خيام شاعر، خيام فيلسوف
صادق هدايت شايد كمتر كتابي در دنيا مانند مجموعه ي ترانه هاي خيام تحسين شده، مردود و منفور بوده، تحريف شده، بهتان خورده، محكوم گرديده، حلاجي شده، شهرت عمومي و دنياگير پيدا كرده و بالاخره ناشناس مانده. اگر همه ي كتابهايي كه راجع به خيام و رباعياتش نوشته شده جمع آوري شود، تشكيل كتابخانه ي بزرگي را خواهد داد. ولي كتاب رباعياتي كه به اسم خيام معروف است و در دسترس همه مي باشد مجموعه اي است كه عموماً از هشتاد الي هزار و دويست رباعي كم و بيش دربردارد؛ اما همه ي آنها تقريباً جُنگ مغلوطي از افكار مختلف را تشكيل مي دهند. حالا اگر يكي از اين نسخه هاي رباعيات را از روي تفريح ورق بزنيم و بخوانيم، در آن به افكار متضاد، به مضمونهاي گوناگون و به موضوعهاي قديم و جديد برمي خوريم؛ به طوري كه اگر يك نفر صد سال عمر كرده باشد و روزي دو مرتبه كيش و مسلك و عقيده ي خود را عوض كرده باشد قادر به گفتن چنين افكاري نخواهد بود. مضمون اين رباعيات روي فلسفه و عقايد مختلف است از قبيل: الهي، طبيعي، دهري، صوفي، خوش بيني، بدبيني، تناسخي، افيوني، بنگي، شهوت پرستي، مادي، مرتاضي، لامذهبي، رندي و قلاشي، خدايي، وافوري... آيا ممكن است يك نفر اين همه مراحل و حالات مختلف را پيموده باشد و بالاخره فيلسوف و رياضي دان و منجّم هم باشد؟ پس تكليف ما در مقابل اين آش درهم جوش چيست؟ اگر به شرح حال خيام در كتب قدما هم رجوع بكنيم، به همين اختلاف نظر برمي خوريم. اساس كار ما روي يك مشت رباعي فلسفي قرار گرفته است كه به اسم خيام، همان منجم و رياضي دان بزرگ، مشهور است و يا به خطا به او نسبت مي دهند. اما چيزي كه انكارناپذير است، اين رباعيات فلسفي در حدود قرن 5 و 6 هجري به زبان فارسي گفته شده. تاكنون قديم ترين مجموعه ي اصيل از رباعياتي كه به خيام منسوب است، نسخه ي «بودلن» آكسفورد مي باشد كه در سنه ي 865 در شيراز كتابت شده، يعني سه قرن بعد از خيام، و داراي 158 رباعي است، ولي همان ايراد سابق كم و بيش به اين نسخه وارد است. زيرا رباعيات بيگانه نيز درين مجموعه ديده مي شود. تنها سند مهمي كه از رباعيات اصلي خيام در دست مي باشد، عبارتست از رباعيات سيزده گانه ي «مونس الاحرار» كه در سنه ي 741 هجري نوشته شده، و در خاتمه ي كتاب رباعيات روزن استنساخ و در برلين چاپ شده. رباعيات مزبور علاوه بر قدمت تاريخي، با روح و فلسفه و طرز نگارش خيام درست جور مي آيند. پس در اصالت اين سيزده رباعي و دو رباعي [نقل شده در] «مرصادالعباد» كه يكي از آنها در هر دو تكرار شده، شكي باقي نمي ماند و ضمناً معلوم مي شود كه گوينده ي آنها يك فلسفه ي مستقل و طرز فكر و اسلوب معين داشته، و نشان مي دهد كه ما با فيلسوفي مادي و طبيعي سر و كار داريم. از اين رو، با كمال اطمينان مي توانيم اين رباعيات چهارده گانه را از خود شاعر بدانيم و آنها را كليد و محكِ شناسايي رباعيات ديگر خيام قرار بدهيم. در اين صورت، هر رباعي كه يك كلمه و يا كنايه مشكوك و صوفي مشرب داشت، نسبتِ آن به خيام جايز نيست. ولي مشكل ديگري كه بايد حل بشود اين است كه مي گويند خيام، به اقتضاي سن، چندين بار افكار و عقايدش عوض شده، در ابتدا لاابالي و شرابخوار و كافر و مرتد بوده و آخر عمر سعادت رفيق او شده، راهي به سوي خدا پيدا كرده و شبي روي مهتابي مشغول باده گساري بوده، ناگاه باد تندي وزيدن مي گيرد و كوزه ي شراب روي زمين مي افتد و مي شكند. آن وقت خيام برآشفته به خدا مي گويد:
ابريق مي مرا شكستي ربي،
من مي خورم و تو مي كني بدمستي
خاكم به دهن مگر تو مستي ربي؟
بر من در عيش را ببستي ربي،
