استعاره ‌هایی که با آنها زندگی می‌کنیم نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

استعاره ‌هایی که با آنها زندگی می‌کنیم - نسخه متنی

جورج لیکاف، مارک جانسون؛ مترجم: حسن شعاعی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

استعاره هايي كه با آنها زندگي مي كنيم

جورج ليكاف و مارك جانسون

ترجمه حسن شعاعي

اشاره

آيا حقيقت دارد كه نه فقط شاعران، بلكه همه ي ما- خواه به اين امر واقف باشيم يا نه- با استعاره سخن مي گوييم؟ و يا فراتر از آن، آيا درست است كه ما به مدد استعاره زندگي مي كنيم؟ نويسندگان كتاب «استعاره هايي كه با آنها زندگي مي كنيم»(1) (جورج ليكاف George Lakoff زبان شناس و مارك جانسون Mark Johnson فيلسوف) بر اين باورند كه استعاره فقط موجب وضوح و گيرايي بيشتر انديشه هاي ما نمي شود، بلكه عملاً ساختار ادراكات و دريافتهايِ ما را تشكيل مي دهد. به عنوان مثال، در نظر گرفتن امر ازدواج به مثابه يك «پيمان يا معاهده» به توقعات و انتظاراتي [از جانب طرفين] منجر مي شود؛ متفاوت با انتظاراتي كه معلولِ نگريستن به ازدواج به منزله ي يك «بازي تيمي»، «توافق مشترك»، «رولت روسي»(2)، «پيوندي ناگسستني» يا «سنتي ديني» است. وقتي حكومتي دشمنانش را مشتي «خر» يا «دلقك» در نظر مي گيرد، [معنايش آن است كه] آنها را خطرات چندان جدي اي تلقي نمي كند؛ اما اگر آنها را «ايادي كمونيست ها» ببيند، [به اين معناست كه] در واقع آنها را جدي گرفته است. كتاب استعاره هايي كه با آنها زندگي مي كنيم - كه اين مقاله چكيده اي از آن است(3)- موجب شده تا بسياري از خوانندگان به شناختي تازه از اين موضوع برسند كه چگونه استعاره نه فقط عميقاً ديدگاه كنوني ما را در زندگي شكل مي دهد، بلكه همچنين موجد توقعات و انتظاراتي مي گردد كه تعيين كننده ي زندگي آينده ي ما هستند.(4)

مفاهيمي كه با آنها زندگي مي كنيم

در نظر اكثر مردم، استعاره [صرفاً] ابزار تخيل شاعرانه و آرايه اي بلاغي است؛ يعني موضوعي كه نه به كاركرد معموليِ زبان، بلكه به كاركرد غيرمعمول زبان مربوط مي شود. به علاوه، استعاره عموماً خصيصه اي مختص زبان تلقي مي گردد؛ موضوعي كه سر و كارش نه با انديشه يا عمل، بلكه با واژگان است. به همين دليل بيشتر افراد گمان مي كنند كه بدون [وجود/ استفاده از] استعاره با هيچ مشكلي مواجه نخواهند شد. [اما اتفاقاً] برعكس، ما به اين نتيجه رسيده ايم كه استعاره سرتاسر زندگي روزمره را، نه فقط در [عرصه ي] زبان، بلكه همچنين در [حوزه ي] انديشه و عمل، در بر گرفته است. نظام مفهومي هر روزه ي ما، كه بر اساس آن فكر و عمل مي كنيم، ماهيتي اساساً مبتني بر استعاره دارد.

مفاهيمِ حاكم بر انديشه ي ما فقط شامل موضوعات فكري نمي شود، بلكه همچنين اعمال روزمره ي ما را- تا پيش پا افتاده ترينِ جزئيات- در بر مي گيرد. ساختار ادراكات، نحوه ي مراوده ي ما در جهان، و چگونگي تعامل ما با ساير افراد را همين مفاهيم [ذهني] ما تشكيل مي دهد. بنابراين، نظام مفهومي ما نقشي اساسي در تعريف واقعيات روزمره مان ايفا مي كند. اگر نظر ما مبني بر اينكه نظام مفهومي مان عمدتاً مبتني بر استعاره است، درست باشد، آن گاه [بايد بپذيريم كه] نحوه ي انديشيدن ما، تجربه هاي ما، و اعمال روزانه مان موضوعاتي هستند بسيار مرتبط با استعاره.

اما نظام مفهومي ما چيزي نيست كه در حالت عادي به آن واقف باشيم. ما در بسياري از امور جزئي اي كه روزانه انجام مي دهيم، كمابيش به گونه اي ناخودآگاه در امتداد خطوطِ سير خاصي مي انديشيم و عمل مي كنيم. اينكه اين خطوط سير چيستند، به هيچ وجه معلوم نيست. از جمله راه هاي پي بردن به آنها توجه به زبان است. از آنجا كه امر ارتباط بر همان نظام مفهومي اي استوار است كه ما در انديشيدن و عمل كردن به كار مي بريم، لذا زبان سرشار از شواهد و مداركي است كه ما را در دسترسي به آن نظام ياري مي دهند.

ما عمدتاً بر پايه ي شواهد زباني دريافته ايم كه بخش اعظم نظام مفهومي هر روزه ي ما از ماهيتي استعاري برخوردار است. و نيز روشي يافته ايم براي شناسايي تك تك استعاره هايي كه به نحوه ي ادراك ما، نحوه ي اندشيدن ما، و اعمالِ ما ساختار مي بخشند.

براي آنكه خواننده كمابيش به منظور ما از اينكه يك مفهوم مبتني بر استعاره است و يا اينكه آن مفهومْ ساختارْبخشِ فلان فعاليت روزانه است، پي برد، بحثمان را با مفهوم مباحثه و استعاره ي مفهوميِ: «مباحثه، جنگ است».(5) آغاز مي كنيم. اين استعاره، به تعابير بسيار گوناگون، در زبان روزمره ي ما(6) انعكاس يافته است:

مباحثه، جنگ است.

ادعاهاي شما غيرقابل دفاع اند .

او به نقاط ضعف استدلالم حمله كرد .

انتقادات او درست هدف گيري شده بود .

من استدلالش را درهم كوبيدم .

تاكنون در هيچ مباحثه اي بر او پيروز نشده ام .

موافق نيستي؟ خيلي خوب، تسليمم !

اگر آن استراتژي را به كار ببندي، او نابودت مي كند .

همه ي استدلال هايم را سرنگون كرد .

