هنر برای هنر یا برای ریاکاری فکری نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

هنر برای هنر یا برای ریاکاری فکری - نسخه متنی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

هنر براي هنر يا براي رياکاري

مي‌خواهم از نقد ادبي سخن بگويم. هر چند صحبت از نقد ادبي در دنيايي كه ما زندگي مي‌كنيم مثل حرف‌زدن از صلح به جايي نمي‌رسد. عصر ما به فقدان دو چيز مبتلاست: صلح و نقّادي. روزگاري در اروپا نوعي نقد ادبي رواج داشت كه براي هر اثر هنري ارزش ذاتي قايل بود و با خردمندي، باريك‌بيني و انصاف بدان مي‌نگريست. اكنون ببينيد چه بلايي بر سر چنين نقدي آورده‌اند!

به آثار ادبي انگلستان در ده سال گذشته نگاه كنيد، منظورم نگرش حاكم بر ادبيات است. انسان حيران مي‌ماند؛ لباس زيبايي‌شناسي را از تن اين ادبيات بيرون آورده، در تبليغات غرق‌اش كرده‌اند. ادعا نمي‌كنم تمام كتاب‌هاي اين دوره بي‌ارزشند. اما نويسندگان شاخص اين سال‌ها نظير اودِن، اِسپندر و مك نيس، نويسندگانِ سياسي آموزگار مآبي بوده‌اند كه برغم آشنايي با اصول زيبايي‌شناسي، به محتوا بيش از تكنيك بها داده‌اند. تقريباً هم? آثار نويسندگان ماركسيست مشحون از داغ‌ترين نقدهاست. هر كتابي كه به دست افرادي نظير كريستوفر كادوِل، فيليپ هندرسون و ادوارد آپوارد مي‌رسيد بدون آنكه به كيفيت ادبي آن كمترين اعتنايي كنند انگار كه رساله‌اي سياسي به دستشان رسيده اشارات و تلويحات اجتماعي و سياسي‌اش را بيرون مي‌كشيدند.

اين پديد? كوچك و كم‌اهميتي نيست چرا كه با دوران قبل از خود تضادي شديد و ناگهاني دارد. نويسندگان بزرگ دهه 1920 ــ مثل تي، اس اليوت، ازرا پاوند، ويرجينيا وولف ــ افرادي بودند كه بر تكنيك تأكيد مي‌كردند. مسلماً آنها نيز داراي عقايد و تحت تأثير پيشداوري‌هاي خاص خود بودند ولي اهميت نمي‌دادند كه از آثارشان چه درس اخلاقي يا معنا يا تلويحات سياسي برداشت شود زيرا بيش از هر چيز به نوآوري‌هاي تكنيكي مقيد بودند. جيمز جويس بهترين نويسند? اين جرگه است؛ متخصصي به تمام معنا و هنرمندي‌ناب در حوز? نويسندگي. حتي دي. اچ لارنس كه در قياس با اكثر نويسندگان روزگار خود نويسند? هدفمندي تلّقي مي‌شود، از «آگاهي اجتماعي» بهره‌اي نداشت.

موضوع سخنم را محدود به ده? 1920 كرده‌ام ولي مطالبي كه گفتم از سال 1890 بدين سو سابقه داشته است. در تمام آن سالها نظري?: ارجحيت قالب بر محتوا يعني نظري? «هنر براي هنر»، امري بديهي فرض شده بود. البته نويسندگاني نظير جرج برناردشاو برخلاف آن جريان حركت مي‌كردند ولي ديدگاه غالب زمان? او همان «هنر براي هنر» به شمار مي‌آمد.

جرج سنت بِري، مهمترين منتقد آن دوران كه همواره از نگرش تكنيكي به هنر دفاع مي‌كرد در دهه 1920 به سن كهولت رسيده بود، وي كلام و آثارش تا نزديك ده? 1930 كماكان نافذ و مؤثر بود. وي مي‌گفت كه هرگاه كتابي را مطالعه مي‌كند شخصاً در مورد تكنيك و طرز اجراي آن قضاوت مي‌كند و به نظرها و عقايد نويسنده اعتنا نمي‌كند.

اين تغيير نگرش صد و هشتاد درجه‌اي را چگونه بايد توجيه كرد؟ در اواخر دهه 1920 كتابي مانند كتاب اديت سيتوِل دربار? «پاپ» را مي‌بينيد كه بشدّت پوچ و احمقانه بر تكنيك تأكيد كرده، ادبيات را در حكم شاخ و برگش مي‌پندارد انگار كلمات اصلاً هيچ معنايي ندارند: اما در اندك سالي منتقد ماركسيستي مانند ادوارد آپوارد پيدا مي‌‌شود كه ملاك «خوب بودن» كتاب را داشتن گرايش ماركسيستي عنوان مي‌كند. اِديت سيتول و ادوارد آپوارد نمايند? دوران خود بودند اما تفاوت ديدگاه آنان تا بدين پايه، بي‌نهايت شگفت‌انگيز است!

