هنر و امكان ديني شدن آن! (3)
خلاصه اينكه اگر تا چه ميزان و به چه صورتي از يك علم يا واقعيت خارجي در اسلام سخن گفته شده باشد مجاز هستيم آنرا اسلامي و ديني محسوب كنيم؟ اين پرسشي است كه تا وقتي بطور كامل و دقيق پاسخ آن روشن نشود نميتوان از ديدگاه دوم به عنوان ديدگاهي مطلوب براي ديني و اسلامي كردن موضوعات ياد كرد. ديدگاه سوم. بر اساس اين ديدگاه ملاك ديني و اسلامي بودن يك هنر يا هر واقعيت ديگري آن است كه آن موضوع با جهانبيني و ارزشهاي اسلامي و ديني تعارض نداشته باشد. همين كه آن موضوع با بينش و ارزش اسلامي تعارض و ضديّت نداشت يعني به نحوي آن موضوع مورد تأييد اسلام است و بنابراين آن موضوع - علم با شد يا هنر يا هر چيز ديگر - ديني و اسلامي محسوب ميشود. به نظر ميرسد چنين ملاك يا چنين شرطي، براي ديني انگاشتن يك موضوع لازم است اما كافي نيست. زيرا بين ديني و ضدّ دين دانستن يك موضوع منطقه وسيعي به نام غير ديني وجود دارد كه مانع از درست و كافي دانستن ديدگاه سوم ميشود. يعني به صرف اينكه موضوعي با دين تعارض نداشت آن موضوع ديني نميشود حداكثر ميتوان گفت، ضدّ دين نيست اما لزوماً ديني هم نيست. ما براي ديني دانستن يك موضوع به چيزي بيش از عدم تعارض آن موضوع - حال چه از مقوله علم باشد يا از مقوله واقعيات خارجي مثل فرهنگ و حكومت و هنر و غيره - با دين نيازمند هستيم و بر همين اساس است كه ميگوييم عدم تعارض يك موضوع با دين شرط لازم ديني شدن آن موضوع است اما كافي نيست. ديدگاه چهارم. م لاك ديني بودن يك موضوع آن است كه نه تنها آن موضوع تعارضي با دين نداشته باشد بلكه كاملاً با اهداف، مباني، بينش و ارزشهاي ديني - اسلامي سازگار باشد. اين ديدگاه علاوه بر اينكه كاستيهاي سه ديدگاه پيشين را ندارد در توجيه ديني بودن يك موضوع نيز نسبت به ديدگاههاي قبل، تواناتر به نظر ميرسد. كاستي ديدگاه اول اين بود كه هر چه را كه در سرزمين دينداران ميروييد ديني ميپنداشت اما اين ديدگاه چهارم فقط به شرط آنكه موضوعي متناسب با بينش و ارزشهاي اسلامي باشد آنرا ديني ميداند. كاستي ديدگاه دوم اين بود كه لزوماً بايد از يك موضوع در دين سخن گفته ميشد تا بتوانيم آن موضوع را به وصف دينيّت متصّف كنيم. اما اين ديدگاه چهارم ميگويد لزوماً دين، نميبايد از يك موضوع بطور سلبي يا ايجابي سخن گفته باشد تا بتوانيم آنرا ديني بدانيم همين مقدار كه آن موضوع با بينش و ارزشهاي اسلامي سازگاري و همسويي و هماهنگي داشته باشد، كافي است تا آن موضوع را ديني بناميم. كاستي ديدگاه سوم اين بود كه عدم تعارض يك موضوع با دين را شرط كافي براي ديني بودن آن موضوع ميدانست و حال اينكه اين شرط براي ديني كردن لازم بود اما كافي نبود. با اين توضيحات معلوم شد كه ديدگاه چهارم نسبتاً از سه ديدگاه ديگر در توجيه و تبيين ملاك ديني بودن يك موضوع تواناتر است. اما در عين حال به ياد داشته باشيم كه ميگوييم نسبتاً تواناتر است و اين بدان معني است كه اين ديدگاه به سهم خود نيز داراي كاستي و ابهام است. از جمله ابهامات اساسي ديدگاه چهارم اين است كه معني دقيق و مضبوط سازگاري با بينش و ارزشهاي اسلامي چيست؟ اين سازگاري با دين را ملاك ديني شدن ياديني بودن يك موضوع دانستيم اما در چه صورتي ميگوييم يك موضوع از مقوله علم باشد يا هنر و فرهنگ و غيره - با دين سازگار است؟ و به تعبير دقيقتر ملاك سازگاري چيست؟ آيا بايد لزوماً از آن موضوع در دين سخن رفته باشد تا بتوانيم تشخيص دهيم آن موضوع با دين سازگار است يا خير؟ اگر از موضوع در دين سخن نرفته باشد ولي با روح كلي عقايد و ارزشهاي ديني هماهنگ باشد كافي است تا آن موضوع را ديني بدانيم؟ در اين حالت واقعاً مراد از هماهنگي با روح كلي دين چيست؟ تعبير روح كلي تعبير چندان واضح و روشني نيست؟ آيا روح كلي دين عبوديت و بندگي خداوند است؟ آيا روح كلي دين توجه به جهان غيب و ماوراء طبيعت يا آخرت است آيا روح كلي دين تمامي اين موارد مذكور است؟ كه با يكديگر مانعه`الجمع نيستند؟ بالاخره سازگاري يك موضوع دين به چه معناست؟ با توجه به نقد كوتاهي كه در مورد ديدگاه چهارم بيان شد و از ابهام ملاك سازگاري سخن گفتيم؟ اما در عين حال شايد همچنان به نظر برسد كه اين نگرش از سه نگاه پيشين قابل دفاعتراست و همچنان ميتوان مفهوم سازگاري را به گونهاي توضيح داد كه بر اساس آن بتوان در مورد ديني بودن يك موضوع قضاوت كرد. بي تناسب نيست كه در اينجا يادي از مرحوم مطهري شود و ديدگاه ايشان نيز در باب ملاك علم مفيد از ديدگاه اسلام بيان شود ايشان در موارد مختلف4 به هنگام بحث از علم واجب يا علم مفيد و نافع از ديدگاه اسلام سخني را از غزالي نقل كردهاند و آن سخن را براي توضيح علم مفيد و واجب از ديدگاه اسلام كافي دانستهاند. در پاسخ به اين پرسش كه علم واجب و نافعي كه در روايات اسلامي به فراگيري آن سفارش شده است چيست؟ غزالي سخني دارد كه فيض كاشاني هم آن را تاءييد ميكند. غزالي ميگويد علمها بر دو قسم هستند. بعضي از علمها ذاتاً در اسلام هدف هستند و از اين رو واجباند مثل شناخت خداوند اما برخي از علوم، خودشان هدف نيستند بلكه آن علم وسيله است تا يكي از اهداف اسلام را تأمين كند. مرحوم مطهري ميگويد بنابراين در اسلام يا يك علم هدف است يا مقدمه است براي رسيدن به يك هدف هر كجا كه علمي خودش هدف است فراگيري آن واجب است مثل اصول عقايد و هر جا كه خودش هدف نيست، اگر وصول به هدفي از هدفهاي اسلامي متوقف بر آن باشد، آن علم از باب مقدمه واجب، واجب ميشود. ايشان ميگويند ياد گرفتن عقايد اسلامي واجب عيني است و يادگيري علم طبابت يا علم تجارت واجب كفايي است زيرا جامعه اسلامي نيز به سهم خود به علومي مانند پزشكي يا اقتصاد و تجارت و مانند آن نياز دارد. حال ربط سخن مرحوم با بحث حاضر اين است كه آيا ميتوان گفت از نظر ايشان ملاك ديني بودن يك علم آن است كه يا خود آن علم استقلالاً در اسلام مطلوب باشد و يا مقدمه رسيدن به يكي از اهداف اسلامي باشد؟ به نظر ميرسد از اختلاف در تعابير كه بگذريم تبيين مرحوم مطهري از علم مطلوب اسلام، به نگرش چهارم از نگرشهايي كه بيان كرديم نزديكتر است - گرچه با آن نگرش تفاوتهايي هم دارد - يعني ايشان نيز علمي را اسلامي و ديني ميدانند كه يا اصل آن علم في حدّ ذاته در اسلام مورد توصيه قرار گرفته باشد يا آن علم بر اساس سازگاري با بينش و ارزشهاي اسلامي مورد تأييد دين قرار گرفته باشد. ايشان اين نگرش را در قالب تعبير واجب نفسي و واجب كفايي بيان كردهاند البته واضح است كه ايشان صورت مسئله را به گونهاي متفاوت از آنچه كه ما در اينجا مطرح كردهايم، بيان نمودهاند. پرسش اصلي ما اين است كه ملاك ديني بودن يك علم - و واقعيت خارجي - چيست؟ پرسش ايشان اين است كه از نظر اسلام فراگيري چه علمي واجب است يا چه علمي نافع و مفيد است؟ اما همانطور كه گفتيم از اختلاف در تعابير كه بگذريم پرسش مرحوم مطهري قابل تأويل به پرسش قبلي است علاوه بر اينكه پرسش اول فراگيرتر از پرسش مرحوم مطهري است زيرا فقط شامل علم نميشود و واقعيتهاي خارجي را نيز در بر ميگيرد. با اين اوصاف در مجموع ميتوان گفت علمي اسلامي و ديني است كه اسلام و دين در مورد آن نظر مثبت و مساعد داشته باشد. اما برخي از اين علوم اصالتاً مطلوب هستند و برخي چون وسيلهاي براي رسيدن به اهداف و ارزشهاي اسلامي هستند مطلوب ميشوند. به تعبير ديگر برخي از اين علوم در متون ديني بطور مشخص و جدّي مورد اعتماد قرار گرفتهاند مثل جهانشناسي و خداشناسي و اخلاق و حقوق و برخي بطور مشخص و مفصّل مورد توجه قرار نگرفتهاند اما چون وسيلهاي براي رسيدن به اهداف اسلامي هستند واجب و ديني قلمداد ميشوند. چنانكه ملاحظه ميشود يك علم في حدّذاته مطلوب است و دين مستقلاً به تبيين آن پرداخته است مانند خداشناسي و يك علم مستقلاً مطلوب نيست اما چون مقدمه رسيدن به يك امر واجب است، آن علم واجب و لذا ديني و اسلامي است. مثل يادگيري علم فيزيك و شيمي در جهت رسيدن به خودكفايي اقتصادي جامعه اسلامي يا در جهت مبارزه با دشمنان جامعه اسلامي. اما آنچه كه در نقد نگرش مرحوم مطهري و تفاوت آن با ديدگاه چهارم ميتوان گفت اين است كه اولاً اين نگرش بيشتر بر پايه نگاه فقهي ميكوشد ديني و غيرديني بودن يك علم را توجيه كند در حاليكه آن ديدگاه چهارم خود را محصور در نگرش فقهي نميكرد و فراتر از زاويه فقهي به تعيين ملاك ديني بودن ميپرداخت ثانياً آيا ديني بودن يا ديني شدن علم فيزيك و شيمي و مانند آن با ديني بودن علم به خدا و پيامبران و... به يك معني هستند؟ علم به خداوند و پيامبران و ملايك و غيره چون در متون ديني از آن سخن گفته شد و در عين حال مستقلاً مطلوب هستند ديني محسوب ميشدند اما علومي مثل فيزيك و شيمي با اينكه در دين سخني از آنها نرفته است اما به صرف اينكه ميتوانند در مسير اهداف اسلامي قابل استفاده شوند علومي ديني و واجب از نظر دين محسوب ميشوند. چنانكه ملاحظه ميشود ميان اين دو نوع از مطلوبيّت علم تفاوت است يعنيميان علمي كه مستقلاً مطلوب دين است واز اين رو دين در