بوم گرايي زباني در شعر شيون فومني، مهدي خطيبي
دكتر جانسن، منتقد پر نفوذ و بزرگ قرن هجدهم انگليس، درباره شكسپير مي گفت كه «آينه اي در برابر طبيعت نگه داشته است».(1) اين منتقد مي کوشيد ارتباط شعر با زندگي و طبيعت اطراف شاعر و تأثيرپذيري او از طبيعت را بيان كند. شكسپير چنان از محيط تأثير مي پذيرفت كه انگار آينه اي در برابر طبيعت و محيط اطراف خود نگه داشته بود و با آن آينه، طبيعت و اطراف خود را به ديگران نشان مي داد. شيون فومني نيز از محيط اطرافش بسيار تأثير مي پذيرفت. «هوراس»(2) در رساله ي خود موسوم به «هنر شاعري»، شعر را همانند نقاشي مي داند. وقتي كه در شعر شيون نظر مي افكنيم، مي بينيم محيط گيلان و مناطق ديگري را كه در آن زندگي مي كرده است، نقاشي مي كند. شايد به نوعي بتوان گفت كه شعر او نوعي «ايديل» (Idyl)(3) است. اين مظاهر زندگي در اشعار او گاه با ترسيم مناظر آن محيط و گاه با واژگان محلي و گاه با عناصر طبيعي آن محيط مثل دريا، موج، جنگل، صخره، آب و... نمايان مي شوند. به مثالهايي در مورد ترسيم مناظر و محيط اطراف زندگي شاعر دقت كنيد: «تا كرت را، به قهقهه بنشيند در آفتاب دهكده، بلدرچين بايد شكست پشت مترسك را در انحصار وسعت شب، پر چين از لانه هاي مورچه، شبنم را بايد چو آفتاب به در آورد و دشت را كه سوخت تب باران از انفجار ابر، خبر آورد.»(4) **** «آه جنگل را چه پيش آمد؟- كه جنگل زاده را بسته در قنداق روياهاي خود، اكنون تفنگ»(5) **** «تا به دلخواه كبوتر سفر اندازد برنج كاش در باران اشكم قد بر افرازد برنج»(6) **** «انزلي، زيبايي اش را باز مي تاباند در شرجي آيينه اي كه نگاه توست قايق ها آدم ها و اسكله هاي لميده به پهلو»(7) **** «با تو ميان مزرعه مي گردم در آسمان آبي دارستان مي رانمت چو زورقي از الماس در شط آفتاب انارستان آن گاه تو! به نرمي يك گلبرگ سر مي نهي به شانه ي من، از شرم»(8) او چنان غرق محيط مي شد كه انگار جزيي از آن و در آن حل مي شد. او جنگلي را ترسيم مي كند كه سالها قبل ميرزا كوچك جنگلي در آن بوده است: «برنج تلخ ما، كاكل چو در خون رفيقان شست انا الحق گاه منصوران شاليزار شد جنگل» جنگلي كه يك صفحه از تاريخ خون را تكرار مي كند و در آن فضا، «شفق» خون رنگ است، دامنه ي جنگل (دامون) شعله ور و دريا هم شهاب افشان، و در اين توفان عصيان، جنگل پرچم دار است. يا از برنج و شالي مي گويد و با حسرتي كه از خشك سالي ها و ترس از آن دارد، چنين آواز مي كند: «كاش در باران اشكم قد بر افرازد برنج». و چنين از قصه ي روييدن برنج مي گويد: خوشه! در پستان حسرت، خون ما را شير كرد تا كه شيرين قصه اي از غصه آغازد برنج» او هميشه و همه حال مخالف جنگ و خونريزي بود. تصويري كه از تفنگ مي دهد، «آتش افروزي است كه سرود خون مي خواند» و امروزيان در شب اكنون را هشدار مي دهد: «مي رود آخر به چشم جنگ افروزان خاك دود آهي را كه پيچان كرده بر گردون تفنگ» دغدغه ي خاطر او، مثل بسياري از شمالي ها و بسياري از كشاورزان، روييدن گندم بود. در شعر شيون، بسيار از اين دغدغه صحبت شده است. حتا در رباعيات او: «بذري به شيار خاك صحرا شد گم جويان چو ستاره اش به شب ها مردم چون خنده ي خوشه بر لب ساقه شكفت گنجشك سحر سرود: گندم گندم» تصويرهاي بسياري از محيط زندگي اش مي دهد، گاه از زيبايي هاي طبيعي آن سخن مي گويد و گاه از مردمي كه سنگ هستند؛ و اين موضوع اخير در شعر زيباي «سنگستان»، كه تصويري ست از شهر فومن سال 1355ش، نمود بسيار دارد. و گاه حوادث و