سلمان (2) نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

سلمان (2) - نسخه متنی

سید عطاء الله مهاجرانی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

سلمان (2)

آنچه در پى مى آيد بخش دوّم از پژوهشى است كه جناب آقاى سيد عطاءاللّه‏ مهاجرانى درباره سلمان پارسى صحابى جليل القدر رسول اللّه‏ ـ ص ـ نگاشته‏اند، بخش اوّل را در شماره پيشين خوانديم. از اين كه نام نويسنده بزرگوار در فهرست اشتباه ثبت شده بود و در آغاز مقاله نيامده بود اعتذار مى‏جوييم.

روزبه در روزگار ايران ساسانى

موقعيت ممتاز دهقانان و نيز تساهل نسبت به مسيحيان، دو مشخصّه دوران پادشاهى خسرو اول (531 تا 579 م.) و پادشاهى هرمزد فرزند خسرو انوشيروان است. پادشاهى هرمزد يازده سال طول كشيد. (از سال 579 تا 590م.) خسرو انوشيروان از تقويت دهقانان و مسيحيان دو هدف عمده داشت. نخست تضعيف خانواده‏هاى پرقدرت اعيان و دوم تضعيف روحانيان زردشتى. اين دو گروه همواره با يكديگر ارتباطى ويژه داشتند و به عنوان عامل تعيين كننده و تصميم‏گيرنده در بركنارى پادشاهى و نصب پادشاهى ديگر عمل مى‏كردند. گرايش خسرو انوشيروان به دهقانان مى‏تواند از خانواده مادرى او كه دهقان بودند نيز تأثير پذيرد.(1) پيش از خسرو اول نيز تلاشى براى محدود كردن قدرت و اعمال اراده موبدان موبد و اعيان برداشته شده بود. تلاش‏هايى محدود و ناموفق؛ به عنوان نمونه يزدگرد اول كوشيد قدرت روحانيان و اعيان را كاهش دهد. اين تصميم به بركنارى او انجاميد و يزدگرد بزهكار نام گرفت. قدرت بى‏مهار روحانيان زردشتى در تار و پود زندگى مردم رخنه كرده بود.

زندگى مردم چنان بود كه در شبكه پيچيده امور مذهبى، روحانيان به ناچار در تمامى امورشان دخالت مى‏نمودند، به قضاوت مى‏پرداختند. فهرست‏هاى نجومى ترتيب مى‏دادند و با رؤيت شعله آتش مقدس از آينده خبر مى‏دادند. زندگى هر فرد به مراسم دقيق و كوچكى وابسته بود. در هر گامى كه برمى‏داشت ممكن بود ناپاك شود و مى‏بايست بلادرنگ ناپاكى را از وجود خود زايل كند و اين خود موجب مى‏گشت كه كاهنان دائماً در زندگى افراد و بويژه افراد ساده و عامى دخالت كنند. اين مداخلت و مراسم تطهير يا پادياب، مستلزم مخارجى بود كه بر دوش مردم قرار داشت و منبع درآمد و ثروت روحانيان به شمار مى‏رفت.(2)

انوشيروان به روشنى دريافته بود كه گسترش نهضت مزدك در ميان مردم ريشه در ستم و بهره‏ورى روحانيان و اعيان دارد. او هم نهضت را سركوب كرد كه قدرت پادشاهى آسيب نبيند و هم كوشيد ريشه‏هاى عدم رضايت را از ميان بردارد. جالب است بدانيم كه قباد نيز چنين انديشه‏اى داشت. او نيز كوشيد با تكيه بر دهقانان و ترويج آيين مزدك، سررشته گسسته امور را خود در دست بگيرد. ليكن از آنجا كه در روزگار او دهقانان به عنوان يك طبقه اجتماعى نمى‏توانستند به عنوان يك تكيه‏گاه مطلوب عمل كنند. قباد در برابر اتفاق روحانيان و اعيان شكست خورد.

انوشيروان پس از سركوب نهضت مزدك به سازماندهى دهقانان مى‏پردازد و از سوى ديگر قدرت موبدان موبد را كاهش مى‏دهد. كاهش قدرت روحانيون زردشتى و كاهش اقتدار اعيان، با توسعه موقعيت و قدرت دهقانان ميسّر مى‏شود. موقعيت دهقانان را در اين دوره با توجه به اطلاعاتى كه در داستان زندگى سلمان آمده است، مى‏توان از چند جهت بررسى نمود:

الف: موقعيت اقتصادى

ب : موقعيت سياسى، حكومتى

ج: موقعيت دينى و فرهنگى

د: موقعيت نظامى

دهقانان در منطقه خود صاحب ملك، اراضى كشاورزى، باغ و اصطلاحاً صاحب ضياع و عقار بودند، چنانكه سلمان نيز اشاره مى‏كند كه پدرش او را در جوانى گاه براى سركشى به املاك مى‏فرستاد. دهقانان نماينده حكومت و رئيس ده بودند كه مسؤوليت جمع‏آورى ماليات نيز برعهده آنان بود. اين نكته از اين جهت نيز اهميت قابل ملاحظه‏اى دارد كه انوشيروان هم نظام مالياتى و هم نظام تقسيمات كشورى و نيز سازماندهى ارتش را دگرگون كرد. از اين رو دهقانان در متون درجه اوّل گاه به معناى رئيس و امير منطقه و فرمانده نظامى منطقه نيز گفته مى‏شود. چنانكه بارتولد نيز معتقد است: امراى جزء را نيز دهقان مى‏گفتند. كريستن سن معتقد است: «اسواران» را كه گل سرسبد لشگر ساسانيان بشمارند، بايد از اين طبقه دانست... اغلب اسواران در زمان صلح در املاك خود زيسته و مشغول زراعت و اداره امور رعاياى خويش بوده‏اند.(3)

از اين رو داورى مرحوم مينوى كه دهقانان را برى‏ء از امور نظامى مى‏داند، دقيق نيست. آشنايى استراتژيك سلمان با امور نظامى، خود نشانه روشنى است كه دهقانان در سازماندهى نظامى كشور نقش و مسؤوليت داشته‏اند گيرشمن معتقد است سواره نظام در دوره ساسانى به دو بخش سواره نظام سنگين و سواره نظام سبك تقسيم مى‏شده است. سواره نظام سبك همان كمانداران نجباى كوچك ـ در برابر نجباى بزرگ ـ بودند.(4) در بخش دوم به تناسب معناى دهقان و مرزبان اشاره شد كه مسؤوليت دقيق نظامى دهقانان را تبيين مى‏نمايد.

