حكايت سيمرغ
گذري بر داستان سيمرغ در فرهنگ فلسفي و ادبي ايران ابوالقاسم جعفري براي شناختن سيمرغ منطق الطير ابتدا بايد جبرئيل را كه سهروردي در آواز پر جبرئيل و ابتداي صفير سيمرغ معرفي مي كند شناخت. با مراجعه به اصل سيمرغ، و اصل عنقا كه با مراجعه به ماءخذ عربي داستاني ديگر دارد، به اين نتيجه مي رسيم كه اسطوره سيمرغ و عنقا دراساس با يكديگر متفاوت بوده اند و سيمرغ ريشه اي كاملاً ايراني و عنقا ريشه اي عربي دارد . علت اينكه بسياري از محققان، به معناي واحدي از سيمرغ نرسيده اند، اين است كه آنان تك تك آثار بزرگ عرفاني را شرح كرده اند و به فضايي كه عارف در آن بوده و به زبان رايج آن سخن گفته كمتر توجه كرده اند. رمزي بودن حكايات شاهنامه ادعاي غريبي نيست، خصوصاً اين كه اين حكايات ريشه در اعصار گذشته ايران و دوره موبدان و حكيمان فهلوي داشته است . سيمرغ تعبير كنايي از جبرئيل، واسطه فيض وجود و هدايت ميان انسان و خداوند، است. اگر مرغان منطق الطير عطار پس از سير هفت شهر عشق به بارگاه سيمرغ بار يافته و حقيقت هستي خود را در سيمرغ مشاهده مي كنند به دليل آن است كه همه موجودات به واسطه اين فرشته به وجود آمده اند و با اتصال به او و اتحاد با او به كمال مي رسند. حضرت جبرئيل يا طائر قدس يا روح القدس در مكتب اشراق وعرفان قرون ميانه از جايگاه ويژه اي برخوردار است واين جايگاه تا به دوران حكمت متعاليه حفظ مي شود. شايد صدرالدين شيرازي نخستين كسي باشد كه به صراحت و تفصيل در فصل ششم از باب دهم اسفار اربعه، كه به توصيف حضرت جبرئيل يا عنقا اختصاص دارد، به اين حقيقت اشاره كرده است. صدراي شيرازي مي گويد عقل فعال، وجودي في نفسه و وجودي در نفوس بشري دارد و كمال نفس در اتصال و سپس اتحاد با آن عقل فعال است. ايشان پس از توضيح چگونگي اين اتصال و اتحاد، استدلال مي كند كه عقول فعال وسايط صدور اشيا از حق تعالي و وسايل رجوع موجودات به سوي او هستند. سپس چنين ادامه مي دهد: و اما اول تعالي گرچه فياض مطلق وجود و بخشنده حقيقي برهمه قابلان فيض وجود است، ولي چاره اي جز اين نيست كه در هر نوعي از انواع كائنات واسطه اي مناسب از صور مجرده و جواهر عقليه وجود داشته باشد، وآنها ملائكه مقرب الهي اند كه در نزد حكيمان نخستين ارباب انواع و در نزد افلاطونيان مُثُل افلاطوني و صور الهيه ناميده مي شدند؛ زيرا اين مُثُل و صور، علوم تفصيلي حق تعالي بودند كه به واسطه آنها اشياء خارجي را صادر مي كند. شكي نيست كه لايق ترين و مناسب ترين اين ملائكه در توجه به تكميل نفوس انساني ، پدر قدسي نفس و مثال عقلي آن است كه به لسان اهل شرع جبرئيل و روح القدس و در نزد ملت فرس روان بخش ناميده مي شود.1 ملا صدرا سپس چگونگي وساطت اين فرشته مقرب را در استكمال علمي انسان تشريح مي كند. چنان كه صدر المتالهين عقل فعال يا جبرئيل را توضيح مي دهد كه وجودي في نفسه و وجودي در نفوس بشري دارد، گويي جبرئيل خود درختي است و يا بر سر درختي است كه شاخه هاي آن درخت به جان انسان ها متصل است. ملا صدرا، فصل ششم از باب دهم اسفار اربعه را به توصيف جبرئيل، كه نزد عرفا به عنقا مشهور است، اختصاص مي دهد. اين فصل كاملاً متاءثر از تعابير سهروردي در ابتداي رساله صفير سيمرغ است. براي مقايسه عبارات صدر المتالهين و سهروردي، ناگزير، مقداري از عبارات آن دو را مي آوريم. ملا صدرا درفصل ششم با عنوان دراظهار گوشه اي از احوال اين فرشته روحاني [جبرئيل] كه نزد عارفان بنا به رمز و اشاره نام آن عنقا است مي گويد: پيش عارفان، شكي در وجود عنقا نيست، چنان كه در وجود سفيدي شكي نيست. و آن پرنده اي قدسي است. مكانش كوه قاف است. صفيرش خوابيدگان در مراقد ظلمات را بيدار مي كند و صوتش غافلان از تذكر آيات را هشيار مي سازد. ندايش هبوط كنندگان درجهالت و متحيران گمراه در تاريكي ها و فروافتادگان به عالم هيولي ... را شنوا مي كند. ولي اندكند كساني كه به او گوش فرا دهند و ندايش را بشنوند، زيرا بيشتر آنها از شنيدن ... آيات پروردگارشان اعراض مي كنند، كر و لال و كورند و نمي انديشند. او با همه خلق است و آنان با او نيستند، و چه خوش گفته شده است به فارسي كه: با مائي و با ما نه اي جاني از آن پيدا نه اي و هر كسي كه بيماري استسقا يا بيماري سودا دارد، سايه او را به او مي نوشانند و همچنين كسي كه بيماري ماليخوليا دارد از شنيدن صفير او نفع مي برد. بيماري هاي مختلف، همه، به دليل خواص بال وپر او زايل مي شوند، مگر يك بيماري مهلك كه آن جهل مركب راسخ و از روي عناد است. او به بالا و پايين پرواز مي كند بدون حركت و انتقال، و برايش رفت و آمدي است بدون تجدد حال و جابجايي مكان، و قرب و بعدي است بدون مسافت و مكان و تغير و زمان. رنگ ها در هر چه كه رنگ دارد از او ظاهر شده اند، در حالي كه او خود رنگ ندارد، و همچنين است در باب خوراكي ها و بوها. كسي كه زبان او را بفهمد، زبان همه پرندگان را خواهد دانست وهمه را خواهد شناخت. لانه اش در مشرق است و هيچ جا در مغرب از او خالي نيست. همه بدو مشغولند و او از همه فارق، و همه جا از او پُر و او از همه تهي. علوم و صنايع از صفير او و نغمه هاي او استخراج شده اند و نغمه هاي لذت بخش و آوازهاي عجيب و سازها و موسيقي هاي مطرب و مانند آن از اصول اين پرنده، كه ذات شريف و نام مبارك دارد، استنباط شده است.
