اوزان تازه و نادر در ديوان خواجو، دكتر سيروس شميسا
در كتاب «سير غزل در شعر فارسي»(1) درباره ي خواجو نوشته بودم: «برخي از اوزان غزليات او نادر و يا تازه است» اما تاكنون مجالي دست نداده بود كه آن اوزان را مطرح سازم. اين اوزان تازه عمدتاً در بخش صنايع الكمال است. به هر حال، از تنوع اين اوزان تازه و نادر نيك پيداست كه خواجو عروضي بوده است. ظاهراً يكي از مدعيان عروض، كه گويا از اصحاب عمائم بوده است، به خواجو نكته گرفته بود كه برخي از اوزان شعري او مرسوم و متعارف نيست. خواجو در قطعه اي كه خطاب به او سروده است، به درستي مي گويد كه اوزان و آهنگهاي شعري از حد شمار بيرون است:
تا چند كني عرض عروض اي ز جهالت
بس زن كه بود نادره گوي و سخن آراي
از وزن چه پرسيد كه بيرون ز شمارست
مفعولُ مفاعيلُ مفاعيلُ مفاعيل
ناكرده جوي حاصل و مغرور به تحصيل
ني همچو شما غرّه به درّاعه و منديل
مفعولُ مفاعيلُ مفاعيلُ مفاعيل
مفعولُ مفاعيلُ مفاعيلُ مفاعيل
اي خواجه ترا به نظم اگر دسترس است
ز اوزان مفاعيل ترا فاعل بس
در خانه اگر كس است يك حرف بس است
يا بحث عروض و وزن شعرت هوس است
در خانه اگر كس است يك حرف بس است
در خانه اگر كس است يك حرف بس است
اي آن كه عقاب چرخ پيشت مگس است
زان پيش تو شعر من ندارد وزني
كز نظم ترا فاعل و مفعول بس است
گلزار جهان به جنب جاه تو خس است
كز نظم ترا فاعل و مفعول بس است
كز نظم ترا فاعل و مفعول بس است
مغني وقت آن آمد كه بنوازي رباب
اگر مردم بشوييدم به آب چشم جام
دل از چشمم به فريادست و چشم از دست دل
دلم چون مار مي پيچد ز مهرم سر مپيچ
رخت چون ماه مي تابد ز خواجو رخ متاب
صبوح است اي بت ساقي بده شراب
وگر دورم بخوانيدم به آواز رباب
كه هم پرّ عقاب است آفت جان عقاب
رخت چون ماه مي تابد ز خواجو رخ متاب
رخت چون ماه مي تابد ز خواجو رخ متاب
اي كرده ماه را از تيره شب نقاب
با سرو قامتت شمشاد گو مروي(3)
خادم بسوز عود مطرب بساز چنگ
بلبل بزن نوا ساقي بده شراب
در شب فكنده چين بر مه فكنده تاب
با ماه طلعتت خورشيد گو متاب
بلبل بزن نوا ساقي بده شراب
بلبل بزن نوا ساقي بده شراب
اندر جهان دو چيز از دل برد محن
يا ساده ي جوان يا باده ي كهن
يا ساده ي جوان يا باده ي كهن
يا ساده ي جوان يا باده ي كهن
شكر تنگ تو تنگ شكر آمد
خواجو آن نيست كه از درد بنالد
گرچه پيكان غمش بر جگر آمد
حقه ي لعل تو درج گهر آمد(4)
گرچه پيكان غمش بر جگر آمد
گرچه پيكان غمش بر جگر آمد
اي شب زلفت غاليه سا
نرگس مستت باده پرست
لعل لب است آن يا مي ناب
شكر تنگ يا تنگ شكر
پير مغان در ميكده دوش
گو مي نوشين بيش منوش
تا نبرندش دوش به دوش
وي مه رويت غاليه پوش
لعل خموشت باده فروش
باده لعل از لعل مذاب
آب حيات از چشمه ي نوش
گفت چو خواجو رفت ز هوش
تا نبرندش دوش به دوش
تا نبرندش دوش به دوش
اي دل من بسته در آن زنجير سمن سادل
برده ازين قالب خاكي رخت به صحرا جان
چند زني طعنه كه خواجو در غم عشق افتاد
