حجّ در آينه سفرنامهها
ـ 1 ـ
سفرنامه ناصر خسرو
«به جوزجانان شدم... و پيوسته شراب خوردمى... شبى در خواب ديدم كه يكى مرا گفتى: «چند خواهى خوردن از اين شراب كه خِرَد از مردم زايل كند؟ اگر به هوش باشى. بهتر... چيزى بايد طلبيد كه خِرَد و هوش را بيفزايد.» گفتم كه: «من اين از كجا آرم؟» گفت: «جوينده يابنده باشد.» و پس سوى قبله اشارت كرد و ديگر سخن نگفت».ناصرخسرو مردى ديوانى. كامران و برخوردار از جاه و مال و آسايش، پس از گذر از ميانه عمر و افتادن در سراشيبى مرگ، ناگاه احساس ملال و بيهودهگويى مىكند. به راه رفته خود واپس مىنگرد. اما جز تباهى و پوچى نمىبيند. شغل خود را نوميدانه رها كرده، به گوشهاى مىرود و براى فرار از واقعيت اندوهبار تن به شادخوارى و خرد به باده مىدهد و تا يك ماه كارش چنين است تا اين كه در شب خوابى مىبيند كه زندگيش را دگرگون مىكند: شبى در خواب ديدم كه يكى مرا گفت: «چند خواهى خوردن از اين شراب كه خرد از مردم زايل كند! اگر بهوش باشى بهتر...» من جواب گفتمكه: «حكما جز اين چيزى نتوانستند ساخت كه اندوهِ دنيا كم كند.» جواب دادى: «در بىخودى و بىهوشى راحتى نباشد. حكيم نتوان گفت كسى را كه مردم را به بىهوشى رهنمون باشد؛ بلكه چيزى بايد طلبيد كه خرد و هوش را بيفزايد.» گفتم كه: «من اين از كجا آرم؟» گفت: «جوينده يابنده باشد.» و پس سوى قبله اشارت كرد و ديگر سخن نگفت.»1 اين خواب و گفت و شنود او را يكسره از گذشته جدا مىكند و به آينده روشن پيوندش مىزند و مرد، برانگيخته از اثر آن، با خود مىگويد: «از خواب دوشين بيدار شدم، اكنون بايد از خواب چهل ساله نيز بيدار گردم!»2 و بر آن مىشود تا همه اعمال و افعال خود را بَدَل كند و از اين رنج فرج يابد. بدين ترتيب، تعلّقات خود را فرو مىهلد. همراه با برادر كِهتر و غلام خود عزم مكّه مىكند و از طريق مصر به مكه مىرود. چهار بار حج مىكند و سرانجام از سفر هفتساله خود باز مىگردد و گزارش سفر خود را مىنويسد و بر ايمان به ميراث مىنهد و نام خود را جاويد مىسازد. ناصر خسرو. ناصر: يك كتاب زندگى پرآشوب
ناصر در سال 394ق در قباديان بلخ زاده شد، علوم و معارف دوران خود را فراگرفت، قرآن را از حفظ داشت، ملل و نحل را آموخت و از نقاشى نيز بهره يافت و گاه از آن تكسّب مىكرد. در جوانى به دربار اميران راه يافت و دربارهاى محمود و مسعود غزنوى را ديد و تا 43 سالگى شغل ديوانى و دبيرى داشت. در اين سن دچار انقلاب روحى گشت و عزم سفر كرد. در مصر با فاطميان از نزديك آشنا شد و به مذهب آنان گرويد و نزديك به سه سال در آنجا اقامت كرد پس از پايان سفر، به عنوان مبلّغ آنان، با سمت حجت جزيره خراسان بازگشت. زانپس همواره در حال اختفا و گريز بود و ناچار به يمگان از توابع بدخشان پناه برد و در آنجا همچنان در تنهايى و عزلت زيست تا آن كه در سال 481ق از اين جهان رخت بربست.3 ناصر پس از بازگشت به خراسان خود را وقف آيين جديدش كرد و يك دم از تبليغ آن فروگذار نكرد. قدرت شعر و سلاح قلم را در اين راه به كار گرفت و بر آثار خود صبغه باطنى زد.
آثار ناصر خسرو
ناصر برخوردار از علوم متعارف زمان خود، با طبعى شاعرانه و عقلى استدلالى و با تجربه سفر هفت ساله خود، يكسره به دفاع از آيين تازه خود برخاست و آثارى در تأييد مذهب اسماعيلى نوشت. آثار ناصر كوششى است براى توجيه نظريات اسماعيلى و باطنيگرى بر اساس اصول موضوعه روزگار خود. ناصر در اين راه گاه تا حدّ زيرپا نهادن مسلّمات عقل و خشكانديشى فرقهگرايانه، پيش مىرود و غير باطنيان را كافر مىشمارد. ليكن در مجموع آثارش از نظمى منطقى برخوردار است. عمده اين آثار عبارتند از: ديوان اشعار، خوان الإخوان، زادالمسافرين، وجه دين، گشايش و رهايش و سفرنامه. سفرنامه
تنها اثر ناصر كه از رنگ و بوى باطنيگرى رهاست، سفرنامه است. تا آنجا كه عدهاى برآنند كه او هنگام نوشتن گزارش سفر خود كمترين گرايشى به اين آيين نداشته است.4 ناصر پس از بازگشت از سفر، يادداشتهاى خود را گردآورى كرده و سفرنامهاش را با بىنظرى حيرتآورى تنظيم مىكند. آنسان كه امروزه از بهترين نمونههاى نوشتن مشاهدات و عينيتگرايى به شمار مىرود. ناصر در اين سفرنامه، از شغل خود و علّت كنارهگيرى از آن و خواب بيدار كنندهاش مىآغازد و راهى را كه رفته، شهرهايى را كه ديده و حوادثى را كه شنيده است يكايك تـوضيح مـىدهد و با شرح بازگشت از سفر به بلخ در سال 444ق گزارش خود را پايان مىدهد. ويژگيهاى سفرنامه
ناصر كوشيده است تا در اين كتاب از جاده صواب دور نشود و بدور از علايق خود و بىتوجه به آنها حقايق را بازنماياند. نتيجه اين رويكرد آن است كه كتابش به دلايل زير مقبول خاص و عام است: 1 . صداقت و صميميت در بيان حقايق، حتى برضد خود.
در آغاز سفرنامه از بادهخوارى يكماهه خود سخن مىگويد و اين درس را از پيامبر اكرم ـ ص ـ به گوشمان مىخواند كه «قولوا الحق ولو على أنفسكم.»52 . رعايت اختصار و ايجاز و دورى از پرگويى و زيادهنويسى.
