فرهنگ آثار تاریخی مکه (2) نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

فرهنگ آثار تاریخی مکه (2) - نسخه متنی

عاتق بن غیث بلادی؛ مترجم: سید حسن اسلامی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید



فرهنگ آثار تاريخى مكّه (2)

ثَبِيــر

عبداللّه‏ بن عمرو بن عثمان بن عفان ملقب به عرجى (منسوب به عرج الطائف) مى‏گويد:




  • و ما أنس مِ الأشياء لا أَنْسَ موقفاً
    ولا قولها وهَناً وقد سَمَحَتْ لنا
    أأنت الَّذي خبّرتُ أنّك باكِر
    غداةَ غَدٍ أورائحٍ بِهَجِيرِ



  • لنا ولها بالسَّفح دون ثبير
    سوابقُ دمعٍ لا تجفُّ غَزِير:
    غداةَ غَدٍ أورائحٍ بِهَجِيرِ
    غداةَ غَدٍ أورائحٍ بِهَجِيرِ



«هرگز نه ديدارمان را در دامنه كوه ثبير فراموش خواهم كرد»

«و نه اين گفتار فرو افتاده‏اش كه بارش اشگها بر آن پيشى گرفته بود:»

«آيا درست شنيده‏ام كه تو بامداد يا شامگاه فردا با شترى از اينجا خواهى رفت؟»

حارث بن خالد مخزومى نيز مى‏گويد:




  • الى طرف الجمار و ما يليها
    إلى ذات القَتادة من ثَبِير



  • إلى ذات القَتادة من ثَبِير
    إلى ذات القَتادة من ثَبِير



«به سوى جمار و دنباله آن و به سوى ذات القتاده ثبير»

عمده كوههاى بزرگ مكه، اَثبِره (جمع ثبير) ناميده مى‏شد؛ از جمله «ثبير غينا» است كه بلندترين اين ثبيرهاست و عموم مكيان امروزه آن را «جبل الرخم» نامند؛ زيرا همواره بر قله آن پرندگان سپيد است. اين كوه را «ثبير الأثبره» (بزرگ اثبره) نيز گفته‏اند و در دوران جاهليت «سمير» و بعدها «صَفَر» نام داشت و به قلّه آن «ذات القتاده» مى‏گفتند.

بخش جنوبى اين كوه برابر كوه نور (حِرا) است و بخش شمالى آن بر منا مُشرف است و صفحه شمال شرقى آن «ثَقَبَه» نام دارد.

عربهاى دوران جاهليت، تا گاهِ پرتو افكنىِ خورشيد بر قله اين كوه، از مزدلفه روان نمى‏شدند. از اين رو مى‏گفتند: «ثبير پرتو افكند تا روان شويم.»

اَثْبِره

جمع ثبير است و به تعدادى از كوههاى مكه؛ مانند «ثبير غينا»، كه توضيح آن گذشت و گسترده‏تر از ديگر كوههاى مكه اطلاق مى‏شود.

اين كوه از شرق بر ابطح سايه مى‏افكند و از شمال بر منا مُشرف است و از سمت جنوب روبروى كوه «حرا» است. عموم مكيان امروزه آن را «جبل الرخم» مى‏نامند.

ثبير الزِّنج

كوه «مسفله» از سمت غرب بر آن مُشرف است و همچنين كوه عُمَر، شراسف، ناقه و جز آنها.

ثبير الخضراء

كوهى است كه از شرق به «خنادم» پيوسته و از سمت جنوب غربى مقابل ثبير غينا است و همچنان در جنوب امتداد يافته است به كوه «سُدَير» و از سمت غرب به كوه «سبع بنات» متصل است و درست از قسمت جنوبى آن كوه «ثور» ديده مى‏شود.

ثبير النصع

همان كوه مزدلفه و جز آن است.

فضل بن عباس لَهَبى ـ منسوب به ابولهب عموى پيامبر اكرم ـ ص ـ (1) مى‏گويد:




  • هيهات منك قعيقعان و بَلْدح
    فالهاوتان فكبكب فجتاوب
    فالبعوص فالأقراع من اشقاب



  • فجنوب اثبرةٍ فبطن عِساب
    فالبعوص فالأقراع من اشقاب
    فالبعوص فالأقراع من اشقاب



«چه بسيار قعيقعان، بلدح، جنوب اثبره، بطن عساب، هاوتان، كبكب، جتاوب، بعوص، اقراعِ اشقاب از تو دور هستند!»

البته «بطن كساب» درست است نه بطن عساب؛ زيرا كساب كوهى است در كناره وادى ملكان كه هنوز بدين نام شناخته مى‏شود و همان كوهى است كه عمر بن ابى ربيعه درباره‏اش گفته است:




  • حى المنازل قد عمرنا خرابا
    بين الجرير و بين ركنه كساباً



  • بين الجرير و بين ركنه كساباً
    بين الجرير و بين ركنه كساباً



«منزلگاههاى ميان جرير و ركن كساب ويران شده است»

ليكن كسى را نديده‏ام كه جايى به نام «عساب» بشناسد.

ثبير احدب

اين كوه در سمت شمال ثبير نصع و ميان كوههاى ثَقَبَه و طارقى، در شمال مزدلفه، واقع شده است. ولى حدودش به آن پيوسته نيست. وادى اُفاعيه، كه از ميان ثبير غينا و حِرا مى‏گذرد و دهانه وادى ابراهيم را تشكيل مى‏دهد، از آن چشمه گرفته است سيل آن به مسجدالحرام زيان مى‏زد؛ زيرا از كوههاى سر به فلك كشيده سرچشمه مى‏گرفت. لذا وقتى «العدل» ساخته شد، آب افاعيه را به «صفراء اليوم» كه در مكة السدر واقع شده برگرداندند و اين آب از آنجا به «فخ» و از آنجا به «بلدح» مى‏رود.

