تاريخ و رجال
عقيل بن ابىطالب در ميزان تاريخ صحيح
بطورى كه در مقاله گذشته اشاره نموديم مخالفان خاندان عصمت، بخصوص امويها، بر اساس كينه خاصى كه نسبت به عقيل در دل داشتند، براى تحقير و شكست شخصيت وى تلاش فراوان نمودند و مىتوان محور اين تلاش را در سه موضوع از حوادث زندگى وى، بدين ترتيب خلاصه نمود: 1) اسلام و هجرت عقيل 2) ملاقات وى با معاويه 3)عدم حضور او در جنگها آرى اين سه موضوع از دوران زندگى عقيل، مورد توجه مخالفان بوده و مورد بهرهبردارى تبليغى آنان بر ضدّ برادر اميرمؤمنان على ـ ع ـ قرار گرفته است و تا آنجا كه ممكن بوده، بزرگ نمايى كردهاند و بعنوان مطالبى حساس مطرح نمودهاند و اين مطالب به تدريج با تعبيرات مختلف از سرزبانها به كتابهاى دست ساخته سياست، بنام «منابع تاريخى» راه يافته و مورّخان و رجال شناسان خودى و دوستان اهل بيت نيز تأثير پذيرفته و بدون توجه به حقيقت امر، همان راه را پيمودهاند. گاهى با اشاره و تلويح و گاهى به صراحت، همان نظريات خلاف را مورد تأييد قرار دادهاند و از اين روست كه راه شناخت صحيح براى خواننده نيز مشكل گرديده است؛ زيرا محور بحثها و مطالعات، نوعا همان منابع بوده و قيافه عقيل بنى هاشم هم از همين دريچه و با همين عينك مورد مطالعه قرار گرفته است. بايد گفت كه در مقابل همه اين جريانات انحرافى، باز هم مىتوان از گوشه و كنار منابع، مطالبى و لو به اندازه كم و نارسا، به دست آورد كه بتواند هر شخص منصف را تا حدّى با حقيقت آشنا كند و غبار اوهام را، كه در قرنهاى گذشته برتاريخ زندگى عقيل نشسته است، برطرف سازد. عقيل از ديدگاه رجال شناسان اهل سنت: قبل از بررسى مطالب سه گانه كه پيشتر اشاره شد، لازم است در اينجا به عنوان استدراك و تكميل بحثِ «حديث پيامبر از زبان عقيل»، كه در مقاله گذشته آورديم، نگاهى داشته باشيم به نظريه رجال شناسان اهل سنت. در اين بحثِ «شخصيت عقيل از ديدگاه رجال شناسان اهل سنت» اين مطلب مطرح است كه تخصّص آنها علمِ رجال و كارشان معرفى ناقلان حديث از لحاظ موقعيت معنوى و مورد اعتماد بودن آنها و يا عكس آن است. اينان عقيل را نه از نظر كثرت و قلّتِ حديث ونه از زاويه تاريخ و صحابى بودن، بلكه از اين جهت از وى ياد كردهاند كه او از رجال حديث و ناقلان اثر و سنت رسول خدا ـ ص ـ است. از جمله رجال شناسان و منابعى كه در اختيار داريم عبارتند از: 1 ـ سرسلسله رجال شناسان اهل سنت، ابوحاتم رازى (متوفاى 327 ه .ق.) است كه عقيل را جزء ناقلين حديث معرفى كرده و كسانى را كه از وى اخذ حديث نمودهاند، چهار نفر مىشمارد و چنين مىگويد: «عقيل جزء صحابه رسول خدا است و ناقلان حديث پيامبر از وى؛ عبارتند از: موسى بن طلحه، عطاء بن ابى رياح، حسن (بصرى) و مالك بن ابى عامر»(1) 2 ـ و از كسانى كه عقيل را با اين سمت معرفى نموده است، ابن حجر عسقلانى است در «تهذيب التهذيب»، ولى او تعداد ناقلان حديث از عقيل را هفت نفر ذكر نموده، مىنويسد: «نقل كنندگان حديث از وى؛ عبارتند از فرزندش محمد، نوادهاش عبداللّه بن محمد و علاوه بر اينها عطاء، ابوصالح سمّان، موسى بن طلحه، حسن بصرى و مالك بن ابى عامر اصبحى».(2) ابن حجر در كتاب ديگرش «تقريب التهذيب» نيز از عقيل به عنوان يكى از رجال حديث ياد نموده است.(3) 3 ـ حافظ شمسالدين ذهبى، ناقلان حديث از عقيل را همانند ابن حجر، به استثناى مالك بن ابى عامر، مىشمارد و مىنويسد: «روى عنه ابنه محمد و ...»(4) اسلام عقيل و مهاجرت او
همانگونه كه اشاره شد، اوّلين جوسازى بر ضد عقيل را مىتوان موضوع «اسلام آوردن» و همچنين «مهاجرت او به مدينه» دانست؛ زيرا از آنجا كه سردمداران و رؤساى خاندان اموى، تا مرحله قطعى شكست ستون فقرات كفر و تا پيروزى قطعى اسلام، در جزيرة العرب در شرك و بت پرستى خود باقى ماندند و همچنان پرچم كفر را به دوش كشيدند و با فتح مكه به دست مسلمانان مجبور به قبول ظاهرى اسلام گرديدند و اين موضوع در پيشانى اين خاندان، كه بعدها خود را بعنوان جانشينان پيامبر مطرح نمودند، به صورت لكه ننگى باقى بود و لذا اين خاندان و حاميانشان براى كم رنگ نشان دادن اين لكه سياه، به هر وسيله ممكن دست يازيدند. يكى از ترفتندهايشان اين بود كه در اين عمل براى خود شريك بتراشند و عضوسازى نمايند آنهم از بنىهاشم! براى رسيدن به اين هدف در كنار تأمين هدفهاى ديگر، عقيل پسر عموى رسول خدا ـ ص ـ و برادر امير مؤمنان على ـ ع ـ را برگزيدند و بر ضدّ وى جوسازيها كردند و دروغها پراكندند. در اين ميان مورخان اهل سنت نيز بر اساس همان جوسازيها و دروغ پردازيها، در اين مورد حرفهاى مختلف و متناقضى را عنوان نمودند، تا جايى كه وانمود كردند اسلام و مهاجرت عقيل بعد از فتح مكه بوده است! درست به موازات كسانى كه پس از فتح مكه با اجبار واكراه تظاهر به اسلام نمودند! در مقاله پيش نمونههايى از اين نظرات را نقل كرديم و در اينجا فقط مطلبى از بلاذرى مىآوريم؛ او مىگويد: «و امّا عقيل بن ابيطالب... اُسِرَ يوم بدر مع قريش ففداه العباس بأربعة آلاف درهم و كان اسلامه بعد الفتح»(5) «عقيل فرزند ابوطالب در جنگ بدر همراه قريش بود كه به اسارت مسلمانان درآمد و عباس چهار هزار درهم داد و او را آزاد كرد و پس از فتح مكه اسلام را پذيرفت.» مسلمان شدن عقيل در تاريخ صحيح