خاكم به دهن مگر تو مستي ربي؟
خاكم به دهن مگر تو مستي ربي؟
ناكرده گناه در جهان كيست؟ بگو
من بد كنم و تو بد مكافات دهي
پس فرق ميان من و تو چيست؟ بگو
آن كس كه گنه نكرده چون زيست؟ بگو
پس فرق ميان من و تو چيست؟ بگو
پس فرق ميان من و تو چيست؟ بگو
شادي بطلب كه حاصل عمر دمي است
تقريباً در همه ي نسخ نوشته «شادي مطلب». در صورتي كه ساختمان شعر و موضوعش خلاف آن را نشان مي دهد. يك دليل ديگر به افكار ضد صوفي و ضد مذهبي خيام نيز همين است كه رباعيات او مغشوش و آلوده به رباعيات ديگران شده. رباعياتي كه اغلب دم از شرابخواري و معشوقه بازي مي زند، بدون يك جنبه ي فلسفي يا نكته ي زننده و يا ناشي از افكار نپخته و افيوني است و سخناني كه داراي معاني مجازي سست و درشت است، مي شود با كمال اطمينان دور بزنيم. مثلاً آيا جاي تعجب نيست كه در مجموعه ي معمولي رباعيات خيام به اين رباعي بربخوريم:
اي آنكه گزيده اي تو دين زرتشت
تا كي نوشي باده و بيني رخ خوب؟
جايي بنشين عمر كه خواهندت كشت
اسلام فكنده اي تمام از پس و پشت
جايي بنشين عمر كه خواهندت كشت
جايي بنشين عمر كه خواهندت كشت
خيام فيلسوف
فلسفه ي خيام هيچ وقت تازگي خود را از دست نخواهد داد. چون اين ترانه هاي در ظاهر كوچك ولي پُر مغز، تمام مسايل مهم و تاريكِ فلسفي را كه در ادوار مختلف انسان را سرگردان كرده و افكاري را كه جبراً به او تحميل شده و اسراري را كه برايش لاينحل مانده مطرح مي كند. خيام ترجمان اين شكنجه هاي روحي شده: فريادهاي او انعكاس دردها، اضطرابها، ترسها، اميدها و يأسهاي ميليونها نسل بشر است كه پي درپي فكر آنها را عذاب داده است. خيام سعي مي كند در ترانه هاي خودش با زبان و سبك غريبي همه ي اين مشكلات، معماها و مجهولات را آشكارا و بي پرده حل بكند. او زير خنده هاي عصباني و رعشه آور، مسايل ديني و فلسفي را بيان مي كند، بعد راه حل محسوس و عقلي برايش مي جويد. به طور مختصر، ترانه هاي خيام آيينه اي است كه هر كس، ولو بي قيد و لاابالي هم باشد، يك تكه از افكار، يك قسمت از يأسهاي خود را در آن مي بيند و تكان مي خورد. ازين رباعيات يك مذهب فلسفي مستفاد مي شود كه امروزه طرف توجه علماي طبيعي است و شرابِ گس و تلخ مزه ي خيام هرچه كهنه تر مي شود، بر گيرندگي اش ميافزايد. به همين جهت، ترانه هاي او در همه جاي دنيا و در محيطهاي گوناگون و بين نژادهاي مختلف طرف توجه شده. اكنون براي اينكه طرز فكر و فلسفه ي گوينده ي رباعيات را پيدا بكنيم و بشناسيم، ناگزيريم كه افكار و فلسفه ي او را چنانكه از رباعياتش مستفاد مي شود بيرون بياوريم، زيرا جز اين وسيله ي ديگري در دسترس ما نيست و زندگي داخلي و خارجي او، اشخاصي كه با آنها رابطه داشته، محيط و طرز زندگي، تأثير موروثي، فلسفه اي كه تعقيب مي كرده و تربيت علمي و فلسفي او به ما مجهول است. اگرچه يك مشت آثار علمي، فلسفي و ادبي از خيام به يادگار مانده ولي هيچ كدام از آنها نمي تواند ما را در اين كاوش راهنمايي بكند، چون تنها رباعيات، افكار نهاني و خفاياي قلب خيام را ظاهر مي سازد. در صورتي كه كتابهايي كه به مقتضاي وقت و محيط يا به دستور ديگران نوشته حتي بوي تملق و تظاهر از آنها استشمام مي شود و كاملاً فلسفه ي او را آشكار نمي كند. به اولين فكري كه در رباعيات خيام برمي خوريم اين است كه گوينده با نهايت جرأت و بدون پروا با منطق بي رحم خودش هيچ سستي، هيچ يك از بدبختيهاي فكري معاصرين و فلسفه ي دستوري و مذهبي آنها را قبول ندارد و به تمام ادعاها و گفته هاي آنها پشت پا مي زند. در كتاب «اخبار العلماء باخبار الحكماء» كه در سنه ي 646 تأليف شده راجع به اشعار خيام اين طور مي نويسد: «...