سلمان (2)
آنچه در پى مى آيد بخش دوّم از پژوهشى است كه جناب آقاى سيد عطاءاللّه مهاجرانى درباره سلمان پارسى صحابى جليل القدر رسول اللّه ـ ص ـ نگاشتهاند، بخش اوّل را در شماره پيشين خوانديم. از اين كه نام نويسنده بزرگوار در فهرست اشتباه ثبت شده بود و در آغاز مقاله نيامده بود اعتذار مىجوييم. روزبه در روزگار ايران ساسانى
موقعيت ممتاز دهقانان و نيز تساهل نسبت به مسيحيان، دو مشخصّه دوران پادشاهى خسرو اول (531 تا 579 م.) و پادشاهى هرمزد فرزند خسرو انوشيروان است. پادشاهى هرمزد يازده سال طول كشيد. (از سال 579 تا 590م.) خسرو انوشيروان از تقويت دهقانان و مسيحيان دو هدف عمده داشت. نخست تضعيف خانوادههاى پرقدرت اعيان و دوم تضعيف روحانيان زردشتى. اين دو گروه همواره با يكديگر ارتباطى ويژه داشتند و به عنوان عامل تعيين كننده و تصميمگيرنده در بركنارى پادشاهى و نصب پادشاهى ديگر عمل مىكردند. گرايش خسرو انوشيروان به دهقانان مىتواند از خانواده مادرى او كه دهقان بودند نيز تأثير پذيرد.(1) پيش از خسرو اول نيز تلاشى براى محدود كردن قدرت و اعمال اراده موبدان موبد و اعيان برداشته شده بود. تلاشهايى محدود و ناموفق؛ به عنوان نمونه يزدگرد اول كوشيد قدرت روحانيان و اعيان را كاهش دهد. اين تصميم به بركنارى او انجاميد و يزدگرد بزهكار نام گرفت. قدرت بىمهار روحانيان زردشتى در تار و پود زندگى مردم رخنه كرده بود. زندگى مردم چنان بود كه در شبكه پيچيده امور مذهبى، روحانيان به ناچار در تمامى امورشان دخالت مىنمودند، به قضاوت مىپرداختند. فهرستهاى نجومى ترتيب مىدادند و با رؤيت شعله آتش مقدس از آينده خبر مىدادند. زندگى هر فرد به مراسم دقيق و كوچكى وابسته بود. در هر گامى كه برمىداشت ممكن بود ناپاك شود و مىبايست بلادرنگ ناپاكى را از وجود خود زايل كند و اين خود موجب مىگشت كه كاهنان دائماً در زندگى افراد و بويژه افراد ساده و عامى دخالت كنند. اين مداخلت و مراسم تطهير يا پادياب، مستلزم مخارجى بود كه بر دوش مردم قرار داشت و منبع درآمد و ثروت روحانيان به شمار مىرفت.(2) انوشيروان به روشنى دريافته بود كه گسترش نهضت مزدك در ميان مردم ريشه در ستم و بهرهورى روحانيان و اعيان دارد. او هم نهضت را سركوب كرد كه قدرت پادشاهى آسيب نبيند و هم كوشيد ريشههاى عدم رضايت را از ميان بردارد. جالب است بدانيم كه قباد نيز چنين انديشهاى داشت. او نيز كوشيد با تكيه بر دهقانان و ترويج آيين مزدك، سررشته گسسته امور را خود در دست بگيرد. ليكن از آنجا كه در روزگار او دهقانان به عنوان يك طبقه اجتماعى نمىتوانستند به عنوان يك تكيهگاه مطلوب عمل كنند. قباد در برابر اتفاق روحانيان و اعيان شكست خورد. انوشيروان پس از سركوب نهضت مزدك به سازماندهى دهقانان مىپردازد و از سوى ديگر قدرت موبدان موبد را كاهش مىدهد. كاهش قدرت روحانيون زردشتى و كاهش اقتدار اعيان، با توسعه موقعيت و قدرت دهقانان ميسّر مىشود. موقعيت دهقانان را در اين دوره با توجه به اطلاعاتى كه در داستان زندگى سلمان آمده است، مىتوان از چند جهت بررسى نمود: الف: موقعيت اقتصادى ب : موقعيت