بدلائلى كه در مقاله گذشته از منابع اهل سنت نقل نموديم، چند نفر از بنىهاشم قبل از جنگ بدر در مكه به اسلام گرويده بودند و بنا به مصالحى و از روى تقيه، از اظهار آن امتناع مىورزيدند و شركت نمودن آنان به همراه مشركين در جنگ بدر نيز از روى اجبار و اكراه بوده است.(6) و لذا رسول خدا ـ ص ـ به اصحاب خود دستور داد كه «در اين جنگ (بدر) تعدادى از بنىهاشم شركت نمودهاند كه نيازى در جنگ نداشتند، اگر به آنان دست يافتيد از ريختن خونشان خوددارى كنيد.»، كه از جمله آنان عباس، عقيل و ابوالبخترى بودند.(7) عقيل و عباس پس از آنكه در جنگ بدر به اسارت مسلمانان در آمدند، اسلام خود را علنى نمودند. ابن قتيبه دينورى در اين مورد مىگويد: «فاسلم العباس و أمر عقيلاً فأسلم، و لم يسلم من الأسارى غير هما»(8) «از اسيران مكه كه در اختيار مسلمانان قرار گرفته بودند، بجز عباس و عقيل كسى اسلام را نپذيرفت.» مسلمان شدن عقيل اگر قبل از جنگ بدر هم نبود، بطور مسلم و يقين در جنگ بدر و از سال دوم هجرت، به اسلام گرويده و جزء مسلمانان بوده است. هجرت عقيل در تاريخ صحيح
در مورد مهاجرت عقيل به مدينه، آنچه از منابع شيعه به دست مىآيد و شواهد و قرائن عقلى نيز آن را تأييد مىكند، اين است كه او پس از آن كه در جنگ بدر اسلام خود را علنى ساخت و به مكه مراجعت نمود، فشار مشركين بر وى به عنوان يك مسلمان و يكى از نزديكترين اقوام پيامبر، شديدتر شد و سكونت در محيط مكه برايش غير قابل تحمل گرديد و سرانجام به فاصله كوتاه از جنگ بدر و در ماههاى آخر سال دوم، به سوى مدينه هجرت نمود و به ساير مهاجران و خاندان بنىهاشم در اين شهر پيوست. چند شاهد تاريخى بر اين مطلب: 1) حضور عقيل در مراسم ازدواج امير مؤمنان ـ ع ـ با حضرت زهرا ـ سلام اللّه عليها ـ.
بايد توجه داشت كه جنگ بدر در آخر جمادىالثانى سال دوم هجرت رخ داده و ازدواج امير مؤمنان با فاطمه زهرا ـ س ـ پنج ماه پس از اين جنگ در اول يا ششم ذى حجه همان سال و مراسم زفاف آنان در شب پنجشنبه بيست و يكم محرم سال سوم هجرت واقع شده است.(9) طبق گفته منابع شيعه، عقيل در دو مرحله از مراسم اين ازدواج، حضور و مشاركت داشته است: مرحله اول: طبق گزارش «اربلى» محدث و مورخ معروف در كشف الغمه، ضمن روايت مشروحى از امير مؤمنان ـ ع ـ ، در مورد ازدواج آن حضرت با فاطمه ـ س ـ چنين آمده است: «پس از گذشت يك ماه از مراسم عقد، برادرم عقيل نزد من آمد و ضمن اظهار مسرّت از ازدواجم با دختر پيامبر چنين گفت: برادر! چرا از رسول خدا درخواست نمىكنى تا اجازه دهد همسرت را به خانهات بياورى و با تشكيل زندگى جديد چشممان روشنتر و قلبمان شادمانتر شود؟ گفتم برادر! شرم و حيا از رسول خدا ـ ص ـ مانع از اين درخواست گرديده است. آنگاه به من قسم داد كه به همراه او به محضر رسول خدا ـ ص ـ برويم و...»(10) مرحله دوم: بزرگ محدث شيعه، شيخ صدوق ـ ره ـ ضمن روايتى، جريان بدرقه و مشايعت حضرت زهرا به خانه امير مؤمنان ـ ع ـ را نقل نموده و در آن روايت چنين آمده است كه: «رسول خدا ـ ص ـ فاطمه را بر شتر شهبا سوار نمود. سلمان افسار شتر را به دست گرفت و رسول خدا و حمزه و عقيل و جعفر و اهل بيت از پشت سرش با شمشير كشيده، مىرفتند و همسران پيامبر نيز در پيشاپيش، در حالى كه سرود مىخواندند، در حركت بودند. (والنّبى و حمزة و عقيل و جعفر و أهل البيت يمشون خلفها مشهرين سيوفهم...)(11) 2) دفن شدن فاطمه بنت اسد در خانه عقيل
دومين شاهد تاريخى بر اين كه: مهاجرت عقيل به مدينه، در سالهاى اول هجرت رسول خدا، پس از جنگ بدر (بى آن كه فاصلهاى باشد) بوده است، اين است كه پيكر پاك فاطمه بنت اسد، كه در سال ششم از دنيا رفته، در داخل خانهاى كه متعلّق به عقيل بود و در كنار بقيع قرار داشت، دفن گرديده است و طبيعى است داشتن خانه مسكونى در شهرى، ايجاب مىكند كه شخص از مدتى قبل در آنجا سكونت و اقامت داشته باشد. و عقيل طبق رسم آن روز، كه به جهت احترام شخصيتها پيكر آنان را در داخل منازل به خاك مىسپردند، پيكر مادرش را در داخل خانه خود با مباشرت رسول خدا ـ ص ـ دفن نموده است و در سالهاى بعد جنازه عباس و همچنين اجساد مطهّر ائمه چهارگانه ـ عليهمالسلام ـ در همين محل به خاك سپرده شده است.(12) ملاقات عقيل با معاويه