مهم است بدانيم كه موضوع فقط به استفاده از الفاظ مرتبط با نبرد براي مباحثه در گفتگوهايمان ختم نمي شود. ما مي توانيم عملاً در مباحثات پيروز شويم يا شكست بخوريم. ما طرف بحثمان را به چشم يك حريف مي بينيم. به مواضعش حمله مي كنيم و از مواضع خودمان دفاع مي كنيم. پيشروي يا عقب نشيني مي كنيم. نقشه مي كشيم و تدابيري مي انديشيم، و اگر موضعي را غيرقابل دفاع ببينيم، مي توانيم رهايش كنيم و خط حمله ي جديدي پيش بگيريم. [بنابراين،] بسياري از كارهايي كه در حين مباحثه مي كنيم، تا حدي توسط مفهوم نبرد ساختار يافته اند . هر چند نبردي عيني در كار نيست اما نبردي لفظي در ميان است و ساختار يك مباحثه- شامل حمله، ضدحمله، دفاع و غيره- حاكي از اين واقعيت است. اين بدان معنا است كه استعاره ي مباحثه جنگ است ، استعاره اي است كه ما در اين فرهنگ با آن زندگي مي كنيم؛ و ساختارهايش اعمالي هستند كه ما در مباحثه انجام مي دهيم. فرهنگي را در نظر بگيريد كه در آن مباحثه به مثابه جنگ تلقي نشده است. در آن صورت ديگر كسي پيروز نمي شود يا شكست نمي خورد و حمله يا دفاع و پيش روي يا عقب نشيني ديگر معني ندارد. فرهنگي را در نظر بگيريد كه در آن مباحثه به مثابه نوعي رقص تلقي شده است. [در چنين فرهنگي] طرفين يك گفتگو، به چشم رقصندگان ديده مي شوند و هدف [مباحثه] رقصيدني موزون است كه به لحاظ زيباشناختي خوشايند باشد. در چنين فرهنگي مردم احتمالاً مباحثات را به گونه اي ديگر مي بينند، آنها را طوري ديگر تجربه مي كنند، به شكلي ديگر به كار مي بندند و درباره ي آنها به نحوي ديگر صحبت مي كنند. ليكن ما شايد چنين رفتارهايي را اصلاً مباحثه ندانيم، بلكه به سادگي [حكم كنيم كه] آنها صرفاً كاري متفاوت انجام مي دهند. حتي ممكن است به نظرمان عجيب بيايد اگر كاري را كه آنها در حال انجام دادنش بوده اند ، مباحثه بناميم. بي طرف ترين شيوه ي توصيف اين تفاوت ميان فرهنگ ما [انگليسي زبانها] و آنها شايد اين باشد كه بگوييم ساخت گفتمانِ ما در چهارچوب جنگ سازمان داده شده است و ساخت گفتمان (discourse) آنها در چهارچوب رقص. اين شاهدي است بر اين [واقعيت] كه يك مفهوم استعاري مثلاً [استعاره ي] «مباحثه جنگ است»، چگونه (دست كم تا حدي) به كاري كه هنگام مباحثه انجام مي دهيم و نحوه ي پي بردن به اين كار، ساختار مي بخشد. جوهر استعاره، فهميدن و تجربه كردن يك «چيز» به جاي «چيز» ديگر است. اين گونه نيست كه مباحثه، زيرگونه ي (subspecy) جنگ باشد. [بلكه] مباحثه و جنگ دو «چيزِ» متفاوت اند ، يعني كلام شفاهي و درگيري مسلحانه، و اعمالي كه انجام مي شوند، اعمال متفاوتي هستند. اما مباحثه تا حدي در چهارچوب جنگ سازمان يافته، فهميده شده، انجام شده و درباره اش سخن به ميان آمده است. مفهوم، به گونه اي استعاري سازمان يافته، كنش، به گونه اي استعاري سازمان يافته و در نتيجه زبان نيز به گونه اي استعاري، سازمان يافته است.

به علاوه، اين، روشي معمولي براي مباحثه كردن و سخن گفتن درباره ي آن است. روش عادي ما براي سخن گفتن درباره ي حمله كردن به يك ادعا، استفاده از عبارت «حمله به يك موضع»(7) است. شيوه هاي متعارفي كه ما براي سخن گفتن درباره ي مباحثه داريم، متضمن [به كار گيري] استعاره اي هستند كه تقريباً هيچ گاه از وجودش آگاه نيستيم. استعاره ها نه تنها در واژگاني كه به كار مي گيريم، بلكه حتي در مفهومي كه از يك مباحثه [در ذهن] داريم موجود هستند. زبان مباحثه، نه زباني شعري، خيال انگيز يا بديعي بلكه زباني است حقيقي. ما درباره ي مباحثه اين گونه سخن مي گوييم چرا كه اين گونه دركش مي كنيم و همچنين عمل ما طبق دركي كه ما از «چيز» ها داريم شكل مي گيرد.

مهم ترين چيزي كه تا به حال مدعي اش شده ايم اين است كه استعاره، تنها، مسئله ي زبان به معناي صِرف واژگان نيست. بلكه برعكس، ما بايد نشان دهيم كه فرايندهاي انديشه ي انسان عمدتاً مبتني بر استعاره اند . اين است مراد ما وقتي كه مي گوييم نظام تعقلي انسان به گونه اي استعاري سازمان يافته و تعريف شده است. اينكه استعاره در زمره ي اصطلاحات زبان شناسي وجود دارد كاملاً پذيرفتني است؛ چرا كه در نظام تعقلي هر شخص استعاره هايي وجود دارد. بنابراين هر جا در اين مقاله از استعاره اي مانند مباحثه جنگ است سخن به ميان آمد، بايد مسلم فرض شود كه مرادمان از استعاره، مفهوم استعاري است.

سامان يافتگي(8) ( systematicity ) مفاهيم استعاري

مباحثه معمولاً تابع الگو است، بدان معنا كه ما نوعاً اعمال مشخصي را در مباحثه انجام مي دهيم و اعمالي را نيز انجام نمي دهيم. اين واقعيت كه ما تا حدي مباحثات را در چهارچوب جنگ، مفهوم سازي مي كنيم، به طور حساب شده اي بر شكلي كه مباحثه به خود مي گيرد و نيز بر شيوه ي سخن گفتن مان درباره ي فرايند مباحثاتي كه انجام مي دهيم، اثر مي گذارد. از آنجا كه مفاهيم استعاري مفاهيمي نظام مند هستند، زباني كه براي سخن گفتن درباره ي جنبه ي استعاري اين مفاهيم به كار مي گيريم نيز نظام مند است.(9)

در استعاره ي «مباحثه جنگ است» ديديم كه اصطلاحات مرتبط با جنگ از جمله حمله به يك موضع، غيرقابل دفاع، تدبير، خط جديد حمله، پيروزي، پيش روي و غيره شيوه اي نظام مند براي سخن گفتن درباره ي جنبه هاي مبارزه اي مباحثه پديد مي آورند. [اما بايد توجه داشته باشيم كه] دلالت اين اصطلاحات بر معنايي كه [حقيقتاً] دارند، به هنگام به كار بردن شان براي صحبت درباره ي مباحثه، تصادفي نيست. [جريان از اين قرار است كه] قسمتي از شبكه ي تعقلي نبرد، پرونده ي مفهومي يك مباحثه را تا حدي توصيف مي كند و زبان هم عيناً آن را پي مي گيرد. از آنجا كه در زبان ما عبارات و مصطلحات استعاري به شيوه اي نظام مند با مفاهيم استعاري گره خورده اند ، مي توانيم اصطلاحات استعاري زبان شناسي را براي مطالعه ي ماهيت مفاهيم استعاري و نيز براي حصول شناختي از ماهيت استعاري اعمالمان به كار گيريم.

