سالن سينما به ندرت شلوغ ميشود. گاهي تنها ده نفر پاي يك فيلم نشستهاند. در اين دو روز فهميدهام يكي از مهمترين تفاوتهاي فرهيختگان و هنرمندان با عموم عوام اين است كه عموم مردم به ديدن فيلمهاي جشنواره رويش نميآيند - كه شايد اصلاً خبر نداشته باشند ميتوان رايگان وارد سالني شد كه بالايش اسم يك جشنواره خورده است - اما هنرمندان ميآيند. از آن طرف اگر يك دسته از همان عموم مردم مثلاً در اتوبوس عازم سفر باشند، موقع نماز اكثراً نماز مي خوانند، هر چند در جشنواره ديني رويش شركت نكرده باشند. اما نمازخانه سينما موقع نماز از اكثريت قريب به اتفاق هنرمنداني كه به اين جشنواره ديني عزيمت كردهاند خالي است. اين تفاوت را من خيلي جدي ميگيرم و آن را نشانه فاصله عميق هنر ديني با مردم متدين اعلام ميكنم! اگر شما هم به عنوان يكي از عوام اينجا باشيد و آثاري مثل معجزهگر ، از كنار هم بگذريم ، بازي (پويانمايي 35 ثانيهاي)، پنجره و هنرپيشه نقش كوتاه را ببينيد، قبل از آنكه خود را متقاعد كنيد كه از آنها لذت ببريد، متوجه ميشويد كه بايد تلاش بيوقفهاي را براي درك ذهنيت سازندگان فيلم آغاز كنيد. دست آخر هم از اينكه يك هنرمند فرهيخته نيستيد و نتوانستهايد اين چيزها را بفهميد يا از آن لذت ببريد، سرخورده ميشويد و احساس عوام بودن ميكنيد!
بچه ها روشنفكري سرشان نمي شود!
كارتونها(پويانماييها!) هم ضعيف و هم قوي دارند؛ اما در مقايسه با ساير رشتهها، ديدنيترند. از نمونههايي مثل سقوط يا دانههاي ريز برف كه بگذريم و چند پويانمايي پررمز و راز ويژه بزرگسالان را كه در نظر نگيريم، مابقي بسيار خوشفرم و جذابند. شايد به اين خاطر كه براي كودكان ساخته شدهاند و كودكان برخلاف بزرگسالان ژست فرهيختگي ندارند! بزرگسالان ميتوانند آثار هنري روشنفكرانه بسازند و خودشان خوششان بيايد و ديگران از رودربايسي چيزي نگويند؛ اما بچهها روشنفكري سرشان نميشود و لخت بودن پادشاه را بدون تعارف به اطلاع عموم ميرسانند! چه پرخوري كه داراي پيامهاي مستقيم اخلاقي براي بچههاست و چه كدام طرف؟ كه با ايجاز تمام افراط و تفريط بزرگان را نقد ميكند و همفكري نسل جديد را راهنماي وصول به هدف نشان ميدهد، در جذابيت داستان و تصوير مشتركند. ابراهيم در آتش مثل كارتونهاي حرفهاي هاليوود، تكتك اتفاقات را با پرداختي طنزآميز به تصوير ميكشد. مثلاً خط توليد صنعتي بتها نشان داده ميشود كه مرحله به مرحله سنگ صاف را تبديل به بتهاي تراشيده و رنگشده ميكند و آنها را به توليد انبوه ميرساند! اما براي نمونه همين كارتون ديدني دچار ضعف شديد فيلمنامه است. از نمرود و كاهنان سخن به ميان ميآيد بدون آنكه قبلاً معرفي شده باشند. گويي نويسنده فراموش كرده مخاطبش كودكانند، نه بزرگسالاني كه اطلاعات كافي دارند. يا اينكه بتپرستي و اطاعت از نمرود چه اثري در زندگي مردم دارد و مضمون دعوت توحيدي ابراهيم(ع)، غير از اعتقاد به خداوند به جاي بتها چه لوازم و تبعاتي دارد. خلاصه داستان مبتني بر پيشفرض حقانيت ابراهيم(ع) ساخته شده نه نشانگر آن. اين جاست كه اين نگراني پيش ميآيد كه مبادا جوانان توانا و خوشذوقي كه به رسالت بزرگ كار براي كوچك ها رو آوردهاند، مستغرق فرم و فارغ از محتوا شوند.