يكى ديگر از مسائل دوران زندگى عقيل بن ابيطالب، مسافرت او به شام و ملاقات وى با معاويه است. مخالفان سرسخت عقيل و كسانى كه از او كينه به دل داشتند، براى تحقير و اهانتش، از اين سفر حداكثر استفاده تبليغى را كردند و اين موضوع را تحريف، بزرگ نمايى و به صورت مطلبى حساس و گاهى با لحن و تعبير مخالفت و ضديت با امير مؤمنان ـ ع ـ و جدا شدن از آن حضرت و پيوستن به معاويه عنوان نمودند و بر ضد او بكار بردند و دوستانش نيز مانند ساير محورها و مسائل مورد بهره بردارى مخالفان، همين مطالب را عنوان و تكرار كردند. در اينجا به چند نمونه از تعبيراتى كه بعضى از مورّخان در اين زمينه آوردهاند، اشاره مىكنيم و آنگاه به بررسى اصل موضوع مىپردازيم: 1 ـ ابن اثير جزرى مىگويد: «و كان ممّا أعانهم عليه مفارقته أخاه عليا و مسيره الى معاوية بالشّام»(13) «در تهاجم مخالفان عقيل بر او، چيزى كه به نفع آنان تمام شد و ياريشان نمود مفارقت و جدا شدن او! از برادرش على و رفتنش به جانب معاويه در شام بود.» 2 ـ همين جمله را ابن عبدالبرّ قرطبى بكار برده ولى به جاى «مفارقته أخاه»، «مغاضبته أخاه» آورده است؛ يعنى مخاصمه و دشمنى وى با على! و سفرش به شام، بر مخالفانش كمك كرد.(14) 3 ـ ابن حجر عسقلانى چنين تعبير مىكند: «أو كان قد فارق عليا و وفد الى معاوية»(15) «از على جدا گرديد و به معاويه پيوست.» 4 ـ زركلى مىگويد: «و فارق اخاه عليا فى خلافته فوفد الى معاوية فى دين لحقه»(16) 5 ـ و ظاهرا ترجمه همين جمله است كه در لغتنامه دهخدا آمده است: «هنگامى كه برادرش على به خلافت رسيد، از وى جدا شد و به معاويه پيوست.»(17) 6 ـ و شايد نارواترين نسبتى كه در مورد سفر عقيل بنىهاشم به وى داده شده، مرتبط كردن اين سفر با ردّ درخواست كمك مالى وى از سوى امير مؤمنان ـ ع ـ مىباشد كه چون آن حضرت براى رفع نياز و درخواست كمك عقيل پاسخ مثبت نداد، او هم بلافاصله راه شام را در پيش گرفت و با معاويه ملاقات نمود و خواسته خود را از دست دشمن اسلام كه در حال جنگ و ستيز با برادرش امير مؤمنان ـ ع ـ بود تأمين نمود! از جمله اين مورخان، ابن اثير جزرى است كه مىگويد: عقيل پس از يأس از اميرمؤمنان گفت: «انى آتٍ معاوية فأذن له فأتى معاوية»؛ «منهم به سوى معاويه مىروم على بدو اجازه داد او هم به نزد معاويه رفت.»(18) 7 ـ در عمدة الطالب آمده است: «هرب عقيل الى معاوية»؛ «عقيل از امير مؤمنان جدا شد و به سوى معاويه فرار نمود.»(19) 8 ـ ذهبى هم مىنويسد: «چون على ـ ع ـ به خواسته او جواب مثبت نداد، عقيل گفت: «أذهب إلى من أوصل منك، فذهب إلى معاوية»؛ «منهم نزد كسى خواهم رفت كه از تو مهربانتر و دلجوتر است! لذا به نزد معاويه رفت.»(20) 9 ـ و بالأخره مامقانى ـ ره ـ با اين كه بعضى از فضائل عقيل را نقل نموده، ولى ظاهرا تحت تأثير گفتار نويسندگانى مانند جزرى و ذهبى قرار گرفته، مىگويد: «و ممّا ورد فى ذمّه مانطق بمضيّه إلى معاوية لأجل حطام الدنيا و تركه أخاه عليّا... و نحن اكراما لأجل أخيه على و ابن عمّه رسول اللّه و ابنه مسلم لنسكت عنه! ليكنا لانثق بخبره.»(21) اين بود چند نمونه از آنچه كه مورّخان درباره سفر عقيل به شام و ملاقات وى با معاويه نوشتهاند و طبيعى است هر خوانندهاى به اين منابع و كتابها مراجعه كند و گفتار اين نويسندگان از شيعه و اهل سنت را مورد مطالعه قرار دهد، قضاوتى همانند نظريه همين منابع و نويسندگان خواهد داشت كه نه از راه تحقيق بلكه به صورت تقليد، نويسندهاى به نقل متن يا ترجمه گفتار نويسنده ديگر بسنده نموده است. ولى به طورى كه ملاحظه خواهيد كرد و از دلايل زياد از جمله نامه عقيل به امير مؤمنان ـ ع ـ و پاسخ آن حضرت، كه يك سند زنده و محكم است، به دست مىآيد اين است كه مسافرت عقيل به شام نه بعنوان مفارقت و يا به صورت فرار از حكومت امير مؤمنان ـ ع ـ و نه اصلاً در حال حيات آن حضرت صورت گرفته، بلكه: اولاً: اين سفر پس از شهادت آن بزرگوار و در زمانى است كه صلح ظاهرى حاكم بود. ثانيا: منظور از اين سفر نه پيوستن به معاويه و يا به جهت نيل بحطام و زخارف دنيايى بود بلكه با هدف تبيين فضائل و مظلوميت و اعلان موضع حقانيت امير مؤمنان ـ ع ـ و انتقاد و اعتراض بر انحراف معاويه انجام گرفت. تاريخ ملاقات عقيل با معاويه به طورى كه اشاره شد، دلائل متعدد تاريخى، مؤيد اين واقعيت است كه ملاقات عقيل با معاويه، پس از شهادت امير مؤمنان و بعد از انعقاد صلح و آتشبس بين امام مجتبى ـ ع ـ و معاويه و پس از برقرارى نوعى ارتباط در ميان مدينه و شام و پيدايش جوّ عدم تخاصم علنى در ميان دربار اموى و خاندان عصمت صورت گرفت، كه اينك براى تأييد اين موضوع، از سه مطلب استفاده مىكنيم: 1 ـ مفهوم مكاتبه عقيل با امير مؤمنان