رخدادهايي را كه بر اين خطه از خاك ايران گذشته است بازگو مي كند. «رودبار» زلزله زده را در سال 1369ش، به تصوير مي كشد، تصويري دردآلود و تراژيك: «رود بي محتواي آبي عشق كوه بي خنده هاي كبك جنون دشت هاي شكسته، باد به دست بي علف دره هاي آتشگون بي كه سنجد، ترانه بار بلوغ بي كه بيدي، تجسم مجنون - اشك جوشيده از شكاف درون آه در بيشه سرو ناموزون!» و يا از حادثه ي تلخ همان سال در «منجيل» حكايت مي كند: «در كوچه ي مرگ كودكي ديدم كودك تر از او عروسكي ديدم پروانه ي جفت مرده- در مشتش سنجاقك سرخ روي انگشتش بي واهمه از ستيز ساز - افسوس» شيون چنان نگاه تيزبيني دارد كه حتا به ريزترين اتفاقات و رسوم آن ناحيه نظر دارد. اين تصوير را ببينيد كه چگونه شيريني يك فرد را به امر محسوسي تشبيه مي كند: «شيرين تر از تو آري شيون نمي شناسد خيساب لقمه اي نان در كاسه هاي شيري» و اين وقوف شاعر است بر محيط اطراف خود. مي خواهم اين نكته را بگويم كه شيون فومني به فاصله زيبا شناختي(10) (Aesthetie distance) در شعر دست پيدا كرده است. تجربه هاي شعري خاص و حتا اجتماعي او چنان در شعرش متحقق شده و عينيت يافته است كه از تجربه ي شخصي و مختص به خود شاعر جدا و ملموس براي همگان شده است. لاسلزايبركرمبي (Lasecelles Aber Crombie)، شاعر و منتقد انگليسي، گفته است: «شايد بتوان گفت كه شعر انتقال دادن تجربه ي ماست. اما براي انسان تنها يك راه ايجاد ارتباط با ديگران وجود دارد و آن اين است كه با تهييج و تنظيم قوه ي تخيل خود كاري كند كه تجربه ي او بار ديگر در ذهن شنونده و خواننده نيز تكرار شود. واژه هايي كه صرفاً از روي دادن تجربه اي حكايت مي كنند، شعر نيستند. شعر عبارت است از كلماتي كه بتوانند تجربه اي را به ما انتقال دهد و آن را در ذهن ما چنان هستي ببخشد كه احساس كنيم آن تجربه براي خود ما روي داده است.» براي اينكه تجربه اي را در ذهن يك نفر دوباره بيافرينيم، دو شيوه وجود دارد (كه به قول رابين اسكلتن، در كتاب «حكايت شعر»، يكي متعلق به هاپكينز و دگر وردزورت است). شيوه ي اول: به كار بردن زبان به گونه اي است كه همانند سخنراني هاي معمولي و آگاهانه با نيرويي از طريق به كارگيري وزن هاي مؤثر و تخيلات نيرومند به دست مي آيد و ما را تحت تأثير قرار بدهد (يعني به كارگيري سخن موزون و خيال انگيز). شيوه دوم: تقريباً چنان است كه با سلب هويت خواننده او را در وضعيت گوينده قرار بدهيم؛ يعني زبان را، كه بخشي از زندگي روزانه ي اوست، به كار گيريم. به هر حال، مي توان گفت كه هر شعر كوششي است جهت اينكه خواننده شخصيت گوينده ي شعر را بپذيرد. باري هر شعر را مي توان نمايشي از «گفت وگوهاي يك نفري» ناميد. اين هم انديشي خواننده و گوينده شعر، يادآور اين گفته ي تي. اس. اليوت است: «شعر اصيل پيش از آنكه فهميده شود ارتباط برقرار مي كند». به اين بيت زيبا از غزل «در آفتاب اميد» از مجموعه ي «يك آسمان پرواز» توجه کنيد: «پر است فصل تو از هاي هوي بلدرچين پگاه همهمه ي ديم زار تنهايي» همان طور كه گذشت، رنگ اقليمي شعر او گاه با دارا بودن واژگاني محلي نمود پيدا مي كند، حال با نام مكاني خاص و يا با اصطلاحي. البته اين خود نوعي برجسته سازي از نوع هنجارگريزي گويشي است كه در اينجا فقط به ذكر چند نمونه بسنده مي كنيم: «مي آمد از آغوش كلپردار با جبه ي شالي و دستار صبور چاي كسما - بلند آوازه از نامش ماسوله شاديخوار پيغامش فومن چموش پاتاوه همگامش همراه حشمت ها و حيدرها»(11) همان طور كه مي بينيد، نام