باطن آن اشعار براي شريعت مارهاي گزنده و سلسله زنجيرهاي ضلال بود. و وقتي كه مردم او را در دين خود تعقيب كردند و مكنون خاطر او را ظاهر ساختند، از كشته شدن ترسيد و عنان زبان و قلم خود را باز كشيد و به زيارت حج رفت... و اسرار ناپاك اظهار نمود... و او را اشعار مشهوري است كه خفاياي قلب او در زير پرده هاي آن ظاهر مي گردد و كدورت باطن او جوهر قصدش را تيرگي مي دهد.» پس خيام بايد يك انديشه ي خاص و سليقه ي فلسفي مخصوص راجع به كائنات داشته باشد. حال ببينيم طرز فكر او چه بوده: براي خواننده شكي باقي نمي ماند كه گوينده ي رباعيات تمام مسايل ديني را با تمسخر نگريسته و از روي تحقير به علماء و فقهايي كه از آنچه خودشان نمي دانند دم مي زنند حمله مي كند. خيام مانند اغلب علماي آن زمان به قلب و احساسات خودش اكتفا نمي كند، بلكه مانند يك دانشمند به تمام معني آنچه را كه در طي مشاهدات و منطق خود به دست مي آورد مي گويد. معلوم است امروزه اگر كسي بطلان افسانه هاي مذهبي را ثابت بنمايد چندان كار مهمي نكرده است، زيرا از روي علوم خود به خود باطل شده است. ولي اگر زمان و محيطِ متعصبِ خيام را در نظر بياوريم كار او بي اندازه مقام او را بالا مي برد. اگرچه خيام در كتابهاي علمي و فلسفي خودش كه بنا به دستور و خواهش بزرگان زمان خود نوشته، رويه ي كتمان و تقيه را از دست نداده و ظاهراً جنبه ي بي طرف به خود مي گيرد، ولي در خلال نوشته هاي او مي شود بعضي مطالب علمي كه از دستش در رفته ملاحظه نمود. مثلاً در «نوروزنامه» (ص4) مي گويد: «به فرمان ايزد تعالي حالهاي عالم ديگرگون گشت، و چيزهاي نو پديد آمد. مانند آنك در خور عالم و گردش بود.» آيا از جمله ي آخر، فرمول معروف Adaptation du milieu استنباط نمي شود؟ زيرا او منكر است كه خدا موجودات را جدا جدا خلق كرده و معتقد است كه آنها به فراخور گردش عالم با محيط توافق پيدا كرده اند. اين قاعده ي علمي را كه در اروپا ولوله انداخت آيا خيام در 800 سال پيش به فراست دريافته و حدس زده است؟ در همين كتاب (ص3) نوشته: «و ايزد تعالي آفتاب را از نور بيافريد و آسمانها و زمينها را بدو پرورش داد.» پس اين نشان مي دهد كه علاوه بر فيلسوف و شاعر، ما با يك نفر عالم طبيعي سر و كار داريم. ولي در ترانه هاي خودش خيام اين كتمان و تقيه را كنار گذاشته. زيرا درين ترانه ها كه زخم روحي او بوده به هيچ وجه زير بار كِرم خورده ي اصول و قوانين محيط خودش نمي رود، بلكه برعكس از روي منطق همه ي مسخره هاي افكار آنان را بيرون مي آورد. جنگ خيام با خرافات و موهومات و محيط خودش در سرتاسر ترانه هاي او آشكار است و تمام زهرخنده هاي او شامل حال زهاد و فقها و الهيون مي شود. خيام همه ي مسايل ماوراء مرگ را با لحن تمسخرآميز و مشكوك و به طور نقل قول با «گويند» شروع مي كند: - گويند: «بهشت و حورعين خواهد بود...» - گويند مرا: «بهشت با حور خوش است...» - گويند مرا كه: «دوزخي باشد مست...» در زماني كه انسان را آينه ي جمال الهي و مقصود آفرينش تصور مي كرده اند و همه ي افسانه هاي بشر دور او درست شده بود كه ستاره هاي آسمان براي نشان دادن سرنوشت او خلق شده و زمين و زمان و بهشت و دوزخ براي خاطر او بر پا شده و انسان دنياي كهين و نمونه و نماينده ي جهان مهين بوده چنان كه بابا افضل مي گويد:
افلاك و عناصر و نبات و حيوان
عكسي ز وجود روشن كامل ماست
عكسي ز وجود روشن كامل ماست
عكسي ز وجود روشن كامل ماست
آمد شدن تو اندرين عالم چيست؟
آمد مگسي پديد و ناپيدا شد!
