بحثى درباره «نسئ» و رابطه آن با حجّ
آگاهى اعراب عصرِ جاهلى از نجوم و هيئت و سير اَجرام فلكى هر چند كه محدود و اندك بود امّا در مقايسه با علوم ديگر؛ مانند طب و فيزيك و رياضيات، حجم قابل ملاحظه و چشمگيرى داشت و اگر هم سخن «ابن قتيبه» را كه مىگفت: «عربها داناترين مردم به علم نجوم بودند»1 نپذيريم و آن را حمل بر نوعى مبالغه و تعصب كنيم، در اينكه اعراب عصر جاهلى تا اندازه زيادى با دانش عصر خود درباره نجوم و ستاره شناسى آشنايى داشتند، نبايد ترديد كنيم. آيا اعراب جاهلى اين آگاهىها را از كلدانىها آموخته بودند يا از صائبين كه جانشينان كلدانىهاى مهاجر بودند؟ آيا از يهود و نصارى يادگرفته بودند يا از ايران و هند و يونان؟2 و يا خود آنها به علّت نيازى كه در معيشت خود داشتند، از طريق تجربه و ممارست چيزهايى را در نجوم و انواء يا همان منازل قمر به دست آورده بودند3 و ... براى رسيدن به پاسخ اين پرسشها نياز به بحث مفصلى است كه اينجا جاى ذكر آن نيست و تنها اين نكته را خاطر نشان مىسازيم كه: به نظر ما آگاهيهاى آنان از نجوم و هيئت، آميزهاى بود از تجربيات خودِ آنها و اطلاعاتى كه از اقوام ديگر كسب كرده بودند. يكى از كارهايى كه عربهاى جاهلى با اقتباس از يهودىها و اقوام مجاور ديگر، دست به آن مىزدند، كبيسه كردن سالهاى قمرى بود.بطورى كه مىدانيم تقويم معمول ميان عربها، بر اساس «سير قمر در آسمان» بود كه از «رؤيت هلال» و «رؤيت دوباره آن» يك ماه حساب مىشد و دوازده ماه يك سال به شمار مىآمد. از آنجا كه اين روش بسيار آسان بود و نيازى به تخصّص و محاسبات پيچيده نداشت، اعراب و بسيارى از ملل قديم در گاهشمارهاى خود، از همين روش استفاده مىكردند و اسلام نيز آن را به رسميّت شناخت و برنامههايى مانند روزه و حج را بر اساس تقويم قمرى قرارداد. در ميان اعراب جاهلى، چهار ماه از دوازده ماه قمرى به عنوان ماههاى «حرام» شناخته مىشد كه عبارتند از: ذيقعده، ذيحجه، محرم و رجب. در اين چهار ماه جنگ و خونريزى ممنوع بود و نوعى آتش بس برقرار مىشد. اسلام نيز اين سنّت را كه به نفع صلح بشرى بود امضاء كرد و به آن رسميّت داد و جنگ در آن ماهها را حرام كرد. در قرآن كريم آمده است: «يسئلونك عن الشهرالحرام قتال فيه قل قتال فيه كبير و صد عن سبيلاللَّه و كفر به».4 «از تو در باره جنگ در ماه حرام مىپرسند بگو جنگ در آن گناه بزرگ و بازداشتن از راه خدا و كفر به اوست». علاوه بر حرمت جنگ در ماههاى حرام، ماه ذيحجه امتياز ديگرى نيز داشت و آن انجام مناسك حج در آن ماه بود. هر چند كه اعراب عصر جاهليت، احترام ماههاى حرام را رعايت مىكردند اما گاهى به خاطر مصلحتهايى، حرمت بعضى از آن ماهها را پس و پيش مىكردند و مثلاً به جاى محرم، ماه صفر را ماه حرام اعلام مىكردند و اين جابجايى و به تأخير انداختن را «نسئ» مىگفتند.
