خیام شاعر، خیام فیلسوف نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

خیام شاعر، خیام فیلسوف - نسخه متنی

صادق هدایت

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

خيام شاعر، خيام فيلسوف

صادق هدايت

شايد كمتر كتابي در دنيا مانند مجموعه ي ترانه هاي خيام تحسين شده، مردود و منفور بوده، تحريف شده، بهتان خورده، محكوم گرديده، حلاجي شده، شهرت عمومي و دنياگير پيدا كرده و بالاخره ناشناس مانده.

اگر همه ي كتابهايي كه راجع به خيام و رباعياتش نوشته شده جمع آوري شود، تشكيل كتابخانه ي بزرگي را خواهد داد. ولي كتاب رباعياتي كه به اسم خيام معروف است و در دسترس همه مي باشد مجموعه اي است كه عموماً از هشتاد الي هزار و دويست رباعي كم و بيش دربردارد؛ اما همه ي آنها تقريباً جُنگ مغلوطي از افكار مختلف را تشكيل مي دهند. حالا اگر يكي از اين نسخه هاي رباعيات را از روي تفريح ورق بزنيم و بخوانيم، در آن به افكار متضاد، به مضمونهاي گوناگون و به موضوعهاي قديم و جديد برمي خوريم؛ به طوري كه اگر يك نفر صد سال عمر كرده باشد و روزي دو مرتبه كيش و مسلك و عقيده ي خود را عوض كرده باشد قادر به گفتن چنين افكاري نخواهد بود. مضمون اين رباعيات روي فلسفه و عقايد مختلف است از قبيل: الهي، طبيعي، دهري، صوفي، خوش بيني، بدبيني، تناسخي، افيوني، بنگي، شهوت پرستي، مادي، مرتاضي، لامذهبي، رندي و قلاشي، خدايي، وافوري... آيا ممكن است يك نفر اين همه مراحل و حالات مختلف را پيموده باشد و بالاخره فيلسوف و رياضي دان و منجّم هم باشد؟ پس تكليف ما در مقابل اين آش درهم جوش چيست؟ اگر به شرح حال خيام در كتب قدما هم رجوع بكنيم، به همين اختلاف نظر برمي خوريم.

اساس كار ما روي يك مشت رباعي فلسفي قرار گرفته است كه به اسم خيام، همان منجم و رياضي دان بزرگ، مشهور است و يا به خطا به او نسبت مي دهند. اما چيزي كه انكارناپذير است، اين رباعيات فلسفي در حدود قرن 5 و 6 هجري به زبان فارسي گفته شده.

تاكنون قديم ترين مجموعه ي اصيل از رباعياتي كه به خيام منسوب است، نسخه ي «بودلن» آكسفورد مي باشد كه در سنه ي 865 در شيراز كتابت شده، يعني سه قرن بعد از خيام، و داراي 158 رباعي است، ولي همان ايراد سابق كم و بيش به اين نسخه وارد است. زيرا رباعيات بيگانه نيز درين مجموعه ديده مي شود.

تنها سند مهمي كه از رباعيات اصلي خيام در دست مي باشد، عبارتست از رباعيات سيزده گانه ي «مونس الاحرار» كه در سنه ي 741 هجري نوشته شده، و در خاتمه ي كتاب رباعيات روزن استنساخ و در برلين چاپ شده. رباعيات مزبور علاوه بر قدمت تاريخي، با روح و فلسفه و طرز نگارش خيام درست جور مي آيند. پس در اصالت اين سيزده رباعي و دو رباعي [نقل شده در] «مرصادالعباد» كه يكي از آنها در هر دو تكرار شده، شكي باقي نمي ماند و ضمناً معلوم مي شود كه گوينده ي آنها يك فلسفه ي مستقل و طرز فكر و اسلوب معين داشته، و نشان مي دهد كه ما با فيلسوفي مادي و طبيعي سر و كار داريم. از اين رو، با كمال اطمينان مي توانيم اين رباعيات چهارده گانه را از خود شاعر بدانيم و آنها را كليد و محكِ شناسايي رباعيات ديگر خيام قرار بدهيم. در اين صورت، هر رباعي كه يك كلمه و يا كنايه مشكوك و صوفي مشرب داشت، نسبتِ آن به خيام جايز نيست. ولي مشكل ديگري كه بايد حل بشود اين است كه مي گويند خيام، به اقتضاي سن، چندين بار افكار و عقايدش عوض شده، در ابتدا لاابالي و شرابخوار و كافر و مرتد بوده و آخر عمر سعادت رفيق او شده، راهي به سوي خدا پيدا كرده و شبي روي مهتابي مشغول باده گساري بوده، ناگاه باد تندي وزيدن مي گيرد و كوزه ي شراب روي زمين مي افتد و مي شكند. آن وقت خيام برآشفته به خدا مي گويد:




  • ابريق مي مرا شكستي ربي،
    من مي خورم و تو مي كني بدمستي
    خاكم به دهن مگر تو مستي ربي؟



  • بر من در عيش را ببستي ربي،
    خاكم به دهن مگر تو مستي ربي؟
    خاكم به دهن مگر تو مستي ربي؟



خدا او را غضب مي كند، فوراً صورت خيام سياه مي شود و خيام دوباره مي گويد:




  • ناكرده گناه در جهان كيست؟ بگو
    من بد كنم و تو بد مكافات دهي
    پس فرق ميان من و تو چيست؟ بگو



  • آن كس كه گنه نكرده چون زيست؟ بگو
    پس فرق ميان من و تو چيست؟ بگو
    پس فرق ميان من و تو چيست؟ بگو



خدا هم او را مي بخشد و رويش درخشيدن مي گيرد و قلبش روشن مي شود. بعد مي گويد: «خدايا مرا به سوي خودت بخوان!» آن وقت مرغ روح از بدنش پرواز مي كند!

اين حكايت معجزه آساي مضحك بدتر از فحشهاي نجم الدين رازي به مقام خيام توهين مي كند، و افسانه ي بچه گانه اي است كه از روي ناشي گري به هم بافته اند. آيا مي توانيم بگوييم گوينده ي آن چهارده رباعي محكم فلسفي كه با هزار زخم زبان و نيش خنده هاي تمسخرآميزش دنيا و مافيهايش را دست انداخته، در آخر عمر اشك مي ريزد و از همان خدايي كه محكوم كرده، [با اين زبان]، استغاثه مي طلبد؟ شايد يك نفر از پيروان و دوستان شاعر براي نگهداري اين گنج گرانبها، اين حكايت را ساخته تا اگر كسي به رباعيات تند او بربخورد به نظر عفو و بخشايش به گوينده ي آن نگاه كند و برايش آمرزش بخواهد!

از اين قبيل افسانه ها درباره ي خيام زياد است كه قابل ذكر نيست، و اگر همه ي آنها جمع آوري بشود، كتاب مضحكي خواهد شد. فقط چيزي كه مهم است به اين نكته برمي خوريم كه تأثير فكر عالي خيام در يك محيط پست و متعصب خرافات پرست چه بوده، و ما را در شناسايي او بهتر راهنمايي مي كند. زيرا قضاوت عوام و متصوفين و شعراي درجه ي سوم و چهارم كه به او حمله كرده اند از زمان خيلي قديم شروع شده و همين علت مخلوط شدن رباعيات او را با افكار متضاد به دست مي دهد. كساني كه منافع خود را از افكار خيام در خطر مي ديده اند تا چه اندازه در خراب كردن فكر او كوشيده اند.