آمد مگسي پديد و ناپيدا شد!
آمد مگسي پديد و ناپيدا شد!
چون من رفتم، جهان چه محدث چه قديم
تا كي ز حديث پنج و چار اي ساقي؟
تا كي ز حديث پنج و چار اي ساقي؟
تا كي ز حديث پنج و چار اي ساقي؟
حالي خوش باش زانكه مقصود اين است
حالي خوش باش زانكه مقصود اين است
با چرخ مكن حواله كاندر ره عقل
چرخ از تو هزار بار بيچاره تر است!
چرخ از تو هزار بار بيچاره تر است!
چرخ از تو هزار بار بيچاره تر است!
در گردش خود اگر مرا دست بدي
خود را برهاندمي ز سرگرداني
خود را برهاندمي ز سرگرداني
خود را برهاندمي ز سرگرداني
افلاك كه جز غم نفزايند دگر...
افلاك كه جز غم نفزايند دگر...
ناآمدگان اگر بدانند كه ما
خرّم دل آنكه زين جهان زود برفت
و آسوده كسي كه خود نزاد از مادر(2)
از دهر چه مي كشيم، نايند دگر
و آسوده كسي كه خود نزاد از مادر(2)
و آسوده كسي كه خود نزاد از مادر(2)
احوال جهان و اصل اين عمر كه هست
خوابي و خيالي و فريبي و دمي است
خوابي و خيالي و فريبي و دمي است
خوابي و خيالي و فريبي و دمي است
اي بي خبران، جسم مجسم هيچ است
وين طارم نه سپهر ارقم هيچ است
وين طارم نه سپهر ارقم هيچ است
وين طارم نه سپهر ارقم هيچ است
گاويست بر آسمان، قرين پروين
گر بينايي چشم حقيقت بگشا
زير و زير دو گاو مشتي خر بين
گاويست دگر بر زبرش جمله زمين
زير و زير دو گاو مشتي خر بين
زير و زير دو گاو مشتي خر بين
آن قصر كه بر چرخ همي زد پهلو
ديديم كه بر كنگره اش فاخته اي
آن قصر كه بهرام درو جام گرفت
بهرام كه گور مي گرفتي همه عمر
ديدي كه چگونه گور بهرام گرفت؟
بر درگه او شهان نهادندي رو
بنشسته همي گفت كه: «كوكو، كوكو؟»
آهو بچه كرد و شير آرام گرفت
ديدي كه چگونه گور بهرام گرفت؟
ديدي كه چگونه گور بهرام گرفت؟
اين كوزه گر دهر چنين جام لطيف
مي سازد و باز بر زمين مي زندش!
مي سازد و باز بر زمين مي زندش!
مي سازد و باز بر زمين مي زندش!
دوزخ شرري ز رنج بيهوده ي ماست
فردوس دمي ز وقت آسوده ي ماست
فردوس دمي ز وقت آسوده ي ماست
فردوس دمي ز وقت آسوده ي ماست
ما لعبتگانيم و فلك لعبت باز
از روي حقيقتي نه از روي مجاز...
از روي حقيقتي نه از روي مجاز...
از روي حقيقتي نه از روي مجاز...
گر بر فلكم دست بدي چون يزدان
برداشتمي من اين فلك را ز ميان...
برداشتمي من اين فلك را ز ميان...