مفهوم «نسئ» و تاريخچه آن
«نسئ» بر وزن فعيل، از ماده «نسأ» به معناى تأخير است و به گفته ابنمنظور، اين واژه در مواردى مانند به تأخير افتادن عادت ماهانه زنها از وقت خود و يا تأخير افتادن اجل كسى و تأخير در قيمت كالاى فروخته شده و مانند آنها استعمال مىشود و «نسئ» به معناى ماهى است كه عربها در جاهليت آن را به تأخير مىانداختند. سپس از «فرّاء» نقل مىكند كه نسئ يا مصدر است و يا فعيل به معناى مفعول است.5 اما طبرسى از ابوعلى نقل مىكند كه گفته: نسئ مصدر است مانند: نذير و نكير، اينكه بعضىها گفتهاند نسئ فعيل به معناى مفعول است درست نيست زيرا در اين صورت نسئ نام آن ماه مىشود در حاليكه منظور از نسئ عملِ به تأخير انداختن ماه حرام است.6 ولى بطوريكه در عبارت ابن منظور ديديم و ديگران نيز گفتهاند نسئ به معناى خود ماه به تأخير افتاده نيز گفته مىشود. همه كتب لغت نسئ را به معناى تأخير گرفتهاند اما در بعضى از آنها معناى ديگرى ذكر شده و آن اضافه كردن و افزودن است. گفته مىشود. «نسأتُ ابلى فى ظمئتها»؛ «بر تشنگى شترم افزودم»7 كه البته اين افزايش عطش از جهت تأخير در آب دادن است بنابراين مىتوان گفت اين واژه به معناى «افزايش ناشى از تأخير» است. جابجايى و تأخير انداختن بعضى از ماههاى حرام رسم و عادتى بود كه اعراب جاهلى تا سال دهم هجرت، طى مراسم خاصى آن را انجام مىدادند و اين كار براى خود، متصديان ويژهاى داشت كه به آنها «قلامسه» مىگفتند. آنها اين سمت را از پدران خود به ارث مىبردند.ابن هشام مىگويد: اولين كسى كه ماهها را براى عرب نسئ كرد و آن را حلال يا حرام نمود «قلمّس» بود كه حذيفة بن عبد بن فقيم نام داشت و پس از او پسرش عبادبن حذيفه جاى او را گرفت و پس از او پسرش قلع بن عباد و پس از او اميةبن قلع و پس از او عوف بن امية و پس از او ابو ثمامه جنادة بن عوف متصدى اين كار شد كه آخرين آنها بود و در اوائل اسلام همو بود كه عمل نسئ را انجام مىداد. عربها پس از فراغت از حج دور او جمع مىشدند و او چهارماه حرام را كه عبارتند از رجب و ذيقعده و ذيحجه و محرم، مشخص مىكرد و اگر مىخواست يكى از آنها را حلال كند ماه محرم را حلال مىكرد و عربها هم مىپذيرفتند و به جاى محرم، ماه صفر را حرام مىكرد و عربها مىپذيرفتند و تعداد چهار ماه حرام كامل مىشد».8 از عبارت ابن هشام چنين برمىآيد كه عمل نسئ ميان عربها سابقه زياد و طولانى نداشته و تنها در طول مدت شش نسب، اين عمل انجام مىگرفته است. اين مطلب، سخنى را كه بيرونى گفته و تاريخ نسئ را به دويست سال پيش از اسلام مربوط دانسته، تقويت مىكند. او مىگويد: «عربها خواستند كه حج را به هنگامى بيندازند كه كالاهاى ايشان از پوست و ميوه فراهم شود و بهترين ازمنه و خرّمترين اوقات باشد. از همسايگان يهود خود قريب دويست سال پيش از اسلام كبيسه را ياد گرفتند و همانگونه كه يهود، تفاضل سال خود را با سال خورشيدى بهنگامى كه به يكماه مىرسيد در آخر سال قمرى قرار مىدادند، ايشان هم چنين مىكردند و كسانى در موسم حج در صورت لزوم يك ماه را نسئ اعلام مىكردند.9