هاي خاصي در اين بند از شعر نمايان است. «كلپردار»، به ضم اول، اوجا، همان درخت معروف نارون است، به ارتفاع سي متر و به قطر بيش از يك متر که دويست سال عمر مي كند. «كسما و ماسوله» دو بخش بزرگ از شهرستان هاي صومعه سرا و فومن است و «چموش پاتاوه» اصطلاحي است به لهجه ي محلي گيلان به معني بزك كرده، آراسته و آماده. خيال كاشفم را كم مگير از ساده انديشي كه بر ترك غبار از ني سواري هاي دامونم»(12) «دامون» به لهجه ي محلي گيلان دامنه ي جنگل را گويند. «او به ايراني ترين آواز بزم افروز گل من به گيلاني ترين پرواز قرآن خوانكم»(13) «قرآن خوانك» به لهجه ي محلي گيلان پروانه را گويند. اين رنگ و صبغه ي اقليمي شعر شيون، همان طور كه اشاره كرديم، گاه با ظهور عناصر محيط طبيعي نمايان مي شود؛ عناصري كه شيون عمري با آنها زيسته و حس و لمس شان كرده است. او زاده ي سرسبزترين منطقه ي ايران زمين است، با دشت هايي فراخ و سرسبز كه دل هر شوريده اي را پرواز مي دهد. 1. نک: «نگاهي به ديدگاه هاي نقادي»، احمد ابومحبوب. مجله ي شعر، شماره چهار، تابستان1375، ص32. 2. HORACE: بزرگ ترين شاعر روم قديم است که 65 سال پيش از ميلاد مسيح در ايتاليا به دنيا آمد. مرگ اودر سال 8 قبل از ميلاد مسيح اتفاق افتاد. از او چهار کتاب معروف «قصايد»، «مجموعه بزرگ غزليات»، «مجموعه هجويات» و «مراسلات منظوم» باقي مانده که همه جزو شاهکارهاي ادبيات لاتين محسوب مي شوند. 3. نوشته منظوم يا منثور کوتاه درباره زندگي روستايي، معمولاً صحنه ي روستايي زيبا و آرام وصف و ضمن آن داستان ساده وشادي آفريني نيز روايت مي شود. مفسران متقدم اين واژه را به انواع مختلف شعرهاي کوتاهي اطلاق کرده اند که درباره زندگي خانوادگي است و وصف صحنه هاي روستايي زيبا از عناصر لازم آنهاست. فرهنگ ها معمولاً درباره ي دو جنبه ي آن متفق القول اند: يکي آنکه مشتق از واژه ي يوناني eidyllion به معناي تصوير کوچک است، و ديگر آنکه به شعرهاي مربوط به زندگي روستايي، نظير شعرهاي شباني تئوکريتوس، اطلاق مي شود. غزل غزل هاي سليمان را معمولاً نمونه اي از ايديل شمرده اند. («تاريخ نقد جديد»، جلد اول، رنه ولکRene Wellek ، ترجمه ي سعيد ارباب شيراني، ص420، تعليقات و توضيحات مترجم، نشر نيلوفر، پاييز1373.) 4. از مجموعه ي شعر «پيش پاي برگ»، شيون فومني، شعر نذر...، ص77-75 5. همان، غزل تفنگ، ص62 6. همان، غزل برنج، ص48 7. همان، شعر155 8. از مجموعه ي «يک آسمان پرواز»، شيون فومني، شعر در هواي تو، ص140 9. همان، عاشقانه، ص76 10. تعبير منتقدان براي وصف تأثيري منبعث از عاطفه يا تجربه اي- اعم از شخصي يا جز آن- که چنان با استفاده از کاربرد صحيح شکل در اثر هنري متحقق شده و عينيت يافته است که از تجربه ي شخصي و بلاواسطه ي شاعر متمايز باشد. براي اشاره به آگاهي خواننده از اين امر که هنر و واقعيت دو امر مجزا هستند نيز از اين تعبير استفاده مي شود. به مفهوم اخير، گاهي آن را فاصله رواني (psychic distance) نيزمي خوانند. اين تعبير بامعادل عيني objective coyyelative اليوت قرابت بسيار دارد. 11. از مجموعه ي «پيش پاي برگ»، شيون فومني. شعر سردار چوخاپوش، ص126 12. همان، غزل بر ترک غبار، ص47 13. مجموعه ي «يک آسمان پرواز»، شيون فومني، آن غزل آهو، ص96 © کپي رايت توسط .:مقاله نت.: بزرگترين بانك مقالات دانشجويي کليه حقوق مادي و معنوي مربوط و متعلق به اين سايت و گردآورندگان و نويسندگان مقالات است.) برداشت مقالات فقط با ذکر منبع امکان پذير است.