حکمت هنر اسلامي ،صورت و ماده در معارف اسلامي و نسبت آن با هنر
صور ت و معنا بحث بسيار مهمي است که با نفس وجود انسا ن و با نفس وجود به طور کلي ارتباط دارد .واقعيت اين است که در جهاني که در آن زندگي مي کنيم ،پر از معنا ست،معناهايي که ظاهر شده اند . اين اصل بديهي حکمت ،عرفان و حکمت معنوي است . هنر معنوي هنري است که همه چيز را آکنده از معنا مي داند . اگر هنر را آفرينش و ايجاد چيزي بدا نيم ،مي توان نتيجه گرفت که با معنا ارتباطي تام و تمام دارد.جا ابياتي را از کتاب « مثنوي معنوي » که به حق ،بيان معنا و معنا داري است ؛ ذکر مي کنم در اين کتاب احکام معنا و صورت به درستي بيان شده است . براي درک رابطه صورت ومعنا و ارتباط مستقيم آن با هنر و اين مسئله که اصالت با معناست يا لفظ ، به ابياتي در اين بار ه ازاين کتاب مي پردازم . مولانا مي فرمايد که هنري واقعأ هنري است که هم معنا و هم لفظ و بيان آن درست باشد ،اما معناي اولي بر لفظ است .
گر حديثت کژ بود، معنات راست
گر بود معني کژ و لفظ ات نکو
آنچه با معني است خود پيدا شود
رو به معني کوش ،اي صور ت پرست
زان که معني بر تن صورت پر است
آن کژي لفظ ، مقبول خداست
آن چنان معني نير زد يک تسو
آنچه بي معني است خود رسوا شود
زان که معني بر تن صورت پر است
زان که معني بر تن صورت پر است
همنشين اهل معني باش تا
هم عطا يابي و هم باشي فتا
هم عطا يابي و هم باشي فتا
هم عطا يابي و هم باشي فتا
جان بي معني در اين تن بي خلاف
هست همچون تيغ چوبين در غلاف
هست همچون تيغ چوبين در غلاف
هست همچون تيغ چوبين در غلاف
حرف، ظرف آمد در او معني چو آب
بحر معني اندرو امم الکتاب
بحر معني اندرو امم الکتاب
بحر معني اندرو امم الکتاب
لفظ را ماننده اين جسم دان
معني اش را دردرو ن مانند جان
معني اش را دردرو ن مانند جان
معني اش را دردرو ن مانند جان
معني تو صورت است و عاريت
بر مناصب شاهي و بر قافيت
بر مناصب شاهي و بر قافيت
بر مناصب شاهي و بر قافيت
معي آن با شد که بستاند تو را
بي نياز از نقش گرداند تو را
بي نياز از نقش گرداند تو را
بي نياز از نقش گرداند تو را
معني آ ن نبود که کور کر کند
مر تو را بر نقش عاشق تر کند
مر تو را بر نقش عاشق تر کند
مر تو را بر نقش عاشق تر کند
گفت المعني هو الحق ، شيخ دين
بهر معني هاي رب العالمين
بهر معني هاي رب العالمين
بهر معني هاي رب العالمين