براي آنكه نشان دهيم چگونه عبارات استعاري موجود در تصوير زبان روزمره، بينشي از ماهيت استعاري مفاهيمي كه اعمال هر روزه ي مان را سازمان مي دهند، در ما ايجاد مي كنند، مفهوم استعاري «وقت، پول است»(10) را كه ظاهراً در زبان انگليسيِ امروز انعكاس يافته است، در نظر مي گيريم.

وقت، پول است.

وقتمو داري حروم مي كني.

از اين طريق، چندين ساعت [در وقت خود] صرفه جويي خواهي كرد.

وقتي ندارم تا در اختيارت بگذارم.

اين روزها وقتت را صرف چه كارهايي مي كني؟

آن لاستيك صاف يك ساعت [از وقتم را] گرفت.

[تا به حال] وقت بسياري صرف او كرده ام.

وقت كافي ندارم تا به آن [كار] اختصاص دهم.

وقتتان دارد تمام مي شود.

براي صرف وقتت بايد برنامه ريزي كني.

وقتي هم براي پينگ پونگ كنار بگذار .

آيا [به وقتي كه برايش مي گذاري] مي ارزد ؟

آيا [هنوز] وقت زيادي برايت باقي مانده؟

او مديون وقتي است كه من در اختيارش گذاشته ام.

از وقتت به طور مفيد استفاده نمي كني.

مريض كه شدم، وقت زيادي را از دست دادم.

بابت وقتي كه به من دادي متشكرم.

وقت در فرهنگ ما كالايي گرانبها است. منبعي است محدود كه از آن براي دست يابي به اهدافمان استفاده مي كنيم. به خاطر طرز شكل گيري مفهوم كار در فرهنگ جديد غربي كه در آن، كار نوعاً با وقتي كه صرف آن مي شود پيوند داده شده و وقت، به دقّت، كمي شده است، پرداخت [حقوق و دستمزد] مردم بر حسب ساعت، هفته و يا سال متداول شده است.(11)

در فرهنگ ما وقت در موارد بسياري پول است. از جمله در پيغام گير تلفن، اجرت و حقوق ساعتي، نرخ اقامت در هتل، بودجه ي ساليانه، علاقه [ي عمومي] به وام، و اداي دين به جامعه با «زندان كشيدن».(12) اين عادات و رسوم در تاريخ نوع بشر كمابيش جديدند و به هيچ وجه در تمامي فرهنگ ها موجود نيستند. [بلكه] در جوامع صنعتي مدرن پديدار شده اند و تا حد بسيار زيادي اعمال بنيادين هر روزه ي مردم را تنظيم مي كنند. تصوري كه ما از وقت داريم، نظير اين واقعيت است كه شيوه ي اعمال ما چنان است كه گويي وقت، منبعي محدود است و يا حتي پول است و همچون كالايي گرانبها است. از اين رو وقت را همچون چيزي مي فهميم و تجربه مي كنيم كه مي توانيم آن را بپردازيم، هدر دهيم، [براي مقصودي] منظور كنيم، خردمندانه يا نابخردانه صرف كنيم، [براي منظوري خاص] كنار بگذاريم و يا بر باد دهيم.

«وقت پول است، وقت منبعي محدود است و وقت كالايي گرانبها است»، همه مفاهيمي استعاري اند . آنها از وقتي استعاري شده اند كه ما تجارب هر روزه مان را در خصوص پول، منابع محدود و كالاهاي گرانبها به كار گرفته ايم تا وقت را مفهوم سازي كنيم. اما اين روش، نزد افراد بشر روشي الزامي براي مفهوم سازي وقت نيست. [بلكه وقت مشخصاً] به فرهنگ ما گره خورده است و فرهنگ هاي ديگري هستند كه در آنها وقت، هيچ يك از چيزهايي كه نام برديم نيست.

از آنجا كه در جامعه ي ما پول، منبعي محدود است و منابع محدود، كالاهايي گرانبها هستند، مفاهيم استعاري «وقت پول است»، «وقت منبعي محدود است» و«وقت كالايي گرانبها است»، بر مبناي يك مقوله بندي فرعي (sub-categorization) نظام يگانه اي را تشكيل مي دهند. روابطي كه بر اين مقوله بندي فرعي حاكم است، روابط متعاقب ميان استعاره ها را توصيف مي كند. به اين ترتيب «وقت پول است» ايجاب مي كند كه «وقت منبعي محدود است» (باشد)، كه خود ايجاب مي كند كه «وقت كالايي گرانبها است» (باشد).

اينك ما عادت استفاده از مشخص ترين مفهوم استعاري- در اين مورد وقت پول است- را بر مي گزينيم تا از طريق آن، كل نظام [استعاري] را توصيف كنيم. از ميان اصطلاحاتي كه ذيل استعاره ي وقت پول است فهرست شده اند ، برخي مشخصاً به پول مربوطند (پرداختن، صرف كردن، منظور كردن، احتمالاً... گرفتن [به معني خرج برداشتن])، برخي ديگر به منابع محدود (مصرف كردن، تا انتها مصرف كردن، مقدار كافي داشتن، تمام شدن) و همچنان برخي به كالاهاي گرانبها (داشتن، تقديم كردن، از دست دادن، تشكر كردن) مربوط هستند. اين نمونه اي است از روندي كه در آن ملزومات استعاري مي توانند نظام منسجمي از مفاهيم استعاري و نظام منسجم مشابهي از تعابير استعاريِ مناسب براي آن مفاهيم را ترسيم كنند.