ثبير النصع كوهى بزرگ است كه از سمت شمال و شرق بر مزدلفه مُشرف است و كوه مزدلفه نيز ناميده مى‏شود و ميان آن و «مأزمين» مرغزارى به نام «رقع المرار» فاصله مى‏اندازد.

ثبير الزِّنج

ازرقى درباره علت اين نامگذارى مى‏گويد كه زنگيان مكه از آن هيزم برمى‏گرفتند و در كنارش به بازى مى‏پرداختند. امروزه اين كوه به «مسفله» معروف است. البته نامهاى ديگرى دارد، چون كوه عُمَر ـ كه به بخش مشرف بر شُبَيكه گفته مى‏شود و ريع الحفاير آن را مى‏پوشاند ـ و كوه ناقه ـ كه از طرف جنوب شرقى مجاور كوه عمر است ـ ناقه به سنگ ريزه‏اى گفته مى‏شود كه شبيه شتر است. كوه شراسف مجاور آن است و در جنوب غربى كوهى است به نام «نوبه» و چه بسا ارتباطى با نام زنگيان داشته باشد. و كوهى كه در غرب آن واقع است «حفائر» ناميده مى‏شود. حفائر در زمان ازرقى «ممادر» نام داشت؛ يعنى محل استخراج گل «مدر» كه براى ساختمان سازى به كار مى‏رفت. امروزه اين جا از مناطق مسكونى مكه است.

همانطور كه گذشت ثبير الخضراء، نيز كوهى است داراى قلّه كه از سمت جنوب بر اقحوانه مشرف است و از جانب غرب امتداد يافته و به خنادم مى‏پيوندد. و از طرف جنوب گسترده شده تا آن كه به كوه سُدَير متّصل مى‏شود.

ثبير اعرج، همان كوه «حِرا» است كه توضيح آن خواهد آمد.

ثبير ثور

توضيح اين يك نيز به دنبال آن خواهد آمد.

گفتنى است كه امروزه نام «ثبير» ناشناخته است و حتى بسيارى از كوههاى مكه نيز نام ندارند.

ثـــور

به معناى گاو نر است و در ماده «اطحل» از آن سخن گفته‏ايم(2). اين كوه در جنوب مكه واقع شده و از مزدلفه و مسفله ديده مى‏شود. پيشتر نيز گفتيم كه يكى از ثبيرهاى مكه به شمار مى‏رود. ابوطالب عموى پيامبر اكرم ـ ص ـ در اين باره گفته است:




  • أعوذ بربّ الناس من كلّ طاعنٍ
    و من كاشِحٍ يسعى لنا بِمَعيبَةٍ
    وثَورٍ ومن أرسى ثَبِيراً مكانه
    وعَيْرٍ وراقٍ في حِراءٍ ونازلِ



  • علينا بشرٍّ، أو مُخلِّق باطل
    ومن مفترٍ فى الدِّينِ مالَمْ يحاولِ
    وعَيْرٍ وراقٍ في حِراءٍ ونازلِ
    وعَيْرٍ وراقٍ في حِراءٍ ونازلِ



«به پروردگار مردم و آفريننده ثور، عير و بالا رونده به سوى حرا و مقيم در آن و آن كه ثبير را در جايش استوار كرد، از هر نكوهشگر عيبجو و دروغ پرداز و افترازننده‏اى، پيش از آن كه اقدام كند، پناه مى‏برم.»

اين شعر نشان مى‏دهد كه «ثور» در مكه معروف بوده است و از زمانى كه پيامبر اكرم ـ ص ـ در آستانه هجرت به آن پناه برد، براى مسلمانان به كوهى مقدس بدل شد و آنان به ياد حضرتش به زيارت آن مى‏رفتند و گاه براى تبرك داخل آن مى‏شدند. موقعيت جغرافيايى آن پيشتر بيان شد.

اطحــل

بر وزن افعل از طُحْله به معناى خاكسترى رنگ است.

پيشينيان آن را نام كوهى كه امروزه به «ثور» معروف است، دانسته‏اند. ثور نام پسر عبد منات بن ادّ بن طابخه بوده و اين ثور، به كوه اطحل نسبت داده شده و گفته شده است؛ ثور اطحل. فقيه و محدث سفيان بن سعد ثورى نيز بدان منسوب است نه به ثور قُضاعه.

بعيث شاعر مى‏گويد:




  • وجئنا بأسلاب الملوك وأحرزتْ
    وجئنا بعمرو بعدما حل سربها
    محل الذليل خلف أطحل أوعُكْلِ



  • أسنَّتُنا مَجْد الأسنَّة والأكُلِ
    محل الذليل خلف أطحل أوعُكْلِ
    محل الذليل خلف أطحل أوعُكْلِ



«ما با اموال غارت شده پادشاهان آمديم و نيزه‏هايمان در ضربت زدن گوى سبقت را از ديگر نيزه‏ها ربود و عمرو را پس از آن كه در پس اطحل يا عكل خوار شده بود، با خود آورديم.»

امروزه در فرهنگ و تاريخ اسلامى، اين كوه به «ثور» معروف است و در آن غارى است كه پيامبر اكرم و همراهش در آستانه هجرت به مدينه داخل آن پناه گرفتند.

تاكنون مردم موقعيت نادرستى از اين كوه تصوّر كرده و آن را سينه به سينه منتقل كرده‏اند؛ مثلاً مى‏بينيم كه در كتابهاى درسى چنين آمده: «اين كوه در پايين مكه قرار دارد.» ليكن اين تصور نادرست است؛ زيرا اين كوه درست در جنوب مكه واقع شده است؛ يعنى در جنوب مسجدالحرام. اما از آنجا كه راه رسيدن به ثور از مسفله و سپس از «ريع كُدَىّ»، كه در پايين مكه قرار دارند بوده است، زائران آن را پايين مكه مى‏پنداشتند.

امروزه با گشودن راهى كوهستانى به نام «ريع بَخش» مى‏توان مستقيماً از اجياد بدانجا رفت.

مردم به زيارت اين غار مقدس مى‏روند و در اين مورد خرافه‏اى نيز ساخته‏اند بدين شرح كه هر كسى نتواند از غار خارج شود حرامزاده است.

