوي بي اهميت تلقي مي شود، بخش ثانوي ميراث هنر اسلامي است و بخش اول آن نيز در تصرّف هنرمنداني مانند ماتيس و ياني قرار مي گيرد و مسخ مي شود. به اين ترتيب مقارن با انحطاط تمدن اسلامي ، هنر نيز در حدّ عتيقه و ابزارهاي جلب گردشگر و جهانگرد تنزّل پيدا مي كند. حتي مسجدها و مكان هاي مقدس با نسخه هاي خطي قرآني و نگارگرانه براي جلب گردشگر به موزه تبديل مي شود.

پايان تمدن سنتي اسلامي به دست متجددان غربزده

با اين كه تمدن سنّتي اسلامي كه به دست خودمان ويران شده و به پايان رسيده هنوز جاذبه هاي موزه اي و خيالي خويش را كاملاً از دست نداده است ، ولي زنده و جاندار و فعال نيز به شمار نمي آيد. بي ترديد آثار ابن سينا و سهروردي ، ميرداماد و ملاصدرا در كنار مسجد شيخ لطف الله و مسجد جامع عتيق شيراز و يزد و ديگر آثار بي شمار در موسيقي نظري و نمايش تعزيه با جاذبه هاي تخيلي هنوز اقليتي از نخبگان و عامه ي مردم جهان را برمي انگيزد. امروزه ميليون ها دلار و يورو و پوند را صرف خريد نسخه هاي خطي و صنايع دستي مانند فرش و اشياء عتيقه عصر صفوي و سلجوقي مي كنند؛ و يادواره ها و سمينارهاي مفصلي درباره ي شيخ طوسي و ابن سينا و ميرفندرسكي و حاج ملا هادي سبزواري و ابن خلدون و ابن خرم و رضا عباسي و عبدالقادر مراغي و ديگر بزرگان دوران كهن تمدن اسلامي برپا مي شود و صدها كتاب درباره ي تمدن اسلامي مانند تمدن هاي ديگر تأليف مي گردد. امّا تمدن هايي كه هنوز وجوهي از آيين ها و اديان كهن را به صورت نيمه جان و ممسوخ و به دور از ساحات عمومي حيات بشري و درنتيجه عقيم و خصوصي و فردي شده در پي اعصار صيانت كرده اند، عملاً در جهان مدرن از صورتي آلترناتيو با امكانات احياي تمدني برخوردار نيستند. ولي اسلام هنوز علي رغم فروپاشي تمدّن سنّتي و كهنش ، امكانات تام وتمام يك دين جهاني و فراگير را دارد و مي تواند به تناسب فروپاشي و انحطاط و بحران حوالت تاريخي تمدن جديد غرب كه امروز در عصر پست مدرن خويش با خويشتن به چالش افتاده است و به تدريج موضوعيت خود را از دست مي دهد، رخ نمايد. به هرحال ، اكنون كه ذات و عوارض و صفات هنر اسلامي در صورِ مختلفش شرح شد و چگونگي غلبه ي هنر مدرن را در جامعه ي مدرن غربي و جامعه ي نيمه مدرن ـ نيمه سنّتي شرق ، به خصوص ايران و خاورميانه ي اسلامي دريافتيم ، آيا مي توانيم مطرح كنيم كه در جامعه ي مدرن فراتر از نيازهاي گردشگري ، هنر سنّتي و ميراث هنر اسلامي پاسخ گوي نيازي خواهد بود؟ و اين كه آيا هنر اسلامي ورود به همان هنر سنّتي هزار سال آغازين تاريخ اسلام است يا مي تواند گشاينده ي افقي نو از عالم و وجود براي آدمي باشد؟

مي دانيم كه تمدن اسلامي كهن ديگر به دست خودمان نابود و سپري شده و هنوز هنري نو كه از ذات و صفات هنر اسلامي كهن ولي با صورتي نو برخوردار باشد به حضور نيامده است و همه ي آثار هنري اسلامي شناخته شده به عالم كهن مي پيوندد كه آن هم فقط اقليتي را ارضا مي كند. آن چه امروز در جامعه هاي مدرن مسلمان نشين رايج است ، شيوه هاي مدرن شكلي (فيگوراتيو) و انتزاعي (آبستره ) اروپايي و آمريكايي است . اين شيوه ها و سبك ها را در دانشگاه ها و مؤسسات آموزشي رسمي و كارگاه هاي و آتليه هاي رسمي و غيررسمي نزديك به مراكز جديد علمي تدريس مي كنند؛ در حالي كه مؤسسات سنّتي و اندك مراكز دانشگاهي به هنرهاي سنّتي مي پردازند. البته فرقي نمي كند: هر دو تقليدي اند، چه آن ها كه از غرب تقليد مي كنند و چه آن ها كه از شرق و ايران قديم . ظاهراً گروهي از جريان اول كه اكثريت جامعه ي هنري اند، مدعي ابداع آثاري با سبك و شيوه اي جهاني اند. جريان دوم كه اقليت بسيار قليل جامعه ي هنري ما را تشكيل مي دهند، همان راه رضا عباسي يا كمال الدين بهزاد را به نحوي تنزل يافته ادامه مي دهند و مورد توجه عتيقه فروشان و مجموعه داران نيويورك و لندن و پاريس و برلين اند. درحالي كه گروه اول در همين حدّ نيز مورد توجه گالري ها نمي توانند بود و دچار نحوي افسردگي اند. جالب آن است كه امروز در سرزمين هاي اسلامي و شهرهايي كه در آن ها بهزاد و سلطان محمد و آقاميرك و رضا عباسي و قاسم علي به ابداع درخشنده ي آثار نگارگري خود پرداخته بودند، اكنون تحت سيطره ي سبك هايي است كه ربطي به عالم قدسي اين آثار ندارد و نه تنها نسبتي با معراج آسماني ندارند بلكه از طبيعت انضمامي نيز بيگانه اند. البته آن هم صرفاً با افتادگي در سطحيت و تقليد سطحي محض بدون انكشاف نيست انگارانه ي هستي و عالم مدرن . از همين مراتب است كه موزه ي هنرهاي معاصر و مسلمانان ايراني كه روزگاري داعيه ي انقلاب اسلامي داشتند، به منحط ترين شيوه هاي هنرهاي تجسمي به نام هنر كانسپچوال و مفهومي پناه برده اند و كسب جمعيت از زلف پريشان هنر پست مدرن و شايد اولترامدرن و ترانس مدرن غرب مي كنند!