[اما نكته اينجا است كه] همان سامان يافتگي اي كه به ما امكان مي دهد تا جنبه اي از يك مفهوم را در چهارچوب مفهومي ديگر درك كنيم (براي مثال درك كردن جنبه اي از [مفهوم] مباحثه در چهارچوب [مفهوم] نبرد)، لاجرم جنبه هاي ديگر آن مفهوم را پنهان خواهد ساخت. به اين ترتيب، در حالي كه مفهوم استعاري به ما اين امكان را مي دهد تا توجهمان را بر جنبه اي از يك مفهوم معطوف سازيم (براي مثال جنبه هاي نبرد آميز مباحثه)، مي تواند مانع از آن شود كه ما به جنبه هاي ديگر آن مفهوم، كه با آن استعاره ناسازگار هستند، توجه كنيم. براي مثال در بحبوحه ي يك مباحثه ي پرهيجان، هنگامي كه سخت سرگرم حمله به مواضع حريفمان و دفاع از مواضع خودمان هستيم، ممكن است جنبه هاي كمك كارانه ي مباحثه را از نظر دور داريم. ممكن است درباره ي شخصي كه دارد با شما بحث مي كند، حس كنيد كه او در كوششي براي تفاهم متقابل، وقتش را كه كالايي گرانبها است، در آن حين به شما اختصاص داده است. ليكن هنگامي كه ذهن ما مشغول جنبه هاي نبردآميز مباحثه است، اغلب، جنبه هاي كمك كارانه ي آن را از نظر دور مي داريم.

نمونه اي به مراتب ظريف تر از اين را كه چگونه يك مفهوم استعاري مي تواند جنبه اي از تجربه ي ما را پنهان سازد، مي توانيم در آنچه مايكل رِدي(13)، استعاره ي مجرا

(The Conduit Metaphor) ناميده است، ببينيم. ردي اظهار مي دارد كه شيوه ي بيان ما درباره ي زبان (زبان ما درباره ي زبان)، كمابيش بر اساس استعاره ي پيچيده اي كه در زير مي آيد، سازمان يافته است.

تصورات (مفاهيم)، اشياء هستند.

اصطلاحات زباني، ظرف هستند.

ارتباط، فرستادن است.

شخصي كه سخن مي گويد، تصورات (اشياء) را درون واژگان (ظرف ها) جاي مي دهد و آنها را (از طريق مجرايي) براي حاملي مي فرستد كه او واژگان يا ظرف ها را از درون تصورات يا اشياء بيرون مي آورد. ردي براي اثبات اين [مدعا] بيش از صد نوع از اصطلاحات رايج در زبان انگليسي را ذكر مي كند كه طبق برآورد او دست كم هفتاد درصد از آنها، اصطلاحاتي هستند كه ما براي سخن گفتن درباره ي زبان، از آنها استفاده مي كنيم. به چند مثال توجه كنيد:

استعاره ي مجرا (14)

سخت مي شد آن مفهوم را به او رساند .

آن ايده را من به تو دادم .

دلايلت را به ما رساندي .

برايم دشوار است كه تصوراتم را در قالب كلمات بريزم .

هر وقت فكر خوبي به ذهنت مي رسد، سعي كن آن را فوراً در قالب كلمات بيان كني.

سعي كن انديشه هاي بيشتري را در واژه هاي كمتري بگنجاني . [= موجز و فشرده سخن بگويي.]

نمي تواني با خيال راحت هر طور كه دلت خواست افكارت را در جمله اي بچپاني .

اين معنا، در قالب اين كلمات درست است.

سعي نكن منظورت را به زور در قالب واژه هايي كه غلط انتخاب شده اند ، جا بدهي .

حرف هايش معناي ناچيزي را مي رسانند .

اين مقدمه، محتواي فكري قابل توجهي دارد.

واژه هايت توخالي به نظر مي رسند. [= انگار چيز ديگري مي خواهي بگويي.]

اين جمله خالي از معني است.

اين فكر، در پاراگراف هايي به شدت موجز دفن شده است .

در چنين مثال هايي پي بردن به اينكه استعاره، چيزي را پنهان كرده، و يا حتي پي بردن به اينكه اساساً استعاره اي در جمله به كار رفته است، به مراتب دشوارتر است. در شيوه ي متعارف انديشيدن درباره ي زبان تصور اينكه ممكن است بعضاً زبان با واقعيت تطبيق نكند، مشكل است. اما اگر به چيزي كه استعاره ي مجرا در پي دارد توجه كنيم، مي توانيم شيوه هايي بيابيم كه اين استعاره به كمك آنها جنبه هايي از فرايند ارتباطيِ زبان را فرو مي پوشاند.

پيش از همه، اين جنبه از استعاره ي مجرا كه مي گويد اصطلاحات زباني، ظرف هايي براي مفاهيم هستند ، مستلزم آن است كه واژه ها و جمله ها، مستقل از متني كه در آنند يا گوينده اي كه آنها را بيان مي كند، به خودي خود واجد مفاهيمي باشند. براي مثال آن بخش استعاره كه مي گويد مفاهيم، اشياء هستند ، مستلزم آن است كه مفاهيم، مستقل از هر گوينده يا متني، به نحوي موجود باشند. [باز، آن] بخش ديگر استعاره كه مي گويد اصطلاحات زباني ظرف هايي براي مفاهيم هستند ، مستلزم آن است كه واژه ها (و جمله ها)، باز هم مستقل از هر متن يا گوينده اي واجد مفاهيمي باشند. اين استعاره ها براي بسياري از موقعيت ها مناسب اند از جمله موقعيت هايي كه سياق كلام اهميتي ندارد و مواردي كه همه ي طرفينِ گفتگو، برداشتي يكسان از جمله ها دارند. نمونه اي كه مي توان براي اين دو موقعيتِ لازم ارائه داد، جمله هايي است از اين دست:

اين معنا، در قالب اين كلمات درست است.

بر طبق استعاره ي مجرا ، چنين مفهومي را مي توان از هر جمله اي به درستي باز گفت. اما در موارد بسياري، سياق كلام واقعاً حائز اهميت است. يك نمونه ي معروف از اين موارد، جمله اي است كه پاملا داونينگ(15) آن را از گفتگويي واقعي ثبت كرده است:

لطفاً روي صندليِ آب سيب بنشينيد.

اين جمله اگر به تنهايي در نظر گرفته شود، هيچ مفهومي ندارد، چرا كه عبارت «صندلي آب سيب»، بنا بر روش هاي متعارفي كه داريم، براي اشاره به هيچ نوع شيئي به كار نمي رود. اما همين جمله، اگر در متني كه در آن بيان شده در نظر گرفته شود، مفهوم درستي دارد: مسافري شبانه براي صرف صبحانه [از پلكان] پايين آمد. جا براي چهار نفر آماده بود. براي سه نفر آب پرتقال و براي يك نفر آب سيب گذاشته بودند. [پس] معلوم بود كه صندلي آب سيب چيست. و حتي صبح روز بعد، هنگامي كه ديگر آب سيبي در كار نبود، باز هم معلوم بود كدام صندلي، صندلي آب سيب است.

