یک کشف مهم (جشنواره فیلم رویش) نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

یک کشف مهم (جشنواره فیلم رویش) - نسخه متنی

محمدجواد میری

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

يک کشف مهم

نويسنده : محمدجواد ميري

اشاره:

سالن سينما به ندرت شلوغ مي­شود. گاهي تنها ده نفر پاي يك فيلم نشسته­اند. در اين دو روز فهميده­ام يكي از مهم­ترين تفاوت­هاي فرهيختگان و هنرمندان با عموم عوام اين است كه عموم مردم به ديدن فيلم­هاي جشنواره رويش نمي­آيند - كه شايد اصلاً خبر نداشته باشند مي­توان رايگان وارد سالني شد كه بالايش اسم يك جشنواره خورده است - اما هنرمندان مي­آيند. از آن طرف اگر يك دسته از همان عموم مردم مثلاً در اتوبوس عازم سفر باشند، موقع نماز اكثراً نماز مي خوانند، هر چند در جشنواره ديني رويش شركت نكرده باشند. اما نمازخانه سينما موقع نماز از اكثريت قريب به اتفاق هنرمنداني كه به اين جشنواره ديني عزيمت كرده­اند خالي است. اين تفاوت را من خيلي جدي مي­گيرم و آن را نشانه فاصله عميق هنر ديني با مردم متدين اعلام مي­كنم! اگر شما هم به عنوان يكي از عوام اينجا باشيد و آثاري مثل معجزه­گر ، از كنار هم بگذريم ، بازي (پويانمايي 35 ثانيه­اي)، پنجره و هنرپيشه نقش كوتاه را ببينيد، قبل از آنكه خود را متقاعد كنيد كه از آنها لذت ببريد، متوجه مي­شويد كه بايد تلاش بي­وقفه­اي را براي درك ذهنيت سازندگان فيلم آغاز كنيد. دست آخر هم از اينكه يك هنرمند فرهيخته نيستيد و نتوانسته­ايد اين چيزها را بفهميد يا از آن لذت ببريد، سرخورده مي­شويد و احساس عوام بودن مي­كنيد!

بچه ها روشنفكري سرشان نمي شود!

كارتون­ها(پويانمايي­ها!) هم ضعيف و هم قوي دارند؛ اما در مقايسه با ساير رشته­ها، ديدني­ترند. از نمونه­هايي مثل سقوط يا دانه­هاي ريز برف كه بگذريم و چند پويانمايي پررمز و راز وي‍ژه بزرگسالان را كه در نظر نگيريم، مابقي بسيار خوش­فرم و جذابند. شايد به اين خاطر كه براي كودكان ساخته شده­اند و كودكان برخلاف بزرگسالان ژست فرهيختگي ندارند! بزرگسالان مي­توانند آثار هنري روشنفكرانه بسازند و خودشان خوششان بيايد و ديگران از رودربايسي چيزي نگويند؛ اما بچه­ها روشنفكري سرشان نمي­شود و لخت بودن پادشاه را بدون تعارف به اطلاع عموم مي­رسانند! چه پرخوري كه داراي پيام­هاي مستقيم اخلاقي براي بچه­هاست و چه كدام طرف؟ كه با ايجاز تمام افراط و تفريط بزرگان را نقد مي­كند و همفكري نسل جديد را راهنماي وصول به هدف نشان مي­دهد، در جذابيت داستان و تصوير مشتركند. ابراهيم در آتش مثل كارتون­هاي حرفه­اي هاليوود، تك­تك اتفاقات را با پرداختي طنزآميز به تصوير مي­كشد. مثلاً خط توليد صنعتي بت­ها نشان داده مي­شود كه مرحله به مرحله سنگ صاف را تبديل به بت­هاي تراشيده و رنگ­شده مي­كند و آنها را به توليد انبوه مي­رساند! اما براي نمونه همين كارتون ديدني دچار ضعف شديد فيلمنامه است. از نمرود و كاهنان سخن به ميان مي­آيد بدون آنكه قبلاً معرفي شده باشند. گويي نويسنده فراموش كرده مخاطبش كودكانند، نه بزرگسالاني كه اطلاعات كافي دارند. يا اينكه بت­پرستي و اطاعت از نمرود چه اثري در زندگي مردم دارد و مضمون دعوت توحيدي ابراهيم(ع)، غير از اعتقاد به خداوند به جاي بت­ها چه لوازم و تبعاتي دارد. خلاصه داستان مبتني بر پيش­فرض حقانيت ابراهيم(ع) ساخته شده نه نشانگر آن. اين جاست كه اين نگراني پيش مي­آيد كه مبادا جوانان توانا و خوش­ذوقي كه به رسالت بزرگ كار براي كوچك­ ها رو آورده­اند، مستغرق فرم و فارغ از محتوا شوند.