كوشش نو براي ظهور هنر انقلابي ـ اسلامي

روزگاري كه در پي يك كوشش جهاني معنوي ، انقلاب اسلامي در ايران به وقوع پيوست و صورتي از تعهد انقلابي در هنرمندان جوان ايران آشكار گرديد، كوشيدند از هنرهاي مدرن غربي به ويژه اكسپرسيونيسم و رئاليسم انقلابي بهره جويند و بعضاً با تركيب شيوه ي انتزاعي با نمادهاي تاريخي اسلامي نظر حضوري خويش را نسبت به جهان اعلام كنند. امّا اين تجربه دولت مستعجل بود و بيش تر هنرمندان اين جريان پس از انقلاب منفعل شده اند. بنابراين ، بيش تر اين ها دنبال هنر مدرن اند تا آن كه بخواهند اين هنر را به نوعي اسلامي و در حكم ماده ي شهود ديني قرار دهند و در آن تصرّف كنند؛ چيزي كه در منشور آغازين هنر انقلاب اسلامي به نظر شهيد آويني رسيده بود.

تأثير بقاياي هنر سنّتي در جامعه ي نيمه مدرن ايران

ترديدي نيست كه انباشتگي آثار سنّتي و گسترش بناهاي اسلامي مانند مسجدها و كتيبه ها و مقرنس ها و بناهاي عمومي با اصول سنّتي معماري مي تواند محيطي نسبتاً معنوي تر را براي ايرانيان معاصر و تبعاً براي جامعه ي نيمه مدرن ـ نيمه سنّتي ايران كنوني فراهم آورد. امّا با اين شيوه ، گشايش و فتوحي بنيادي براي ما مهيا نمي شود. راه اندازي پي درپي قهوه خانه هاي سنّتي و جشنواره هاي مذهبي و آييني و همايش ها و هم انديشي ها چيزي جز طريق تأخير در نفوذ بيش تر حوالت غربي و هنر نفساني آن نخواهد بود، چنان كه نهضت و جنبش ها و نظام هاي نيم بند سياسي ديني معاصر و كنوني در جهان اسلام نيز بيش تر جنبه ي مهارشدگي نسبي سيطره ي تام وتمام غربي و استمرار وضع برزخي در سرزمين هاي اسلامي را پيدا كرده اند. از اين جا همه ي نهضت هاي اسلامي تا آن جا كه ممكن است بايد به حفظ و صيانت ميراث فرهنگي و هنر اسلامي بپردازند و در مرتبه ي ثاني به احياي اين فرهنگ و هنر بكوشند. البته بدترين روش آن جاست كه نمايندگان سرزمين هاي اسلامي بكوشند تا جديدترين و مدرن ترين جريان هاي هنري غرب را به خدمت تبليغ ديني بگمارند. آن ها به زودي توجه خواهند يافت كه اين گونه امور، فقط گسستگي عقل و خرد ديني سنّتي را از عالم دين و حقيقت تسريع خواهد كرد. بيم آن هست كه تدين مدرن يا دين مدرن شده قرباني گسستگي و اضمحلال عقل سنّتي يا قلب سليم الهي باشد.

طريقت بازگشت به حقيقت هنر اسلامي ، نه ظاهر سنّتي آن

مؤمنان مسلمان و شهروندانِ هرگونه جامعه ي ديني و معنوي بايد بها و فضيلت تمامي اشيا و اموري را كه مؤيد سرمديت و جاودانگي آن است ، به طرزي برجسته و نمايان خاطرنشان سازند. از آن پس ، هنر اسلامي و هرگونه هنر ديني كه هنوز نسخ و مسخ نشده است ، چون به مبادي قدسي و نمونه هاي اصلي اش بازگردد، مي تواند نه تنها نقش هنر عمومي و جمعي را كه دربرگيرنده ي كلّ تمدني است برعهده گيرد، بلكه تكيه گاهي معنوي باشد كه چون صادقانه تر با سيطره ي صورت هاي وهمي دنياي مدرن و جديد به مخالفت برمي خيزد، دوچندان مؤثرتر شوند. نشانه هايي از تحوّلي كه در اين جهت پيش مي رود شايد در آغاز انقلاب و جنبش هنرهاي سنّتي و نگارگري وجود داشت .