علاوه بر جمله هايي كه اگر خارج از متن در نظر گرفته شوند، مفهومي ندارند، مواردي هست كه جمله اي واحد براي افراد مختلف مفاهيم متفاوتي دارد. اين جمله را در نظر بگيريد:

ما به منابع جايگزين جديدي از سوخت نيازمنديم.

مفهومي كه اين جمله [مثلاً] براي مدير شركت نفتي موبيل (Mobil) دارد، بسيار متفاوت است با آن چه [مثلاً] مدير انجمنِ دوست دارانِ محيط زيست از آن مي فهمد. معنايي كه از اين جمله دستگيرمان مي شود، در خود جمله به تنهايي وجود ندارد. بلكه موضوعي كه نبايد از آن غفلت كنيم اين است كه [ببينيم] چه كسي دارد اين جمله را مي گويد يا مي شنود، و طرز تلقي او از مسائل سياسي و اجتماعي چگونه است. [پس مي توان نتيجه گرفت كه] در مواردي كه وجود متن لازم است تا اساساً معناداري جمله و در صورت معناداري، چيستي آن معنا را تعيين كند، استعاره ي مجرا به كار نمي آيد.

مثال هايي كه بر شمرديم نشان مي دهند مفاهيم استعاري اي كه بررسي شان كرديم، فهمي نسبتي از چيستيِ انتقال [ ِ پيام] ، گفتگو، و وقت را در اختيارمان گذاشته و در همان حين، جنبه هاي ديگر اين مفاهيم را پنهان مي سازند. مهم است بدانيم كه سازمان دهي استعاري اي كه در اين بحث پايش را به ميان كشيديم، نسبي است و نه مطلق؛ [چرا كه] اگر مطلق مي بود، يك مفهوم مي توانست به جاي آنكه صرفاً در چهارچوب مفهوم ديگري فهميده شود، واقعاً مفهوم ديگري باشد. براي مثال وقت، حقيقتاً پول نيست [چرا كه مثلاً] اگر وقتتان را صرف كاري كنيد و نتيجه نگيريد، نمي توانيد وقتتان را پس بگيريد. هيچ بانكِ وقتي وجود ندارد. من مي توانم وقت زيادي به شما اختصاص دهم، اما شما نمي توانيد همان وقت را به من بازگردانيد؛ هر چند مي توانيد همان مقدار وقت را به من اختصاص دهيد. و قس علي هذا. در نتيجه جزئي از يك مفهوم استعاري با كل آن تطبيق نمي كند و نمي تواند بكند.

از طرف ديگر، مفاهيم استعاري را مي توان از محدوده ي شيوه هاي عادي و حقيقي انديشيدن و سخن گفتن، تا دامنه ي آن چه انديشه و زبان مجازي، شاعرانه ، زنده و يا خيال انگيز خوانده مي شود، فراگستريد. بنابراين اگر تصورات، اشياء باشند، مي توانيم آنها را در جامه هاي زينتي بياراييم ، با آنها تردستي كنيم و دقيق و ماهرانه آنها را به صف كنيم. پس هنگامي كه مي گوييم يك استعاره به يك مفهوم سازمان داده است، مرادمان آن است كه تا حدي به آن سازمان داده است؛ و اينكه آن مفهوم را مي توان از جهاتي وسعت داد وليكن از جهات ديگر نه.

استعاره هاي جهت گيرانه

تا به حال آنچه را كه استعاره هاي مفهومي ناميديم، بررسي كرديم. آنها مواردي بودند كه استعاره، يك مفهوم را در چهارچوب مفهومي ديگر سازمان مي داد. اما نوع ديگري از مفاهيم استعاري وجود دارد كه يك مفهوم را در چهارچوب مفهومي ديگر سازمان نمي دهد، بلكه در عوض نظام كاملي از مفاهيم را با توجه به همه ي آنها سازمان دهي مي كند. اين استعاره ها را استعاره هاي جهت گيرانه (orientational Metaphors) مي ناميم، چرا كه عمدتاً از جهت گيري اي فضايي (spatial orientation) مانند بالا- پايين، درون- بيرون، پيش- پس، دور- نزديك، عميق - كم عمق و مركزي- حاشيه اي ناشي مي شوند. [كاركرد استعاريِ] اين جهت گيري هاي فضايي از اين واقعيت نشأت مي گيرد كه ما بدن هايي اين گونه [يعني فضايي و مكان مند] داريم و اينكه شكل عملكرد اين بدن ها با كاركردشان در محيط واقعي ما يكسان است. استعاره هاي جهت گيرانه، جهت گيري اي فضايي به يك مفهوم مي دهند. مثلاً مي گوييم شاد، بالا است . اينكه چرا جهت بالا به مفهوم شاد نسبت داده شده است، به وجود اصطلاحاتي مربوط مي شود در زبان انگيسي، مثلاً: I `m feeling up today. (16)

[انتخاب و يا استفاده از] چنين استعاره هاي جهت گيرانه اي دلبخواهي نيست. بلكه آنها مبنايي در تجربه ي شخصي و فرهنگي ما دارند. هر چند تقابل هاي قطبيِ بالا- پايين، درون- بيرون و غيره، ماهيتي مادي دارند اما استعاره هاي جهت گيرانه اي كه بر مبناي آنها استوار شده اند ، از فرهنگي به فرهنگ ديگر متفاوت است. براي مثال، آينده در برخي فرهنگ ها در مقابل انسان قرار دارد، حال آنكه در باقي فرهنگ ها، در پس پشت قرار دارد.(17) براي آنكه نمونه اي از اين گونه استعاره ها آورده باشيم، به بررسي استعاره هاي فضا- مدارِ (spatialization Metaphors) بالا - پايين كه ويليام نگي(18) پژوهش عميقي درباره شان انجام داده است، مي پردازيم. در هر مورد اشاره اي مختصر خواهيم داشت به اينكه چگونه چنين مفهوم استعاري اي مي تواند به واسطه ي تجربه ي شخصي و فرهنگي ما به وجود آمده باشد. اينكه اين گزارش ها پذيرفتني و القا كننده [ي مفاهيمي كه به آنها نسبت داده شده است] باشند، بر اساس كاربرد حد وسطي شان ادعا شده است و نبايد آن را قطعي فرض كرد.

شاد بالا است؛ غمگين پايين است.

1. [فلان چيز] روحيه ام را بالا برد.

2. او از روحيه ي بالايي برخوردار است.

3. روحيه ام افت كرده است.

4. I'm feeling up .(19)

5. My spirits rose .

6. Thinking about her always gives me a lift .

7. I'm feeling down .

8. I'm depressed .

9. He's really low these days.

10. I fell into a depression.(20)

مبناي فيزيكي: حالت خميدگي و پايين افتادگي، نوعاً با غصه و ناراحتي و حالت راست ايستادن با وضع عاطفي اميدواركننده همراه است.

