حماسه سرايي در ايران باستان
دكتر احمد تفضلي بيشتر متون حماسي پهلوي كه اصولاً به ادبيات شفاهي تعلق دارند، در دوره اسلامي يا به عربي و فارسي ترجمه شده يا از ميان رفته اند. تنها متن حماسي موجود «يادگار زريران» (در پهلوي: ايادگار زريران) است. يادگار زريران
اين متن كه رساله كوچكي است، در اصل به زبان پارتي و ظاهراً نثر توأم با شعر بود، اما به صورت كنوني آن به زبان و خط پهلوي است. ولي در خلال آن لغات و تركيبات و ساختارهاي زبان پارتي را نيز مي توان ديد و تنها بازسازي شعري بعضي از بخشهاي آن امكان پذير است.(1) در اين اثر، از جنگهاي ايرانيان با خيونان سخن رفته است. هنگامي كه گشتاسب و پسران و برادران و شاهزادگان و ملازمان او، دين مزديسني را مي پذيرند و خبر آن به خيونان مي رسد، شاه آنان- ارجاسب- دو تن را به نامهاي «بيدرفش» و «نام خواست» به عنوان فرستاده به ايرانشهر مي فرستد. «جاماسب»- سالار اشراف- خبر ورود اين دو فرستاده را مي دهد و اين دو به حضور گشتاسب بار مي يابند و پيام ارجاسب را ابلاغ مي كنند كه در آن از گشتاسب مي خواهد دين مزديسني را رها كند و با وي همكيش باشد و تهديد مي كند كه در غير اينصورت، به ايرانشهر لشكر مي كشد و آنجا را نابود مي كند و مردمان را اسير مي گيرد. «زرير»- برادر گشتاسب و سپاه سالار او- به فرستادگان پاسخ مي دهد كه: «گشتاسب دين مزديسني را رها نمي كند.» بيدرفش و نام خواست با اين پيام بازمي گردند. جنگ درمي گيرد كه به پيشگويي جاماسب در آن بيست و سه تن از برادران و پسران گشتاسب، از جمله زرير و پادخسرو، برادران او و فرشادورد (=فرشيدورد) پسر او، كشته مي شوند. سرانجام، آنچه جاماسب پيشگويي كرده، اتفاق مي افتد. سپس «بستور»، پسر خردسال زرير، براي انتقام جويي به ميدان مي رود و بر سر تن بي جان پدر سوگ سر مي دهد كه از نمونه هاي زيباي سوگ در ادبيات ايراني است. آنگاه به كمك اسفنديار- پسر گشتاسب- پيروز مي شود و ارجاسب و خيونان شكست خورده، مي گريزند. مطالب اين اثر از متني اوستايي گرفته شده است كه امروز اصل آن از ميان رفته است. اما بخشهايي از آن در ضمن سرگذشت زردشت در كتاب هفتم دينكرد(2) آمده است. شرح جنگهاي گشتاسب و ارجاسب را دقيقي نيز به نظم كشيده و فردوسي آنها را عيناً نقل كرده است. در مواردي، مطالب اين منظومه با «يادگار زريران» قابل انطباق است. متن اين رساله در مجموعه «متون پهلوي»(3) به چاپ رسيده است. اين رساله به فارسي نيز ترجمه شده است. بعضي داستانهاي حماسي به زبان پهلوي، احتمالاً مجزا از «خداي نامه» وجود داشته كه امروز در دست نيستند، اما نام آنها در منابع عربي و فارسي آمده است. از جمله «جاحظ»(4)، به نقل از «مؤيدي»، مطلبي را به ترجمه عربي از «سيرة اسفنديار» به فارسي (احتمالاً فارسي ميانه، پهلوي) در مورد ميهن دوستي اين شاهزاده آورده است. از همين گونه است «داستان رستم و اسفنديار» كه به روايت «ابن نديم جبله بن سالم» (نيمه اول قرن دوم هجري) آن را به عربي ترجمه كرده بود و كتاب «كي لهرساب شاه»، كه به قول همين نويسنده آن را «علي بن عبيدة الريحاني» به عربي برگردانيده بود، سكيسران كه مسعودي(5) آن را ذكر كرده و مترجم آن «ابن مقفع» بوده است. در اين كتاب ظاهراً از قهرمانهاي سيستان، از جمله از كشته شدن اسفنديار به دست رستم و كشته شدن رستم به دست بهمن، سخن در ميان بوده است. اين نويسنده مي آورد كه ايرانيان اين كتاب را بزرگ مي شمردند. «اسدي» نيز، در ذيل لغت «وسناذ»، بيتي را به ترجمه فهلوي (يكي از لهجه هاي قديم شمال و غرب ايران) از نامه ي «پيران ويسه» نقل كرده است كه ظاهراً درباره ي اعمال اين پهلوان بوده است.