هنر سنتي؛ درونمايهها و غايتها(1)
اشارتي به ارادتي
هنر سنتي به انسان و طبيعت چگونه مينگرد؟ آيا اين هنر ميتواند مبين گفتمان استعلايي انسان با فطرت او باشد؟ آيا هنر سنتي در عصر حاکميت نگرشهاي ديجيتالي و تنومندي بيش از پيش معرفت تجربي - برهاني، در عصر بحران هويت و برهوت معنويت و رشد سرانه ماشينهاي محاسباتي، ميتواند دمي اسباب نيل انسان ِ خسته از تکنولوژي ِسرعتطلب را به مصاحبت با فطرت خويش فراهم آورد و پيامآور آرامش باشد؟ به راستي مهمترين آبشخورهاي فکري هنر سنتي کدام است؟ هنر سنتي که بخش قابلتوجهي از آن هنر روستايي است، مانند ساير ابعاد و جنبههاي ديگر هنر عاميانه در تاريخهاي رسمي هنر، چندان جايي ندارد و اگر از آن به سخافت ياد نشود، کمتر نامي از آن به عزت و احترام برده ميشود. اما محققان واقعي تاريخ هنر، يعني آنان که پيش و بيش از آنکه عرصههاي تاريخي هنر را تبيين مقداري و کمي کنند، ميکوشند تا به تبيين غايي هنر و هنرها بپردازند، معتقدند که در طول تاريخ هنر و به موازات هنر رسمي، هنر سنتي جرياني بس آرام و در عين حال بسيار درونگرا و ژرف داشته است و لحظهاي از تپش و تعالي بازنايستاده است. عموم مردم همان کساني هستند که چرخ عظيم معيشت جامعه را در شئون و شقوق مختلف ميگردانند و برخلاف خواص که نوعاً به زندگي بسيار مرفه و عاري و خالي از هرگونه دغدغههاي معاش دلخوشند، با تلاشگري و کار فراوان، روز را به شب و شب را به روز ميرسانند. در ميان عموم مردم، روستاييان بيش از طبقات متعارف مردم در شهر به تلاش مشغولند. از اين روست که چون نيک بنگريم درخواهيم يافت که چون جريان انديشه اينان وابسته به عمل است، هنرشان نيز - که جلوهگاه روح جمعي ايشان است - در فرآيند عمل شکل ميگيرد و مکمل عمل است. از اين روست که همواره هنر سنتي را در آوردگاه عمل مييابيم. هنري که وسيلة ترميم و تکميل زندگي واقعي است و درونمايههايي مبارزهگونه دارد. برخلاف هنر خواص - هنري که به دنبال لذتبخشي صرف به گروه بسيار اندک برخوردار از مواهب زندگي مادي است - هنر سنتي براي ياوري انسانهايي دامن همت به کمر زده است که فارغ از اوهام مرفهان بيدرد، در پي آرميدن در سايهسار حقيقت زندگياند؛ انسانهايي که معناي سرورانگيز و انساني زندگي را ميجويند و با خوشبيني بسيار فزاينده به فرجام هستي، درصدد بهرهرساني به ديگرانند و راحت خود را در راحت همگان و همگنان ميجويند. هنر سنتي بر اين اساس، خوشبين، اميدوار و دلپذير است و «از بازترين پنجره با مردم اين ناحيه سخن ميگويد.» «متل»ها، شوخيها، روايتها، اسطورهها، افسانهها و ترانههاي عاميانه، شاهدي بر اين مدعا هستند. به طور کلي هنر سنتي براي بيان درونداشتهاي ذوقي و تبيين عاطفي جهان انسانهاي همين نزديکيها، سبک کردن بار کار و تخفيف فشارهاي اجتماعي پديد ميآيد و از سوي همة مردم با اقبال فزايندهاي مواجه ميشود؛ اين مهم تا به آنجاست که مردم جوامع نسبتاً سادة قديمي، فرهنگي جز فولکلور نميشناسند. چندان که بين اعراب پيش از اسلام امثال و حکم، جانشين فلسفه و روايات در حکم تاريخ است. آثار هنرهاي سنتي هميشه ساده، صميمي و بيپيرايه است؛ زيرا از متن و بطن مردم ساده، صميمي و بيپيرايهاي برخاسته است که دنياي نظر را تنها براي دنياي عمل ميخواهند. مردمي که به راستي از اهالي «صدق» هستند و آن حسب آموزههاي ديني ما چيزي جز تطبيق همهجانبه نظر و عمل نيست. مردم عادي هنگام سخن گفتن به غايتي جز بيان اصل مطلب نميانديشند و به بياني ديگر بايد گفت که ميان آنچه ميانديشند و آنچه ميگويند، تمايز و تفارفي وجود ندارد. معيشت آنان از راههاي ساده و روشني تأمين ميشود. در روستاها نوع اقتصاد، دامي يا زراعي و يا آميزهاي از اين هردوست. چنين نيست که همچون شهرنشينان، بهخصوص شهروندان کلانشهرها، معيشتشان از راه اقتصاد مبتني بر تجارت و يا صنعت پديد آيد و لذا حسب شيوههاي اکتساب معيشت، ناگزير باشند که به گونهاي چندلايه زندگي کنند و سخن بگويند. هنر سنتي ساده است، اما اين سادگي بياني نبايد سبب شود که درونمايهها و نظام فکري هنر سنتي را ساده و خام تلقي کنيم. کسي که ذهن سادهاي دارد با آن که درونمايهها و منظر فکري و ذهني خود را به سادگي بيان و اشعار ميدارد، بسيار با هم متفاوتند.
کاش اي دوست بيريا بوديم
ساده، مانند روشناييها
باصفا، مثل آشناييها
ساده، مانند بوريا بوديم
باصفا، مثل آشناييها
باصفا، مثل آشناييها