آگاهي بالا است؛ ناآگاهي پايين است.

1. بلند شو، بلند شو. [= بيدار شو.]

2. او صبح ها زود از خواب بلند مي شود.

3. از فرط خستگي افتاد.

4. I'm already up .(21)

5. He fell asleep.

6. He's under hypnosis.

7. He sank into a coma.(22)

مبناي فيزيكي: انسان و غالب ديگر پستانداران، درازكش مي خوابند و هنگامي كه بيدار مي شوند، مي ايستند.

سلامتي و زندگي بالا است؛ بيماري و مرگ پايين است.

1. او در اوج سلامتي است.

2. افتاد و مرد.

3. Lazarus rose from the dead.(23)

4. He's in top shape.

5. As to his health, he's way up there.

6. He fel l ill.

7. He's sinking fast.

8. He came down with the flu.

9. His health is declining .(24)

مبناي فيزيكي: بيماري سخت، ما را وادار به دراز كشيدن مي كند. وقتي كه مي ميريم، بدن ما پايين قرار مي گيرد.

تسلط داشتن بالا است؛ زير سلطه يا فشار بودن پايين است.

1. من روي او مسلطم.

2. او مقام برتري دارد.

3. او [حالا] در اوج قدرتش است.

4. او مقام اجتماعي بالاتري دارد.

5. قدرتش بالا رفته است.

6. او قدرت مافوق من است.

7. او زير سلطه ي من است.

8. قدرتش پايين آمده است.

9. قدرتش در حال تنزل است.

10. او از نظر اجتماعي هم سطح من است.

11. جايگاه اجتماعي پاييني در ميان مردم دارد.

12. بالاترين رتبه را من دارم.

13. He's in the high command.(25و26)

مبناي فيزيكي: شخص هر چه هيكل بزرگ تري داشته باشد، نوعاً قدرت بدني بيشتري هم دارد و در مبارزه، حريف پيروز نوعاً بالا قرار مي گيرد.

بيشتر بالا است؛ كمتر پايين است.

1. تيراز كتب منتشره ي هر سال نسبت به سال پيش سير صعودي دارد.

2. تعداد حواله هايش بالا است.

3. پارسال، درآمدم بالا رفت.

4. سال پيش در اين كشور ميزان فعاليت هاي هنري پايين آمده است.

5. ميزان اشتباهات او به طور شگفت آوري پايين است.

6. سال گذشته، درآمدش تنزل كرد.

7. سنش زير سن قانوني است.

8. If you're too hot, turn the heat down .(27و28)

مبناي فيزيكي

اگر به محتواي يك ظرف يا توده، چيزي بيفزاييم، سطح آن بالا

مي رود.

رويدادهاي قابل پيش بينيِ آينده، بالا ( و جلو) هستند.

1. از وقايعي كه پيش رو داريم مي ترسم.

2. All upcoming events are listed in the paper.

3. What's coming up this week?

4. What's up ?(29و30)

مبناي فيزيكي

چشمان ما معمولاً به جهتي نگاه مي كنند كه نوعاً حركت مي كنيم (جلو). هر اندازه شيئي به انسان نزديك شود (يا انسان به شيئي نزديك شود)، آن شيء بزرگ تر به نظر مي رسد. از آنجا كه زمين به گونه ي چيزي ثابت درك مي شود، در ميدان ديد شخص، به نظر مي رسد كه بالاي شيء به سمت بالا حركت مي كند.

موقعيت اجتماعي خوب بالا است؛ موقعيت اجتماعي بد پايين است.

1. او به مقام بالاتري دست خواهد يافت.

2. او بالاترين رتبه ي شغلي اش را احراز كرد.

3. او دارد مراتب ترقي را طي مي كند.

4. سرعت ترفيع رتبه اش بسيار كند است.

5. He has a lofty position.(31)

6. She fell in status.(32)

مبناي فيزيكي و اجتماعي

موقعيت يا توان (اجتماعي) و قدرت (بدني)، بالا است.

خوب بالا است؛ بد پايين است.

1. سال گذشته به اوج [پيشرفت] مان رسيديم، اما از آن به بعد در سراشيبي افتاده ايم.

2. كيفيت كارش بالا است.

3. Things are looking up .(33)

4. Things are at an all-time low .(34)

مبناي فيزيكي براي خير شخصي

چيزهايي كه تعيين كننده ي امور مطلوب فرد هستند يعني شادي، سلامتي، زندگي و تسلط، همگي بالا هستند.

فضيلت بالا است؛ تباهي پايين است.

1. او [انساني] بلندنظر است.

2. او [براي ازدواج] معيارهاي بالايي دارد.

3. شخصيت خود را با انجام آن كار پايين نخواهم آورد.

4. [اين كار] دونِ شأن من است.

5. به ورطه ي گمراهي سقوط كرد.

6. عمل پَستي انجام دادي.

7. She is up right.(35)

8. She is an upstanding citizen.

9. That was a low trick.

10. Don't be underhanded .(36)

مبناي فيزيكي و اجتماعي

براي هر فرد، خوب بالا است (مبناي جسماني)، به علاوه ي اينكه جامعه يك فرد است (با اين تلقي كه خود را با جامعه تان يكي نمي دانيد.). با فضيلت بودن، يعني عمل كردن طبق موازيني كه جامعه يا فرد براي حفظ [خير و] سعادتش تعيين كرده است. فضيلت بالا است، زيرا از منظر فرد يا جامعه اعمالِ با فضيلت و [خير و] سعادت اجتماعي به يكديگر مربوطند. از آنجا كه [آن دسته از] استعاره هايي كه به لحاظ اجتماعي پي ريزي شده اند ، بخشي از فرهنگ ما محسوب مي شوند، چيزي كه اهميت دارد چيستي منظر فرد يا جامعه است.

عقلاني بالا است؛ احساسي پايين است.

1. بحث به سطح احساسي تنزل كرد، اما دوباره آن را به سطح عقلاني بازگرداندم.

2. احساساتمان را كنار گذاشتيم و يك بحث عقلانيِ سطح بالا را درباره موضوع، شروع كرديم.

3. او نتوانست بر احساساتش فائق آيد.

مبناي فيزيكي و فرهنگي

در فرهنگ ما، انسآنها خود را مسلط بر حيوانات، گياهان و محيط طبيعي آنها مي پندارند. و خردورزي توانايي انحصاري آنها است كه موجب تفوق شان بر ساير حيوانات مي شود و اين تسلط را به آنها مي دهد. بنابراين «تسلط بالا است»، مبنايي فراهم مي كند براي «انسان بالا است» و نتيجه، اين مي شود كه «عقلاني بالا است.»(37)

كتابنامه [براي مطالعه بيشتر]

Lakoff, George. 1987. women, Fire, and Dangerous Things: What Categories Reveal about the Mind. Chicago: University of Chicago Press.