(6) شهمردان بن ابي الخير، در شرح اخبار «فرامرز و رستم»، مطلبي را در مورد افراسياب و كيخسرو از سروده نامه پهلوي و «تواريخ» ديگر نقل كرده است.(7) خداي نامه
مهمترين اثر تاريخي دوره ساساني بي شك «خداي نامه» است كه در آن نام پادشاهان سلسله هاي ايراني و وقايع ازمنه ي مختلف را، آميخته با افسانه، ضبط كرده بودند. در دربار شاهان ساساني، دفاتر رسمي وقايع وجود داشت و «آگاثياس»- مورخ بيزانسي قرن ششم ميلادي- كه همزمان با خسرو انوشيروان بود، به واسطه دوستي به نام «سرگيوس»، از آنها استفاده كرده است.(8) مسلماً صورت مفصل مطالب كتيبه هاي شاپور و نرسي در بايگاني رسمي شاهان ساساني نگاه داري مي شد. همچنين، در دربار ساساني كساني بوده اند كه روايتهاي تاريخي را افسانه وار از بَر داشتند. فردوسي آورده است كه در راه شكار، داستانهاي جمشيد و فريدون را براي «بهرام گور» نقل مي كردند. هم او در مورد «هرمز» مي گويد كه در زندان از رامشگري خواست كه با رود در «سرود پهلواني» داستان رويين دز اسفنديار را براي او بخواند. همچنين به روايت جاحظ، انوشيروان در گردشي قصه گوي خود را احضار كرد و از او خواست تا داستان جنگ اردشير بابكان را با پادشان خزر نقل كند. اما وي كه اين داستان را قبلاً از شاه شنيده بود، چنين وانمود كرد كه اصلاً اين داستان را نشنيده است. آنگاه انوشيروان خود اين داستان را نقل كرد.(9) ظاهراً، حتي در زمان بهرام گور، «نامه باستان» وجود داشت كه داستانهاي آن را در مجالس بزم مي خواندند.(10) اما تدوين «خداي نامه» را بايد به زمان انوشيروان منسوب داشت كه دوران تأليف و ترجمه و نهضت ادبي بود. در اين زمان، بر اساس دفاتر رسمي و نيز با استفاده از سنتهاي شفاهي و رسالات جداگانه اي كه در مطالب گوناگون مرتبط با تاريخ (از قبيل نسب نامه ها و فهرست جنگها يا شهرها و وقايع مربوط به آنها) وجود داشت، خداي نامه تدوين شد. در سرگذشت هر يك از شاهان قصه هايي نيز گنجانده مي شد، مانند داستان شاه ايران (اردشير اول، شاپور اول يا دوم) و دختر ضيزن، شاخ حضر (=هتره) و داستانهاي بهرام گور. تدوين كنندگان خداي نامه همچنين از منابع خارجي، مانند منبعي سرياني در مورد اسكندر، استفاده كرده اند. در زمان پادشان بعدي ساساني، طبعاً مطالبي بر آن افزوده گشت و پس از برافتادن ساسانيان نيز سرنوشت يزدگرد سوم را تا كشته شدنش بدان افزودند. آنچه مقدسي(11) در مورد چگونگي كشته شدن يزدگرد سوم در يكي از روستاهاي مرو به دست آسياباني به نقل از خداي نامه آورده، از ترجمه عربي متني از خداي نامه پهلوي گرفته شده كه اين حادثه را در بر داشت. خداي نامه نه تنها حوادث زمان پادشاهان را در بر داشت، بلكه در آن، خطبه ها و كلمات قصار و وصاياي آنان نيز ذكر شده بود؛ مثلاً، «عامري» جملاتي را كه منقول از عهد شاپور به پسرش هرمز است، به روايت خداي نامه آورده است.