يكى از اين دلائل، متن مكاتبهاى است كه ميان عقيل و اميرمؤمنان ـ ع ـ به عمل آمده است(22) و اين مكاتبه شاهد گويا است بر اين كه اين سفر پس از شهادت امير مؤمنان به وقوع پيوسته است؛ زيرا اين نامه كه تاريخ نگارش آن اواخر دوران حيات امير مؤمنان است، بيانگر كمال اخلاص و ارادت عقيل نسبت به مقام ولايت و اظهار از خودگذشتگى او و فرزندانش نسبت به امير مؤمنان ـ ع ـ است و پاسخ آن حضرت كه تأييد ادعاى عقيل و صحّه گذاشتن بر اين حقيقت مىباشد، بيانگر اين است كه ملاقاتى بين عقيل و معاويه قبل از اين تاريخ صورت نگرفته است چرا كه: از نظر زمان، در بقيه ايام حيات امير مؤمنان براى چنين ملاقاتى فرصتى باقى نبود. و از لحاظ فكرى ـ عقيدتى نيز با توجه به متن نامه در دوران حيات امير مؤمنان ـ ع ـ چنين امرى قابل قبول نيست؛ زيرا عقيل در اين نامه پيوستن گروه عبداللّه بن أبى سرح به معاويه را به عنوان عداوت و دشمنى با خدا و رسول و دليل بر اطفا و خاموش كردن نور الهى معرفى مىكند و مىگويد: «فقلت لهم الى أين يا أبناء الثانئين أبمعاويه تلحقون عداوة واللّه منكم قديما غير مستنكرة تريدون بها اطفاء نوراللّه و تبديل أمره» چگونه ممكن است كه او با اين فكر و عقيده و بينش، خودش بدون تغيير جو حاكم و تحول وضع موجود و در شرايطى كه فشارها و دشمنيها از سوى معاويه نسبت به امير مؤمنان ـ ع ـ و شيعيانش هر روز تشديد مىشود جبهه حق را ترك كند و به سوى معاويه و جبهه باطل روى آورد و اين گناه بزرگ را، كه خود آن را عداوت با خدا و اطفاى نور الهى» تعبير مىكند، مرتكب شود.2 ـ نظر مورخان
دليل ديگر بر اين حقيقت، نظر مورّخان مورد اعتماد و محقق است كه طبق نقل ابن ابى الحديد اين گروه از مورّخان معتقدند كه سفر عقيل به شام، پس از شهادت امير مؤمنان ـ ع ـ انجام گرفته است. او مىگويد: «فامّا عقيل فالصحيح الذى اجتمع عليه ثقات الرّوات عليه انه لم يجتمع مع معاوية الاّ بعد وفاة امير المؤمنين ـ ع ـ».(23) خود او نيز در جاى ديگر همين نظريه را تأييد مىكند و مىگويد: «وهذا القول هو الأظهر عندى»(24) ويكىاز دلائل آن همين نامه عقيل را ذكر مىكند كه ما قبلاً در اين مورد بحث كرديم. 3 ـ مضمون مكالمه معاويه با عقيل
سومين مسألهاى كه در مورد ملاقات عقيل با معاويه مطرح است و دليل بر وقوع آن پس از شهادت امير مؤمنان ـ ع ـ است پرسش و پاسخى است كه بين معاويه و عقيل روى داده و معاويه درباره موقعيت اجتماعى امام حسن مجتبى و ابن زبير و ابن عمر و ابن عباس و مروان پرس و جو كرده و در اين مورد از عقيل نظرخواهى نموده است. و اينها افرادى بودند كه پس از شهادت امير مؤمنان ـ ع ـ هر يك به عنوانى و بلحاظ خاصى در صحنه اجتماعى و مذهبى ظاهر گرديده و براى معاويه رقيب و مخالف محسوب مىشوند كه با وجود امير مؤمنان ـ ع ـ و در حال حيات آن حضرت چنين موقعيت براى آنان وجود نداشت. بلاذرى در اين مورد نقل مىكند: «روزى در حالى كه ياران معاويه در اطراف او جمع بودند، عقيل وارد مجلس گرديد. معاويه در ضمن گفتگو خطاب به وى چنين گفت: «يا ابايزيد أخبرنى عن الحسن بن على»؛ «از حسن بن على برايم بگو.» عقيل: از امروز موجّه ترين و شريفترين شخصيت در خاندان قريش است. معاويه: اما ابن زبير؛ او داراى چه موقعيتى است؟ عقيل: او، هم زبان، هم نيزه و سنان قريش است، اگر خودش را تباه نكند. معاويه: ابن عمر چگونه است؟ عقيل: او دنيا را در حالى كه روى آورده بود ترك نمود و آن را به شما واگذاشت و به سوى آخرت روى آورد ولى به هرحال فرزند فاروق است. معاويه: مروان چگونه است؟ عقيل: اوه! او مردى است كه به شدّت علاقمند به اقوامش مىباشد؛ بطورى كه اگر كودكان شيرخوار قريش هم از او حمايت كنند دنيايشان آباد خواهد شد. معاويه: از ابن عباس بگو. عقيل: آنچه مىتوانست از دانش فراگرفت، «او با سياست كارى ندارد...» پرسشهاى معاويه درباره اين افراد، كه پس از شهادت امير مؤمنان وارد صحنه شدهاند و چند تن از آنان نيز، پس از مدتى نه چندان دور، هر يك در بخشى از كشور بزرگ اسلامى به خلافت ظاهرى دست يافتهاند و پاسخ عقيل درباره شخصيت حسن بن على ـ ع ـ و موقعيت ابن عمر و ابن عباس، همه نشانگر اين است كه اين ملاقات و گفتگو، به هنگامى صورت گرفته است كه از ديدگاه معاويه رقيب اصلى؛ يعنى امير مؤمنان ـ ع ـ با شهادت خود از صحنه خارج گشته و معاويه از اين جهت نگرانى نداشته و به جاى وى افراد ديگرى پيدا شدهاند كه هر يك از آنان بلحاظ خاصى مورد توجه گروهى قرار گرفتهاند و ممكن است براى معاويه مشكل آفرين باشند. آرى با وجود اميرمؤمنان، عقيل نبايستى امام مجتبى ـ ع ـ را بعنوان اولين شخصيت از لحاظ وجهه معرفى كند و... . نتيجه اين كه هم متن مكاتبه عقيل و هم نظريه مورّخان موثق و مورد اعتماد و هم محاوره و گفتگوهايى كه ميان معاويه و عقيل واقع شده، همه مؤيد اين معنا است كه ملاقات عقيل با معاويه در حال حيات امير مؤمنان ـ ع ـ صورت نگرفته است. كيفيت ملاقات در كيفيت ملاقات عقيل با معاويه، دو نكته جالب و مهم وجود دارد كه متأسفانه از ديد مورّخان مخفى مانده و يا احيانا در مخفى كردن آن تعمّدى در كار بوده است. 1 ـ سخن گفتن از موضع قدرت
معمولاً كسانى كه نزد معاويه مىرفتند و با وى ملاقات مىكردند، حتى بيشتر افرادى كه به هر انگيزهاى از امير مؤمنان جدا شده و به معاويه مىپيوستند، در گفتگوهاى خود با وى، از روى ترس و اجبار و يا از روى تملّق و چاپلوسى، از موضع ضعف سخن مىگفتند و معاويه را به عنوان «امير المؤمنين!» يا «خليفه رسول اللّه!» مخاطب قرار مىدادند. در اين ميان تعداد انگشت شمارى از ياران امير مؤمنان ـ ع ـ بودند كه در ملاقاتشان با معاويه، با وجود جوّ اختناق و ارعاب و تهديدى كه حاكم بوده، جان بركف نهاده و به جاى اظهار عجز و ضعف با درشتى و از موضع قدرت با وى سخن گفته و به جاى «يا اميرالمؤمنين» از كلمه «يا معاويه» استفاده نمودند و عقيل بن ابيطالب يكى از اين افراد است كه آنچه در منابع تاريخى در گفتگوى وى با معاويه نقل شده، شاهد بر اين مدعاست و اگر غير از اين بود مسلّما نقل مىگرديد، همانگونه كه درباره ديگران نقل گرديده است. و باتوجه به شرايط آن روز و سختگيريهاى درباريان معاويه، اين يك حقيقتى است والا و قابل تحسين و شاهد ديگرى است بر اين كه در ملاقات عقيل با معاويه كوچكترين تمايل نسبت به وى و يا پيوستن بدو و فاصله گرفتن از خط و مشى و اهداف امير مؤمنان و جدا شدن از مقام ولايت در ميان نبوده است. 2 ـ بيان فضائل امير مؤمنان ـ ع ـ
علىرغم حساسيت عجيبى كه نسبت به اين ملاقات و ضبط و نقل گفتگوهاى عقيل و معاويه و حذف و اضافههائى كه در اين مورد وجود داشته و بخشهاى متعددى از اين محاورات در منابع تاريخى هواداران حكومتها نقل گرديده است، در تمام اين گفتگوها تا آنجا كه به دست ما رسيده، آنچه از سوى عقيل مطرح شده دفاع از شخصيت امير مؤمنان و بيان فضائل و توصيف زهد و تقواى اميرمؤمنان ـ ع ـ و تعريف و حمايت از ياران آن حضرت و نكوهش از معاويه بوده است و علىرغم خواست معاويه و سؤال پيچ نمودن وى كه بلكه بتواند كلمهاى در مدح خود و ذم و قدح اميرمؤمنان از زبان عقيل بشنود، حتى به يك مورد و به يك جملهاى كه در آن كوچكترين بىتوجهى به شخصيت امير مؤمنان و تعريض بر عملكرد و انتقاد از روش آن حضرت و يا مُشعر بر تعريف و توصيف از معاويه باشد، دست نيافتيم، گرچه يك مطلب جعلى دست مايه مخالفان عقيل باشد كه اگر در اين جهت كوچكترين مطلبى وجود داشت، نه تنها به نقل آن مبادرت مىورزيدند بلكه همين موضوع را بزرگ نمايى نموده، همانند اصل سفر عقيل به صورت بهترين وسيله تبليغى بر ضد وى بكار مىگرفتند. آرى عقيل در ملاقات با معاويه، گذشته از دفاع از شخصيت امير مؤمنان و بيان شخصيت ياران آن حضرت، از بعضى فضائل اميرمؤمنان ـ ع ـ سخن گفته است كه اگر او نمىگفت و از زبان او نقل نمىگرديد، مانند خيلى از فضائل آن بزرگوار، كسى بر آن آگاهى نمىيافت و بطور كلى به دست فراموشى سپرده مىشد. عقيل در شرايطى اين فضائل را نقل نموده است كه نه تنها نقل فضائل امير مؤمنان در سراسر جهان اسلام ممنوع بود و نقل فضيلت او بزرگترين جرم محسوب مىشد، بلكه به جاى فضائل حديثهاى ساختگى در نكوهش آن بزرگوار رواج داشت و آن حضرت در خطبههاى جمعه مورد لعن قرار مىگرفت.(25) عقيل در شرايطى و در مجلس و محفلى به نقل اين فضائل لب گشوده و از مظلوميت امير مؤمنان ـ ع ـ دفاع نموده است كه خود آن حضرت چنين دفاع را، حتّى از سوى كسانى كه بعنوان اعتراض او را ترك نموده و به معاويه پيوستهاند، ستوده و كشته شدن آنها را در اين راه، شهادت در راه خدا معرفى كرده است.(26) اينك چند نمونه از گفتگوهاى عقيل و معاويه را، كه درباره امير مؤمنان بوده، مىآوريم تا روشن شود آنچه عقيل درباره آن حضرت گفته است، دفاع و بيان فضيلت و تجليل صريح از شخصيت آن بزرگوار و نكوهش از معاوية بن ابو سفيان بوده است: 1 ـ ثقفى در الغارات نقل مىكند: پس از ورود عقيل به شام، معاويه يكصد هزار درهم پول در اختيار وى قرار داد و اين جمله را هم گفت: «يا ابايزيد انا خيرلك أم على؟»