نمى‏دانم سازنده اين ياوه كيست. ليكن تاكنون ديده نشده است كه فرد تنومندى وارد و خارج شود. همچنانكه ديده نشده كه لاغر اندامى نتواند از آن خارج شود. در هر صورت اسلام اجازه چنين خرافه‏سازى را نمى‏دهد.

آوازه غار ثور در مكه از بيان موقعيت جغرافيايى بى‏نيازش مى‏كند. و هر كس از هر سمتى وارد مكه شود، مى‏تواند آن را چون گاو نرى در مقابل جنوب آشكارا ببيند. چه بسا اين جلوه، با نامگذارى آن ارتباطى داشته باشد.

جَـــزْل

عمر بن أبى ربيعه مى‏گويد:




  • ولقد قلت ليلة «الجَزْل» لِما
    ليت شِعرى وهل يردّنّ «ليت»
    هل لهذا عند «الرَّباب» جزاء(3)؟



  • اخضلت ريطتى عَلىَّ السماء
    هل لهذا عند «الرَّباب» جزاء(3)؟
    هل لهذا عند «الرَّباب» جزاء(3)؟



«آن شب در «جزل» هنگامى كه باران پيراهنم را به تنم خيس كرده بود، گفتم اى كاش مى‏دانستم! ـ آيا اين ايكاش گفتن كارى را به سامان مى‏رساند ـ اين انتظار نزد رباب پاداشى دارد؟»

سباعى در تاريخ مكه مى‏گويد: «جِزّل (با كسر جيم مكسور و زاى مشدد) منسوب به گروهى از سپاهيان است كه در آنجا بازى مى‏كردند. ليكن شعر عمر گوياى آن است كه اين مكان پيش از آن كه اين سپاهيان مكه را بشناسند، معروف بوده است. اوصاف اين كوه بر كوه معروف به «خليفه» كه از سمت جنوب در برابر مسجدالحرام و در سمت راست اجياد كبير قرار دارد، منطبق است. بالاى اين كوه قلعه‏اى است كه شريف سرور، يكى از واليان مكه در دوران عثمانى، آن را بنا كرده است.

در سال 1406 ق. با ايجاد تونلى زير اين كوه، ميان مسفله مكه و حى الجياد كبير ارتباط برقرار شده است.

جِعْرانه

واژه شناسان آن را با كسر جيم ضبط كرده‏اند، ليكن امروزه مكيان آن را با ضم جيم «جُعْرانه» تلفّظ مى‏كنند.

شاعرى گفته است:




  • فياليت بالجعرانة، اليومِ، دارها
    فكنت أراها فى الملبين ساعةً
    ببطنِ مِنىً ترمي جمار المُحَصَّب(4)



  • وداري مابين الشآم فكبكب
    ببطنِ مِنىً ترمي جمار المُحَصَّب(4)
    ببطنِ مِنىً ترمي جمار المُحَصَّب(4)



«ايكاش امروز، خانه‏اش و خانه‏ام در جعرانه ميان شآم و كبكب قرار داشت. تا آن كه هر روز او را در ميان لبيك گويان مى‏ديدم كه در منا با سنگريزه‏هاى «محصب» به رمى جمره مشغول است.»

مقصود و آرزوى شاعر آن است كه كاش خانه‏اش در شمال كبكب بود؛ زيرا جعرانه آنجاست. شايد درست‏تر آن بود كه بجاى «مابين الشآم فكبكب» مى‏گفت: «مابين الستار فكبكب»؛ چرا كه كوه ستار در نزديكى جعرانه، در جنوب واقع شده است و همان كوهى است كه بر دو كوه راه نجد از طريق شمال مشرف است.

امروزه جعرانه، روستاى كوچكى است در كناره وادى سرف و در آن مسجدى است كه مكيان از آنجا عمره مى‏بندند و مركز بخش است. راههاى شوسه آنجا را به مكه وصل مى‏كند و داراى اندك زراعتى است.

پيامبر اكرم ـ ص ـ پس از غزوه طائف، از آنجا عمره بست و شبانه خارج شد و همان شب باز گشت.

جمــع

ضد تفرقه است. ابن هرمه در شعرى مى‏گويد:




  • سلا القلب اِلاّ من تَذَكَّر ليلة
    و مجلس أبكارٍ كأنَّ عيونها
    عيونُ المها أنضين قُدَّام ربرب(5)



  • بجَمْعٍ وأُخرى أسعفت بِالْمحَصَّب
    عيونُ المها أنضين قُدَّام ربرب(5)
    عيونُ المها أنضين قُدَّام ربرب(5)



«قلبم همه چيز را فراموش كرد و آرام گرفت، جز خاطره شبى در «جمع» را. و آن ديگرى كه در «محصب» زخم خورد و مجلس دوشيزگانى كه چشمانشان چونان چشمان آهوان لاغر شده از حمله گاوان وحشى بود.»

شاعر ديگرى سروده است:




  • تمنَّى أن يرى ليلى بِجَمْعٍ
    فلمّا ان رآها خولته
    إذا سمع الزمانُ بها وضَنَّت
    عَلىَّ فَأىّ ذنبٍ للزّمان



  • ليسكن قلبه ممّا يعانى
    بعاداً فَتَّ فى عَضُد الأماني
    عَلىَّ فَأىّ ذنبٍ للزّمان
    عَلىَّ فَأىّ ذنبٍ للزّمان



«آرزو داشت ليلا را در «جمع» ببيند و بدين گونه قلبش از رنجهايى كه مى‏كشيد آسوده شود.ليكن هنگامى‏كه اوراديدليلا ازخود دورش كرد و آرزوهايش را به باد داد.

