از عشق به عشق، بینش حافظ از هنر خود نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

از عشق به عشق، بینش حافظ از هنر خود - نسخه متنی

یوهان کریستوف برگل

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

از عشق به عشق- بينش حافظ از هنر خود، يوهان كريستوف برگل (سوئيس)

شعراي ايران در قرون وسطي درباره خود و پيشه شاعري و مقام هنر در جامعه و رسالت هنر خيلي فكر مي كردند و در اشعارشان راجع به اين مسائل صريحا يا به اشارت صحبت كرده اند. نويسنده اين سطور راجع به اين موضوع مكرر تحقيق كرده و چند مقاله منتشر نموده است.

«بينش از خود» به ويژه نزد نظامي جالب توجه است. نظامي در مقدمه نخستين مثنويش «مخزن الاسرار» از خود و شروط هنر و اوصاف شاعر حقيقي، بحث مي كند و در طي آثارش به اين موضوع برمي گردد. افكاري كه اين شاعر در ابواب «مقام و مرتبت اين نامه»، «در گفتار فضيلت سخن» و «برتري سخن منظوم از منثور» به عبارت درآورده شامل عناصر يك فلسفه زبان و شعر است.

مي توان گفت كه در زمان حافظ صحبت كردن شاعر از پيشه و هنر خود عادت و عرف بود. حافظ اگرچه از شعراي پيش از خود متأثر شده، بينش او از خود هم يك سيماي خاص خود او دارد. در اين مقاله كوتاه كمتر از تأثير پيشروان بر حافظ و بيشتر از افكار خود حافظ حرف خواهم زد.

بينش حافظ از هنر خود، بويژه در بيت مخلص غزلهاي او پيدا مي شود، ولي به آنجا محدود نيست. بينش حافظ از هنر خود موضوعي متنوع است و مي توان آن را لااقل از دو جهت ذيل در نظر گرفت:

1- گفتار حافظ از منابع هنر خود

2- گفتار حافظ از محبوبيت و تأثيرات هنر خود

اولين منبع هنر حافظ البته عشق است:




  • مرا تا عشق تعليم سخن كرد
    عاشق و رند و نظربازم و مي گويم فاش
    يكيست تركي و تازي درين معامله حافظ
    حديث عشق بيان كن بدان زبان كه تو داني



  • حديثم نكته هر محفلي بود
    تا بداني كه به چندين هنر آراسته ام
    حديث عشق بيان كن بدان زبان كه تو داني
    حديث عشق بيان كن بدان زبان كه تو داني



منبع عشق البته جمال يار است. پس مي توان گفت كه اولين منبع الهام حافظ همين جمال يار بوده است. يعني انعكاس جمال خدا در آفرينش يا به عبارت خود شاعر:




  • ما در پياله عكس رخ يار ديده ايم
    اي بي خبر ز لذت شرب مدام ما



  • اي بي خبر ز لذت شرب مدام ما
    اي بي خبر ز لذت شرب مدام ما



ولي حافظ علاوه بر ظواهر آفرينش از منابع غيرمحسوس و غيرمرئي- يعني از عالم غيب- هم الهام گرفته و بنابراين لقبش «لسان الغيب» شده است. اين الهامي بود كه به وسيله آواز هاتف و سروش و حتي روح القدس بر او مي آمد و هنر او با چنين تجربه روحاني و بي نظيري آغاز شده بود كه به دعوت يك پيغمبر شباهت دارد. حافظ اين شروع شاعريش را در غزلي مشهور چنين توصيف كرده است:




  • دوش وقت سحر از غصه نجاتم دادند
    بي خود از شعشعه پرتو ذاتم كردند
    باده از جام تجلي صفاتم دادند



  • واندر آن ظلمت شب آب حياتم دادند
    باده از جام تجلي صفاتم دادند
    باده از جام تجلي صفاتم دادند



دليل اينكه «آب حيات» اشارتي است به شعر حافظ اين دو بيت ديگر است:




  • حجاب ظلمت از آن بست خضر كه گشت
    حافظ از آب زندگي شعر تو داد شربتم
    ترك طبيب كن بيا نسخه شربتم بخوان



  • ز شعر حافظ و آن طبع همچو آب، خجل
    ترك طبيب كن بيا نسخه شربتم بخوان
    ترك طبيب كن بيا نسخه شربتم بخوان



ولي از خود غزل مزبور با كمال وضوح روشن مي شود كه مقصود از «آب زندگي» شعر حافظ و موضوع غزل دعوت شاعر يا آغاز الهام اوست. تجربه اين دعوت، حافظ جوان را از وظيفه اصلي شاعر آگاه كرد. اين وظيفه شاعر، «وصف جمال» و اساس قابليت توصيف جمال- علاوه بر هنر و طبع شاعري- آينه بودن چشم و دل شاعر است. ملاقات با ذات خدا، آگاهي از تجلي صفات خدا، لبّ حافظ را تغيير داده است.