[با بررسي رباعي هاي خيام] مي توانيم به طور صريح بگوييم كه خيام از سن شباب تا موقع مرگ، مادي، بدبين و ريبي بوده (و يا فقط در رباعياتش اين طور مي نموده) و يك لحن تراژيك دارد كه به غير از گوينده ي همان رباعيات چهارده گانه ي سابق كس ديگري نمي تواند گفته باشد، و قيافه ي ادبي و فلسفي او به طور كلي تغيير نكرده است. فقط در آخر عمر با يك جبر يأس آلودي حوادث تغييرناپذير دهر را تلقي نموده و بدبيني كه ظاهراً خوش بيني به نظر مي آيد اتخاذ مي كند.

به طور خلاصه، اين ترانه هاي چهار مصراعي كم حجم و پُرمعني اگر ده تاي از آنها هم براي ما باقي مي ماند، باز هم مي توانستيم بفهميم كه گوينده ي اين رباعيات در مقابل مسايل مهم فلسفي چه رويه اي را در پيش گرفته و مي توانستيم طرز فكر او را به دست بياوريم. لهذا از روي ميزان فوق، ما مي توانيم رباعياتي كه منسوب به خيام است از ميان هرج و مرج رباعيات ديگران بيرون بياوريم. اما آيا اين كار آسان است؟

سلاستِ طبع، شيوايي كلام، فكر روشن سرشار و فلسفه ي موشكاف كه از خيام سراغ داريم به ما اجازه مي دهد كه يقين كنيم بيش از آنچه از رباعيات حقيقي او كه در دست است، خيام شعر سروده كه از بين برده اند و آنهايي كه مانده به مرور ايام تغييرات كلي و اختلافات بي شمار پيدا كرده و روي گردانيده.

علاوه بر بي مبالاتي و اشتباهات استنساخ كنندگان و تغيير دادن كلمات خيام، كه هر كسي به ميل خودش در آنها تصرف و دستكاري كرده، تغييرات عمدي كه به دست اشخاص مذهبي و صوفي شده نيز در بعضي از رباعيات مشاهده مي شود. مثلاً،

شادي بطلب كه حاصل عمر دمي است

تقريباً در همه ي نسخ نوشته «شادي مطلب». در صورتي كه ساختمان شعر و موضوعش خلاف آن را نشان مي دهد. يك دليل ديگر به افكار ضد صوفي و ضد مذهبي خيام نيز همين است كه رباعيات او مغشوش و آلوده به رباعيات ديگران شده.

رباعياتي كه اغلب دم از شرابخواري و معشوقه بازي مي زند، بدون يك جنبه ي فلسفي يا نكته ي زننده و يا ناشي از افكار نپخته و افيوني است و سخناني كه داراي معاني مجازي سست و درشت است، مي شود با كمال اطمينان دور بزنيم. مثلاً آيا جاي تعجب نيست كه در مجموعه ي معمولي رباعيات خيام به اين رباعي بربخوريم:




  • اي آنكه گزيده اي تو دين زرتشت
    تا كي نوشي باده و بيني رخ خوب؟
    جايي بنشين عمر كه خواهندت كشت



  • اسلام فكنده اي تمام از پس و پشت
    جايي بنشين عمر كه خواهندت كشت
    جايي بنشين عمر كه خواهندت كشت



اين رباعي تهديدآميز آيا در زمان زندگاني خيام گفته شده و به او سوءقصد كرده اند؟ جاي ترديد است، چون ساختمان رباعي جديدتر از زمان خيام به نظر مي آيد. ولي در هر صورت قضاوت گوينده را درباره ي خيام و درجه ي اختلاط ترانه هاي او را با رباعيات ديگران نشان مي دهد.

به هر حال، تا وقتي كه يك نسخه ي خطي كه از حيث زمان و سنديت تقريباً مثل رباعيات سيزده گانه ي كتاب «مونس الاحرار» باشد به دست نيامده، يك حكم قطعي درباره ي ترانه هاي اصلي خيام دشوار است. به علاوه، شعرايي پيدا شده اند كه رباعيات خود را موافق مزاج و مشرب خيام ساخته اند و سعي كرده اند كه از او تقليد بكنند ولي سلاستِ كلام آنها، هر قدر هم كامل باشد، اگر مضمون يك رباعي را مخالف سليقه و عقيده ي خيام ببينيم با كمال جرأت مي توانيم نسبت آن را از خيام سلب بكنيم. زيرا ترانه هاي خيام با وضوح و سلاستِ كامل و بيان ساده گفته شده؛ در استهزاء و گوشه كنايه خيلي شديد و بي پرواست.

ازين مطالب مي شود نتيجه گرفت كه هر فكر ضعيف كه در يك قالب متكلف و غيرمنتظم ديده شود از خيام نخواهد بود. مشرب مخصوص خيام، مسلك فلسفي، عقايد و طرز بيان آزاد و شيرين و روشن او، اينها صفاتي است كه مي تواند معيار مسئله ي فوق بشود.

ما عجالتاً اين ترانه ها را به اسم همان خيام منجّم و رياضي دان ذكر مي كنيم، چون مدعي ديگري پيدا نكرده. تا ببينيم اين اشعار مربوط به همان خيام منجم و عالم است و يا خيام ديگري گفته. براي اين كار، بايد ديد طرز فكر و فلسفه ي او چه بوده است.

خيام فيلسوف

فلسفه ي خيام هيچ وقت تازگي خود را از دست نخواهد داد. چون اين ترانه هاي در ظاهر كوچك ولي پُر مغز، تمام مسايل مهم و تاريكِ فلسفي را كه در ادوار مختلف انسان را سرگردان كرده و افكاري را كه جبراً به او تحميل شده و اسراري را كه برايش لاينحل مانده مطرح مي كند. خيام ترجمان اين شكنجه هاي روحي شده: فريادهاي او انعكاس دردها، اضطرابها، ترسها، اميدها و يأسهاي ميليونها نسل بشر است كه پي درپي فكر آنها را عذاب داده است. خيام سعي مي كند در ترانه هاي خودش با زبان و سبك غريبي همه ي اين مشكلات، معماها و مجهولات را آشكارا و بي پرده حل بكند. او زير خنده هاي عصباني و رعشه آور، مسايل ديني و فلسفي را بيان مي كند، بعد راه حل محسوس و عقلي برايش مي جويد.

به طور مختصر، ترانه هاي خيام آيينه اي است كه هر كس، ولو بي قيد و لاابالي هم باشد، يك تكه از افكار، يك قسمت از يأسهاي خود را در آن مي بيند و تكان مي خورد. ازين رباعيات يك مذهب فلسفي مستفاد مي شود كه امروزه طرف توجه علماي طبيعي است و شرابِ گس و تلخ مزه ي خيام هرچه كهنه تر مي شود، بر گيرندگي اش ميافزايد. به همين جهت، ترانه هاي او در همه جاي دنيا و در محيطهاي گوناگون و بين نژادهاي مختلف طرف توجه شده.

اكنون براي اينكه طرز فكر و فلسفه ي گوينده ي رباعيات را پيدا بكنيم و بشناسيم، ناگزيريم كه افكار و فلسفه ي او را چنانكه از رباعياتش مستفاد مي شود بيرون بياوريم، زيرا جز اين وسيله ي ديگري در دسترس ما نيست و زندگي داخلي و خارجي او، اشخاصي كه با آنها رابطه داشته، محيط و طرز زندگي، تأثير موروثي، فلسفه اي كه تعقيب مي كرده و تربيت علمي و فلسفي او به ما مجهول است.

اگرچه يك مشت آثار علمي، فلسفي و ادبي از خيام به يادگار مانده ولي هيچ كدام از آنها نمي تواند ما را در اين كاوش راهنمايي بكند، چون تنها رباعيات، افكار نهاني و خفاياي قلب خيام را ظاهر مي سازد. در صورتي كه كتابهايي كه به مقتضاي وقت و محيط يا به دستور ديگران نوشته حتي بوي تملق و تظاهر از آنها استشمام مي شود و كاملاً فلسفه ي او را آشكار نمي كند.

