فرهنگ آثار تاريخى مكّه (2)
ثَبِيــر
عبداللّه بن عمرو بن عثمان بن عفان ملقب به عرجى (منسوب به عرج الطائف) مىگويد:
و ما أنس مِ الأشياء لا أَنْسَ موقفاً
ولا قولها وهَناً وقد سَمَحَتْ لنا
أأنت الَّذي خبّرتُ أنّك باكِر
غداةَ غَدٍ أورائحٍ بِهَجِيرِ
لنا ولها بالسَّفح دون ثبير
سوابقُ دمعٍ لا تجفُّ غَزِير:
غداةَ غَدٍ أورائحٍ بِهَجِيرِ
غداةَ غَدٍ أورائحٍ بِهَجِيرِ
الى طرف الجمار و ما يليها
إلى ذات القَتادة من ثَبِير
إلى ذات القَتادة من ثَبِير
إلى ذات القَتادة من ثَبِير
اَثْبِره
جمع ثبير است و به تعدادى از كوههاى مكه؛ مانند «ثبير غينا»، كه توضيح آن گذشت و گستردهتر از ديگر كوههاى مكه اطلاق مىشود. اين كوه از شرق بر ابطح سايه مىافكند و از شمال بر منا مُشرف است و از سمت جنوب روبروى كوه «حرا» است. عموم مكيان امروزه آن را «جبل الرخم» مىنامند.ثبير الزِّنج
كوه «مسفله» از سمت غرب بر آن مُشرف است و همچنين كوه عُمَر، شراسف، ناقه و جز آنها.ثبير الخضراء
كوهى است كه از شرق به «خنادم» پيوسته و از سمت جنوب غربى مقابل ثبير غينا است و همچنان در جنوب امتداد يافته است به كوه «سُدَير» و از سمت غرب به كوه «سبع بنات» متصل است و درست از قسمت جنوبى آن كوه «ثور» ديده مىشود. ثبير النصع
همان كوه مزدلفه و جز آن است. فضل بن عباس لَهَبى ـ منسوب به ابولهب عموى پيامبر اكرم ـ ص ـ (1) مىگويد:
هيهات منك قعيقعان و بَلْدح
فالهاوتان فكبكب فجتاوب
فالبعوص فالأقراع من اشقاب
فجنوب اثبرةٍ فبطن عِساب
فالبعوص فالأقراع من اشقاب
فالبعوص فالأقراع من اشقاب
حى المنازل قد عمرنا خرابا
بين الجرير و بين ركنه كساباً
بين الجرير و بين ركنه كساباً
بين الجرير و بين ركنه كساباً
ثبير احدب
اين كوه در سمت شمال ثبير نصع و ميان كوههاى ثَقَبَه و طارقى، در شمال مزدلفه، واقع شده است. ولى حدودش به آن پيوسته نيست. وادى اُفاعيه، كه از ميان ثبير غينا و حِرا مىگذرد و دهانه وادى ابراهيم را تشكيل مىدهد، از آن چشمه گرفته است سيل آن به مسجدالحرام زيان مىزد؛ زيرا از كوههاى سر به فلك كشيده سرچشمه مىگرفت. لذا وقتى «العدل» ساخته شد، آب افاعيه را به «صفراء اليوم» كه در مكة السدر واقع شده برگرداندند و اين آب از آنجا به «فخ» و از آنجا به «بلدح» مىرود. ثبير النصع كوهى بزرگ است كه از سمت شمال و شرق بر مزدلفه مُشرف است و كوه مزدلفه نيز ناميده مىشود و ميان آن و «مأزمين» مرغزارى به نام «رقع المرار» فاصله مىاندازد. ثبير الزِّنج
ازرقى درباره علت اين نامگذارى مىگويد كه زنگيان مكه از آن هيزم برمىگرفتند و در كنارش به بازى مىپرداختند. امروزه اين كوه به «مسفله» معروف است. البته نامهاى ديگرى دارد، چون كوه عُمَر ـ كه به بخش مشرف بر شُبَيكه گفته مىشود و ريع الحفاير آن را مىپوشاند ـ و كوه ناقه ـ كه از طرف جنوب شرقى مجاور كوه عمر است ـ ناقه به سنگ ريزهاى گفته مىشود كه شبيه شتر است. كوه شراسف مجاور آن است و در جنوب غربى كوهى است به نام «نوبه» و چه بسا ارتباطى با نام زنگيان داشته باشد. و كوهى كه در غرب آن واقع است «حفائر» ناميده مىشود. حفائر در زمان ازرقى «ممادر» نام داشت؛ يعنى محل استخراج گل «مدر» كه براى ساختمان سازى به كار مىرفت. امروزه اين جا از مناطق مسكونى مكه است. همانطور كه گذشت ثبير الخضراء، نيز كوهى است داراى قلّه كه از سمت جنوب بر اقحوانه مشرف است و از جانب غرب امتداد يافته و به خنادم مىپيوندد. و از طرف جنوب گسترده شده تا آن كه به كوه سُدَير متّصل مىشود. ثبير اعرج، همان كوه «حِرا» است كه توضيح آن خواهد آمد. ثبير ثور
توضيح اين يك نيز به دنبال آن خواهد آمد. گفتنى است كه امروزه نام «ثبير» ناشناخته است و حتى بسيارى از كوههاى مكه نيز نام ندارند.ثـــور
به معناى گاو نر است و در ماده «اطحل» از آن سخن گفتهايم(2). اين كوه در جنوب مكه واقع شده و از مزدلفه و مسفله ديده مىشود. پيشتر نيز گفتيم كه يكى از ثبيرهاى مكه به شمار مىرود. ابوطالب عموى پيامبر اكرم ـ ص ـ در اين باره گفته است:
أعوذ بربّ الناس من كلّ طاعنٍ
و من كاشِحٍ يسعى لنا بِمَعيبَةٍ
وثَورٍ ومن أرسى ثَبِيراً مكانه
وعَيْرٍ وراقٍ في حِراءٍ ونازلِ
علينا بشرٍّ، أو مُخلِّق باطل
ومن مفترٍ فى الدِّينِ مالَمْ يحاولِ
وعَيْرٍ وراقٍ في حِراءٍ ونازلِ
وعَيْرٍ وراقٍ في حِراءٍ ونازلِ
اطحــل
بر وزن افعل از طُحْله به معناى خاكسترى رنگ است. پيشينيان آن را نام كوهى كه امروزه به «ثور» معروف است، دانستهاند. ثور نام پسر عبد منات بن ادّ بن طابخه بوده و اين ثور، به كوه اطحل نسبت داده شده و گفته شده است؛ ثور اطحل. فقيه و محدث سفيان بن سعد ثورى نيز بدان منسوب است نه به ثور قُضاعه. بعيث شاعر مىگويد:
وجئنا بأسلاب الملوك وأحرزتْ
وجئنا بعمرو بعدما حل سربها
محل الذليل خلف أطحل أوعُكْلِ
أسنَّتُنا مَجْد الأسنَّة والأكُلِ
محل الذليل خلف أطحل أوعُكْلِ
محل الذليل خلف أطحل أوعُكْلِ
جَـــزْل
عمر بن أبى ربيعه مىگويد:
ولقد قلت ليلة «الجَزْل» لِما
ليت شِعرى وهل يردّنّ «ليت»
هل لهذا عند «الرَّباب» جزاء(3)؟
اخضلت ريطتى عَلىَّ السماء
هل لهذا عند «الرَّباب» جزاء(3)؟
هل لهذا عند «الرَّباب» جزاء(3)؟
جِعْرانه
واژه شناسان آن را با كسر جيم ضبط كردهاند، ليكن امروزه مكيان آن را با ضم جيم «جُعْرانه» تلفّظ مىكنند. شاعرى گفته است:
فياليت بالجعرانة، اليومِ، دارها
فكنت أراها فى الملبين ساعةً
ببطنِ مِنىً ترمي جمار المُحَصَّب(4)
وداري مابين الشآم فكبكب
ببطنِ مِنىً ترمي جمار المُحَصَّب(4)
ببطنِ مِنىً ترمي جمار المُحَصَّب(4)
جمــع
ضد تفرقه است. ابن هرمه در شعرى مىگويد:
سلا القلب اِلاّ من تَذَكَّر ليلة
و مجلس أبكارٍ كأنَّ عيونها
عيونُ المها أنضين قُدَّام ربرب(5)
بجَمْعٍ وأُخرى أسعفت بِالْمحَصَّب
عيونُ المها أنضين قُدَّام ربرب(5)
عيونُ المها أنضين قُدَّام ربرب(5)
تمنَّى أن يرى ليلى بِجَمْعٍ
فلمّا ان رآها خولته
إذا سمع الزمانُ بها وضَنَّت
عَلىَّ فَأىّ ذنبٍ للزّمان