شبيه اين مطلب را قلقشندى نيز آورده است، مىگويد: «عرب جاهلى بر رسم ابراهيم و اسماعيل بودند و در سالهاى خود نسئ به كار نمىبردند تا اينكه يهود در يثرب با آنها مجاورت كرد و عربها خواستند حج خود را در خرّمترين وقت سال و آسانترين زمان براى رفت و آمدهاى تجارتى انجام دهند، لذا كبيسه را از يهود گرفتند.10 همانگونه كه گفتيم اين كار براى خود متصدى و مباشر خاصى داشت و با لقب قَلَمَّس ملقب بود و به مجموع آنها قلامسه مىگفتند. قَلَمَّس در لغت به معناى درياست و اين لقب كنايه از كثرت جود و بخشش آن افراد بود. قلامسه كه از قبيله بنىكنانه بودند، در ميان عربها قدر و منزلتى داشتند و لذا شاعران بنىكنانه همواره با اين سمت كه در انحصار قبيله آنها بود، بر ديگران تفاخر مىكردند. عمير بن قليس مىگويد: لقد علمت معدّ انَّ قومى كرام الناس انّ لهم كراما فأىّ الناس فأتونا بوتر و أى الناس لم نُعلِكْ لجاما السنا الناسئين على معدّ شهور الحل نجعلها حراما11 رسم بر اين بود كه هر سال پس از پايان مراسم حج، متصدى امر نسئ خطاب به مردم مىگفت: كسى حق ندارد به من ايراد كند و يا پاسخ بگويد و يا سخن مرا رد كند و مردم او را تصديق مىكردند، سپس او يا ماه محرم را حرام اعلام مىكرد و يا ماه صفر را به جاى محرم، ماه حرام معرفى مىنمود.12 اين كار تا سال نهم هجرت ادامه داشت تا اينكه اسلام آن را ممنوع كرد و از سال دهم به بعد، اين برنامه ديگر عملى نشد.
نظر اسلام درباره نسئ
قرآن كريم درباره نسئ مىفرمايد: «انما النسئى زيادة فى الكفر يُضَلّ به الذين كفروا يحلّونه عاماً و يحرّمونه عاماً ليواطئوا عدة ما حرم اللَّه فيحلوا ما حرّم اللَّه زين لهم سوء أعمالهم واللَّه لا يهدى القوم الكافرين»13 «همانا نسئ افزايش در كفر است و به وسيله آن، كافران به گمراهى كشيده مىشوند. يك سال آن را حلال مىكنند و يك سال حرام، تا تعداد ماههايى را كه خداوند حرام كرده كامل كنند و آنچه را كه حرام كرده حلال نمايند. زشتى اعمال آنها در نظرشان زينت داده شده و خداوند كافران را هدايت نمىكند». بطوريكه ملاحظه مىفرماييد اين آيه شريفه عمل نسئ را به شدّت مورد انتقاد قرار مىدهد و آن را موجب افزايش كفر و مايه گمراهى كافران مىداند، زيرا كافران و مشركان علاوه بر اينكه از نظر اعتقادى كافر بودند و به خداوند ايمان نداشتند، با اين كار عملاً حلال خدا را حرام و حرام او را حلال مىكردند و اين، گمراهى مضاعف و افزايش در مراتب كفر بود. سال نهم هجرت كه آخرين سال استفاده از نسئ بود موسم حج به ماه ذيقعده افتاده بود و در اين سال پيامبر خدا - ص - درباره حج دو تصميم مهم گرفت:1 - شركت مشركان در حج ممنوع است.