سياسى، حكومتى ج: موقعيت دينى و فرهنگى د: موقعيت نظامى دهقانان در منطقه خود صاحب ملك، اراضى كشاورزى، باغ و اصطلاحاً صاحب ضياع و عقار بودند، چنانكه سلمان نيز اشاره مىكند كه پدرش او را در جوانى گاه براى سركشى به املاك مىفرستاد. دهقانان نماينده حكومت و رئيس ده بودند كه مسؤوليت جمعآورى ماليات نيز برعهده آنان بود. اين نكته از اين جهت نيز اهميت قابل ملاحظهاى دارد كه انوشيروان هم نظام مالياتى و هم نظام تقسيمات كشورى و نيز سازماندهى ارتش را دگرگون كرد. از اين رو دهقانان در متون درجه اوّل گاه به معناى رئيس و امير منطقه و فرمانده نظامى منطقه نيز گفته مىشود. چنانكه بارتولد نيز معتقد است: امراى جزء را نيز دهقان مىگفتند. كريستن سن معتقد است: «اسواران» را كه گل سرسبد لشگر ساسانيان بشمارند، بايد از اين طبقه دانست... اغلب اسواران در زمان صلح در املاك خود زيسته و مشغول زراعت و اداره امور رعاياى خويش بودهاند.(3) از اين رو داورى مرحوم مينوى كه دهقانان را برىء از امور نظامى مىداند، دقيق نيست. آشنايى استراتژيك سلمان با امور نظامى، خود نشانه روشنى است كه دهقانان در سازماندهى نظامى كشور نقش و مسؤوليت داشتهاند گيرشمن معتقد است سواره نظام در دوره ساسانى به دو بخش سواره نظام سنگين و سواره نظام سبك تقسيم مىشده است. سواره نظام سبك همان كمانداران نجباى كوچك ـ در برابر نجباى بزرگ ـ بودند.(4) در بخش دوم به تناسب معناى دهقان و مرزبان اشاره شد كه مسؤوليت دقيق نظامى دهقانان را تبيين مىنمايد. در مورد نقش دينى و فرهنگى دهقانان، اين نكته بسيار مهمّ، در داستان زندگى سلمان آمده است كه مىگويد: او مسؤوليت نگهبانى از آتش را برعهده داشته است، كه آتش مبادا خاموش شود. اين مسؤوليت لزوماً برعهده پدر سلمان كه دهقانجى بود، قرار داشته است. فردوسى در شاهنامه خود مكرر از دهقان نام مىبرد، دهقان دانا، دهقان پرمايه، دهقان جهانديده، دهقان سخنگوى، دهقان سراينده و... گواهند كه دهقانان نگهبان فرهنگ و آداب و رسوم نيز بودهاند.(5) برتلس معتقد است كه دهقانان نگهبانان داستانهاى ملى ايران، داستانهاى باستانى بودهاند.(6) يعقوبى در تاريخ خود در توضيح پادشاهان پارس و نقد مطالبى كه از ديد و داورى او مورد پذيرش نيست، از دهقانان به عنوان گروهى كه چنين داستانها يا ادّعاهايى را باور ندارند نام برده است.(7) نقش دينى و فرهنگى دهقانان با امر داورى و قضا يعنى فصل خصومت در ميان مردم اثر جدّىترى مىيافت.(8) پيداست ضرورت داشته است كه دهقانان به عنوان تكيهگاه نظام حكومت انوشيروان و نيز هرمز چهارم از هر جهت آموزش و تربيت لازم را ببينند. مرحوم مينوى درباره تربيت و آموزش ديهگانان مطلبى را در كتاب «تاريخ و فرهنگ» نقل مىكند كه قابل توجه است: «ديهكانان در هر وقت و زمان بايستى پيش معلمين دينى بخوبى تربيت ديده و تهذيب يافته باشند.»(9) علامه مجلسى در بحارالانوار، در نقل رويارويى على ـ ع ـ با خوارج، دهقان فارسى، آن حضرت را از جنگ با خوارج و حركت به سوى آنان بازمىدارد. مىگويد طوالع ستارگان نحس است و... شروع مىكند به توضيح اطلاعات نجومى خود كه مثلاً مرّيخ در برج ثور است و... كه نشانهاى از آشنايى دهقانان با نجوم و هيأت است.