حافظ و عتابش به رياكاران
وحيدخليلي اردلي شمسالدين محمد حافظ، غزلسراي بزرگ ايران و عاشق دلسوختهاي كه با مداقه در جان و جمال عالم و مطالعه و غور در آثار مكتوب پيش از خود، از مشرب حياتبخش عرفان نوشيده و نيز با نگاه تيزبين خود از پنجره رندي به عالم و با زباني نرم و بياني گرم، عالميان را نهيبي سخت ميدهد كه كار اين جهاني، سخت، سست پايه است و براي آن كه آدميان در كشيدن بار آدميت، دست در دست توفيق و سعادت، منزلگاه حيات را درنوردند، هزار نكته باريكتر از مو را در لابلاي نسخههاي عاقلي و عاشقي ميپيچاند و بر طبق غزل مينهد و همه بشريت را به ميهماني فراميخواند تا همگان كام عطشناك خويش را در چشمه حياتش سيراب كنند و خضرگونه اين مداومت مطربانه را ميپيمايد و به گلبانگي عاشقانه، همه را به چشمنوازي بر صحيفه جان جانان صلا ميزند و قلندرانه پرده از پلشتيهاي اين دنياي رونده و چرخ دونده برميدارد و اين كه:
تكيه بر اختر شب دزد مكن كين عيار
آتش زهد و ريا خرمن دين خواهد سوخت
حافظ اين خرقه پشمينه بينداز و برو
تاج كاووس ببرد و كمر كيخسرو
حافظ اين خرقه پشمينه بينداز و برو
حافظ اين خرقه پشمينه بينداز و برو
وجود ما معمايي است حافظ!
كه تحقيقش فسون است و فسانه
كه تحقيقش فسون است و فسانه
كه تحقيقش فسون است و فسانه
من و همصحبتي اهل ريا دورم باد
از گرانان جهان رطل گران ما را بس
از گرانان جهان رطل گران ما را بس
از گرانان جهان رطل گران ما را بس
واعظان كين جلوه بر محراب و منبر ميكنند
گوييا باور نميدارند روز داوري
كاين همه قلب و دغل در كار داور ميكنند
چون به خلوت ميروند آن كار ديگر ميكنند
كاين همه قلب و دغل در كار داور ميكنند
كاين همه قلب و دغل در كار داور ميكنند
مانه رندان ريايم و حريفان نفاق
آنكه او عالم سر است بدين حال گواست
آنكه او عالم سر است بدين حال گواست
آنكه او عالم سر است بدين حال گواست
دلم ز صومعه بگرفت و خرقه سالوس
كجاست دير مغان و شراب ناب كجا؟
كجاست دير مغان و شراب ناب كجا؟
كجاست دير مغان و شراب ناب كجا؟
دلم گرفت ز سالوس و طبل زير گليم
به آنكه بر در ميخانه بركشم عَلَمي
به آنكه بر در ميخانه بركشم عَلَمي
به آنكه بر در ميخانه بركشم عَلَمي
جام ميگيرم و از اهل ريا دور شوم
يعني از اهل جهان پاكدلي بگزينم
يعني از اهل جهان پاكدلي بگزينم
يعني از اهل جهان پاكدلي بگزينم
چاك خواهم زدن اين دلق ريايي چكنم؟
دام سختست مگر يار شود لطف خدا
ورنه آدم نبرد صرفه ز شيطان رجيم
روح را صحبت ناجنس عذابيست اليم
ورنه آدم نبرد صرفه ز شيطان رجيم
ورنه آدم نبرد صرفه ز شيطان رجيم
دو نصيحت كنمت بشنو و صد گنج ببر
گفتي از حافظ ما بوي ريا ميآيد
آفرين بر نفست باد كه خوش بردي بوي!
از در عيش درآ و به ره عيب مپوي
آفرين بر نفست باد كه خوش بردي بوي!
آفرين بر نفست باد كه خوش بردي بوي!
هر آب روي كه اندوختم ز دانش و دين
نفاق و زرق نبخشد صفاي دل حافظ
طريق رندي و عشق اختيار خواهم كرد
نثار خاك ره آن نگار خواهم كرد
طريق رندي و عشق اختيار خواهم كرد
طريق رندي و عشق اختيار خواهم كرد
صوفي بيا كه خرقه سالوس بركشيم
وين نقش زرق را خط بطلان بسر كشيم
وين نقش زرق را خط بطلان بسر كشيم
وين نقش زرق را خط بطلان بسر كشيم
درويش را نباشد برگ سراي سلطان
حافظ به حق قرآن كز شيد و زرق باز آي
باشد كه گوي عيشي در اين جهان توان زد
ماييم و كهنه دلقي كآتش در آن توان زد
باشد كه گوي عيشي در اين جهان توان زد
باشد كه گوي عيشي در اين جهان توان زد
1. حافظ نامه، بهاءالدين خرمشاهي، بخش اول، ص يازده، تهران 1379. 2. سوره نساء/آيه 38