2 - استفاده از نسئ ممنوع است. از اين دو تصميم مهم كه از سال بعد قابل اجرا بود، تصميم اول در موسم حج سال نهم هجرى ابلاغ گرديد و حضرت علىبن ابيطالب - عليه السلام - به دستور پيامبر، آياتى از سوره برائت را در مِنى تلاوت كرد تا همه تكليف خود را بدانند14 و تصميم دوّم در سال بعد كه شخص پيامبر در مراسم حج شركت كرده بود ابلاغ شد. در سال دهم هجرت كه به حجةالوداع معروف است، موسم حج به ذيحجه واقعى افتاده بود و در همين سال پيامبر خدا همراه با ساير مسلمانان حج بجا آورد و در چندين نوبت خطبههاى روشنگرانهاى ايراد فرمود و تذكرات مهمى به مردم داد؛ از جمله در روز عيد قربان ضمن خطبهاى، آيه مربوط به نسئ را كه پيش از اين آورديم قرائت كرد سپس فرمود: «الا و ان الزمان قد استدار كهيئته يوم خلق اللَّه السموات والأرض و ان عدة الشهور عنداللَّه اثنا عشر شهراً فى كتاب اللَّه منها أربعة حرم ثلاثة متوالية ذوالقعدة و ذوالحجة و المحرّم و رجب الذى يدعى شهر مُضر الذى بين جمادىالآخرة و شعبان و الشهر تسعة و عشرون يوما و ثلاثون الاهل بلغت؟ فقال الناس: نعم. فقال: اللهم اشهد ...».15 «آگاه باشيد كه زمان به حالت روزى برگشت كه خدا آسمانها و زمين را آفريد. همانا تعداد ماهها نزد خدا و كتاب خدا دوازدهتاست، چهار ماه از آن حرام است، سه ماه پشت سر هم: ذيقعده، ذيحجه، محرم، و يكى هم رجب كه ماه مُضر خوانده مىشود و ميان جمادىالآخر و شعبان است و ماه ممكن است بيست و نه روز يا سى روز باشد. آيا رساندم؟
مردم گفتند: آرى. فرمود خدايا شاهد باش ...». منظور پيامبر از «برگشتن زمان به حال اول خود» چيست؟ بيشتر مفسرّان گفتهاند منظور اينست كه چهار ماه حرام كه به سبب نسئ از جاى اصلى خود منتقل شده بودند، در سال دهم هجرى به حالتى كه قبل از پيدايش نسئ داشتند، برگشتند.16 بعضىها هم احتمال دادهاند كه چون عيد قربان سال دهم هجرى در اعتدال ربيعى قرار داشت و ساعات شب و روز مساوى بودند، پيامبر چنين فرموده است.17 در اينجا احتمال ديگرى نيز به نظر مىرسد و آن اينكه منظور پيامبر اين بوده كه با لغو نسئ، تعداد ماههاى سال، ديگر از دوازده ماه تجاوز نخواهد كرد، زيرا بطوريكه خواهيم گفت عمل نسئ باعث مىشد كه تفاضل حاصل از نسئ را كبيسه كنند و بعضى از سالها را از سيزده ماه بگيرند. اين احتمال از آنجهت قوت مىيابد كه تعبير پيامبر كه فرمود: «كهيئته يوم خلق السّموات والأرض» درست مشابه آيه قرآن است كه قبل از آيه نسئ آمده و در مقام بيان دوازده ماه بودن سال است: «ان عدة الشهور عند اللَّه اثنى عشر شهراً فى كتاباللَّه يوم خلق السموات و الأرض».18 «همانا تعداد ماهها نزد خدا و در كتاب خدا در همان روزيكه آسمانها و زمين را آفريد، دوازدهتاست». ديگر اينكه خود پيامبر پس از بيان بازگشت زمان به حال اول، بلافاصله دوازده ماه بودن سال را ذكر مىكند. بنابراين بعيد نيست كه منظور حضرت از «استداره» همان باشد كه ما احتمال داديم.
هدف از «نسئ» چه بود؟
مهمترين مسأله در بحث «نسئ» اينست كه ببينيم هدف اعراب جاهلى از اين عمل چه بود و چه انگيزهاى سبب مىشد كه آنها ماههاى حرام را جابجا كنند و به تأخير بيندازند؟ در اينجا دو نظريه وجود دارد كه هردو را نقل مىكنيم و سپس به تحقيق پيرامون آن مىپردازيم:1 - از آنجا كه عربها روح جنگجويى داشتند و زندگى آنها از طريق جنگ و غارت اموال ديگران تأمين مىشد، در ماههاى حرام كه سه ماه آن پشت سر هم بود و مىبايست در آن ماهها دست از جنگ و غارت مىكشيدند، دچار مضيقه مالى مىشدند و زندگى بر آنها سخت مىگذشت و لذا ماههاى حرام را جابجا مىكردند و حرام بودن ماه محرم را به ماه صفر واگذار مىنمودند تا فرصتى براى جنگ و به دست آوردن غنائم جنگى پيدا شود.