پايان‌ تمدن‌ سنتي‌ اسلامي‌ به‌ دست‌ متجددان‌ غربزده‌

با اين‌كه‌ تمدن‌ سنّتي‌ اسلامي‌ كه‌ به‌ دست‌ خودمان‌ ويران‌ شده‌ و به‌ پايان‌ رسيده‌ هنوز جاذبه‌هاي‌ موزه‌اي‌ و خيالي‌ خويش‌ را كاملاً از دست‌ نداده‌ است‌، ولي‌ زنده‌ و جاندار و فعال‌ نيز به‌ شمار نمي‌آيد. بي‌ترديد آثار ابن‌سينا و سهروردي‌، ميرداماد و ملاصدرا در كنار مسجد شيخ‌ لطف‌الله‌ و مسجد جامع‌ عتيق‌ شيراز و يزد و ديگر آثار بي‌شمار در موسيقي‌ نظري‌ و نمايش‌ تعزيه‌ با جاذبه‌هاي‌ تخيلي‌ هنوز اقليتي‌ از نخبگان‌ و عامه‌ي‌ مردم‌ جهان‌ را برمي‌انگيزد. امروزه‌ ميليون‌ها دلار و يورو و پوند را صرف‌ خريد نسخه‌هاي‌ خطي‌ و صنايع‌ دستي‌ مانند فرش‌ و اشياء عتيقه‌ عصر صفوي‌ و سلجوقي‌ مي‌كنند؛ و يادواره‌ها و سمينارهاي‌ مفصلي‌ درباره‌ي‌ شيخ‌ طوسي‌ و ابن‌سينا و ميرفندرسكي‌ و حاج‌ ملا هادي‌ سبزواري‌ و ابن‌خلدون‌ و ابن‌خرم‌ و رضا عباسي‌ و عبدالقادر مراغي‌ و ديگر بزرگان‌ دوران‌ كهن‌ تمدن‌ اسلامي‌ برپا مي‌شود و صدها كتاب‌ درباره‌ي‌ تمدن‌ اسلامي‌ مانند تمدن‌هاي‌ ديگر تأليف‌ مي‌گردد. امّا تمدن‌هايي‌ كه‌ هنوز وجوهي‌ از آيين‌ها و اديان‌ كهن‌ را به‌ صورت‌ نيمه‌جان‌ و ممسوخ‌ و به‌ دور از ساحات‌ عمومي‌ حيات‌ بشري‌ و درنتيجه‌ عقيم‌ و خصوصي‌ و فردي‌شده‌ در پي‌ اعصار صيانت‌ كرده‌اند، عملاً در جهان‌ مدرن‌ از صورتي‌ آلترناتيو با امكانات‌ احياي‌ تمدني‌ برخوردار نيستند. ولي‌ اسلام‌ هنوز علي‌رغم‌ فروپاشي‌ تمدّن‌ سنّتي‌ و كهنش‌، امكانات‌ تام‌وتمام‌ يك‌ دين‌ جهاني‌ و فراگير را دارد و مي‌تواند به‌ تناسب‌ فروپاشي‌ و انحطاط‌ و بحران‌ حوالت‌ تاريخي‌ تمدن‌ جديد غرب‌ كه‌ امروز در عصر پست‌مدرن‌ خويش‌ با خويشتن‌ به‌ چالش‌ افتاده‌ است‌ و به‌تدريج‌ موضوعيت‌ خود را از دست‌ مي‌دهد، رخ‌ نمايد.

به‌هرحال‌، اكنون‌ كه‌ ذات‌ و عوارض‌ و صفات‌ هنر اسلامي‌ در صورِ مختلفش‌ شرح‌ شد و چگونگي‌ غلبه‌ي‌ هنر مدرن‌ را در جامعه‌ي‌ مدرن‌ غربي‌ و جامعه‌ي‌ نيمه‌مدرن‌ـ نيمه‌ سنّتي‌ شرق‌، به‌خصوص‌ ايران‌ و خاورميانه‌ي‌ اسلامي‌ دريافتيم‌، آيا مي‌توانيم‌ مطرح‌ كنيم‌ كه‌ در جامعه‌ي‌ مدرن‌ فراتر از نيازهاي‌ گردشگري‌، هنر سنّتي‌ و ميراث‌ هنر اسلامي‌ پاسخ‌گوي‌ نيازي‌ خواهد بود؟ و اين‌كه‌ آيا هنر اسلامي‌ ورود به‌ همان‌ هنر سنّتي‌ هزار سال‌ آغازين‌ تاريخ‌ اسلام‌ است‌ يا مي‌تواند گشاينده‌ي‌ افقي‌ نو از عالم‌ و وجود براي‌ آدمي‌ باشد؟

مي‌دانيم‌ كه‌ تمدن‌ اسلامي‌ كهن‌ ديگر به‌ دست‌ خودمان‌ نابود و سپري‌ شده‌ و هنوز هنري‌ نو كه‌ از ذات‌ و صفات‌ هنر اسلامي‌ كهن‌ ولي‌ با صورتي‌ نو برخوردار باشد به‌ حضور نيامده‌ است‌ و همه‌ي‌ آثار هنري‌ اسلامي‌ شناخته‌شده‌ به‌ عالم‌ كهن‌ مي‌پيوندد كه‌ آن‌ هم‌ فقط‌ اقليتي‌ را ارضا مي‌كند.

