هنر اسلامي و جامعه مدرن
هنر اسلامي چيست ؟ آيا با تعريف هنر اسلامي ، مي توان نحوه ي حيات آن را در متن زندگي مدرن بشر دريافت ؟بوركهارت در فصل پاياني هنر مقدس در شرق و غرب ، از خود پرسيده بود آيا هنر مسيحي [ از اين جا، هرگونه هنر ديني و شرقي ] خواهد توانست روزي دوباره زاده شود؟ تجديد و احياي اين هنرها در چه شرايطي ممكن خواهد بود؟ تفكر معنوي و احياء دين ، احياء هنر ديني و گذر از جامعه و هنر مدرن
چند پرسش اساسي
هنر اسلامي چيست ؟ آيا با تعريف هنر اسلامي ، مي توان نحوه ي حيات آن را در متن زندگي مدرن بشر دريافت ؟ بوركهارت در فصل پاياني هنر مقدس در شرق و غرب ، از خود پرسيده بود آيا هنر مسيحي [ از اين جا، هرگونه هنر ديني و شرقي ] خواهد توانست روزي دوباره زاده شود؟ تجديد و احياي اين هنرها در چه شرايطي ممكن خواهد بود؟ در اين جا، با چند پرسش اساسي نزديك به يكديگر مواجهيم . ابتدا اين كه هنر اسلامي چيست و چه ويژگي هايي براي آن مي توان قائل شد؟ قدرمسلم با شناخت هنر اسلامي مي توان تا حدودي به درك و شناخت وضع آن در جهان معاصر و از آن جا به امكان احياء آن در صورت افتادگي در تنگناي نخوت رقيب نائل آمد.
انحطاط تمدن و هنر اسلامي بر اثر حوالت غربي تاريخ جهان
بي مقدمه ، بايد گفت كه بخت و اقبالي ، ولو بسيار ناچيز براي تحقق امري در اين امكان في نفسه هست . امّا آن چه بيش تر محتمل است ، اين است كه سنّت و هنر اسلامي و تمدن مدرن غربي كه در سرزمين هاي اسلامي عميقاً درحال نفوذ است ، بيش ازبيش از هم جدا شوند و دور افتند. چيزي كه در قرن يازدهم و دوازدهم اسلامي در سرزمين هاي اسلامي مقارن قرن هفدهم و هجدهم ميلادي رخ مي دهد، تحوّلي است كه از مباني زيبايي شناسي و حكمت هنر اسلامي بروز و ظهور مي كند. هنرمندان مسلمان در اين دوران تحت الشعاع معيارها و ارزش هاي مسلط به فرهنگ تصويري و معماري هنر غربي به ويژه هنر باروك قرار مي گيرند. نخستين دانشجوي ايراني جهت تعليم نقاشي به شهر رُم اعزام شد و نخستين كارمندان دولتي حرفه اي در مقام نقاش و نقشه كش از خارجيان به استخدام درآمدند و اولين شيوه هاي فرنگي ساز از طريق اين نقاشان يا همراهان سفيران كشورهاي غربي در ميان نقاشان ايران و هند و عثماني رايج گرديد؛ به نحوي كه روش هاي سنّتي هنر نگارگري ايراني به شدت رو به اضمحلال نهاد و مي رفت تا تابع حوالت و مظهريت تاريخي هنر و فرهنگ هنري ديگر شود. شيخ محمد و شيخ كمال سبزواري و محمد زمان هنرمنداني اند كه نظام زيبايي شناسي ايراني را متزلزل مي كنند، هرچند كار مقدماتي به دست رضا عباسي با به كارگيري معيارها و ارزش هاي مقتبس از هنر تصوير غرب آغاز شده بود. تأثير نقاشي اروپايي در دوره ي شاه عباس به نحو جدّي در تاريخ هنر نگارگري ايران آشكار شد. درحقيقت ، شاه عباس توجه زيادي به تصاوير و نقش و نگار ابنيه و عمارت داشت كه از آن صُوَر بديعه هنوز در دو كاخ سلطنتي اصفهان باقي و پايدار است . در اين تصاوير، بسياري از رسوم به طرح و اسلوب نقاشي اروپا ديده مي شود كه با نقاشي ايران درآميخته و محتمل است كه از كارهاي يوحناي هلندي باشد كه سال هاي چندي در خدمت شاه عباس بوده است . از نظر برخي از نويسندگان مسلمان تحت تأثير شرق شناس غربي ، اين تحول مثبت تلقي شد؛ چنان كه گفتند تنوع محصول هنري و رنگارنگ شدن فنون و هنر بر اثر تأثير