ليسكن قلبه ممّا يعانى
بعاداً فَتَّ فى عَضُد الأماني
عَلىَّ فَأىّ ذنبٍ للزّمان
عَلىَّ فَأىّ ذنبٍ للزّمان
وليلة جَمْعٍ والمنازل من مِنىً
وجَمْعُ إذا ما المقربات أجزنه
سراعاً كما يخرجن من وقع وابل
وهل فوقها من حرمةٍ و منازلِ
سراعاً كما يخرجن من وقع وابل
سراعاً كما يخرجن من وقع وابل
نحن دفعنا عن أبى سيارة
حتى أجاز سالما حماره
مستقبل القبلةَ يدعو جاره(6)
وعن مواليه بنى فزارة
مستقبل القبلةَ يدعو جاره(6)
مستقبل القبلةَ يدعو جاره(6)
حَثَمَه (بيشه كوچك)
همان حَثَمَه عمر بن خطاب است كه از ربع رهطه بنى عدى بن كعب بود. عمر در اين باره مىگفت: «آن كسى كه مرا از «حَثَمَه» خارج كرد، بر بازگرداندن من بدانجا تواناست.» و مقصودش شهادت بود. از نظر جغرافيايى، حَثَمَه بيشهاى كوهستانى و قابل تجزيه است. اين حَثَمَه در دامنه كوه عُمر چسبيده به شبيكه بود كه آبادانى و شهرسازى آن را پوشاند. امروزه از طرف مغرب خورشيد به پل شبيكه چسبيده است. خالد بن مهاجر بن خالد بن وليد بن مغيره ـ يا حارث بن خالد بن عاص بن هشام بن مغيره ـ مىگويد:
لَساءٌ بين الحُجُون الى الحَثمه
ساكنات البطاح أشهى إلى القلب
يتضمّخن بالعنبر والمسك
ضماخاً كأنَّه ريحُ مَرْقِ
فى ليال مقمرات و شرق
من الساكناتِ دور دمَشقِ
ضماخاً كأنَّه ريحُ مَرْقِ
ضماخاً كأنَّه ريحُ مَرْقِ
نَكحت الْمَدِينيَّ إذ جائَني
كهول دمشَق وشبانها
صنان لهم كصنان التيو
سِ أعيا على المسك والغالية
فيالك من نكحةٍ غاوية
أحب إلينا من الجالية
سِ أعيا على المسك والغالية
سِ أعيا على المسك والغالية
قاطنات الحجون أشهى إلى قلبي
يتضوَّعْنَ لو تضمَّغْنَ بالمسک
صناناً كأنه ريحُ مَرقِ
من ساكنات دور دمشق
صناناً كأنه ريحُ مَرقِ
صناناً كأنه ريحُ مَرقِ
حُجُون
باضم حاء و جيم است كه امروزه آن را حُجُول ـ با تبديل نون به لام، كه هر دو قريب المخرج هستند ـ تلفظ مىكنند. قبيله جرهم، متولّيان خانه خدا بودند كه از حق تجاوز كردند و به فسق روى آوردند. از اين رو ميان آنان با خزاعه جنگى درگرفت، كه به رانده شدن آنان به يمن از سوى خزاعه انجاميد. در اين ميان شترى متعلق به مُضاض بن عمرو جُرْهمى ـ پيشواى جرهميان ـ گم شد و او در پى آن رفت تا آن كه به وادى مكه رسيد و ديد كه شترش را كشتهاند و در حال پختن آنند. مضاض با ديدن اين صحنه، قصيده بلندى سرود كه قسمتى از آن چنين است:
كأن لم يكن بين الحُجُون إلى الصَّفا
ولم يتربَّع واسطاً فَجُنُو به
بلى! نحن كنا أهلها فأزالنا
وبدَّلنا رَبِّى بها دار غُرْبَةٍ
فإن تمل الدنيا علينا بِكَلِّها
فكُنّا ولاةَ البيتِ من بعد نابتٍ
نطوف بهذا البيت والخيرُ ظاهرُ
أنيس، ولم يسمر بمكة سامر
الى المنحنى من ذي الأراكة حاضر
صروف الليالى والجدود العواثر
بها الذيب يعوى والعدو المحاصر
وتصبح حال بعدنا و تشاجر
نطوف بهذا البيت والخيرُ ظاهرُ
نطوف بهذا البيت والخيرُ ظاهرُ
جزى اللّه رهطاً بالحُجون تتابعوا
قعوداً لدى خَطْم الحُجُون كَأَنَّهم
مقاولة بل هم أعزّ وأمجد