مرغ همسايه

دوتا ضرب­المثل قديمي هست كه روي هم رفته مي­گويد: اول مرغ همسايه بودنت را ثابت كن بعد ادعاي غاز بودن كن! چقدر خوب مي­شود اگر بعضي كارگردانان جوان اول ببينند اثر هنري­شان چقدر در داخل بيننده دارد، بعد ببينند چقدر بيننده خارجي پيدا مي­كند، بعد تصميم بگيرند كه آيا زيرنويس انگليسي براي فيلم­هايشان بگذارند يا نه! شايد توقع دارند پس از درخشش كارشان در جشنواره رويش، درخششي هم در جشنواره­هاي خارجي داشته باشند. فقط نمي­فهمم مثلاً خود بچه­هاي بوشهري چه ارتباطي مي­توانند با سقوط كه ساخته مركز بوشهر است اما سراسر در برف و بوران اتفاق مي­افتد!

شايد بچه­هاي بريتانيايي از فرم و فيلمنامه زيباي كارتون سقوط لذت ببرند. هكذا درباره پويانمايي دانه­هاي ريز برف و داستاني در همين نزديكي و چرچين و مستند باز باد در گندمزار مي­پيچد كه يا كل متن و يا لااقل تيتراژهايشان دوزبانه بود!

جشنواره روستا

فيلم ديني اگر بخواهد داستاني باشد، بايد از تخيل بهره بگيرد. تخيل در عرصه مضامين ديني هم امروزه عبارت شده از ساختن داستان­هايي كه روح و جن و پري دارند. مثل سريال­هاي معناگراي سيما يا همين داستاني با او كه با تمام زيبايي­هاي تصويري و داستاني­اش، مضموني جز ديده شدن يك روح را ندارد! و اما اگر فيلم ديني بخواهد مستند باشد در اين شاخه هم رسم بر اين شده كه بروند سراغ آخرين جلوه­هاي دينداري سنتي كه هنوز حيات دارند. براي همين است كه محور اكثر مستندهاي ديني از اين چند عنوان فراتر نمي­رود: روستا- پيرمرد- پيرزن- تعزيه. و اين جور مستندها نهايتاً پيوند بومي و تاريخي ما با دينداري را نشان مي­دهند. نه دفاعي از دين مي­كنند و نه آرماني از دين پيش چشم مي­گذارند.

از راز تا نماز ، كهيعص ، شرح اشتياق و ... از اين دسته­اند. اين دين سنتي در مستند باز باد در گندمزار مي­پيچد آن قدر سكولار مي­شود كه پا به پاي سبزه عيد و پريدن از روي آتش در شب چهارشنبه سوري نمايش داده مي­شود.

شير خفته نشان مي­دهد كه يك روستايي فداكار جان خود را براي نجات جان يك كودك از آب به خطر مي­اندازد و غرق مي­شود (كليشه­اي­ترين شكل براي نشان دادن فداكاري) و مجسمه باستاني شيرسنگي بر قبر او مي­رويد. و ... اينكه تكليف زندگي امروز و پرسش­هاي نسل جديد و چالش­هاي اجتماعي و غيره و غيره با نگاه ديني چه مي­شود، مسائلي است كه در اين دسته فيلم­هاي ديني مسكوت مي­مانند.

بعضي آثار هم به خودي خود خوب از آب درآمده­اند! اما نمي­دانم چه اصراري است كه عنوان ديني بر آنها بگذاريم؟ شايد پويانمايي اثر انگشت را با پيام عقلاني­اي كه دارد و با توجه به معناي وسيع و غيرسنتي دين، بتوانيم بخوانيم اما آب را گل نكنيم چه؟ عده­اي از عشاير به دنبال آبند و در نهايت به جاي آب، از برف­هاي باقيمانده در دل كوهستان استفاده مي­كنند. يك مستند واقع­گرا درباره زندگي عشايري. اسم زيبايي هم برايش انتخاب شده، اگرچه هيچ­كس برف­هاي كوهستان را گل نمي­كند تا بخواهيم به او چنين اندرزي بدهيم. در اين ميان ناگهان مي­بينيم يك موذن جوان كه از ابتدا ميان آن عشاير ديده نمي­شده و پيداست دانشجوي اتوكشيده­اي است، اذان مي­گويد و نماز و ... كه بله، اين هم از قسمت ديني مستند! كه مي­داند؟ شايد اين جوانك هر بار از شهر پيش اين جماعت مي­آيد و برايشان اذان مي­گويد!