هنري اروپا بوده است زيرا استادان ايران را از اين طريق از ميدان تنگ كتابت و تصوير و تذهيب كتاب به ميدان هاي پهناور ديگري وارد كرده كه به ترسيم صور مستقل و آرايش و تزيين ابنيه و ديوارها گراييده اند. بايد پذيرفت كه نهضت هنري ايراني مقارن مواجهه با هنر اروپايي بعضاً تأثير مثبتي در هشياري و تفكر هنري ايرانيان را آشكار كرده است ، به خصوص در آن جا كه قالب ثابت نگارگري كهن فروپاشيده مي شود و صحنه ي تجربه به فضايي مثالي امّا واقعي و خلقي روي مي آورد. هنرمند در اين فضا صرفاً به نقاشي نسخه هاي خطي گران بها و تذهيب آن نمي پردازد بلكه مي كوشد تصوير را با سياه قلم بعضاً بدون هيچ گونه رنگي تجربه كند. اين روش كم خرج تر بود و نقاشي و هنر را به دل هاي مردم نزديك تر مي كرد. رنگ روغن نيز مي توانست روحيات ديني و سنّتي مردم را در فضاهايي جديد و متفاوت از مينياتورها بازگويد و به نحوي همان مواجهه اي صورت گيرد كه در قلمروي فلسفه و عرفان اسلامي در برخورد با فلسفه ي يوناني و عرفان هندوـ بودايي رخ داده بود. علي رغم اين تحوّل مثبت ، محمد زكي حسن تلويحاً مي پذيرد كه تمام اين اهتمامات ، انحطاطي را كه در هنر نگارگري در حال وقوع بود چاره نمي كرد. هنرمندان ديگر چندان مورد حمايت دربار و اعيان نبودند و آن كوشش ها مانند تهيه ي نسخه هاي خطي مصور و گران بهاي شاهنامه ها و خمسه هاي درباري و غيره بعد از نيمه ي قرن دهم هجري متوقف شده و يا رو به كمي گذاشته بود و تقريباً ازدياد صور و نقوش وضع تجاري به خود گرفته و بدون فخامت و عظمت ، كارهايي صورت مي گرفت . امّا آشنايي ايرانيان ، چنان كه آمد، با تصاوير اروپاييان و نقاشي آن ها مربوط به اوايل قرن دهم هجري مي شود كه شرح آن را بازيل گري در كتاب نقاشي ايراني داده است .مجموعه اي از آثار تقليدي دورِر آلماني به دست مبلغان مسيحي يا تجار به ايران آورده شد كه گزارش آن در آلبوم كتابخانه ي ملي پاريس به وضوح مشاهده مي شود. در منابع ادبي و تاريخي ، از نقاشاني كه تصاوير اروپايي و طرز كار آن ها را تقليد نموده اند ياد شده ؛ مثلاً از شيخ محمد سبزواري يا شيرازي كه در كتابخانه ي شاه اسماعيل دوم ملقب به عادل كار مي كرده ( ـ ه/ ـ م ) و پس از آن به خدمت شاه عباس پيوسته است . به اعتقاد توماس آرنولد در كتاب نقاشي در اسلام تأثير هنر غربي در نقاشي ايراني بطئي و به كندي صورت گرفته است . اين تأثير ابتدا در زمينه ي گزينش موضوعات و سپس در شيوه ها از نظر فرم وصورت و بزرگي تصوير بود. نكته آن است كه روح ايراني مانع از رسوخ تام و تمام حوالت هنري نقاشي غربي در آثار آنان شده است . از اين جا برخي معتقدند كه ايرانيان هرگز نتوانستند ارزش هاي غربي اروپايي را به شايستگي آن چنان كه سزاوار است ، هضم و جذب كنند. به همين جهت ، در تصويرگري كتاب هرگز از معيارهاي زيبايي شناسي اسلامي و ايراني تاريخي تخطي نكردند و اين ابداعات فقط به آثار جديد تصويري مربوط مي شد. درحقيقت ، شيوه هاي كهن تذهيب و نگارگري مقدس و غيرقابل تصرّف از عالم اسلامي تلقي مي شد، هرچند قدري توان فني آثار تنزل مي كرد. به اعتقاد بسياري ، تحول در تصويرگري ايراني از آثار محمدي نقاش فرزند سلطان محمد در نيمه ي دوم قرن دهم هجري آغاز مي شود.