چون نديدي شبي سليمان را
تو چه داني زبان مرغان را
تو چه داني زبان مرغان را
تو چه داني زبان مرغان را
با مائي و با ما نه اي
جاني از آن پيدا نه اي
جاني از آن پيدا نه اي
جاني از آن پيدا نه اي
چون نديدي همي سليمان را
تو چه داني زبان مرغان را
تو چه داني زبان مرغان را
تو چه داني زبان مرغان را
دو جهان بال و پر سيمرغ است
نيست سيمرغ و آشيانه پديد
نيست سيمرغ و آشيانه پديد
نيست سيمرغ و آشيانه پديد
سيمرغ مطلقي تو بر كوه قاف غربت
پرورده هر دو گيتي در زير پر و بالت
پرورده هر دو گيتي در زير پر و بالت
پرورده هر دو گيتي در زير پر و بالت
سايه خود كرد بر عالم نثار
صد هزاران سايه بر خاك او فكند
صورت مرغان عالم سر به سر
اين بدان چون اين بدانستي نخست
سوي آن حضرت نسب كردي درست 10
گشت چندين مرغ هردم آشكار
پس نظر بر سايه پاك او فكند
سايه اوست اين را بدان اي بي هنر
سوي آن حضرت نسب كردي درست 10
سوي آن حضرت نسب كردي درست 10
هر لباسي كان به صحرا آمده ست
گر تو را سيمرغ بنمايد جمال
گر همه چل مرغ و گر سي مرغ بود
سايه را سيمرغ چون نبود جدا
گر تو را پيدا شود يك فتح باب
سايه در خورشيد گم بيني مدام
خود همه خورشيد بيني والسلام
سايه سيمرغ زيبا آمده ست
سايه را سيمرغ بيني بي خيال
هر چه ديدي سايه سيمرغ بود
گر جدايي گويي آن نبود روا
تو درون سايه بيني آفتاب
خود همه خورشيد بيني والسلام
خود همه خورشيد بيني والسلام
هست ققنس طرفه مرغي دلستان
سخت منقاري عجب دارد دراز
هست در هر ثقبه آوازي دگر
چون به هر ثقبه بنالد زار زار
جمله درندگان خامش شوند
فيلسوفي بود دمسازش گرفت
علم موسيقي زآوازش گرفت
موضع آن مرغ در هندوستان
هم چو ني در وي بسي سوراخ باز
زير هر آواز او سازي دگر
مرغ و ماهي گردد از وي بيقرار
وز خوشي بانگ او بيهش شوند
علم موسيقي زآوازش گرفت
علم موسيقي زآوازش گرفت
مرين را نه كس جفت بيند نه يار
زگيتي شود سير و ز جان و تن
ز خاكش از آن پس به روز دراز
به روم اندر ايدون شنيدم كنون
كه بر بانگ او ساختند ارغنون
و ليكن چو سالش بر آيد هزار
بيايد بسوزد تن خويشتن
يكي مرغ خيزد چو او نيز باز
كه بر بانگ او ساختند ارغنون
كه بر بانگ او ساختند ارغنون
پس عدم گردم عدم چون ارغنون
گويدم كانا اليه راجعون
گويدم كانا اليه راجعون
گويدم كانا اليه راجعون
تو اين را دروغ و فسانه مدان
ازو هرچه اندر خورد با خرد
يكي نامه بد از گه باستان
پراكنده در دست هر موبدي
ازو بهره اي برده هر بخردي
به يكسان روش در زمانه مدان
دگر بر ره رمز و معني برد
فراوان بدو اندرون داستان
ازو بهره اي برده هر بخردي
ازو بهره اي برده هر بخردي
1. ملاصدرا، اسفاراربعه، ج ص،و. 2. همان، ص 144. 3. سهروردي، صفير سيمرغ، ص 1. 4. تفسير ابوالفتوح، ج، ص 478. 5. سهروردي، عقل سرخ، ص. 6. اوستا، جليل دوستخواه، ج، ص 39. 7. ديوان اشعار عطار، ج، ص. 8. همان، ص. 9. سهروردي، آواز پر جبرئيل، ص. 10. عطار، منطق الطير، ص. 11. همان، ص. 12. آواز پر جبرئيل، ص. 13. همان، ص. 14. همان. 15. منطق الطير،ص. 16. اسدي طوسي،گرشاسب نامه، ص. 17. شاهنامه، ص.23 18. مهرداد بهار، اديان آسيايي، ص. 19. جي سي كوياجي، مانندگي اسطوره هاي ايران و چين، ص.