(12) اصل خداي نامه به پهلوي در دست نيست، اما با مطالعه منابع عربي و فارسي مربوط به تاريخ ايران و شاهنامه فردوسي، مي توان عناصر تشكيل دهنده ي آن را تعيين كرد. اين عناصر عبارتند از: 1- داستانها و اسطوره هاي كهن هندوايراني و اقوام ايراني كه در آنها شرح اعمال قهرمانان قديم و كشمكش هاي قبايل گوناگون و دخالت خدايان به طرفداري از پرستندگان آنان و غيره آمده بود و نمونه آنها را در اوستا مي يابيم؛ مانند داستانهاي مربوط به جمشيد و ضحاك، جنگهاي ايرانيان و تورانيان، تيراندازي آرش و اژدهاكشي گرشاسب و غيره. گاهواره اين هسته اصلي، تاريخ افسانه اي ايرانيان مشرق ايران بزرگ بوده است. 2- در زمان اشكانيان، اين روايات، كه مي توان آنها را روايات كياني ناميد، با روايات مربوط به شاهان و قهرمانان اشكاني در هم آميخت و بدين گونه مي بينيم كه گيو، گودرز، ميلاد و بيژن به صورت قهرماناني در خدمت دربار پادشاهان كياني درمي آيند و رقابت با خاندانها مانند خاندان توس و گودرز در افسانه هاي كاووس منعكس مي گردد. قابل ذكر است كه اصل قديم ترين روايت حماسي ايران، يعني «يادگار زريران»، همان گونه كه ذكر شد، مربوط به دوره اشكاني است، گرچه تدوين آن به صورتي كه اكنون در دست داريم، به دوره ساساني بازمي گردد. احتمالاً، بعضي داستانهاي شاهنامه نيز كه در مأخذ ديگر ديده نمي شود و ظاهراً در خداي نامه هم نبوده- مانند داستان «بيژن و منيژه»- اصل اشكاني دارند. برخي از اسطوره هاي ايراني كه آنها را در روايات نويسندگان ارمني مي يابيم، احتمالاً در اين زمان به ارمنستان رفته است؛ مانند داستان فريدون و ضحاك، كه آن را «موسي خورني» نقل كرده است. صورت «هريتون» به جاي «فريدون»، نشان مي دهد كه اين داستان از طريق اشكانيان به ارمنستان رفته است. 3- در همين زمان اشكانيان، دسته اي از اقوام سكايي در اواخر قرن دوم ميلادي به ناحيه اي كه بعداً به نام آنان «سگستان» يا «سيستان» ناميده شد، مهاجرت كردند و افسانه هاي آنان درباره زال و رستم با اساطير كياني و اشكاني درهم آميخت. نام «زال» به معني «پير»- كه از نظر لغوي واژه اي سكايي است- دالّ بر اصل سكايي داستانهاي اوست. پيدا شدن قطعه اي از داستان رستم به زبان «سغدي» حكايت از رواج اين گونه داستانها در آسياي ميانه دارد. بنابراين، مي توان حدس زد كه اين داستانها همراه با اقوام سكايي وارد سيستان شد و از آنجا به تاريخ افسانه اي ايران راه يافت و از داستانهاي بومي زرنگ نبود. ذكر نام رستم در دو رساله پهلوي كه اصل پارتي دارند- يعني يادگار زريران و درخت آسوري- نيز حكايت از رواج داستانهاي رستم در دوره اشكاني دارد. همچنين، مي توان حدس زد كه داستانهاي مربوط به رستم يا لااقل برخي از آنها كه در آثار نويسندگان ارمني مانند «موسي خورني» و «گريگور ماگيستروس» نقل شده، در زمان اشكانيان كه با ارمنستان ارتباط سياسي و فرهنگي نزديكي داشتند، به آنجا راه يافته است. داستانهاي رستم در اوايل دوره اسلامي در حيره نيز رواج داشت و در مكه نقل مي شد. 4- در زمان ساسانيان نيز شرح حال پادشاهان و اعمال قهرماني آنان افسانه وار به اين تاريخ افزوده گشت. در دوره ساساني احتمالاً تحريرهايي از خداي نامه وجود داشت كه تدوين كنندگان، روايات را بر حسب ديد خود در آنها گرد آورده بودند. در بعضي از آنها كه شايد دبيران شاهي