در مورد نقش دينى و فرهنگى دهقانان، اين نكته بسيار مهمّ، در داستان زندگى سلمان آمده است كه مى‏گويد: او مسؤوليت نگهبانى از آتش را برعهده داشته است، كه آتش مبادا خاموش شود. اين مسؤوليت لزوماً برعهده پدر سلمان كه دهقان‏جى بود، قرار داشته است. فردوسى در شاهنامه خود مكرر از دهقان نام مى‏برد، دهقان دانا، دهقان پرمايه، دهقان جهانديده، دهقان سخنگوى، دهقان سراينده و... گواهند كه دهقانان نگهبان فرهنگ و آداب و رسوم نيز بوده‏اند.(5) برتلس معتقد است كه دهقانان نگهبانان داستانهاى ملى ايران، داستانهاى باستانى بوده‏اند.(6)

يعقوبى در تاريخ خود در توضيح پادشاهان پارس و نقد مطالبى كه از ديد و داورى او مورد پذيرش نيست، از دهقانان به عنوان گروهى كه چنين داستانها يا ادّعاهايى را باور ندارند نام برده است.(7)

نقش دينى و فرهنگى دهقانان با امر داورى و قضا يعنى فصل خصومت در ميان مردم اثر جدّى‏ترى مى‏يافت.(8) پيداست ضرورت داشته است كه دهقانان به عنوان تكيه‏گاه نظام حكومت انوشيروان و نيز هرمز چهارم از هر جهت آموزش و تربيت لازم را ببينند. مرحوم مينوى درباره تربيت و آموزش ديهگانان مطلبى را در كتاب «تاريخ و فرهنگ» نقل مى‏كند كه قابل توجه است:

«ديهكانان در هر وقت و زمان بايستى پيش معلمين دينى بخوبى تربيت ديده و تهذيب يافته باشند.»(9)

علامه مجلسى در بحارالانوار، در نقل رويارويى على ـ ع ـ با خوارج، دهقان فارسى، آن حضرت را از جنگ با خوارج و حركت به سوى آنان بازمى‏دارد. مى‏گويد طوالع ستارگان نحس است و... شروع مى‏كند به توضيح اطلاعات نجومى خود كه مثلاً مرّيخ در برج ثور است و... كه نشانه‏اى از آشنايى دهقانان با نجوم و هيأت است.(10)

هرمزد چهارم، جانشين انوشيروان، در يك دهه‏اى كه پادشاهى مى‏كند. در تقويت بيشتر دهقانان و مبارزه با اعيان و روحانيان مى‏كوشد. او حتّى برخلاف انوشيروان كه باور داشت حكومت بر «اجساد» است نه بر «قلبها»، مى‏كوشيد از حكومت چهره‏اى عدالتخواهانه بروز دهد. به روايت فردوسى هرمزد افراد مؤثر دربار را كه در زمان انوشيروان نفوذ گسترده‏اى داشتند مثل ايزد گشسب و برزمهر و ماه آذر را بركنار و زندان مى‏كند. ايزد گشسب موبدان موبد بود. پيداست هرمزد با دستگيرى او مى‏خواسته قدرت موبدان موبد را به عنوان يك نهاد، تضعيف نمايد.(11)

آرنولد توين‏بى درباره قدرت روحانيون زردشتى و سلسله مراتب آنان تفسير قابل توجهى دارد. مى‏گويد نظام قدرت سلسله مراتبى روحانيان زردشتى در ايران ساسانى، هم عرض و همسان قدرت پادشاه بود. در واقع دو نهادِ قدرتِ متوازى وجود داشت. همين توازى در قدرت كليسا و امپراتورى رم و نيز قدرت فراعنه و روحانيون مون رِ Amon-re در تبس Thebes در مصر نيز وجود داشت.(12)

تساهل نسبت به ديگر اديان، بويژه مسيحيت در دوران هرمزد، نيز ادامه يافت. به حدى كه مسيحيان معمولاً هرمزد را تحسين مى‏كردند و شيوه رفتار او با مسيحيان را مى‏ستودند.(13) تساهل نسبت به مسيحيان در دوران خسرو اوّل و هرمزد چهارم در ايران همزمان بود با سختگيرى ژوستى نين امپراتور روم نسبت به ديگر اديان و حتى فلاسفه و دانشمندان. ژوستى نين در سال 529م. آكادمى فلسفه و فرهنگ يونان را در آتن تعطيل كرد. بسيارى از فلاسفه و متفكّرين به عنوان پناهنده به دربار ايران ساسانى آمدند.(14) در اين دوران كه در واقع دوران تجديد حيات ايران (15)(revitalisation) بود. ترجمه از زبان‏هاى يونانى و نيز سانسكريت رواج تمام داشت. چنانكه مى‏دانيم برزو يا روزبه يا بزرگمهر كتاب كليله و دمنه را در همين روزگار به پهلوى ترجمه كرد. علاوه بر ترجمه بسيارى از كتب پهلوى كه برجاى مانده است در همين دوره تأليف شده است. چنانكه عده‏اى معتقدند حتى نامه تنسر نيز متعلق به دوره انوشيروان است.

سلوك هرمزد با مسيحيان و سختگيرى او با اشراف و روحانيان موجب شد كه هيربدان؛ يعنى روحانيان زردشتى، نامه‏اى به هرمزد نوشتند و از او خواستند كه به ترسايان بتازد، هرمز نوشت: همچنانكه تخت پادشاهى ما تنها به دو پايه پيشين و بى‏دو پايه پسين باز نايستد، پادشاهى ما نيز با تباه ساختن ترسايان و پيروان كيش‏هاى ديگر به جز كيش ما، استوار و پايدار نباشد. پس دست از ترسايان كوتاه كنيد و بكارهاى نيك روى آوريد تا ترسايان و پيروان كيش‏هاى ديگر آن را ببينند و شما را بر آن بستايند و از جان، هواخواه كيش شما باشند.(16)

عدم رضايت اشراف و روحانيان و گسترش حملات از مرزهاى مختلف ايران، جنگ با تركان و روميان و سرانجام مرگ هرمزد باعث شد كه تحولات اجتماعى و اقتصادى كه تجديد حيات ايران نام گرفته است فرو ريزد. پس از آن دهقانان نيز، اهميت خود را از ديد حاكميت از دست دادند. گرچه پايگاه اجتماعى و سياسى آنان در نظام حكومتى تا حمله اعراب مسلمان باقى ماند. ليكن آنان به دليل عدم رضايت از دربار، همكارى روشن و مؤثرى با اعراب فاتح داشتند.

در جستجوى پسر انسان

باب برزويه طبيب به روشنى نشان مى‏دهد كه در روزگار انوشيروان افرادى همان برزويه و يا حتى بزرگمهر دچار چه دغدغه و بحران‏هايى بودند. برزويه سرنوشتى مثل سلمان دارد. منتهى او از راهى ديگر و با انگيزه‏هاى ديگر حركت و كوچ مى‏كند و به هند مى‏رود و كليله و دمنه را مى‏آورد. پدرش از لشكريان بود و مادرش از علماى دين زردشت. او سخت مورد علاقه و محبت خانواده‏اش بود. تشويق پدر و مادر و آموزش علم طبّ، او را خرسند و راضى نمى‏كند او در جستجوى يقين گمشده است. سلوك او شروع مى‏شود. تصويرى كه برزويه از روزگار خود مى‏دهد مورد توجه ماست:

«در اين روزگار تيره كه خيرات بر اطلاق روى بتراجع آورده است و همّت مردمان از تقديم حسنات قاصر گشته با آنچه ملك عادل انوشيروان كسرى بن قباد را سعادت ذات... مى‏بينم كه كارهاى زمانه ميل به ادبار دارد و چنانستى كه خيرات مردمان را وداع كردستى، و افعال ستوده و اخلاق پسنديده مدروس گشته و راه راست بسته، و طريق ضلالت گشاده، و عدل ناپيدا و جور ظاهر، و علم متروك و جهل مطلوب، و لؤم و دنائت مستولى و كرم و مروّت منزوى، و دوستيها ضعيف و عداوتها قوى، و نيك مردان رنجور و مستذّل و شرّيران فارغ و محترم... چون فكرت من بر اين جمله به كارهاى دنيا محيط گشت و بشناختم كه آدمى شريف‏ترِ خلايق و عزيزتر موجودات است، و قدر ايّام عمر خويش نمى‏داند و در نجات نفس نمى‏كوشد... تا سفر هندوستان پيش آمد، رفتم و در آن ديار هم شرايط بحث و استقصا هر چه تمامتر تقديم نمودم و بوقت بازگشتن كتابها آوردم كه يكى از آن كتابها اين كتاب كليله و دمنه است.»(17)