چون دلم افكند درين آتش چه كنم با دل
كرده مرا در غم عشقت بي سر و بي پا دل
رانده ازين ديده ي پرخون سيل به دريا دل
چون دلم افكند درين آتش چه كنم با دل
چون دلم افكند درين آتش چه كنم با دل
نكنم حديث شكر، چو لبت گزيدم
به تو كي توان رسيدن، چو ز خويش رفتم
نكشيده زلف عنبر، شكنش چو خواجو(5)
نتوان به شرح گفتن، كه چها كشيدم
چه كنم نبات مصري، چو شكر مزيدم
ز تو چون توان بريدن، چو ز خود بريدم
نتوان به شرح گفتن، كه چها كشيدم
نتوان به شرح گفتن، كه چها كشيدم
ز دلت چه داد خواهم كه نه داور مني
ز غمت چه شاد باشم كه نه غمخور مني
ز غمت چه شاد باشم كه نه غمخور مني
ز غمت چه شاد باشم كه نه غمخور مني
اي رخت شمع بت پرستان
بر لب جوي و طرف بستان
وي به رخ رشك ماه و پروين
روي خوب تو يا مه است اين
شكرت شور دلنوازان
سنبلت دام سرفرازان
تا كي از خويشتن پرستي
همچو خواجو سزد به مستي
گر شوي خاك راه مستان
شمع بيرون(6) بر از شبستان
داد مستان ز باده بستان
به شكرخنده جان شيرين
چين زلف تو يا شب است آن
مارت آشوب مهره بازان
دهنت كام تنگ دستان
بگذر از بند خويش و رستي
گر شوي خاك راه مستان
گر شوي خاك راه مستان
تو آن ماه زهره جبيني و آن سرو لاله عذاري
گهي مي كشي به فريبم مي كشي به عتابم
جدايي ز من چه گزيني چو داني كه صبر ندارم
چو خواجو زهد فروشي چو از جام مي نشكيبي
ز خوبان كناره گيري چو در آرزوي كناري
كه بر لاله غاليه سائي و از طرّه غاليه باري
چه كردم كه با من مسكين طريق وفا نسپاري
وفا از تو چشم چه دارم چو دانم كه مهر نداري
ز خوبان كناره گيري چو در آرزوي كناري
ز خوبان كناره گيري چو در آرزوي كناري
به خوبي چون (8) يار من نباشد ياري
چو رويش كو لاله اي چو قدش سروي
شب زلفش بر قمر نهد زنجيري
شكار افكن آهويش خدنگ اندازي
چو خواجو خواهم كه جان برو افشانم(9)
وليكن جان را كجا بود مقداري
نگاري مهوشي بتي عياري
چو خالش كو مهره اي چو زلفش ماري
خط سبزش گرد گل كشد پرگاري
سمن سا هندويش پريشان كاري
وليكن جان را كجا بود مقداري
وليكن جان را كجا بود مقداري
اول
«نگاري مهوشي بتي عياري» كه يك هجا كم دارد و بايد به جاي نگاري، نگاريني باشد.دوم
«سمن سا هندويش پريشان كاري» كه يك هجا كم دارد و به احتمال قوي خطا از خود شاعر است. اگر واژه اي مثلاً «دو» به بيت بيفزاييم، وزن صحيح خواهد شد: سمن سا دو هندويش پريشان كاري. اما با توجه به موازنه ي شكارافكن آهو در مصرا، به نظر مي رسد كه شاعر «دو هندويش» نگفته باشد. مسمط ص356: مستفعلن مستفعلن مس (=فع) -/ -u--/ -u-
اي رويت از فردوس بابي
هر حلقه اي زان پيچ و تابي
خواجو نه وقت بوستان است
اي دوستان امشب نه آن است
كآيد مرا در ديده خوابي
وز سنبلت بر گل نقابي
در حلق جان من طنابي
بستان حضور دوستان است
كآيد مرا در ديده خوابي
كآيد مرا در ديده خوابي
من مستم و دل خراب جان تشنه و ساغر آب
بر مشك مزن گره بر آب مكش زره