(10) هرمزد چهارم، جانشين انوشيروان، در يك دههاى كه پادشاهى مىكند. در تقويت بيشتر دهقانان و مبارزه با اعيان و روحانيان مىكوشد. او حتّى برخلاف انوشيروان كه باور داشت حكومت بر «اجساد» است نه بر «قلبها»، مىكوشيد از حكومت چهرهاى عدالتخواهانه بروز دهد. به روايت فردوسى هرمزد افراد مؤثر دربار را كه در زمان انوشيروان نفوذ گستردهاى داشتند مثل ايزد گشسب و برزمهر و ماه آذر را بركنار و زندان مىكند. ايزد گشسب موبدان موبد بود. پيداست هرمزد با دستگيرى او مىخواسته قدرت موبدان موبد را به عنوان يك نهاد، تضعيف نمايد.(11) آرنولد توينبى درباره قدرت روحانيون زردشتى و سلسله مراتب آنان تفسير قابل توجهى دارد. مىگويد نظام قدرت سلسله مراتبى روحانيان زردشتى در ايران ساسانى، هم عرض و همسان قدرت پادشاه بود. در واقع دو نهادِ قدرتِ متوازى وجود داشت. همين توازى در قدرت كليسا و امپراتورى رم و نيز قدرت فراعنه و روحانيون مون رِ Amon-re در تبس Thebes در مصر نيز وجود داشت.(12) تساهل نسبت به ديگر اديان، بويژه مسيحيت در دوران هرمزد، نيز ادامه يافت. به حدى كه مسيحيان معمولاً هرمزد را تحسين مىكردند و شيوه رفتار او با مسيحيان را مىستودند.(13) تساهل نسبت به مسيحيان در دوران خسرو اوّل و هرمزد چهارم در ايران همزمان بود با سختگيرى ژوستى نين امپراتور روم نسبت به ديگر اديان و حتى فلاسفه و دانشمندان. ژوستى نين در سال 529م. آكادمى فلسفه و فرهنگ يونان را در آتن تعطيل كرد. بسيارى از فلاسفه و متفكّرين به عنوان پناهنده به دربار ايران ساسانى آمدند.(14) در اين دوران كه در واقع دوران تجديد حيات ايران (15)(revitalisation) بود. ترجمه از زبانهاى يونانى و نيز سانسكريت رواج تمام داشت. چنانكه مىدانيم برزو يا روزبه يا بزرگمهر كتاب كليله و دمنه را در همين روزگار به پهلوى ترجمه كرد. علاوه بر ترجمه بسيارى از كتب پهلوى كه برجاى مانده است در همين دوره تأليف شده است. چنانكه عدهاى معتقدند حتى نامه تنسر نيز متعلق به دوره انوشيروان است. سلوك هرمزد با مسيحيان و سختگيرى او با اشراف و روحانيان موجب شد كه هيربدان؛ يعنى روحانيان زردشتى، نامهاى به هرمزد نوشتند و از او خواستند كه به ترسايان بتازد، هرمز نوشت: همچنانكه تخت پادشاهى ما تنها به دو پايه پيشين و بىدو پايه پسين باز نايستد، پادشاهى ما نيز با تباه ساختن ترسايان و پيروان كيشهاى ديگر به جز كيش ما، استوار و پايدار نباشد. پس دست از ترسايان كوتاه كنيد و بكارهاى نيك روى آوريد تا ترسايان و پيروان كيشهاى ديگر آن را ببينند و شما را بر آن بستايند و از جان، هواخواه كيش شما باشند.(16) عدم رضايت اشراف و روحانيان و گسترش حملات از مرزهاى مختلف ايران، جنگ با تركان و روميان و سرانجام مرگ هرمزد باعث شد كه تحولات اجتماعى و اقتصادى كه تجديد حيات ايران نام گرفته است فرو ريزد. پس از آن دهقانان نيز، اهميت خود را از ديد حاكميت از دست دادند. گرچه پايگاه اجتماعى و سياسى آنان در نظام حكومتى تا حمله اعراب مسلمان باقى ماند. ليكن آنان به دليل عدم رضايت از دربار، همكارى روشن و مؤثرى با اعراب فاتح داشتند. در جستجوى پسر انسان