برزويه جوان، درصدد و در جستجوى نجات نفس خويش است. و ناخرسند از روزگار خود. شگفت اين كه بزرگمهر نيز در مقدمه حكيمانه و پرنكته‏اى كه بر كليله و دمنه نوشته، همين مضمون رامطرح كرده است كه:

«اگر چنانكه باژگونگىِ روزگار است كاهلى بدرجتى رسد يا غافلى رتبتى يابد بدان التفات ننمايد، و اقتداى خويش بدو درست نشناسد. چه نيك بخت و دولت‏يار او تواند بود كه تقبل به مقيلان و خردمندان واجب بيند تا به هيچ وجه از مقام توكّل دور نماند، و از فضيلت مجاهدت بى بهره نگردد.»(18)

بزرگمهر در متنى كه به زبان پهلوى از او برجاى مانده است نيز نسبت به زمانه خود و شاهان ستمكار تعريض دارد:

«اكنون، من چون كامم كوشش به پارسايى ورزيدن و پرهيز از گناه كردن (بود) ـ جز آنچه از كنش و فرمايش خداوندان زمان، و دشپاد شاهان برخاسته و بدان چاره‏اى ندارم.»(19)

روزبه ـ سلمان ـ نيز نمى‏توانست ذهن جستجوگر و بى‏تاب خود را در خانه و با آداب و رسوم آئين زردشت راضى و خرسند سازد، سلمان در شناخت آئين زردشت و رعايت آداب آن، سعى بليغ نمود. او همواره مسؤول آتشكده جى بود، كه مبادا آتش خاموش شود.(20) چنانكه در نهاية المسؤول آمده است:

«در خدمت مجوسيّه مى‏بودم و آتش مجوس مى‏افروختم كه هرگز يك لحظه باز نمى‏مرد» آتش مجوسيت؛ يعنى همان آتش مقدس آئين زردشت كه مردن آن به تعبير «ارداويراف نامه» گناهى بزرگ است و پادافره‏اى سنگين دارد.(21) واژه مجوس، به معناى آيين زردشت است گرچه در لسان العرب و قاموس المحيط وجه نامگذارى غيرقابل پذيرشى درباره اين واژه آمده است،(22) لكن در اين كه مجوسيّت به مفهوم آتش‏پرستى است، آنان نيز ترديد نداشته، ابن منظور شاهدى نيز نقل كرده است كه: «كنار مجوس تستعر استعاراً» واژه مجوس، از همان واژه مُغ يعنى روحانى و عالم دين زردشت گرفته شده است. اين واژه در يونانى Magos و در لاتين Magus و در اَرامى مجوشا مى‏باشد.(23)

در روايات شيعى درباره آيين مجوس و مجوسى بودن سلمان در مرحله نخست زندگى، نكاتى مطرح شده است:

الف: در جلد 22 بحارالانوار دو روايت با دو مفهوم مخالف آمده است كه سلمان نخست مجوسى بود بعد مسلمان شد. و دوم اين كه سلمان مجوسى نبود.(24) در توضيح روايت دوّم كه سلمان مجوسى نبود، آمده است كه گرچه در ظاهر او مشرك به نظر مى‏آمد اما در درون و باطن مؤمن بود.

ب: در گفتگوى مفضّل با امام صادق ـ ع ـ مفضل از امام صادق ـ ع ـ درباره آئين مجوس مى‏پرسد. ايشان مجوسيّت را تمجّس، گرايش پيدا كردن به سريانيت مى‏دانند: لانّهم تمجّسوا فى السريانيه... سريانى بيشتر به عنوان يك زبان و يك خط مطرح است تا عنوان يك آئين، كه البته اين زبان و خط در ايران نيز وجود داشته است چنانكه مانى كتاب معروف خود را به زبان سريانى نوشت و نصيبين مركز چنين زبان و خطى بود كه سلمان نيز سالها در مهاجرت بزرگ خود در آن شهر زيست.

در برخى منابع معتبر و قابل توجه درباره گرايش دينى سلمان و مردم جى نكته‏اى مطرح شده است كه شايسته تأمل است. برحسب روايت ابن عساكر در تاريخ دمشق و حافظ ابونعيم اصفهانى در حلية‏الاولياء و المزّى در تهذيب الكمال فى اسماء الرجال، سلمان مى‏گويد كه:

«و كان اهل قريتى يعبدون الخيل البلق و كنت اعرف انهم ليسوا على شى‏ء...»(25)

«مردان قريه من اسبان سياه و سپيد را مى‏پرستيدند و من مى‏دانستم كه آن باور، اعتبارى و ارزشى ندارد.»

آيا پرستش اسب به عنوان يك انديشه و رسم انحرافى در آئين زردشت يا در ميان مردم مطرح شده است؟ چنانكه در فصل آخر ارداويراف نامه، از قانون‏هاى نادرست يا راههاى نادرست در كيش مزديستان سخن گفته شده است: «تو (ارداويراز)، به مزديستان بگو كه راه اهلايى (= پارسايى) يكى است. راه پوريوتكيشى (=كيش پيشينيان) و ديگر راهها بيراهه‏اند...به همان دين بايستيد كه زردشت سپيتمان از من پذيرفت و گشتاسب در جهان رواج داد. قانون درست را نگاه داريد و از قانون نادرست بپرهيزيد...»(26)

دكتر زرين‏كوب نيز با توجه به متن ارداويراف نامه، پديد آمدن رسمهاى نادرست و شك و خبط بسيار در دنياى مزديستان را امرى محتمل مى‏انگارد.(27)

روزبه ـ سلمان ـ به صراحت مى‏گويد كه چنين رسمى ـ پرستش اسبان ابلق ـ از ديد و داورى او اعتبارى نداشته است. واقعيت اين است كه چنين رسمى نمى‏تواند بدون هيچگونه زمينه و وجهى پيدا شود و روايت ابن عساكر و ابى‏نعيم و المزّى نيز نمى‏تواند يكسره بدون دليل باشد.

در اوستا به كرّات به اين مضمون برمى‏خوريم كه اسب موجودى شايسته توجه و نيز مقدس است. وصفى كه براى خورشيد به عنوان چشم اهوره مزدا در اوستا، در خرده اوستا ويسنه آمده است، خورشيد تيز اسب است؛ مثل: خورشيد تيز اسب را مى‏ستاييم(28) علاوه بر آن در تيريشت درباره تشتر آمده است كه او «به پيكر اسب سپيد زيبايى با گوشهاى زرّين و لگام زرنشان در فروغ پرواز كند»، علاوه بر آن تشتر به صراحت به اهوره مزدا در جنگ با اَپَوش ديو و دغدغه شكست مى‏گويد:
«اكنون مردمان مرا در نماز نام نمى‏برند و نمى‏ستايند، چنان كه ديگر ايزدان را در نماز نام مى‏برند و مى‏ستايند.»(29)

پلوتارك معتقد است كه ايرانيان ستاره تشتر را كه بسيار مورد علاقه آنان بوده است، مى‏پرستيده‏اند.(30)

آيا پرستش اسبان سياه و سفيد نشانه‏اى از پرستش تبشتر Tistryce , Tistar اوستا نيست؟ ايزدى كه سرور همه ستاره‏هاست و در شايسته ستايش و نيايش بودن همسنگ هرمزد آفريده شده است.(31)

اين نكته نيز شايسته توجه است كه در اديان كهن، پرستش اسب به دليل نقش درجه اوّلى كه اسب در زندگى پيشينيان داشته است، وجود دارد.(32) چنانكه تصوير و ويژگى‏هايى كه در شاهنامه فردوسى درباره اسب رستم ـ رخش ـ و اسب سياوش ـ شبرنگ ـ و اسب خسرو پرويز ـ شبديز ـ آمده است به روشنى گواه است كه اسب موجودى مقدّس و گاه مثل رخش همسنگ كار و عمر رستم نقش مؤثر دارد. و يا همانند شبرنگ، اسب سياوش داناى راز است.(33) تمامى اين موارد نشانه‏هاى قابل تأمّلى هستند كه نمى‏توان از آن سخن كه مردم قريه سلمان ـ مردم جى ـ اسبان سياه و سپيد را مى‏پرستيده‏اند به شتاب گذشت. وقتى روزبه مى‏گويد، پرستش اسبان سياه و سپيد توسط مردم قريه‏اش از ديد او امرى بى‏اعتبار بوده است، بروشنى پيداست كه در ذهن او جوانه‏هاى شك نسبت به آئين زردشت و باورهاى مردم روزگار او درخشيده است.