به اولين فكري كه در رباعيات خيام برمي خوريم اين است كه گوينده با نهايت جرأت و بدون پروا با منطق بي رحم خودش هيچ سستي، هيچ يك از بدبختيهاي فكري معاصرين و فلسفه ي دستوري و مذهبي آنها را قبول ندارد و به تمام ادعاها و گفته هاي آنها پشت پا مي زند. در كتاب «اخبار العلماء باخبار الحكماء» كه در سنه ي 646 تأليف شده راجع به اشعار خيام اين طور مي نويسد:

«...باطن آن اشعار براي شريعت مارهاي گزنده و سلسله زنجيرهاي ضلال بود. و وقتي كه مردم او را در دين خود تعقيب كردند و مكنون خاطر او را ظاهر ساختند، از كشته شدن ترسيد و عنان زبان و قلم خود را باز كشيد و به زيارت حج رفت... و اسرار ناپاك اظهار نمود... و او را اشعار مشهوري است كه خفاياي قلب او در زير پرده هاي آن ظاهر مي گردد و كدورت باطن او جوهر قصدش را تيرگي مي دهد.»

پس خيام بايد يك انديشه ي خاص و سليقه ي فلسفي مخصوص راجع به كائنات داشته باشد. حال ببينيم طرز فكر او چه بوده: براي خواننده شكي باقي نمي ماند كه گوينده ي رباعيات تمام مسايل ديني را با تمسخر نگريسته و از روي تحقير به علماء و فقهايي كه از آنچه خودشان نمي دانند دم مي زنند حمله مي كند.

خيام مانند اغلب علماي آن زمان به قلب و احساسات خودش اكتفا نمي كند، بلكه مانند يك دانشمند به تمام معني آنچه را كه در طي مشاهدات و منطق خود به دست مي آورد مي گويد. معلوم است امروزه اگر كسي بطلان افسانه هاي مذهبي را ثابت بنمايد چندان كار مهمي نكرده است، زيرا از روي علوم خود به خود باطل شده است. ولي اگر زمان و محيطِ متعصبِ خيام را در نظر بياوريم كار او بي اندازه مقام او را بالا مي برد.

اگرچه خيام در كتابهاي علمي و فلسفي خودش كه بنا به دستور و خواهش بزرگان زمان خود نوشته، رويه ي كتمان و تقيه را از دست نداده و ظاهراً جنبه ي بي طرف به خود مي گيرد، ولي در خلال نوشته هاي او مي شود بعضي مطالب علمي كه از دستش در رفته ملاحظه نمود. مثلاً در «نوروزنامه» (ص4) مي گويد: «به فرمان ايزد تعالي حالهاي عالم ديگرگون گشت، و چيزهاي نو پديد آمد. مانند آنك در خور عالم و گردش بود.»

آيا از جمله ي آخر، فرمول معروف Adaptation du milieu استنباط نمي شود؟ زيرا او منكر است كه خدا موجودات را جدا جدا خلق كرده و معتقد است كه آنها به فراخور گردش عالم با محيط توافق پيدا كرده اند. اين قاعده ي علمي را كه در اروپا ولوله انداخت آيا خيام در 800 سال پيش به فراست دريافته و حدس زده است؟ در همين كتاب (ص3) نوشته: «و ايزد تعالي آفتاب را از نور بيافريد و آسمانها و زمينها را بدو پرورش داد.» پس اين نشان مي دهد كه علاوه بر فيلسوف و شاعر، ما با يك نفر عالم طبيعي سر و كار داريم.

ولي در ترانه هاي خودش خيام اين كتمان و تقيه را كنار گذاشته. زيرا درين ترانه ها كه زخم روحي او بوده به هيچ وجه زير بار كِرم خورده ي اصول و قوانين محيط خودش نمي رود، بلكه برعكس از روي منطق همه ي مسخره هاي افكار آنان را بيرون مي آورد. جنگ خيام با خرافات و موهومات و محيط خودش در سرتاسر ترانه هاي او آشكار است و تمام زهرخنده هاي او شامل حال زهاد و فقها و الهيون مي شود. خيام همه ي مسايل ماوراء مرگ را با لحن تمسخرآميز و مشكوك و به طور نقل قول با «گويند» شروع مي كند:

- گويند: «بهشت و حورعين خواهد بود...»

- گويند مرا: «بهشت با حور خوش است...»

- گويند مرا كه: «دوزخي باشد مست...»

در زماني كه انسان را آينه ي جمال الهي و مقصود آفرينش تصور مي كرده اند و همه ي افسانه هاي بشر دور او درست شده بود كه ستاره هاي آسمان براي نشان دادن سرنوشت او خلق شده و زمين و زمان و بهشت و دوزخ براي خاطر او بر پا شده و انسان دنياي كهين و نمونه و نماينده ي جهان مهين بوده چنان كه بابا افضل مي گويد:




  • افلاك و عناصر و نبات و حيوان
    عكسي ز وجود روشن كامل ماست



  • عكسي ز وجود روشن كامل ماست
    عكسي ز وجود روشن كامل ماست



خيام، با منطق مادي و علمي خودش، انسان را جام جم نمي داند. پيدايش و مرگ او را همان قدر بي اهميت مي داند كه وجود و مرگ يك مگس:




  • آمد شدن تو اندرين عالم چيست؟
    آمد مگسي پديد و ناپيدا شد!



  • آمد مگسي پديد و ناپيدا شد!
    آمد مگسي پديد و ناپيدا شد!



حال ببينيم در مقابل نفي و انكار مسخره آلودي كه از عقايد فقها و علما مي كند، آيا خودش نيز راه حلي براي مسايل ماوراي طبيعي پيدا كرده؟ در نتيجه ي مشاهدات و تحقيقات خودش خيام به اين مطلب برمي خورد كه فهم بشر محدود است. از كجا مي آييم و به كجا مي رويم؟ كسي نمي داند، و آنهايي كه صورتِ حق به جانب به خود مي گيرند و در اطراف اين قضايا بحث مي نمايند، جز ياوه سرايي كاري نمي كنند؛ خودشان و ديگران را گول مي زنند. هيچ كس به اسرار ازل پي نبرده و نخواهد برد و يا اصلاً اسراري نيست و اگر هست در زندگي ما تأثيري ندارد، مثلاً جهان چه محدث و چه قديم باشد آيا به چه درد ما خواهد خورد؟




  • چون من رفتم، جهان چه محدث چه قديم
    تا كي ز حديث پنج و چار اي ساقي؟



  • تا كي ز حديث پنج و چار اي ساقي؟
    تا كي ز حديث پنج و چار اي ساقي؟



به ما چه كه وقت خودمان را سر بحث پنج حواس و چهار عنصر بگذرانيم؟ پس به اميد و هراس موهوم و بحث چرند، وقت خودمان را تلف نكنيم، آنچه گفته اند و به هم بافته اند افسانه ي محض مي باشد، معماي كائنات نه به وسيله ي علم و نه به دستياري دين هرگز حل نخواهد شد و به هيچ حقيقتي نرسيده ايم. در وراء اين زميني كه رويش زندگي مي كنيم نه سعادتي هست و نه عقوبتي. گذشته و آينده دو عدم است و ما بين دو نيستي كه سر حد دو دنياست دمي را كه زنده ايم دريابيم! استفاده بكنيم و در استفاده شتاب بكنيم. به عقيده ي خيام، كنار كشتزارهاي سبز و خرّم، پرتو مهتاب كه در جام شراب ارغواني هزاران سايه منعكس مي كند، آهنگ دلنواز چنگ، ساقيان ماهرو، گلهاي نوشكفته، يگانه حقيقت زندگي است كه مانند كابوس هولناكي مي گذرد. امروز را خوش باشيم، فردا را كسي نديده. اين تنها آرزوي زندگي است:




  • حالي خوش باش زانكه مقصود اين است
    حالي خوش باش زانكه مقصود اين است



در مقابل حقايق محسوس و مادي يك حقيقت بزرگتر را خيام معتقد است، و آن وجود شر و بدي است كه بر خير و خوشي مي چربد. گويا فكر جبري خيام بيشتر در اثر علم نجوم و فلسفه ي مادي او پيدا شده. تأثير تربيت علمي او روي نشو و نماي فلسفي اش كاملاً آشكار است. به عقيده ي خيام طبيعت، كور و كر، گردش خود را مداومت مي دهد. آسمان تهي است و به فرياد كسي نمي رسد:




  • با چرخ مكن حواله كاندر ره عقل
    چرخ از تو هزار بار بيچاره تر است!