آن‌چه‌ امروز در جامعه‌هاي‌ مدرن‌ مسلمان‌نشين‌ رايج‌ است‌، شيوه‌هاي‌ مدرن‌ شكلي‌(فيگوراتيو) و انتزاعي‌(آبستره‌) اروپايي‌ و آمريكايي‌ است‌. اين‌ شيوه‌ها و سبك‌ها را در دانشگاه‌ها و مؤسسات‌ آموزشي‌ رسمي‌ و كارگاه‌هاي‌ و آتليه‌هاي‌ رسمي‌ و غيررسمي‌ نزديك‌ به‌ مراكز جديد علمي‌ تدريس‌ مي‌كنند؛ در حالي‌ كه‌ مؤسسات‌ سنّتي‌ و اندك‌ مراكز دانشگاهي‌ به‌ هنرهاي‌ سنّتي‌ مي‌پردازند. البته‌ فرقي‌ نمي‌كند: هر دو تقليدي‌اند، چه‌ آن‌ها كه‌ از غرب‌ تقليد مي‌كنند و چه‌ آن‌ها كه‌ از شرق‌ و ايران‌ قديم‌. ظاهراً گروهي‌ از جريان‌ اول‌ كه‌ اكثريت‌ جامعه‌ي‌ هنري‌اند، مدعي‌ ابداع‌ آثاري‌ با سبك‌ و شيوه‌اي‌ جهاني‌اند. جريان‌ دوم‌ كه‌ اقليت‌ بسيار قليل‌ جامعه‌ي‌ هنري‌ ما را تشكيل‌ مي‌دهند، همان‌ راه‌ رضا عباسي‌ يا كمال‌الدين‌ بهزاد را به‌ نحوي‌ تنزل‌يافته‌ ادامه‌ مي‌دهند و مورد توجه‌ عتيقه‌فروشان‌ و مجموعه‌داران‌ نيويورك‌ و لندن‌ و پاريس‌ و برلين‌اند. درحالي‌ كه‌ گروه‌ اول‌ در همين‌ حدّ نيز مورد توجه‌ گالري‌ها نمي‌توانند بود و دچار نحوي‌ افسردگي‌اند. جالب‌ آن‌ است‌ كه‌ امروز در سرزمين‌هاي‌ اسلامي‌ و شهرهايي‌ كه‌ در آن‌ها بهزاد و سلطان‌ محمد و آقاميرك‌ و رضا عباسي‌ و قاسم‌علي‌ به‌ ابداع‌ درخشنده‌ي‌ آثار نگارگري‌ خود پرداخته‌ بودند، اكنون‌ تحت‌ سيطره‌ي‌ سبك‌هايي‌ است‌ كه‌ ربطي‌ به‌ عالم‌ قدسي‌ اين‌ آثار ندارد و نه‌ تنها نسبتي‌ با معراج‌ آسماني‌ ندارند بلكه‌ از طبيعت‌ انضمامي‌ نيز بيگانه‌اند. البته‌ آن‌ هم‌ صرفاً با افتادگي‌ در سطحيت‌ و تقليد سطحي‌ محض‌ بدون‌ انكشاف‌ نيست‌انگارانه‌ي‌ هستي‌ و عالم‌ مدرن‌. از همين‌ مراتب‌ است‌ كه‌ موزه‌ي‌ هنرهاي‌ معاصر و مسلمانان‌ ايراني‌ كه‌ روزگاري‌ داعيه‌ي‌ انقلاب‌ اسلامي‌ داشتند، به‌ منحط‌ترين‌ شيوه‌هاي‌ هنرهاي‌ تجسمي‌ به‌ نام‌ هنر كانسپچوال‌ و مفهومي‌ پناه‌ برده‌اند و كسب‌ جمعيت‌ از زلف‌پريشان‌ هنر پست‌مدرن‌ و شايد اولترامدرن‌ و ترانس‌مدرن‌ غرب‌ مي‌كنند!

كوشش‌ نو براي‌ ظهور هنر انقلابي‌ ـ اسلامي‌

روزگاري‌ كه‌ در پي‌ يك‌ كوشش‌ جهاني‌ معنوي‌، انقلاب‌ اسلامي‌ در ايران‌ به‌ وقوع‌ پيوست‌ و صورتي‌ از تعهد انقلابي‌ در هنرمندان‌ جوان‌ ايران‌ آشكار گرديد، كوشيدند از هنرهاي‌ مدرن‌ غربي‌ به‌ويژه‌ اكسپرسيونيسم‌ و رئاليسم‌ انقلابي‌ بهره‌ جويند و بعضاً با تركيب‌ شيوه‌ي‌ انتزاعي‌ با نمادهاي‌ تاريخي‌ اسلامي‌ نظر حضوري‌ خويش‌ را نسبت‌ به‌ جهان‌ اعلام‌ كنند. امّا اين‌ تجربه‌ دولت‌ مستعجل‌ بود و بيش‌تر هنرمندان‌ اين‌ جريان‌ پس‌ از انقلاب‌ منفعل‌ شده‌اند. بنابراين‌، بيش‌تر اين‌ها دنبال‌ هنر مدرن‌اند تا آن‌كه‌ بخواهند اين‌ هنر را به‌ نوعي‌ اسلامي‌ و در حكم‌ ماده‌ي‌ شهود ديني‌ قرار دهند و در آن‌ تصرّف‌ كنند؛ چيزي‌ كه‌ در منشور آغازين‌ هنر انقلاب‌ اسلامي‌ به‌ نظر شهيد آويني‌ رسيده‌ بود.