زيبا اما...

نماهنگ­ها درمجموع، در سطح نماهنگ­هاي حرفه­اي­اند با ضرباهنگ و فضاسازي و موسيقي­هاي ........... در آنها هم همان مسئله نمادهاي سنتي يا كليشه­اي ديده مي­شود: باران و تسبيح و امامزاده و پيرمرد و دختربچه. حتي نماز، فرادا نمايش داده مي­شود. گويي در اسلام، اصالت با نماز فراداست. تنها در نماهنگ پيشاني و خاك است كه نماز جماعت رزمندگان را مي­بينيم. نماهنگ­هايي كه با محوريت جبهه و جنگند هم مضمون تكريمي و يادبودي دارند و پيام حماسي و جهادگرانه­اي براي امروز و فرداي بيننده ندارند.

چند نكته از چند فيلم

- من عبدالواحد اسماعيل پور هستم (مستند): عبدالواحد در كودكي دست و چشمانش را در اثر بازي با مين از دست داده. از سويي خوب درس خوانده و «قوم كرد را سربلند» كرده و از سويي هنوز اعتماد به نفس كافي براي عصا به دست گرفتن و سربلند زندگي كردن ميان ديگران را ندارد، با لبهايش قرآن مي خواند و مناجات قشنگي با خدا مي كند.مستند هم از اطناب رنج مي برد و هم از عدم رعايت ترتيب در معرفي شخصيت عبدالواحد. چند بار مستند به اعماق شخصيت و درد دلهاي او نفوذ مي كند اما باز از اوج باز مي گيرد و ادامه ي خاطرات .... و اين گونه معلوم نمي شود مستند مي خواهد باطن قوي او را اثبات كند يا تناقض ميان لايه هاي مختلف شخصيتي عبدالواحد را. با تمام اين حرفها، «من عبدالواحد اسماعيل پور هستم» بيننده را به خويشتن رجوع مي دهد و دقايقي ذهن را با مفاهيم انسانيت و مجاهدت و مقاومت درگير مي كند.

- گل نرگس (داستاني): تلاش دو دختر كوچك براي خريد گل نرگس جهت مولودي نيمه شعبان را نمايش مي دهد. فيلم پرتكاپو و شادي براي مخاطب كودك و نوجوان است. همين.

- شب با قدمهاي كوتاه (داستاني): طلبه ي جواني در برابر اصرار پدر زن بازاري خود جهت كسب معاش قرار گرفته است. پدرزن مال مردم خور است و با مرگ خود ، اموالش را براي داماد پرهيزگارش باقي مي گذارد. شخصيت پردازي ها و صحنه ها كاملا تحت تاثير «زير نور ماه» است اما ناقص و سرسري.بازيها ضعيف است و ديالوگ ها هم.

- خانه متروك (داستاني): حاجي، خانواده ي شهيد را به اردوي بازديد از جبهه هاي جنوب آورده و در حال رايزني با همسر شهيد براي ازدواج با اوست. پسر شهيد از حاجي متنفر است اما با رفتن به عمق زمان و ديدن پدر شهيدش و همسنگر او يعني حاجي ، تنفرش به علاقه تبديل مي شود.تركيبي از ژانر وحشت و فيلم هندي با ديالوگ هاي سرشار از احساس و شعار و بازيهاي ضعيف. نسل جوان هم به سلامتي از طريق روشهاي معناگرايانه (ديدن روح ها در عكس و سپس مشاهده ي مستقيم وقايع گذشته در عالم رويا) متوجه واقعيت جنگ شد و فهميد كه حاجي بايد با مادرش ازدواج كند!

- جشن تكليف (داستاني): دانش آموز نمونه ي مدرسه به پيرمردي كمك مي كند تا به خانه اش برسد و لذا نمي تواند در جشن تكليف مدرسه شركت كند.در صحنه آخر ، اذان مي شود و به مسجد مي رود تا نماز بخواند. البته مسجد در موقع اذان مغرب كاملا خالي است تا حس روحاني بيشتري به بيننده دست بدهد! هنوز براي نشان دادن خوب بودن يك آقا پسر ، راهي غير از كمك ان آقا پسر خوب به پيرمرد هايي كه موتوري هاي بد زمينشان مي زنند، اختراع نشده!