2 - موسم حج براى عربها بخصوص مردم مكه بسيار مهم بود و علاوه بر ارزش اجتماعى و سياسى، براى آنها ارزش اقتصادى فراوانى داشت و از آنجا كه حج بايد در ماه ذيحجه انجام مىگرفت و گاهى ذيحجه به فصل گرماى طاقت فرساى مكه مىافتاد كه هم حجگزاران در زحمت بودند و هم محصولات اعراب از قبيل ميوه و پوست در بازار نبود و مبادلات تجارى به نحو مطلوبى انجام نمىگرفت، اين بود كه با عمل نسئ و شناور كردن ماههاى قمرى، كارى كردند كه موسم حج هميشه در يك فصل معتدلى باشد تا بتوانند به راحتى محصولات خود را عرضه كنند و بازار پررونقى داشته باشند. بيشتر مفسرّان نظريه اول را انتخاب كردهاند و انگيزه عمل نسئ را خصلت جنگجويى و غارتگرى اعراب دانستهاند.19
طبق اين نظر، نسئ يك عمل سادهاى بوده كه بعضى از سالها انجام مىگرفت و حرمت ماه محرم به صفر انداخته مىشد. اگر چنين باشد نبايد اين جابجايى به ماههاى ديگر هم سرايت داده شود و بايد محدود به محرم و صفر باشد در حاليكه از ظواهر آيات و روايات، خلاف اين فهميده مىشود. فخر رازى گفته است: اكثر علما معتقدند كه اين تأخير مخصوص يك ماه نبود، بلكه تمام ماههاى سال را شامل مىشد. فخر رازى اضافه مىكند كه پيش ما همين نظر صحيح است.20 بعضى از مفسرّان و بسيارى از علماى نجوم و هيئت، نظريه دوم را انتخاب كردهاند و نسئ را مربوط به تعيين وقت مناسب براى انجام مناسك حج دانستهاند. بنا به گفته «نلينو» قديمىترين شخصى كه اين نظر را اظهار كرده، ابو معشر بلخى (متوفى 272) است كه در كتاب «الألوف» گفته: «... اعراب چنان خواستند كه زمان حجشان سازگارتر با زمان سوداگريشان باشد و هوا معتدل باشد و زمان برگ كردن درختان و روئيدن گياه باشد تا سفر به مكه و سوداگرى كردن در عين انجام مناسك حج آسان شود پس عمل كبيسه كردن را از جهودان آموختند و آن را نسئ يعنى تأخير ناميدند، جز اينكه در بعضى از كارها مخالف جهودان عمل كردند، اينان در هر نوزده سال قمرى هفت ماه قمرى كبيسه مىكردند تا مطابق با نوزده سال شمسى شود ولى اعراب در هر بيست و چهار سال قمرى دوازده ماه قمرى كبيسه مىگرفتند».21 ابوريحان بيرونى هم همين نظر را دارد و در عبارتى كه پيش از اين از كتاب «الآثار الباقيه» او نقل كرديم اين نظر را تأييد نموده است. علاوه بر آن كتاب، در كتاب «التفهيم» نيز همين نظر را ابراز كرده، مىگويد:
«پس عربها خواستند كه حج ايشان هم به ذيحجه باشد و هم به خوشترين وقت از سال و فراخترين گاه از نعمت ... اين كبيسه از جهودان بياموختند و آن به دست گروهى كردند به لقب قلامس و آن شغل از پدر همىيافت و اين شمارنگاه مىداشت. چون كبيسه خواستى كردن، به خطبه اندر گفتى فلان ماه را تأخير كردم».22 طبق اين نظر، نسئ فقط تأخير انداختن يك ماه حرام به ماه ديگر نبود؛ بلكه اين عمل نوعى كبيسه كردن و تطبيق سالهاى قمرى با شمسى بود كه عربها آن را از اقوام ديگر آموختند و به خاطر حجّ آن را به كار گرفتند. آقاى «نلينو» پس از نقل اين نظريه از ابومعشر و