هنر ديني
حضرت آيةاللّه جوادي آملي
ما تلاشمان در هنرها بايد اين باشد كه اولاً وقتي با زبان فطرت كه بين المللي است سخن ميگوييم آن معارف دين را از پرده بيرون بياوريم و ترسيم بكنيم؛ يعني معقول را محسوس بكنيم، نه متخيّل را محسوس بكنيم. معقول و دلپذير را محسوس بكنيم، نه موهوم را دلپذير بكنيم.
مثلاً همين جريان يوسف عليهالسلام ، اين قصه است و قرآن طوري اين قصه را هنرمندانه ارائه كرده است كه جز درس عفاف چيزي از آن بر نميآيد. قرآن داستان «زيبايي» را طوري ترسيم ميكند كه نتيجه آن عفاف است. اين ميشود «هنر ديني» اين، معقول را محسوس كردن است، نه متخيّل را محسوس كردن، نه موهوم را محسوس كردن.
ممكن است هنرمندي تا سقف خيال و وهم پرواز بكند آنگاه هنرش ديگر ديني نخواهد بود، چون وقتي چيزي عقالپذير نبود دينپذير هم نيست. آنچه از منابع غني و قوي دين به شمار ميرود عقل است نه وهم. اگر هنرمند فقط به دنبال زيبايي باشد معياري براي چنين هنري نيست. او زيبايي را اين طور تشخيص ميدهد و ديگري آن طور، طاووس خود را زيبا ميداند، به همان مقداري كه هزارپا خود را زيبا ميداند. عندليب آواز خود را زيبا ميداند همان طور كه حمار و زاغ صوت خود را زيبا ميدانند. اين معياري ندارد. اما اگر فطرت باشد، معارف غيب را به صورت محسوس در ميآورد، كه هم ادراكات حسي تأمين شود، و هم نيروهاي ادراكي و به دنبال آن نيروهاي تحريكي. و بعد وضو بگيرند و به امامت عقل نمازي عاقلانه بخوانند. آنگاه عقل به دنبال وحي، نماز عاشقانه ميخواند. بعد سراسر آن ميشود هنر و زيبايي.
انسان از كسي كه چهره زيبا دارد يا آهنگ زيبا دارد اما ادب ندارد ميرنجد، همانطور كه از مزبله ميرنجد، يعني بينياش را ميگيرد و گاهي بزرگاني از كنار اشخاصي ميگذشتند ممكن بود بيني خود را بگيرند و بگويند چه بوي بدي دارد اين شخص. وجود مبارك پيغمبر صلياللهعليهوآلهوسلم از جايي عبور ميكردند، ديدند كسي حالش بهم خورده و افتاده است و عدهاي اطراف او جمع شدهاند. مرد صرع داشت؛ حضرت فرمود اين كيست و چيست؟ عرض كردند ديوانهاي است كه حالش بهم خورده است. فرمود او مجنون نيست. عرض كردند اگر او مجنون نيست پس مجنون كيست؟ فرمود او مريض است و او را بايد درمان بكنند. مجنون كسي است كه «تؤثر الحيوة الدنيا» دنيا را به آخرت ترجيح ميدهد و آن كسي كه عمر كوتاه را بر زندگي ابد ترجيح ميدهد، چنين آدمي ديوانه است.
اگر كسي بتواند آن معارف را حسي بكند، اين ميشود هنر ديني. اين معيار است. از وجود مبارك پيغمبر صلياللهعليهوآلهوسلم ، نقل شده است: «تعطروا بالاستغفار»، خود را با استغفار معطر كنيد (لاتفضحنكم روائح الذنوب) تا بوي بد گناه رسوايتان نكند. ممكن است كسي در مجلس نامحرمي نامحرمانه كاري را انجام بدهد و همه براي او كف بزنند و اين كار را زيبا بدانند، لكن پيغمبر صلياللهعليهوآلهوسلم ميفرمايد اين بوي بد دارد، يك وقتي بوي آن در ميآيد. فرمود خود را با استغفار معطر كنيد، تا بوي بد گناه شما را رسوا نكند. بعد هم فرمود: «طهّروا افواهكم فانّها طرق القرآن.» (پيامبر اكرم صلياللهعليهوآلهوسلم ) ميفرمايد: دهن را پاك كنيد، دهن غير از دندان است. يك وقت كسي دندان را تميز ميكند، اين يك گوشه از دستورات ديني است. گاهي هم دهان را پاك ميكند. غذايي كه به اين فضا، يعني مجموعه دندانها، لثهها، زبان و حلق وارد ميشود اگر ناپاك باشد آن را آلوده ميكند. حرفي كه از اين فضا بيرون ميآيد اگر آلوده باشد تباه ميشود. لذا فرمود دهن را پاك كنيد، براي اينكه قرآن ميخواهد عبور كند. شما وقتي ميخواهيد نماز بخوانيد حمد ميخوانيد؛ سورهاي از قرآن را ميخوانيد؛ اينها همه قرآن الهي است.
بنابراين، محصول بحث اين است كه جمال، زيبايي است؛ و هنر زيبايي آفرين است؛ زيبايي دو قسم است: حسّي و عقلي؛ حسي به طبيعت برميگردد و عقلي به ماوراء طبيعت. حس معيار خاص ندارد. چون مردم اقليمهاي مختلف حواس مختلف و آداب و عادات و رسوم مختلف دارند، پس نميشود براي آن حدّي مشخص كرد، هر كس براي خود برنامهاي دارد، سينمايي دارد، تئاتري دارد و هنري دارد، اما هنر بين المللي با زبان بينالمللي است؛ زبان بين المللي، زبان دل است. نه زبانِ زبان، نه زبان چشم، نه زبان گوش، نه زبان بويايي، نه زبان ذائقه. همان طور كه همگان هنر را ميپذيرند. همگان هنر معنوي را هم ميپذيرند.