- شرح اشتياق(مستند): پس از سخنراني مفصل يك كشيش درباره ي امام حسين (ع)، هيئتي به تصوير كشيده مي شود كه هر ساله اقليت هاي مذهبي برايش نذر مي كنند و غذايش را مي برنند. با چند نفر از اين اقليت ها مصاحبه مي شود و عجب دفاع جانانه اي از مكتب تشيع صورت مي گيرد! يكي مي گويد معجزه اي ديده و با خود گفته «اگر اين شخص بر حقه، من آتش مي دهم !»، آن يكي پس از اصرار زياد مصاحبه گر در باب اين كه غذاي اينجا چه خاصيتي دارد، مي گويد «بهتر به دل مي نشيند» و آن ديگري دليل ارادتش را اينگونه توضيح مي دهد: «چون در ايران زندگي مي كنيم، به همه چيز احترام قائليم.» چه اصراري است سؤال كنيد كه اين جوابهاي سكولار را بگيريد!

- زيباست هنوز (مستند): تعهد پيرمردي را به ساختن طبل پوستي براي اعلام طلوع و غروب آفتاب از صحن امامزاده نشان مي دهد.اگر چه هر چيزي هم به تفصيل گفته مي شود و هم به اطناب نشان داده مي شود ، اما واقعي بودن ماجرا مستند را ديدني كرده.پيرمرد آرزو دارد نسل هاي بعد هم به فكر اين كار باشند اما معلوم است كارگردان هم مي داند اين كار تنها «زيباست هنوز» اما غير از تعهد و خلوص دروني پيرمرد ، خود اين كار چيزي نيست كه به عنوان جزئي از دين به نسلِ آينده انتقال داده شود ، چرا كه روز آمدي غير از زيبايي است.

- و خداوند كودك را آفريد (مستند): مي خواهد با نشان دادن خاك و گل و خشت، درباره ي آفرينش سخن بگويد حتي به قيمت حرف گذاشتن توي دهان جواد ، نوجواني كه سوژه ي مستند است: «مي­خواهم آجرها را بچينم روي هم تا برسم به خدا [- مثل چي جواد؟] .... مثل اين دكل .... دوست دارم برم تو آسمونا پيش خدا .... خدافظ.» عجب بچه ي دوازده ساله رمانتيكي.

- زمزمه سكوت (داستاني) : وقتي گروه بسيج صداو سيما فيلم بسازد، همه شخصيت هاي داستان اديب مي شوند. «نقلي نيست .... حديث دله .... آي ليلاي مجنون ....» سازنده فيلم احتمالا مي خواسته تحت تاثير «خداحافظ رفيق» باشد. اما نه اتفاقات، منطقي دارد و نه پاياني در كار است.

- بركت (مستند): مفيد و مختصر. نه حرفي توي دهان آدم ها گذاشته شده و نه لغت و لعابي در كار است. پيرمرد هايي كه با اعتقاد كامل به «نون حلال و از راه زحمت كشي» در كوههاي اطراف مشهد ديزي (همه كاره) مي تراشند.فاميلي شان هم «حجار خوش عقيده» و «سنگي» است. راحت و با لهجه غليظ خاطرات خودشان و اجدادشان را در اين كار تعريف مي كنند و به اين كار افتخار مي كنند.

- بي­سرزمين­تر از باد (مستند): حسين باقر پور از سوئد برگشته تا به زلزله زدگان بم كمك كند.چيزي هايي هم از رفتار اروپايي و ادبيات مسيحي بوجود آورده اما مي گويد «گور باباي پول» و همين ، اعماق باطنش را نشان مي دهد. به هركس مي رسد مي گويد «بايد دست بدهيد و بم را باز بسازيد». اين هم از آنهايي بود كه تا پايانش را مي شد با لذت ديد.

رسم بر اين شده كه بروند سراغ آخرين جلوه­هاي دينداري سنتي كه هنوز حيات دارند. براي همين است كه محور اكثر مستندهاي ديني از اين چند عنوان فراتر نمي­رود: روستا- پيرمرد- پيرزن- تعزيه

نماهنگ­هايي كه با محوريت جبهه و جنگند هم مضمون تكريمي و يادبودي دارند و پيام حماسي و جهادگرانه­اي براي امروز و فرداي بيننده ندارند

/ 1