  • چرخ از تو هزار بار بيچاره تر است!
    چرخ از تو هزار بار بيچاره تر است!



چرخ ناتوان و بي اراده است. اگر قدرت داشت خود را از گردش بازمي داشت:




  • در گردش خود اگر مرا دست بدي
    خود را برهاندمي ز سرگرداني



  • خود را برهاندمي ز سرگرداني
    خود را برهاندمي ز سرگرداني



بر طبق عقايد نجومي آن زمان، خيام چرخ را محكوم مي كند و احساس سختِ قوانين تغييرناپذير اجرام فلكي را كه در حركت هستند مجسم مي نمايد. و اين در نتيجه ي مطالعه ي دقيق ستاره ها و قوانين منظم آنهاست كه زندگي ما را در تحت تأثير قوانين خشن گردش افلاك دانسته، ولي به قضا و قدر مذهبي اعتقاد نداشته زيرا كه بر عليه سرنوشت شورش مي كند و از اين لحاظ بدبيني در او توليد مي شود. شكايت او اغلب از گردش چرخ و افلاك است نه از خدا. و بالاخره خيام معتقد مي شود كه همه ي كواكب نحس هستند و كوكب سعد وجود ندارد:




  • افلاك كه جز غم نفزايند دگر...


    افلاك كه جز غم نفزايند دگر...




چنان كه سابق گذشت، بدبيني خيام از سنّ جواني اش وجود داشت و اين بدبيني هيچ وقت گريبان او را ول نكرده. يكي از اختصاصات فكر خيام است كه پيوسته با غم و اندوه و نيستي و مرگ آغشته است(1) و در همان حال كه دعوت به خوشي و شادي مي نمايد لفظ خوشي در گلو گير مي كند. زيرا در همين دم با هزاران نكته و اشاره هيكل مرگ، كفن، قبرستان و نيستي خيلي قوي تر از مجلس كيف و عيش جلو انسان مجسم مي شود و آن خوشي يك دم را از بين مي برد.

طبيعت بي اعتنا و سخت كار خود را انجام مي دهد. يك دايه ي خونخوار و ديوانه است كه اطفال خود را مي پروراند و بعد با خونسردي خوشه هاي رسيده و نارس را درو مي كند. كاش هرگز به دنيا نمي آمديم، حالا كه آمديم، هر چه زودتر برويم خوشبخت تر خواهيم بود:




  • ناآمدگان اگر بدانند كه ما
    خرّم دل آنكه زين جهان زود برفت
    و آسوده كسي كه خود نزاد از مادر(2)



  • از دهر چه مي كشيم، نايند دگر
    و آسوده كسي كه خود نزاد از مادر(2)
    و آسوده كسي كه خود نزاد از مادر(2)



اين آرزوي نيستي كه خيام در ترانه هاي خود تكرار مي كند، آيا با نيروانه بودا شباهت ندارد؟ در فلسفه ي بودا، دنيا عبارتست از مجموع حوادث به هم پيوسته كه تغييرات دنياي ظاهري در مقابل آن يك ابر، يك انعكاس و يا يك خواب پُر از تصويرهاي خيالي است:




  • احوال جهان و اصل اين عمر كه هست
    خوابي و خيالي و فريبي و دمي است



  • خوابي و خيالي و فريبي و دمي است
    خوابي و خيالي و فريبي و دمي است



اغلب شعراي ايران بدبين بوده اند ولي بدبيني آنها وابستگي مستقيم با حس شهوت تند و ناكام آنان دارد. در صورتي كه در نزد خيام بدبيني يك جنبه ي عالي و فلسفي دارد و ماهرويان را تنها وسيله ي تكميل عيش و تزيين مجالس خودش مي داند و اغلب اهميت شراب بر زن غلبه مي كند. وجود زن و ساقي يك نوع سرچشمه ي كيف و لذت بديعي و زيبايي هستند. هيچ كدام را به عرش نمي رساند و مقام جداگانه اي ندارند. از همه ي اين چيزهاي خوب و خوش نما يك لذت آني مي جسته. از اين لحاظ خيام يك نفر پرستنده و طرفدار زيبايي بوده و با ذوق بديعيات خودش چيزهاي خوش گوار، خوش آهنگ و خوش منظر را انتخاب مي كرده. يك فصل از كتاب «نوروزنامه» را درباره ي صورت نيكو نوشته و اين طور تمام مي شود: «...و اين كتاب را از براي فال خوب بر روي نيكو ختم كرده آمد.» پس، خيام از پيش آمدهاي ناگوار زندگي شخصي خودش مثل شعراي ديگر مثلاً از قهر كردن معشوقه و يا نداشتن پول نمي نالد. در او يك درد فلسفي و نفريني است كه بر پايه ي احساس خويش به اساس آفرينش مي فرستد. اين شورش در نتيجه ي مشاهدات و فلسفه ي دردناك او پيدا شده. بدبيني او بالاخره منجر به فلسفه ي دهري شده. اراده، فكر، حركت و همه چيز به نظرش بيهوده آمده:




  • اي بي خبران، جسم مجسم هيچ است
    وين طارم نه سپهر ارقم هيچ است



  • وين طارم نه سپهر ارقم هيچ است
    وين طارم نه سپهر ارقم هيچ است



به نظر مي آيد كه شوپن آور از فلسفه ي بدبيني خودش به همين نتيجه ي خيام مي رسد: «براي كسي كه به درجه اي برسد كه اراده ي خود را نفي بكند، دنيايي كه به نظر ما آن قدر حقيقي مي آيد، با تمام خورشيدها و كهكشانهايش چيست؟ هيچ!»

خيام از مردم زمانه بري و بيزار بوده. اخلاق، افكار و عادات آنها را با زخم زبانهاي تند محكوم مي كند و به هيچ وجه تلقينات جامعه را نپذيرفته است. در مقدمه ي جبر و مقابله اش مي گويد: «ما شاهد بوديم كه اهل علم از بين رفته و به دسته اي كه عده شان كم و رنجشان بسيار بود منحصر گرديدند. و اين عده ي انگشت شمار نيز در طي زندگي دشوار خود همتشان را صرف تحقيقات و اكتشافات علمي نمودند. ولي اغلب دانشمندان ما حق را به باطل مي فروشند و از حد تزوير و ظاهرسازي تجاوز نمي كنند؛ و آن مقدار معرفتي كه دارند براي اغراض پست مادي به كار مي برند، و اگر شخصي را طالب حق و ايثار كننده ي صدق و ساعي در رد باطل و ترك و تزوير بينند، استهزاء و استخفاف مي كنند.» گويا در هر زمان اشخاص دو رو و متقلب و كاسه ليس چاپلوس كارشان جلو است!