باب آن بطور مشخص و روشن سخن گفته است و علمي كه از باب مقدمهِ رسيدن به يك هدف ديگر مطلوب است و لذا در مورد آن سخن جدّي گفته نشده است. به تعبير ديگر هم علم نوع اول، ديني و مطلوب است و هم علم نوع دوم ديني و مطلوب است ولي علم ديني نوع اول به ديدگاه دوم از ديدگاههاي چهارگانه پيشين نزديكتر است چون در اين دو نگرش ملاك، توصيه مشخص و مستقل دين به آن علم است و علم ديني نوع دوم به ديدگاه چهارم، نزديكتر است چون در اين دو نگرش نيز ملاك، تاييد غير مستقيم و سازگاري آن علم با اهداف دين است. بنابراين در اينجا ملاك ديني بودن و معني ديني بودن يك علم گرچه نزد مرحوم مطهري به عنوان يك مبنا بيان شده است اما واقعاً به دو مبناي متفاوت تعلق دارند. در اينصورت آيا ميتوان گفت مبناي اول و دوم يا به تعبير ديگر بنابر تقسيم بندي ما ديدگاه دوم و چهارم با يكديگر تفاوتي ندارند. گويي ديني شدن و يا ديني انگاشتن يك علم با يك مبنا راست نميآيد و در هر زمينه و بستري بايد از مبناي خاص آن بستر كمك گرفت در چنين وضعيتي چگونه ميتوان اصول عقايد را به همان ميزان و معنا ديني و واجب دانست كه فيزيك و شيمي را در برههاي از زمان ديني و اسلامي ميدانيم؟ گويي ديني شدن در اينجا تبديل به يك لفظ مشترك و مشترك لفظي شده است كه داراي معاني متفاوت است؟ و حداقل بطور يكسان و به يك ميزان علم شناخت خدا با علم تجارت به عنوان مقدمه رسيدن به يكي از مقاصد اسلامي، ديني و اسلامي نيستند. آنچه كه بطور اجمال ميتوان از مطالب مطروحه در باب ملاكهاي ديني شدن يك علم يا واقعيت خارجي نتيجه گرفت اين است كه به سختي بتوان به يك ملاك واحدي دسترسي پيدا كرد كه در همهِ موضوعات بتوان بر اساس آن، علم يا واقعيت ديني را از غير ديني متمايز و ارزيابي كرد. حداقل اين است كه هيچ يك از نگرشهاي چهارگانه پيشين و نيز نگرش مرحوم مطهري در همه جا به تنهايي نميتواند ملاك كافي و كاملي براي تشخيص علم يا واقعيت ديني از غير آن باشد گرچه كه برخي از آن نگرشها مثل نگرش دوم و چهارم از قوّت و توانايي بيشتري براي ارزيابي دينيّت علوم و پديدههاي خارجي برخوردار هستند ولي در مجموع هر يك از آن نظريهها در جايي - و نه در همه جا -ميتوانند گرهگشا باشند حال با در نظر گرفتن آنچه تاكنون بيان شد به سراغ توجيه و تبيين هنر ديني و اسلامي برويم. همانطور كه قبلاً گفتيم به زعم ما هنر صورت و سيرتي دارد و اسلام به عنوان يك دين هم در شكل بخشيدن به صورت هنر و هم معني بخشيدن به سيرت هنر، توانمند است. اثر هنري از هر مقولهاي كه باشد؛ سينما، تئاتر، مجسمهسازي، نقاشي، موسيقي، شعر و... - از صورت و سيرتي برخوردار استو صورت آن محصول نوعي مهارت و تكنيك است و سيرت آن مبتني بر نوعي معرفت و آگاهي، دين در اين ميان هم بر مهارت و تكنيك اثر هنري تأثيرگذار است و هم بر معرفت و مضمون بكار گرفته شده در آن، گو اينكه شايد نتوان ميزان دخالت دين در تمامي عرصهها و شاخههاي هنري را يكسان و يك اندازه دانست فيالمثل دخالت دين