گرچه ذهبى، در سير اعلام النبلاء در روايت داستان زندگى سلمان، در موردى كه اشاره به پرستش اسبان ابلق شده است آن روايت را مخدوش و بى‏اعتبار و راوى را متروك مى‏داند.(34)

واقعيت اين است كه در انديشه و باورهاى آئين زردشت در روزگار سلمان، موارد قابل توجّهى وجود داشته است كه هر كدام شك برانگيز و دغدغه آفرين بوده و انديشه روزبه جوان را به خود مشغول مى‏داشته است، به عنوان مثال آيا برخى رسوم؛ مثل تطهير با گميز ورزاوِ اخته ـ بول گاو ـ به تعبير ونديداد مى‏توانسته است با انديشه و باور روزبه تناسب و همخوانى داشته باشد،(35) رسم يا بارورى كه مورد تعريض و طعن ابى العلاء معرّى نيز قرار گرفته است:




  • عجبت لكسرى و اشياعهم
    و غسل الوجوه ببول البقر(36)



  • و غسل الوجوه ببول البقر(36)
    و غسل الوجوه ببول البقر(36)



آيا رسم ازدواج با محارم نمى‏توانسته است مثل علامت سؤال در ذهن روزبه مطرح شود؟(37) علاوه بر آن عدالت و مِهر آرمان هر جوان و هر انسانى است. سركوب خونين مزدكيان توسط خسرو اول، فضاى اجتماعى و سياسى ناشى از آن سركوب، نفس مطرح شدن پرسشها و ترديدهاى توسط مزدك در آئين زردشت مى‏توانسته است زمينه منطقى طرح آن‏گونه پرسشها و تشكيكها توسط روزبه باشد. گرچه برخى محققين بدون اين كه مستند قابل قبول و حتى كوچكترين مستند قابل ذكرى را مطرح كنند. از مزدكى بودن روزبه در دوره نخست زندگى‏اش در ايران سخن گفته‏اند.(38)

نكته ديگرى كه برانگيزه روزبه در جستجوى مسائل مى‏افزود. شيوه پدر روزبه ـ دهقان جى ـ بود كه برغم مهر و دوستى بسيار كه روزبه را مثل دختران جوان در خانه نگاه مى‏داشت و عملاً سدّى در راه جستجو و شناخت و آشنايى او با جامعه فراهم كرده بود. سلمان از خانه ماندنش تعبير به زندانى بودن در خانه نموده است. آيا پدر روزبه نگران فرزند عزيز خود بوده و نمى‏خواسته است در معرض دنياى پرتحول و شبهه برانگيز خارج خانه قرار گيرد؟

از سوى ديگر او از طرف پدرش مسؤول نگهبانى از آتش است كه نميرد. دهقان جى بدون توجه به آتش سوزان ديرينى كه در جان پسرش شعله مى‏كشد، بدون دغدغه نسبت به فرو مردن چنان آتشى روزبه را نگهبان جسم آتش و صورت آتش كرده بود.

دهقان جى، به عنوان كارگزار حكومت، نگران بوده است كه مبادا فرزندش گامى بردارد يا باورى پيدا كند كه مخالف و مغاير موقعيّت او باشد. راه آسان؛ يعنى حبس روزبه در خانه را برگزيده است. گاهى هم اگر به ضرورت، روزبه از خانه بيرون مى‏رود او با دغدغه در انتظار فرزند مى‏ماند.

نكته بسيار با اهميت، مسؤوليت سلمان در نگهبانى از آتش است. او به صراحت مى‏گويد آن چنان در آئين زردشت كوشيد تا نگهبان آتش شد. براى نگهبانى آتش يا به تعبير متون كهن آذربان مى‏توان دو فرض را در نظر گرفت.

1 ـ سلمان از آتشكده خانوادگى خود نگبهانى مى‏كرده است، 2 ـ او نگهبان آتشكده جى بوده است. چنانكه مى‏دانيم ايرانيان هم آتشكده خانوادگى داشتند و در خانه خود آتش افروخته‏اى را پاس مى‏داشتند و نيايش مى‏كردند و هم آتشكده‏هاى شهر و منطقه خويش كه برخى از آنان شهرت بسيار داشته‏اند. نكته جالب اين است كه آتشكده خانوادگى در يونان و رم و هند نيز وجود داشته است. «تجسّم آتش خانواده يا اجاق خانواده در يونان باستان الهه هستيا Hestia بود. هستيا خواهر زئوس خداى خدايان به شمار مى‏رفت. پدرش كرنوس Cronus و مادرش رآ Reaبود. وى الهه و دوشيزه‏اى بود كه برخلاف زن ـ خدايان ديگر يونانى كه تجسم مطلق شهوت‏رانى و افراط در امور شهوانى و بى‏عفّتى بودند، تجسّم شرم و عفّت به شمار مى‏رفت... در آغاز معبد هستيا، همان پرستش گاه‏هاى خانوادگى بود. هر خانواده‏اى داراى پرستشگاهى بود كه آتش مقدس در آن همواره فروزان بود. چون فردى از خانواده ازدواج كرده و تشكيل كانون خانوادگى جديدى مى‏داد، طى مراسمى، شعله‏اى از آتش خانوادگى را بدو مى‏دادندتا آتش كانون تازه را با آن بيفروزد. اما هنگامى كه در تمدن و مدنيت اقوام آريايى، چون هند، ايران، يونان و روم طليعه شهرنشينى آشكار گشت و خانواده گرد هم آمده، تشكيل اجتماعات بزرگى را دادند، آتشگاه‏ها و معابد بزرگ برپا شد.»(39)

در روم الهه آتش خانوادگى، وستا نام داشت. در آتشگاههاى خانوادگى و آتشكده‏هاى بزرگ،(40) در هند براى آتش Ngne آگنى يا اَگنى Agni سه جايگاه قائل بودند. از اين رو يكى از القاب آگنى در هند، تريش ذشت Trishazashthaمى‏باشد... آتش دارنده سه جايگاه است. جايى در آسمان، جايى در زمين و جايى ميانه آبها. هندوان آتش را اثى‏ثى Atithi مى‏خواندند؛ يعنى مهمان، در واقع آتشى كه در آتشگاه هر خانواده‏اى مى‏سوخت، هم عنوان مهمان را داشت، چون ساكنان خانه موظّف بودند با كمال جديّت و كوشايى از آن پرستارى و پذيرايى كنند.(41)

در خرده اوستا به نگهبانى از آتش اشاره شده است كه برنا و دانايى به نگهبانى آتش گماشته مى‏شوند. علاوه بر آن چنانكه در آتش نيايش آمده است، مى‏توان دريافت كه به آتشكده خانوادگى توجه شده است.