ناصر مشاهدات و مسموعات هفت ساله خود را تنها در حدود 125 صفحه مىگنجاند و اين نشانه قدرت نويسنده بر استفاده بجا از كلمات است.3 . مشاهده دقيق، توصيف و تصوير ديدههاى خود.
ناصر به سادگى از كنار اشياء نمىگذرد، بلكه حق چشم و گوش را نيك ادا مىكند و آنچنان ديدههايش را وصف مىكند كه گويى اين ماييم كه داريم مشاهدات خود را بازگو مىكنيم. صاحبنظرى در اين مورد مىگويد: «كسى كه وصف مكه و خانه كعبه و اعمال حج را به دقت از اين كتاب خوانده باشد و زيارت بيتاللّه الحرام او را دست دهد، با وجود فاصله هزار ساله، در انجام دادن اعمال حج، از آنان كه پيشتر به اداى اين مراسم توفيق داشتهاند بازپس نخواهد ماند.»6 در اين راه ناصر اطلاعات فراوانى در اختيار خواننده مىگذارد. او را با جغرافياى شهرها، شيوه معمارى، آداب دينى و اجتماعى، سازمانهاى ادارى، عادات مردم، مقياسها و حتى مسأله آب و درجه بهرهمندى از آن، آشنا مىكند.4 . نثر ساده و بدور از تعقيد.
ناصر به زبان مكتوب چونان وسيله ارتباط و انتقال اطلاعات مىنگرد. از اينرو كمتر گرفتار و در بند بازيهاى لفظى است و از آلودگيهاى مترسّلانه و اديبانه دور است. با اين كه ناصر خود اديب و منشى است. ليك اينها موانع كار او نيستند. چنين است كه كتابش پس از هزار سال خواندنى و مفهوم است. اگر گاه در متن كتاب نيز با كلمات يا جملاتى دشوار روبرو مىشويم، به سبب بعد عهد است. در حقيقت اين كلمات و عبارات در زمان نگارش كتاب كاملاً متداول بوده است.5 . عينيت در نقل مطالب.
ناصر با آن كه مسلمانى صافى اعتقاد است، ديدگاههاى خود را در نقل مشاهدات و مسموعات دخالت نمىدهد و به اصطلاح امروزه پايبند «عينيّت» است. اين نكته. كتاب را ـ حتى براى مخالفان عقايد ناصر خسرو ـ خواندنى و خواستنى مىكند. ويژگيهاى فوق به اضافه موضوع كتاب و عواملى چند، موجب شده تا اين كتاب بارها به چاپ رسد. ترجمه شود و مطمح نظر محققان قرار گيرد. اين كتاب تاكنون به شكل كامل، گزيده و محقّق چاپ شده و ترجمههاى عربى، تركى، فرانسوى و انگليسى از آن منتشر شده است.7 در اينجا بخشهايى از سفرنامه را كه مربوط به حج است نقل مىكنيم: «پس به مرو رفتم و از آن شغل كه به عهده من بود معاف خواستم و گفتم كه مرا عزمِ سفرِ قبله است. پس حسابى كه بود جواب گفتم و از دنياوى آن چه بود ترك كردم مگر اندك ضرورى (ص4). پس من از آنجا [مشهد خليل در ده حبرون] به بيت المقدس آمدم و از بيت المقدس پياده با جمعى كه عزم سفرِ حجاز داشتند، برفتيم. دليل ما مردى جلد و پياده و نيكوروى بود. او را ابوبكر همدانى مىگفتند. به نيمه ذىالقعده سنه ثمان و ثلاثين و أربعمائه (438) از بيتالمقدس برفتم. سه روز را به جايى رسيديم كه آن را «ارعز» مىگفتند. و از آنجا نيز آب روان و اشجار بود. به منزلى ديگر رسيديم كه آن را «وادى القرى» مىگفتند. و از آنجا به منزلى ديگر رسيديم و از آنجا به ده روز به مكه رسيديم. و آن سال قافله از هيچ طرف نيامد و طعام يافت نمىشد. پس به سِكّة العطارين فرود آمديم؛ برابرِ باب النبى ـ عليه السلام ـ . روز دوشنبه به عرفات بوديم، مردم پرخطر بودند از عرب. چون از عرفات بازگشتم دو روز به مكه بايستادم و به راه شام، بازگشتم سوى بيتالمقدس. پنجم محرّم سنه تسع و ثلاثين و أربعمائه (439) هلاليه به قدس رسيديم. شرح مكه وحج اينجا ذكر نكردم، تابه حج آخرين، به شرح بازگويم. (صص44، 43) پس از بيتالمقدس عزم كردم كه در دريا نشينم و به مصر روم و باز از آنجا به مكه روم (ص46).سفر دوم حج
در سنه تسع و ثلاثين و أربعمائه (439) سِجِّل سلطان [مصر] بر مردم خواندند كه اميرالمؤمنين مىفرمايد كه: «حجاج را امسال مصلحت نيست كه سفر حجاز كنند، كه امسال آن جا قحط و تنگى است و خلقِ بسيار مرده است. اين معنى به شفقتِ مسلمانى مىگويم.» و حُجّاج در توقّف ماندند. و سلطان جامه كعبه مىفرستاد به قرار معهود ـ كه هر سال دو نوبت جامه كعبه بفرستادى ـ و اين سال چون جامه به راهِ قُلْزم گسيل كردند من با ايشان برفتم. غرّه شهر ذىالقعده از مصر بيرون شدم و بيستم ماه به قلزم رسيديم و از آنجا كشتى برانديم، به پانزده روز به شهرى رسيديم كه آنرا جار مىگفتند و بيست و دوم ماه بود. و از آنجابه چهار روز به مدينه رسول اللّه ـ صلىالله عليه وسلّم ـ رسيديم. مدينه
مدينه رسول اللّه ـ عليه السلام ـ شهرى است بر كناره صحرايى نهاده و زمينِ نمناك و شوره دارد و آب روان است اما اندك و خرماستان است. و آن جا قبله سوى جنوب افتاده است. و مسجد رسول اللّه ـ عليه الصلاة و السلام ـ چندان است كه مسجد الحرام. و حظيره رسولاللّه ـ عليه السلام ـ در پهلوى منبرِ مسجد است، چون رو به قبله نمايند جانب چپ؛ چنانكه چون خطيب از منبرْ ذكر پيغمبر ـ عليه السلام ـ كند و صلوات دهد، روى به جانب راست كند و اشاره به مقبره كند. و آن خانهاى مخمّس است و ديوارها از ميان ستونهاى مسجد برآورده است و پنج ستون درگرفته است. و بر سر اين خانه همچو حظيره كرده به دارافزين، تا كسى بدان جا نرود و دامْ در گشادگىِ آن كشيد تا مرغ بر آن جا نرود. و ميان مقبره و منبر هم حظيرهاى است از سنگهاى