  • بعد از اين روي من و آينه وصف جمال
    كه در آنجا خبر از جلوه ذاتم دادند



  • كه در آنجا خبر از جلوه ذاتم دادند
    كه در آنجا خبر از جلوه ذاتم دادند



لحظه ملاقات با خدا بدون جهد سابق هم ممكن نبود، بلكه ثمره دوره صبر و ثبات بود. چنانچه در سيرت پيغمبران آمده است كه بعد از زهد و اعتكاف در كوه و بيابان نائل به دعوت شدند، حافظ هم گويا بعد از تحمل جور و جفا با صبر و ثبات به اين دعوت نائل شده است.




  • هاتف آن روز به من مژده اين دولت داد
    اين همه شهد و شكر كز سخنم مي ريزد
    اجر صبريست كز آن شاخ نباتم دادند



  • كه بدان جور و جفا صبر و ثباتم دادند
    اجر صبريست كز آن شاخ نباتم دادند
    اجر صبريست كز آن شاخ نباتم دادند



بايد گفت كه حافظ اول كسي نبود كه خود را به مقامي نزديك به مقام پيغمبري رساند. همين خودآگاهي نزد نظامي هم ديده مي شود، چنانكه در مقدمه «مخزن الاسرار» مي فرمايد:




  • بلبل عرشند سخن پروران
    زآتش فكرت چو پريشان شوند
    پرده رازي كه سخن پروريست
    سايه اي از پرده پيغمبريست



  • باز چه مانند به آن ديگران
    با ملك از جمله خويشان شوند
    سايه اي از پرده پيغمبريست
    سايه اي از پرده پيغمبريست



(مخزن الاسرار، دستگردي 41)

رساله اين شاعر پيغامبر يا پيغمبر شعر سرا چيست؟ جواب ساده و روشن است. لُبّ اين رساله عشق است، چنانچه حافظ خود مي فرمايد:




  • زبور عشق نوازي نه كار هر مرغيست
    حديث عشق ز حافظ شنو نه از واعظ
    اگرچه صنعت بسيار در عبارت كرد



  • بيا و نوگل اين بلبل غزلخوان باش
    اگرچه صنعت بسيار در عبارت كرد
    اگرچه صنعت بسيار در عبارت كرد



پس مي شود گفت كه حافظ خود را به عنوان يك «پيغمبر عشق» مي بيند.

مقام پيغمبر در فلسفه عرفاني اسلام مقام «انسان كامل» است و همين مقام را ولي و پير طريقت هم صاحب اند. شاعر ايراني اگرچه اصلا جزو سلسله انسانهاي كامل نيست، ولي مي بينيم كه شاعر اين مقام را ابتدا به دوست و بعد هم به خود عطف مي كند. شعرايي چون نظامي، مولانا رومي و حافظ اگرچه در اشعارشان اصطلاح «انسان كامل» اسما و عينا ذكر نمي شود، ولي اين مفهوم در افكار و تصورشان نقش مركزي را بازي مي كند.

انسان كامل كسي است كه مثل «قطب» در تفكر عرفاني تمام عالم را زنده دارد و حتي آسمان با افلاك و ستاره ها را هم زير تأثيرش دارد. شعراي ايراني به جاي «انسان كامل»، گاه گاه، كلمه «رند» را به كار مي برند، براي اشارت به تأثيرات فلكي خودشان يا دوستانشان. مثلاً جلال الدين رومي در بيتي مي فرمايد:




  • دو سه رندند كه هشيار دل و سرمستند
    كه فلك را به يكي عربده در چرخ آرند



  • كه فلك را به يكي عربده در چرخ آرند
    كه فلك را به يكي عربده در چرخ آرند



(ديوان شمس، فروزانفر75:2/1)

نيروي اين نوع انسان شبيه است به نيروي ساحر. اين قوه سحرآميز البته به خصوص در شعر ديده مي شود. شعراي عربي پيش از اسلام، چون از جن و پري الهام مي گرفتند صاحب اين قوه سحرآميز بودند.