اي فتنه ي صبح خيز، آمد گه صبح خيز
خواجو مي ناب خواه چون تشنه اي آب خواه
از ديده شراب خواه وز گوشه ي دل كباب
برخيز و بده شراب بنشين و بزن رباب
يا ترك خطا بده يا روي ز ما متاب
در جام عقيق ريز، آن باده ي لعل ناب
از ديده شراب خواه وز گوشه ي دل كباب
از ديده شراب خواه وز گوشه ي دل كباب
سنبل سيه بر سمن مزن
ابر مشك سا بر قمر مسا
تا دل شب تيره نشكند
دود سينه خواجو ز سوز دل
همچو شمع در انجمن مزن
لشكر حبش بر ختن مزن
تاب طره بر نسترن مزن
زلف را شكن بر شكن مزن
همچو شمع در انجمن مزن
همچو شمع در انجمن مزن
ياركي مراست رند و بذله گو
طره اش عبير پيكرش حرير
عارضش بهار طلعتش بهشت
شوخ و دلربا خوب و خوش سرشت
عارضش بهار طلعتش بهشت
عارضش بهار طلعتش بهشت
خسرو انجم به گه بام برآمد
صبح جمالش بدميد از شب گيسو
كام من اين بود كه جان بر تو فشانم
عاقبت از لعل توام كام برآمد
يا مه خلخ به لب بام برآمد
يا شه روم از طرف شام برآمد
عاقبت از لعل توام كام برآمد
عاقبت از لعل توام كام برآمد
دي سحري بر گذري گفت مرا يار
شيفته و بي خبري چند از اين كار؟
شيفته و بي خبري چند از اين كار؟
شيفته و بي خبري چند از اين كار؟
عشق تو آورد قدح پر ز بلاها
شاد دمي كان شه من آيد خندان
باز گشايد به كرم بند قباها
گفتم من مي نخورم پيش تو شاها
باز گشايد به كرم بند قباها
باز گشايد به كرم بند قباها
اي رخ تو قبله ي خورشيد پرستان
گرميم از پاي در آرد نبود عيب
خواجو اگر جان بدهد در غم عشقت
داد وي از زلف كژ سر زده بستان
پرتو روي چو مهت شمع شبستان
در سر سرخاب رود رستم دستان
داد وي از زلف كژ سر زده بستان
داد وي از زلف كژ سر زده بستان
چو چشم مست تو مي پرستم
ز دست رفتم مرو به دستان
مگو كه خواجو چه عهد بستي
بگو كه عهد تو كي شكستم
چو درج لعل تو نيست هستم
ز پا فتادم بگير دستم
بگو كه عهد تو كي شكستم
بگو كه عهد تو كي شكستم
گل بهاري، بت تتاري
نبيد داري، چرا نياري
نبيد داري، چرا نياري
نبيد داري، چرا نياري
اي مي لعل تو كام رندان
كفر تو ايمان پاك دينان
بر دل خواجو چرا پسندي
اين همه بيداد ناپسندان
جعد تو زنجير پاي بندان
درد تو درمان دردمندان
اين همه بيداد ناپسندان
اين همه بيداد ناپسندان
روي مگردان ز من حبيبي
ز آن كه تو درد مرا طبيبي
ز آن كه تو درد مرا طبيبي
ز آن كه تو درد مرا طبيبي
آن لب شيرين همچون جان شيرين
جان شيرين است يا مرجان شيرين
نافه ي مشك است يا زلفين مشكين
وان شكنج زلف همچون نافه ي چين
نافه ي مشك است يا زلفين مشكين
نافه ي مشك است يا زلفين مشكين
اي زمان شهرياري روزگارت
تا قيامت شهرياري باد كارت
تا قيامت شهرياري باد كارت
تا قيامت شهرياري باد كارت
نرگس مستت فتنه ي مستان
در چمن افتد غلغل بلبل
خواجوي مسكين بر لب شيرين
فتنه چو طوطي بر شكرستان
تشنه ي لعلت باده پرستان
چون تو در آيي سوي گلستان
فتنه چو طوطي بر شكرستان
فتنه چو طوطي بر شكرستان
جان من است او هي مزنيدش
آن من است او هي مبريدش
