هگل براي نخستين بار«تاريخ جهاني هنر» را مطرح ساخت و بيان كرد هدف اصلي تاريخ هنر در مطالعه و پژوهش، پيرامون رابطه ميان هنر و فرهنگ جامعه خلاصه ميشود. پس تاريخ هنر را از ابتدا ورق ميزنيم:براي درك هنر پيش از تاريخ و آشنايي با نحوه ظهور و منشا هنر در دوران اوليه پيدايش بشر، بايد به دوره «پارينه سنگي» )000\40 تا 10000 ق.م( باز گرديم. بشر نخستين آنچه را كه در اطراف خود ميديد به صورت نقشهاي انتزاعي و شكلهاي مجرد بر روي ديوارهغارها ثبت ميكرد.نقاشيهاي به دست آمده در اين غارها عمدتا تصاوير حيواني مثل گاوميش، بزكوهي، ماموت و... بودند و هدف از ترسيم اين نقوش نه به جهت ترسيم زيبايي بلكه به اين دليل بود كه انسان براي آنها خواص آموزشي و جادويي قايل بود، با توجه به اينكه يكي از مشخصات رسانه، آموزش است، شايد بتوان گفت نخستين رسانه مكتوب بشري همين نقوش ساده و انتزاعي درون غارها هستند. تصاويري كه صحنه شكار حيواني وحشي توسط انسان را نمايش ميدهند. زماني كه موسم شكار فرا ميرسيد، نوجواني كه تازه به سن بلوغ رسيده بودند را طي مراسم آييني وارد اين غارها ميكردند و با نشان دادن تصاوير حيوانات وحشي و نحوه شكار اين حيوانات توسط انسان، شكار را به نوجوانان خود آموزش ميدادند و همچنين بر اساس باور ماوراي طبيعي خود اعتقاد به جنبه جادويي اين صحنهها داشتند كه وقتي در نقاشي، انساني در حال فايق آمدن برشكار است حتما در روز شكار نيز به آن حيوان چيره ميشود.از اين زمان به بعد هنر نقش خود را به عنوان رسانه در زندگي بشري ايفا ميكند و در دورههاي بعدي ردپايي از اين رسانهجمعي و عامه پسند مشاهده ميكنيم. دورههايي كه از پارينه سنگي و نوسنگي و آغاز زندگي بشر (كه انسان به تعقل رسيده و توانسته دوران پيرامونش را با تصوير بنماياند و به صورت انتزاعي درآورد)شروع ميشوند و با ايجاد سبكها و مكتبهاي هنري به صورت متمادي ادامه پيدا ميكنند و به دوره معاصر كه مربوط به بشر قرن بيست و يكم است ميرسند. در طي اين دوران هنر كه به صورت كلي خلاصه ميشود در نقاشي، معماري، موسيقي ، مجسمه سازي، سينما و... همواره نقش مهم خود را بخوبي در اين عصر ايفا كرده و با ايجاد مكتبها و ايسمهاي بوجود آمده (هر يك در زمان خود) به عنوان رسانهيي قوي موجب تحول در نگرش دوره خود و حتي دورههاي بعدي شدهاند.اين نكته نيز قابل ذكر است كه به اين رسانه بزرگ مردمي ، در طول تاريخ، هميشه با جنبه زيبايي شناسي نگاه نشده، بلكه در هر دوره و هر مكان ديدي خاص و هنري متفاوت را دنبال كرده.همانگونه كه در دوران باستان و قبل از ميلاد به بيان مسائل مذهبي ، اجتماعي و سياسي پرداخته، در دورههاي بعدي نيز مكاتب و ايسمهاي هنري همواره همين مسائل را با زبان ها و ابزار مختلف بيان كرده است.» اگر بخواهيم تمام اين مكاتب و تاثير آنها را در زندگي معاصر خودشان بيان كنيم از چندين جلد كتاب هم فراتر ميشود.پس به چند مثال كوتاه بسنده ميكنيم.يكي از ابزارهاي مهم دين مانوي كتاب ارژنگ بود كه توسط ماني به تصوير كشيده شد و بعد از او پيروانش نقاشيهاي او را ادامه دادند و به تبليغ دين مصور مانوي پرداختند. در اين كتاب آداب و رسوم دين به صورت مصور و قابل فهم براي همه مردم كشيده ميشد و با ورق زدن اين كتاب مردم با خصوصيات اين دين آشنا ميشدند. يكي از مهمترين رسالتهاي اين رسانه جمعي، ايفا كردن نقش مذهبي در بين مردم بود.نمونه ديگر زمان ظهور بوديسم در هند بود. در اين دوره براي نشان دادن زندگي و اعتقادات بودا به ساخت ستونهايي نمادين (دارما) در ساختمانهاي عظيم مي پرداختند. بر روي اين ستونها كنده كاريهايي با سمبل بودا ديده ميشود و چرخ ريسندگي بودا را روي اين ستونها حكاكي كردهاند تا پيروان اين دين همواره اين را بدانند كه بودا مثل يك انسان عادي زندگي كرد و به شغل ريسندگي مشغول بود. ديگر موضوعات اين كندهكاريها، دوران كودكي، نوجواني ، شاهزادگي و سپس رياضتها و به آگاهي رسيدن بودا است كه همگي به عنوان يك رسانه، اطلاعاتي در مورد نحوه زندگي پيشواي بزرگ بوداييسم را نمايش ميدهند.