بيرونى و چند تن از مستشرقان غربى، آن را نظريهاى مبتنى بر حدس و گمان قلمداد مىكند و كبيسه كردن را در خور يك جامعه متمدن مىداند و اينكه عرب جاهلى بتواند كبيسه كند بعيد مىشمارد.23 ما تصور مىكنيم كه نظر ابو معشر بلخى و بيرونى در بيان انگيزه نسئ درست و مطابق با شواهد و قرائن است كه در دست است و عمل نسئ يك نوع كبيسه كردن براى تثبيت موسم حج در يك فصل مناسب از سال بود كه هوا خوب باشد و هم ميوهها و محصولات ديگر به دست آمده باشد و هم مبادلات بازرگانى به خوبى انجام گيرد. بعضى از شواهد و قرائنى كه اين نظريه را تأييد مىكند، عبارتند از:
1 - در قرآن كريم در آيهاى كه قبل از آيه نسئ است روى دوازدهگانه بودن ماهها تأكيد بسيار شده است و اين مىرساند كه قرآن هرگونه عملى را كه موجب افزايش تعداد ماهها باشد نفى مىكند و مىتوان گفت كه: آيه ناظر بر عمل كبيسه كردن ماههاست كه در بعضى از سالها تفاضل حاصل از ماههاى قمرى را جمع مىكردند و آن را يك ماه به حساب مىآوردند و در آن سال، تعداد ماهها به سيزده مىرسيد. بنابراين آيه نسئ و آيه قبل از آن در مقام نفى كردن عملى است كه تعداد ماهها را از دوازده تا افزايش مىدهد و اين معنى جز با نظر به كبيسه كردن براى تطبيق سالهاى قمرى و شمسى جور در نمىآيد. بخصوص اينكه پيشتر نقل كرديم كه طبق گفته بعضى از لغت شناسان، واژه نسئ به نوعى افزايش و زيادت نيز دلالت دارد.
2 - اگر اسامى ماههاى قمرى را كه هم اكنون نيز مورد استعمال است، مورد توجه قرار بدهيم خواهيم ديد كه چند تا از آنها ناظر بر فصول سال است مانند ربيع كه به معناى بهار است و جمادى كه به معناى يخ بستن آبست و رمضان كه به معناى شدت گرماست.24 پيش از نسئ، ماههاى قمرى نامهاى ديگرى داشتند كه در كتابها آمده است.25 نامهاى فعلى كه در دوران جاهليت معاصر با اسلام نيز به همين صورت بوده بيانگر مطابقت سالهاى قمرى و شمسى است كه از كبيسه كردن و نسئ حاصل شده است. البته بعيد نيست كه ترتيب نامها به مرور زمان به هم خورده باشد كه مثلاً دو جمادى بلافاصله بعد از دو ربيع آمده اين احتمال هم وجود دارد كه ربيع عربستان همان خريف مناطق ديگر باشد بگونهايكه صاحب بلوغ الارب احتمال داده است.26
3 - بطوريكه از آيه نسئ ظاهر مىشود، حسابگران نسئ به صورت مرتب ماه حرام را (كه منظور همان ماه محرم است) يك سال حلال مىكردند و يك سال حرام (يحلونه عاماً و يحرمونه عاماً) و اين نشان مىدهد كه اين كار از روى برنامه خاصى بوده و حساب و كتابى داشته و يكسال در ميان انجام مىگرفته است، و اگر هدف از اين كار تنها فاصله انداختن ميان ماههاى حرام و دادن فرصت به جنگجويى و غارتگرى بود، لازم بود كه همه ساله اين كار را انجام دهند و يا حداقل امكان اين بود كه چند سال پشت سرهم اين كار را بكنند و يا آن را ترك نمايند. اينكه بطور مرتب، آنهم يكسال در ميان اين عمل انجام مىشد، دلالت بر نوعى كبيسه كردن دارد كه هدف ديگرى غير از دادن فرصت به جنگجويى و غارتگرى داشته است.