؛ «عقيل! آيا من براى تو بهترم يا برادرت على؟!» عقيل در پاسخ وى گفت: «وجدتُ عليا أنظر لنفسه منه لي و وجدتك أنظر لى منك لنفسك.» «معاويه! على را چنين يافتم كه دقت و نظارتش براى نجات خويش بيش از اين بود كه مرا ملاحظه كند و تو را چنين يافتم كه ملاحظهات نسبت به من بيش از نجات خويشتنت مىباشد.»(27) 2 ـ و نيز بنا به نقل بلاذرى، معاويه در مجلسى به عقيل گفت: «يا أبا يزيد أنا خير لك من أخيك على!»؛ «من براى تو از برادرت على بهترم!» عقيل در پاسخ وى گفت: «ان أخى آثر دينه على دنياه و أنت آثرت دنياك على دينك، فاخى خير لنفسه منك على نفسك و أنت خير لى منه»(28) «برادرم دينش را بر دنيا مقدم ساخت و تو دنيا را بر دينت، پس برادرم براى دين خود بهتر است از تو نسبت به دينت و لذا براى دنياى من تو بهتر از او هستى.» 3 ـ در مجلس ديگرى معاويه چنين گفت: «اگر عقيل نمىدانست كه من براى او بهتر از برادرش هستم، هيچگاه در نزد ما توقف نمىكرد، عقيل در پاسخ وى گفت: «أخى خيرٌ لي فى ديني و أنت خير لي فى دنياى و قد آثرت دنياي و اسئل اللّه تعالى خاتمة الخير.»(29)؛ «برادرم از لحاظ دينى برايم بهتر بود و تو از لحاظ دنيا، و من اينك دنيا را در پيش گرفتهام و از خدا مىخواهم عاقبت كارم را نيكو گرداند.» 4 ـ روزى معاويه از عقيل پرسيد: «كيف تركت عليا و أصحابه؟»؛ «على و يارانش را چگونه ديدى؟» عقيل گفت: «كأنّهم أصحاب محمّد اِلاّ أَنَّهم لم أر رسول اللّه فيهم. و كأنّك و أصحابك أبوسفيان و أصحابه اِلاّ اني لم أر أباسفيان فيكم»(30)؛ «گويى آنان ياران و اصحاب پيامبرند، فقط رسول خدا را در ميانشان نديدم اما تو و يارانت را همانند ابوسفيان و ياران ابوسفيان ديدم، جز اين كه خودِ ابوسفيان را در ميان شما نديدم.» 5 ـ فضيلتى كه تنها از زبان عقيل مىشنويم: درباره اهتمام امير مؤمنان به بيتالمال و اين كه همه افراد در بهرهبردارى از آن، حتى از نظر زمان نيز مساوى و برابرند و براى كسى حق تقدم نيست، مطلبى از عقيل نقل شده كه او حادثه و فضيلتى را در مجلس معاويه مطرح نموده است و ظاهرا از هيچ كس نقل نشده و در هيچيك از منابع تاريخى و حديثى نيامده است و اگر اين فضيلت را از زبان عقيل نشنيده بوديم؛ مانند فضائل بسيار ديگر از امير مؤمنان و ساير ائمه ـ عليهم السلام ـ به دست فراموشى سپرده مىشد. ابن ابى الحديد اين حادثه جالب تاريخى را چنين آورده است: معاويه روزى داستان آهن داغ شده را، كه در ميان او و امير مؤمنان ـ ع ـ واقع شده، پرسيد.(31) عقيل گريه كرد و گفت: «معاويه! برادرم على در مورد بيتالمال داستانى جالبتر از اين دارد، اول آن را بگويم سپس داستان آهن داغ شده را. آنگاه چنين گفت: براى حسين فرزند برادرم ميهمانى وارد شد و او براى پذيرايى ميهمان يك درهم قرض كرد و با آن نان تهيه نمود و چون براى خورشت چيزى نداشت از قنبر خادم على ـ ع ـ خواست تا يكى از چند مشك عسلى را كه از يمن آمده بود، باز كند و مقدارى عسل براى پذيرايى ميهمان در اختيار وى قرار دهد. پس از چند روز كه چشم على به مشك افتاد، فرمود: قنبر! گويا اين مشك باز شده است. قنبر جريان را براى حضرت عرض كرد و على از اين پيشامد خشمگين گرديد و فرمود: حسين را حاضر كنيد، آنگاه تازيانه را به سوى وى بلند كرد كه صداى حسين بلند شد: «بحقّ عمّى جعفر!»؛ «پدرجان تو را به جان عمويم جعفر آرام باش!» هرگاه او را به حق جعفر قسم مىدادند، ساكت مىشد. وقتى ناراحتىاش فرو نشست، فرمود: فرزندم! چرا قبل از تقسيم بيتالمال از عسل برداشتهاى؟! عرض كرد: پدر! ما هم در آن سهمى داريم و به هنگام تقسيم محاسبه مىكنيم. على ـ ع ـ فرمود: «پدرت به قربانت، گرچه تو در آن حق دارى، ليكن نبايد پيشازسايرمسلمانان از حق خود استفاده كنى؛ «اما لو لا أنّى رأيت رسول اللّه ـ ص ـ يقبِّل ثنيّتك لأ وجعتك ضربا»؛ «اگر خود شاهد نبودم كه رسول خدا لب و دندانت را مىبوسيد، با تازيانه مىآزردمت. عقيل مىگويد: آنگاه على يك درهم از لاى پيراهنش درآورد و به قنبر داد و دستور داد كه با آن بهترين عسل را تهيه كند، معاويه! بخدا سوگند من به دستهاى على تماشا مىكردم كه چگونه دهانه مشك را باز كرده و قنبر آن عسل را به مشك مىريخت و خود على دهانه مشك را محكم مىبست و اين در حالى بود كه اشك از چشمان وى جارى بود و در حق حسين ـ ع ـ دعا مىكرد. (واللّه لكأنّى أنظر إلى يَدَي على و هى عَلى فم الزق و قنبر يقلب العسل فيه، ثم شده و جعل يبكى