ديوژن معروف روزي در شهر آتن با فانوس روشن جستجوي يك نفر انسان را مي نمود و عاقبت پيدا نكرد. ولي خيام وقت خود را به تكاپوي بيهوده تلف نكرده و با اطمينان مي گويد:




  • گاويست بر آسمان، قرين پروين
    گر بينايي چشم حقيقت بگشا
    زير و زير دو گاو مشتي خر بين



  • گاويست دگر بر زبرش جمله زمين
    زير و زير دو گاو مشتي خر بين
    زير و زير دو گاو مشتي خر بين



واضح است در اين صورت خيام از بس كه در زير فشار افكار پست مردم بوده به هيچ وجه طرفدار محبت، عشق، اخلاق، انسانيت و تصوف نبوده، كه اغلب نويسندگان و شعرا وظيفه ي خودشان دانسته اند كه اين افكار را اگرچه خودشان معتقد نبوده اند براي عوام فريبي تبليغ بكنند. چيزي كه غريب است، فقط يك ميل و رغبت يا سمپاتي و تأسف گذشته ايران در خيام باقي است. اگرچه به واسطه ي اختلاف زياد تاريخ، ما نمي توانيم به حكايت مشهور «سه رفيق دبستاني» باور بكنيم كه نظام الملك با خيام و حسن صبّاح هم درس بوده اند. ولي هيچ استبعادي ندارد كه خيام و حسن صبّاح با هم رابطه داشته اند. زيرا كه بچه ي يك عهد بوده اند و هر دو تقريباً در يك سنه (517-518) مرده اند. انقلاب فكري كه هر دو در قلب مملكت مقتدر اسلامي توليد كردند اين حدس را تأييد مي كند و شايد به همين مناسبت آنها را با هم هم دست دانسته اند. حسن به وسيله ي اختراع مذهب جديد و لرزانيدن اساس جامعه ي آن زمان، توليد يك شورش ملي ايراني كرد. خيام به واسطه ي آوردن مذهب حسي، فلسفي و عقلي و مادي همان منظور او را در ترانه هاي خودش انجام داد. تأثير حسن چون بيشتر روي سياست و شمشير بود بعد از مدتي از بين رفت. ولي فلسفه ي مادي خيام كه پايه اش روي عقل و منطق بود پايدار ماند.

نزد هيچيك از شعرا و نويسندگان اسلام لحن صريح نفي خدا و بر هم زدن اساس افسانه هاي مذهبي سامي مانند خيام ديده نمي شود، شايد بتوانيم خيام را از جمله ي ايرانيان ضد عرب- مانند ابن مقفع، به آفريد، ابومسلم، بابك و غيره- بدانيم. ممكن است از خواندن شاهنامه ي فردوسي اين تأثير در او پيدا شده و در ترانه هاي خودش پيوسته فرّ و شكوه و بزرگي پايمال شده ي آنان را گوشزد مي نمايد كه با خاك يكسان شده اند و در كاخهاي ويران آنها روباه لانه كرده و جغد آشيانه نموده. از قهقهه هاي عصباني او، كنايات و اشاراتي كه به ايران گذشته مي نمايد، پيداست كه از ته قلب از راهزنان عرب و افكار پست آنان متنفر است و سمپاتي او به طرف ايراني مي رود كه در دهن اين اژدهاي هفتاد سر فرو شده بوده و با تشنج دست و پا مي زده.

نبايد تند برويم، آيا مقصود خيام از يادآوري شكوه گذشته ي ساساني مقايسه ي بي ثباتي و كوچكي تمدنها و زندگي انسان نبوده است و فقط يك تصوير مجازي و كنايه اي بيش نيست؟ ولي با حرارتي كه بيان مي كند جاي شك و شبهه باقي نمي گذارد. مثلاً صداي فاخته كه شب مهتاب روي ويرانه ي تيسفون كوكو مي گويد مو را به تن خواننده راست مي كند:




  • آن قصر كه بر چرخ همي زد پهلو
    ديديم كه بر كنگره اش فاخته اي
    آن قصر كه بهرام درو جام گرفت
    بهرام كه گور مي گرفتي همه عمر
    ديدي كه چگونه گور بهرام گرفت؟



  • بر درگه او شهان نهادندي رو
    بنشسته همي گفت كه: «كوكو، كوكو؟»
    آهو بچه كرد و شير آرام گرفت
    ديدي كه چگونه گور بهرام گرفت؟
    ديدي كه چگونه گور بهرام گرفت؟



چنان كه سابقاً ذكر شد، خيام جز روش دهر خدايي نمي شناخته و خدايي را كه مذاهب سامي تصور مي كرده اند منكر بوده است. ولي بعد قيافه ي جدي تر به خود مي گيرد و راه حل علمي و منطقي براي مسايل ماوراء طبيعي جستجو مي كند. چون راه عقلي پيدا نمي كند به تعبير شاعرانه ي اين الفاظ قناعت مي نمايد. صانع را تشبيه به كوزه گر مي كند و انسان را به كوزه و مي گويد:




  • اين كوزه گر دهر چنين جام لطيف
    مي سازد و باز بر زمين مي زندش!



  • مي سازد و باز بر زمين مي زندش!
    مي سازد و باز بر زمين مي زندش!



بهشت و دوزخ را در نهاد اشخاص دانسته:




  • دوزخ شرري ز رنج بيهوده ي ماست
    فردوس دمي ز وقت آسوده ي ماست



  • فردوس دمي ز وقت آسوده ي ماست
    فردوس دمي ز وقت آسوده ي ماست



يك بازيگرخانه ي غريبي است. مثل خيمه شب بازي يا بازي شطرنج، همه ي كايناتِ روي صفحه گمان مي كنند كه آزادند. ولي يك دست نامرئي كه گويي متعلق به يك بچه است مدتي با ما تفريح مي كند. ما را جابجا مي كند، بعد دلش را مي زند، دوباره اين عروسكها يا مهره ها را در صندوق فراموشي و نيستي مي اندازد:




  • ما لعبتگانيم و فلك لعبت باز
    از روي حقيقتي نه از روي مجاز...



  • از روي حقيقتي نه از روي مجاز...
    از روي حقيقتي نه از روي مجاز...



خيام مي خواسته اين دنياي مسخره، پست، غم انگيز و مضحك را از هم بپاشد و يك دنياي منطقي تر روي خرابه ي آن بنا بكند:




  • گر بر فلكم دست بدي چون يزدان
    برداشتمي من اين فلك را ز ميان...



  • برداشتمي من اين فلك را ز ميان...
    برداشتمي من اين فلك را ز ميان...



اختصاص ديگري كه در فلسفه ي خيام مشاهده مي شود دقيق شدن او در مسئله ي مرگ است، نه از راه نشئات روح و فلسفه ي الهيون آن را تحت مطالعه درمي آورد، بلكه از روي جريان و استحاله ذرات اجسام و تجزيه ي ماده تغييرات آن را با تصويرهاي شاعرانه و غمناكي مجسم مي كند.

براي خيام، ماوراء ماده چيزي نيست. دنيا در اثر اجتماع ذرات به وجود آمده كه بر حسب اتفاق كار مي كنند. اين جريان، دايمي و ابدي است، و ذرات پي درپي در اشكال و انواع داخل مي شوند و روي مي گردانند. از اين رو، انسان هيچ بيم و اميدي ندارد و در نتيجه ي تركيب ذرات و چهار عنصر و تأثير هفت كوكب به وجود آمده و روح او مانند كالبد مادي است و پس از مرگ نمي ماند.