حال كه زمان فرصتى‏بدو داد ومحبوبه خسّت به‏خرج‏داد، روزگار راچه گناهى‏است؟»

ابوطالب عموى پيامبرـ ص ـ نيز مى‏گويد:




  • وليلة جَمْعٍ والمنازل من مِنىً
    وجَمْعُ إذا ما المقربات أجزنه
    سراعاً كما يخرجن من وقع وابل



  • وهل فوقها من حرمةٍ و منازلِ
    سراعاً كما يخرجن من وقع وابل
    سراعاً كما يخرجن من وقع وابل



«آيا برتر از شب «جمع» و منازل منا و جمعيتى كه به مجرد صدور اجازه، چون بارانى پرشتاب، خارج مى‏شوند، حريم و منزلى وجود دارد؟»

جمع همان مزدلفه است كه به دليل تجمّع حجاج در آن، هنگام خروج از عرفه، جمع ناميده شده و مشعرالحرام در آن است و آن كه مدعى است جمع همان «قزح» است دچار پندار نادرستى شده است.

حجاج‏نمازهاى مغرب وعشارادرآنجا باهم‏جمع‏مى‏كنند ومى‏خوانند.سپس ـ طبق فتواى بيشترمذاهب ـ شب راهمانجابيتوته‏مى‏كنند وپس‏ازخواندن نمازصبح راهى منا مى‏شوند.

عربها تنها با اجازه اجازه دهنده‏اى، از «جمع» خارج مى‏شوند. نخست صدور اجازه در انحصار خزاعه بود و آنگاه در اختيار عدوان قرار گرفت؛ ابو سياره يكى از فرزندان سعد بن وابش بن زيد بن عدوان بود.

شاعرى گفته است:




  • نحن دفعنا عن أبى سيارة
    حتى أجاز سالما حماره
    مستقبل القبلةَ يدعو جاره(6)



  • وعن مواليه بنى فزارة
    مستقبل القبلةَ يدعو جاره(6)
    مستقبل القبلةَ يدعو جاره(6)



«با اجازه ابوسياره و دوستانش، از بنى فزاره حركت كرديم و او كه بر اُلاغى سالم سوار بود و به سوى قبله مى‏رفت همسايگانش را فرا مى‏خواند.»

ابو سياره در حالى كه بر ماچه الاغى سوار بود، فرمان حركت را صادر مى‏كرد.

فزاره از غَطفان هستند و نمى‏دانم چگونه از موالى ابوسياره به شمار آمده‏اند! و كسى را كه اين نكته را روشن كرده باشد نديده‏ام.

ابو سياره بامداد در حالى كه بر الاغى سوار بود پيشاپيش حجاج از جمع راه مى‏افتاد و خطبه زير را براى آنان مى‏خواند:

«پروردگارا! ميان همسرانمان صلح و صفا و ميان شبانان ما مودّت و مهربانى ايجاد كن و ثروت را ميان بخشندگان ما قرار ده.

به پيمانهاى خود وفادار باشيد. همسايگان خود را گرامى بداريد و از ميهمانان خود پذيرايى كنيد.»

آنگاه مى‏گفت: «ثبير پرتو افكند تا ما روان شويم.»

در هر صورت امروزه مردم «جمع» را نمى‏شناسند، بلكه با «مزدلفه» آشنا هستند و آن را «مزدلفه» و گاه «مستلفه» مى‏گويند.

حَثَمَه (بيشه كوچك)

همان حَثَمَه عمر بن خطاب است كه از ربع رهطه بنى عدى بن كعب بود. عمر در اين باره مى‏گفت:

«آن كسى كه مرا از «حَثَمَه» خارج كرد، بر بازگرداندن من بدانجا تواناست.» و مقصودش شهادت بود.

از نظر جغرافيايى، حَثَمَه بيشه‏اى كوهستانى و قابل تجزيه است. اين حَثَمَه در دامنه كوه عُمر چسبيده به شبيكه بود كه آبادانى و شهرسازى آن را پوشاند. امروزه از طرف مغرب خورشيد به پل شبيكه چسبيده است.

خالد بن مهاجر بن خالد بن وليد بن مغيره ـ يا حارث بن خالد بن عاص بن هشام بن مغيره ـ مى‏گويد:




  • لَساءٌ بين الحُجُون الى الحَثمه
    ساكنات البطاح أشهى إلى القلب
    يتضمّخن بالعنبر والمسك
    ضماخاً كأنَّه ريحُ مَرْقِ



  • فى ليال مقمرات و شرق
    من الساكناتِ دور دمَشقِ
    ضماخاً كأنَّه ريحُ مَرْقِ
    ضماخاً كأنَّه ريحُ مَرْقِ



«زنانى كه ميان حُجُون و حَثَمَه در شبهاى مهتابى و روشن مى‏زيند، آن ساكنان بطاح از ساكنان خانه‏هاى دمشق، دلپسندتر و خواستنى‏ترند. زنان دمشقى هنگامى كه به خود مشك و عنبر مى‏زنند، بويى چون بوى پشم نم خورده مى‏دهند.»

ابوالفرج اصفهانى(7) درباره داستان اين شعر چنين مى‏نويسد:

شنيده‏ام كه حارث بن خالد بن عاص بن هشام بن مغيره ـ البته خالد بن مهاجر بن خالد بن وليد بن مغيره نيز گفته‏اند ـ هنگامى كه نزد عبدالملك بن مروان به دمشق رفته بود با حُميده دختر نعمان بن بشير ازدواج كرد.

حُمَيْده درباره شويش چنين گفت:




  • نَكحت الْمَدِينيَّ إذ جائَني
    كهول دمشَق وشبانها
    صنان لهم كصنان التيو
    سِ أعيا على المسك والغالية



  • فيالك من نكحةٍ غاوية
    أحب إلينا من الجالية
    سِ أعيا على المسك والغالية
    سِ أعيا على المسك والغالية



«با مردى از اهل مدينه، هنگامى كه به سراغم آمد، ازدواج كردم، اما افسوس چه ازدواج گمراهانه‏اى! جوانان و كامل مردان دمشق از مهاجران و بيگانگان، نزد ما محبوبترند. اين مهاجران، بويى چون بوى تن بز دارند كه مُشك وعطر از پوشاندن آن عاجز است.»

