حافظ نو
اديبان و شاعران
سامي، شكيبا اشاره
بيستم مهرماه جاري همزمان بود با سالروز بزرگداشت شاعر غزلسراي ايراني، حافظ شيرازي و مقارن بود با فرخنده ميلاد منجي جهان بشريت، حضرت مهدي موعود(عج) كه معنابخش انسان به معناي واقعي كلمه، يعني انسان كامل شيعي در برابر انسان مادي غرب و انسان انتزاعي فوئر باخ و يا انسان انضمامي ماركس است. از اين رو تبيين رابطه بين انسان كامل شيعي و كاملاً انسان بودن حافظ ـ به تعبيري كه يكي از حافظ شناسان مطرح كرده ـ جالب به نظر مي آيد. نوشتار حاضر اگر چه به طور مستقيم به اين رابطه نپرداخته، امّا با نگاهي كه به حافظ و سهراب سپهري، دو شاعر متقدم و متأخر يا معاصر دارد، انسان شناسي تكاملي مورد نظر عرفان ايراني و جريان هاي عرفاني ايران را در قالب شعر مطرح ساخته و علت تداوم حافظ يا انطباق الگويي او بر سهراب را ناشي از يك منبع ذوقي ـ عرفاني واحد دانسته و علت محبوبيت يا مرجعيت شعري سهراب را در بين نسل سوم جامعه، محوريت انديشه اي مي داند كه محبوب ذائقه هاي شعري در ايران است. حافظ، غزلسراي بزرگ، منبع الهام در فرهنگ عمومي ماست و بر بسياري از انديشه ها، نمادها و رفتارها و حتي معماري ايراني تأثيرگذار بوده است. تأثير حافظ بر نرم افزار و سخت افزار انديشه و فرهنگ ايراني چنان عمق و گستره اي دارد كه از سبك هندي و صفويه و تأثير بر فلسفه ملاصدرا گرفته تا بر ادبيات نو و معاصر ما ادامه دارد. شايد بتوان ادعا كرد كه تا امروز هيچ خانه اي نبوده است مگر اينكه در كنار كلام الله، يك جلد ديوان حافظ وجود داشته است و اين جذابيت و شيفتگي الزاماً در يك رده سني، پير يا جوان، منحصر نبوده و هر دو قشر پير و جوان چنين رويكردي به حافظ و اشعار نغز او داشته اند. بسياري از اساتيد ادبيات، رمز و راز اين رويكرد را بهره وافر حافظ از قرآن مي دانند؛ همان كه خود مي گويد:
صبح خيزي و سلامت طلبي چون حافظ
هر چه كردم همه از دولت قرآن كردم
هر چه كردم همه از دولت قرآن كردم
هر چه كردم همه از دولت قرآن كردم
عشقت رسد به فرياد ار خود به سان حافظ
قرآن ز بر بخواني در چارده روايت
قرآن ز بر بخواني در چارده روايت
قرآن ز بر بخواني در چارده روايت
زاهد چو از نماز تو كاري نمي رود
هم مستي شبانه و راز و نياز من
هم مستي شبانه و راز و نياز من
هم مستي شبانه و راز و نياز من
پير دردي كش ما گر چه ندارد زر و زور
خوش عطابخش و خطاپوش خدايي دارد
خوش عطابخش و خطاپوش خدايي دارد
خوش عطابخش و خطاپوش خدايي دارد
سال ها دل طلب جام جم از ما مي كرد
آنچه خود داشت ز بيگانه تمنا مي كرد
آنچه خود داشت ز بيگانه تمنا مي كرد
آنچه خود داشت ز بيگانه تمنا مي كرد
1. ذهني،
2. عيني،
3. عرفاني محض. در سطح اول و دوم از تفكر او به شعري برمي خوريم كه مي گويد: عشق پيدا بود، موج پيدا بود برف پيدا بود، دوستي پيدا بود كلمه پيدا بود آب پيدا بود، عكس اشيا در آب. موج و برف، عيني، و عشق و دوستي، ذهني و معنوي هستند. نوپردازي سهراب دقيقا در ايجاد تناسب بين اين ذهنيات و عينيات بوده است كه همچون اين قطعه به وسيله كنار هم گذاشتن كلمات نامتناسب عشق و موج و دوستي و برف به صورت ضربدري بين آنها تناسب ايجاد كرده است. آنگاه كه از كلمه سخن مي گويد، مرادش حقيقت اشياء است(كلمة الله = فعل خدا و آفرينش خدا) كه بعدا مي گويد «واژه بايد خود باد، واژه بايد خود باران باشد» به خصوص در سطح اول از تفكر خود، واژه هايي چون عشق كه معنوي هستند، از نظر او دچار بودن به يك موضوع و با همه وجود به امري پرداختن است: ـ دچار يعني ـ عاشق ـ و فكر كن كه چه تنهاست ـ اگر ماهي كوچك، دچار آبي درياي بيكران باشد يعني دومين مرحله از مراحل هفت گانه سير و سلوك كه عرفا آن را بر شمرده اند. در پاره هاي بعد به تفسيري كامل تر از عشق، مي رسد: و عشق سفر به روشني اهتزاز خلوت اشياست و عشق صداي فاصله هاست سهراب فاصله بين مدرِك و مدرَك را مدنظر دارد و در ادامه مي گويد: هميشه عاشق تنهاست و دست عاشق در دست تُرد ثانيه هاست حافظ هم عارف ابن الوقت بود و از غنيمت شماري دم، دم مي زد: وقت را غنيمت دان آن قدر كه بتواني حاصل از حيات اي جان، اين دم است تا داني در حديث نبوي نيز آمده است: ان في ايام دهركم نفحات فترقبوا. سهراب در تنهايي عاشق، هيچ ترديدي ندارد، به اين معنا كه وصال را فقط فناء في الله مي داند و معتقد است كه هيچگاه به طور كامل وصال دست نمي دهد و عاشق كاملاً به معشوق نمي رسد: نه، وصل ممكن نيست هميشه فاصله اي هست آنچنان كه حافظ نيز معتقد است كه وصال كامل ممكن نيست: در بزم دور يك دو قدح دركش و برو يعني طمع مدار وصال مدام را او در شعر مسافر معتقد است كه هيچ ماهي، هرگز هزار و يك گره رودخانه را نگشوده است؛ اما مسافر نمي تواند در پيچ تاب اين گره ها خود را به خواب بزند و لذا مي پرسد كه چگونه مي توان به يك مرشد و راهنما رسيد: من از كدام طرف مي رسم به يك هدهد؟ مسافر سهراب، مسافر حقيقت است؛ تلاشي براي يافتن حقيقت و نيافتن و دوباره سرجاي اول و آغاز، دوباره همان تلاش؛ تلاشي پي در پي براي يافتن حقيقت و افسون زدايي: كار ما شايد اين است كه ميان گل نيلوفر و قرن پي آواز حقيقت بدويم حافظ هم انسان را طبعا جوياي حقيقت مي داند و اساسا افسانه سرايي و افسانه پردازي را در خلأ حقيقت جستجو و علت يابي مي كند:
جنگ هفتاد و دو ملت همه را عذر بنه
چون نديدند حقيقت ره افسانه زدند
چون نديدند حقيقت ره افسانه زدند
چون نديدند حقيقت ره افسانه زدند
سخن از مطرب و مي گو، حديث دهر كمتر جو
كه كس نگشود و نگشايد به حكمت اين معما را
كه كس نگشود و نگشايد به حكمت اين معما را
كه كس نگشود و نگشايد به حكمت اين معما را