تأثير بقاياي‌ هنر سنّتي‌ در جامعه‌ي‌ نيمه‌مدرن‌ ايران‌

ترديدي‌ نيست‌ كه‌ انباشتگي‌ آثار سنّتي‌ و گسترش‌ بناهاي‌ اسلامي‌ مانند مسجدها و كتيبه‌ها و مقرنس‌ها و بناهاي‌ عمومي‌ با اصول‌ سنّتي‌ معماري‌ مي‌تواند محيطي‌ نسبتاً معنوي‌تر را براي‌ ايرانيان‌ معاصر و تبعاً براي‌ جامعه‌ي‌ نيمه‌مدرن‌ ـ نيمه‌سنّتي‌ ايران‌ كنوني‌ فراهم‌ آورد. امّا با اين‌ شيوه‌، گشايش‌ و فتوحي‌ بنيادي‌ براي‌ ما مهيا نمي‌شود. راه‌اندازي‌ پي‌درپي‌ قهوه‌خانه‌هاي‌ سنّتي‌ و جشنواره‌هاي‌ مذهبي‌ و آييني‌ و همايش‌ها و هم‌انديشي‌ها چيزي‌ جز طريق‌ تأخير در نفوذ بيش‌تر حوالت‌ غربي‌ و هنر نفساني‌ آن‌ نخواهد بود، چنان‌ كه‌ نهضت‌ و جنبش‌ها و نظام‌هاي‌ نيم‌بند سياسي‌ ديني‌ معاصر و كنوني‌ در جهان‌ اسلام‌ نيز بيش‌تر جنبه‌ي‌ مهارشدگي‌ نسبي‌ سيطره‌ي‌ تام‌وتمام‌ غربي‌ و استمرار وضع‌ برزخي‌ در سرزمين‌هاي‌ اسلامي‌ را پيدا كرده‌اند. از اين‌جا همه‌ي‌ نهضت‌هاي‌ اسلامي‌ تا آن‌جا كه‌ ممكن‌ است‌ بايد به‌ حفظ‌ و صيانت‌ ميراث‌ فرهنگي‌ و هنر اسلامي‌ بپردازند و در مرتبه‌ي‌ ثاني‌ به‌ احياي‌ اين‌ فرهنگ‌ و هنر بكوشند.

البته‌ بدترين‌ روش‌ آن‌جاست‌ كه‌ نمايندگان‌ سرزمين‌هاي‌ اسلامي‌ بكوشند تا جديدترين‌ و مدرن‌ترين‌ جريان‌هاي‌ هنري‌ غرب‌ را به‌ خدمت‌ تبليغ‌ ديني‌ بگمارند. آن‌ها به‌زودي‌ توجه‌ خواهند يافت‌ كه‌ اين‌گونه‌ امور، فقط‌ گسستگي‌ عقل‌ و خرد ديني‌ سنّتي‌ را از عالم‌ دين‌ و حقيقت‌ تسريع‌ خواهد كرد. بيم‌ آن‌ هست‌ كه‌ تدين‌ مدرن‌ يا دين‌ مدرن‌شده‌ قرباني‌ گسستگي‌ و اضمحلال‌ عقل‌ سنّتي‌ يا قلب‌ سليم‌ الهي‌ باشد.

طريقت‌ بازگشت‌ به‌ حقيقت‌ هنر اسلامي‌، نه‌ ظاهر سنّتي‌ آن‌

مؤمنان‌ مسلمان‌ و شهروندانِ هرگونه‌ جامعه‌ي‌ ديني‌ و معنوي‌ بايد بها و فضيلت‌ تمامي‌ اشيا و اموري‌ را كه‌ مؤيد سرمديت‌ و جاودانگي‌ آن‌ است‌، به‌ طرزي‌ برجسته‌ و نمايان‌ خاطرنشان‌ سازند. از آن‌ پس‌، هنر اسلامي‌ و هرگونه‌ هنر ديني‌ كه‌ هنوز نسخ‌ و مسخ‌ نشده‌ است‌، چون‌ به‌ مبادي‌ قدسي‌ و نمونه‌هاي‌ اصلي‌اش‌ بازگردد، مي‌تواند نه‌ تنها نقش‌ هنر عمومي‌ و جمعي‌ را كه‌ دربرگيرنده‌ي‌ كلّ تمدني‌ است‌ برعهده‌ گيرد، بلكه‌ تكيه‌گاهي‌ معنوي‌ باشد كه‌ چون‌ صادقانه‌تر با سيطره‌ي‌ صورت‌هاي‌ وهمي‌ دنياي‌ مدرن‌ و جديد به‌ مخالفت‌ برمي‌خيزد، دوچندان‌ مؤثرتر شوند.