«سزاوار و برازنده نيايش باشى درخانه مردمان... برنايى به نگهبانى تو گماشته شود، دانايى به نگهبانى تو گماشته شود، اى آذر اى آفريده اهورمزدا، فروزان باش در اين خانه، فروزان باش در اين خانه تا دير زمان، تا رستاخيز بزرگ...»(42)

با توجه به جوانى روزبه و اين كه به صراحت مى‏گويد پدرش از سر مِهر او را در خانه نگهدارى مى‏كرد. مى‏توان احتمال داد كه مراد از نگهبانى آتش توسط روزبه، نگهبانى آتش خانوادگى بوده است. روزبه مى‏بايست ساعت به ساعت به آتش سركشى كند تا نميرد. علاوه بر نگهبانى ازآتش، او در خانه شاهد آتش نيايش نيز بوده است. در خرده اوستا ازنيايش‏هاى پنجگانه به گاه بامداد و نيمروز و پسين و شب و نيمه شب صحبت شده است.(43) علاوه بر آن در يسنه، هات (62) نيايشى ذكر شده است كه معمولاً بندهايى از آن به عنوان آتش نيايش خوانده مى‏شده است. شباهت قابل ملاحظه‏اى نيز بين اين يسنه و خرده اوستا وجود دارد.

«اى آذر اهوره مزدا! ... برنايى به نگاهبانى تو گماشته باد! (دين) آگاهى به نگاهبانى تو گماشته باد... تا تو در اين خانمان فروزان باشى. تا تو هماره در اين خانمان فروزان باشى. تا تو در اين خانمان روشن باشى...»(44)

روزبه، تلاش تمام داشت تا آئين مزديستا را چنانكه بايست دريابد. نگهبانى آتش خانوادگى نشانه‏اى از تلاش همواره او بود. امّا دغدغه‏هاى بسيار نيز درجان او شكفته بود.

پسر انسان

پسر انسان، تعبيرى كه عيسى مسيح ـ عليه‏السلام ـ براى بيان آوارگى خود بكار برده است. در باب 8 انجيل متى آمده است: «عيسى بدو گفت روباهان را سوراخها و مرغان هوا را آشيانها است. ليكن پسر انسان را جاى سر نهادن نيست.»(45)

زندگى مسيح و كلمات او تبيين شوق انگيزى از مهر، عدالت، راستى و ايثار است. در گفتگوى تاريخى كه پيلاطس با مسيح داشت، گويى تمام آئين مسيحيت وقتى از سرچشمه درست وحى جوشيده است در عبارتى از مسيح موج مى‏زند.

«عيسى جواب داد... از اين جهت من متولّد شدم و به جهت اين در جهان آمدم تا به راستى شهادت دهم و هر كه از راستى است سخن مرا مى‏شنود، پيلاطس به او گفت راستى چيست؟...»(46)

راستى دغدغه همواره انسان بوده و هست. مراد انسانى است كه به حقيقت مى‏انديشد و در جستجوى يقين گمشده و طمأنينه جان خويش است. به قول حافظ اين ندا را شنيده است كه:




  • تو را ز كنگره عرش مى‏زنند صفير
    كه اى بلند نظر شاهباز سدره نشين
    نشيمن تو نه اين كنج محنت آباد است



  • ندانمت كه درين دامگه چه افتادست
    نشيمن تو نه اين كنج محنت آباد است
    نشيمن تو نه اين كنج محنت آباد است



شكوه و رونق زندگى دهقان جى براى روزبه جلوه‏اى نداشت. آتش همواره فروزان آتشكده خانگى نيز به شعله فروزان دل و انديشه او مددى نمى‏رسانيد. خانه‏نشينى اجبارى او، آتش خواست و جستجو را در او تيزتر مى‏نمود.

گرچه زندانى بودن روزبه در خانه، البته از سر مهر و لطف پدر، در صورت ظاهر ممكن است نشانه‏اى باشد كه دهقان نگران بوده است مبادا گزندى به جان فرزندش برسد. امّا در واقعيت امر، مى‏تواند اماره‏اى بر دغدغه او نسبت به روح جستجوگر روزبه باشد. بدون ترديد دهقان جى بخوبى مى‏دانسته است كه روح ناآرام حقيقت‏جوى روزبه به مثابه مرغى است كه سر بر قفس مى‏كوبد. او مى‏دانست كه رواج انديشه‏هاى مختلف، انديشه مزدكى كه گرچه بر خشن‏ترين وجه سركوب شده بود اما بديهى است كه بذرهاى انديشه مزدك نابود نشده بود. عدالت مضمون و مقوله‏اى است كه هيچگاه كهنه نمى‏شود. انديشه دينى مسيحيت نيز در ايران رواج داشت، آتشكده خانگى همواره فروزان دهقان جى نشانه روشنى است كه او زردشتى ديندار و مؤدب به آداب زردشتى‏گرى بوده است. آيا دهقان جى اين دغدغه را نداشته است كه مبادا روزبه در تماس و ارتباط يا آشنايى با دنياى برون خانه، انديشه و باورش رنگى ديگر بگيرد و يا تبدّل بپذيرد؟

زمينه‏اى فراهم مى‏شود. همزمان با گام نهادن به بيرون خانه، روزبه از درون نيز گامى به سوى برون جان خود برمى‏دارد. روزبه مى‏گويد: «پدرش اراضى كشاورزى بسيارى داشت. او خود مشغول كار ديگرى بود. به من گفت: برو و به املاك سركشى كن. اين سركشى بطول هم نيانجامد. زيرا تو از آن اراضى و آب و درخت مهمترى! از خانه خارج شدم كه به اراضى پدرم سر بزنم. گذرم به كنيسه‏اى افتاد.»(47) در ترجمه رفيع‏الدين اسحاق بن محمد همدانى، كنيسه، كليسا ترجمه شده است: «در راه كه مى‏رفتم مرا كليسايى پيش آمد، آوازى و غلبه‏اى از آن كليسيا شنيدم، مرا هوس برخاست تا فرود آيم و و بروم به كليسا و تماشاى نصارى كنم. چون در رفتم به ميان ايشان، بعضى را ديدم انجيل مى‏خواندند و بعضى را ديدم كه دعا و تضرّع مى‏كردند و بعضى را ديدم كه به نمازمشغول بودند، مرا آن حالت از ايشان خوش آمد، شغل پدر و مزرعه فراموش كردم. با ايشان بنشستم و پرسيدم كه دين شما دينِ كيست؟ گفتند دين عيسى ـ عليه‏السلام ـ است و ديگر پرسيدم كه اهل اين دين كجا بيشتر باشند و اصل دين كجا بيشتر باشد؟ گفتند در شام. آنكه مرا هوس دين ترسائى برخاست و آتشْ پرستيدن بر دل من سرد شد و با ايشان مشغول شدم تا نزديك شب درآمد.»(48)

پيداست ابن اسحاق كنيسه را به عنوان معبد مسيحيان بكار برده است.(49) ريشه اين واژه از واژه آرامى Kenas يا سريانى Knas به معناى فراهم آمدن و جمع شدن است. از اين رو محل جمع شدن براى عبادت را كنيسه خوانده‏اند. در اكدى قديم dd, Acadianاين واژه يعنى KNS و Kanasun به معناى خم شدن و تعظيم كردن نيز آمده است.(50) از چگونگى واقعه اطلاع دقيقى در دست نيست. تنها مى‏توان دريافت كه نماز و نيايش و كلمات مسيحيان روزبه را دگرگون مى‏كند. او ظرفيت و زمينه‏اى مناسب براى دگرگون شدن داشت. آن كلمات مثل بارش باران بر صحراى سبز به او آرامش ديگر مى‏بخشد. آغاز سير و سلوك روزبه است براى پرواز از غربت غربى خويش.(51) در كتاب اكمال‏الدين، شيخ صدوق، شكل آشنايى و رويارويى روزبه با مسيحيان به طريق متفاوتى ذكر شده است.