بررسي ادبيات معاصر در باب مقوله بندي، از جمله نقش استعاره در شكل دهي به مقولات. در اين كتاب، نظريه ي عمومي معنا، كه استعاره ي مفهومي و ديگر جنبه هاي معني شناسي شناختي را در بر دارد، به چشم مي خورد.

Lakoff, George. 1989. Philosophical Speculation and Cognitive Science. In Philosophical Psychology: 2,1.

بحثي در مورد مفروضات متفاوت در وراي معني شناسي زايشي و دستور زايشي.

Lakoff, George. 1991. Metaphor and War: The Metaphor System Used to Justify War in the Gulf.

منتشره از طريق خبرنامه ي الكترونيكي در ژانويه ي 1991. چاپ مجدد در

Brien, Hallet (ed.), Engulfed in War: Just war and the Persian Gulf, Honolulu: Matsunaga Institute for Peace, 1991.

همچنين در

Journal of Urban and Cultural Studies, vol. 2, no. 1, 1991.

همچنين در

Vietnam Generation Newsletter, vol. 3, no. 2, November 1991.

همچنين در

The East Bay Express, February, 1991.

تحليلي درباره ي نظام استعاري به كار رفته در ملاحظات گفتمان عمومي و خط مشي كارشناسانه درباره ي جنگ خليج فارس به همراه آن چه استعاره ها پنهان مي كنند و نقدي بر جنگ مبتني بر اين تحليل.

Lakoff, George and Claudia Brugman. 1986. Argument Forms in Lexical Semantics. In Nikiforidou et al. (eds.) Proceedings of the Tewlfth Annual Meeting of the Berkley Linguistics Society: 442-454.

بررسي صورت هاي استدلالي به كار رفته در توجيه تحليل استعاري و مقايسه با صورت هاي استدلالي متناظر در نحو و واج شناسي.

Lakkof, George and Johnson, Mark. 1980. Metaphors We Live By. Chicago: University of Chicago Press.

نخستين كتابي كه نظريه ي معاصر استعاره را مطرح مي كند.

Lakoff, George and Turner, Mark. 1989. More Than cool Reason: A Field Guide to Poetic Metaphor. Chicago: University of Chicago Press.

مروري بر ساز و كار استعاره ي شعري؛ مملو از مثال.

ويراستار ترجمه مقاله: نويد نادري

[نقل از فصلنامه يِ هُزوارش، سال اول، شماره يِ1، ويژه يِ استعاره]

© کپي رايت توسط .:مقاله نت.: بزرگترين بانك مقالات دانشجويي کليه حقوق مادي و معنوي مربوط و متعلق به اين سايت و گردآورندگان و نويسندگان مقالات است.)

برداشت مقالات فقط با ذکر منبع امکان پذير است.

1. Metaphors We Live By

2. Russian Roulette (= رولت روسي): نوعي اسلحه كشي با رولوري كه فقط يك خزانه ي آن پر باشد. مجازاً به معناي «استقبال از خطر» است. م.

3. گزينشي كه انجام داده ايم متشكل است از فصل هاي 1و2و3 و بخشي از فصل 4 كتاب.

4. براي آنكه تأثير عميق استعاره را در زندگي مان تا حدي ملموس تر حس كنيم، چيزهايي مانند دماسنج و نمودارهاي بازار سهام را در نظر بگيريد. آنها افزايش دما و قيمت را در قالب حركت به بالا و كاهش را به شكل حركت به پايين نشان مي دهند. اين ها چيزهاي واقعي و ساخته ي دست انسان اند كه مطابق با استعاره ي بيشتر بالا است (در بخش استعاره هاي جهت گيرانه وصفش خواهد آمد.) ساخته شده اند . در اين موارد رابطه اي بين بيشتر و بالا وجود دارد. خواندن و درك اين وسايل و نمودارها در اين حالت بسيار ساده تر است، در حالي كه اگر بر مبناي عكسِ اين استعاره ساخته مي شدند، يعني اگر افزايش به صورت حركت به پايين و كاهش به صورت حركت به بالا نشان داده مي شد، كار خواندن و درك آنها بسيار مشكل مي نمود. استعاره ها در قالب چنين چيزهايي خود را بر ساختار زندگي واقعي تحميل مي كنند، يعني از طريق آفرينش تناظرهاي جديد در تجربه. (نظريه ي معاصر استعاره، جورج ليكاف).م.

5. ARGUMENT IS WAR

6. در اين مقاله هر جا سخن از زبان يا فرهنگ «ما» مي رود، توجه داشته باشيد كه زبان انگليسي و فرهنگ مردم انگليسي زبان مراد است. از آنجا كه بحث ما بحثي زبان شناختي است، توجه به اين نكته مي تواند مهم باشد.م.

7. Attack A Position.

8. ويژگي سامان يافتگي به اين اعتقاد معني شناسان شناختي باز مي گردد كه استعاره صرفاً جانشيني يك واحد زبان به جاي واحدي ديگر برحسب تشابه نيست، بلكه همين جايگزيني سبب گسترش كاربرد سامان يافته ي اين استعاره مي گردد. (درآمدي بر معني شناسي، كورش صفوي، 271).م.

9. با جايگزيني «جنگ» به جاي «مباحثه»، كاربرد سامان يافته اي از اين استعاره تحقق

مي يابد. به عبارت ساده تر، «مباحثه» مبدل به «جنگ» مي شود و هر چه در ارتباط با «مباحثه» است مي تواند به صورت سامان يافته در ارتباط با اين «جنگ» قرار گيرد.م.

10. TIME IS MONEY

11. اين استعاره كه نظير همان استعاره ي ديگر است (وقت، طلا است.)، در زمان انقلاب صنعتي وارد زبان انگليسي شده است؛ يعني در زماني كه پرداخت دستمزد بر اساس زماني كه مردم صرف كار مي كردند، شروع شد. بنابراين شكل گيري نهاد كارخانه، شكل گيري زوج وقت و پول را به دنبال داشت، كه مبناي تجربي اين استعاره است. از آن زمان به بعد، اين استعاره در شكل هاي ديگري نيز تحقق يافته است. مثلاً بودجه بنديِ زمان، مفهومي است كه در سراسر آمريكا رواج يافته است.م.

12. serving time.

13. Michael Reddy

14. براي آشنايي بيشتر با استعاره ي مجرا مي توانيد به مقاله ي مايكل ردي با عنوان «استعاري مجرا : نمونه اي از مغايرت چهارچوب در زبان ما درباره ي زبان» در كتاب «استعاره: مبناي تفكر و زيبايي آفريني»، مراجعه كنيد.م.