نشانه‌هايي‌ از تحوّلي‌ كه‌ در اين‌ جهت‌ پيش‌ مي‌رود شايد در آغاز انقلاب‌ و جنبش‌ هنرهاي‌ سنّتي‌ و نگارگري‌ وجود داشت‌. ما علاقه‌ي‌ روزافزون‌ محافل‌ ديني‌ غيررسمي‌ را به‌ هنرهاي‌ سنتي‌ مي‌توانيم‌ متذكر شويم‌، امّا تجديد هنر اسلامي‌ فارغ‌ از تجربه‌ي‌ سنّتي‌ و كهن‌ عصر تمدن‌ اسلامي‌ يا وابسته‌ به‌ آن‌، بدون‌ بيداري‌ روح‌ تأمل‌ و سير و نظر در بطن‌ اسلام‌ ممكن‌ نيست‌. بي‌ اين‌ مبنا، هرگونه‌ كوشش‌ براي‌ تجديد و احياء هنر اسلامي‌ ناكام‌ خواهد ماند و چيزي‌ جز نوعي‌ بازسازي‌ صوري‌ بي‌ثمر نخواهد بود. درواقع‌، آماده‌گري‌ براي‌ رسوخ‌ در حقيقت‌ هنر اسلامي‌ و ديني‌ شرق‌ صرفاً بدون‌ توسّل‌ به‌ انكشاف‌ اين‌ حقيقت‌ تحويل‌ به‌ امر محال‌ خواهد بود. اين‌گونه‌ انديشه‌ي‌ خودبنيادانه‌ همان‌قدر باطل‌ است‌ كه‌ هنر مدرن‌ غربي‌ در خودبنيادي‌ ذاتي‌ خود كه‌ جز به‌ اهواء نفس‌ ابتدا نمي‌كند.

با درك‌ اصول‌ حكمت‌ هنر اسلامي‌ چنان‌ كه‌ اشاره‌ كرديم‌، مي‌توانيم‌ امكان‌ درك‌ شرايط‌ تجديد و احياء آن‌ را نيز تميز دهيم‌. تصديق‌ اين‌ امر كه‌ هنر اسلامي‌ بتواند انتزاعي‌ باشد، يعني‌ مجاز و برحق‌ دانستن‌ اين‌كه‌ هنر اسلامي‌ به‌ويژه‌ هنرهاي‌ تجسّمي‌ اسلامي‌ براساس‌ صُوَر صرفاً انتزاعي‌ و هيولايي‌ بسط‌ و گسترش‌ يابد، محال‌ است‌. درحقيقت‌، صُوَر انتزاعي‌ نه‌ تجريدي‌ ماهيت‌ و هويتي‌ نفساني‌ دارند و راه‌ هنر اسلامي‌ نمي‌تواند راه‌ انتزاعي‌ و وهم‌آشفتگي‌ باشد كه‌ بر بنياد روح‌ نيست‌انگاري‌ غربي‌ گسترش‌ يافته‌ است‌؛ آن‌ هم‌ از نوع‌ نيهليسم‌ و نيست‌انگاري‌ منفعل‌ نه‌ فعال‌ و انقلابي‌ چپ‌.

علي‌رغم‌ نظريه‌هاي‌ شبه‌مدرن‌ يا مدرن‌ هنر، اثر هنرمندانه‌ي‌ ديني‌ از اطوار و اشارات‌ هنرمند ناشي‌ نمي‌شود، بلكه‌ برعكس‌، از تصويري‌ باطني‌ و نمونه‌ي‌ مثالي‌ اثر نشأت‌ مي‌گيرد.

در نظر گروهي‌ از مدرنيست‌هاي‌ اسلامي‌ نيز دوراني‌ كه‌ هنر ديني‌ سنّتي‌ ضرورت‌ داشته‌ سپري‌ شده‌ و درنتيجه‌ اعاده‌ و بازگشت‌ هنر اسلامي‌ سده‌هاي‌ گذشته‌ محال‌ است‌. آنان‌ مي‌گويند اسلام‌ عصر ما كه‌ با هنرهاي‌ انتزاعي‌ و تجريدي‌ بسياري‌ از اقوام‌ كهن‌ و سنّتي‌ آشنايي‌ يافته‌، نگرش‌ اساسي‌ را فقط‌ در تصاوير انتزاعي‌ و عاري‌ از هرگونه‌ صورت‌ انضمامي‌، يا قياس‌ به‌ سيرت‌ و صورت‌ انضمامي‌ باز تواند يافت‌. اين‌ جماعت‌ درواقع‌ طالب‌ آن‌اند كه‌ هنر اسلامي‌ و روحانيت‌ آن‌ درنظرگاه‌ كاندينسكي‌وار غربي‌ تجربه‌ شود، يعني‌ تجربه‌اي‌ محال‌. حقيقت‌ آن‌ است‌ كه‌ هنر تجريدي‌ اسلامي‌ كه‌ ريشه‌ در سنت‌ حكمت‌ انسي‌ دارد با هنر انتزاعي‌ مدرن‌ كه‌ ريشه‌ در سوبژكتيويته‌ و موضوعيت‌ نفساني‌ و نيهيليسم‌ دارد زمين‌ تا آسمان‌ فاصله‌ دارد و روحانيت‌ و معنويت‌ هنر اسلامي‌ چيزي‌ غير از روحانيت‌ و معنويت‌ هنر غربي‌ به‌ويژه‌ نوع‌ و گونه‌ي‌ مدرن‌ آن‌ است‌.