رُخام كرده، چون پيشگاهى، و آن را روضه گويند. و گويند آن بستانى از بُستانهاى بهشت است؛ چه، رسولاللّه ـ عليه السلام ـ فرموده است: «بين قبرى و منبرى روضةٌ من رياض الجنة.» و شيعه گويند: ـ آن جا قبر فاطمه زهرا است ـ عليها السلام ـ و مسجد را درى است. و از شهر بيرون، سوى جنوب، صحرايى است و گورستانى است و قبر حمزة بن عبدالمطلب ـ رضىاللّه عنه ـ آنجاست. و آن موضع را قبور الشهدا گويند. پس ما دو روز به مدينه مقام كرديم و چون وقت تنگ بود، برفتيم. راه سوى مشرق بود. به دو منزل از مدينه كوه بود و تنگههايى چون دره كه آن را «جُحْفه» مىگفتند. و آن ميقاتِ مغرب و شام و مصر است؛ و ميقاتْ آن موضع باشد كه حج را احرام گيرند. و گويند يك سال آن جا حُجّاج فرود آمده بود. خلقى بسيار، ناگاه سيلى درآمده و ايشان را هلاك كرد. و آن را بدين سبب «جحفه» نام كردند. و ميان مكه و مدينه صد فرسنگ باشد، اما سنگ است و ما به هشت روز رفتيم. مــكّه
يكشنبه، ششم ذى الحجه، به مكه رسيديم. به بابالصفا فرو آمديم. و اين سال به مكه قحطى بود. چهار من نان به يك دينارِ نيشابورى بود. و مجاوران از مكه مىرفتند. و از هيچ طرف حاج نيامده بود. روز چهارشنبه به يارى حق ـ سبحانه و تعالى ـ به عرفاتْ حج بگزارديم. و دو روز به مكه بوديم. و خلقِ بسيار از گرسنگى و بيچارگى از حجاز روى بيرون نهادند به هر طرف. و در اين نوبتْ شرحِ حج و وصفِ مكه نمىگويم، تا ديگر نوبت كه بدين جا رسم. كه نوبت ديگر، ششماه مجاور بودم، و آن چه ديدم به شرح بگويم (صص72 ـ 69). سفر سوّم حج
و در رجب سنه أربعين و أربعمائه (440) ديگر بار مثالِ سلطان بر خلق خواندند كه: «به حجاز قحطى است و رفتن حجاج مصلحت نيست. بر خويشتن ببخشايند. و آن چه خداى، تعالى فرموده است بكنند.» اندرين سال نيز حاج نرفتند. و وظيفه سلطان را ـ كه هر سال به حجاز فرستادى ـ البته قصور و احتباس نبودى و آن جامه كعبه و از آنِ خدم و حاشيه و امراى مكه و مدينه و صِله امير مكه و مشاهره او ـ هر ماه سه هزار دينار ـ و اسب و خلعت بود، به دو وقت فرستادى. در اين سالْ شخصى بود كه او را قاضى عبداللّه مىگفتند و به شامْ قاضى بود، اين وظيفه به دست و صحبت او روانه كردند و من با وى برفتم به راه قُلْزم و اين نوبت كشتى به جار رسيد، بيست و پنجم ذى القعده، و حج نزديك تنگ درآمده، اشترى به پنج دينار بود، به تعجيل برفتم. هشتم ذىالحجه به مكه رسيدم و به يارىِ حق ـ سبحانه و تعالى ـ حج بگزاردم. (صص74 و 75). و من چون حج بكردم، باز به جانب مصر برفتم، كه كتب داشتم آن جا، و نيت بازآمدن نداشتم (ص76).سفر چهارم حج
اكنون شرح بازگشتن خويش به جانب خانه، به راه مكه ـ حرسها اللّه تعالى من الآفات ـ از مصر بازگويم. در قاهره نماز عيد بكردم، و سهشنبه چهاردهم ذىالحجة، سنه احدى و أربعين و أربعمائه (441) از مصر در كشتى نشستم و به راه صعيد الاعلى روانه شدم (ص79).جــدّه
جدّه شهرى بزرگ است و بارهاى حصين دارد، بر لب دريا، و در او پنجهزار مرد باشد. بر شمال دريا نهاده است و بازارهاى نيك دارد و قبله مسجدِ آدينه سوى مشرق است و بيرون از شهر هيچ عمارت نيست، الا مسجدى كه معروف است به مسجدِ رسولاللّه ـ عليه الصلاة و السلام ـ و دو دروازه است شهر را: يكى سوى مشرق كه رو با مكه دارد و ديگر سوى مغرب كه رو با دريا دارد... و از آن جا تا مكه دوازده فرسنگ است. و امير جده بنده امير مكه بود و او را تاجالمعالى بن أبى الفتوح مىگفتند و مدينه را هم امير، وى بود. و من نزديك امير جده شدم و با من كرامت كرد و آن قدر باجى كه به من مىرسيد از من معاف داشت و نخواست، چنانكه از دروازه مسلم گذر كردم، به مكه نوشت كه: «اين مردى دانشمند است از وى چيزى نشايد بستدن.» روز آدينه، نماز ديگر، از جده برفتيم. يكشنبه سلخ جمادى الآخره به در شهر مكه رسيديم. و از نواحى حجاز و يمن خلق بسيار، عمره را، در مكه حاضر باشند، اول رجب؛ و آن موسمى عظيم باشد و عيدِ رمضان همچنين. و به وقت حج بيايند. و چون راه ايشان نزديك و سهل است، هر سال سه بار بيايند. صفت شهر مكه ـ شرّفها اللّه تعالى ـ
شهر مكه اندر ميان كوهها نهاده است بلند و از هرجانب كه به شهر روند تا به مكه نرسند نتوان ديد. و بلندترين كوهى كه به مكه نزديك است كوه ابوقُبَيس است و آن چون گنبدى گِردْ است، چنانكه اگر از پاى آن تيرى بيندازند بر سر رسد. و در مشرقى شهر افتاده است، چنانكه چون در مسجد حرام باشند، به دى ماه، آفتاب از سر آن برآيد. و بر سر آن ميلى است از سنگ برآورده. گويند ابراهيم ـ عليه السلام ـ برآورده است. و اين عرصه كه در ميان كوه است شهر است؛ دو تير پرتاب در دو بيش نيست و مسجد الحرام به ميانه اين فراخناىْ اندر است. و گِرد بر گِردِ مسجدِ حرامْ شهر است و كوچهها و بازارها. و هر كجا رخنهاى به ميانِ كوهْ در است، ديوار باره ساختهاند و دروازه بر نهاده. و اندر شهر هيچ درخت نيست مگر بر درِ مسجد حرام، كه سوى مغرب است، شده. و از مسجد حرام بر جانب مشرق بازارى بزرگ كشيده است، از جنوب سوى شمال. و بر سربازار، از جانب جنوب، كوه ابوقبيس است و دامن كوه ابوقبيس «صفا»ست؛ و آنچنان است كه دامن كوه را همچون درجات بزرگ كردهاند و سنگها به ترتيب رانده كه بر آن آستانهها روند خلق و دعا كنند. و به آخر بازار، از جانب شمال، كوه مروه است و آن اندك بالاى است و بر او خانههاى بسيار ساختهاند و در ميان شهر است. و در اين بازار بدوند از اين سر تا بدان سر، و آن چه گويند «صفا و مروه كنند» آن است و چون كسى عُمره خواهند كرد. اگر از جاى دورآيد، به نيم فرسنگى مكه هرجا ميلهها كردهاند و مسجدها ساخته، كه عمره را، از آنجا احرام گيرند.