مرغ همسايه
دوتا ضربالمثل قديمي هست كه روي هم رفته ميگويد: اول مرغ همسايه بودنت را ثابت كن بعد ادعاي غاز بودن كن! چقدر خوب ميشود اگر بعضي كارگردانان جوان اول ببينند اثر هنريشان چقدر در داخل بيننده دارد، بعد ببينند چقدر بيننده خارجي پيدا ميكند، بعد تصميم بگيرند كه آيا زيرنويس انگليسي براي فيلمهايشان بگذارند يا نه! شايد توقع دارند پس از درخشش كارشان در جشنواره رويش، درخششي هم در جشنوارههاي خارجي داشته باشند. فقط نميفهمم مثلاً خود بچههاي بوشهري چه ارتباطي ميتوانند با سقوط كه ساخته مركز بوشهر است اما سراسر در برف و بوران اتفاق ميافتد! شايد بچههاي بريتانيايي از فرم و فيلمنامه زيباي كارتون سقوط لذت ببرند. هكذا درباره پويانمايي دانههاي ريز برف و داستاني در همين نزديكي و چرچين و مستند باز باد در گندمزار ميپيچد كه يا كل متن و يا لااقل تيتراژهايشان دوزبانه بود!
جشنواره روستا
فيلم ديني اگر بخواهد داستاني باشد، بايد از تخيل بهره بگيرد. تخيل در عرصه مضامين ديني هم امروزه عبارت شده از ساختن داستانهايي كه روح و جن و پري دارند. مثل سريالهاي معناگراي سيما يا همين داستاني با او كه با تمام زيباييهاي تصويري و داستانياش، مضموني جز ديده شدن يك روح را ندارد! و اما اگر فيلم ديني بخواهد مستند باشد در اين شاخه هم رسم بر اين شده كه بروند سراغ آخرين جلوههاي دينداري سنتي كه هنوز حيات دارند. براي همين است كه محور اكثر مستندهاي ديني از اين چند عنوان فراتر نميرود: روستا- پيرمرد- پيرزن- تعزيه. و اين جور مستندها نهايتاً پيوند بومي و تاريخي ما با دينداري را نشان ميدهند. نه دفاعي از دين ميكنند و نه آرماني از دين پيش چشم ميگذارند. از راز تا نماز ، كهيعص ، شرح اشتياق و ... از اين دستهاند. اين دين سنتي در مستند باز باد در گندمزار ميپيچد آن قدر سكولار ميشود كه پا به پاي سبزه عيد و پريدن از روي آتش در شب چهارشنبه سوري نمايش داده ميشود. شير خفته نشان ميدهد كه يك روستايي فداكار جان خود را براي نجات جان يك كودك از آب به خطر مياندازد و غرق ميشود (كليشهايترين شكل براي نشان دادن فداكاري) و مجسمه باستاني شيرسنگي بر قبر او ميرويد. و ... اينكه تكليف زندگي امروز و پرسشهاي نسل جديد و چالشهاي اجتماعي و غيره و غيره با نگاه ديني چه ميشود، مسائلي است كه در اين دسته فيلمهاي ديني مسكوت ميمانند. بعضي آثار هم به خودي خود خوب از آب درآمدهاند! اما نميدانم چه اصراري است كه عنوان ديني بر آنها بگذاريم؟ شايد پويانمايي اثر انگشت را با پيام عقلانياي كه دارد و با توجه به معناي وسيع و غيرسنتي دين، بتوانيم بخوانيم اما آب را گل نكنيم چه؟ عدهاي از عشاير به دنبال آبند و در نهايت به جاي آب، از برفهاي باقيمانده در دل كوهستان استفاده ميكنند. يك مستند واقعگرا درباره زندگي عشايري. اسم زيبايي هم برايش انتخاب شده، اگرچه هيچكس برفهاي كوهستان را گل نميكند تا بخواهيم به او چنين اندرزي بدهيم. در اين ميان ناگهان ميبينيم يك موذن جوان كه از ابتدا ميان آن عشاير ديده نميشده و پيداست دانشجوي اتوكشيدهاي است، اذان ميگويد و نماز و ... كه بله، اين هم از قسمت ديني مستند! كه ميداند؟ شايد اين جوانك هر بار از شهر پيش اين جماعت ميآيد و برايشان اذان ميگويد! زيبا اما... نماهنگها درمجموع، در سطح نماهنگهاي حرفهاياند با ضرباهنگ و فضاسازي و موسيقيهاي ........... در آنها هم همان مسئله نمادهاي سنتي يا كليشهاي ديده ميشود: باران و تسبيح و امامزاده و پيرمرد و دختربچه. حتي نماز، فرادا نمايش داده ميشود. گويي در اسلام، اصالت با نماز فراداست. تنها در نماهنگ پيشاني و خاك است كه نماز جماعت رزمندگان را ميبينيم. نماهنگهايي كه با محوريت جبهه و جنگند هم مضمون تكريمي و يادبودي دارند و پيام حماسي و جهادگرانهاي براي امروز و فرداي بيننده ندارند.