به اعتقاد من علّت اين تفاوت را بايد در اوضاع و شرايط بيروني جست‌و جو كنيم. شكل‌گيري نگرش زيبايي‌شناختي و يا نگرش سياسي به ادبيات تابع فضاي اجتماعي هر دوره است. اكنون كه دوره‌اي به پايان رسيده ــ زيرا حمل? هيتلر به لهستان در سال 1939 پايان بخش يك عصر بود با همان قطعيتي كه «كسادي بزرگ» سال 1931 پايان عصر ديگري را رقم زد ــ مي‌توان به گذشته نقبي زد و چندوچون تأثيرپذيري نگرش‌هاي ادبي از حوادث و جريان‌هاي بيروني را روشن‌تر از قبل ملاحظه كرد. بيننده‌اي كه دفتر تاريخ صد سال اخير را ورق مي‌زند، وقتي كه از نقد ادبي شايسته و ديدگاه نقادّانه به ادبيات بين سال‌هاي 1830 تا 1890 در انگلستان نشانه‌اي نمي‌يابد، در حيرت فرو مي‌رود. مقصودم اين نيست كه در آن دوران كتاب‌‌هاي خوبي توليد نشد. در تاريخ ادب، نام نويسندگاني همچون ديكنز، تاكري، ترالوپ و جمعي ديگر جاودانه‌تر از كساني كه پس از ايشان آمدند خواهد ماند. اما در انگلستان ويكتوريايي، جاي شخصيت‌هايي كه همپاي فلوبرت، بودلر، گوته و سايرين باشند خالي است. مفهومي كه اكنون براي ما به موشكافي و دقت‌نظر زيبايي‌شناختي موسوم شده در آن عصر وجود نداشت. كتاب، در تصورات نويسند? انگليسي عصر ويكتوريا وسيله‌اي بود براي امرار معاش و منبري براي موعظه.

تغيير و تحولات سريعي در انگلستان به وقوع مي‌پيوست، طبق? مرّفه جديدي بر ويرانه‌هاي اشرافيت كهن سبز مي‌شد، ارتباط با اروپا عملاً وجود نداشت و سنت هنري ديرينه‌اي از ميان رفته بود. نويسندگان انگليسي اواسط قرن نوزدهم به رغم ظهور هنرمندان خوش‌قريحه‌اي همچون ديكنز، نويسندگان بي‌فرهنگي بودند.

اما در نيم? دوم قرن نوزدهم، ارتباط با اروپا از طريق مَتيو آرنولد، پاتر، اُسكار وايلد و جمعي ديگر تجديد و توجه به قالب و تكنيك در ادبيات دوباره مطرح شد و از آن زمان به بعد است كه مفهوم «هنر براي هنر» پيدا مي‌شود كل سال‌هاي 1890 تا 1930 از نظر امنيت خاطر و راحتي خيال دوراني استثنايي محسوب مي‌شود و مفهوم فوق‌الذكر نيز در ساي? همين فضاي امن نشو و نما كرد تا مرحله‌اي كه ديگر بديهي و مسلم فرض مي‌شد. پس بي‌ربط نيست كه آن دوره را سال‌هاي طلايي عصر سرمايه‌داري لقب دهيم. حتي جنگ جهاني اول نيز در آن خللي وارد نساخت. ده ميليون كشته حاصلِ جنگ جهاني اول است، اما به اندازه‌اي كه جنگ كنوني (جنگ دوم جهاني) دنيا را متحول خواهد كرد ــ و تاكنون نيز چنين كرده ــ تأثير نداشت. در سال‌هاي 1890 تا 1930 تقريباً هم? اروپاييان بر اين عقيد? ناگفته استوار بودند كه تمدن تا ابد تداوم خواهد يافت. شايد شما به لحاظ فردي، انسان خوشبخت يا بدبختي باشيد اما اين احساس كه تغييرات ريشه‌اي در هيچ چيز واقع نخواهد شد در درونتان باقي است ــ در چنين فضايي بي‌خيالي فكري، سطحي‌نگري و تفنّن امكان بروز مي‌يابد. منتقدي مانند سِنت بري، عضو متعصب و كهنه‌كار حزب محافظه‌كار و روحاني كليساي اعلي، در فضايي كه حاصلِ يقين به استمرار امنيت و جمعيت خاطر است ميدان مي‌يابد تا با اتخاذ ديدگاهي منصفانه، ظريف و پر وسواس كتاب‌هاي توليد‌شده‌اي را نقد كند كه نگرش سياسي و اخلاقي نويسند? آنها را نمي‌پسندد.