در شكل بخشيدن به صورت يك نقاشي بيش از دخالت دين در شكل بخشيدن به صورت يك شعر است. با اين اوصاف فيالمثل سينماي ديني، سينمايي نيست كه فقط از مضمون ديني و اسلامي برخوردار باشد بلكه صورت و اشكالي كه آن محتوي را به نمايش ميگذارند نيز بايد مطابق ضوابط و جهانبيني و ارزشها ديني و اسلامي باشد و يا بالعكس اگر اشكال و صورت يك فيلم هماهنگ با ضوابط ديني باشد اما پيام و محتواي آن فيلم هماهنگ با ارزشها و اهداف ديني نباشد آن فيلم يا سينما هنوز كاملاً ديني نيست. سينماي ديني يا فيلم ديني هنگامي تحقق مييابد كه صورت و سيرت آن مبتني بر ارزشها و اهداف و موازين ديني باشد. البته ديني با تمامي گستردگي و وسعتش كه شامل تمامي ارزشهاي والاي انساني و بشري است. ديني بودن يا ديني شدن يك امر ذو مراتب است يعني ما ميتوانيم از ديني و دينيتر شدن سخن بگوييم. از اين رو اي بسا يك اثر هنري از حيث صورت ديني باشد اما از حيث محتوي غير ديني يا بالعكس از جهت مضمون و پيام ديني باشد اما از جهت صورت غيرديني - و نه لزوماً ضد ديني - و اي بسا يك اثر هنري از نظر صورت و سيرت تواماً ديني باشد اما بتوان پرداختي نسبت به آن اثر هنري داشت كه آن را دينيتر كند. يك اثر هنري تمام عيار آن است كه دين در صورت و سيرت آن تواماً حضور جدي و شفاف داشته باشد. گو اينكه نميتوان انكار كرد كه صورت و سيرت يك اثر هنري در خارج چنان در هم تنيده و با يكديگر در آميختهاند كه به دشواري بتوان يكي را از آن ديگري جدا كرد و مستقلاً مورد ارزيابي و داوري قرار داد. با توجه به كاركرد و جايگاه هنر ديني در حيات بشري شايد در نهايت بتوان گفت هنر ديني - اسلامي در مقام كاركرد هم داراي كاركردهاي منفي بوده است و از آن در مسير باطل بهرهبرداري شده است و هم داراي كاركردهاي مثبت بوده است. از اينرو اگر بخواهيم هنر ديني - اسلامي را براساس كاركردهاي مثبتش معرفي نماييم ميتوان گفت هنر ديني، هنري است كه آدمي را از اسارت وسوسهها و هوسها ميرهاند و خدا را با شكوه و عظمت و زيبايي در چشم آدمي مينمايد. هنر ديني، حقبين و حقجو است و با هر صورتي از ظلم و باطل و زشتي سرستيز دارد. به آدمي غمهاي متعالي ميدهد و غمهاي حقيرش را ميستاند. انبساطها و شگفتيهاي عميق روحي به او ميبخشد و او را از دام شاديهاي كودكانه ميرهاند. هنر ديني بال و پري است براي برون پريدن از قفس تنگ زمان و مكان و فرصتي است براي تنفس كردن در سرسراي فراخ لازمان و لامكان. هنر ديني واقعيتي است كه بيشتر از جنس راه است تا از جنس مقصد و از همين رو، دعوتي است براي عبور كردن و نه تأكيدي براي ماندن. هنر ديني تمثّل عطش و التهاب يك روح بيقرار و معطوف به سوي ابديت است. و جان كلام اينكه هنر ديني چيزي جز هنر عاشقي و هنر عاشقان نيست.
عاشق و رند و نظر بازم و ميگويم فاش
عشق ميورزم و اميد كه اين فنّ شريف
چون هنرهاي دگر موجب حرمان نشود
تا بداني كه به چندين هنر آراستهام
چون هنرهاي دگر موجب حرمان نشود
چون هنرهاي دگر موجب حرمان نشود