و يقول اللّهم اغفر للحسين فانه لم يعلم)(32) معاويه وقتى اين جريان را از زبان عقيل شنيد، گفت: از كسى ياد كردى كه فضيلتش قابل انكار نيست. خدا رحمت كند ابوالحسن را. او بر گذشتگان سبقت جست. و آيندگان را بر خاك عجز نشانيد.» عقيل! اينك داستان حديده محماة را بگو. عقيل گفت: ماجرا از اين قرار است كه قحطى و تنگ دستى سختى بر من روى آورد و از على ـ ع ـ استمداد نمودم، اما او اعتنايى نكرد. دست اطفالم را گرفتم در حالى كه فقر و ندارى از سر و صورت آنان ظاهر بود. نزد او رفتم و براى رفع فقر و گرسنگى يارى جستم. على گفت: اول مغرب به نزد من آى. وقت موعود در حالى كه يكى از فرزندانم دست مرا گرفته بود در نزد وى حاضر شدم. به فرزندم گفت: تا دور شود، آنگاه به من گفت: عقيل! بگير، من هم، از آنجا كه فقر و تنگدستى عذابم مىداد، به خيال اين كه كيسه درهم و دينارى تحويلم مىدهد با حرص و اشتياق گرفتم. ناگاه دستم را به قطعه آهنى داغ گذاشتم. آنچنان داغ بود كه گويى آتش از آن متصاعد است! آن را دور انداختم و مانند گاوى كه در زير كارد سلاّخ قرار گيرد، نعره كشيدم. على گفت: «مادر به عزا! اين نعره تو، از آهنى است كه با آتش دنيا داغ شده است، فردا من و تو چگونه خواهيم بود اگر با زنجيرهاى جهنّم ما را ببندند! و اين آيه را خواند: «اذا لأغلال في أعناقهم والسلاسل يسحبون»(33) سپس فرمود: عقيل! تو در نزد من بيش از سهمى كه خدا قرار داده، حقى ندارى، مگر آنچه را كه مىبينى. اينك به خانهات باز گرد.» معاويه با شنيدن اين حادثه از سر اعجاب، اين جمله را بر زبان مىراند: «هيهات هيهات كه مادرها از آوردن فرزندى مانند على عقيمند. (عقمت النّساء أَنْ يَلِدْنَ مِثْلَهُ)(34) 6 ـ دفاع عقيل از ياران امير مؤمنان ـ ع ـ
در اين چند نمونه از گفتگوهاى عقيل با معاويه، ملاحظه نموديد كه او گاهى با يك جمله كوتاه و گاهى با بيان يك حادثه، توانسته است حق مطلب را درباره امير مؤمنان ـ ع ـ بيان كند و برخلاف خواسته معاويه از روش آن حضرت با مدح و نيكى ياد كند و در عين حال از راه و روش معاويه انتقاد نمايد. گفتنى است، مراجعه به منابع، اين حقيقت را ثابت مىكند كه دفاع عقيل منحصر به شخص امير مؤمنان ـ ع ـ نبوده بلكه گاهى كه بحث و گفتگو به اصحاب و ياران آن بزرگوار منتهى مىشد، عقيل با صراحتِ كامل از آنها نيز دفاع مىنمود و على رغم كراهت معاويه از شنيدن فضائل و صفات نيك آنان، به ذكر آنها پرداخته است. يكى از اين موارد را مسعودى، طى گفتار مشروحى كه بين عقيل و معاويه واقع شده، نقل نموده است و ما خلاصه آن را مىآوريم: وى مىنويسد: روزى عقيل وارد مجلس معاويه شد و معاويه از اين كه برادر على بن ابيطالب به نزدش آمده، شادمان گرديد و در ضمن اكرام و احترام از وى پرسيد: عقيل! على را چگونه ديدى؟ عقيل پاسخ داد: «عَلى ما يحبّ اللّه و رسوله و ألقيتك على ما يكره اللّه و رسوله»؛ «او را آچنان ديدم كه خدا ورسولش از وى راضى بود و تو را آنچنان ديدم كه خدا و پيامبرش از تو ناراضى است» معاويه: عقيل! اگر ميهمان ما نبودى، پاسخ تو آنچنان بود كه تورا مىآزرد. سپس براى اين كه گفتار عقيل را قطع كند تا سخن تلخ ديگرى از وى نشنود، مجلس را ترك نمود. روز بعد بار ديگر عقيل را احضار و همان پرسش قبل را تكرار كرد: «كيف تركت عليا أخاك؟» عقيل پاسخ داد: «تركته خيرا لنفسه منك و أنت خيرٌ لي منه.»؛ «او را بگونهاى ديدم كه براى خودش بهتر بود و تو براى من بهترى» معاويه: عقيل! پيرى و گذشت زمان، تو را تغيير نداده و هنوز هم با وجود افرادى از بنىهاشم، به خود مىبالى. عقيل: «ولكن أنت يا معاوية اذا افتخرت بنواميّة فيمن تفتخر؟»؛ «معاويه! اگر بنى اميه بخواهد با وجود افرادى از اين قبيله افتخار كند، تو با كدام يك از سرشناسان آنها به خود افتخار مىكنى» معاويه: اى ابايزيد، به خدايت سوگند، ساكت باش؛ زيرا من منظورى نداشتم اما مىخواهم از وضع ياران على كه به آنها آگاهى كامل دارى بپرسم، معاويه آنگاه از آل «صوحان» كه چند برادر و در ارادت و صميميت نسبت به امير مؤمنان شهرت داشتند، شروع كرد. عقيل از ميان آنان اول درباره صعصعه سخن گفت: «عظيم الشأن، عضب اللسان، قائد فرسان، قاتل أقران، قليل النظير»؛ «او مردى است داراى مقامى بس بلند، در گفتار شيرين زبان، در جنگ فرماندهى شجاع، قاتل هماوران و بالأخره مردى است كم نظير.» آنگاه چنين گفت: و اما برادرانش زيد و عبداللّه به سيلى مىمانند كه صفوف دشمن در مقابلش تاب مقاومت ندارد و به كوه بلندى شبيهند كه ديگران در سختيها به آنها پناه مىبرند.مردانىهستند سراپااراده وتصميم،بطورى كه هيچ سستى بدان راه ندارد.