برداشتمي من اين فلك را ز ميان...
باز آمدنت نيست، چو رفتي رفتي
چون عاقبت كار جهان «نيستي» است
چون عاقبت كار جهان «نيستي» است
چون عاقبت كار جهان «نيستي» است
هر لاله كه پژمرد نخواهد بشكفت
هر لاله كه پژمرد نخواهد بشكفت
لب بر لب كوزه بردم از غايت آز
اين دسته كه بر گردن او مي بيني
اين دسته كه بر گردن او مي بيني
اين دسته كه بر گردن او مي بيني
دستي است كه بر گردن ياري بوده است
دستي است كه بر گردن ياري بوده است
برباي نصيب خويش كت بربايند
برباي نصيب خويش كت بربايند
پيمانه ي عمر من به هفتاد رسيد
اين دم نكنم نشاط، كي خواهم كرد؟
اين دم نكنم نشاط، كي خواهم كرد؟
اين دم نكنم نشاط، كي خواهم كرد؟
گويند: بهشت و حوض كوثر باشد!
گويند: بهشت و حوض كوثر باشد!
مي خور كه چنين عمر كه غم در پي اوست
آن به كه به خواب يا به مستي گذرد!
آن به كه به خواب يا به مستي گذرد!
آن به كه به خواب يا به مستي گذرد!
خيام شاعر
آنچه كه اجمالاً اشاره شد نشان مي دهد كه نفوذ فكر، آهنگ دلفريب، نظر موشكاف، وسعت قريحه، زيبايي بيان، صحت منطق، سرشاري تشبيهات ساده ي بي حشو و زوايد و مخصوصاً فلسفه و طرز فكر خيام كه به آهنگهاي گوناگون گوياست و با روح هر كسي حرف مي زند در ميان فلاسفه و شعراي خيلي كمياب مقام ارجمند و جداگانه اي براي او احراز مي كند. رباعي كوچكترين وزن شعري است كه انعكاس فكر شاعر را با معني تمام برساند(4). هر شاعري خودش را موظف دانسته كه در جزو اشعارش كم و بيش رباعي بگويد. ولي خيام رباعي را به منتها درجه ي اعتبار و اهميت رسانيده و اين وزن مختصر را انتخاب كرده، در صورتي كه افكار خودش را در نهايت زبردستي در آن گنجانيده است. ترانه هاي خيام به قدري ساده، طبيعي و به زبان دلچسب ادبي و معمولي گفته شده كه هر كسي را شيفته ي آهنگ و تشبيهات قشنگ آن مي نمايد، و از بهترين نمونه هاي شعر فارسي به شمار مي آيد. خيام قدرت اداي مطلب را به اندازه اي رسانيده كه گيرندگي و تأثير آن حتمي است و انسان به حيرت مي افتد كه يك عقيده ي فلسفي مهم چگونه ممكن است در قالب يك رباعي بگنجد و چگونه مي توان چند رباعي گفت كه از هر كدام يك فكر و فلسفه ي مستقل مشاهده بشود و در عين حال با هم هماهنگ باشد. اين كشش و دلربايي فكر خيام است كه ترانه هاي او را در دنيا مشهور كرده، وزن ساده و مختصر شعري خيام خواننده را خسته نمي كند و به او فرصت فكر مي دهد. خيام در شعر پيروي از هيچ كس نمي كند. زبان ساده ي او به همه ي اسرار صنعت خودش كاملاً آگاه است و با كمال ايجاز، به بهترين طرزي شرح مي دهد. در ميان متفكرين و شعراي ايراني كه بعد از خيام آمده اند، برخي از آنها به خيال افتاده اند كه سبك او را تعقيب بكنند و از مسلك او پيروي بنمايند، ولي هيچ كدام از آنها نتوانسته اند به سادگي و گيرندگي و به بزرگي فكر خيام برسند. زيرا بيان ظريف و بي مانند او با آهنگ سليس مجازي كنايه دار او مخصوص به خودش است. خيام قادر است كه الفاظ را موافق فكر و مقصود خودش انتخاب بكند. شعرش با يك آهنگ لطيف و طبيعي جاري و بي تكلف است، تشبيهات و استعاراتش يك ظرافت ساده و طبيعي دارد. طرز بيان، مسلك و فلسفه ي خيام تأثير مهمي در ادبيات فارسي كرده، ميدان وسيعي براي جولان فكر ديگران تهيه نموده است. حتي حافظ و سعدي در نشئات ذره، ناپايداري دنيا، غنيمت شمردن دم و مي پرستي اشعاري سروده اند كه تقليد مستقيم از افكار خيام است. ولي هيچ كدام نتوانسته اند در اين قسمت به مرتبه ي خيام برسند. مثلاً سعدي مي گويد:
به خاك بر مرو اي آدمي به نخوت و ناز
عجب نيست از خاك اگر گل شكفت
سعديا دي رفت و فردا همچنان موجود است
در ميان اين و آن فرصت شمار امروز را
كه زير پاي تو همچون آدميزاد است
كه چندين گل اندام در خاك خفت!