او تصاوير دهاتي و برزگري و عامه را به نحوي نو ارائه كرده است . اوضاع روستايي و مناظر طبيعي در پرده هاي نقاشي او متحول شده و جنبه ي اين جهاني يافته است . وي راه ورسم مقدس نسخه هاي خطي را نفي مي كند. همين طريقه است كه با ظهور نقاش بزرگ صفوي ، يعني رضا عباسي متحول مي شود و به درجه ي اعلاي ترقي و پيشرفت مي رسد. درهرحال ، هنر نقاشي اروپايي در نيمه ي قرن يازدهم هجري /هفدهم ميلادي و در قرن ه / ميلادي تأثيري تمام در طرز اسلوب نقاشي رضا عباسي ايجاد كرده است . در خدمت اين استاد، شاگرداني بودند كه به روش و سبك او رفتار مي نمودند. مهم تر از همه ي آن ها معين مصوّر بود كه در نيمه ي دوم قرن يازدهم و سال هاي اوليه قرن بعدي كار مي كرد.شاه عباس دوم مشوق و مروج اسلوب نقاشي غرب و فنون چهره كشي اروپايي بود. ازجمله او محمد زمان نقاش را به اروپا فرستاد تا در آن جا هنر خود را تكميل كند. او كه فنون اروپايي را در ايتاليا فراگرفته بود، به فضاي مدرن مسيحي عصر متأخر رنسانس تمايل يافت و به تصويركردن خانواده ي مقدس ، قديسان و كشيش ها و فرشتگان و ديگر مناظر مسيحي پرداخت . با اين اوصاف ، قرن دهم و يازدهم بايد آغاز تحولي معقول در نقاشي ايراني تلقي گردد، امّا اين تحولي مثبت به تحول منفي و صرفاً تقليدي از فضاي تمدن غربي تبديل شد؛ به نحوي كه راه ورسم نقاشي اسلامي را از شيوه هاي هنري تمدن مسلط غربي كه در ايران مستولي مي شد، جدا كرد.به اين ترتيب ، به واسطه ي نفوذ اروپاييان و تحولات سياسي كه بر اثر حضور آن ها در ايران رخ نمود، نقاشي و هنر ايران راه فنا و اضمحلال را پيمود و به هنري حاشيه اي تبديل گرديد. از همين نظر است كه در سراسر قرن هجري / ميلادي و نيز قرن سيزدهم / ميلادي اثر شايان ذكري در هنر اسلامي جز كپي ها و تقليدهاي ناقص نمي بينيم . آن چه در اين دوره ي فترت انجام يافته ، نقاشي هاي رنگ روغني و پرده هاي بزرگ است كه صنعت و رنگِ اروپايي آن ها زيادتر از صنعت و صبغه ي ايراني به نظر مي رسد. حال پس از اين شرح مختصر از سير انحطاطي هنر اسلامي ، به خصوص هنر نگارگري به مثابه ي نماينده ي تجسمي آن ، بي آن كه از هنر معماري و نمايشي و به ويژه ادبيات غافل مانيم ــ كه اين سه در قرن سيزدهم اسلامي فروپاشي و اضمحلال كامل خود را آشكار كرده اند ــ بايد به اصل هنر اسلامي بازگرديم كه در چند پرسش اساسي آغازين به طرح آن ها پرداختيم . ماهيت و هويت هنر اسلامي و مميزات آن
هنر اسلامي درواقع هنري است كه حاصل تفكر و بينش ديني مسلمانان در مواجه آن با آثار هنري بيگانگاني است كه هنر آن ها در ضمن فتوحات اسلامي تسخير و تصرّف شده و به تدريج در حكم مواد در صورت و روح هنري اسلامي هضم و جذب شده اند. قرآن و روايات معصومان اسلامي نخستين راه هاي چگونگي تخيل و تفكر در باب عالم وجود و تمثّل معنويت اسلامي را در عرصه ي خيال به آدمي آموخت . البته در اين ميان بودند هنرهايي كه در آغاز جذب عالم اسلامي نمي شدند مانند آن چه در نقاشي و هنرهاي تجسمي يوناني و مسيحي ، هندوـ بودايي مي بينيم . در حالي كه تجسم الوهيت در اين هنرها امري مقدس و اصيل تلقي مي شد، در تعليمات اسلامي چنين تصويري حرام و غيرمباح شمرده مي شد. درحقيقت ، نقاشي و تصوير امور غيبي و جاندار در عالم اسلامي به واسطه ي تعبيرات معصومانه و ديني حرمت يافته و ممنوع بود. امّا اين هنرها و فنون شرقي و غربي به مسلمانان تازه تشرف پيداكرده به اسلام به ارث