در اسلام مي بينيم كه شعراي ايراني به خودشان سحر حلال نسبت مي دهند. سحر حلال يا «السحر الحلال»، اصطلاحي است كه گويا براي نخستين بار در رسائل «اخوان الصفا» (يعني در قرن چهارم هجري) آورده شده است. سحر حلال نزد اخوان، سحري است در خدمت اسلام. اين است كه نظامي درباره خود مي سرايد:




  • سحر حلالم سحري قوت شد
    شكل نظامي كه خيال منست
    جانور از سحر حلال منست



  • نسخ كن نسخه هاروت شد
    جانور از سحر حلال منست
    جانور از سحر حلال منست



(مخزن الاسرار، دستگردي 45)




  • مشتري سحر سخن خوانمش
    زهره هاروت شكن خوانمش



  • زهره هاروت شكن خوانمش
    زهره هاروت شكن خوانمش



(مخزن الاسرار، دستگردي 42)

حافظ در مدح خود مي سرايد:




  • منم آن شاعر ساحر كه به افسون سخن
    از ني كلك، همه قند و شكر مي بارم



  • از ني كلك، همه قند و شكر مي بارم
    از ني كلك، همه قند و شكر مي بارم



همين فكر را حافظ در غزلي ديگر توسعه داده است:




  • شكر شكن شوند همه طوطيان هند
    طي مكان ببين و زمان در سلوك شعر
    آن چشم جاودانه عابد فريب بين
    كش كاروان سحر ز دنباله مي رود



  • زين قند پارسي كه به بنگاله مي رود
    كاين طفل يكشبه ره ساله مي رود
    كش كاروان سحر ز دنباله مي رود
    كش كاروان سحر ز دنباله مي رود



گويا در اين ابيات حافظ از شعر خود و تأثير سحرآميزش با استعاره «چشم جاودانه» تعريف كرده است. حافظ از تأثيرات اشعارش در ابيات زيادي به لطافت و نكته داني حرف مي زند.

اولا چند بيت ذكر مي كنيم كه در آنها ترقي و تقدم شعر حافظ از جايي به جاي و از كشوري به كشور مورد بحث است:




  • عراق و فارس گرفتي به شعر خوش حافظ
    بيا كه نوبت بغداد و وقت تبريز است



  • بيا كه نوبت بغداد و وقت تبريز است
    بيا كه نوبت بغداد و وقت تبريز است



البته در مصراع دوم اين بيت اشارتي مبهم مي توان ديد، چون بغداد شهر حلاج و تبريز شهر شمس الدين- دوست مولانا- بود.

اين نوع دو لايه بودن در بيت ذيل هم ديده مي شود:




  • فكند زمزمه عشق در حجاز و عراق
    نواي بانگ غزلهاي حافظ شيراز



  • نواي بانگ غزلهاي حافظ شيراز
    نواي بانگ غزلهاي حافظ شيراز



«حجاز» در عين حال اصطلاحي است در علم موسيقي و نام يك مقام حزن آور، در حاليكه «عراق» نام يك مقام مسرت انگيز است. پس معني ايهامي اين بيت اين مي شود كه حافظ در غزلهايش هم جهات جزين و هم جهات شادان عشق را مي سرايد.

همين ايهام را حافظ در بيت ديگري هم دوباره- ولي اين دفعه واضحتر- به كار برده است:




  • اين مطرب از كجاست كه ساز عراق ساخت
    و آهنگ بازگشت به راه حجاز كرد



  • و آهنگ بازگشت به راه حجاز كرد
    و آهنگ بازگشت به راه حجاز كرد



ولي قلمرويي كه حافظ آن را با جادوي سخنش فتح مي كند، البته محدود به مرز و بومهاي مزبور نيست، چنانچه از بيتهاي ذيل روشن مي شود:




  • به شعر حافظ شيراز مي رقصند و مي نازند
    شكر شكن شوند همه طوطيان هند
    حافظ حديث سحر فريب خوشت رسيد
    تا حد مصر و چين و به اطراف روم و ري



  • سيه چشمان كشميري و تركان سمرقندي
    زين قند پارسي كه به بنگاله مي رود
    تا حد مصر و چين و به اطراف روم و ري
    تا حد مصر و چين و به اطراف روم و ري