در ميان اين و آن فرصت شمار امروز را
در ميان اين و آن فرصت شمار امروز را
چنين كه بر دل من داغ زلف سركش تست
هر وقت خوش كه دست دهد مغتنم شمار
روزي كه چرخ از گل ما كوزه ها كند
كه هر پاره خشتي كه بر منظريست
قدح به شرط ادب گير زانكه تركيبش
ز كاسه ي سر جمشيد و بهمن است و قباد
بنفشه زار شود تربتم چو در گذرم
كس را وقوف نيست كه انجام كار چيست!
زنهار كاسه ي سر ما پر شراب كن
سر كيقبادي و اسكندريست!
ز كاسه ي سر جمشيد و بهمن است و قباد
ز كاسه ي سر جمشيد و بهمن است و قباد
راز درون پرده ز رندان مست پرس
كاين حال نيست زاهد عالي مقام را
كاين حال نيست زاهد عالي مقام را
كاين حال نيست زاهد عالي مقام را
باغ فردوس لطيف است، وليكن زنهار
تو غنيمت شمر اين سايه ي بيد و لب كشت
تو غنيمت شمر اين سايه ي بيد و لب كشت
تو غنيمت شمر اين سايه ي بيد و لب كشت
پير ما گفت خطا بر قلم صنع نرفت
آفرين بر نظر پاك خطاپوشش باد!
آفرين بر نظر پاك خطاپوشش باد!
آفرين بر نظر پاك خطاپوشش باد!
گر چو رستم شوكت و زورت بود
جاي چون بهرام در گورت بود
جاي چون بهرام در گورت بود
جاي چون بهرام در گورت بود
چرخ فانوس خيالي عالمي حيران در او
مردمان چون صورت فانوس سرگردان در او
مردمان چون صورت فانوس سرگردان در او
مردمان چون صورت فانوس سرگردان در او
روزي است خوش و هوا نه گرم است و نه سرد
ابر آمد و زار بر سر سبزه گريست...
چون ابر به نوروز رخ لاله بشست...
بنگر ز صبا دامن گل چاك شده...
چون ابر به نوروز رخ لاله بشست...
چون ابر به نوروز رخ لاله بشست...
مهتاب به نور دامن شب بشكافت...
مهتاب به نور دامن شب بشكافت...
گويند: «بهشت و حور عين خواهد بود
آنجا مي ناب و انگبين خواهد بود»
آنجا مي ناب و انگبين خواهد بود»
آنجا مي ناب و انگبين خواهد بود»
گر ما مي و معشوقه گزيديم چه باك؟
چون عاقبت كار همين خواهد بود!
چون عاقبت كار همين خواهد بود!
چون عاقبت كار همين خواهد بود!
آنان كه «محيط فضل و آداب شدند
در جمع كمال شمع اصحاب شدند»
در جمع كمال شمع اصحاب شدند»
در جمع كمال شمع اصحاب شدند»
ره زين شب تاريك نبردند به روز
گفتند فسانه اي و در خواب شدند!
گفتند فسانه اي و در خواب شدند!
گفتند فسانه اي و در خواب شدند!
هست از پس «پرده» گفتگوي من و تو
چون «پرده» برافتد نه تو ماني و نه من!
چون «پرده» برافتد نه تو ماني و نه من!
چون «پرده» برافتد نه تو ماني و نه من!
بهرام كه گور مي گرفتي همه عمر
ديدي كه چگونه گور بهرام گرفت؟
ديدي كه چگونه گور بهرام گرفت؟
ديدي كه چگونه گور بهرام گرفت؟
ديديم كه بر كنگره اش فاخته اي
بنشسته همي گفت كه: «كوكو كوكو!»
بنشسته همي گفت كه: «كوكو كوكو!»
بنشسته همي گفت كه: «كوكو كوكو!»