نقش بيشتري در تدوينشان داشتند، وقايع و حوادث سياسي و اجتماعي از اهميت بيشتري برخوردار بود. در تحريرهايي كه موبدان و روحانيان در تدوين آنها شركت داشتند و نمونه هايي از آنها را در كتابهاي پهلوي مي بينيم، با ديدي ديني به حوادث نگريسته شده است. احتمالاً، خاندانهاي بزرگ ساساني نيز در تنظيم داستانهاي پهلواني نقش مهمي ايفا كرده اند. در دوران اسلامي، خداي نامه با عنوانهايي مانند «سيرالملوك» يا «سير ملوك الفرس» و غيره به عربي ترجمه شد. از روايتهاي «حمزه اصفهاني» و «ابن نديم» و مقدمه قديم شاهنامه و غيره به وجود نه ترجمه و اقتباس از خداي نامه به عربي پي مي بريم. از قديم ترين مترجمان معروف اين كتاب «ابن مقفع» است. جز او، نويسندگان ديگري نيز خداي نامه يا بخشهايي از آن را ترجمه كرده اند، مانند محمدبن جهم برمكي و زادويه پسر شاهويه اصفهان. مترجمان و ناقلان ديگري نيز بودند كه همراه با ترجمه يا نقل و گردآوري، مطالب ديگر مربوط به تاريخ ايران را يا از روي منابع ديگر يا بر اساس تخيل بر آن مي افزودند. ترجمه هاي خداي نامه، مأخذ عمده تاريخ نويسان دوره اسلامي- مانند طبري، مسعودي، ابن قتيبه، بلاذري، حمزه اصفهاني، ثعالبي و ديگران- قرار گرفت. در ترجمه هاي عربي خداي نامه طبعاً بسياري از عناصر زردشتي حذف گرديد. ترجمه هاي خداي نامه به عربي و احتمالاً اصل پهلوي آن مورد استفاده نويسندگان و سرايندگان شاهنامه ها به فارسي در قرن چهارم هجري قرار گرفت. اينان عبارت بودند از مسعودي مروزي (شاعر)، ابوالمؤيد بلخي (نثرنويس)، مؤلفان شاهنامه ابومنصوري (به نثر) و بوعلي بلخي (شاعر). فردوسي اساس كار خود را بر شاهنامه ابومنصوري قرار داده، اما از منابع ديگر، خصوصاً از روايات سينه به سينه، نيز جاي جاي استفاده كرده است. ابن نديم، غير از خداي نامه، از كتب تاريخي (يا رمانهاي تاريخي) ديگر مانند كتاب «بهرام و نرسي»، كتاب «بهرام چوبين» ترجمه جبله بن سالم، كتاب «شهربراز با پرويز» و كتاب «انوشروان» نام برده است. از آنجا كه وي اين كتابها را جدا از خداي نامه ذكر كرده، احتمال مي رود كه اين آثار يا از اجزاي تشكيل دهنده ي خداي نامه نبودند يا مطالب آنها در اين كتاب به اختصار ذكر شده بود. در مورد يكي از اين كتابها اطلاع بيشتري در دست است و آن «داستان شروين دشتبي» است. داستان شروين دشتبي
شروين، فرزند برميان (شايد: نريمان) از اهالي قزوين (دشتبي)، از سرداران ايراني بود كه در زمان يكي از شاهان ساساني (يزدگرد پدر يزدگرد اول به روايت حمزه اصفهاني و مجمل التواريخ، يا شاپور دوم ساساني به روايت حمدالله مستوفي، يا انوشيروان به روايت دينوري و سيرالملوك و نهايه الارب) مي زيست. پادشاه روم از او خواست كه كسي را به قيمومت فرزند صغيرش بگمارد. شروين بدين سمت مأمور گرديد و رهسپار روم شد و پس از بيست سال، به فرمان شاه ايران، مملكت روم را به شاهزاده رومي سپرد و به ايران بازگشت.(13) نويسندگان دوران اسلامي به داستان «شروين و خرين» (يا خورين) اشاره كرده اند. دينوري خرين را بنده (=ملوك) شروين خوانده و او را با صفات «سواركار جوانمرد و دلير» توصيف كرده است. در شعري عربي شروين و خرين با صفات «شير شجاع و دلاور و دلير» ذكر شده اند و در شعري ديگر، در شرح تصويري بر ديوار، شروين «دستار بر سر، نشسته» و خرين «تازان در حالي كه با تيري بچه حيوان زيبا و زبان بسته اي را نشانه گرفته» توصيف شده است.