على ملأ يَهْدي الحزمّ و يرشد
مقاولة بل هم أعزّ وأمجد
مقاولة بل هم أعزّ وأمجد
كم بذاك الحُجُون من حىّ صدقٍ
فارقوا و قد علمت يقيناً
مالمن ذاق ميتةً مِنْ إيّابٍ(8)
من كهولٍ أعفّةٍ و شباب
مالمن ذاق ميتةً مِنْ إيّابٍ(8)
مالمن ذاق ميتةً مِنْ إيّابٍ(8)
أَلِكنى إليها و خير الرُّسُل
بآيةِ ما وقفت والركاب
بين الحجون و بين السرر(9)
أعلمهم بنواحى الْخَبَر
بين الحجون و بين السرر(9)
بين الحجون و بين السرر(9)
عدمتم خَيْلنا إن لم تروها
تثير النقع موعدها كداء
تثير النقع موعدها كداء
تثير النقع موعدها كداء
حِــرا
يكى از معروفترين كوهها يا در حقيقت معروفترين كوه مكه است. اين كوه در شرق مكه به سوى شمال واقع شده است و غارى كه پيامبر اكرم ـ ص ـ در آن به عبادت مىپرداخت و نخستين بار در آن بر او وحى نازل شد و آيات الهى مبنى بر فرمان حق تعالى كه: «اقرأ باسم ربّك الَّذي خلق، خلق الإنسان من علق، اقرأ و ربّك الأكرم، الَّذى عَلَّم بالقلم»(11) به دو ريد در اين كوه قرار دارد. نبوّتى كه نورش بشريت را فرا گرفت و عدل و بركت آن همگان را در پوشاند و ـ جز شقاوت پيشگان ـ همه از آن بهرهمند شدند، از همين كوه آغاز شد. اين كوه، تاريخى طولانى دارد و از نظر لغوى و تاريخى، پيشينيان دربارهاش بسيار گفتهاند (بنگريد به معجم معالم الحجاز). بيشتر متأخران، از آن در اشعار خود ياد كردهاند تا آن كه سمبل هدايت و الهام به شمار مىرود. از جمله شاعران كهن كه دربارهاش شعر گفتهاند، عوف بن احوص است كه مىگويد:
فإنّى والَّذي حجت قريش
محارمه و ما جمعت حِراء
محارمه و ما جمعت حِراء
محارمه و ما جمعت حِراء
حَزْوَرَه
ازرقى(13) مىگويد: حزوره بازارى در مكه، بر درگاه خانه امّ هانى (دختر ابوطالب) كنار قسمت گندم فروشان بود كه بعدها داخل در مسجدالحرام شد. حزوره در اصل منارهاى بود به سوى حَثَمَه، حزاور، جباجب و اسواق. برخى مكيان مىگويند حزوره در محل آب انبارى كه به دستور خيزران در حياط خانه ارقمايجاد شد، قرار داشت. برخى ديگر مىگويند در محاذات «ردم» در وادى قرار داشت. ليكن درستتر آن آن است كه در كنار حناطين (گندم فروشان) بوده است. سفيان از ابن شهاب نقل مىكند كه گفت: پيامبر خدا ـ ص ـ در حالى كه در حزوره بود فرمود: «به خدا سوگند كه تو محبوبترين شهرها نزد خدا هستى و اگر نه آن بود كه اهالى تو مرا بيرون راندند، از نزدت بيرون نمىرفتم.» سفيان مىگويد: داخل حزوره در مسجدالحرام شدم. جرهمى در مورد حزوره مىگويد:
بدأها قوم أشحّاء أشدَّةٌ
على ما بهم يشرونها بالحزاور
على ما بهم يشرونها بالحزاور
على ما بهم يشرونها بالحزاور
يوم ابن جُدعان بجنب الحزورة
كأنَّه قيصر أو ذو الدسكرة
كأنَّه قيصر أو ذو الدسكرة
كأنَّه قيصر أو ذو الدسكرة
خَطُم
خَطُم كه امروزه عربها آن را خشم مىنامند؛ به معناى راهى ميان بر از كوه به زمين است. در مكه دو «خطم» وجود دارد؛ يكى خطم الحجون است و ديگرى خطمى است كه در شمال عرفه واقع شده است. خطم الحجون در برگيرنده گورستان مكيان و در برابر اذاخر و در سمت راست ابطح است. حارث بن خالد در اين باره مىگويد:أقوى من آل فطيمة الحزم