چنانچه مي بينيم حافظ افتخار مي كند به اينكه با نيرو و سحر هنرش تقريبا تمام دنيا را فتح كرده است. ولي او به اين جلال و عزت هم اكتفا نمي كند و افتخار خود را تا به آسمان بالا مي برد و از تأثيرات غزلهايش بر فرشته ها و ارواح افلاك و ساكنان ملكوت تعريف مي كند:




  • در آسمان نه عجب گر به گفته حافظ
    صبحدم از عرش مي آمد خروشي، عقل گفت:
    قدسيان گويي كه شعر حافظ از بر مي كنند



  • سرود زهره به رقص آورد مسيحا را
    قدسيان گويي كه شعر حافظ از بر مي كنند
    قدسيان گويي كه شعر حافظ از بر مي كنند



در مثل اين بيتها آن نيروي فوق طبيعي و خارج از قوه انسان ديده مي شود كه گفتيم صفت مشخص انسان كامل است.

البته در اينجا اين سوال را بايد مطرح كرد كه آيا اصلا و تا كدام اندازه مثل اين عبارتها را بايد جدي گرفت؟ شايد آنها غير از خيال و مبالغه نيستند، پس مي بايست آنها را از آن كذبهاي شعرا شمرد كه علماي قرون وسطي ضد آن پيوسته ستيزه مي كردند.

من نمي توانم به اين سوال جواب قطعي بدهم ولي باور مي كنم كه حافظ اگرچه با مفاهيم ديني مثل قضا و قدر، بهشت و دوزخ گاه گاه بازي كرده است، ولي وي مردي است صاحبدل و معتقد به خد ا و نظامي كلي. اما عميقترين عقيده اش بدون شك در عشق بوده، عشقي كه راجع به آن فرموده است:

- طفيل هستي عشقند آدمي و پري...

يا:

- در عشق خانقاه و خرابات فرق نيست

يا:

همه كس طالب يارند، چه هشيار و چه مست
همه جا خانه عشقست چه مسجد چه كنشت

راز دنيا را هم گويا با عشق حل مي توان كرد. به هر حال حافظ خود را آگاه از رازهاي نهفته آفرينش مي دانست:




  • من آنم كه چون جام گيرم به دست
    ببينم در آن آينه هر چه هست



  • ببينم در آن آينه هر چه هست
    ببينم در آن آينه هر چه هست



ولي اين رازها را با زبان آدمي نمي توان به عبارت درآورد:




  • قلم را آن زبان نبود كه سرٌ عشق گويد باز
    وراي حد تقرير است شرح آرزومندي



  • وراي حد تقرير است شرح آرزومندي
    وراي حد تقرير است شرح آرزومندي



تنها وسيله اي كه شاعر دارد اشارت است:




  • تلقين و درس اهل نظر يك اشارتست
    آن كس است اهل بشارت كه اشارت داند
    نكته ها هست بسي محرم اسرار كجاست؟



  • گفتم كنايتي و مكرر نمي كنم
    نكته ها هست بسي محرم اسرار كجاست؟
    نكته ها هست بسي محرم اسرار كجاست؟



اين طور به نظر مي آيد كه حافظ با وجود تجربه توفيق و محبوبيت احساس تنهايي هم مي كرده و اين تجربه اي است كه نزد شعراي ديگري نيز كه پيامي شبيه به پيام حافظ داشتند مي بينيم. لكن در عين حال حافظ يقين داشت كه در آينده تنها نخواهد ماند، دوستان هنرش و مريدان پيامش همه جا به ياد او «محفلها» خواهند ساخت:




  • گويند ذكر خيرش در خيل عشقبازان
    هر جا كه نام حافظ در انجمن برآيد



  • هر جا كه نام حافظ در انجمن برآيد
    هر جا كه نام حافظ در انجمن برآيد



گفتار را به آخر برسانيم و بگوييم:




  • بر سر تربت ما چون گذري همت خواه
    كه زيارتگه رندان جهان خواهد بود.



  • كه زيارتگه رندان جهان خواهد بود.
    كه زيارتگه رندان جهان خواهد بود.



‹ به نقل از كتاب «سخن اهل دل»، مجموعه مقالات كنگره بين المللي بزرگداشت حافظ، پائيز1371.›

© کپي رايت توسط .:مقاله نت.: بزرگترين بانك مقالات دانشجويي کليه حقوق مادي و معنوي مربوط و متعلق به اين سايت و گردآورندگان و نويسندگان مقالات است.)

برداشت مقالات فقط با ذکر منبع امکان پذير است.

/ 1