حارث در پاسخش گفت:




  • قاطنات الحجون أشهى إلى قلبي
    يتضوَّعْنَ لو تضمَّغْنَ بالمسک
    صناناً كأنه ريحُ مَرقِ



  • من ساكنات دور دمشق
    صناناً كأنه ريحُ مَرقِ
    صناناً كأنه ريحُ مَرقِ



«ساكنان حجون نزد من از ساكنان خانه‏هاى دمشق دلنشين‏ترند. زنان دمشقى هنگامى كه به خود مشك و عنبر مى‏زنند بويى چون بوى پشم نم خورده مى‏دهند!»

جايى ديدم كه كسى با تكلف اين شعر را به گونه ديگرى تفسير كرده، و «مرق» را نوعى عطر دانسته است. حال آن كه عربها مرق و بوى بد آن را در پيراهن، نيك مى‏شناخته‏اند؛ بويژه آن كه مقام، مقامِ بدگويى و هجو است.

گفتنى است كه اين دو، اهل حجاز بوده‏اند كه يكى پيش از ديگرى به دمشق آمده و مقيم آن شده و دومى را بيگانه و غريب به شمار آورده است.

حُجُون

باضم حاء و جيم است كه امروزه آن را حُجُول ـ با تبديل نون به لام، كه هر دو قريب المخرج هستند ـ تلفظ مى‏كنند.

قبيله جرهم، متولّيان خانه خدا بودند كه از حق تجاوز كردند و به فسق روى آوردند. از اين رو ميان آنان با خزاعه جنگى درگرفت، كه به رانده شدن آنان به يمن از سوى خزاعه انجاميد. در اين ميان شترى متعلق به مُضاض بن عمرو جُرْهمى ـ پيشواى جرهميان ـ گم شد و او در پى آن رفت تا آن كه به وادى مكه رسيد و ديد كه شترش را كشته‏اند و در حال پختن آنند. مضاض با ديدن اين صحنه، قصيده بلندى سرود كه قسمتى از آن چنين است:




  • كأن لم يكن بين الحُجُون إلى الصَّفا
    ولم يتربَّع واسطاً فَجُنُو به
    بلى! نحن كنا أهلها فأزالنا
    وبدَّلنا رَبِّى بها دار غُرْبَةٍ
    فإن تمل الدنيا علينا بِكَلِّها
    فكُنّا ولاةَ البيتِ من بعد نابتٍ
    نطوف بهذا البيت والخيرُ ظاهرُ



  • أنيس، ولم يسمر بمكة سامر
    الى المنحنى من ذي الأراكة حاضر
    صروف الليالى والجدود العواثر
    بها الذيب يعوى والعدو المحاصر
    وتصبح حال بعدنا و تشاجر
    نطوف بهذا البيت والخيرُ ظاهرُ
    نطوف بهذا البيت والخيرُ ظاهرُ



«گويى ميان حُجون تا صفا و در مكه هرگز كسى نزيسته است و در واسط به سوى جنوب تا «منحنى» از «ذو الاراكه» كسى نبوده است!

نه. چنين نيست. ما ساكنان آنجا بوديم، ليكن حوادث روزگار ما را از آنجا راند و خدايمان درجايى غريب مسكن دادكه گرگان زوزه مى‏كشند و دشمن در كمين است.

آرى. اگر اينك دنيا يكسره پشت به ما كرده و ما را بارى گران پنداشته است، بداند كه روزگارى ما متوليان خانه خدا بوديم و به گرد آن طواف مى‏كرديم. ونيكى آشكاراست.»

مضاض اشعار ديگرى دارد كه نشانگر اشتياق او به مكه است. خزاعه به مدت پانصد سال متولى كعبه بودند تا آن كه دچار فساد شدند و قصى بن كلاب آنان را راند و قريش سرپرستى كعبه را به عهده گرفتند و آن را آباد كردند و هنگامى كه گذاشتن بتها در خانه خدا و تغيير ديانت بجاى مانده حضرت ابراهيم آغاز شد، خداوند متعال حضرت محمد - ص - را با دين حق برانگيخت و مكه را دگرگون كرد و با گرامى داشتن آن محل، آنجا را قبله جهانيان قرار داد.

قصيده مضاض متعلق به حدود 700 سال قبل از بعثت پيامبر است و از نظر استحكام و زيبايى در اوج كمال است و گوياى آن است كه شعر عربى، پيش از بعثت پرمايه بوده و عمر طولانى دارد. اما ادعاى مستشرقان مبنى بر آن كه شعر عربى با فاصله كمى پيش از بعثت آغاز شده است؛ يكى ديگر از گزافه گوييهاى فراوان آنان است.

آنان در عمر هر شعر كهنسالى؛ مانند شعر مضاض، شك مى‏كنند و اگر مبنا را بر شك و ترديد بگذاريم، ناگزير بايد عمده ميراث خود را دور بريزيم.

اين استطرادى بود كه به مناسبت قصيده مضاض بن عمر، بدان پرداختيم.

ابو طالب، عمومى پيامبر اكرم ـ ص ـ مى‏گويد:




  • جزى اللّه‏ رهطاً بالحُجون تتابعوا
    قعوداً لدى خَطْم الحُجُون كَأَنَّهم
    مقاولة بل هم أعزّ وأمجد



  • على ملأ يَهْدي الحزمّ و يرشد
    مقاولة بل هم أعزّ وأمجد
    مقاولة بل هم أعزّ وأمجد



«خداوند به آن گروه هدايت يافته و دور انديش كه پياپى، به حجون مى‏آيند. پاداش دهاد!

آنان كه بر دماغه حجون چون پادشاهان حمير نشسته‏اند؛ چه بسا از آنان گرامى‏تر و بزرگوارتر شد.»