و احرام گرفتن آن باشد كه جامه دوخته از تن بيرون كنند و ازارى بر ميان بندند و ازارى ديگر يا چادرى بر خويشتن درپيچند و به آوازى بلند مىگويند كه: «لبّيك اللّهمّ لبّيك...» و سوى مكه مىآيند. و اگر كسى به مكه باشد و خواهد كه عمره كند، تا بدان ميلهها بروند و از آن جا احرام گيرد و لبيك مىزند و به مكه درآيد به نيّت عمره و چون به شهر آيد به مسجد حرام درآيد و نزديك خانه رود و بر دست راست بگردد، چنانكه خانه بر دست چپ او باشد و بدان ركن شود كه: حجرالاسود در اوست، و حجر را بوسه دهد، و از حجر بگذرد، و بر همان ولا بگردد، و باز به حجر رسد، و بوسه دهد: يك طَوْف باشد. و بر اين ولا هفت طوف بكند: سه بار به تعجيل بدود و چهار بار آهسته برود. و چون طواف تمام شد، به مقام ابراهيم ـ عليهالسلام ـ رود ـ كه برابر خانه است ـ و از پسِ مقام بايستد، چنانكه مقام مابين او و خانه باشد، و آنجا دو ركعت نماز بكند: آن را نماز طواف گويند. پس از آن، در خانه زمزم شود، و از آن آب بخورد، يا به روى بمالد. و از مسجد حرام به باب الصفا بيرون شود ـ و آن درى است از درهاى مسجد، كه چون از آنجا بيرون شوند كوه صفاست ـ بر آن آستانههاى كوه صفا شود، و روى به خانه كند، و دعا كند ـ و دعا معلوم است. چون خوانده باشد، فرو آيد، و در اين بازار سوى مروه برود و آنچنان باشد كه از جنوب سوى شمال رود و در اين بازار كه مىرود بر درهاى مسجد حرام مىگردد. و اندرين بازار ـ آنجا كه رسول، عليه الصلوة و السلام، سعى كرده است و شتافته، و ديگران را شتاب فرموده ـ گامى پنجاه باشد. بر دو طرفِ اين موضع، چهار مناره است از دو جانب، كه مردم كه از كوه صفا به ميان آن دو مناره رسند، از آنجا بشتابند تا ميان دو مناره ديگر، كه از آن طرف بازار باشد. و بعد از آن آهسته روند تا به كوه مروه. و چون به آستانهها رسند، بر آنجا روند، و آن دعا كه معلوم است بخوانند، و بازگردند. و ديگر بار در همين بازار درآيند، چنانكه چهار بار از صفا به مروه شوند و سه بار از مروه به صفا، چنانكه هفت بار از آن بازار گذشته باشند. چون از كوه مروه فرود آيند، همانجا بازارى است، بيست دكّان روى به روى باشند، همه حجّام نشسته، موى سر تراشند. چون عمره تمام شد و از حرم بيرون آيند، در اين بازار بزرگ كه سوى مشرق است درآيند. و آن را سوق العطّارين گويند: بناهاى نيكوست و همه دارو فروشان باشند. و در مكّه دو گرمابه است، فرشِ آن سنگ سبز، كه فسان مىسازند. و چنان تقدير كردم كه در مكّه دوهزار مرد شهرى بيش نباشد. باقى قريب پانصد مرد غربا و مجاوران باشند. و در آن وقت خود قحط بود و شانزده من گندم به يك دينار مغربى و مبلغى از آنجا رفته بودند. و اندر شهر مكّه اهل هر شهرى را از بلاد خراسان، و ماوراءالنهر، و عراق، و غيره، سراها بوده، اما اكثر آن خراب بود و ويران. و خلفاى بغداد عمارتهاى بسيار و بناهاى نيكو كردهاند آنجا. و در آن وقت كه ما رسيديم، بعضى از آن خراب شده بود و بعضى مِلْك ساخته بودند. آب چاههاى مكّه، همه، شور و تلخ باشد، چنانكه نتوان خورد، اما حوضها و مصانعِ بزرگ بسيار كردهاند، كه هريك از آن به مقدار دههزار دينار برآمده باشد. و آن وقت به آب باران كه از درهها فرو مىآيد پر مىكردهاند. و در آن تاريخ كه ما آنجا بوديم تهى بودند. و يكى امير عدن بود، و او را پسر شاد دل مىگفتند، آبى در زيرزمين به مكّه آورده بود، و اموالِ بسيار بر آن صرف كرده، و در عرفات برآن كشت و زرع كرده بودند. و آن آب را بر آنجا بسته بودند و پاليزها ساخته و اندكى به مكّه مىآمد و به شهر نمىرسيد. و حوضى ساختهاند كه آن آب در آنجا جمع مىشود. و سقّايان آن را برگيرند و به شهر آورند و فروشند. و به راه برقه، به نيم فرسنگى، چاهى است كه آن را بئرالزاهد گويند. آنجا مسجدى نيكوست. آب آن چاه خوش است و سقّايان از آنجا نيز بياورند و به شهر بفروشند. هواى مكّه عظيم گرم باشد. و آخر بهمن ماه قديم، خيار و با درنگ و بادنجان تازه ديدم آنجا. و اين نوبتِ چهارم كه به مكّه رسيدم، غره رجب سنه اثنى و اربعين و اربعمائه (442) تا بيستم ذىالحجه به مكّه مجاور بودم. پانزده فروردين قديم انگور رسيده بود، و از رُستا به شهر آورده بودند، و در بازار مىفروختند. و اول ارديبهشت خربزه فراوان رسيده بود و خود همه ميوهها به زمستان آنجا يافت شود و هرگز خالى نباشد (صص88 ـ 85). صفت مسجد الحرام و بيت كعبه گفتهايم كه خانه كعبه در ميان مسجد حرام، و مسجد حرام در ميان شهر مكّه، و طول آن از مشرق به مغرب است و عرض آن از شمال به جنوب. اما ديوارِ مسجدْ قائمه نيست و ركنها در ماليده است تا به مدورّى مايل است؛ زيرا كه چون در مسجد نماز كنند، از همه جوانب، روى به خانه بايد كرد. و آنجا كه مسجد طولانىتر است از باب ابراهيم ـ عليه السلام ـ است تا به باب بنىهاشم: چهارصد و بيست و چهار ارش است. و عرضش از باب الندوه، كه سوى شمال است، تا به بابالصفا، كه سوى جنوب است؛ و فراختر جايش سيصد و چهار ارش است. و به سبب مدوّرى، جايى تنگتر نمايد و جايى فراختر. و همه گِرد بر گِرد مسجد، سه رواق است به پوشش، به عمودهاى رخام برداشتهاند، و ميان سراى را چهارسو كرده، و درازاى پوشش كه به سوى ساحت مسجد است به چهل و پنج طاق است، و پهنايش به بيستو سه طاق، و عمودهاى رخام تمامت صدو هشتادو چهار است. و گفتند اين همه عمودها را خلفاى بغداد فرمودند از جانب شام به راه دريا بردن. و گفتند چون اين عمودها به مكّه رسانيدند، آن ريسمانها كه در كشتيها و گردونهها بسته بودند و پاره شده بود، چون بفروختند از قيمت آن شصت هزار دينار مغربى حاصل شد. و از جمله آن عمودها يكى در آنجاست كه بابالنّدوه گويند: ستونى سرخ رُخامى است. گفتند اين ستون را همسنگِ دينار خريدهاند. و به قياس، آن يك ستون سههزار من بود. مسجد حرام را هيجده در است، همه به طاقها ساختهاند بر سرِ ستونهاى رخام، و بر هيچ كدام در ننشاندهاند كه فراز توان كرد. برجانب مشرق چهار در است. از گوشه شمالى باب النبى، و آن به سه طاق است بسته. و هم بر اين ديوار ـ گوشه جنوبى ـ درى ديگر است كه آن را هم بابالنبى گويند. و ميان آن دو درصد ارش بيش است. و اين در به دو طاق است. و چون از اين در بيرون شوى بازار عطّاران است كه خانه رسول ـ عليه السلام ـ در آن كوى بوده است، و بدان در به نماز اندر مسجد شدى. و چون از اين در بگذرى هم بر اين ديوار مشرقى باب على ـ عليه السلام ـ است. و اين، آن در است كه اميرالمؤمنين على ـ عليه السلام ـ در مسجد رفتى به نماز. و اين در به سه طاق است. و چون از اين در بگذرى بر گوشه مسجد منارهاى ديگر است بر سرِ سعى: از آن مناره كه باب بنىهاشم است تا بدينجا ببايد شتافتن و اين مناره هم از آن چهارگانه مذكور است. و بر ديوار جنوبى كه آن طول مسجد است هفت در است: نخستين بر ركن ـ كه نيمگرد كردهاند ـ باب الدقاقين است، و آن به دو طاق است. و چون اندكى به جانب غربى بروى، درى ديگر است به دو طاق، و آن را باب الفسانين گويند. و همچنان قدرى ديگر بروند باب الصفا گويند. و اين در را پنج طاق است، و از همه اين طاقِ ميانين بزرگتر است، و [هر] جانب او دو طاق كوچك. و رسول اللّه ـ عليه السلام ـ از اين در بيرون آمده است كه به صفا شود و دعا كند. و عتبه اين طاقِ ميانين سنگى سپيد است عظيم، و سنگى سياه بوده است كه رسول ـ عليه السلام والصّلوة ـ پاى مبارك خود بر آنجا نهاده است. و آن سنگْ نقشِ قدمِ متبرّك او ـ عليه السلام ـ گرفته و آن نشان قدم را از آن سنگ سياه ببريدهاند، و در آن سنگ سپيد تركيب كرده، چنانكه سر انگشتهاى پا اندرون مسجد دارد. و حُجّاج، بعضى، روى بر آن نشانِ قدم نهند و بعضى پاى، تبرّك را، و من روى بر آن نشان نهادن واجبتر دانستم. و از بابالصفا سوى مغرب مقدارى ديگر بروند، بابالطوى است به دو طاق، و از آنجا مقدارى ديگر بروند باب التمارين به دو طاق، و چون از آن بگذرند باب المعامل به دو طاق، و برابر اين، سراى ابوجهل است كه اكنون مستراح است. بر ديوار مغربى كه آن عرضِ مسجد است سه در است: نخست آن گوشهاى كه با جنوب دارد با عروه به دو طاق است. به ميانه اين ضلع، باب ابراهيم ـ عليه السلام ـ است به سه طاق. و بر ديوار شمالى كه آن طول مسجد است چهار در است. بر گوشه مغربى بابالوسيط است به يك طاق. چون از آن بگذرى سوى مشرق باب العجله است به يك طاق. و چون از آن بگذرى، به ميانه ضلع شمالى، باب النّدوه است به دو طاق. و چون از آن بگذرى باب المشاوره است به يك طاق. و چون به گوشه مسجد رسى، شمالى مشرقى، درى است، باب بنى شيبه گويند. و خانه كعبه به ميان ساحت مسجد است، مربع طولانى، كه طولش از شمال به جنوب است و عرضش از مشرق به مغرب. و طولش سى ارش است و عرض شانزده. و در خانه سوى مشرق است. و چون در خانه روند، ركنِ عراقى بر دست راست باشد و ركن حجرالاسود بر دست چپ. و ركن مغربىِ جنوبى را ركن يمانى گويند، و ركنِ شمالى مغربى را ركن شامى گويند. و حجرالاسود در گوشه ديوار به سنگى بزرگ اندر تركيب كردهاند و در آنجا نشانده، چنانكه چون مردى تمام قامت بايستد با سينه او مقابل باشد. و حجرالاسود به درازى بدستى چهار انگشت باشد و به عرض هشت انگشت باشد، و شكلش مدور است. و از حجرالاسود تا در خانه چهار ارش است و آنجا را كه ميان حجرالاسود و در خانه است ملتزم گويند. درِ خانه از زمين به چهار ارش برتر است، چنانكه مردى تمام قامت، بر زمين ايستاده، بر عتبه رسد. و نردبان ساختهاند از چوب، چنانكه به وقتِ حاجت در پيش در نهند، تا مردم بر آن بر روند و در خانه روند. و آن چنان است كه به فراخى، ده متر بر پهلوى هم به آنجا برتوانند رفت و فرود آيند. و زمينِ خانه بلند است بدين مقدار كه گفته شد.