باب برزويه طبيب به روشنى نشان مىدهد كه در روزگار انوشيروان افرادى همان برزويه و يا حتى بزرگمهر دچار چه دغدغه و بحرانهايى بودند. برزويه سرنوشتى مثل سلمان دارد. منتهى او از راهى ديگر و با انگيزههاى ديگر حركت و كوچ مىكند و به هند مىرود و كليله و دمنه را مىآورد. پدرش از لشكريان بود و مادرش از علماى دين زردشت. او سخت مورد علاقه و محبت خانوادهاش بود. تشويق پدر و مادر و آموزش علم طبّ، او را خرسند و راضى نمىكند او در جستجوى يقين گمشده است. سلوك او شروع مىشود. تصويرى كه برزويه از روزگار خود مىدهد مورد توجه ماست: «در اين روزگار تيره كه خيرات بر اطلاق روى بتراجع آورده است و همّت مردمان از تقديم حسنات قاصر گشته با آنچه ملك عادل انوشيروان كسرى بن قباد را سعادت ذات... مىبينم كه كارهاى زمانه ميل به ادبار دارد و چنانستى كه خيرات مردمان را وداع كردستى، و افعال ستوده و اخلاق پسنديده مدروس گشته و راه راست بسته، و طريق ضلالت گشاده، و عدل ناپيدا و جور ظاهر، و علم متروك و جهل مطلوب، و لؤم و دنائت مستولى و كرم و مروّت منزوى، و دوستيها ضعيف و عداوتها قوى، و نيك مردان رنجور و مستذّل و شرّيران فارغ و محترم... چون فكرت من بر اين جمله به كارهاى دنيا محيط گشت و بشناختم كه آدمى شريفترِ خلايق و عزيزتر موجودات است، و قدر ايّام عمر خويش نمىداند و در نجات نفس نمىكوشد... تا سفر هندوستان پيش آمد، رفتم و در آن ديار هم شرايط بحث و استقصا هر چه تمامتر تقديم نمودم و بوقت بازگشتن كتابها آوردم كه يكى از آن كتابها اين كتاب كليله و دمنه است.»(17) برزويه جوان، درصدد و در جستجوى نجات نفس خويش است. و ناخرسند از روزگار خود. شگفت اين كه بزرگمهر نيز در مقدمه حكيمانه و پرنكتهاى كه بر كليله و دمنه نوشته، همين مضمون رامطرح كرده است كه: «اگر چنانكه باژگونگىِ روزگار است كاهلى بدرجتى رسد يا غافلى رتبتى يابد بدان التفات ننمايد، و اقتداى خويش بدو درست نشناسد. چه نيك بخت و دولتيار او تواند بود كه تقبل به مقيلان و خردمندان واجب بيند تا به هيچ وجه از مقام توكّل دور نماند، و از فضيلت مجاهدت بى بهره نگردد.»(18) بزرگمهر در متنى كه به زبان پهلوى از او برجاى مانده است نيز نسبت به زمانه خود و شاهان ستمكار تعريض دارد: «اكنون، من چون كامم كوشش به پارسايى ورزيدن و پرهيز از گناه كردن (بود) ـ جز آنچه از كنش و فرمايش خداوندان زمان، و دشپاد شاهان برخاسته و بدان چارهاى ندارم.»(19) روزبه ـ سلمان ـ نيز نمىتوانست ذهن جستجوگر و بىتاب خود را در خانه و با آداب و رسوم آئين زردشت راضى و خرسند سازد، سلمان در شناخت آئين زردشت و رعايت آداب آن، سعى بليغ نمود. او همواره مسؤول آتشكده جى بود، كه مبادا آتش خاموش شود.(20) چنانكه در نهاية المسؤول آمده است: «در خدمت مجوسيّه مىبودم و آتش مجوس مىافروختم كه هرگز يك لحظه باز نمىمرد» آتش مجوسيت؛ يعنى همان آتش مقدس آئين زردشت كه مردن آن به تعبير «ارداويراف نامه» گناهى بزرگ است و پادافرهاى سنگين دارد.