ناگهان از سال 1930، آن احساس امنيت خاطر دود شد و به هوا رفت. هيتلر و «كسادي بزرگ» با چنان شدّتي بر اين امنيت خاطر تاخته، آن را متلاشي ساخت كه جنگ جهاني اول و حتي انقلاب روسيه با هم? عظمتشان نتوانسته بودند، نويسندگاني كه از سال 1930 به بعد پا به عرصه مي‌گذارند در دنيايي زندگي مي‌كنند كه نه تنها زندگي بلكه ارزش‌هايي كه بدان معتقدند نيز پيوسته تهديد مي‌شود. در اين اوضاع كه نمي‌توان آرام نشست، مگر مي‌شود به مرضي كه دارد شما را از پاي درمي‌آورد با ديدي زيبايي‌شناختي نگاه كرد؟ مگر مي‌توان به مردي كه هر آن در صدد است كه گلويتان را ببُرد احساس بي‌غرض و خوشايندي داشت؟ در دنيايي كه فاشيسم و سوسياليسم به جان هم افتاده‌اند هر انسان انديشمندي ناچار بايد به يك طرف گرايشي داشته باشد و احساساتش را هم به نوشته‌ها و هم به نوع قضاوتش دربار? ادبيات تسرّي دهد. ادبيات چاره‌اي غير از سياسي شدن نداشت زيرا هر راه ديگر را كه برمي‌گزيد به رياكاري فكري ختم مي‌شد. حُبّ و بغض‌هاي انسان تا نزديكي لاي? بيروني خودآگاهي آمده بودند به نحوي كه نمي‌شد از آنها چشم‌پوشي كرد. موضوع و پيام كتابها بقدري اهميت يافت كه سبك و سياق نوشتاري آنها تقريباً به حاشيه خزيد.

اين ده سالي كه نثر و حتي نظم با جزوه‌نويسي قاطي شد متقابلاً خدمت بزرگي به نقد ادبي شد. زيرا توهم زيبايي‌گرايي محض را از بين برد و به ما يادآوري كرد كه تبليغات به نحوي از انحا در كتابها جاخوش كرده، تمام آثار هنري داراي معنا و غرضي ــ سياسي، اجتماعي و مذهبي ـ است و داوري‌هاي زيبايي‌شناختي ما همواره تحت‌الشعاع عقايد و پيشداوري‌هاي ما قرار مي‌گيرد و بدين ترتيب بود كه پنب? «هنر براي هنر» را زد. اما در حال حاضر دارد از تو كوچه بن‌بستي سردرمي‌‌آورد. زيرا باعث شد تعداد زيادي جوان هنرمند بكوشند افكار خود را به يك مشي سياسي گره بزنند كه اگر بدان كوشش ادامه مي‌دادند صداقت فكري ناممكن مي‌شد. تنها نظام فكري كه در آن سال‌ها به آنها عرضه مي‌شد ماركسيسم رسمي بود كه وفاداري ميهن‌پرستانه‌اي را به روسيه طلب مي‌كرد و نويسنده‌اي را كه ماركسيست بودن خود را اعلام كرده بود وادار مي‌ساخت با ريا و فريبكاري‌هاي سياست زور همداستان شود. هر چند اين امر شايد خوشايند به نظر مي‌رسيد اما پندارهايي كه اين نويسندگان ترويج داده بودند ناگهان با پيمان روسيه و آلمان فرو ريخت. درست همان‌طور كه اكثر نويسندگان در حوالي سال 1930 دريافته بودند كه عملاً نمي‌توان از وقايع دوران معاصر جدا و منفصل بود،‌عد? زيادي از نويسندگان در سال 1939 به اين واقعيت نزديك مي‌شدند كه عملاً نمي‌توان شرافت و سلامت فكري و عقلاني خود را براي يك مرام سياسي فدا كرد ــ يا دست كم نمي‌توان شرافت را داد و نويسنده ماند.

باريك‌بيني زيبايي‌شناختي و صداقت سياسي، هيچيك به تنهايي كفايت نمي‌كند. وقايع ده سال اخير ما را پا در هوا گذاشته است؛ هر چند انگلستان در حال حاضر فاقد يك جريان ادبي مشخص و روشن است لكن اين نوسان‌ها به ما امكان بخشيده خيلي بهتر و دقيق‌تر از گذشته، مرزهاي هنر و تبليغات را ترسيم و تعريف كنيم.

/ 1