از اين‌جا است‌ كه‌ بوركهارت‌ در خطاب‌ به‌ مدرنيست‌ها و نوگرايان‌ مسيحي‌ به‌ قرينه‌ مي‌گويد: دوراني‌ كه‌ سنت‌ و هويت‌ تاريخي‌ و فرهنگي‌، آن‌ را تعيين‌ نكند، محلي‌ از اعراب‌ ندارد. حقيقت‌ آن‌ است‌ كه‌ حكمت‌ هنري‌ اسلام‌ و نوع‌ تشبيه‌ و تنزيه‌ روحاني‌ اين‌ هنر از مبادي‌ الهي‌ آن‌ نشأت‌ مي‌يابد. بنابراين‌، همه‌ي‌ مسلمانان‌ اصيل‌ بايد بدانند هر دور جديدي‌ كه‌ از خارج‌ الزام‌ و تحميل‌ شود، چيزي‌ جز دور شيطاني‌ و دجالي‌ نمي‌تواند بود. 8

معنوي‌ و الهي‌ بودن‌ مميزه‌ي‌ ذاتي‌ و نه‌ عرضي‌ هنر اسلامي‌ است‌، بدين‌ معني‌ كه‌ نقاشي‌ مسيحي‌ نمي‌تواند از نمونه‌هاي‌ سنّتي‌ كه‌ حافظ‌ آن‌ از گزند هرگونه‌ خودبنيادي‌ است‌، چشم‌ بپوشد. اين‌ نمونه‌هاي‌ ابدي‌ و ازلي‌ همواره‌ ميدان‌ وسيعي‌ به نبوغ‌ ابداعي‌ و نيز به‌ توقعات‌ محيط‌ ديني‌ و مؤمنان‌ مسلمان‌ براي‌ جولان‌ مي‌دهند، تا آن‌جا كه‌ انتظارات‌ محيط‌ برحق‌ باشد. اين‌ قيد در دوراني‌ كه‌ براي‌ «زمانه‌ي‌ ما» حق‌ تقريباً نامحدودي‌ قائل‌اند، حائز اهميت‌ اساسي‌ است‌.

عالم‌ اسلامي‌ و آن‌چه‌ به‌ تفكّر قدسي‌ هنرمنداني‌ چون‌ سنايي‌ و عطار و علي‌رضا عباسي‌ و بهزاد و محمدحسين‌ اصفهاني‌ و عيسي‌ شيرازي‌ مربوط‌ مي‌شود، ابداً در غم‌ مسائل‌ آني‌ و روزمره‌ نبود و حتي‌ از آن‌، مفهومي‌ هم‌ در خيال‌ خود نداشت‌ و شايد بتوان‌ گفت‌، زمان‌ هنوز از مقوله‌ي‌ مكان‌ محسوب‌ مي‌شد. اين‌ بيم‌ كه‌ هنرمند نسخه‌بدل‌ساز جلوه‌ كند، بي‌وجه‌ است‌ و همچنين‌ همّوغم‌ «اصالت‌» و اتصال‌ به‌ مبدأ قدسي‌ كه‌ خلاف‌ پيش‌داوري‌هاي‌ عصر مدرن‌ است‌، غايت‌ هنر اسلامي‌ است‌ و ركن‌ و بنيان‌ نهايي‌ اين‌ هنر است‌ كه‌ مبدأ را به‌ معاد مي‌پيوندد.

در سراسر تمدن‌ اسلامي‌ و حتي‌ تا اندازه‌اي‌ بعد از سقوط‌ صفويه‌ و اضمحلال‌ تمدن‌ سنّتي‌ اسلامي‌ تا به‌ امروز، هنرمندان‌ از ميراث‌ قديم‌ كه‌ همواره‌ در هر عصر در آن‌ها به‌ چشم‌ كامل‌ترين‌ آثار مي‌نگريستند، نسخه‌ برمي‌داشتند و محاكات‌ از ابداع‌ اصيل‌ مي‌كردند و با محاكات‌ از آن‌ آثار طبيعتاً وجوهي‌ را كه‌ بيش‌ از ديگر ساحات‌ آن‌ آثار برايشان‌ ظهور و بروز بيش‌تري‌ داشته‌، يعني‌ جنبه‌هايي‌ را كه‌ آنان‌ اساسي‌ تلقي‌ مي‌كردند، نمايان‌ مي‌ساختند و به‌ اين‌ ترتيب‌ هنر به‌ طور طبيعي‌ دائماً احيا مي‌شد.

در تمدن‌ اسلامي‌، هر هنرمند در مرتبه‌ي‌ نخست‌ از نقش‌ونگارها و الحان‌ ازلي‌ محاكات‌ و يا ابداع‌ مي‌كرد، تحقيقاً به‌ اين‌ سبب‌ كه‌ خود را با آن‌ نمونه‌ها و صورت‌ها يكي‌ كند و به‌ ميزاني‌ كه‌ اين‌ وحدت‌ و يگانگي‌ مربوط‌ به‌ ذات‌ نمونه‌ها مي‌شد، هنر هنرمند كار و اثري‌ زنده‌ بود. البته‌ تكثير مكانيكي‌ صورت‌ نمي‌پذيرفت‌، بلكه‌ از صافي‌ خيال‌ و قلب‌ مطّهر مؤمن‌ مسلمان‌ مي‌گذشت‌ و با محاكات‌ و ابداع‌ شرايط‌ محسوس‌ هماهنگ‌ مي‌شد. درنهايت‌ آن‌كه‌ احياي‌ هنر اسلامي‌ صرف‌ محاكات‌ صوري‌ نيست‌ تا با اسقاط‌ اضافات‌ و زوايد طبيعي‌، هنر اسلامي‌ تلقي‌ شود، بلكه‌ در پي‌ سيروسلوكي‌ است‌ كه‌ پيش‌ از هر چيز، تابع‌ شناخت‌ شهودي‌ و اشراقي‌ است‌. از اين‌جا اصالت‌ و لطف‌ اثر هنري‌ به‌ معرفت‌ شهودي‌ و حضور حاصل‌ مي‌آيد و اين‌ خود به‌ معني‌ انكشاف‌ مجدد حقيقت‌ اسلام‌ و تشرّف‌ دگرباره‌ و تحول‌يافته‌ي‌ متناسب‌ با عصر موعود و امام‌ عصرش‌ (عج‌) است‌.