چند نكته از چند فيلم
- من عبدالواحد اسماعيل پور هستم (مستند): عبدالواحد در كودكي دست و چشمانش را در اثر بازي با مين از دست داده. از سويي خوب درس خوانده و «قوم كرد را سربلند» كرده و از سويي هنوز اعتماد به نفس كافي براي عصا به دست گرفتن و سربلند زندگي كردن ميان ديگران را ندارد، با لبهايش قرآن مي خواند و مناجات قشنگي با خدا مي كند.مستند هم از اطناب رنج مي برد و هم از عدم رعايت ترتيب در معرفي شخصيت عبدالواحد. چند بار مستند به اعماق شخصيت و درد دلهاي او نفوذ مي كند اما باز از اوج باز مي گيرد و ادامه ي خاطرات .... و اين گونه معلوم نمي شود مستند مي خواهد باطن قوي او را اثبات كند يا تناقض ميان لايه هاي مختلف شخصيتي عبدالواحد را. با تمام اين حرفها، «من عبدالواحد اسماعيل پور هستم» بيننده را به خويشتن رجوع مي دهد و دقايقي ذهن را با مفاهيم انسانيت و مجاهدت و مقاومت درگير مي كند. - گل نرگس (داستاني): تلاش دو دختر كوچك براي خريد گل نرگس جهت مولودي نيمه شعبان را نمايش مي دهد. فيلم پرتكاپو و شادي براي مخاطب كودك و نوجوان است. همين. - شب با قدمهاي كوتاه (داستاني): طلبه ي جواني در برابر اصرار پدر زن بازاري خود جهت كسب معاش قرار گرفته است. پدرزن مال مردم خور است و با مرگ خود ، اموالش را براي داماد پرهيزگارش باقي مي گذارد. شخصيت پردازي ها و صحنه ها كاملا تحت تاثير «زير نور ماه» است اما ناقص و سرسري.بازيها ضعيف است و ديالوگ ها هم. - خانه متروك (داستاني): حاجي، خانواده ي شهيد را به اردوي بازديد از جبهه هاي جنوب آورده و در حال رايزني با همسر شهيد براي ازدواج با اوست. پسر شهيد از حاجي متنفر است اما با رفتن به عمق زمان و ديدن پدر شهيدش و همسنگر او يعني حاجي ، تنفرش به علاقه تبديل مي شود.تركيبي از ژانر وحشت و فيلم هندي با ديالوگ هاي سرشار از احساس و شعار و بازيهاي ضعيف. نسل جوان هم به سلامتي از طريق روشهاي معناگرايانه (ديدن روح ها در عكس و سپس مشاهده ي مستقيم وقايع گذشته در عالم رويا) متوجه واقعيت جنگ شد و فهميد كه حاجي بايد با مادرش ازدواج كند! - جشن تكليف (داستاني): دانش آموز نمونه ي مدرسه به پيرمردي كمك مي كند تا به خانه اش برسد و لذا نمي تواند در جشن تكليف مدرسه شركت كند.در صحنه آخر ، اذان مي شود و به مسجد مي رود تا نماز بخواند. البته مسجد در موقع اذان مغرب كاملا خالي است تا حس روحاني بيشتري به بيننده دست بدهد! هنوز براي نشان دادن خوب بودن يك آقا پسر ، راهي غير از كمك ان آقا پسر خوب به پيرمرد هايي كه موتوري هاي بد زمينشان مي زنند، اختراع نشده! - شرح اشتياق(مستند): پس از سخنراني مفصل يك كشيش درباره ي امام حسين (ع)، هيئتي به تصوير كشيده مي شود كه هر ساله اقليت هاي مذهبي برايش نذر مي كنند و غذايش را مي برنند. با چند نفر از اين اقليت ها مصاحبه مي شود و عجب دفاع جانانه اي از مكتب تشيع صورت مي گيرد! يكي مي گويد معجزه اي ديده و با خود گفته «اگر اين شخص بر حقه، من آتش مي دهم !»