كَثير بن كَثير سهمى مى‏گويد:




  • كم بذاك الحُجُون من حىّ صدقٍ
    فارقوا و قد علمت يقيناً
    مالمن ذاق ميتةً مِنْ إيّابٍ(8)



  • من كهولٍ أعفّةٍ و شباب
    مالمن ذاق ميتةً مِنْ إيّابٍ(8)
    مالمن ذاق ميتةً مِنْ إيّابٍ(8)



«چه بسيار جوانان و كامل مردان عفيف كه در حجون بودند و درگذشتند!

ما به يقين مى‏دانيم آن كسى كه جام مرگ نوشيد، ديگر باز نمى‏گردد.»

ابو ذؤيب هذلى مى‏گويد:




  • أَلِكنى إليها و خير الرُّسُل
    بآيةِ ما وقفت والركاب
    بين الحجون و بين السرر(9)



  • أعلمهم بنواحى الْخَبَر
    بين الحجون و بين السرر(9)
    بين الحجون و بين السرر(9)



«مرا به نزد آنان بفرست، بهترين پيك كسى است كه از همه جنبه‏هاى قضيه با خبر باشد. با نشانه‏اى آن هنگام كه سواران ميان حجون و «سرر» درنگ مى‏كنند.»

ومادام جاراً للحُجُونِ المُحَصَّب(10) «تا وقتى كه كوه ثبير بر جاى خود استوار و محصب همسايه حجون است، فراموشت نمى‏كنم.»

اشعار فوق، سروده شاعرانى است كه از حجون گذشته‏اند. اما حجون كجاست؟ امروزه راه كوهستانى حجون معروف است و عامه مردم ـ همانطور كه اشاره شد ـ آن را «حجول» تلفّظ مى‏كنند. ليكن اين كوهراه در زمان شاعران مذكور در فوق، حجون ناميده نمى‏شد. بلكه «كداء» نام داشت، كه حسان بن ثابت خطاب به مشركان قريش درباره آن مى‏گويد:




  • عدمتم خَيْلنا إن لم تروها
    تثير النقع موعدها كداء



  • تثير النقع موعدها كداء
    تثير النقع موعدها كداء



«زهى خسران بر شما باد! اگر اسبهاى ما را كه در كداء آبها را مى‏پراكندند، نديده باشيد.»

جغرافى‏دانان پيشين ـ احتمالاً به سبب دورى از مكه ـ در تعيين محدوده حجون تعمق نكرده‏اند و هر يك از آنان كه حجون را ديده، چون زائرى بيگانه آن را نگريسته است. حال مشاهدات چنين كسى اگر راهنما و بلدى از همان محل با او نباشد چه ارزشى دارد؟

هنگامى كه استاد رشدى ملحّس به تصحيح انتقادى كتاب اخبار مكه ارزقى همت كرد، پنداشت دو حجون وجود دارد؛ يكى جاهلى و ديگرى متعلق به دوران اسلامى. ليكن اين تصور نادرست است و ما نصوصى داريم ـ كه نص ازرقى مهمترين آنهاست ـ دال بر آن كه حجون نام كوهى است كه از ريع الحجون امروزى، از مشرق به شمال كشيده شده و سمت شرقى آن كوه اذاخر است كه به «ثنية اذاخر» و به خُرمانيه (حائط خرمان) منتهى مى‏شود و از همان «ثنيه» بود كه پيامبر اكرم ـ ص ـ در روز فتح مكه وارد آن شهر شد.

بنابراين كوه حجون همان كوهى است كه گورستان قديمى اهالى مكه بر دامنه جنوب غربى آن واقع شده است و آرامگاه حضرت خديجه نيز در آن قرار دارد.

حِــرا

يكى از معروف‏ترين كوهها يا در حقيقت معروفترين كوه مكه است.

اين كوه در شرق مكه به سوى شمال واقع شده است و غارى كه پيامبر اكرم ـ ص ـ در آن به عبادت مى‏پرداخت و نخستين بار در آن بر او وحى نازل شد و آيات الهى مبنى بر فرمان حق تعالى كه: «اقرأ باسم ربّك الَّذي خلق، خلق الإنسان من علق، اقرأ و ربّك الأكرم، الَّذى عَلَّم بالقلم»(11) به دو ريد در اين كوه قرار دارد.

نبوّتى كه نورش بشريت را فرا گرفت و عدل و بركت آن همگان را در پوشاند و ـ جز شقاوت پيشگان ـ همه از آن بهره‏مند شدند، از همين كوه آغاز شد.

اين كوه، تاريخى طولانى دارد و از نظر لغوى و تاريخى، پيشينيان درباره‏اش بسيار گفته‏اند (بنگريد به معجم معالم الحجاز). بيشتر متأخران، از آن در اشعار خود ياد كرده‏اند تا آن كه سمبل هدايت و الهام به شمار مى‏رود. از جمله شاعران كهن كه درباره‏اش شعر گفته‏اند، عوف بن احوص است كه مى‏گويد:




  • فإنّى والَّذي حجت قريش
    محارمه و ما جمعت حِراء



  • محارمه و ما جمعت حِراء
    محارمه و ما جمعت حِراء



«سوگند به آن كه قريش به زيارت حرم او پرداخت و سوگند به آنچه حِرا در خود جاى داده است. من...»

در كتاب معجم معالم الحجاز در اين باب چنين نوشته‏ايم:

حرا، كوه سربرافراشته، نوك تيز و لغزنده‏اى است در مقابل ثبير الأثبره، از شمال. ميان آن دو «وادى افاعيه» قرار دارد كه از مكه آغاز مى‏شود و به سوى شرق مى‏رود و از «يمانيه» مى‏گذرد.

غارى كه پيامبر اكرم ـ ص ـ در آن به عبادت مى‏پرداخت و نخستين آيات قرآن (آيات آغازين سوره علق) بر او نازل شد، در همين كوه است.

اين كوه نخست «ثبير اعرج» ناميده مى‏شد و اينك «كوه نور» ناميده مى‏شود. وادى جليل از آن به سمت غرب آغاز مى‏شود. امروزه ساختمانهاى مكه تا دامنه‏هاى غربى آن رسيده است.