شيخ صدوق به نقل از على بن مهزيار، به نقل از پدر على بن مهزيار، از امام موسى بن جعفر ـ عليهماالسلام ـ نقل مى‏كند كه: روزبه همراه پدرش در روز عيد به صومعه‏اى مى‏رود. مى‏بيند فردى در صومعه فرياد مى‏زند كه: اشهد أنّ لا اله الا اللّه و أنّ عيسى روح‏الله و أنّ محمداً حبيب‏الله. نام محمد ـ ص ـ و وصف او در تار و پود و گوشت و خون سلمان رسوخ مى‏كند، به گونه‏اى كه ديگر ميلى به غذا و آشاميدنى نمى‏يابد...(52)

بهرحال روايت اسلام سلمان، يكى از روايتهاى مشهور است كه در كتب شيعى بدان توجه شده است. البته به نظر، زمانى على بن مهزيار جزء راويان متأخر حديث سلمان قرار مى‏گيرد.(53) نكته قابل توجه اين است كه لوئى ماسينيون در نقل خبر سلمان و شنيدن مواعظ راهب در كهف در پاورقى اشاره‏اى به لفظ فارقليط يا Paracletمى‏نمايد.(54)

اين واژه يك واژه كليدى است، فارقليط كه معرب واژه يونانى Parakletos به معناى تسلّى بخش يا شفيع آمده است. كسى است كه مسيح موعود را خبر داده است. چنانكه مانى نيز خود را فارقليط مى‏خواند.

امام فخر رازى در تفسير خود در ذيل آيه 6 سوره صف:

«و اذ قال عيسى بن مريم يا بنى اسرائيل انّى رسول‏الله اليكم مصدّقا لما بين يدى من التورية و مبشراً برسول يأتى من بعدى اسمه أحمد...»

عباراتى و آياتى را از باب 14 و 15 16 انجيل يوحنا نقل مى‏كند كه در آن آيات مسيح ـ عليه‏السلام ـ به آمدن فارقليط و تسلى دهنده ـ نجات دهنده ـ بشارت مى‏دهد.(55) نكته قابل توجه اين است كه اين واژه درترجمه‏هاى فارسى به «تسلى دهنده» و در ترجمه عربى به «المعزّى» تبديل شده است. در ترجمه سريانى كتاب مقدس، اين واژه فارقليط حفظ شده است. در باب 14 انجيل يوحنا در ترجمه فارسى آمده است: «ليكن تسلّى دهنده؛ يعنى روح‏القدس كه پدر او را به اسم من مى‏فرستد. او همه چيز را به شما تعليم خواهد داد و آنچه به شما گفتيم به ياد شما خواهد آورد»(56) و «ليكن چون تسلّى دهنده كه او را از جانب پدر نزد شما مى‏فرستم آيد؛ يعنى روح راستى كه از پدر صادر مى‏گردد، او بر من شهادت خواهد داد.»(57)

آيا روزبه در آن كنيسه در شنيدن آيات انجيل، نام فارقليط ـ احمد ـ را شنيده است؟ آيا مسيحيان به لحاظ دشوارى‏ها مدام آيات اميد روشن نسبت به آينده را زمزمه مى‏كرده‏اند؟ چنانكه اشاره شد، از جزئيات اطلاع دقيقى نداريم اما مى‏دانيم همين ملاقات موجب شد تا آتش ديگرى در جان روزبه شعله برافروزد و آتش آئين مزديستا و باور اونسبت بدان آتش و آيين، در درونش افسرده شود.

1 ـ طبرى مى‏گويد قباد (كواد) در سر راه خود به نزد خاقان در نيشابور با راهنمايى زرمهر فرزند سوخرا، قباد با نيواندخت دختر دهقان نيشابور ازدواج مى‏كند. نگاه كنيد به: نولدكه، تاريخ ايرانيان و عربها، ص211 تا 212 و نيز، مسعودى، مروج الذهب، ج2، ص240

فردوسى نيز گفتگوى قباد با دهقان را نقل كرده است. دهقان مى‏گويد نژادش به فريدون مى‏رسد:




  • ز دهقان بپرسيد آنگه قباد
    بدو گفت كز آفريدونِ گرد
    كه از تخم ضحاك شاهى ببرد



  • كه اى نيكبخت از كه دارى نژاد
    كه از تخم ضحاك شاهى ببرد
    كه از تخم ضحاك شاهى ببرد



نگاه كنيد به: شاهنامه فردوسى، به تصحيح رستم على اوف (مسكو، 1970 م.) ج8، ص40 پادشاهى قباد، بيت 179 و 180

اخبار الطوال، ص65

نكته قابل توجه اين است كه دينورى دهقان را اهل قريه‏اى در نزديكى اهواز و اصفهان مى‏داند. بغدادى در ترجمه شاهنامه دختر را از خانواده دهقانى اهل اردستان در نزديكى اصفهان معرفى مى‏كند. فردوسى نيز دهقان را منطقه‏اى نزديك اهواز مى‏داند.

2 ـ تاريخ ايران از دوران باستان تا پايان سده هيجدهم ميلادى، ترجمه كريم كشاورز (تهران: پيام، 1354) ص85

3 ـ ايران در زمان ساسانيان، ص168 و 169

4 ـ ر. گيرشمن، ايران از آغاز تا اسلام، ترجمه دكتر محمد معين (تهران، بنگاه ترجمه و نشر كتاب، 1355) ص376

5 ـ ولف، در فرهنگ شاهنامه خود دهقان را رئيس ده (dorfherr) و مالك بزرگ زمين يا زميندار بزرگ مطرح كرده است. Grundbesitzerنگاه كنيد به: Glossar zu firdosis schahname, fritz wolff. (berlin, 1935) p:406

6 ـ ا. ى. برتلس، ناصر خسرو و اسماعيليان، ترجمه يحيى آرين پور (تهران: بنياد فرهنگ ايران، 1346) ص27 و 28

7 ـ ابن واضح يعقوبى، تاريخ يعقوبى، ترجمه محمد ابراهيم آيتى (تهران: شركت انتشارات علمى و فرهنگى 1366) ج1، ص193

8 ـ داستان رستم و سهراب، مقدمه مينوى، ص9

9 ـ مجتبى مينوى، تاريخ و فرهنگ (تهران: خوارزمى، 1352، ص492)

10 ـ بحارالانوار، ج41، ص336 و نيز ج40، ص166 و 167

11 ـ شاهنامه فردوسى، ج8، ص319، پادشاهى هرمزد




  • همى‏خواست هرمزد كزين هر سه مرد
    همى بود زايشان دلش پرهراس
    بايزد گشسب آن زمان دست آخت
    به بيهوده بر بند و زندانش ساخت...



  • يكايك برآرد بناگاه گرد
    كه روزى شوند اندرو ناسپاس
    به بيهوده بر بند و زندانش ساخت...
    به بيهوده بر بند و زندانش ساخت...