، آن يكي پس از اصرار زياد مصاحبه گر در باب اين كه غذاي اينجا چه خاصيتي دارد، مي گويد «بهتر به دل مي نشيند» و آن ديگري دليل ارادتش را اينگونه توضيح مي دهد: «چون در ايران زندگي مي كنيم، به همه چيز احترام قائليم.» چه اصراري است سؤال كنيد كه اين جوابهاي سكولار را بگيريد! - زيباست هنوز (مستند): تعهد پيرمردي را به ساختن طبل پوستي براي اعلام طلوع و غروب آفتاب از صحن امامزاده نشان مي دهد.اگر چه هر چيزي هم به تفصيل گفته مي شود و هم به اطناب نشان داده مي شود ، اما واقعي بودن ماجرا مستند را ديدني كرده.پيرمرد آرزو دارد نسل هاي بعد هم به فكر اين كار باشند اما معلوم است كارگردان هم مي داند اين كار تنها «زيباست هنوز» اما غير از تعهد و خلوص دروني پيرمرد ، خود اين كار چيزي نيست كه به عنوان جزئي از دين به نسلِ آينده انتقال داده شود ، چرا كه روز آمدي غير از زيبايي است. - و خداوند كودك را آفريد (مستند): مي خواهد با نشان دادن خاك و گل و خشت، درباره ي آفرينش سخن بگويد حتي به قيمت حرف گذاشتن توي دهان جواد ، نوجواني كه سوژه ي مستند است: «ميخواهم آجرها را بچينم روي هم تا برسم به خدا [- مثل چي جواد؟] .... مثل اين دكل .... دوست دارم برم تو آسمونا پيش خدا .... خدافظ.» عجب بچه ي دوازده ساله رمانتيكي. - زمزمه سكوت (داستاني) : وقتي گروه بسيج صداو سيما فيلم بسازد، همه شخصيت هاي داستان اديب مي شوند. «نقلي نيست .... حديث دله .... آي ليلاي مجنون ....» سازنده فيلم احتمالا مي خواسته تحت تاثير «خداحافظ رفيق» باشد. اما نه اتفاقات، منطقي دارد و نه پاياني در كار است. - بركت (مستند): مفيد و مختصر. نه حرفي توي دهان آدم ها گذاشته شده و نه لغت و لعابي در كار است. پيرمرد هايي كه با اعتقاد كامل به «نون حلال و از راه زحمت كشي» در كوههاي اطراف مشهد ديزي (همه كاره) مي تراشند.فاميلي شان هم «حجار خوش عقيده» و «سنگي» است. راحت و با لهجه غليظ خاطرات خودشان و اجدادشان را در اين كار تعريف مي كنند و به اين كار افتخار مي كنند. - بيسرزمينتر از باد (مستند): حسين باقر پور از سوئد برگشته تا به زلزله زدگان بم كمك كند.چيزي هايي هم از رفتار اروپايي و ادبيات مسيحي بوجود آورده اما مي گويد «گور باباي پول» و همين ، اعماق باطنش را نشان مي دهد. به هركس مي رسد مي گويد «بايد دست بدهيد و بم را باز بسازيد». اين هم از آنهايي بود كه تا پايانش را مي شد با لذت ديد. رسم بر اين شده كه بروند سراغ آخرين جلوههاي دينداري سنتي كه هنوز حيات دارند. براي همين است كه محور اكثر مستندهاي ديني از اين چند عنوان فراتر نميرود: روستا- پيرمرد- پيرزن- تعزيه نماهنگهايي كه با محوريت جبهه و جنگند هم مضمون تكريمي و يادبودي دارند و پيام حماسي و جهادگرانهاي براي امروز و فرداي بيننده ندارند