  • باز آمدنت نيست، چو رفتي رفتي
    چون عاقبت كار جهان «نيستي» است



  • چون عاقبت كار جهان «نيستي» است
    چون عاقبت كار جهان «نيستي» است






  • هر لاله كه پژمرد نخواهد بشكفت


    هر لاله كه پژمرد نخواهد بشكفت




اما خيام به همين اكتفا نمي كند و ذرات بدن را تا آخرين مرحله نشئاتش دنبال مي نمايد و بازگشت آنها را شرح مي دهد. در موضوع بقاي روح، معتقد به گردش و استحاله ي ذرات بدن پس از مرگ مي شود. زيرا آنچه محسوس است و به تميز درمي آيد اين است كه ذرات بدن در اجسام ديگر دوباره زندگي و يا جريان پيدا مي كنند، ولي روح مستقلي كه بعد از مرگ زندگي جداگانه داشته باشد نيست. اگر خوشبخت باشيم، ذرات تن ما خُم باده مي شوند و پيوسته مست خواهند بود، و زندگي مرموز و بي اراده اي را تعقيب مي كنند. همين فلسفه ي ذرات، سرچشمه ي درد و افكار غم انگيز خيام مي شود. در گل كوزه، در سبزه، در گل لاله، در معشوقه اي كه با حركات موزون به آهنگ چنگ مي رقصد، در مجالس تفريح و در همه جا ذرات بي ثبات و جريان سخت و بي اعتناي طبيعت جلوي اوست. در كوزه شراب ذرات تن مهرويان را مي بيند كه خاك شده اند، ولي زندگي غريب ديگري را دارند، زيرا در آنها روح لطيف باده در غليان است.

در اينجا، شراب او با همه ي كنايات و تشبيهات شاعرانه اي كه در ترانه هايش مي آورد يك صورت عميق و مرموز به خود مي گيرد. شراب، در عين حال كه توليد مستي و فراموشي مي كند، در كوزه حكم روح را در تن دارد. آيا اسم همه ي قسمتهاي كوزه تصغير همان اعضاي بدن انسان نيست، مثل: دهنه، لبه، گردنه، دسته، شكم...، و شراب ميان كوزه روح پُر كيف آن نمي باشد؟ همان كوزه كه سابق بر اين يك نفر ماهرو بوده! اين روح پُر غليان زندگي دردناك گذشته كوزه را روي زمين يادآوري مي كند! از اين قرار، كوزه يك زندگي مستقل پيدا مي كند كه شراب به منزله ي روح آن است(3):




  • لب بر لب كوزه بردم از غايت آز
    اين دسته كه بر گردن او مي بيني



  • اين دسته كه بر گردن او مي بيني
    اين دسته كه بر گردن او مي بيني






  • دستي است كه بر گردن ياري بوده است


    دستي است كه بر گردن ياري بوده است




از مطالب فوق به دست مي آيد كه خيام در خصوص ماهيت و ارزش زندگي يك عقيده و فلسفه ي مهمي دارد. آيا او در مقابل اين همه بدبختي و اين فلسفه چه خط مشي و رويه اي را پيش مي گيرد؟

[آيا تمام اين افكار خيام] به زبان بي زباني، سستي و شكنندگي چيزهاي روي زمين را به ما نمي گويند؟ گذشته به جز يادگار دَر هم و رؤيايي نيست. آينده مجهول است. پس همين دم را كه زنده ايم، اين دم گذرنده كه به يك چشم به هم زدن در گذشته فرومي رود، همين دم را دريابيم و خوش باشيم. اين دم كه رفت ديگر چيزي در دست ما نمي ماند، ولي اگر بدانيم كه دم را چگونه بگذرانيم! مقصود از زندگي كيف و لذت است. تا مي توانيم بايد غم و غصه را از خودمان دور بكنيم، معلوم را به مجهول نفروشيم و نقد را فداي نسيه نكنيم. انتقام خودمان را از زندگي بستانيم، پيش از آنكه در چنگال او خرد بشويم!




  • برباي نصيب خويش كت بربايند
    برباي نصيب خويش كت بربايند



بايد دانست هر چند خيام از ته دل معتقد به شادي بوده ولي شادي او هميشه با فكر عدم و نيستي توأم است. از اين رو همواره معاني فلسفه ي خيام در ظاهر دعوت به خوشگذراني مي كند اما در حقيقت همه ي گل و بلبل، جامهاي شراب، كشتزار و تصويرهاي شهوت انگيز او جز تزييني بيش نيست، مثل كسي كه بخواهد خودش را بكشد و قبل از مرگ به تجمل و تزيين اطاق خودش را بپردازد. از اين جهت خوشي او بيشتر تأثرآور است. خوش باشيم و فراموش بكنيم تا خون، اين مايع زندگي، كه از هزاران زخم ما جاري است، نبينيم!

چون خيام از جواني بدبين و در شك بوده و فلسفه ي كيف و خوشي را در هنگام پيري انتخاب كرده به همين مناسبت خوشي او آغشته با فكر يأس و حرمان است:




  • پيمانه ي عمر من به هفتاد رسيد
    اين دم نكنم نشاط، كي خواهم كرد؟



  • اين دم نكنم نشاط، كي خواهم كرد؟
    اين دم نكنم نشاط، كي خواهم كرد؟



اين ترانه كه ظاهراً لحن يك نفر رند كاركشته و عياش را دارد كه از همه چيز بيزار و زده شده و زندگي را مي پرستد و نفرين مي كند، در حقيقت، شتاب و رغبت به باده گساري در سن هفتاد سالگي اين رباعي را بيش از رباعيات بدبيني او غم انگيز مي كند و كاملاً فكر يك نفر فيلسوف مادي را نشان مي دهد كه آخرين دقايق عمر خود را در مقابل فناي محض مي خواهد دريابد!

روي ترانه هاي خيام بوي غليظ شراب سنگيني مي كند و مرگ از لاي دندانهاي كليد شده اش مي گويد: «خوش باشيم!»

موضوع شراب در رباعيات خيام مقام خاصي دارد. اگرچه خيام مانند ابن سينا در خوردن شراب زياده روي نمي كرده، ولي در مدح آنان تا اندازه اي اغراق مي گويد. شايد بيشتر مقصودش مدح منهيات مذهبي است. ولي در «نوروزنامه» يك فصل كتاب مخصوص منافع شراب است و نويسنده، از روي تجربيات ديگران و آزمايش شخصي، منافع شراب را شرح مي دهد و در آنجا اسم بوعلي سينا و محمد زكرياي رازي را ذكر مي كند.(ص60) مي گويد: «هيچ چيز در تن مردم نافع تر از شراب نيست، خاصه شراب انگوري تلخ و صافي، و خاصيتش آن است كه غم را ببرد و دل را خرم كند.» (ص70): «...همه ي دانايان متفق گشتند كه هيچ نعمتي بهتر و بزرگوارتر از شراب نيست.» (ص61): «...و در بهشت نعمت بسيار است و شراب بهترين نعمتهاي بهشت است.» آيا مي توانيم باور كنيم كه نويسنده اين جمله را از روي ايمان نوشته در صورتي كه با تمسخر مي گويد:




  • گويند: بهشت و حوض كوثر باشد!


    گويند: بهشت و حوض كوثر باشد!




ولي در رباعيات، شراب براي فرونشاندن غم و اندوه زندگي است. خيام پناه به جام باده مي برد و با مي ارغواني مي خواهد آسايش فكري و فراموشي تحصيل بكند. خوش باشيم، كيف بكنيم، اين زندگي مزخرف را فراموش بكنيم. مخصوصاً فراموش بكنيم، چون در مجالس عيش ما يك سايه ي ترسناك دور مي زند. اين سايه مرگ است، كوزه ي شراب لبش را كه به لب ما مي گذارد، آهسته بغل گوشمان مي گويد: «من هم مثل تو بوده ام، پس روح لطيف باده را بنوش تا زندگي را فراموش بكني!»