همچنين در دوران بعدي با ظهور دين مسيحيت و رسمي شدنآن، نقاشي و مجسمهسازي و حتي معماري نقش مهمي در رواج اين دين ايفا كردند.معماران با ساخت بناهاي عظيم كليسا، شان و منزلت مسيح را مورد تاكيد قرار دادند.همچنين نقاشان با به تصوير درآوردن مصيبتها و رنج هاي مسيح و مجسمهسازان با ساختپيكرههاي زخمي و بيجان اين حضرت، رسالت خود را به عنوان رسانهيي قوي در انتقال مفاهيم و انديشههاي اين دين بخوبي ايفا كردند.بعد از رنسانس به ترتيب مكتبهاي نريسم، باروك، روكوكو، نئوكلاسيسم، رئاليسم، رومانتيسم، امپرسيونيسم، سمبوليسم، فوويسم، كوبيسم، دادائيسم، سوررئاليسم، اكسپرسيونيسم، پاپ آرت، آپ آرت و بالاخره پست مدرنيسم ايجاد شدند و هر يك از اين مكاتب خود دورهيي را متاثر از خود ساختند تا به زمان معاصر يعني پست مدرنيسم رسيدند.مكتب رئاليسم با واقع نمايي عيني و به نمايش گذاردن واقعيات زندگي نگرشي واقع گرايانه را در ميان مردم (1950) ايجاد كرد.رومانتيسم انديشههاي شهودي و غريزي را مورد كاوش قرار داد و تجربههاي شخصي را نمايان ساخت. در اين ميان تاثير امپرسيونيسمها(1874) بسيار عظيم بود و بخش عمده تاريخ نقاشي اواخر سده 19 و اوايل سده بيستم، حكايت بسط و توسعه جنبشهاي متاثر از آن يا در مقابل آن بود. آنان با بياعتبار دانستن هنر تخيلي، بيشتر به ثبت عيني تجربه معاصر و واقعي علاقهمند بودند، البته ديدگاه آنان متمايز از ديدگاه رئاليسم اجتماعي بود و اصلاحات اجتماعي هرگز در دستور كار آنها نبود و هيچ فضيلتي در بازنمايي زشتيها و در خشنوديها نميديدند. آنها با تاكيد بر دو عنصر نور و زمان به ثبت فوري لحظههاي گذراي طبيعت ميپرداختند و آغازگر اولين جنبش هنري مدرن بودند.پس از آن سمبوليسم (1880- 1890) در ارتباط نزديك با شعر فرانسه بوجود آمد. كه هدف آن حل مناقشه بين دنياي مادي و دنياي معنوي بود.در سال (1908)كوبيسم كه از آن به عنوان يكي از نقاط ثقل مهم در هنر غرب ياد ميكنند به وجود آمد كه با تاكيد بيشتر بر نمايش ايده (تا نمايش واقعيت) خود به يكي از بنيانهاي گرايشات زيبايي شناختي سده بيستم بدل شد.با آغاز جنگ جهاني نخست، اصلاح «هنرهاي زيبا» بشدت آسيب ديد و هنر سده بيستم با هجوم ايسمهاي مختلف و با افزايش رنج و آلام آغاز شد. تا اينكه سرانجام يك جنبش پرنخوت با اعتماد به نفس و جوان به نام «دادا» فراگير شد. دادائيسمها دقيقا سعي نداشتند تا كاري خلق كنند كه ماندگار باشد و در يكي از نمايشگاههاي خود (مكن 1920) تابلويي را به نمايش گذاشتند كه يك تبر به آن متصل شده بود و به عنوان فراخواني به سوي آشوب در نظر گرفته شد. اين نوع اعتراض باعث شد آنها را جنبش ضد هنر بنامند.برخي از تاريخ شناسان نيز دادا را جنبشي شورشي عليه خودپسندي هنرمندان و نويسندگان اروپايي و امريكايي ارزيابي ميكنند. واكنشي منبعث از سرخوردگي ناشي از جنگ كه با تمسخر، منفي بافي و نهيليسم شورش طلبانه همراه بود و تاكيد آنان عليه منطق و پوچ بودن امور متمركز بود.اين جنبش زمينه ساز جنبشهاي بعدي همچون سوررئاليسم، اكسپرسيونيسم انتزاعي و پاپ آرت و... شد.هر يك از اين مكاتب در دوره هنري خود با تاثيري كه بر روي جامعه ميگذاشتند، واكنشهايي هم دريافت ميكردند. گاهي واكنشهاي شديد و مخالف و گاهي با استقبال و همراهي حكومت و مردم... ولي در هر صورت اين مكاتب به وجود آمدند و پس از طي دوره زماني خود جاي خود را به مكتب ديگري دادند ولي تاثير آنها همچنان باقي است.در يك جمع بندي كلي تمام دورهها و مكاتب به وجود آمده را هنر ميناميم و تاثيرات و تحولات ايجاد شده توسط اين مكاتب را تاثيرات هنر بر روي جامعه از طريق نقش رسانهيي آن قلمداد ميكنيم. هنر به عنوان يك رسانه (با دارا بودن خصوصيات يك رسانه همچون جذب مخاطب ، خبر رساني، آموزش، تحول در نگرش و...) همچنان نقش موثري در جوامع بشري ايفا ميكند.واقعا جايگاه هنر به عنوان يك رسانه كجا است؟!