فالعَيْرتان فأوحش الخَطُم(14) «حزم، عيرتان و خطُم دشوار، از آل فطيمه نيرومندترند.» «حى الجعفريه» در دامنه آن واقع شده است و از كنار گورستان قديمى مكيان تا شعب اذاخر يمانى امتداد دارد. دومين خطم، در شمال عرفه واقع شده است و مسيل عُرَنَه ميان آن دو قرار دارد و قسمتى از آن به حدود حرم پيوسته است و از سوى شرق و شمال به كوههاى «شُعُر» (جمع شعراء) و كوه طارقى متصل است و دشتهاى «مغمس» از آن به سوى شرق و شمال شرقى امتداد يافته است. ابوخراش هذلى به اين خطم اشاره دارد آنجا كه گفته است:
غداة دعا بني جشع و ولىّ
يؤم الخَطُمَ لايدعو مُجِيباً(15) «فرداى روزى كه بنى جشع، فرا خواندند و متوجه خطم گشتند ليكن پاسخى نشنيدند.» به نظرم بنى جشم درست است نه بنى جشع. بنى جشم قبيله معروفى بوده است.
خُــم
ّ خم، چاهى در مكه بود كه گفته مىشود به كلاب بن مرّه ـ پدر قصى ـ تعلّق داشت. همچنين گويند اين چاه و چاه «رُمّ» را عبدالشمس بن عبد مناف حفر كرد و گفت: حفرت خُمّاً و حفرت رُمّاًحتى ترى المَجْدلنا قد تَمّا(16) «چاههاى خم و رم را كندم تا ببينيد كه مجد ما كامل شده است.»
گفتهاند كه خم چاهى است نزديك «ميثب» كه مردم در دوران جاهليت و اسلام براى تفريح بدانجا مىرفتهاند.(17) امروزه خم دو شاخه دارد و در حدود پنج كيلى مسجدالحرام واقع شده است. شاخهاى خُم و ديگرى خُميم ناميده مىشوند كه از كوه سدير سرچشمه مىگيرند و پس از يكى شدن، سرچشمه «بطحاء قريش» را تشكيل مىدهند كه به عُرنَه مىرود. در خم آب باران جمع مىشود و مكيان پس از بارش باران، براى گردش به آنجا مىروند. تا مدتى پيش، جايى كه دو شاخه آب خم جمع مىشوند، چاهى بود كه احتمالاً همان بئر خُم منسوب به متقدمان قريش است. بر سر اين چاه مىتوان «ميثب» را در مغرب خورشيد ديد. يكى از سالخوردگان ساكن آن ناحيه با تأكيد به من گفت كه اين چاه و شاخهاى كه به آن مىريزد، «خم» نام دارد و اين عادت عرب است كه چيزى را به نام مجاور آن بنامند ليكن من ترجيح مىدهم كه اين را چاه قريش قديم بدانم؛ زيرا همانند آن نامهاى قديمى خود را همچنان حفظ كردهاند.
1 ـ معجمالبلدان؛ اثبره و نيز نك: معجم معالم مكه التاريخيه و الأثريه. 2 ـ رك: معالم مكه التاريخيه و الاثريه، ص 26 3 ـ ديوان عمر بن ابى ربيعه، ص 17 4 ـ معجم البلدان. جعرانه. 5 ـ معجمالبلدان، جمع. 6 ـ شفاء الغرام، ج 2، ص 32 7 ـ الاغانى، دارالشعب، ص 3347 8 ـ اخبار مكه، ج 2، ص 273 9 ـ معجم ما استعجِم. الحُجون. 10 ـ معجم ما استعجِم. الحُجون. 11 ـ سوره علق، آيات 4 ـ 1. امروزه اين كوه به «جبل النّور» معروف است. 12 ـ در معجمالبلدان به جاى رَحْلاً، طرّاً آمده است. 13 ـ اخبار مكه، ج 6، ص 294 14 ـ معجم معالم الحجاز، الخطم. 15 ـ معجمالبلدان، الخطم. 16 ـ معجمالبلدان، الخمّ. 17 ـ اخبار مكه، ص 214