(21) واژه مجوس، به معناى آيين زردشت است گرچه در لسان العرب و قاموس المحيط وجه نامگذارى غيرقابل پذيرشى درباره اين واژه آمده است،(22) لكن در اين كه مجوسيّت به مفهوم آتشپرستى است، آنان نيز ترديد نداشته، ابن منظور شاهدى نيز نقل كرده است كه: «كنار مجوس تستعر استعاراً» واژه مجوس، از همان واژه مُغ يعنى روحانى و عالم دين زردشت گرفته شده است. اين واژه در يونانى Magos و در لاتين Magus و در اَرامى مجوشا مىباشد.(23) در روايات شيعى درباره آيين مجوس و مجوسى بودن سلمان در مرحله نخست زندگى، نكاتى مطرح شده است: الف: در جلد 22 بحارالانوار دو روايت با دو مفهوم مخالف آمده است كه سلمان نخست مجوسى بود بعد مسلمان شد. و دوم اين كه سلمان مجوسى نبود.(24) در توضيح روايت دوّم كه سلمان مجوسى نبود، آمده است كه گرچه در ظاهر او مشرك به نظر مىآمد اما در درون و باطن مؤمن بود. ب: در گفتگوى مفضّل با امام صادق ـ ع ـ مفضل از امام صادق ـ ع ـ درباره آئين مجوس مىپرسد. ايشان مجوسيّت را تمجّس، گرايش پيدا كردن به سريانيت مىدانند: لانّهم تمجّسوا فى السريانيه... سريانى بيشتر به عنوان يك زبان و يك خط مطرح است تا عنوان يك آئين، كه البته اين زبان و خط در ايران نيز وجود داشته است چنانكه مانى كتاب معروف خود را به زبان سريانى نوشت و نصيبين مركز چنين زبان و خطى بود كه سلمان نيز سالها در مهاجرت بزرگ خود در آن شهر زيست. در برخى منابع معتبر و قابل توجه درباره گرايش دينى سلمان و مردم جى نكتهاى مطرح شده است كه شايسته تأمل است. برحسب روايت ابن عساكر در تاريخ دمشق و حافظ ابونعيم اصفهانى در حليةالاولياء و المزّى در تهذيب الكمال فى اسماء الرجال، سلمان مىگويد كه: «و كان اهل قريتى يعبدون الخيل البلق و كنت اعرف انهم ليسوا على شىء...»(25) «مردان قريه من اسبان سياه و سپيد را مىپرستيدند و من مىدانستم كه آن باور، اعتبارى و ارزشى ندارد.» آيا پرستش اسب به عنوان يك انديشه و رسم انحرافى در آئين زردشت يا در ميان مردم مطرح شده است؟ چنانكه در فصل آخر ارداويراف نامه، از قانونهاى نادرست يا راههاى نادرست در كيش مزديستان سخن گفته شده است: «تو (ارداويراز)، به مزديستان بگو كه راه اهلايى (= پارسايى) يكى است. راه پوريوتكيشى (=كيش پيشينيان) و ديگر راهها بيراههاند...به همان دين بايستيد كه زردشت سپيتمان از من پذيرفت و گشتاسب در جهان رواج داد. قانون درست را نگاه داريد و از قانون نادرست بپرهيزيد...»(26) دكتر زرينكوب نيز با توجه به متن ارداويراف نامه، پديد آمدن رسمهاى نادرست و شك و خبط بسيار در دنياى مزديستان را امرى محتمل مىانگارد.