(14) در مجمل التواريخ آمده است: «اندر عهد يزدجرد بن هرمز، قصه شروين و خورين بوده است، و آن كه روم خوانند، نه روم بوده است و شنيده ام روم را حلوان خوانده اند و آن تا... كه خورين او را بكشت، راه (=فاصله) داشته است، آنجا كه اكنون طاق گرا خوانند و شروين را آن زن جادو دوست گرفت كه مريه خوانندش و او را مدتي ببست، چنان كه در قصه گويند و خداي داند كيفيت آن.» از اين روايات معلوم مي شود كه داستان شروين از زمره رمانهاي تاريخي بوده است. از سوي ديگر «ابونواس» داستان شروين را هم تراز «ويس و رامين» آورده است. از اين رو، مي توان تصور كرد كه اين داستان داراي حوادث عاشقانه نيز بود. اين تصور را روايت حمدالله مستوفي نيز تأييد مي كند كه مي نويسد: «نام شروين در اشعار پهلوي(15) بسيار است. كتابي است در عشق نامه او، شروينيان خوانند.» حمزه اصفهاني در شرح شروين كه در يكي از «فارسيات ابونواس» آمده، مي نويسد كه داستاني (=احدوثه) بوده كه آن را با آواز مي خوانده اند. مسعودي نيز از كتابي كه ايرانيان در شرح حال و اعمال بهرام چوبين داشته اند، ياد كرده است.(16) به نقل «بيهقي»، خسروپرويز پس از پيروزي بر بهرام چوبين دستور داد كه همه جنگها و وقايعي را كه روي داده بود، تماماً بنويسند.(17) نويسندگان دوران اسلامي (مانند طبري، دينوري، يعقوبي و بلعمي) سرگذشت افسانه آميز بهرام چوبين را آورده اند. مسعودي از كتابي به نام «كهنامه» (گاه نامه) درباره ي مناصب و مقامات كشور ايران ياد مي كند كه، به قول او، مشتمل بر ششصد مرتبه بود. از گفته ي او چنين برمي آيد كه اين كتاب در زمان او (قرن چهارم) موجود بود. وي آن را از قبيل «آيين ناماه» (آيين نامه) شمرده است. مسعودي خود بعضي از اين مناصب را- مانند موبدان موبد، بزرگ فرمدار، اسپهبد، دبيربد، هوتخشبد (رئيس اهل حرف و كاسبان) و استريوشان بد (رئيس كشاورزان)- ذكر كرده است.(18) همين نويسنده آورده است كه در سال 303 هجري در شهر استخر فارس در نزد يكي از خاندانهاي بزرگ اشرافي ايراني كتاب بزرگ بسيار نفيسي را ديده است مشتمل بر مطالب فراوان در علوم ايرانيان و سرگذشت پادشاهان و بناها و ملك داري آنان كه نظير آنها را در كتابهاي ديگر مانند خداي نامه و آيين نامه و گاه نامه نديده بود. به قول او، اين كتاب تصوير بيست و هفت تن از شاهان ساساني را- بيست و پنج تن مرد و دو تن زن- در بر داشت. در اين تصويرها مشخص بود كه شاه در هنگام مرگ، جوان بود يا پير؛ همچنين زيورها و تاج و موها و ريش و خطوط چهره اش در اين تصوير مشخص بود. هرگاه يكي از شاهان درمي گذشت، تصوير او را مي كشيدند و آن را به خزانه مي سپردند تا احوال مردگان بر زندگان پنهان نماند. هر شاهي كه به جنگ مي پرداخت، ايستاده و هر شاهي كه به كارهاي ديگر مي پرداخت، نشسته تصوير مي شد. رفتار هركدام از آنان با خواص و عوام و اتفاقات و حوادث مهمي كه در زمان فرمانروايي اين شاه اتفاق افتاده بود ثبت مي شد. به قول همين نويسنده، اين كتاب در نيمه جمادي الآخر سال 113 هجري، از روي آنچه در خزائن شاهان بود، كتابت شده و براي هشام بن عبدالملك بن مروان، از فارسي (فارسي ميانه= پهلوي) به عربي ترجمه شد. سپس مسعودي، بر اساس اين كتاب، رنگ لباس و تاج و سلاح اردشير (نخستين شاه ساساني) و يزدگرد (آخرين شاه اين سلسله) را شرح مي دهد.