15. Pamela Downing

16. امروز سرحالم.م.

17. براي توضيح بيشتر مثلاً مي توان گفت زبآنهاي زيادي هستند كه در آنها بيشتر بالا است و كمتر پايين است مصداق دارد، اما تقريباً در هيچ زباني عكس آن صادق نيست. يعني زباني نداريم كه در آن بيشتر پايين باشد و كمتر بالا. چرا؟ پاسخي كه در نظريه ي معاصر استعاره داده مي شود اين است كه استعاره ي بيشتر بالا است ريشه در تجربه دارد، يعني در تجربه ي همگانيِ ريختن مايع بيشتر در ظرف و ديدن اينكه سطح مايع بالا مي رود. اما نكته اي كه نبايد از نظر دور داشت اين است كه مباني تجربي، برانگيزنده ي استعاره ها هستند، پيش بيني كننده ي آنها نيستند. بنابراين ممكن است همه ي زبآنها استعاره ي بيشتر بالا است را نداشته باشند، اگر چه كل نوع انسان تناظري بين بيشتر و بالا را تجربه مي كند. اما اين مبناي تجربي حتماً پيش بيني مي كند كه هيچ زباني استعاره اي برعكس، يعني كمتر بالا است را نخواهد داشت. همچنين پيش بيني مي كند كه گويشور زباني كه اين استعاره را ندارد مي تواند آن استعاره را بسيار ساده تر از استعاره ي معكوس آن فرا گيرد.م.

18. William Nagy

19. (4) سرحالم

(5) خوشحال شدم.

(6) فكر كردن درباره ي او هميشه سرحالم مي آورد.

(7) پكرم.

(8) ملولم.

(9) اين روزها او واقعاً دمغ است.

(10) روحيه ام را باختم. م.

20. ترجمه ي اين جملات استعاري به فارسي، لاجرم نقش استعاري شان را از آنها مي گيرد. لذا براي كمك به فهم آنها مي توانيد به جمله هايي كه با همين موضوع در فارسي داريم، توجه كنيد:

21- روحم پرواز كرد.

22- از خنده افتاده ام .

23- در خودش فرو رفته بود.

24- لب و لوچه اش آويزان شد.

25- در زندگي زير و بم زيادي داشتم ولي روي هم رفته زندگي خوبي را گذراندم.

26- آدمي كه تمام عمرش در جنگ و مبارزه گذشته، مي داند بالا و پايين زندگي را چطور تحمل كند.م.

21. (4) بيدار شده ام.

(5) خوابش برد.

(6) دارد هيپنوتيزم مي شود.

(7) بيهوش شد. م.

24. در فارسي مثلاً مي گوييم: بيهوش افتاده گوشه ي بيمارستان.م.

25. (3) ايلعاذر پس از مرگ دوباره زنده شد.

(4) او عالي ترين وضع [جسماني] را دارد.

(5) وضع سلامتي اش خوب است.

(6) بيمار شد.

(7) به شدت در حال تحليل رفتن است.

(8) آنفلوانزا خانه نشينش كرد.

(9) سلامتي اش دارد به خطر مي افتد.م.

26. در فارسي مثلاً مي گوييم:

1- ا فتاده تو رختخواب

2- عينِ چي مي پره (خيلي حالش خوب است).و.

27. دستورش خريدار دارد.م.

28. در فارسي مثلاً مي گوييم:

1- دست بالاي دست بسيار است.

2- بالا سرش بايست، درست كار كند.

3- فلاني رأس قومش است.

4- روي كارش حسابي مسلطه.

5- او از قدرت افتاد .

6- ديگر دستمان به دامنش نمي رسد .

7- خودش را حسابي كشيده بالا.

8- رسيده به قله ي افتخار.

9- ما را ريز مي بيند.م.

29. اگر خيلي گرمت است، حرارت بخاري را كم كن. م.

30. در فارسي مثلاً مي گوييم:

1- درآمدش خيلي پايين آمده بود.

2- قيمت ها بالا رفته اند .

3- ميزان بيكاري بالا است.

4- ميزان صادرات پايين است.

5- تعداد بي خانمانها بسيار بالا رفته است.

6- قيمت سهام سر به فلك كشيده است.

7- بازار سقوط كرده است.

8- ميرزا يدالله پيرترين آدم فاميل بود و از نود بالا داشت.م.

31. (2) تمامي وقايع قريب الوقوع در روزنامه فهرست شده اند .

(3) اين هفته قرار است چه اتفاقي بيفتد؟

(4) چه خبر؟م.

32. در فارسي مي گوييم:

1- اين اتفاق بالاخره يك روز پيش مي آد .

2- هر چه پيش آيد ، خوش آيد. و.

33. (5) او مقام ارشدي دارد.

(6) او ارتقاء شغلي ندارد.م.

34. در فارسي مثلاً مي گوييم:

1- او با سرعت از نردبان ترقي بالا مي رود.

2- پلكان ترقي را پيمود.

3- بالا دست ها و زيردست ها .

4- بالا بالاها (صدر مجلس/ مقام بسيار بالا، صاحبان قدرت).

5- هواي آن بالاها چطور است؟ م.

35. (3) امور دارند بهتر مي شوند.

(4) اوضاع به كلي خراب است.م.

36. در فارسي مثلاً مي گوييم:

1- اوجِ قدرت و حضيض ذلت.

2- كيفيت اجناس چيني پايين است . و.

37. (7) او [زن] نجيبي است.

(8) او شهروند شريفي است.

(9) حقه ي كثيفي بود.

(10) دزدكي كار نكن.م.

38. در فارسي مثلاً مي گوييم:

1- بالا غيرتاً (=از روي جوانمردي) فلان كار را انجام بده (يا نده.)م.

39. جالب اينجاست كه در فارسي- تحت تأثير نگرش عرفاني- برعكس اين استعاره نيز وجود دارد؛ يعني هم عقلانيت بالا است و ا حساسات پايين است وجود دارد و هم عقلانيت پايين است و عشق بالا است . و از آنجا كه احساسات باطني نيز با عشق رابطه اي با هم آيي دارند، گاه مي توان استعاره ي مفهومي احساسات بالا است را نيز مشاهده كرد.

مثال هاي زير جالب توجه است:

1- سوزن دجال چشم از حال عيسي غافل است.

عشقِ بالادست را از عقلِ نابينا نپرس «صائب تبريزي»

1- حرفي كه تو مي زني حرفي عقلاني است، اما من از بالاتر به موضوع نگاه مي كنم، من از دريچه ي قلب و احساس حرف مي زنم. و.



/ 1