هنر ديني‌ و اسلامي‌ اگر هرگونه‌ نسبت‌ خردانگارانه‌ را نگسلد و به‌ سرچشمه‌ي‌ الهام‌ خود كه‌ به‌ حسب‌ وصف‌ هر قدسي‌ در «زمان‌ بي‌زمان‌» و روز ازل‌ و سرمد واقع‌ است‌ باز نگردد، احيا نخواهد شد.

پايان‌ تمدن‌ سنّتي‌ اسلامي‌ نه‌ پايان‌ تدين‌ اسلامي‌

اگر گفتيم‌ تمدن‌ اسلامي‌ گذشته‌ انحطاط‌ پيدا كرده‌ و به‌ پايان‌ رسيده‌ است‌، در ضمن‌ به‌ آن‌ اشاره‌ داشتيم‌ كه‌ هرگز اسلام‌ در مقام‌ دين‌ كه‌ همواره‌ امكان‌ تكوين‌ تمدني‌ را داشته‌، به‌ پايان‌ نرسيده‌ و نخواهد رسيد. همان‌ تمدن‌ كهن‌ اسلامي‌ وآثار سنّتي‌ باقي‌مانده‌ از آن‌ نيز كه‌ بر بنياد حكمت‌ نبوي‌ است‌، هنوز مي‌تواند شهروندان‌ نيمه‌مدرن‌ مسلمان‌ را در اين‌ سرزمين‌ها جذب‌ كند، درحالي‌ كه‌ تجلّي‌ ديگري‌ از حقيقت‌ اسلام‌ و آماده‌گري‌ براي‌ حضور در افق‌ اين‌ حقيقت‌ عالمي‌ نو بر اساس‌ همان‌ اصل‌ نور محمدي‌ پيدا خواهد آورد.

يادداشت‌ها:

1. نام‌ اين‌ نقاش‌ را جان‌ هلست‌ نيز خوانده‌اند.

2. محمد زكي‌ حسن‌، تاريخ‌ نقاشي‌ در ايران‌ ، ترجمه‌ي‌ ابوالقاسم‌ سحاب‌ (تهران‌: سحاب‌ كتاب‌، 1364)، ص‌152.

3. فلسفه‌ي‌ يوناني‌ قبلاً به‌واسطه‌ي‌ نسطوريان‌ و يعقوبيان‌ مسيحي‌ و گروهي‌ از اهل‌كتاب‌ به‌ نام‌ مصائبي‌ها در حوزه‌ي‌ ترجمه‌ و تأليف‌ صورتي‌ شرقي‌تر يافته‌ بود.

4. بايد عرفان‌ ايراني‌ و يهودي‌ و مسيحي‌ را نيز به‌ عرفان‌ هندوـ بودايي‌ افزود كه‌ در حكم‌ ماده‌ براي‌ صورت‌ اسلامي‌ در كار آمده‌ است‌.

5. تاريخ‌ نقاشي‌ در ايران‌ ، ص‌156.

6. به‌ اعتقاد ثروت‌ عكاشه‌، نويسنده‌ي‌ كتاب‌ فن‌ التصوير الاسلامي‌ كه‌ با نام‌ نگارگري‌ اسلامي‌ ترجمه‌ شده‌ است‌ (تهران‌، حوزه‌ي‌ هنري‌، 1380)، نگارگري‌ عربي‌ به‌ آن‌ سبب‌ رو به‌ انحطاط‌ نهاد كه‌ هنرمندان‌ مملوكي‌ قواعد زيبايي‌شناسي‌ شرق‌ دور را پذيرا نشد و چون‌ با آن‌ها قواعد و عناصر بيگانه‌ برخورد كردند و راه‌ ابداعات‌ نو را خشكاندند (ص‌332). به‌ اعتقاد اتينگهاوزن‌ در كتاب‌ نقاشي‌ عرب‌ ، عناصري‌ مانند سلطه‌ي‌ بيگانگاني‌ مانند تركان‌، تيولداري‌، استبداد و فساد اداري‌ و فزوني‌ ماليات‌ و فقر و فلاكت‌ طبقات‌ كم‌درآمد و انتقال‌ راه‌ بازرگاني‌ شرق‌ و غرب‌ از سرزمين‌هاي‌ عربي‌ و رواج‌ مذهب‌ تسنن‌ و تحريم‌ گونه‌هاي‌ هنري‌ به‌ سقوط‌ هنر نگارگري‌ عربي‌ مدد رساند (صص‌366ـ367).

7. هنر به‌ قرينه‌ي‌ حكمت‌ اُنسي‌ آمده‌ است‌ زيرا اساساً شاعراني‌ مانند عطار و مولوي‌ و حافظ‌ و جامي‌ و شبستري‌ خود به‌ مقام‌ حكيم‌ اُنسي‌ رسيده‌اند.

8. در اين‌جا، با كلمات‌ تيتوس‌ بوركهارت‌ درباره‌ي‌ احياي‌ هنر مسيحي‌ هم‌سخني‌ صورت‌ گرفته‌ است‌؛ رك‌: هنر مقدس‌ در شرق‌ و غرب‌ (تهران‌: سروش‌)، صص‌211ـ209

/ 1