(19) حمزه اصفهاني در توصيف لباس شاهان ساساني مطالبي را از اثري به نام كتاب «صور ملوك بني ساسان» (يا به اختصار كتاب «الصور») نقل كرده است. ظاهراً، مأخذ او همين كتاب است.(20) از ديگر كتابهاي تاريخي پهلوي كه در قرون نخستين اسلامي وجود داشت و بعد از ميان رفت، كتابهايي است كه اصطخري (قرن چهارم هجري) ذكر كرده است. وي در وصف «حصن الجص» (دژ گچ، دژ سپيد) در ناحيه ارجان (بهبهان كنوني) مي نويسد كه در اين دژ، زردشتيان هستند و به مطالعه «ايادكارات» و شرح نبردهاي خود مي پردازند.(21) ايادكارات (جمع عربي ايادكار، در پهلوي ايادگار) به معني «رساله و كتاب» است و بعضي از كتابهاي پهلوي اين عنوان را دارند. از سخن «ابن حوقل» برمي آيد كه اين «ايادگارها» كتابهاي تاريخي بودند.(22) در رساله هاي مربوط به كشورداري و آداب فرمان روايي، مانند عهدها و «كارنامه انوشروان» و «نامه تنسر»، نيز به مطالب تاريخي برمي خوريم. 1- «بنونبست» نخستين بار به شعر بودن متن پي برد و كوشيد تا ساختمان شعري آن را مشخص كند. 2- نك به آموزگار- تفضلي،1370 3- Jamasp-Asana, 1897-1913,1-17.|| دو نسخه مورد استفاده او عبارت بودند از JJ,MK نك به بعد: بخش معرفي نسخه هاي خطي پهلوي 4- رسائل، ج2، 408 5- مروج، ج2، 267. نيز نك به ,Christensen142، 1931 و ترجمه فارسي، 1336، 205 6- لغت فرس، به كوشش دبيرسياقي، 46؛ تقي زاده، 1920، 12 تا 14 7- نزهت نامه علايي، 329 8- Noldeke, 1920,13. و ترجمه فارسي آن 1327، 23. نيز نك به 214، 1990، Shahbazi. 9- التاج، 54. مسعودي، مروج، ج111،4، همين روايت را آورده و آن را به شيرويه نسبت داده و نام قصه گوي را «بندار» پسر خرشيد ذكر كرده است. 10- شاهنامه، ج7، 323، ب314 به بعد. بنداري «نامه باستان» را «كتب الملوك» ترجمه كرده است. نك به 213، 1990، Shahbazi. 11- البدء، ج5، 197 12- السعادة و الاسعاد، 296، 298، 300، 317، 427، 429، 431، 432، 435 13- بنا به روايات ديگر، وي به دستور انوشيروان براي دريافت خراج به روم رفت. به روايت «پروكپيوس»، امپراتور روم «آركاديوس» در هنگام بيماري فرزند خود «تئودوسيوس» را به يزدگرد سپرد تا از او حمايت كند. آركاديوس در سال 408م وفات يافت. بنابراين، شاه مورد نظر يزدگرد اول (399تا 421م) بوده است. نك به: Minorsky,1962. 14- ابن فقيه همداني، البلدان، 159، 216 15- تاريخ گزيده، 110. منظور اشعار محلي.n197 غرب و شمال غربي است كه به فهلويات شهرت داشته است. در اينجا منظور اشعار محلي به لهجه ي محلي قزوين است. 16- مروج الذهب، ج1، 318 17- المحاسن و المساوي، 450 18- التنبيه، 104و106 و ترجمه فارسي آن، ج2، 1332، 81 به بعد و نيز «اينوسترانتسف»، 1351، 35 و 149 يادداشت. 19- همان، 106 20- سني ملوك الارض، 44تا55 21- المسالك و الممالك، 11 22- صورة الارض، 373 - برگرفته از كتاب «تاريخ ادبيات ايران پيش از اسلام» © کپي رايت توسط .:مقاله نت.: بزرگترين بانك مقالات دانشجويي کليه حقوق مادي و معنوي مربوط و متعلق به اين سايت و گردآورندگان و نويسندگان مقالات است.) برداشت مقالات فقط با ذکر منبع امکان پذير است.