نامه تشكرآميز صعصعة بن صوحان
مسعودى مىگويد: چون گفتگوى عقيل با معاويه و حمايت و دفاع او از فرزندان صوحان، به صعصعه رسيد، طى نامهاى از عقيل تشكّر و سپاسگزارى نمود. جملاتى از نامهاش را مىآوريم: «بسم اللّه الرّحمن الرّحيم، ذكراللّه اكبر و به يستفتح المستفتحون و أنتم مفاتيح الدنيا و الآخرة، فقد بلغ مولاك كلامك عدوا له و عدو رسوله فحمدت اللّه على ذلك و سألته أن يفى بك الى الدرجة العليا...» «... ياد خدا بزرگترين ذكرها است و هر امرى بايد با ياد و نام او شروع شود و شما خاندان، مفاتيح و كليدهاى خير دنيا و آخرت هستيد. اين خادم و غلام تو گفتار تو را كه با دشمن خدا و دشمن رسولش انجام گرفته دريافت نمود، از خداوند مسألت دارم تو را بر اين اظهار حقيقت از مقامى والا برخوردار سازد.»(35) نتيجه:
نتيجهاى كه از اين بخش از بحث مىگيريم اين است كه طبق دلائل و شواهدى كه ذكر كرديم، سفر عقيل به شام در حال حيات امير مؤمنان ـ ع ـ صورت نگرفته بلكه اين سفر در شرايط هدنه و آتش بس و در زمانى كه به صورت ظاهر معاويه حاكم و فرمانرواى مطلق كشور اسلامى بود، به وقوع پيوسته و طبعا عناوينى مانند مفارقت وى از امير مؤمنان و پيوستن او به معاويه يا جواب رد دادن امير مؤمنان به خواسته او و فرارش به سوى معاويه بىاساس و ساختگى خواهد بود. گرچه چنين عناوين و انگيزهها در اثر تكرار و انتقال از يك كتاب به كتاب ديگر در خواننده موجب شك و ترديد شود، بخصوص اگر اين كتابها داراى اسم و رسمى باشند يا به وسيله پيروان اهل بيت تأليف و تصنيف گردند. گذشته از اين، آنچه در مورد اين سفر و از ملاقات عقيل با معاويه نقل شده، بيان فضائل امير مؤمنان و ياران آن حضرت و نكوهش از معاويه و ياران او بوده است و اين واقعيت بيانگر يك هدفِ مقدس و انگيزه معنوى است جز آنچه مورّخان عنوان نموده و بر ضد عقيل كار بردهاند. 1 ـ الجرح و التعديل، ج 6، ص 218 2 ـ ج 7، ص 254 3 ـ الجرح و التعديل، ج 2، ص 29 4 ـ تاريخ اسلام عهد معاويه، ص 84 5 ـ انساب الأشراف، ج 2، ص 69 6 ـ ابن سعد در طبقات، ج 4، ق 1، ص 30 مىگويد: «و كان عقيل ممّن أخرج من بنىهاشم كرها الى بدر فاسر يومئذ.» 7 ـ تاريخ طبرى حوادث سال دوم هجرت؛ كامل ابن اثير، ج 2، ص 89؛ سيره ابن هشام، ج 2، ص 197 8 ـ معارف، چاپ دوم، ص 68 9 ـ مرحوم سيد بن طاوس در اقبال با اسناد از شيخ مفيد در كتاب حدائق الرياضش در اعمال ماه محرم نقل مىكند: «وليلة احدى و عشرين منه و كانت ليلة خميس سنة ثلث من الهجرة كانت زفاف فاطمة بنت رسول اللّهـ صلّى اللّه عليه و آله و سلم ـ الى منزل امير المؤمنين ـ عليه السلام ـ يستحب صومه شكرا للّه بما وقف من جمع حجته و صفيته». 10 ـ كشف الغمه، ج 1، ص 360 11 ـ به نقل مناقب، ج 3، ص 354، از مولد فاطمه ـ سلام اللّه عليها ـ. 12 ـ گفتنى است كه در شمارههاى پيشين اين فصلنامه، در اين زمينه بطور مشروح و مستدل بحث نمودهايم از اين رو، در اينجا به همين اشاره، بسنده مىكنيم. 13 ـ اسدالغابه، ج 3، ص 423 14 ـ استيعاب مطبوع در حاشيه اصابه، ج 3، ص 158 15 ـ اصابة، ج 2، ص 494 16 ـ اعلام، ج 4، ص 442 17 ـ واژه عقيل. 18 ـ اسدالغابه، ج 3، ص 423 19 ـ عمدة الطالب، ص 31 20 ـ تاريخ اسلام عهد معاويه، ص 86 21 ـ تنقيح المقال، واژه عقيل. 22 ـ متن اين نامه را در شماره 14 فصلنامه ملاحظه فرماييد. 23 ـ شرح نهج البلاغه، ج 10، ص 250 24 ـ شرح نهج البلاغه، ج 11، ص 251 25 ـ شرح نهجالبلاغه ابن ابى الحديد، ج 11، ص 44 تا 46 و سيرى در صحيحين از نويسنده مقاله، ج 1 ، ص 44 26 ـ آنگاه كه امير مؤمنان ـ ع ـ به نجاشى شاعر مخصوصش حدّ شرابخوارى جارى نمود، اعضاى فاميل او؛ از جمله طارق بنى نهدى به همراه نجاشى از كوفه فرار و به معاويه پيوستند. در يك جلسه، معاويه از امير مؤمنان ـ ع ـ بدگويى كرد، طارق با اين كه از آن حضرت بريده بود ولى نتوانست تحمل كند و به مقام پاسخگويى برآمد. اين جريان كه در حضور امير مؤمنان ـ ع ـ نقل شده حضرت فرمود: «لو قتل أخوبنى نهد يومئذ لقتل شهيداً». نك: الغارات ثقفى، ج 2، ص 545 ـ 540 27 ـ الغارات، ج 2، ص 551 28 ـ اناب الأشراف، ج 2، ص 73 29 ـ اسدالغابه، ج 3، ص 423 استيعاب مطبوع در حاشيه؛ اصابه، ج 3، ص 158 30 ـ اسدالغابه، ج 3، ص 423 31 ـ جريان آهن داغ شده در نهجالبلاغه، در ضمن خطبه 219 آمده است. 32 ـ اين جريان گوياى مراعات احتياط شديد و سخت گيرى امير مؤمنان ـ ع ـ در مقام امامت مسلمانان و حمايت آن حضرت از اموال عمومى، به عنوان «رهبر جامعه» است كه كوچكترين اغماض را و لو در باره فرزندش روا نمىداند و اما در مورد حسين بن على ـ ع ـ بعنوان فردى از افراد جامعه، با شرايط خاص و ضرورتِ موجود، استفاده نمودن از سهم اختصاصى خود، با نظارت خازن بيتالمال كار خلافى نبود؛ زيرا به فرض وقوع عمل خلاف، هيچ رادع و مانعى نمىتوانست امير مؤمنان ـ ع ـ را از اجراى تعزير جلوگيرى كند. 33 ـ غافر: 71 34 ـ شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج 11، ص 253 35 ـ مشروح اين بخش از گفتار عقيل و نامه صعصعه در مروجالذهب، ج 3، ص 45 آمده است.