برخي از بزرگان اهل معرفت ميگويند سرّ پيشرفت هنرهاي تمثيلي و ترسيمي در مسيحيت اين است كه اصولاً در بخشي از دستورات ديني آنها اين هنر ظهور كرده است: در مادر شدن مريم عليهاالسلام جريان تمثيل و تمثّل جلوه كرده است، كه فرشته غيب براي او متمثّل شد. اين يك نمونه، و خود عيسي مسيح عليهالسلام به عنوان معجزه از گِل، مجسمهاي به صورت حيوان ميساخت، نه تنها مجسمهاي كه فقط بيرون بدن را نشان بدهد، بلكه حيوانگونه جسم ميساخت. يعني دستگاه گوارشي داشت و دستگاه بيروني. بعد در آن ميدميد و آن زنده ميشد «واذ تخلق من الطّين كهيئة الطير باذني فتنفخ فيها فتكون طيرا باذني».
اين كارهايي كه قرآن كريم از عيسي مسيح عليهالسلام نقل كرد نشان ميدهد كه مثلاً زمينه شكوفايي هنر در مسيحيت چه بوده است. اين را بعضي از بزرگان اهل معرفت در كتاب تفسيرشان ذكر كردهاند كه مسلمانها اين بخش را ندارند. اما اين هم البته بايد ترميم و اصلاح بشود، چرا كه مسلمانها جامعتر و كاملتر از اين را دارند. اما درباره مجسمهسازي كه بحث فقهي مبسوطي دارد كه ساختن آن نارواست، براي اينكه بوي شرك و امثال ذلك ميدهد.
ما اگر بتوانيم از راه صحيح بشريت را به سمت هنر معقول ببريم، نيازهاي هنردوستانه آنها را تأمين ميكنيم و جامعه ديگر از ما توقع هنر كاذب ندارد؛ اگر ما هنر صادق را ارائه كرديم قطعا اين طور ميشود. مثل اينكه همين الان علما و روحانيون، قشر كمي هم نيستند، هزاران نفرند كه از خواندن غزلهاي پيامدار خيلي بيشتر لذت ميبرند تا از خواندنيها بيپيام. به اين چيزها گوش هم نميدهند. خود ما هم همينطور هستيم، اما وقتي ميبينيم غزلي از حافظ يا سعدي ميخواند كه پيام دارد كاملاً گوش ميدهيم. ما هم از همين مردم هستيم و همين لذايذ را داريم، ولي وقتي كه دين آدم را هدايت كرد به سمت ديگري، اين طور ميشود.
يك درس خوانده، يك عالم از يك غزل دلپذير پندآموز بيش از آن لذت ميبرد كه ديگري از يك ترانه. اين هست، مطمئن باشيد يك متدين از خط خوبي كه سورهاي از قرآن را ترسيم كرده است بيشتر لذت ميبرد تا ديگري از خط خوبي كه تصنيف را نگاشته است. وجود مبارك اميرالمؤمنين عليهالسلام به نويسندهاش دستور داد: «الق الدوات» ليقه بگذار؛ «بسم اللّه» را اين چنين بنويس؛ بين حروف فاصله بگذار. اين زيبايي خط در اسلام ترسيم شده است.
بنابراين، ما اگر بتوانيم جامعه را به سمت يك هنر معقول هدايت كنيم نيازهاي آنها را تأمين كردهايم. نميدانم شما در آن شبها و روزهاي عمليات در خط مقدم جبهه بودهايد يا نه؟ در آنجا ترانه و آهنگها نبود، مرثيه سيدالشهدا عليهالسلام بود. اين هنر است، هنري كه بتواند انسان را از زن و بچه و زندگي و همه و همه منصرف بكند و جان بر كف در اختيار خدا قرار دهد. چه هنري بالاتر از اين است؟ هنري كه باعث شود كسي يك لبخندي بزند يا كفي بزند، اينكه هنر نيست. هنر اين است كه انسان از كلّ هستي بگذرد. اين با مرثيه تأمين ميشود و كشور ما اين را نشان داد. اين كشور هشت سال با هنر مرثيه اداره شد. من خودم در متن يك عمليات ديدم كه آنجا هر چه هست مرثيه است؛ سرودهاي ديگر در خطهاي دوم و سوم و چهارم است. خوب كدام هنر بالاتر از اين است كه انسان از همه چيزش بگذرد.
هنر اين قدرت را دارد كه موجب شود انسان سرِ خود را به دست گيرد و بگويد «چرا دست يازم، چرا پاي كوبم، مرا خواجه بيدست و پا ميپذيرد» پس اگر ما بتوانيم جامعه را به سمت هنر ديني و معقول ببريم، آن خلأ پر ميشود. البته در مرحله انتقال از هنر حسي به عقلي، از هنر غيرديني به هنر ديني، يك مقداري فاصله هست. بايد اين تلفات را تحمل كرد، ولي بنابراين باشد كه ما اين هجرت و انتقال را داشته باشيم.(1)
(1) از كتاب «هنر و زيبايي از منظر دين» انتشارات بنياد سينمايي فارابي ـ 1375.
پژوهشنامه انقلاب اسلامي شماره 1