بنوشيم، خوش باشيم. چه مسخره غمناكي! كيف؟ زن، مشعوق دمدمي. بزنيم، بخوانيم، بنوشيم كه فراموش بكنيم پيش از آنكه اين سايه ي ترسناك گلوي ما را در چنگال استخوانيش بفشارد. ميان ذرات تن ديگران كيف بكنيم كه ذرات تن ما را صدا مي زنند و دعوت به نيستي مي كنند و مرگ با خنده ي چندش انگيزش به ما مي خندند.

زندگي يك دم است. آن دم را فراموش بكنيم!




  • مي خور كه چنين عمر كه غم در پي اوست
    آن به كه به خواب يا به مستي گذرد!



  • آن به كه به خواب يا به مستي گذرد!
    آن به كه به خواب يا به مستي گذرد!



خيام شاعر

آنچه كه اجمالاً اشاره شد نشان مي دهد كه نفوذ فكر، آهنگ دلفريب، نظر موشكاف، وسعت قريحه، زيبايي بيان، صحت منطق، سرشاري تشبيهات ساده ي بي حشو و زوايد و مخصوصاً فلسفه و طرز فكر خيام كه به آهنگهاي گوناگون گوياست و با روح هر كسي حرف مي زند در ميان فلاسفه و شعراي خيلي كمياب مقام ارجمند و جداگانه اي براي او احراز مي كند.

رباعي كوچكترين وزن شعري است كه انعكاس فكر شاعر را با معني تمام برساند(4). هر شاعري خودش را موظف دانسته كه در جزو اشعارش كم و بيش رباعي بگويد. ولي خيام رباعي را به منتها درجه ي اعتبار و اهميت رسانيده و اين وزن مختصر را انتخاب كرده، در صورتي كه افكار خودش را در نهايت زبردستي در آن گنجانيده است.

ترانه هاي خيام به قدري ساده، طبيعي و به زبان دلچسب ادبي و معمولي گفته شده كه هر كسي را شيفته ي آهنگ و تشبيهات قشنگ آن مي نمايد، و از بهترين نمونه هاي شعر فارسي به شمار مي آيد. خيام قدرت اداي مطلب را به اندازه اي رسانيده كه گيرندگي و تأثير آن حتمي است و انسان به حيرت مي افتد كه يك عقيده ي فلسفي مهم چگونه ممكن است در قالب يك رباعي بگنجد و چگونه مي توان چند رباعي گفت كه از هر كدام يك فكر و فلسفه ي مستقل مشاهده بشود و در عين حال با هم هماهنگ باشد. اين كشش و دلربايي فكر خيام است كه ترانه هاي او را در دنيا مشهور كرده، وزن ساده و مختصر شعري خيام خواننده را خسته نمي كند و به او فرصت فكر مي دهد.

خيام در شعر پيروي از هيچ كس نمي كند. زبان ساده ي او به همه ي اسرار صنعت خودش كاملاً آگاه است و با كمال ايجاز، به بهترين طرزي شرح مي دهد. در ميان متفكرين و شعراي ايراني كه بعد از خيام آمده اند، برخي از آنها به خيال افتاده اند كه سبك او را تعقيب بكنند و از مسلك او پيروي بنمايند، ولي هيچ كدام از آنها نتوانسته اند به سادگي و گيرندگي و به بزرگي فكر خيام برسند. زيرا بيان ظريف و بي مانند او با آهنگ سليس مجازي كنايه دار او مخصوص به خودش است. خيام قادر است كه الفاظ را موافق فكر و مقصود خودش انتخاب بكند. شعرش با يك آهنگ لطيف و طبيعي جاري و بي تكلف است، تشبيهات و استعاراتش يك ظرافت ساده و طبيعي دارد.

طرز بيان، مسلك و فلسفه ي خيام تأثير مهمي در ادبيات فارسي كرده، ميدان وسيعي براي جولان فكر ديگران تهيه نموده است. حتي حافظ و سعدي در نشئات ذره، ناپايداري دنيا، غنيمت شمردن دم و مي پرستي اشعاري سروده اند كه تقليد مستقيم از افكار خيام است. ولي هيچ كدام نتوانسته اند در اين قسمت به مرتبه ي خيام برسند. مثلاً سعدي مي گويد:




  • به خاك بر مرو اي آدمي به نخوت و ناز
    عجب نيست از خاك اگر گل شكفت
    سعديا دي رفت و فردا همچنان موجود است
    در ميان اين و آن فرصت شمار امروز را



  • كه زير پاي تو همچون آدميزاد است
    كه چندين گل اندام در خاك خفت!
    در ميان اين و آن فرصت شمار امروز را
    در ميان اين و آن فرصت شمار امروز را



و در اين اشعار حافظ:




  • چنين كه بر دل من داغ زلف سركش تست
    هر وقت خوش كه دست دهد مغتنم شمار
    روزي كه چرخ از گل ما كوزه ها كند
    كه هر پاره خشتي كه بر منظريست
    قدح به شرط ادب گير زانكه تركيبش
    ز كاسه ي سر جمشيد و بهمن است و قباد



  • بنفشه زار شود تربتم چو در گذرم
    كس را وقوف نيست كه انجام كار چيست!
    زنهار كاسه ي سر ما پر شراب كن
    سر كيقبادي و اسكندريست!
    ز كاسه ي سر جمشيد و بهمن است و قباد
    ز كاسه ي سر جمشيد و بهمن است و قباد



حافظ و مولوي و بعضي از شعراي متفكر ديگر اگرچه اين شورش و رشادت فكر خيام را حس كرده اند و گاهي شلتاق آورده اند، ولي به قدري مطالب خودشان را زير جملات و تشبيهات و كنايات اغراق آميز پوشانيده اند كه ممكن است آن را به صد گونه تعبير و تفسير كرد. مخصوصاً حافظ كه خيلي از افكار خيام الهام يافته و تشبيهات او را گرفته است. مي توان گفت او يكي از بهترين و متفكرترين پيروان خيام است. اگرچه حافظ خيلي بيشتر از خيام رؤيا، قوه ي تصور و الهام شاعرانه داشته كه مربوط به شهوت تند او مي باشد، ولي افكار او به پاي فلسفه ي مادي و منطقي خيام نمي رسد و شراب را به صورت اسرارآميز صوفيان درآورده. در همين قسمت، حافظ از خيام جدا مي شود. مثلاً شراب حافظ اگرچه در بعضي جاها به طور واضح همان آب انگور است، ولي به قدري زير اصطلاحات صوفيه پوشيده شده كه اجازه ي تعبير را مي دهد و يك نوع تصوف از آن مي شود استنباط كرد. ولي خيام احتياج به پرده پوشي و رمز و اشاره ندارد، افكارش را صاف و پوست كنده مي گويد. همين لحن ساده، بي پروا و صراحت لهجه، او را از ساير شعراي آزاد فكر متمايز مي كند.

حافظ نيز به زهاد حمله مي كند. ولي چقدر با حمله ي خيام فرق دارد:




  • راز درون پرده ز رندان مست پرس
    كاين حال نيست زاهد عالي مقام را



  • كاين حال نيست زاهد عالي مقام را
    كاين حال نيست زاهد عالي مقام را



خيلي با نزاكت تر و ترسوتر از خيام به بهشت اشاره مي كند:




  • باغ فردوس لطيف است، وليكن زنهار
    تو غنيمت شمر اين سايه ي بيد و لب كشت



  • تو غنيمت شمر اين سايه ي بيد و لب كشت
    تو غنيمت شمر اين سايه ي بيد و لب كشت



چقدر با احتياط و محافظه كاري به جنگ صانع مي رود:




  • پير ما گفت خطا بر قلم صنع نرفت
    آفرين بر نظر پاك خطاپوشش باد!