(27) روزبه ـ سلمان ـ به صراحت مىگويد كه چنين رسمى ـ پرستش اسبان ابلق ـ از ديد و داورى او اعتبارى نداشته است. واقعيت اين است كه چنين رسمى نمىتواند بدون هيچگونه زمينه و وجهى پيدا شود و روايت ابن عساكر و ابىنعيم و المزّى نيز نمىتواند يكسره بدون دليل باشد. در اوستا به كرّات به اين مضمون برمىخوريم كه اسب موجودى شايسته توجه و نيز مقدس است. وصفى كه براى خورشيد به عنوان چشم اهوره مزدا در اوستا، در خرده اوستا ويسنه آمده است، خورشيد تيز اسب است؛ مثل: خورشيد تيز اسب را مىستاييم(28) علاوه بر آن در تيريشت درباره تشتر آمده است كه او «به پيكر اسب سپيد زيبايى با گوشهاى زرّين و لگام زرنشان در فروغ پرواز كند»، علاوه بر آن تشتر به صراحت به اهوره مزدا در جنگ با اَپَوش ديو و دغدغه شكست مىگويد: «اكنون مردمان مرا در نماز نام نمىبرند و نمىستايند، چنان كه ديگر ايزدان را در نماز نام مىبرند و مىستايند.»(29) پلوتارك معتقد است كه ايرانيان ستاره تشتر را كه بسيار مورد علاقه آنان بوده است، مىپرستيدهاند.(30) آيا پرستش اسبان سياه و سفيد نشانهاى از پرستش تبشتر Tistryce , Tistar اوستا نيست؟ ايزدى كه سرور همه ستارههاست و در شايسته ستايش و نيايش بودن همسنگ هرمزد آفريده شده است.(31) اين نكته نيز شايسته توجه است كه در اديان كهن، پرستش اسب به دليل نقش درجه اوّلى كه اسب در زندگى پيشينيان داشته است، وجود دارد.(32) چنانكه تصوير و ويژگىهايى كه در شاهنامه فردوسى درباره اسب رستم ـ رخش ـ و اسب سياوش ـ شبرنگ ـ و اسب خسرو پرويز ـ شبديز ـ آمده است به روشنى گواه است كه اسب موجودى مقدّس و گاه مثل رخش همسنگ كار و عمر رستم نقش مؤثر دارد. و يا همانند شبرنگ، اسب سياوش داناى راز است.(33) تمامى اين موارد نشانههاى قابل تأمّلى هستند كه نمىتوان از آن سخن كه مردم قريه سلمان ـ مردم جى ـ اسبان سياه و سپيد را مىپرستيدهاند به شتاب گذشت. وقتى روزبه مىگويد، پرستش اسبان سياه و سپيد توسط مردم قريهاش از ديد او امرى بىاعتبار بوده است، بروشنى پيداست كه در ذهن او جوانههاى شك نسبت به آئين زردشت و باورهاى مردم روزگار او درخشيده است. گرچه ذهبى، در سير اعلام النبلاء در روايت داستان زندگى سلمان، در موردى كه اشاره به پرستش اسبان ابلق شده است آن روايت را مخدوش و بىاعتبار و راوى را متروك مىداند.(34) واقعيت اين است كه در انديشه و باورهاى آئين زردشت در روزگار سلمان، موارد قابل توجّهى وجود داشته است كه هر كدام شك برانگيز و دغدغه آفرين بوده و انديشه روزبه جوان را به خود مشغول مىداشته است، به عنوان مثال آيا برخى رسوم؛ مثل تطهير با گميز ورزاوِ اخته ـ بول گاو ـ به تعبير ونديداد مىتوانسته است با انديشه و باور روزبه تناسب و همخوانى داشته باشد،(35) رسم يا بارورى كه مورد تعريض و طعن ابى العلاء معرّى نيز قرار گرفته است:
عجبت لكسرى و اشياعهم
و غسل الوجوه ببول البقر(36)
و غسل الوجوه ببول البقر(36)
و غسل الوجوه ببول البقر(36)
پسر انسان
پسر انسان، تعبيرى كه عيسى مسيح ـ عليهالسلام ـ براى بيان آوارگى خود بكار برده است. در باب 8 انجيل متى آمده است: «عيسى بدو گفت روباهان را سوراخها و مرغان هوا را آشيانها است. ليكن پسر انسان را جاى سر نهادن نيست.»(45) زندگى مسيح و كلمات او تبيين شوق انگيزى از مهر، عدالت، راستى و ايثار است. در گفتگوى تاريخى كه پيلاطس با مسيح داشت، گويى تمام آئين مسيحيت وقتى از سرچشمه درست وحى جوشيده است در عبارتى از مسيح موج مىزند. «عيسى جواب داد... از اين جهت من متولّد شدم و به جهت اين در جهان آمدم تا به راستى شهادت دهم و هر كه از راستى است سخن مرا مىشنود، پيلاطس به او گفت راستى چيست؟...»(46) راستى دغدغه همواره انسان بوده و هست. مراد انسانى است كه به حقيقت مىانديشد و در جستجوى يقين گمشده و طمأنينه جان خويش است. به قول حافظ اين ندا را شنيده است كه:
تو را ز كنگره عرش مىزنند صفير
كه اى بلند نظر شاهباز سدره نشين
نشيمن تو نه اين كنج محنت آباد است
ندانمت كه درين دامگه چه افتادست
نشيمن تو نه اين كنج محنت آباد است
نشيمن تو نه اين كنج محنت آباد است
1 ـ طبرى مىگويد قباد (كواد) در سر راه خود به نزد خاقان در نيشابور با راهنمايى زرمهر فرزند سوخرا، قباد با نيواندخت دختر دهقان نيشابور ازدواج مىكند. نگاه كنيد به: نولدكه، تاريخ ايرانيان و عربها، ص211 تا 212 و نيز، مسعودى، مروج الذهب، ج2، ص240 فردوسى نيز گفتگوى قباد با دهقان را نقل كرده است. دهقان مىگويد نژادش به فريدون مىرسد:
ز دهقان بپرسيد آنگه قباد
بدو گفت كز آفريدونِ گرد
كه از تخم ضحاك شاهى ببرد
كه اى نيكبخت از كه دارى نژاد
كه از تخم ضحاك شاهى ببرد
كه از تخم ضحاك شاهى ببرد
همىخواست هرمزد كزين هر سه مرد
همى بود زايشان دلش پرهراس
بايزد گشسب آن زمان دست آخت
به بيهوده بر بند و زندانش ساخت...
يكايك برآرد بناگاه گرد
كه روزى شوند اندرو ناسپاس
به بيهوده بر بند و زندانش ساخت...
به بيهوده بر بند و زندانش ساخت...
تنش پر نگار از كران تاكران
چو داغ گل سرخ بر زعفران
چو داغ گل سرخ بر زعفران
چو داغ گل سرخ بر زعفران
رخش رستم را از نزديك شدن اژدها در هفتخوان آگاه مىكند. در خوان نخست او با شير مىجنگد، رستم با او سخن مىگويد:
چنين گفت با رخش كاى نيك كار
چنان گرم شد رخش آتش گهر
كه گفتى برآمد ز پهلوش پر
مكن سستى اندرگه كارزار
كه گفتى برآمد ز پهلوش پر
كه گفتى برآمد ز پهلوش پر
خروشان سرش را به بر درگرفت
به گوش اندرش گفت رازى دراز
كه بيدار دل باش و با كس مساز
عذار و فسارش ز سر برگرفت
كه بيدار دل باش و با كس مساز
كه بيدار دل باش و با كس مساز
نگاه كنيد به: شاهنامه، به كوشش خالقى مطلق، (تهران: روزبهان، 1370)؛ ج2، ص347 (داستان سياوش، بيت 2148 و 2149) 34 ـ شمسالدين محمد بن احمد بن عثمان الذهبى، سير اعلام النبلاء، تحقيق صلاحالدين المنجد، (مصر، دارالمعارف، بىتا، ج1، ص386 تا 389) البته وقتى ذهبى حديث را منكر تلقى مىكند، متعين نيست كه آيا تمامى اجزاء حديث مورد نظر او بوده است يا بخشى از آن، ذهبى، عبداللّه بن عبدالقدوس را كه روايت از طريق او نقل شده است، متروك مىداند. منابع معروف رجالى، مانند اسدالغابه، صفة الصفوه، الاصابه، الاستيعاب، الانساب و كتاب الجرح و التعديل و معجم رجال الحديث هيچگونه اشارهاى به عبداللّه بن عبدالقدوس الرازى نشده است. سكوت منابع رجالى مىتواند مؤيّد اشاره و نظر ذهبى باشد. نظامى در وصف شبديز سروده است:
سبق برده ز وهم فيلسوفان
زمانه گردش و انديشه رفتار
نهاده نام آن شبرنگ شبديز
برو عاشقتر از مرغ شبآويز
چو مرغابى نترسد ز آب طوفان
چو شب كاراگه و چون صبح بيدار
برو عاشقتر از مرغ شبآويز
برو عاشقتر از مرغ شبآويز