4 - رواياتى از بعضى از مفسرّان اوليه نقل شده كه آشكارا دلالت بر ارتباط نسئ با موسم حج مىكند. از جمله روايتى كه از مجاهد نقل شده است، مىگويد: «مشركان در هر ماه دو سال حج به جاى مىآوردند، دو سال در ذيحجه دو سال در محرّم، دو سال در صفر و همينطور تا اينكه موسم حج در سال قبل از حجةالوداع كه همان سال نهم هجرى بود، به ذيقعده افتاد و سال بعد كه موسم به ذيحجه افتاده بود پيامبر حج به جا آورد.27 5 - اينكه گفته شده كه عربها نمىتوانستد سه ماه پشت سر هم از جنگ و غارت دست بردارند و معيشت آنها دچار مضيقه مىشد، اگر هم درست باشد در مورد اعراب بدوى درست است وگرنه درباره اعراب شهرنشين به خصوص مردم مكه، نمىتوان چنين داورى كرد زيرا كه مردم مكه نوعاً سوداگران و سرمايهدارانى بودند كه از طريق تجارت و رباخوارى به ثروت خود مىافزودند و براى آنها آرامش و امنيت بيش از هر چيزى سودمند بود. حال با توجه به اينكه متصديان و حسابگران نسئ از اشراف مكه بودند، درستتر اين مىنمايد كه آنها اين عمل را نه به جهت رخصت دادن به جنگ و غارت و ناامنى، بلكه به جهت رونق دادن به تجارت و سوداگرى خود انجام مىدادند.
1- به نقل از بيرونى در: الآثار الباقية ص
228- 2- جرجى زيدان، تاريخ التمدن الاسلامى، ج 3، ص
13- 3- ابن العبرى، تاريخ مختصر الدول، ص
94- 4- سوره بقره آيه
217- 5- ابن منظور، لسان العرب، ج 1، ص 166 -
167- 6- طبرسى، مجمع البيان، ج 5، ص
44- 7- زمخشرى، اساس البلاغه، ص 929 و شبيه آن: زبيدى، تاج العروس، ج 1، ص
124- 8- ابن هشام، السيرة النبويه، ج 1، ص 46، مسعودى در كتاب التنبيه و الاشراف، ص 186 اولين قلمس را جنادة بن عوف معرفى كرده كه اشتباه است بلكه او آخرين قلمس و معاصر با پيامبر اسلام بوده و در اينكه آيا او اسلام را پذيرفت يا نه اختلاف است. 9- بيرونى، الآثار الباقيه، ص
93- 10- قلقشندى، صبح الاعشى، ج 2، ص
398- 11- ابن هشام، السيرة النبويه، ج 1، ص 46، صاحب بلوغ الارب اين شعرها را به كميت نيز نسبت داده است.
12- مجمع البيان، ج 5، ص
45- 13- سوره توبه آيه
37- 14- تاريخ طبرى، ج 2، ص 192 و سنن ترمذى، ج 2، ص
183- 15- واقدى، المغازى، ج 2، ص 1112 و علامه مجلسى، بحارالانوار، ج 21، ص
381- 16- فخر رازى، التفسير الكبير، ج 16، ص
57- 17- آلوسى، بلوغ الارب، ج 3، ص
72- 18- سوره توبه آيه
36- 19- شيخ طوسى، التبيان، ج 5، ص 217 و طبرسى، مجمع البيان، ج 5، ص 45 و علامه طباطبائى، الميزان، ج 9، ص 284 و زمخشرى، الكاشف، ج 2، ص
270- 20- تفسير فخر رازى، ج 16، ص
57- 21- آلفونسو نلينو، تاريخ نجوم اسلامى، ص
112- 22- بيرونى، التفهيم لاوائل صناعة التنجيم، ص
224- مسعودى نيز همين نظر را دارد: التنبيه و الاشراف، ص 186- 23- تاريخ نجوم اسلامى، ص 118 به بعد.
24- البته رمضان در بعضى از روايات يكى از نامهاى خدا معرفى شده ولى بهرحال معنى لغوى آن همان است كه گفتيم. 25- مسعودى، مروج الذهب، ج 2، ص
191- 26- بلوغ الارب، ج 3، ص
77- 27- مجمع البيان، ج 5، ص 45 و تفسير طبرى، ج 6، ص
131- در روايت طبرى اضافه شده كه سال نهم هجرت دومين سالى بود كه حج در ذيقعده انجام مىگرفت و در اين سال ابوبكر با مسلمانان به حج رفت.