12 - Arnold. Toynbee, A study of history, (abridgment by: D.S. Somervell) Oxford, 1964, P:631

13 - The cambridge history of Iran, cambrdge university press, 1986 vol:3(1) P:162

14 - ibid, P:161

15 - Ibid. P:153

16 ـ تاريخ ايرانيان و عربها، ص388

17 ـ كليله و دمنه، انشاى ابوالمعالى نصرالله منشى، تصحيح و توضيح مجتبى مينوى، (تهران: دانشگاه تهران 1355) ص44 تا 58

18 ـ همان، ص41

19 ـ يادگار بزرگمهر، ترجمه دكتر ماهيار نوّابى

نگاه كنيد به: ماهيار نوّابى، مجموعه مقالات، به كوشش محمود طاووسى (شيراز، مؤسسه آسيايى) ج1، ص306

ثعالبى انگيزه جستجوى برزويه را به گونه‏اى ديگر ذكر مى‏كند. مى‏نويسد: در دربار انوشيروان 120 طبيب از مليتهاى مختلف، ايرانى و رومى و هندى وجود داشتند كه برزويه برجسته‏ترين آنان بود. برزويه بيش از همه طبيبان، اهل جستجو و پژوهش در كتب بود. به مطلبى برمى‏خورد كه در كوههاى هند درخت شگفتى وجود دارد كه آن درخت اين خاصيت را دارد كه مردگان را زندگى مى‏بخشد. اين موضوع در ذهن برزويه همواره دوران مى‏كند و او در جستجوى چنين درخت يا داروى شفابخشى ـ مهرگياه ـ به هند مى‏رود. پيرمردى به او مى‏گويد:

حفظت شيئاً و غابت عنك اشياء! آن درخت رمزى است، مراد از كوه دانشمندان‏اند و درخت كلام آنان است و مردگان، نادان‏هايند و تمامى آن حكمتهاى زندگى بخش در كليله و دمنه است.

نگاه كنيد به: الثعالبى، غرر اخبار ملوك الفرس و سيرهم، به كوشش و ترجمه فرانسوى زوتنبرگ (پاريس (1909, linprimerie-nationaleص629 و 630

اين نكته نيز شايسته توجه است كه در متن عربى مقدمه برزويه، تفاوتهايى با متن ترجمه نصرالله منشى مشاهده مى‏شود. نگاه كنيد به: عبدالله بن مقفّع، آثار ابن مقفع (بيروت: دارالكتب العلميه، 1989 م.) ص66 و 67

دكتر زرين كوب احتمال داده‏اند مقدمه منسوب به برزويه ممكن است تا حدى نيز انعكاس ناخرسنديهاى عبداللّه‏ بن مقفع در عهد عباسى باشد.

نگاه كنيد به: دكتر عبدالحسين زرّين‏كوب، تاريخ مردم ايران (تهران: اميركبير، 1364) ص499 و 500

20 ـ در داستان زندگى سلمان، او درباره پيشينه زردشتى بودن خويش مى‏گويد:

«واجتهدت فى المجوسيّة حتى كنت قطن النار الذى يوقدها لايتركها تخبو ساعة.»

نگاه كنيد به: ابن اسحاق، سيرة‏النبى، ج1، ص139 و ابن هشام، ج1، ص228 و 229 و تاريخ بغداد ج1، ص165 و ذكر اخبار اصفهان ج1، ص49 و البداء و التاريخ. ج5، ص110 و ابى هيثم اصفهانى، دلائل النبوه ج1، ص259 و ابن كثير، السيرة النبوية، ج1، ص296 و 297 و الطبقات الكبير، ج4، ص53 و صفة الصفوة، ج1، ص523 و كتاب الثقات، ج1، ص249 و طبقات المحدّثين باصبهان ج1، ص209 و نهاية المسؤول فى رواية الرسول، ج1، ص364

21 ـ در فصل 37 ارداويراف نامه آمده است:

1 ـ و ديدم روان مردى چند و زنى چند كه نگونسار آويخته شده بودند 2 ـ تن ايشان را مار و كژدم و ديگر خرفستران مى‏جويدند 3 ـ و پرسيدم و اين روان كدام مردمان است 4 ـ سروش اهلو و آذرايزد گفتند: «اين روان آن مردمانى است كه در گيتى پرهيز آب و آتش نكردند و ايمنى به آب و آتش بردند و آگاهانه آتش را كشتند.»

نگاه كنيد به: ارداويراف نامه، فيليپ ژينيو، ترجمه ژاله آموزگار (تهران، انتشارات معين، 1372)، ص69

22 ـ ابن منظور و فيروزآبادى مجوس را معرّب منج‏كوش؛ يعنى كسى كه گوشهاى كوچك دارد عنوان كرده‏اند! نوشته‏اند نخستين كسى كه آئين مجوس را مطرح كرد گوشهاى كوچكى داشت!

نگاه كنيد به: لسان العرب، ج13، ص21 و قاموس المحيط، ج2، ص365 و المنجد.

23 ـ برهان قاطع، ج4، ص1969 وP.G.W. Glare:

Oxford Latin dictionary, (Oxford, 1992) P:1065

24 ـ بحارالانوار، ج22، ص347 و ص348

25 ـ تاريخ دمشق، ج10، ص29؛ حلية الاولياء، ج1، ص190؛ تهذيب الكمال فى اسماء الرجال، ج11، ص248

26 ـ ارداويراف نامه، ص94

27 ـ دكتر عبدالحسين زرين كوب، تاريخ مردم ايران، (تهران: اميركبير، 1364) ص485

28 ـ اوستا، گزارش و پژوهش جليل دولتخواه (تهران: انتشارات مرواريد، 1370) ج1، ص166 و نيز ص129 و 98 و 109 و ج2، ص403 و 591 و 634

29 ـ همان، ج1، يشتها، تيريشت، ص333 و 334 و نيز ص330 و 331

30 ـ هاشم رضى، فرهنگ نامهاى اوستا (تهران، سازمان انتشارات فروهر، 1346) ج1، ص368

31 ـ مهرداد بهار، پژوهشى در اساطير ايران (تهران، توس، 1362) پاره نخست، ص31

32 ـ در دائرة‏المعارف دين، در ذيل اسب Horse، در بررسى اديان يا باورهاى پيشينيان به موارد متعددى اشاره شده است. از جمله نقشى كه اسب درباور و زندگى مردم آسياى مركزى داشته است، نگاه كنيد به:

Mircea, Eliade, The Encyclopedia of Religion, (NewYork, Macmillan, 1987)

Voll: 6, P: 463-468 ancl voll: 7, P:238-245

33 ـ رخش اسبى دو رنگ است، سپيد و سرخ:




  • تنش پر نگار از كران تاكران
    چو داغ گل سرخ بر زعفران



  • چو داغ گل سرخ بر زعفران
    چو داغ گل سرخ بر زعفران




رخش رستم را از نزديك شدن اژدها در هفتخوان آگاه مى‏كند. در خوان نخست او با شير مى‏جنگد، رستم با او سخن مى‏گويد:




  • چنين گفت با رخش كاى نيك كار
    چنان گرم شد رخش آتش گهر
    كه گفتى برآمد ز پهلوش پر



  • مكن سستى اندرگه كارزار
    كه گفتى برآمد ز پهلوش پر
    كه گفتى برآمد ز پهلوش پر



ويژگى‏هايى كه در شاهنامه در توصيف رخش آمده است شباهت شگفتى به توصيف كرده سوّم بند 10 دين يسْت دارد. نگاه كنيد به اوستا، ج1، ص463

شبرنگ اسب سياوش نيز سرنوشتى شگفت دارد. سياوش در آستانه قربانى شدن با او سخن مى‏گويد:




  • خروشان سرش را به بر درگرفت
    به گوش اندرش گفت رازى دراز
    كه بيدار دل باش و با كس مساز



  • عذار و فسارش ز سر برگرفت
    كه بيدار دل باش و با كس مساز
    كه بيدار دل باش و با كس مساز





نگاه كنيد به: شاهنامه، به كوشش خالقى مطلق، (تهران: روزبهان، 1370)؛ ج2، ص347 (داستان سياوش، بيت 2148 و 2149)

34 ـ شمس‏الدين محمد بن احمد بن عثمان الذهبى، سير اعلام النبلاء، تحقيق صلاح‏الدين المنجد، (مصر، دارالمعارف، بى‏تا، ج1، ص386 تا 389)

البته وقتى ذهبى حديث را منكر تلقى مى‏كند، متعين نيست كه آيا تمامى اجزاء حديث مورد نظر او بوده است يا بخشى از آن، ذهبى، عبداللّه‏ بن عبدالقدوس را كه روايت از طريق او نقل شده است، متروك مى‏داند.