صفت در كعبه:
درى است از چوب ساج، به دو مصراع، و بالاىِ در شش ارش و نيم است. و پهناى هر مصراعى يك گز و سه چهار يك، چنانكه هر دو مصراع سه گز و نيم باشد. و روى در، و در فراز هم، نبشته و بر آن نقره كارى دايرهها و كتابتها نقاشى منبت كردهاند، و كتابتهاى بزر كرده، و سيم سوخته در رانده، و اين آيت را تا آخر بر آنجا نوشته: «اِنّ اَوَّلَ بَيْتَ وُضِعَ لِلْناسِ لَلَّذى بِبَكَة... الايه». و دو حلقه نقرگينِ بزرگ كه از غزنين فرستادهاند بر دو مصراعِ در زده، چنانكه دست هركس كه خواهد بدان نرسد. و دو حلقه ديگر نقرگين، خُردتر از آن، هم بر دو مصراعِ در زده، چنانكه دست هركس كه خواهد بدان رسد. و قفل بزرگ از نقره بر اين دو حلقه زيرين بگذارنيده كه بستن در به آن باشد، و تا آن قفل برنگيرند درگشوده نشود.صفت اندرون كعبه
عرض ديوار، يعنى ثخانتش شش شِبرْ است. و زمين خانه را فرش از رخام است، همه سپيد. و در خانه سه خلوتِ كوچك است بر مثال دكانها: يكى مقابل در، و دو بر جانب و شمال. و ستونها كه در خانه است و در زير سقف زدهاند همه چوبين است، چهار سو تراشيده، از چوب ساج، الاّ يك ستون مدوّر است. و از جانب شمال تخته سنگى رُخامِ سرخ است طولانى كه فرش زمين است. و مىگويند كه رسول ـ عَلَيْهِ اَلصلوةِ والسّلام ـ بر آنجا نماز كرده است. و هركه آن را شناسد جهد كند كه نماز بر آنجا كند. و ديوارِ خانه همه به تختههاى رخام پوشيده است از الوان. و بر جانب غربى، شش محراب است از نقره ساخته، و به ميخ بر ديوار دوخته. هر يكى به بالاى مردى، به تكلّف بسيار، از زركارى و سواد سيمسوخته و چنان است كه اين محرابها از زمين بلندتر است. و مقدار چهار ارش ديوار خانه از زمين برتر نهاده است، و بالاتر از آن، همه ديوار از رُخام است تا سقف، به نقارت و نقاشى كرده و اغلب به زر پوشيده هر چهار ديوار. و در آن سه خلوت كه صفت كرده شد، كه يكى در ركن عراقى است و يكى در ركن شامى و يكى در ركن يمانى، در هر بيغوله، دو تخته چوبين به مسمار نقره بر ديوارها دوختهاند، و آن تختهها از كشتىِ نوح ـ عليهالسّلام ـ است. هر تخته پنج گز طول و يك گز عرض دارد. و در آن خلوت كه قفاى حجرالاسود است ديباى سرخ در كشيدهاند. و چون از درِ خانه در روند، بر دست راست، زاويه خانه چهارسو كرده، مقدار سه گز در سه گز. و در آنجا درجهاى است كه آن راهِ بامِ خانه است. و درى نقرگين، به يك طبقه، بر آنجا نهاده و آن را «باب الرّحمه» خوانند. و قفلِ نقرگين بر او نهاده باشد. و چون بر بام شدى درى ديگر است افكنده هچون درِ بامى؛ هر دو روىِ آن در، نقره گرفته. و بام خانه به چوب پوشيده است، و همه پوشش را به ديبا درگرفته، چنانكه چوب هيچ پيدا نيست. و بر ديوار پيش خانه از بالاى چوبها كتابهاى است زرين بر ديوار آن دوخته، و نام سلطان مصر بر آنجا نوشته كه مكّه گرفته، و از دست خلفاى بنىعبّاس بيرون برده، و آن العزيزُلِدينِاللّه بوده است. و چهار تخته نقرگين بزرگ ديگر هست برابر يكديگر، هم بر ديوارخانه دوخته، به مسمارهاى نقرگين، و بر هر يك نام سلطانى از سلاطين مصر نوشته، كه هر يك از ايشان به روزگار خود، آن تختهها فرستادهاند. و اندر ميان ستونها سه قنديل نقره آويخته است. و پشت خانه به رُخامِ يمانى پوشيده است، كه همچون بلور است. و خانه را چهار روزن است به چهار گوشه. و بر هر روزنى از آن، تختهاى آبگينه نهاده كه خانه بدان روشن است، و باران فرو نيايد. و ناودانِ خانه از جانب شمال است. بر ميانه جاى. و طول ناودان سه گز است، و سرتاسر به زر نوشته است. و جامهاى كه خانه بدان پوشيده بود، سپيد بود و به دو موضع طراز داشت، [هر] طرازى را يك گز عرض، و ميان هر دو طراز ده گز به تقريب، و زير و بالا به همين قياس، چنانكه به واسطه دو طراز علوّ خانه به سه قسمت بود و هر يك به قياس ده گز، و بر چهار جانب جامه، محرابهاى رنگين بافتهاند و نقش كرده، به زر رشته و پرداخته، و بر هر ديوارى سه محراب: يكى بزرگ در ميان، و دو كوچك بر دوطرف؛ چنانكه بر چهار ديوار دوازده محراب است. حِجْر اسماعيل: بر آن خانه، برجانب شمال، بيرونِ خانه ديوارى ساختهاند مقدار يك گز و نيم؛ و هر دو سر ديوار تا نزديك اركان خانه برده، چنانكه اين ديوار مقوّس است چون نصف دايرهاى. و ميانجاىِ اين ديوار از ديوارِ خانه مقدار پانزده گز دور است. و ديوار و زمين اين موضع مرخّم كردهاند به رُخام خانه مقدار پانزده گز است. و ديوار و زمين اين موضع مرخّم كردهاند به رُخام ملوّن و منقّش. و اين موضع را حِجرْ گويند. و آب ناودانِ بامِ خانه در اين حِجرْ ريزد. و در زير ناودان، تخته سنگى سبز نهاده است، بر شكل محرابى، كه آب ناودان بر آن افتد. و آن سنگ چندان است كه مردى بر آن نماز تواند كردن. مقام ابراهيم: و مقام ابراهيم ـ عليه السلام ـ از خانه سوى مشرق است. و آن سنگى است كه نشانِ دو قدمِ ابراهيم ـ عليه السلام ـ بر آنجاست. و آن را در سنگى ديگر نهاده است و غلاف چهارسو كرده، كه به بالاى مردى باشد، از چوب، به عملْ هر چه نيكوتر و طبلهاى نقره برآورده و آن غلاف را دو جانب به زنجيرها در سنگهاى عظيم بسته، و دو قفل بر آن زده، تا كسى دست بدان نكند و ميان مقام و خانه سى ارش است. چاه زمزم:
بئر زمزم از خانه كعبه هم سوى مشرق است، و بر گوشه حجرالاسود است. و ميان بئر زمزم و خانه چهل و شش ارش است. و فراخىِ چاه سه گز و نيم در سه گز ونيم است. و آبش شورى دارد ليكن بتوان خورد. و سر چاه را حظيره كردهاند از تختههاى رُخامِ سپيد، بالاى آن، دو ارش. و چهار سوىِ خانه زمزم آخرها كردهاند كه آب در آن ريزند و مردم وضو سازند. و زمينِ خانه زمزم را مشبّك چوبى كردهاند تا آب كه مىريزند فرو مىرود. و درِ اين خانه سوى مشرق است. و برابرِ خانه زمزم، هم از جانب مشرق، خانهاى ديگر است مربّع، و گنبدى بر آن نهاده، و آن را سقاية الحاج گويند. اندر آنجا خُمها نهاده باشد كه حاجيان از آنجا آب خورند. و از اين سقاية الحاج سوى مشرق خانه اى ديگر است طولانى، و سه گنبد بر سر آن نهاده است، و آن را خزانة الزيت گويند، اندر او شمع و روغن و قناديل باشد. و گِرد بر گِرد خانه كعبه ستونها فرو بردهاند. و بر سرِ هر دو ستون چوبها افكنده و بر آن تكلفات كرده از نقارت و نقش، و بر آن حلقهها و قلابها آويخته تا، شب، شمعها و چراغها بر آنجا نهند و قنديل آويزند؛ و آن را مشاعل گويند. و ميان ديوارِ خانه كعبه و اين مشاعل ـ كه ذكر شد ـ صد و پنجاه گز باشد، و آن طوافگاه است. و جمله خانهها كه در ساحتِ مسجد الحرام است، بجز كعبه معظّم ـ شَرَّفَهَااللّهُ تَعالى ـ سه خانه است: يكى خانه زمزم و ديگر سقاية الحاج و ديگر خزانة الزيت. و اندر پوشش كه بر گِردِ مسجد است، پهلوى ديوار، صندوقهاست از آنِ هر شهرى از بلاد مغرب و مصر و شام و روم و عراقَيْن و خراسان و ماوراءالنهر و غيره. و به چهار فرسنگى از مكّه، ناحيتى است از جانب شمال، كه آن را برقه گويند: امير مكّه آنجا نشيند با لشكرى كه او را باشد. و آنجا آب روان و درختان است. و آن ناحيتى است در مقدار دو فرسنگ طول و همين مقدار عرض. و من در اين سال، از اول رجب، به مكّه مجاور بودم. و رسمِ ايشان است كه مدام در ماه رجب هر روز درِ كعبه بگشايند، بدان وقت كه آفتاب برآيد. صفت گشودن در كعبه ـ شَرَّفَهَا اللّهُ تَعالى ـ :
كليد خانه كعبه، گروهى از عرب دارند كه ايشان را بنىشيبه گويند، و خدمتِ خانه ايشان كنند. و از سلطان مصر ايشان را مشاهره و خلعت بودى. و ايشان را رئيسى است كه كليد به دست او باشد، و چون او بيايد پنج شش كس ديگر با او باشند. چون بدانجا رسند از حاجيان مردى دَه بروند و آن نردبان ـ كه صفت كردهايم ـ برگيرند و بيارند و پيشِ در نهند. و آن پير برآنجا رود و بر آستانه بايستد. و دو تن ديگر بر آنجا روند و جامه و ديباى در را باز كنند. يك سر از آن، يكى از اين دو مرد بگيرد، و سرى مردى ديگر، همچون لبادهاى كه آن پير را بپوشند كه در گشايد. و او قفل بگشايد و از آن حلقهها بيرون كند. و خلقى از حاجيان پيشِ درِ خانه ايستاده باشند. و چون در باز كنند، ايشان دست به دعا بردارند و دعا كنند. و هر كه در مكّه باشد، چون آواز حاجيان بشنود، داند كه درِ حَرَم گشودند: همه خلق به يكبار به آوازى بلند دعا كنند، چنانكه غلغلهاى عظيم در مكّه افتد. پس آن پير در اندرون شود ـ و آن دو شخص همچنان آن جامه مىدارند ـ و دو ركعت نماز كند، و بيايد، و هر دو مصراعِ در باز كند، و بر آستانه بايستد، و خطبه برخواند ـ به آوازى بلند ـ و بر رسولاللّه ـ عليه الصلوة و السّلام ـ صلوات فرستد و بر اهل بيت او. آن وقت آن پير و يارانِ او بر دو طرفِ درِ خانه بايستد. و حاجّ در رفتن گيرند، و به خانه در مىروند، و هر يك دو ركعت نماز مىكنند و بيرون مىآيند، تا آن وقت كه نيمروز نزديك آيد. و در خانه كه نماز كنند، رو به در كنند و به ديگر جوانب نيز رواست. وقتى كه خانه پر مردم شده بود كه ديگر جاى نبود كه در روند، مردم را شمردم، هفتصد و بيست مرد بودند. مردم يمن كه به حج آيند، عامّه آن، چون هندوان، هر يك لنگى بربسته، و مويها فروگذاشته، و ريشها بافته، و هر يك كتاره قطيفى، چنانكه هندوان، در ميان زده. و گويند اصل هندوان از يمن بوده است. و كتاره قتاله بوده است معرّب كردهاند. و در ميان شعبان و رمضان و شوال، روزهاى دوشنبه و پنجشنبه و آدينه، درِ كعبه بگشايند. و چون ماه ذىالقعده در آيد ديگر درِ كعبه بازنكنند.عمره جعرانه:
به چهار فرسنگى مكه، از جانبِ شمال، جايى است، آن را جِعرانه گويند. مصطفى ـ صلّىاللّه عليهِ وسلّم ـ آنجا بوده است و با لشكرى. شانزدهم ذىالقعده از آنجا احرام گرفته است و به مكه آمده و عمره كرده. و آنجا دو چاه است: يكى را بئر الرسول گويند و يكى را بئر على بن ابىطالب ـ صلواتاللّه عليهما ـ و هر دو چاه را آبْ تمام خوش باشد. و ميان هر دو چاه ده گز باشد. و آن سنّت برجا دارند و بدان موسم، آن عُمره بكنند. و نزديك آن چاهها كوهپارهاى است كه بدان موضع گَوْها در سنگ افتاده است همچو كاسهها. گويند پيغمبر ـ عليه الصلوة و السلام ـ به دست خود در آن گَوْ آرد سرشته است. خلق كه آنجا روند در آن گَوْها آرد سَرِشَند با آن آب چاهها. و همانجا درختان بسيار است، هيزم بكنند و نان پزند و به تبرك به ولايتها برند. و همانجا كوهپارهاى بلند است كه گويند بلالِ حبشى بر آنجا بانگ نماز گفته است، مردم بر آنجا روند و بانگ نماز گويند. و در آن وقت كه من آنجا رفتم غلبهاى بود كه زيادت از هزار شتر عِمارى در آنجا بود تا به ديگر چه رسد. عرفات:
و از مصر تا مكه، بدين راه كه اين نوبت آمدم، سيصد فرسنگ بود، و از مكه تا يمن دوازده فرسنگ. و دشتِ عرفات در ميان كوههاى خُرد است چون پشتهها. و مقدار دشتْ دو فرسنگ است در دو فرسنگ. در آن دشت مسجدى بوده است كه ابراهيم ـ عليه السلام ـ كرده است؛ و اين ساعتْ منبرى خراب از خشت مانده است؛ و چون وقت نمازِ پيشين شود، خطيب بر آنجا رود و خطبه جارى كند؛ پس بانگ نماز بگويند و دو ركعت نماز به جماعت، به رسمِ مسافران بكنند. و همه در آن وقتْ قامتىِ نماز بگويند و دو ركعت ديگر نماز به جماعت بكنند. پس خطيب بر شتر نشيند و سوى مشرق بروند. جَبَلُ الرَّحمه:
به يك فرسنگى آنجا كوهى خُرد سنگين است كه آن را جَبَلُ الرَّحمه گويند. بر آنجا بايستند و دعا كنند تا آن وقت كه آفتاب فرو رود. و پسرِ شاد دل، كه امير عدن بود، آب آورده بود از جاى دور و مال بسيار بر آن خرج كرده، و آب را از آن كوه آورده و به دشتِ عرفات برده، و آنجا حوضها ساخته كه در ايام حج پر آب كنند تا حاج را آب باشد. و هم اين شاددل بر سرِ جَبَلُ الرَّحمة چهار طاقى ساخته عظيم كه روز و شبِ عرفاتْ بر گنبدِ آن خانه چراغها و شمعهاى بسيار بنهند كه از دو فرسنگ بتوان ديد. چنين گفتند كه امير مكّه از او هزار دينار بستد كه اجازت داد تا آن خانه بساخت.مشعر الحرام
نهم ذى الحجة سنه اثنى و اربعين و اربعمائه (442) حج چهارم به يارى خداى، سُبْحانَهُ و تَعالى، بگزاردم. و چون آفتاب غروب كرد حاج و خطيب از عرفات بازگشتند، و يك فرسنگ بيامدند تا به مشعر الحرام. و آنجا را مزدلفه گويند. بنايى ساختهاند خوب، همچون مقصوره، كه مردمْ آنجا نماز كنند و سنگ رجم را كه به مِنا اندازند از آنجا برگيرند. و رسمْ چنان است كه آن شب، يعنى شب عيد، آنجا باشند، و بامداد نماز كنند، و چون آفتاب طلوع كند، به مِنا روند. و حاجّ آنجا قربان كنند. و مسجدى بزرگ است آنجا كه آن مسجد را خيف گويند. و آن روز خطبه و نمازِ عيد كردن به مِنا رسمْ نيست، و مصطفى ـ صلىاللّه عليه وسلم ـ نفرموده است. روز دهم به مِنا باشند و سنگ بيندازند و شرحِ آن در مناسكِ حج گفتهاند. دوازدهمِ ماه، هر كس كه عزم بازگشتن داشته باشد، هم از آنجا بازگردد، و هر كه به مكه خواهد بود به مكه رود (صص99 ـ 90). 1 و 2 ـ سفرنامه ناصر خسرو قباديانى مروزى، به كوشش نادر وزينپور، تهران، كتابهاى جيبى، 1370، ص2. 3 ـ ناصر وصف حال خود و دشمنان خود را طى قصيده بلندى بيان داشته است كه قسمتى از آن چنين است:
بگذر اى باد دلافروز خراسانى
اندر اين تنگى بى راحت بنشسته
بىگناهى شده همواره بر او دشمن
بَهْنهجويان و جز اين هيچ بهانه نه
آن همى گويد امروز مرا بد دين
باده پخته حلال است به نزد تو
كتب حيلت چون آب زبردارى
مفتى بلخ و نشابور و هرى زانى
بر يكى مانده بهيمگان دره زندانى
خالى از نعمت وز ضيعت و دهقانى
ترك و تازىّ و عراقى و خراسانى
كه تو بد مذهبى و دشمن يارانى
كه بجز نام نداند ز مسلمانى
كه تو بر مذهب يوسف و نعمانى
مفتى بلخ و نشابور و هرى زانى
مفتى بلخ و نشابور و هرى زانى
براى تفصيل بيشتر درباره اين قصيده رك : يوسفى، غلامحسين. چشمه روشن: ديدارى با شاعران (تهران، علمى، 1369) صص89 ـ 79. 4 ـ ره آورد سفر، گزيده سفرنامه ناصر خسرو. تصحيح و توضيح سيد محمود دبيرسياقى (تهران، سخن، 1370)، ص19 . 5 ـ سفرنامه، ص2 . 6 ـ سفرنامه حكيم ناصر خسرو قباديانى مروزى، به كوشش سيد محمد دبير سياقى (تهران، زوار، 1356) ص39 7 ـ براى كسب اطلاعات بيشتر درباب چاپهاى اين كتاب، بنگريد به: تحليل سفرنامه ناصر خسرو از جعفر شعار (تهران، قطره، 1371) ص28 . 8 ـ بخشهايى كه نقل شد بر اساس سفرنامه ناصر خسرو با تصحيح نادر وزينپور است كه اطلاعات كتابشناختى آن آمده است. در نوشتن اين مقال علاوه بر منابع فوق از اين دو كتاب نيز استفاده شده است: زريـنكـوب، عبدالحسين با كاروان حُلّه: مجموعه نقد ادبى (تهران، علمى، 1370) آوراه يمگان ص101 ـ 85 . يوسفى، غلامحسين، ديدارى با اهل قلم: درباره بيست كتاب نثر فارسى (تهران، علمى، 1367) سيرى در آفاق، صص 86 ـ 53 .