رسيده بود. اسلام از مسلمانان مي خواست كه از تقليد طبيعت جاندار چونان بتان پرهيز كنند. مسلمانان نه تنها از هنرهاي نگارگري دست نكشيدند، بلكه كوشيدند با ابداع گونه اي زيبايي شناسي اسلامي از تصوّر طبيعت انگارانه يوناني ـ بيزانسي وار اجتناب كرده ، راه هاي نويي را براي تجربه ي هنري بيازمايند. اين زيبايي شناسي با اقتباس دائمي مواد تجسمي از بيگانگان با روح و بينشي اسلامي ، ابداعات بي سابقه اي در هنر جهاني پيدا آورد كه سرزمين هاي مجاور نيز از شيوه هاي آن اقتباس كردند چنان كه آن را در گوتيك بين المللي معماري و نقاشي مسيحي مي بينيم . متفكران مسلمان به ويژه حكيماي اُنسي و عارفان كه اهل طريق در سير به سوي معبود و در قرب وجود بوده اند، هنر اسلامي را در همين حقيقت و حكمت ديده اند. بنابراين ، حقيقت و حكمت هنر اسلامي در گذشتن از ظواهر كثرت و رسوخ به باطن امور و شهود فقر ذاتي و عدم ماهوي آنان در قبال حق است كه اين خود عين شهود ماهيات در حضرت علمي و اعيان ثابته است . تفكر حقيقي از اين منظر، گذشتن از حجاب كثرت و شهود حق در تمامي موجودات است . به سخن شيخ محمود شبستري در منظومه ي گلشن راز : تفكر رفتن از باطل سوي حق به خزو اندربديدن كل مطلق
پيداست كه اين شهود حقايق بي حضور و بدون دل آگاهي تحقق نمي پذيرد و طوري وراي طور عقل و ادراكات حصولي و ذهني است . از اين معناست كه مي توان دريافت كه عارفان و حكيمان اُنسي در مقام شناخت هنر هم متعهد به بينش وحياني و هم معتقد به مفتوح بودن آن از طريق شهود قلبي و حضور دل و رؤيت و ديدار حضوري اند. به بيان ديگر، مي توان گفت شهود و حضور در اين نحوه ي حكمت عين اُنس به حق و از آن جا اُنس به كلام الله و وحي است . در اين نحوه ي از تفكر، حقيقت را باطن ديانت مي دانند و شريعت را ظاهر آن و طريقت را راه ورسم وصول به حقيقت ، چرا كه جز با طريقت از ظاهر به باطن رسوخ نتوان نمود و به حقيقت كه باطن دين است ، دست نتوان يافت . اين طريقت امري است كه راه ورسم آن بر هر كس آشكار نيست .باتوجه به مراتب فوق ، حكمت و هنر اُنسي جز در تعلق و وصول به حق و حقيقت نيست و صورت هاي خيالي و كشف معنوي و صوري جز در اين راه به كار نيايد. به سخن حافظ :
حالي خيال وصلت خوش مي دهد فريبم
تا خود چه نقش بازد اين صورت خيالي
تا خود چه نقش بازد اين صورت خيالي
تا خود چه نقش بازد اين صورت خيالي
هر نقش و خيالي كه مرا در نظر آيد
حسني و جمالي و جلالي بنمايد
حسني و جمالي و جلالي بنمايد
حسني و جمالي و جلالي بنمايد
هر دم از روي تو نقشي زندم راه خيال
با كه گويم كه در اين پرده چه ها مي بينم
با كه گويم كه در اين پرده چه ها مي بينم
با كه گويم كه در اين پرده چه ها مي بينم
نقشي نبسته ايم به غير از خيال او
حسني نيافتيم جدا از جمال او
حسني نيافتيم جدا از جمال او
حسني نيافتيم جدا از جمال او
حسن روي تو به يك جلوه كه در آينه كرد
اين همه نقش در آيينه ي اوهام افتاد
اين همه نقش در آيينه ي اوهام افتاد
اين همه نقش در آيينه ي اوهام افتاد
ز جيب خرقه حافظ چه طرف بتوان بست
كه ما صمد طلبيديم و او صنم دارد
كه ما صمد طلبيديم و او صنم دارد
كه ما صمد طلبيديم و او صنم دارد
جهان فاني و باقي فداي شاهد و ساقي
كه سلطاني عالم را طفيل عشق مي گيرم
كه سلطاني عالم را طفيل عشق مي گيرم
كه سلطاني عالم را طفيل عشق مي گيرم