  • آفرين بر نظر پاك خطاپوشش باد!
    آفرين بر نظر پاك خطاپوشش باد!



شعراي ديگر نيز از خيام تبعيت كرده اند و حتي در اشعار صوفي كنايات خيام ديده مي شود؛ مثلاً اين شعر عطار:




  • گر چو رستم شوكت و زورت بود
    جاي چون بهرام در گورت بود



  • جاي چون بهرام در گورت بود
    جاي چون بهرام در گورت بود



غزالي نيز مضمون خيام را استعمال مي كند:




  • چرخ فانوس خيالي عالمي حيران در او
    مردمان چون صورت فانوس سرگردان در او



  • مردمان چون صورت فانوس سرگردان در او
    مردمان چون صورت فانوس سرگردان در او



بر طبق روايت «اخبارالعلماء»، خيام را تكفير مي كنند. به مكه مي رود و شايد سر راه خود خرابه ي تيسفون را ديده و اين رباعي را گفته: آن قصر كه بر چرخ همي زد پهلو...

آيا خاقاني تمام قصيده ي معروف خود «ايوان مدائن» را از هيمن رباعي خيام الهام نشده؟(5)

از همه ي تأثيرات و نفوذ خيام در ادبيات فارسي چيزي كه مهم تر است رشادت فكري و آزادي است كه ابداع كرده و گويا به قدرت قلم خودش آگاه بوده. چون در «نوروزنامه» (ص48) در فصل «اندر ياد كردن قلم» حكايتي مي آورد كه قلم را از تيغ برهنه مؤثرتر مي داند و اين طور نتيجه مي گيرد: «...و تأثير قلم صلاح و فساد مملكت را كاري بزرگست، و خداوندان قلم را كه معتمد باشند عزيز بايد داشت.»

تأثير خيام در ادبيات انگليس و آمريكا، تأثير او در دنياي متمدن امروزه، همه ي اينها نشان مي دهد كه گفته هاي خيام با ديگران تا چه اندازه فرق دارد.

خيام اگرچه سر و كار با رياضيات و نجوم داشته ولي اين پيشه ي خشك مانع از تظاهر احساسات رقيق و لذت بردن از طبيعت و ذوق سرشار شعري او نشده و اغلب هنگام فراغت را به تفريح و ادبيات مي گذرانيده. شب مهتاب، ويرانه، مرغ حق، قبرستان، هواي نمناك بهاري در خيام خيلي مؤثر بوده. ولي به نظر مي آيد كه شكوه و طراوت بهار، رنگها و بوي گل، چمنزار، جويبار، نسيم ملايم و طبيعت افسونگر، با آهنگ چنگ ساقيان ماهرو و بوسه هاي پرحرارت آنها كه فصل بهار و نوروز را تكميل مي كرده، در روح خيام تأثير فوق العاده داشته. خيام با لطافت و ظرافت مخصوصي كه در نزد شعراي ديگر كمياب است طبيعت را حس مي كرده و با يك دنيا استادي وصف آن را مي كند:




  • روزي است خوش و هوا نه گرم است و نه سرد
    ابر آمد و زار بر سر سبزه گريست...
    چون ابر به نوروز رخ لاله بشست...



  • بنگر ز صبا دامن گل چاك شده...
    چون ابر به نوروز رخ لاله بشست...
    چون ابر به نوروز رخ لاله بشست...






  • مهتاب به نور دامن شب بشكافت...


    مهتاب به نور دامن شب بشكافت...




خيام در وصف طبيعت تا همان اندازه كه احتياج دارد با چند كلمه محيط و وضع را مجسم و محسوس مي كند. آن هم زماني كه شعر فارسي در زير تأثير تسلط عرب يك نوع لغت بازي و اظهار فضل و تملق گويي خشك و بي معني شده بوده، و شاعران كميابي كه ذوق طبيعي داشته اند براي يك برگ و يا يك قطره ژاله به قدري اغراق مي گفته اند كه انسان را از طبيعت بيزار مي كرده اند. اين سادگي زبان خيام بر بزرگي مقام او مي افزايد. نه تنها خيام به الفاظ ساده اكتفا كرده، بلكه در ترانه هاي خود استاديهاي ديگري نيز به كار برده كه نظير آن در نزد هيچ يك از شعراي ايران ديده نمي شود.

او با كنايه و تمسخر لغات قلنبه ي مذهبيون را گرفته و به خودشان پس داده؛ مثلاً در اين رباعي:




  • گويند: «بهشت و حور عين خواهد بود
    آنجا مي ناب و انگبين خواهد بود»



  • آنجا مي ناب و انگبين خواهد بود»
    آنجا مي ناب و انگبين خواهد بود»



اول نقل قول كرده و اصطلاحات آنها را در وصف جنت به زبان خودشان شرح داده، بعد جواب مي دهد:




  • گر ما مي و معشوقه گزيديم چه باك؟
    چون عاقبت كار همين خواهد بود!



  • چون عاقبت كار همين خواهد بود!
    چون عاقبت كار همين خواهد بود!



درين رباعي القاب ادبا و فضلا را به اصطلاح خودشان مي گويد:




  • آنان كه «محيط فضل و آداب شدند
    در جمع كمال شمع اصحاب شدند»



  • در جمع كمال شمع اصحاب شدند»
    در جمع كمال شمع اصحاب شدند»



به زبان خودش القاب و ادعاي آنها را خراب مي كند:




  • ره زين شب تاريك نبردند به روز
    گفتند فسانه اي و در خواب شدند!



  • گفتند فسانه اي و در خواب شدند!
    گفتند فسانه اي و در خواب شدند!



در جاي ديگر لفظ «پرده» صوفيان را مي آورد و بعد به تمسخر مي گويد كه پشت پرده ي اسرار، عدم است:




  • هست از پس «پرده» گفتگوي من و تو
    چون «پرده» برافتد نه تو ماني و نه من!



  • چون «پرده» برافتد نه تو ماني و نه من!
    چون «پرده» برافتد نه تو ماني و نه من!



گاهي با لغات بازي مي كند، ولي صنعت او چقدر با صنايع لوس و ساختگي بديع فرق دارد. مثلاً لغاتي كه دو معني را مي رساند:




  • بهرام كه گور مي گرفتي همه عمر
    ديدي كه چگونه گور بهرام گرفت؟



  • ديدي كه چگونه گور بهرام گرفت؟
    ديدي كه چگونه گور بهرام گرفت؟



تقليد آواز فاخته كه در ضمن به معني «كجا رفتند؟» هم باشد يك شاهكار زيركي، تسلط به زبان و ذوق را مي رساند:




  • ديديم كه بر كنگره اش فاخته اي
    بنشسته همي گفت كه: «كوكو كوكو!»



  • بنشسته همي گفت كه: «كوكو كوكو!»
    بنشسته همي گفت كه: «كوكو كوكو!»



چندين اثر فلسفي و علمي به زبان فارسي و عربي از خيام مانده. خوشبختانه يك رساله ي ادبي گرانبهايي از خيام به دست آمد موسوم به «نوروزنامه» كه به سعي و اهتمام آقاي مجتبي مينوي در تهران به چاپ رسيد. اين كتاب به فارسي ساده و بي مانندي نوشته شده كه نشان مي دهد اثر قلم تواناي همان گوينده ي ترانه ها مي باشد. نثر ادبي آن يكي از بهترين و سليس ترين نمونه هاي نثر فارسي است و ساخت.

© کپي رايت توسط .:مقاله نت.: بزرگترين بانك مقالات دانشجويي کليه حقوق مادي و معنوي مربوط و متعلق به اين سايت و گردآورندگان و نويسندگان مقالات است.)

برداشت مقالات فقط با ذکر منبع امکان پذير است.

/ 1