آن من است او هي مبريدش
آن من است او هي مبريدش
اي تتق بسته از تيره شب بر قمر
خورده تاب از خم دلستانت كمند
تا تو شام و سحر داري از موي و روي
شام هجران خواجو ندارد سحر
طوطي خطت افكنده پر بر شكر
گشته آب از لب درفشانت گهر
شام هجران خواجو ندارد سحر
شام هجران خواجو ندارد سحر
خيز و اين دفترت نزد سرهنگ بر
تا خوري از هنرهات و فرهنگ بر
تا خوري از هنرهات و فرهنگ بر
تا خوري از هنرهات و فرهنگ بر
ترك من ترك من گرفت و خطا كرد
نيست بر جاي خويش مرغ سليمان
سرو سيمين من ز صحبت خواجو
گرنه آزاد شد كناره چرا كرد؟
جامه ي صبر من برفت و قبا كرد
بازگويي مگر هواي سبا كرد
گرنه آزاد شد كناره چرا كرد؟
گرنه آزاد شد كناره چرا كرد؟
مرحبا مرحبا براي هلالا
آسمان را نماي كل كمالا
آسمان را نماي كل كمالا
آسمان را نماي كل كمالا
خلاصه
خواجو دوازده وزن تازه دارد: 1. مفاعيلن مفاعيلن مفاعيلن مفا 2. مفعول فاعلن مفعول فاعلن 3. فعلاتن فعلاتن فعلاتن 4. مفتعلاتن مفتعلن مفتعلاتن مفتعلن 5. مفتعلاتن فعلاتن مفتعلاتن فع 6. فعلات فاعلاتن فعلات فع لن 7. فعلاتن مفاعلاتن فعلاتن مفاعلاتن 8. مفاعيلتن فعلاتن مفاعيلتن فعلاتن 9. مفاعيلن فاعلن مفاعيلن فا 10. مستفعلن مستفعلن مس 11. مستفعلن فعل مستفعلن فعل 12. فاعلن فعل فاعلن فعل از اين دوازده وزن نوين، نه وزن دوري است و از اين نه وزن، در سه وزن تقارن پاره هاي وزن دوري را رعايت نكرده است. همچنين خواجو هفت وزن نادر دارد: 1. مفتعلن مفتعلن مفتعلن فع 2. مفاعلاتن مفاعلاتن 3. مفتعلاتن مفاعلاتن 4. فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن 5. مفتعلاتن مفتعلاتن 6. فاعلن فاعلن فاعلن فاعلن 7. فعلاتن مفاعلن فعلاتن 1. انتشارات فردوس، چاپ سوم، 1370، ص120 2. در اوزان معمولي نيز اغلاط متعددي ديده مي شود. ديوان مورد مراجعه، مصحح احمد سهيلي خوانساري، چاپ دوم، انتشارات پاژنگ است. 3. از مصدر روييدن 4. استاد مسعود فرزاد در ص17 «مجموعه ي اوزان شعري فارسي» به اشتباه اين بيت را از «المعجم» دانسته است. 5. در اين مصراع، كلام با وزن تمام نشده است، يعني جاي مكث تقريباً درست نيست. 6. در متن «برون» ضبط شده كه مخل وزن است. 7. يا: فعولن فعولن فعولن دوبار 8. در ديوان: چو 9. در ديوان: «فشانم» كه مخل وزن است. 10. مجموعه اوزان شعري فارسي، ضميمه ي خرد كوشش، دفتر چهارم، بهمن ماه 49، ص60 11. همان، ص46 12. همان، ص57 13. همان، ص65 14. همان، ص40 15. همان، ص66 16. از «كتاب الشوقيات» 17. مجموعه اوزان شعري فارسي، ص37 - به نقل از مجله «ادب و زبان»، فصلنامه ي دانشكده ي ادبيات فارسي و زبانهاي خارجي دانشگاه علامه طباطبايي، سال اول، شماره1، بهار1375. © کپي رايت توسط .:مقاله نت.: بزرگترين بانك مقالات دانشجويي کليه حقوق مادي و معنوي مربوط و متعلق به اين سايت و گردآورندگان و نويسندگان مقالات است.) برداشت مقالات فقط با ذکر منبع امکان پذير است.