منابع معروف رجالى، مانند اسدالغابه، صفة الصفوه، الاصابه، الاستيعاب، الانساب و كتاب الجرح و التعديل و معجم رجال الحديث هيچگونه اشاره‏اى به عبداللّه‏ بن عبدالقدوس الرازى نشده است. سكوت منابع رجالى مى‏تواند مؤيّد اشاره و نظر ذهبى باشد.

نظامى در وصف شبديز سروده است:




  • سبق برده ز وهم فيلسوفان
    زمانه گردش و انديشه رفتار
    نهاده نام آن شبرنگ شبديز
    برو عاشق‏تر از مرغ شب‏آويز



  • چو مرغابى نترسد ز آب طوفان
    چو شب كاراگه و چون صبح بيدار
    برو عاشق‏تر از مرغ شب‏آويز
    برو عاشق‏تر از مرغ شب‏آويز



35 ـ اوستا، ج2، ص868...

«سپس تن و جامه آلوده خويش را چهار بار با گميز ـ بول گاو ـ و دوبار با آب آفريده بغ بشويد.»

36 ـ طه حسين و مصطفى سقا و ابراهيم الابيارى و... تعريف القدماء بابى العلاء (قاهره: الدار العربيّه للنشر و الطباعه 1965 م. /1385 ه.) ص187 البته اين نكته قابل توجه است كه اين شعر بسيار معروف ابى العلاء در ديوان لزوم ما لايلزم كه در سه جلد توسط نديم عدى تصحيح شده است نيامده است.

37 ـ در ارداويراف نامه، از صفت خواهران ويراز صحبت شده كه: هر هفت خواهران براى ويراز همچون زن بودند.

نگاه كنيد به: ارداويراف نامه، ص43

38 ـ احسان طبرى، برخى بررسيها درباره جهان‏بينى‏ها و جنبش‏هاى اجتماعى در ايران، ص148 احتمال مزدكى بودن يا سياسى بودن علّت مهاجرت روزبه توسط آقاى شاملو هم مطرح شده است. نگاه كنيد به: كتاب كوجه، ج7، ص1145، نويسنده معتقد است مهاجرت سلمان علل سياسى داشته است. چنانكه گفته شد اين نظريه‏ها يا احتمال‏ها چون پشتوانه پژوهشى ونيز مستندى ندارند، اعتبارى هم ندارند.

39 ـ فرهنگ اعلام اوستا، ج1، ص30 و 31

40 ـ همان، ص34

41 ـ همان، ص38 و 39

42 ـ خرده اوستا، گزارش دكتر حسين وحيدى، (تهران: بنياد فرهنگى سرن سروشيان، 1368) ص32 و 33 گزارش آقاى دكتر وحيدى با گزارش آقاى دولتخواه، تفاوتهاى قابل توجهى دارد. نگاه كنيد به: اوستا، ج2، ص577 تا 650 (دفتر پنجم، خرده اوستا)

43 ـ خرده اوستا، ص10 (سروش واژ)

44 ـ اوستا، ج1، ص240 و 241

45 ـ انجيل متى، باب 8، آيه 21

تعبير پسر انسان دركتاب اعمال رسولان، باب 7 آيه 56، در كتاب خرقيال نبى نيز اين تعبيرآمده است، كه مرا گفت اى پسر انسان بر پايهاى خود بايست تا با تو سخن گويم...

نگاه كنيد به كتاب حزقيال نبى، باب 2، آيه 1 و باب 3، آيه 1...

46 ـ انجيل يوحنّا، باب 18، آيه 38

47 ـ ابن اسحاق، سيرة‏النبى، ج1، ص139 و 140

48 ـ سيرت رسول‏الله، ترجمه و انشاى رفيع‏الدين اسحاق بن محمّد همدانى، به تصحيح دكتر اصغر مهدوى (تهران: خوارزمى، 1361) ج1، ص190

49 ـ در اقرب الموارد كنيسه به عنوان معبد مسيحيان، كنيس: معبد يهوديان، جامع، معبد مسلمان، هيكل: به عنوان معبد بت‏پرستان مطرح شده كه در زمان نويسند، سعيد الخورى الشرتونى اللبنانى، بكار مى‏رود. نگاه كنيد به: اقرب الموارد، ج2، ص1107

فيروزآبادى در قاموس، كنيسه را اعم از معبد يهوديان و مسيحيان و كفار تلقى مى‏كند. نگاه كنيه به: القاموس المحيط، ج2، ص360

ابن منظور در لسان العرب، كنيسه را معبد يهوديان و معرب كنشت مى‏داند. از قول جوهرى نقل مى‏كند كه كنيسه معبد مسيحيان است. نگاه كنيد به: لسان العرب ج12، ص166.

50 ـ دكتر محمد جواد مشكور، فرهنگ تطبيقى عربى با زبانهاى سامى و ايرانى (تهران: انتشارات بنياد فرهنگ ايران، 1357) ج2، ص779

51 ـ اين تعبير را هانرى كربن در مورد سلمان بكار برده و او را صورتِ نوعى «غريب» دانسته است.

نگاه كنيد به: Henry corbin, en Islam iranien,

(Gallimard, 1971) Tome 1: le shiisme duodecimain, p: 170-171, 264

Ihid, tome 11, p:11

52 ـ كمال‏الدين و تمام النعمه، ص162، و بحارالانوار، ج22، ص355

على بن مهزيار، از ديد رجال حديث، فردى مورد وثوق تلقى مى‏شود. روايات بسيارى نيز از قول او در كتب روائى شيعه آمده است. غير از باور داشتن به ثقه بودن على بن مهزيار، دليل ديگرى براى پذيرش قول او در دست نيست. در مورد على بن مهزيار نگاه كنيد به:

معجم رجال الحديث، ج12، ص192 تا 205

و رجال النجاشى، ج2، ص74 تا 76

نكته قابل توجه در رجال نجاشى اشاره به مسيحى بودن پدر على بن مهزيار است كه مسلمان مى‏شود. مى‏گويد گفته شده است كه على نيز در كودكى اسلام آورد.

53 ـ روايت يا خبر سلمان هفت يا هشت نوع نقل شده است:

1 ـ روايت ابى اسحق السبيعى (در گذشته در سال 127 ه. )

2 ـ روايت اسماعيل السدى (درگذشته در سال 127 ه. )

3 ـ روايت عبيدالمكتب (در گذشته در سال 140 ه. )

4 ـ روايت ابن اسحاق (در گذشته در سال 150 ه. )

5 ـ عبدالملك الخثعمى (در گذشته در سال 180 ه. )

6 ـ روايت سيار العترى (در گذشته در سال 199 ه. )

7 ـ روايت على بن مهزيار (در گذشته در سال 210 ه. )

نگاه كنيد به: شخصيّات قلقه فى الاسلام، ص13

54 - Salman palc p: 14

55 ـ امام فخر رازى، التفسير الكبير، (بيروت، دارالفكر، 1405 ه. ـ 1985 م.) ج29، ص314 و 315

56 ـ انجيل يوحنّا، باب 14، آيه 27

57 ـ همان، باب 15، آيه 27

/ 1