حرا 200 متر از سطح دريا ارتفاع دارد و در دامنه جنوبى آن آثار قنات «زعفران» ـ كه زبيده همسر هارون الرشيد آن را ايجاد كرد و آب آن به مكه مى‏رسيد و بعدها قطع شد ـ ديده مى‏شود.

ياقوت حموى در اين باره مى‏نويسد: «حِرا (با كسر حاء ـ تحفيف و مد همزه) كوهى است از كوههاى مكه در سه ميلى آن. برخى اين واژه را مؤنث مى‏دانند و آن را غير منصرف به شمار آورده‏اند؛ جرير در اين مورد مى‏گويد:

وأعظمهم ببطن حِراءَ ناراً «آيا ما برترين مردم در جهان نيستيم؟ و آيا آتش ما در حِرا فروزنده‏تر از هر آتشى نيست؟»

جرير در اين بيت، «حرا» را جر نداده و با فتحه آورده است؛ زيرا از آن، شهرى را كه حرا در آن واقع شده، خواسته است.

برخى از واژه شناسان مى‏گويند: مردم اين واژه را به سه صورت تلفّظ مى‏كنند: گروهى «حاء» را با فتحه تلفظ مى‏كنند حال آن كه با كسره درست است، گروهى الف آن را با قصر و كوتاه تلفظ مى‏كنند حال آن كه الف آن ممدوده است و گروهى آن را با اماله تلفّظ مى‏كنند كه غلط است؛ زيرا «راء» قبل از الف مفتوح و ممدود قرار گرفته و در مقام تلفظ مستعلى است و اماله آن صحيح نيست.

پيامبر اكرم ـ ص ـ قبل از آغاز وحى به حِرا مى‏آمد و در غارى از آن كوه به عبادت مى‏پرداخت تا آن كه جبرئيل ـ عليه‏السلام ـ بر او نازل شد.

عَرَّام بن اصبغ مى‏گويد:

«از جمله كوههاى مكه، ثبير است كه كوه بلندى است در مقابل حرا. حرا از ثبير بلندتر است و بالاى آن نوك تيز و لغزان است. منقول است كه پيامبر اكرم ـ ص ـ همراه با برخى اصحاب خود، برقله آن صعود كردند. ناگاه كوه به حركت در آمد. پيامبر خطاب به آن فرمود: «اى حِرا، آرام باش كه بر تو جز پيامبر يا صديق يا شهيدى نيست.»

بر اين دو كوه ـ چون ديگر كوههاى مكه ـ گياهى نمى‏رويد، جز اندكى «ضهياء» در اين كوهها آب نيز وجود ندارد. كوههاى عرفات كه در كنار آن واقع است و كوههاى طائف كه به آن متصل مى‏باشد، آب فراوان دارد.

بكرى مى‏گويد:

«حراء (با كسر حاء و مدّ الف بر وزن فعال) كوهى است در مكه.»

اصمعى گويد: برخى آن را مذكر و منصرف و برخى مؤنث و غير منصرف مى‏دانند. عوف بن احوض آن را مؤنث دانسته، مى‏گويد:

«آيا ما برترين مردم در جهان نيستيم؟ و آيا آتش ما در حِرا فروزنده‏تر از هر آتشى نيست؟»

ابن انبارى درباره مجرور نشدن حرا مى‏گويد: آن را نام اطراف كوه قرار داده‏اند، گويى كه نام شهرى است.

ابو حاتم مى‏گويد: «بودن حرا، از صورت ديگر آن معروف‏تر است.» و گفته پيشين را با اندكى تفاوت به عنوان شاهد مثال ذكر مى‏كند.

رؤبه مى‏گويد: برخى قسمتهاى حرا منحنى است. اما اصمعى معتقد است كه هيچ قسمتى از آن انحنا ندارد.

سخن عرّام كه حرا از ثبير بلندتر است، نادرست است و با مشاهده، اين نكته روشن مى‏شود. همچنين قله حرا اندكى انحنا دارد.

حَزْوَرَه

ازرقى(13) مى‏گويد: حزوره بازارى در مكه، بر درگاه خانه امّ هانى (دختر ابوطالب) كنار قسمت گندم فروشان بود كه بعدها داخل در مسجدالحرام شد. حزوره در اصل مناره‏اى بود به سوى حَثَمَه، حزاور، جباجب و اسواق.

برخى مكيان مى‏گويند حزوره در محل آب انبارى كه به دستور خيزران در حياط خانه ارقم‏ايجاد شد، قرار داشت. برخى ديگر مى‏گويند در محاذات «ردم» در وادى قرار داشت. ليكن درست‏تر آن آن است كه در كنار حناطين (گندم فروشان) بوده است. سفيان از ابن شهاب نقل مى‏كند كه گفت: پيامبر خدا ـ ص ـ در حالى كه در حزوره بود فرمود: «به خدا سوگند كه تو محبوبترين شهرها نزد خدا هستى و اگر نه آن بود كه اهالى تو مرا بيرون راندند، از نزدت بيرون نمى‏رفتم.»

سفيان مى‏گويد: داخل حزوره در مسجدالحرام شدم.

جرهمى در مورد حزوره مى‏گويد:




  • بدأها قوم أشحّاء أشدَّةٌ
    على ما بهم يشرونها بالحزاور



  • على ما بهم يشرونها بالحزاور
    على ما بهم يشرونها بالحزاور



«قومى بخيل و سختگير كه در حزاور به خريد و فروش مشغول بودند، آن را آغاز كردند.»

ابوعبيد بكرى مى‏گويد:

حزوره جايى است چسبيده به خانه خدا كه عبدالرحمان بن عثمان بن عبيداللّه‏ ـ برادر زاده طلحة بن عبيداللّه‏ ـ كه همراه ابن زبير كشته شده بود، در آن مدفون است و هنگامى كه مسجدالحرام را گسترش دادند، قبرش نيز داخل مسجد قرار گرفت.

زبير بن ابوبكر نيز اين مطلب را ذكر كرده است.

غنوى مى‏گويد:




  • يوم ابن جُدعان بجنب الحزورة
    كأنَّه قيصر أو ذو الدسكرة



  • كأنَّه قيصر أو ذو الدسكرة
    كأنَّه قيصر أو ذو الدسكرة



«آن روز ابن جدعان در كنار حزوره چون قيصرى يا دارنده كاخى جلوه مى‏كرد.»

زهرى مى‏گويد: ابو سلمة بن عبدالرحمان از عبداللّه‏ بن عدى بن حمراء زهرى برايم نقل كرد كه پيامبر خدا ـ ص ـ در حالى كه در حزوره در بازار مكه بود، فرمود: «به خدا قسم تو بهترين سرزمين خدا و محبوبترين آنها نزد من هستى و اگر مرا از تو بيرون نمى‏كردند، از نزدت بيرون نمى‏رفتم.»

لذا مى‏بينيم كه شافعى به استناد گفته پيامبر اكرم ـ ص ـ مى‏گويد: «مكه مطلقاً برترين شهرهاست.

بدين ترتيب روشن مى‏شود كه حزوره داخل ركن شمال غربى مسجدالحرام قبل از گسترش دوره عثمان است؛ يعنى اينك در طرف صحن چسبيده به آن ركن است.

خَطُم

خَطُم كه امروزه عربها آن را خشم مى‏نامند؛ به معناى راهى ميان بر از كوه به زمين است. در مكه دو «خطم» وجود دارد؛ يكى خطم الحجون است و ديگرى خطمى است كه در شمال عرفه واقع شده است.

خطم الحجون در برگيرنده گورستان مكيان و در برابر اذاخر و در سمت راست ابطح است. حارث بن خالد در اين باره مى‏گويد:




أقوى من آل فطيمة الحزم




فالعَيْرتان فأوحش الخَطُم(14) «حزم، عيرتان و خطُم دشوار، از آل فطيمه نيرومندترند.»

«حى الجعفريه» در دامنه آن واقع شده است و از كنار گورستان قديمى مكيان تا شعب اذاخر يمانى امتداد دارد.

دومين خطم، در شمال عرفه واقع شده است و مسيل عُرَنَه ميان آن دو قرار دارد و قسمتى از آن به حدود حرم پيوسته است و از سوى شرق و شمال به كوههاى «شُعُر» (جمع شعراء) و كوه طارقى متصل است و دشتهاى «مغمس» از آن به سوى شرق و شمال شرقى امتداد يافته است.

ابوخراش هذلى به اين خطم اشاره دارد آنجا كه گفته است:



غداة دعا بني جشع و ولىّ



يؤم الخَطُمَ لايدعو مُجِيباً(15) «فرداى روزى كه بنى جشع، فرا خواندند و متوجه خطم گشتند ليكن پاسخى نشنيدند.»

به نظرم بنى جشم درست است نه بنى جشع. بنى جشم قبيله معروفى بوده است.

خُــم

ّ

خم، چاهى در مكه بود كه گفته مى‏شود به كلاب بن مرّه ـ پدر قصى ـ تعلّق داشت. همچنين گويند اين چاه و چاه «رُمّ» را عبدالشمس بن عبد مناف حفر كرد و گفت:

حفرت خُمّاً و حفرت رُمّاً








حتى ترى المَجْدلنا قد تَمّا(16) «چاههاى خم و رم را كندم تا ببينيد كه مجد ما كامل شده است.»

گفته‏اند كه خم چاهى است نزديك «ميثب» كه مردم در دوران جاهليت و اسلام براى تفريح بدانجا مى‏رفته‏اند.(17)

امروزه خم دو شاخه دارد و در حدود پنج كيلى مسجدالحرام واقع شده است. شاخه‏اى خُم و ديگرى خُميم ناميده مى‏شوند كه از كوه سدير سرچشمه مى‏گيرند و پس از يكى شدن، سرچشمه «بطحاء قريش» را تشكيل مى‏دهند كه به عُرنَه مى‏رود.

در خم آب باران جمع مى‏شود و مكيان پس از بارش باران، براى گردش به آنجا مى‏روند. تا مدتى پيش، جايى كه دو شاخه آب خم جمع مى‏شوند، چاهى بود كه احتمالاً همان بئر خُم منسوب به متقدمان قريش است. بر سر اين چاه مى‏توان «ميثب» را در مغرب خورشيد ديد.

يكى از سالخوردگان ساكن آن ناحيه با تأكيد به من گفت كه اين چاه و شاخه‏اى كه به آن مى‏ريزد، «خم» نام دارد و اين عادت عرب است كه چيزى را به نام مجاور آن بنامند ليكن من ترجيح مى‏دهم كه اين را چاه قريش قديم بدانم؛ زيرا همانند آن نامهاى قديمى خود را همچنان حفظ كرده‏اند.

1 ـ معجم‏البلدان؛ اثبره و نيز نك: معجم معالم مكه التاريخيه و الأثريه.

2 ـ رك: معالم مكه التاريخيه و الاثريه، ص 26

3 ـ ديوان عمر بن ابى ربيعه، ص 17

4 ـ معجم البلدان. جعرانه.

5 ـ معجم‏البلدان، جمع.

6 ـ شفاء الغرام، ج 2، ص 32

7 ـ الاغانى، دارالشعب، ص 3347

8 ـ اخبار مكه، ج 2، ص 273

9 ـ معجم ما استعجِم. الحُجون.

10 ـ معجم ما استعجِم. الحُجون.

11 ـ سوره علق، آيات 4 ـ 1. امروزه اين كوه به «جبل النّور» معروف است.

12 ـ در معجم‏البلدان به جاى رَحْلاً، طرّاً آمده است.

13 ـ اخبار مكه، ج 6، ص 294

14 ـ معجم معالم الحجاز، الخطم.

15 ـ معجم‏البلدان، الخطم.

16 ـ معجم‏البلدان، الخمّ.

17 ـ اخبار مكه، ص 214

/ 1